مقاله شرحی مختصر بر احوال و آثار عین القضات
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله شرحی مختصر بر احوال و آثار عین القضات دارای ۵۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله شرحی مختصر بر احوال و آثار عین القضات کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله شرحی مختصر بر احوال و آثار عین القضات
به جای مقدمه
نام و کنیه
زادگاه
ولادت و وفات
مذهب و اعتقاد
عین القضات و کلام
عین القضات و عشق
عین القضات و سماع
تحول فکری
آثار عین القضات همدانی
ویژگی های سبکی
کودکی و شاگردی
شهادت در حیات مدرسه
نام آوران همدان
درباره ی عین القضات همدانی
عین القضات همدانی
نقدی بر تمهیدات
فهرست منابع و مآخذ
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله شرحی مختصر بر احوال و آثار عین القضات
۱ـ احوال و آثار عین القضات , رحیم فرمنش , انتشارات مولا , چاپ تهران
۲ـ از همدان تا صلیب , مصطفی عالی پور , انتشارات تیرگان , چاپ اول , تهران
۳ـ برگزیده آثار عین القضات همدانی , م.کاظم کهدویی و یداله شکیبا فر , انتشارات حانه کتاب یزد , چاپ اول
۴ـ تاریخ ادبیات در ایران , ذبیح اله صفا , انتشارات فردوس , چاپ دهم , تهران
۵ـ تاریخ سلسله ی سلجوقی ( زبده النصره و نخبه العصره ) , فتح بن علی بنداری اصفهانی , ترجمه ی م.حسین جلیلی , انتشارات بنیاد فرهنگ ایران , چاپ [؟]
۶ـ تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی , سعید نفیسی , ج۱ و۲ , انتشارات فروغی , چاپ دوم ,
۷ـ تمهیدات , عین القضات همدانی , به تصحیح عفیف عسیران , انتشارات منوچهری , چاپ ششم , تهران
۸ـ جستجو در تصوف ایران , عبدالحسین زرین کوب , انتشارات امیر کبیر , چاپ پنجم , تهران
۹ـ دفاعیات ( ترجمه شکوی الغریب ) , عین القضات همدانی , ترجمه قاسم انصاری , انتشارات منوچهری , دی
۱۰ـ راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق , محمد بن علی بن سلیمان راوندی , تصحیح محمد اقبال , انتشارات امیرکبیر , چاپ دوم , تهران
۱۱ـ زبده الحقایق , عین القضات همدانی , تصحیح عفیف عسیران , نشر دانشگاه تهران ( بی تا )
۱۲ـ عین القضات و استادان او , نصراله پورجوادی , انتشارات اساطیر , چاپ اول , تهران
۱۳ـ ققنوس در باران , احمد شاملو , انتشارات نیل , چاپ [؟] , تهران
۱۴ـ مجموعه آثار فارسی , احمد غزالی , به اهتمام احمد مجاهد , مؤسسه انتشارات وچاپ دانشگاه تهران , تیر
۱۵ـ معجم البلدان , شهاب الدین ابی عبداله یاقوت بن عبداله الحموی الرومی البغدادی , تصحیح م.امین خانجی , طبع بمطبعه السعاده بجوار دیوان محافظه مصر لصاحبها محمد اسماعیل , ج ۲ و۸ , چاپ اول
۱۶ـ نامه ها , ج ۱ , عین القضات همدانی , انتشارات منوچهری ـ زوار , چاپ دوم ,
۱۷ـ نامه ها , ج ۲ , عین اقضات همدانی , نشر بنیاد فرهنگ ایران , به اهتمام علی نقی منزوی و عفیف عسیران , چاپ [؟] , ( بی تا )
۱۸ـ نامه ها , ج ۳ , عین القضات همدانی , تصحیح علی نقی منزوی , انتشارات اساطیر , چاپ اول ,
۱۹ـ نزهه الارواح و روضه الافراح (تاریخ حکما ) , ترجمه مقصود علی نبریزی , شرکت انتشارات علمی و فرهنگی , چاپ اول ,
