مقاله در مورد امام دهم، حضرت هادی علیه السلام
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله در مورد امام دهم، حضرت هادی علیه السلام دارای ۱۱۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد امام دهم، حضرت هادی علیه السلام کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد امام دهم، حضرت هادی علیه السلام،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد امام دهم، حضرت هادی علیه السلام :
امام دهم، حضرت هادی علیه السلام
مقدمه
ارزش و اهمیت مطالعه درباره رسول خدا (ص) و اهل بیت علیهم السلام و تربیت آنها، خصوصیات و فضیلتهایشان، ریشه عاطفی و احساسی ندارد، بلکه اجابت امری است که از جانب پروردگار عالم هستی مطرح شده است.
زمانی که به محمدبن عبدالله (ص) وحی کرد که بشریت را از تاریکی های کُفر و شرک برهاند و به سوی نور و ایمان و توحید، هدایت کند و آنگاه که اینچنین به رسول خود امر فرمود:
«برای چیزی اجر و پاداش قرار نمی دهم مگر دوست داشتن اهل بیت» اظهار ارادت و دوستی به معصومین (ع) که در زندگی با دشواریها و سختی ها و شکنجه های فراوان مواجه شدند و صبر پیشه کردند و راز نگه داشتند و جان در طبق اخلاص نهادند، لازم بوده و هست.
در راستای آشنایی با زندگی حضرات معصومین (ع)، به یاری حضرت دوست زندگانی امام دهم – حضرت علی النقی – را هر چند مختصر بررسی می نماییم.
مشخصات معصوم دوازدهم:
امام دهم، حضرت هادی علیه السلام
نام: امام علی (ع)
القاب معروف: هادی، نقی (ع)
کنیه: ابوالحسن سوم (ع)
پدر و مادر: امام جواد (ع) ، سمانه (س)
وقت و محل تولد: ۱۵ ذیحجه سال ۲۱۲ هجری در روستای صریّا ، نزدیک مدینه
وقت و محل شهادت: سوم رجب سال ۲۵۴ در سن ۴۱ سالگی در شهر سامرّا بر اثر زهری که بادسه «معتّز» توسط معتمد عباسی، به آن حضرت خوراندند، به شهادت رسید.
مرقد شریف: شهر سامرّا، واقع در عراق
دوران زندگی:
۱- حدود هشت سال قبل از امامت (از ذیحجه سال ۲۱۲ تا ۲۲۰ هـ.ق)
۲- دوران امامت در زمان خلفای قبل از متوکل، دوازده سال (از سال ۲۲۰ تا ۲۳۲ هـ.ق)
۳- دوران امامت در سخت ترین شرایط، در زمان خلافت پانزده ساله دیکتاتوری متوکل (دهمین خلیفه عباسی) و سپس خلفای بعد که عبارت بودند از: منتصر، المستعین و المعتّز.
آن حضرت حدود ۳۳ سال امامت کرد.
بخش اول
امام هادی علیه السلام از آغاز تولد
تا آغاز خلافت متوکل عباسی
حضرت سمانه مادر امام هادی علیه السلام
حضرت «سمانه» علیه السلام از اهالی مغرب (حدود بین آفریقا و اندلس) بود که دست تقدیر او را به مدینه آورد و همسر امام جواد علیه السلام گردید. این بانوی با کمال، به قدری در راه کمالات و فضایل معنوی، ممتاز بود که او را «سیّده و اُمّ الفضل» (مادر ارزشها) می نامیدند. در زهد و تقوا در عصر خود بی نظیر بود و بیشتر روزهای سال، روزه سنّتی می گرفت.
هنگامی که سمانه با کاروان مغرب، به مدینه آمد و توسط «محمدبن فرج» به خانه امام جواد علیه السلام راه یافت و همسر آن حضرت گردید، امام جواد علیه السلام در شأن او چنین فرمود:
«نام او سمانه است. او بانویی است که به حقّ مرا می شناسد او از بانوان بهشت است. شیطان سرکش به او نزدیک نشود و نیرنگ طاغوت عنود به او راه نیابد. او همواره مورد نظر لطف خداوندی است که هرگز خواب ندارد و همطراز مادران افراد صدّیق و صالح است.»
