مقاله ارث و وصیت از دیدگاه اسلام
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله ارث و وصیت از دیدگاه اسلام دارای ۲۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله ارث و وصیت از دیدگاه اسلام کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله ارث و وصیت از دیدگاه اسلام،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله ارث و وصیت از دیدگاه اسلام :
ارث و وصیت از دیدگاه اسلام
۱ – ارث بردن از چه تاریخی آغاز شد:
گویا مساله ارث(یعنی اینکه بعضی از زندهها اموال مردگان را تصاحب کنند)از قدیمترین سنتهائی باشد که در مجتمع بشری باب شده است، و این معنا در توان مدارک موجود تاریخی نیست، که نقطه آغاز آن را معین کند، تاریخ هیچ امت و ملتی، به آن دست نیافته است، لیکن علاوه بر اینکه ارث بردن رسم بوده طبیعت امر هم همان را اقتضا دارد، چون اگر طبیعت انسان اجتماعی را مورد دقت قرار دهیم، خواهیم دانست که مال و مخصوصا مال بی صاحب چیزی است که انسان طبیعتا خواستار آن بوده و علاقمند است آن مال را در حوائجخود صرف کند، و این حیازت مال، مخصوصا مالی که هیچ مانعی از حیازت آن نیست جزء عادات اولیه و قدیمه بشر است.
و نیز دقت در وضع طبیعی بشر ما را به این حقیقت رهنمون میشود، که بشر از روزی که به تشکیل اجتماع دست زده چه اجتماع مدنی و چه جنگلی هیچگاه بی نیاز از اعتبار قرب و ولایت نبوده، (منظور ما از قرب و ولایت چیزی است که از اعتبار اقربیت و اولویت نتیجهگیری میشود)سادهتر بگویم که از قدیمترین دورهها بشر بعضی افراد را بخود نزدیکتر و دوستتر از دیگران میدانسته، و این احساس و اعتبار بوده که او را وادار میکرده، اجتماع کوچک و بزرگ و بزرگتر یعنی بیت – خانواده – و بطن – دودمان – و عشیره و قبیله – و امثال آن را تشکیل دهد، و بنا بر این در مجتمع بشری هیچ چارهای از نزدیکی بعضی افراد به بعض دیگر نیست، و نه در دورترین دوران بشر و نه در امروز نمیتوان انکار کرد که فرزند نسبتبه پدرش نزدیکتر از دیگران است، و همچنین ارحام او بخاطر رحم، و دوستان او بخاطر صداقت، و برده او بخاطر مولویت، و همسرش بخاطر همسری، و رئیس به مرئوسش و حتی قوی به ضعیفش ارتباطی بیشتر دارد هر چند که مجتمعات در تشخیص این معنا اختلاف دارند، اختلافی که شاید نتوان آنرا ضبط کرد.
و لازمه این دو امر این است که مساله ارث نیز از قدیمترین عهدهای اجتماعی باشد.
۲ – تحول تدریجی ارث:
این سنت مانند سایر سنتهای جاریه در مجتمعات بشری همواره رو به تحول و تغییر بوده و دست تطور و تکامل آن را بازیچه خود کرده است، چیزی که هست از آنجائی که این تحول در مجتمعات همجی و جنگلی نظام درستی نداشته، بدست آوردن تحول منظم آن از تاریخ زندگی آنان بطوری که انسان به تحقیق خود وثوق و اطمینان پیدا کند ممکن نیست، و کاری استبس مشکل.
آن مقداری که از وضع زندگی آنان برای انسان یقینی است، این است که در آن مجتمعات زنان و افراد ناتوان از ارث محروم بودهاند، و ارث در بین اقربای میت مخصوص اقویا بوده، و این علتی جز این نداشته که مردم آن دورهها با زنان و بردگان و اطفال صغیر و سایر طبقات ضعیف اجتماع معامله حیوان میکردند، و آنها را مانند حیوانات مسخر خود و اسباب وسائل زندگی خود میدانستند، عینا مانند اثاث خانه و بیل و کلنگشان، تنها بخاطر سودی که از آنها میبردند به مقدار آن سود برای آنها ارزش قائل بودند و همانطور که انسان از بیل و کلنگ خود استفاده میکند ولی بیل و کلنگ از انسان استفاده نمیکند، افراد ضعیف نامبرده نیز چنین وضعی را داشتند، انسانها از وجود آنها استفاده میکردند ولی آنان از انسان استفاده نمیکردند، و از حقوق اجتماعی که مخصوص انسانها استبی بهره بودند.