۲۰ـ نفحات الانس , عبدالحمن بن محمد جامی , تصحیح مهدی توحیدی پور , نشر کتاب فروشی سعدی , چاپ دوم , زمستان
فهرست مقالات
۱ـ هفته نامه ی هکمتانه , نشریه ی داخلی , شماره ی ۳ , اسفند
۲ـروزنامه ی محراب , سال پنجم , شماره ی ۱۱۳ , اردیبهشت
۳ـ مجله وحید , شماره ششم , سال ششم , خرداد ماه ۱۳۴۸ , شماره مسلسل ۶۶ , صاحب امتیاز و مدیر مسؤول سیف اله وحیدنیا
به جای مقدمه
بی گمان این آخرین شامگاه تاریخ تا شب چهارشنبه , هفتم جمادی الاخری سال پانصد و بیست و پنج هجری قمری نیست که مردمی جمع می شوند تا با چشمان بهت زده ی خود تماشا کنند , چگونه با اشارت دستی زیر پایی خالی می شود و طنابی سخت بر گلوگاهی که درآن , نی هفت بند , عشق و آزادی را مویه میکند ,گره می خورد و سر بلندی , سربلند می شود
نه دستی به خون آلود و نه چشمی به گناه نگریست . که اگر چنین می کرد , در امان خلافت و دولت بود , چنان که غارتگران ترک و مستوفیان خلافت در سر تا سر دولت سلجو قی بودند
و این را هیچ کس اگر نمی دانست اهالی همدان می دانستند که الحاد و ارتداد , جرم مردانی است که حضور معترض آنها آرامش شبانه ی غارت اهل قدرت را به هم می ریزد و آنان را در بالا رفتن از پله های ایمان دروغین به زحمت می اندازد . چرا که روایت شهید « حلاج » را از زبان مردم داغدیده بغداد و قرن پیش , شنیده اند . و دانسته اند که هر کس اگر چراغ دست دزدان شب نیست , دست کم سنگ راه نباشد , و گر نه در میدان قدرت , چنانش بر دار می کشند که دهان تاریخ از بهت و حیرت باز بماند
هر چند فهم تازه از نظریه ی شناخت دینی و تعریف صوفیانه از ایمان , متفاوت از آنچه دستار سیاه بندان بارگاه عباسی و امر بران سلجوقی آنها عرضه می کنند , لکه های سیاه و درشت کفری است که جز به خون شسته نمی شود , اما آیا همه ی آنچه که قاضی جوان همدان , بدان سبب در شامگاه چهار شنبه هفتم جمادی الاخری سال۵۲۵در حلقه ی بی شمار جمعیت گریان و وحشت زده , طناب دار را بوسید , فهم صوفیانه ی او از معرفت دینی بود ؟ آیا مردمی که گرد آمدند , تا به گواهی لحظاتی بایستند که قاضی جوان همدان در ستیز با فشار پنجه های مرگ , نومیدانه دست و پا می کوبد و سر انجام در نبردی تراژدیک همه ی تن و قلب خود را تسلیم مرگ می کند , هر گز از خود نپرسیدند که این جوان که هنوز گلی از گل رویش نشکفته است و چندان فرصت نیافته حتی رویارویی با زندگی را تجربه کن , چه کفری را گفته است که اینک باید هم چون قاتلان و راهزنان و تبهکاران به صلیب کشیده شود ؟ کفر او کجای نظام هستی را بهم ریخته و کدام دسته ازعناصر عالم را جا به جا کرده است که باید مستوجب عقابی چنین باشد ؟
بی گمان , قاضی جوان هر چه گفت , خواب بارگاه خلافت را آشفت , کابوس دستگاه سلجوقی شد و پیش از او سهروردی ؛ هر یک با سر انگشت اندیشه هایشان , نقاب از چهره های دروغین دین مداران فریبکار بر داشتند و شهادتشان , پیش از آن که افشای اسرار معرفت باشد , افشای دستگاه دروغ و غاربوده است . و این را تاریخ به روشنی افشا کرده است
نام و کنیه
نام او عبداله و نام پدرش محمد است ؛ البته در هیچ یک از آثارش به نام خود اشاره ای نکرده , بلکه خود را قاضی یا عین القضات نامیده است.کنیه ی او « ابوالمعالی » و لقبش «عین القضات » است ؛ اما از تاریخ و چگونگی این عنوان که به او داده شده و همچنین اشتغال وی به شغل قضاوت , هیچ گونه اطلاعی در دست نیست