عالم بزرگوار، سید مرتضی در کتاب «عیون المعجزات» ، در شأن حضرت سمانه می نویسد:
«او از بانوانی بود که در مقام عبادت خدا نهایت خشوع و خضوع را داشت و پیوندش با خدا بسیار گرم و تنگاتنگ بود.»
ولادت و نامگذاری امام هادی علیه السلام
امام هادی علیه السلام در روستای (و به تعبیر دیگر در مزرعه) «صریّا» که در یک فرسخی مدینه قرار داشت و امام کاظم آن را احداث نموده بود، در روز سه شنبه نیمه ذیحجّه دیده به جهان گشود.
امام جواد علیه السلام نام او را «علی» نهاد. هم نام اجداد پاکش امیر مؤمنان علی علیه السلام و علی بن الحسین، امام سجاد و علی بن موسی الرضا علیه السلام و چه نام گذاری شایسته ای. چرا که شجاعت و بلاغت و سخنوری امیر مؤمنان را داشت و در عبادت و تقوا و بندگی همچون سیّد ساجدان بود و در کمالات و سیاست و تدبیر، بسان حضرت رضا بود.
کنیه او را «ابوالحسن» نهاد چرا که یادآور شهامت و صبر ابوالحسن اول امام کاظم علیه السلام بود و علم و حلم ابوالحسن دوم حضرت رضا علیه السلام را داشت.
امام هادی علیه السلام لقب های متعددی مانند: نقی، هادی، امین، طیّب، فقیه، مؤتمن، متوکل، عالم و … داشت، که هر یک از این لقب ها بیانگر یکی از صفات ارزشمند او است و او به طور کامل از آن صفات بهره مند بود.
شباهت به پدر
هنگامی که امام جواد علیه السلام (در سال ۲۰۲ هـ.ق به دعوت اجباری «معتصم» ، می خواست از مدینه به سوی بغداد حرکت کند، پس از آنکه به جانشینی امام هادی علیه السلام تصریح کرد. او را (که در آن هنگام هفت سال داشت) در آغوش گرفت و فرمود: «چه دوست داری تا از عراق برای تو هدیه و سوغات بیاورم؟»
حضرت هادی علیه السلام عرض کرد: «شمشیری که گویا آتش شعله ور است».
سپس امام جواد علیه السلام به پسر دیگرش موسی توجه کرد و فرمود: «تو چه دوست داری تا از عراق برایت به عنوان هدیه بیاورم؟»
موسی عرض کرد: یک اسب برایم بیاور (و به قولی گفت: فرش خانه ای )!
امام جواد علیه السلام فرمود: «ابوالحسن حضرت هادی، به من شباهت دارد و مانند من است ولی موسی به مادرش شباهت دارد.»
در مورد چهره ظاهری امام هادی علیه السلام نوشته اند: او قامتی معتدل، چهره ای سفید متمایل به سرخی، چشمهایی درشت، ابروانی گشاده، سیمایی شاداب و دلی آرام داشت. و در کتاب فصول المهّمه نقل شده آن حضرت گندمگون بوده.
او همچون پدرانش، قامتی پر شکوه، وقار و هیبتی چشمگیر داشت، به گونه ای که خود به خود حاضران و بینندگان را به خضوع و تعظیم در برابرش فرا می خواند لذا در وصفش این چنین گفته شده است.
«او پاکیزه ترین و خوشبوترین انسانها از نظر روح و روان و راستگوترین لهجه را داشت. از نزدیک نمکین ترین و از دور کاملترین انسانها بود. هر گاه سکوت می کرد هیبت و شکوهش آشکار و چیره می شد و هر گاه سخن می گفت بها و مقامش چشمگیر می گردید. نشانه خاندان رسالت از سیمایش می درخشید، چرا که او میوه درخت رسالت و شاخه ای از باغستان نبوّت و گزیده ای از دودمان پیامبر اکرم (ص) بود.»
آغاز امامت امام هادی و تصریح امام جواد علیه السلام به آن
قبل از آنکه امام هادی علیه السلام به امامت برسد، پدرش امام جواد (ع) در فرصت های مناسب به امامت و جانشینی او تصریح نموده بود. از جمله در آن هنگام که در سال ۲۲۰ هجری از مدینه به سوی بغداد می
رفت، یکی از یارانش به نام «اسماعیل بن مهران« پرسید: «امام بعد از شما کیست؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود:
«امر امامت بعد از من، به عهده پسرم علی (امام هادی) می باشد.»