و با این حال تشخیص اینکه قوی در این باب چه کسی است؟مختلف بود، و زمان به زمان فرق میکرد، مثلا در برههای از زمان مصداق قوی و برنده ارث رئیس طایفه و رئیس ایل بود، و زمانی دیگر ارث را مخصوص رئیس خانه، و برههای خاص شجاعترین و خشنترین قوم بود، و این دگرگونگی تدریجی باعث میشد که جوهره ارث نیز دگرگونگی جوهری یابد.
و چون این سنتهای جاریه نمیتوانستخواسته و قریحه فطرت بشر را تضمین کند، یعنی سعادت او را ضمانت نماید، قهرا دستخوش تغییرها و دگرگونیها گردید، حتی این سنت در ملل متمدنی که قوانین در بینشان حاکم بوده است، و یا حداقل سنتهائی معتاد و ملی در بینشان حکم قانون را داشته، از این دگرگونگی دور نمانده است، نظیر قوانین جاری در روم و یونان و هیچ قانون ارثی که تا به امروز بین امتها دایر بوده به قدر قانون ارث اسلام عمر نکرده، قانون ارثی اسلام از اولین روزی که ظهور یافت تا به امروز که نزدیک چهارده قرن است عمر کرده است.
۳ – وراثت در بین امتهای متمدن:(محرومیت زنان و فرزندان صغیر از ا
رث)
یکی از مختصات اجتماعی امت روم این است که رومیها برای بیت – دودمان – بخودی خود استقلال مدنی قائل بودند، استقلالی که بیت را از مجتمع عمومی جدا میساخت و او و افراد او را از نفوذ حکومت در بسیاری از احکامش حفظ میکرد سادهتر بگویم آنچنان برای بیت استقلال قائل بودند که حکومتحاکم بر اجتماع نمیتوانستبسیاری از احکام که مربوط به حقوق اجتماعی بود در مورد افراد آن بیت اجرا کند بلکه به اعتقاد رومیان بیتخودش در امر و نهی و جزا و عقوبت و امثال آن مستقل بود.
و رب بیت(رئیس دودمان)، معبود اهل خود یعنی زن و فرزند و بردگان خودش بود، و تنها او بود که میتوانست مالک باشد و مادام که او زنده بود غیر او کسی حق مالکیت نداشت، و نیز او ولی اهل بیتخود، و قیم در امور آنان بود و اختیارش بطور مطلق در آنان نافذ بود، و خود او که گفتیم معبود خانواده خویش بود، خودش رب البیتسابق را میپرستید، و اگر این خانواده مالی میداشتند، بعد از مردنشان تنها رئیس بیت وارث آنها میشد، مثلا اگر فرزند این خانواده با اجازه رب البیت مالی بدست آورده، و سپس از دنیا میرفت، و یا دختری از خانواده از راه ازدواج – البته با اجازه رب البیت – مالی را بدست آورده بود، و از دنیا میرفت و یا یکی از اقارب مالی به همان طور که گفتیم اکتساب میکرد و بعد میمرد، همه این اموال به ارث به رب البیت میرسید، چون مقتضای ربوبیت و مالکیت مطلق او همین بود که بیت و اهل بیت و مال بیت را مالک شود.
و چون رب البیت از دنیا میرفتیکی از پسران و یا برادرانش کسی که اهلیت ربوبیت را میداشت و سایر فرزندان او را به وراثت میشناختند وارث او میشد، و اختیار همه فرزندان را بدست میگرفت، مگر آنکه یکی از فرزندان ازدواج میکرد، و از بیت جدا میشد، و بیتی جدید را تاسیس میکرد، که در اینصورت او رب بیت جدید میشد، و اگر همه در بیت پدر باقی میماندند نسبتشان به وارث که مثلا یکی از برادران ایشان بود همان نسبتی بود که با پدر داشتند، یعنی همگی تحت قیمومت و ولایت مطلقه برادر قرار میگرفتند.
و همچنین گاه میشد که پسر خوانده رب البیت وارث او میشد، چون پسر خواندن یعنی کودکی بیگانه را پسر خود نامیدن رسمی بود دایر در بین مردم آن روز، همچنان که در بین عرب جاهلیت این رسم رواج داشت و اما زنان یعنی همسر رب البیت، و دخترانش و مادرش، به هیچ وجه ارث او را نمیبردند، و این بدان جهتبود که نمیخواستند اموال بیتبه خانه بیگانگان یعنی داماد بیت منتقل شود، و اصولا این انتقال را قبول نداشتند، یعنی جواز انتقال ثروت از بیتی به بیت دیگر را قائل نبودند.