زادگاه
زادگاه او همدان بوده , در آجا اقامت داشته و پدرش نیز در همانجا به دنیا آمده است . شهرت او به « میانجی » به سبب نسبتی است که جدش بدان مشهور بوده است ؛ زیرا اجداد او اهل میانه بوده اند . البته وی در نوشته های خود به نسبت « میانجی » اشره نکرده , بلکه خویشتن را « همدانی » خوانده است
ولادت و وفات
زمان تولد او را به احتمال قوی , می توان سال چهار صد و نود و دو هجری قمری دانست و با توجه به اینکه شهادت وی , در سال ۵۲۵هجری قمری اتفاق افتاده و در آن هنگام سی و سه سال داشته است ؛ پس تاریخ ولادت او , همان تاریخ مذکور است
مذهب و اعتقاد
در خصوص مذهب و روش عین القضات , توجه کمتری شده است و شاید نمونه ی سخنان به ظاهر کفر آمیزی که در گفته های او و « حلاج » و ; وجود داشت , بهانه ای برای متهم کردن او بود و این حقیقتی که بزرگان تصوف , در دل داشته اند , و دشواری بیان آن کلمات و منافی بودن آن با مصلحت روزگار , باعث شده است تا سرانجام جان بر سر این کار بگذارند
« سبکی » او را از شافعیان شمرده[۱] , و از نوشته های وی نیز می توان این مطلب را فهمید . مردم عادی و اهل ظاهر و مخالفان , او را به بی دینی و حلولی بودن , و دعوی نبوت و الوهیت , متهم کرده اند که این نیز برخاسته از سخنان خود اوست
« آخر شنیده ای که هر که با کافران نشیند , کافر شود ؟ اگر صحبت من تو را هیچ اثری نکردی , جز آنکه اگر چه حلولی معنوی نباشی , باری حلولی مجازی باش ؛ چه گویی ! آنها که مرا بی دین می دانند , و تو بر دین من می باشی ! چه می گویی ؟تو نیز بی دین نباشی , ایشان را معذور دار « قُل الله ثُمَّ ذَرهُم[۲] »
و آنجا که شرح ارکان پنج گانه ی اسلامی ( شهادت , نماز , زکات , صوم , حج ) می دهد , همه جا و همه چیز را قبله می داند و نماز را به صبح و شب اختصاص نمی دهد . بنابراین می گوید
« دریغا از دست راهزنان روزگار , عالمان با جهل , طفلان نارسیده , که این را از نمط و حساب حلول شمرند ؛ جانم فدای خاک قدم چنین حلولی باد[۳] !! »
از آنچه پیداست و به چشم می خورد , گمان می رود که به ظواهر شریعت نیز چندان توجه و اعتنایی نمی کرده و برای رسیدن به وحدت و یگانگی , طاعت و معصیت را یکی می دانسته است و شاید که همین سخنان شطح گونه ی او , مرگی زود رس و شهادتی آنچنانی را برایش به ارمغان آورده است
در کوی خرابات چه درویش و چه شاه در راه یگانگی چه طاعت چه گناه
بر کنگره عرش چه خورشید و چه ماه رخسار قلندری چه روشن چه سیاه
در این باره , همچنین در تمهید دهم _ که بحث در خصوص اصل و حقیقت آسمان و زمین است و اینکه اصل این حقیقت , نور حضرت محمد (ص) و ابلیس است _ به برداشته شدن قلم امر و تکلیف از آدمی سخن می گوید و امر و تکلیف را متعلق به قالب می داند , که اگر کسی از صفات بشری پاک شد , دیگر تکلیف نیز از او ساقط می شود
عین القضات و کلام