وصیت امام جواد علیه السلام به امامت امام هادی علیه السلام
هنگامی که امام جواد (ع) بر اثر زهری که به دستور معتصم عباسی به او خوراندند، مسموم و بستری شد، احساس کرد در سفر آخرت قرار گرفته، لذا در مورد جانشین خود وصیّت کرد.
«خیرانی» می گوید: پدرم که خدمتکار خانه امام جواد علیه السلام بود می گفت شخصی به نام «احمدبن محمدبن عیسی» هر شب هنگام سحر به خانه امام جواد علیه السلام می آمد تا از وضع بیماری آن حضرت با خبر گردد. اکنون ماجرا را از زبان پدر خیرانی بشنوید:
«بین امام جواد (ع) و من شخصی (به عنوان رسول) واسطه بود. وقتی او به خانه امام جواد علیه السلام می آمد، احمد (نامبرده) می رفت. روزی من با رسول خلوت کردم، رسول گفت: «آقایت (امام جواد) به تو سلام می رساند و می فرماید:
«من از دنیا می روم و بعد از من، مقام امامت به پسرم علی (امام هادی) می رسد و او بعد از من همان حقّ را بر گردن شما دارد که من بعد از پدرم بر شما داشتم.»
سپس رسول رفت، با اینکه سخن من با او محرمانه بود، احمد (نامبرده) که در گوشه ای پنهان شده بود، سخن ما را شنید و به من گفت: «رسول به تو چه گفت؟» گفتم: سخن خیری گفت.
احمد به من گفت: سخن رسول را شنیدم، آن را از من پنهان مکن (پس آنچه شنیده بود بیان کرد)، من به احمد گفتم: این که سخن محرمانه ما را شنیدی برای تو روا نبود، زیرا خداوند می فرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا» تجسّس نکنید.
اکنون که شنیده ای، این گواهی را پیش خود نگهدار و مکتوم بدار تا هنگامی که به آن گواهی، احتیاج شد، گواهی ده.
هنگامی که صبح شد، من (خیرانی) همان خبر رسول را در ده ورقه نوشته و مُهر کردم و مخفیانه به ده نفر از بزرگان قوم دادم و به هر یک از آنها گفتم: «اگر من قبل از آنکه این ورقه را از شما مطالبه کنم. از دنیا رفتم آن را باز کنید و مضمونش را به اطلاع مردم برسانید.» هنگامی که امام جواد از دنیا رفت، من طبق دعوت «محمدبن فرج» (از اصحاب مورد اطمینان امام رضا و امام جواد و امام هادی) به خانه او رفتیم، دیدیم دوستان در خانه او تشکیل جلسه داده اند.
در آن جلسه، ورقه ها را از آن ده نفر دریافت کردم و نوشته آن ورقه ها را برای حاضران خواندم. حاضران گفتند: «خوب بود که گواه دیگری نیز می داشتی.» من گفتم: خداوند آن گواه را نیز درست کرد. آن هنگام به ابو جعفر اشعری (همان احمد نامبرده) که در آنجا حاضر بود گفتم: «آنچه از رسول امام شنیدی، اکنون گواهی بده.»
احمد منکر شد و به دروغ گفت: «چیزی نشنیده ام.» من احمد را به مباهله طلبیدم (یعنی به او گفتم: با هم دعا کنیم و از خدا بخواهیم عذابش را بر آن کس که دروغگو است برساند.)
در این هنگام، احمد اقرار کرد و گفت: «آری، من این پیام را شنیدم و این (مقام امامت) شِرافتی بود که دوست داشتم به مردی عرب برسد، نه عجم.»
«در این هنگام، همه حاضران به امامت حضرت هادی علیه السلام بعد از امام جواد علیه السلام اعتقاد یافتند.»
از «صقربن دلف» نیز روایت شده که امام جواد علیه السلام در مورد حضرت هادی علیه السلام چنین می فرماید:
«همانا امامِ بعد از من پسرم علی علیه السلام است. امر او امر من و سخنش سخنِ من است و اطاعت از او اطاعت از من است.»
امامت امام هادی علیه السلام در خردسالی
دومین امامی که در خردسالی و در سنّ هشت سالگی به امامت رسید، امام هادی علیه السلام بود.