و شاید این همان مطلبی است که چه بسا بعضی از دانشمندان گفتهاند: رومیان قائل به ملکیت اشتراکی و اجتماعی بودند و ملکیت فردی را معتبر نمیدانستند و من خیال میکنم منشا این نقل همان باشد که ما گفتیم، نه ملکیت اشتراکی، چون اقوام همجی و متوحش هم از قدیمترین زمانها با اشتراک ضدیت داشتند، یعنی نمیگذاشتند طوائفی دیگر صحرانشین در چراگاه و زمینهای آباد و سر سبز آنان با ایشان شرکت داشته باشند، و از آنها تا پای جان حمایت میکردند، و در دفاع از آنها با کسانی که طمع به آنها بسته بودند میجنگیدند، و این نوع ملکیت نوعی عمومی و اجتماعی بود که مالک در آن شخص معینی نبود، بلکه هیات اجتماعی بود.
و البته این ملکیت منافاتی با این معنا نداشت که هر فردی از مجتمع نیز مالک قسمتی از این ملک عمومی باشد و آن را به خود اختصاص داده باشد.
و این نوع ملکیت نوعی است صحیح و معتبر، چیزی که هست اقوام وحشی نامبرده نمیتوانستند آنطور که باید و بطور صحیح امر آن را تعدیل نموده، به وجه بهتری از آن سود بگیرند، اسلام نیز آن را به بیانی که در سابق گذشت محترم شمرده است.
و در قرآن کریم فرموده:
“خلق لکم ما فی الارض جمیعا” (۱)
پس مجتمع انسانی در صورتی که مجتمعی اسلامی باشد، و در تحت ذمه اسلام قرار داشته باشد مالک ثروت زمین است، البته مالک به آن معنایی که گذشت، و در مرحلهای پائینتر مجتمع اسلامی مالک ثروتی است که در دست دارد و به همین جهت اسلام ارث بردن کافر از مسلمان را جایز نمیداند.
و برای این نظریه آثار نمونههایی در پارهای از ملتهای حاضر دنیا هست، میبینیم که به اجانب اجازه نمیدهند اراضی و اموال غیر منقوله وطنشان، و امثال آن را تملک کنند.
و از همین که در روم قدیم بیتبرای خود استقلال و تمامیتی داشت، این عادتی که گفتیم در طوائف و ممالک مستقل جاری بود، در آنان نیز جریان یافت.
و نتیجه استقرار این عادت و یا بگو این سنت در بیوت روم، بضمیمه این سنت که با محارم خود ازدواج نمیکردند، باعثشد که قرابت در بین آنان دو جور بشود، یک قسم از قرابتخویشاوندی طبیعی، که ملاک آن اشتراک در خون بود و همین باعث میشد ازدواج در بین محارم ممنوع، و در غیر محارم جایز باشد، و دوم قرابت رسمی و قانونی، که لازمهاش ارث بردن و نفقه و ولدیت و غیره و عدم اینها بود.
در نتیجه فرزندان نسبتبه رب البیت و در بین خود، هم قرابت طبیعی داشتند، و هم قرابت رسمی، و اما زنان تنها قرابت طبیعی داشتند نه رسمی، به همین جهت زن از پدر خود و نیز از فرزند و برادر و شوهر و از هیچ کس دیگر ارث نمیبرد، این بود سنت روم قدیم.
و اما یونان در قدیم وضعش در مورد خانوادهها و بیوت و تشکل آن چیزی نزدیک به وضع روم قدیم بود، و ارث در بین آنان تنها به اولاد ذکور آنهم به بزرگترشان منتقل میشد، و زنان همگی از ارث محروم بودند، چه همسر میت و چه دختر و چه خواهرش، و نیز در بین یونانیان فرزندان خردسال و سایر خردسالان ارث نمیبردند، اما از یک جهت نیز شبیه به رومیان بودند، و آن این بود که برای ارث دادن به فرزندان خرد سال و هر کس دیگری که دوستش میداشتند چه همسران میت و چه دختران و خواهرانش چه اینکه ارث کم باشد و یا زیاد بحیلههای گوناگونی متشبث میشدند، مثلا با وصیت و امثال آن راه را برای این خلاف رسم هموار میکردند، که انشاء الله در بحثی که در باب وصیت داریم راجع به این مساله باز صحبتخواهیم کرد.