به علم کلام علاقه فراوانی داشت و همین شدت علاقه و اشتیاق , او را کمک کرد تا اینکه در سن بیست و یک سالگی کتابی در علم کلام نوشت که شامل بحث دقیقی درباره ی « بعث » و « نبوت » بود _ اگر چه این علم نتوانست او را سیراب کند و حتی سرگردانتر نیز گردانید _ این فراگیری علم کلام و آشقتگی ذهنی او , باعث بر هم زدن اساس اندیشه مذهبی او شده بود و پریشانی و سرگشتگی را برایش به دنبال داشت و سرانجام خود را از آن مهلکه رهانید
آنچه در اینجا نمی توان به صراحت از آن سخن گفت , شک و تردید عین القضات است , که در کدام عقیده از عقاید اسلامی دچار شک و تردید شده و علت آن چه بوده ؟ و دیگر اینکه کدامیک از کتابهای غزالی را خوانده و شک بوجود آمده را چگونه در خود مرتفع ساخته است ؟ و اثری نیز از رساله ی او ( غایه البحث عن معنی البعث ) که در ابتدای کتاب « زبده الحقایق » به آن اشاره کرده , نیست تا شاید بتوان راه ورود و خروج او در آن شک و تردید را فهمید؛ البته ممکن است که درباره نور باطنی و علم و عقل باشد که « غزالی » نور باطنی و تجلی آن را در دل برای حل مشکلات روحی و عقلی , کافی می دانست و به علم و عقل نیز برای ادراک حقایق این عالم , ارزش و بها می داد , و شاید که این شک او , در خصوص بعث و نشور و معاد جسمانی و روحانی بوده است ؛ زیرا در پایان عمر , با نظر « ابن سینا » درباره معاد جسمانی و; موافق می شود که بی گمان در متهم ساختن او به کفر و بی دینی _ نظیر آنچه که در تکفیر ابن سینا اتفاق افتاد _ تأثیر داشته است
عین القضات درباره ی « ابلیس » عقایدی دارد و در آثارخویش به ویژه « تمهیدات » و « نامه ها » _ ولو به ظاهر _ از او دفاع می کند و در تمهید نهم و دهم از « تمهیدات » این عقاید را بیشتر بیان می دارد , و در نامه ی یازدهم , کع به دوستی عزیز می فرستد , چنین بیان می دارد
« جوانمردا ! اگر « وَ کلَّمَ الله موسی تَکلیماً[۴] » کمال است , پس ابلیس را از این کمال هست . تو چه دانی که ابلیس کیست؟آنجا که ابلیس هست , تو را راه نیست؛ اگر وقتی برسی , نقش سراپرده ی او این است
هم جور کشم بتا و هم بستیزم با مهر تو مهر دگری نامیزم
جانی دارم که بار عشق توکشد تا در سر کار تو شود,نگریزم[۵]
این شیوه ی تفکر او , بدون شک , ریشه در اندیشه های مرادو پیر و مصاحب وی (احمد غزالی) دارد که او لقب « سیّد الموحدین » را به ابلیس داده بود , و گفته بود : « شیطان گرچه ملعون و سرافکنده شد , ولی باز هم در فداکاری و از خود گذشتگی , سرور عاشقان بود[۶] .» و عین القضات می گوید: «جبرییل صفتی باید که دزدیده در جمال ابلیس نظر می کند ؛ از خواجه احمد غزالی شنیدم که :« هرگز شیخ ابوالقاسم گرگانی نگفتی که ابلیس ؛ بل چون نام او بردی , گفتی : آن خواجه خواجگان و آن سرور مهجوران ! چون این حکایت وا « بَرَکَه » بگفتم , گفت : سرور مهجوران به است از خواجه خواجگان[۷] »
در جای دیگر , در بیان شرط های سالک در راه خدا , وقتی یادی از دو زلف شاهد می کند, می گوید
« تو چه دانی ای عزیز که این شاهد کدام است ؟ و زلف شاهد چیست ؟ و خدّ و خال کدام مقام است؟ مرد رونده را مقام ها و معانی هاست که چون آن را در عالم صورت و جسمانیت غرض کنی و بدان خیال انس گیری و یادگار کنی , جز در کسوت حروف و عبارات , شاهد و خدّ و خال و زلف , نمی توان گفت و نمود ؛ مگر این بیت ها نشنیده ای
خالیست سیه بر آن لبان یارم مُهرست ز مُشک بر شکر , پندارم