در اینجا، از میان دهها معجزه و دلایل صدق امامت امام هادی علیه السلام، نظر شما را به ذکر چند نمونه جلب می کنیم:
• ۱- آگاهی از رحلت امام جواد علیه السلام
هنگامی که امام جواد (ع) به شهادت رسیدند در بغداد بود، ولی فرزندش امام هادی علیه السلام در مدینه سکوت داشت. امام هادی در آن وقت حدود هشت سال داشت و در نزد سرپرست خود به نام «ابو زکریا» به سر می برد. یکی از حاضران می گوید: ناگاه امام هادی غمگین شد و گریه سختی کرد. ابو زکریّا عرض کرد: «چرا گریه می کنی؟» آن حضرت پاسخی نداد؛ وارد خانه شد، ناله و گریه بلند سر دارد، سپس بیرون آمد.
ابو زکریّا پرسید: «چرا گریه می کنی؟»
امام فرمود: «در همین لحظه پدرم رحلت کرد.»
حاضران پرسیدند: «چه کسی این خبر را به شما داد؟»
فرمود: «از عظمت خداوند، چیزی در وجودم وارد شد که قبلاً آن را نمی شناختم، دانستم که پدرم درگذشت.»
روایت کننده می گوید: «تاریخ همان ماه و روز و همان ساعت را به دقت ثبت کردم. پس از مدتی خبر رحلت امام جواد (ع) به مدینه رسید، تطبیق کردیم دریافتیم که آن حضرت در همان لحظه ای که امام هادی علیه السلام خبر داده بود از دنیا رفته است.»
• ۲- علم خداداد، در دوران کودکی
امام هادی (ع) در همان دوران خردسالی آن چنان از علم و هوشیاری و کمالات فوق العاده ای برخوردار بود که اطرافیان را حیران می نمود. تاریخ نویسان می نویسند:
پس از شهادت امام جواد علیه السلام «معتصم عباسی» شخصی به نام «عمربن فرج» را به عنوان فرمانروای مدینه برگزید و او را به مدینه فرستاد تا معلم مخصوصی برای حضرت هادی پیدا کند. عمربن فرج از دشمنان پر کینه خاندان رسالت بود و منظور معتصم از تعیین معلم دشمن این بود که تعلیم و تربیت او در حضرت هادی اثر بگذارد و افکار و روحیات عالی آن حضرت را عوض کند و دوستی دشمنان اهل بیت را در دل امام جای دهد.
عمربن فرج پس از جستجو و پی گیری، شخصی به نام «جُنَیدی» را که از دشمنان خاندان رسالت بود، به عنوان معلم حضرت هادی برگزید، برای او حقوقی تعیین کرد و از او خواست که مانع ملاقات شیعیان با حضرت هادی گردد.
جنیدی به کار خود مشغول شد، ولی هر روز آنچه از حضرت هادی مشاهده می کرد شگفت زده می شد.
روزی محمدبن جعفر از جنیدی پرسید: «این کودک – یعنی حضرت هادی – در تحت آموزش چگونه است؟»
جنیدی از این تعبیر بر آشفته شد و گفت: «می گویی این کودک! نمی گویی این پیر! تو را به خدا کسی را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدینه می شناسی؟»
محمد پاسخ داد: «نه.»
جُنیدی گفت: سوگند به خدا من بحثی را در ادبیات پیش می کشم و به تجزیه و تحلیل آن می پردازم، بعد می بینم او مطالبی را به گفته هایم می افزاید که من از آنها استفاده می کنم و از آن می آموزم.
مردم گمان می کنند من به حضرت هادی درس می دهم، ولی به خدا این من هستم که از او درس می آموزم ;
چند روز بعد محمدبن جعفر، با جنیدی ملاقات
کرد و پرسید: «حال این کودک چگونه است؟»
جنیدی از این حرف برانگیخته شد و گفت: «دیگر این حرف را نزن، سوگند به خدا او بهترین انسان روی زمین و برترین خلق خدا است. گاهی می خواهد وارد اتاق شود، می گویم یک سوره از قرآن را بخوان بعد وارد شد، می گوید: کدام سوره؟ من سوره های بلند قرآن را نام می برم، او همان سوره را از آغاز تا انجام به طور دقیق و درست می خواند، به گونه ای که من درست تر از آن نشنیده ام. او قرآن را زیباتر از فرامیر داوود می خواند، به علاوه حافظ همه قرآن است و به تأویل و تنزیل (معنی باطنی قرآن و تفسیر ظاهری آن) آگاه است.»