و اما در هند و مصر و چین مساله محرومیت زنان از ارث بطور مطلق، و محرومیت فرزندان خردسال و یا بقای آنان در تحت ولایت و قیمومت تقریبا نزدیک به همان سنتی بوده که در روم و یونان جاری بوده است.
و اما ایران(فرس)، ایشان اولا نکاح با محارم یعنی خواهر و امثال خواهر را جایز میدانستند، و نیز همانطور که در سابق گذشت تعدد زوجات را نیز قانونی میدانستند، و نیز فرزند گرفتن یعنی فرزند دیگران را فرزند خود خواندن در بینشان معمول بوده و گاه میشد که محبوبترین زنان در نظر شوهر حکم پسر را به خود میگرفت، یعنی شوهر میگفت این خانم پسر من است، و در نتیجه مانند یک پسر واقعی و یک پسر خوانده از شوهرش ارث میبرد، و اما بقیه زنان میت و همچنین دخترانی که از او شوهر رفته بودند ارث نمیبردند، چون بیم آن داشتند که مال مربوط به خانواده و بیتبه خارج بیت منتقل شود، و اما دخترانی که هنوز شوهر نرفته بودند نصف سهم پسران ارث میبردند، در نتیجه زنان میت اگر جوان بودند و احتمال اینکه بعد از شوهر متوفی شوهر دیگر اختیار کنند، در آنان میرفت – و نیز دخترانی که به شوهر رفته بودند از ارث محروم بودند، و اما همسر سالخورده – که بعد از مرگ شوهر امید شوهر کردن در او نبود – و نیز پسر خوانده و دختری که شوهر نرفته بود رزقی از مال رب البیت میبردند.
و اما عرب؟مردم عرب، زنان را بطور مطلق از ارث محروم میدانستند، و پسران خردسال را نیز، و اما ارشد اولاد اگر چنانچه مرد کار زار بود، و میتوانست از حریم قبیله و عشیره دفاع کند ارث میبرد، و گرنه ارث به او هم نمیرسید، بلکه به خویشاوندان دورتر میت میرسید(و خلاصه ارث از نظر عرب مخصوص کسی بود که بتواند در مواقع جنگ دشمن را تار و مار کند).
این بود حال دنیا در روزگاری که آیات ارث نازل میشد، و بسیاری از مورخین، آنها که آداب و رسوم ملل را نوشتهاند، و نیز آنها که سفرنامهای نگاشتهاند، و یا کتابی در حقوق تدوین کردهاند، و یا نوشتههائی دیگر نظیر اینها به رشته تحریر در آوردهاند، مطالبی را که ما از نظر شما گذراندیم یادآور شدهاند، و اگر خواننده عزیز بخواهد بر جزئیات بیشتر آن آگهی یابد میتواند به همین کتابها مراجعه نماید.
از تمامی آنچه که گذشت این معنا بطور خلاصه به دست آمد، که در روزهای نزول قرآن محرومیت زنان از ارث سنتی بوده که در همه دنیا و اقوام و ملل دنیا جاری بوده و زن به عنوان اینکه همسر استیا مادر استیا دختر و یا خواهر ارث نمیبرده، و اگر استثناء به زنی چیزی از مال را میدادهاند به عناوین مختلف دیگر بوده، و نیز این سنت که اطفال صغار و ایتام را ارث ندهند مگر در بعضی موارد به عنوان ولدیت و قیمومت همیشگی، در همه جا مرسوم بوده است.
۴ – در چنین جوی اسلام چه کرد؟
در سابق مکرر گذشت که اسلام ریشه و اساس حقیقی و درست احکام و قوانین بشری را فطرت بشر میداند، فطرتی که همه بشر بر آن خلق شدهاند، چون خلقتخدا تبدیل پذیر نیست، و خدای تعالی بر اساس این دیدگاه پایه مساله ارث را، رحم قرار داده، که آن خود نیز فطرت و خلقت ثابت است، به این معنا که ارث بردن پسرخواندگان را لغو نموده، میفرماید:
“و ما جعل ادعیاءکم ابناءکم ذلکم قولکم بافواهکم، و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل، ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله، فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم” (۲) .