گر شاه حبش به جان دهدزنهارم من بشکنم آن مُهر و شکر بردارم[۸] »
پس از آن , در توضیح اینکه « شاه حبش » کیست , چنین گوید:«دریغا چه دانی که شاه حبش کیست ؟ پرده دار « الا الله » است که تو او را ابلیس می خوانی که اغوا پیشه گرفته است , و لعنت غذای وی آمده است که « فَبِعِزَّتِکَ لَاُغوِیَنَّهُم أجمَعین [۹]»
البته توجه و نگرش به ابلیس که در آثار عین القضات , نمود بیشتری دارد , در آثــار کسـانی چــون « احمد غزالی » , « میبدی » و . . . نیز به چشم می خورد
« محمد دارالشکوه » در کتاب « حسنات العارفین » خویش , از قول احمد غزالی نقل می کند که : «و هم احمد غزالی گفت : هر که تعلیم از ابلیس نگرفت , زندیق است ؛ یعنی در یگانگی , بار ملامت را مثل ابلیس باید برداشت و مردودخاص و عام گشت» و « حلاج » نیز در کتاب « طاسین الازل » صفحه چهل و دو می گوید : « ما کان السّماء موحّدٌ مثلُ ابلیسَ »
« میبدی » نیز در «کشف الاسرار » از ابلیس به عنوان « مهتر مهجوران » یاد می کند ( ج ۷/۳۳۷ ) , و نیز در جلد هشتم , صفحه ۳۷۳از او یاد کرده است
« عطار نیشابوری » هم نسبت به ابلیس نظری خوب دارد و شاید که پیرو حلاج و احمد غزالی باشد
در آن ساعت که ملعون گشت ابلیس زبان بگشاد در تسبیح و تقدیس
که لعنت خوشتر آید از تو صد بار که سر پیچِدن از تو سوی اغیار[۱۰]
« ابوالعباس قصاب » در وصف استقامت ابلیس گفته است : « ابلیس کشت خداوند است ؛ جوانمردی نبود کشته خویش را سنگ انداختن ». گفت : « اگر در قیامت , حساب در دست من کند , بیند که چه کنم . همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام سازم ؛ ولیکن نکند »
عین القضات و عشق
قاضی همدان , راه رسیدن به مطلوب را عشق و معشوق پرستی , و آزاد بودن از هر حد و قیدی دانسته و بدین سبب , بیانات او از حدود فهم عامه تجاوز کرده و مظنه اتهام گردیده است
« ای دوست ! عاشقان را دین و مذهب , عشق باشد , که دین ایشان , جمال معشوق باشد ؛ آنکه مجازی بود , تو او را شاهد خوانی , هر که عاشق خدا باشد , جمال لقاء الله مذهب او باشد , و او شاهد او باشد ؛ در حقیقت , کافر باشد . کفری که ایمان باشد به اضافت با دیگران ؛ مگر این بیتها نشنیده ای
« آنکس که نه عشق را شریعت دارد کافر باشد که دین طبیعت دارد
هر کس که شریعت و حقیقت دارد شاهد بازی دین و طریقت دارد[۱۱]
مقام عشق را کسی نمی داند , جز خود عشق و این همان معناست که دوست داشتن چیزی , آدمی را کور و کر می کند
« دریغا در عشق مقامی باشد که عاشق و معشوق را از آن خبر نباشد , و از آن مقام , جز عشق خبر ندارد . « حبک الشیء یُعمی و یُصمّ » این باشد . چه گویی عشق از عاشق است , و یا از معشوق ؟ نی نی ! از معشوق است ؛ پس عشق الهی از کی باشد ؟ ضرورت , از جان قدسی باشد . عشق جان قدسی از کی باشد ؟ از نور الهی باشد[۱۲] . »
عین القضات و سماع
[۱] ــ طبقات الشافعیه الکبری ، ج ۴ ، ص
۲ــ تمهیدات ، ص
۳ــ تمهیدات ، ص
۴ــ سوره نساء ، آیه
۵ــ نامه ها ، بخش اول ، ص
۶ــ مجموعه آثار فارسی احمد غزالی ، ص ۷۱ مقدمه
۷ــ نامه ها ، بخش اول ، ص
۸ــ تمهیدات ، ص
۹ــ تمهیدات ، ص
۱۰ــ الهی نامه ، ص
۱۱ــ تمهیدات ، ص
۱۲ــ تمهیدات ، ص
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.