سپس جنیدی از روی تعجب گفت: «سبحان الله ! این کودک با اینکه در میان دیوارهای سیاه مدینه رشد کرده پس این دانش عمیق را از کجا آموخته است؟!»
سرانجام همین جنیدی که از دشمنان خاندان رسالت بود، مُرید و سرسپرده آنها شد.
نمونه ای دیگر از معجزات امام در موارد دیگر
۱- خبر از حادثه مخفی آینده
«سعید ملّاح» می گوید: جمعی از ما به خانه ای برای ولیمه دعوت شده بودیم و کنار هم نشسته بودیم، امام هادی نیز بود، در این میان یک جوان بی ادبی، مکرّر شوخی می کرد و می خندید (و آداب اخلاقی مجلس را رعایت نمی نمود).
امام هادی (ع) به حاضران فرمود: «این شخص از این غذا نمی خورد، زیرا بزودی خبر ناگواری به او می رسد که غمگین و گریان خواهد شد.»
سفره را پهن کردند، همه آماده غذا خوردن شدیم و آن جوان نیز آماده خوردن غذا شد، هنوز لقمه ای به دهان نگذاشته بود که خبر به او رسید مادرت از پشت بام افتاده و مرده است، او بی آنکه از آن غذا بخورد برخاست و گریان، مجلس را ترک کرد.
۲- زنده کردن مرکب مرده
محمدبن سنان می گوید: برای انجام حجّ در مکه بودم، امام هادی نیز در مراسم حج شرکت داشت، سپس از حج به سوی مدینه باز می گشتیم، در مسیر راه به یکی از اهالی خراسان برخوردیم که مرکبش در راه مرده بود و او بسیار ناراحت بود و می گفت: چگونه بار و اثاث خود را ببرم؟ چگونه این راه طولانی را بدون مرکب بپیمایم؟
در همین هنگام امام هادی (ع) در مسیر راه به آنجا رسید، همراهان آن، مرد خراسانی هنگامی که آن بزرگوار را دیدند، به او گفتند: «ای فرزند رسول خدا! این مرد خراسانی از دوستان و شیعیان شماست، مرکبش مُرده، غمگین است که چگونه این راه طولانی را طی کند.»
امام هادی (ع) کنار آن مرکب آمد و فرمود: گاو بنی اسرائیل در پیشگاه خدا گرامیتر از من نیست که با زدن عضو مرده آن گاو به مرد مرده ای، آن مرد زنده شد.
آن گاه امام به پیش آمد و با پای راستش به جسد آن چهارپا زد و فرمود: «به اذن خدا برخیز!»
همان دم چهارپا زنده شد و برخاست و آن مرد خراسانی اثاث خود را بر آن حمل کرد و بر آن سوار شد و به سوی مقصود حرکت کرد. از آن پس در مدینه هر کس امام هادی (ع) را می دید، با انگشت به او اشاره می کرد و می گفت:
«همین بزرگوار بود که مرکب خراسانی را زنده کرد.»
۳- نشانه های صدق امامت امام هادی علیه السلام
«علی بن مهریار» می گوید: به شهر «سامرا» رفتم و در مورد امامت حضرت هادی (ع) شک داشتم، دیدم هوا گرم و تابستانی است و مردم لباس تابستانی پوشیده اند ولی امام هادی (ع) لباس زمستانی پوشیده، به علاوه یک پوشش زمستانی بر پشت اسبش افکنده و دُم اسبش را بسته، مردم از کار آن حضرت تعجب می کردند و می گفتند: «آیا این مردمانی را نمی بینید که لباس زمستانی در تابستان پوشیده؟»
من با خود گفتم: اگر این شخص امام بود، چنین نمی کرد، مردم به صحرا رفتند و امام نیز سوار بر اسب به سوی صحرا روانه شد، در این هنگام دیدم ابرهای متراکم و عظیم در آسمان ظاهر شدند و باران شدید بارید به طوری که همه خیس شدند، اما امام به خاطر آن لباسهایی که پوشیده بود، خشک و سالم مانده بود، با خود گفتم: گمان می برم که همین شخص، امام باشد.