اسلام پس از آنکه زیر بنای مساله ارث را رحم و خون قرار داد، مساله وصیت را از تحت این عنوان خارج ساخته عنوانی مستقل به آن بخشید عنوانی که به وسیله آن اموال به دیگران یعنی بغیر ارحام نیز برسد، و دیگران از مال اجانب بهرمند شوند، هر چند که در پارهای اصطلاحات عرفی بهرمندی و مالکیت از ناحیه وصیت، هم ارث نامیده شود لیکن باید دانست که این نامگذاری دو واقعیت را یکی نمیکند، و اختلاف ارث و وصیت تنها از ناحیه نامگذاری نیست، بلکه هر یک از آن دو ملاکی جداگانه و ریشهای فطری مستقل دارد، ملاک ارث رحم است که خواست متوفی در بود و نبود او به هیچ وجه دخالت ندارد، او چه بخواهد و چه نخواهد پسرش پسر او است، و خواهرش خواهر و عمویش عمو و همچنین;و اما ملاک وصیتخواست متوفی است، او است که میتواند اراده کند که بعد از مرگش فلان مال را به هفت پشتبیگانهاش بدهند، چون خواست صاحب مال محترم است پس اگر احیانا ارث و وصیت را داخل هم کنند به اولی وصیت و به دومی ارث اطلاق کنند صرف لفظ و نامگذاری است.
و اما آن چیزی که مردم و مثلا رومیان قدیم ارث میخواندند اعتبارشان در سنت ارث نه رحم بود و نه اراده متوفی بلکه حقیقت امر این بود که آنها زیربنا و ملاک ارث را نفوذ خواست متوفی و احترام به اراده او قرار داده بودند، و متوفی میخواست اموالش در بیتش بماند، و بعد از مرگش محبوبترین افراد آن اموال را سرپرستی کند، (حال چه اینکه رحم او باشد و چه نباشد)پس بهر حال ارث از نظر آنان مبتنی بر احترام اراده بوده چون اگر مبتنی بر اصل خون و رحم بود باید بسیاری از محرومین از مال میتبهرمند میشدند، و بسیاری از بهرمندان محروم میگشتند.
اسلام پس از جدا سازی دو ملاک رحم و اراده از یکدیگر، به مساله ارث پرداخت، و در این مساله دو اصل اساسی را معیار قرار داد.
اول اصل رحم یعنی عنصری که مشترک استبین انسان و خویشاوندانش، که در این عنصر فرقی بین نر و ماده و کوچک و بزرگش نیست، هر چند که در بین آنان تقدم و تاخر هست، یعنی با بودن طبقه اول نوبتبه طبقه دوم نمیرسد، آنکه مقدم است، مانع ارث بردن مؤخر میشود، چون هر چند همه از اقربای میتند، ولی نزدیک داریم و نزدیکتر، دور داریم و دورتر، نزدیک بی واسطه داریم، و نزدیک با واسطه، واسطه هم دو جور است، واسطه کم و واسطههای زیاد.
بنا بر این، اصل مورد بحث اقتضا میکند که عموم افرادی که با میتخویشاوندی و اشتراک در خون دارند مانند فرزند و برادر و عمو و امثال آنان با رعایت تقدم و تاخر از میت ارث ببرند.
و اصل اختلاف مرد و زن انسان نحوه وجود قریحههای آن دو است، قریحههائی که از اختلاف آن دو و از تجهیز آفرینش آن دو ناشی میشود، مرد مجهز به جهازهائی است، و زن مجهز به جهازهائی دیگر، مرد مجهز استبه تعقل و زن به احساسات، پس مرد به حسب طبعش انسانی است تعقلی، همچنانکه زن به حسب طبعش انسانی است عاطفی، و مظهر عواطف و احساسات لطیف و رقیق، و این تفاوت در زندگی آن دو اثر روشنی دارد، یعنی مرد را در تدبیر مال و مملوکات آماده میکند، و زن را در اینکه چگونه مال را در برآوردن حوائج صرف کند، و همین اصل باعثشده که سهام زن و مرد در ارث مختلف شود. حتی زن و مردی که در یک طبقه از طبقات ارث قرار دارند، مانند پسر و دختر میت، و یا برادر و خواهر او، و یا عمو و عمه او، که البته سهم آندو فی الجمله و سربسته مختلف است، و جزئیاتش بعدا میآید انشاء الله.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.