بخش دوم
مبارزات فرهنگی
و تربیت
شاگردان برجسته
مبارزات فرهنگی امام هادی علیه السلام به گروهکها
در عصر امامان، بخصوص در دوران خلافت بنی عباس، بویژه در عصر امامت امام هادی (ع) مکتب های مختلفی به وجود آمد و به دنبال آن، کشمکش آرا و عقاید، موجب صحنه های ناگوار می شد، دستهای مرموز خلفا نیز برای کمرنگ جلوه دادن مکتب سازنده تشیع، مکتبهای دیگر را تأیید می کرد. و به صف آرایی در برابر مکتب تشیع قرار می داد.
کار به جایی رسید که بخش مهمی از حوزه تدریس امام هادی (ع) در راه مبارزه با این مکتب ها و گروهکها، تلاش می کرد.
طرفداران جبر از یک سو، گروهک «واقفیّه» (که پس از امام کاظم، امامت امامان دیگر را قبول نداشتند و می گفتند امام کاظم زنده است) از سوی دیگر گروهک «صوفیّه» ، «غلات» از سوی سوم و چهارم به هر کدام برای خود برنامه ای و بدعتی ساخته بودند، در این میان بحث جنجال برانگیز و بی فایده «خلق قرآن» همچنان افکار را به خود متوجه ساخته بود.
امام هادی (ع) محکم و استوار در سنگر تشیع به هدایت مردم می پرداخت و با تبیین اصول اسلام و پاسخ به بدعتها و ایرادها و انحرافها، از حریم اسلام ناب که همان تشیع راستین بود دفاع و نگهبانی می نمود.
شاگردان حوزه امام هادی علیه السلام
با تدریس و همت ارجمند امام هادی (ع) آن هم در شرایط بسیار سخت رژیمهای فاسد عباس، شاگردان بسیار و برجسته ای تربیت و بروز کردند، علّامه باقر شریف قریشی، ۱۷۸ نفر از شاگردان و اصحاب امام هادی را نام می برد که به طور مستقیم از آن حضرت نقل روایت می کردند و مطالب علمی را گرفته و به دیگران منتقل می نمودند.
۱- حضرت عبدالعظیم حسن علیه السلام
«حضرت عبدالعظیم» از نواده های امام حسن مجتبی است که با چهار واسطه به امام حسن می رسد. این مرد بزرگ از فقها و علمای با همّت و برجسته ای بود که خود دارای حوزه درس بود و مؤسس حوزه علمیه در شهر ری و اطراف آن گردید.
او در محضر امام هادی (ع) به مرتبه ای از علم و اجتهاد و وثوق رسید که آن حضرت به «ابو حمّار رازی» فرمود:
«ای حمّاد ! اگر در شهر و محل سکونت خود در مسائل دینی به مشکلی برخوردی، از حضرت عبدالعظیم بپرس و سلام مرا به او برسان.»
حضرت عبدالعظیم از شاگردان و اصحاب امام رضا (ع) و امام جواد (ع) و سپس امام هادی (ع) بود، نامه های بسیاری را بین امام جواد (ع) و پسرش امام هادی (ع) ردّ و بدل کرد.
روزی حضرت عبدالعظیم به حضور امام هادی رفت، وقتی که آن حضرت او را دید فرمود: «آفرین بر تو ای ابوالقاسم، تو به حقّ ولیّ ما هستی.»
آنگاه حضرت عبدالعظیم خلاصه ای از اعتقادات خود از توحید، عدل و معاد و عقیده به دوازده امام را بیان کرد، نام امامان معصوم را یک یک شمرد، پس از ذکر امام جواد عرض کرد اکنون «امام ما تو هستی.»
امام هادی به او فرمود: «پس از من فرزندم «حسن» امام است، سپس ذکری از «امام مهدی (عج)» به میان آمد و حضرت عبدالعظیم، اعتقاد خود را به همه اقرار و ابراز نمود و سپس از فروع و عبادات سخن به میان آورد و اعتقاد خود به همه آنها را اقرار کرد، در این هنگام امام هادی (ع) به او فرمود:
«ای ابوالقاسم ! سوگند به خدا، این همان دین من و دین کسانی است که خداوند آن را برای بندگانش پذیرفته است، بر آن استوار باش، خداوند تو را به سخن استوار در دنیا و آخرت ثابت قدم کند.»
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.