بررسی ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
بررسی ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار دارای ۷۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد بررسی ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز بررسی ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار۲ ارائه میگردد
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی بررسی ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن بررسی ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار :
فهــرســت
عنوان صفحه
———————————————————–
چکیده
مقدمه
فصل اول ـ موضوع تحقیق
بیان مسئله
ضرورت و اهمیت تحقیق
اهداف تحقیق
فرضیههای تحقیق
متغیر تحقیق
– تعریف نظری متغیر
– تعریف عملیاتی متغیر
فصل دوم ـ چارچوب نظری تحقیق
– سازگاری
– اهمیت مادر در روابط متقابل مادر و کودک
– ناسازگاری
– عوامل موثر در پیدایش ناسازگاری
– طبقهبندی کودکان و نوجوانان ناسازگار
– ناسازگاری از دیدگاه مکاتب
– ناسازگاری در اثر نوروزها
– اختلالات خواب
– اختلالات گوارشی
ناسازگاری در اثر سایکوپاتهای زودرس
ناسازگاریهای کودکان و نوجوانان در اثر سایکوزها
– تفاوتهای مربوط به جنسیت در اختلالات رفتاری
– اختلالات رفتاری کودکان بر حسب سن آنها
پیشینه تحقیق
فصل سوم ـ روش تحقیق
جامعه پژوهشی
نمونه و روش نمونهگیری
ابزار پژوهش
روش اجرا
روش تحلیل دادهها
فصل چهارم ـ نتایج تحقیق
فصل پنجم ـ بحث و نتیجهگیری
کودکان دارای مادران شاغل و خانهدار
ناسازگاری در کودکان دختر و پسر
محدودیتها
پیشنهادات
منابع
پیوستها
چکیده :
هدف از پژوهش حاضر، بررسی مقایسه رفتار ناسازگار کودکان پیش دبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار بود. جامعه پژوهش شامل دو مهد کودرک خصوصی و دولتی است. نمونه این تحقیق ۳۰ کودک دارای مادر خانهدار ( ۶۰ = n ) میباشد که مادران آنها بصورت داوطلبانه در تحقیق شرکت نمودند. برای جمعآوری دادههای پژوهش ، ازچک لیست رفتار ناسازگار کودکان (خودساخته) و پرسشنامه مشخصات عمومی استفاده شد. دادهها نیز با آزمون t مورد تحلیل قرار گرفت.
نتایج پژوهش نشان میدهد که بین رفتار ناسازگار کودکان پیشدبستانی ( مهدکودک) دارای مادر شاغل و خانهدار تفاوتی وجود ندارد. اما بین رفتار ناسازگار کودکان پیشدبستانی پسر و دختر تفاوت معناداری (P<0/01) بدست آمد. به عبارتی در این پژوهش میانگین رفتار ناسازگار در پسران بیشتر از دختران است .
مقدمـه :
نگرش نسبت به کودک و تربیت او در طی قرون گذشته دچار فراز و نشیبهای زیادی شده است افلاطون به اهمیت آموزش و پرورش در دوران کودکی اشاره نموده است و این مسئله را در سازگاری و علاقه حرفهای بعدی کودک مهم میدانست . ولی در قرون وسطی این اندیشه از میان رفت و کودک را همچون بالغین ناپخته تلقی میکردند. کودکان را همچون بزرگان لباس میپوشاندند و از آنان انتظار رفتار بزرگسالان را داشتند. در مدارس قرون وسطی دروس به ترتیب سختی و آسانی ارائه نمیشد و کودکان را موجودات بیگناه نمیدانستند و آنان را از تجاوزات وحشیانه محافظت نمیکردند.
در قرون هفدهم تحولات عمیقی در نگرش نسبت به کودک بوجود آمد.مربیان سعی داشتند کودکان را از بزرگسالان و حتی نوجوانان جدا سازند. روش جدیدی در تعلیم و تربیت آغاز شد و مردم احساس منفی اخلاقی را به نگرشی مثبت، نسبت به کودکان تغییر دادند و کوشش همهجانبهای برای حفظ و حراست کودکان از خشونت و فساد اخلاقی به عمل آوردند (کرین[۱] ، ترجمه فدایی ، ۱۳۶۷). روسو در قرون هفدهم مقالات متعددی در زمینه مسائل کودکان ارائه نمود و عنوان کرد که کودکان زمینه ذاتی تشخیص درست از نادرست را دارا هستند ولی تحت تاثیر قیود اجتماعی قرار گرفتهاند. وی معتقد بود که کودک ماهیتاً کاوشگر فعالی است که تواناییهای بیشماری دارد و اگر بزرگسالان زیاد دخالت نکنند توانائیهایش شکوفا خواهد شد. (دبس [۲] ، ترجمه کاردان ، ۱۳۵۳) نظرات افرادی مانند فروید، تغییرات اجتماعی حاصل شده در قرون بیستم ، آسانگیری در تربیت را دوباره مطرح کرد. بطور خلاصه برخی از علما معتقدند کودک موجودی گیرنده و دارای مغز انفعالی است که صرفاً به عوامل محیطی مانند تشویق و تنبیه پاسخ داده و رفتارش را بر این اساس پایهگذاری میکند. برخی دیگر تصور میکنند که رشد و نمو کودک در اثر یادگیری فعالانه او با محیط است و به واسطه این کار و فعالیت به تجارب خودش شکل داده و مشکلاتش را حل میکند.
امروزه پژوهشگران و دانشمندان مطالعات گستردهای را در مورد نحوه رشد و پرورش کودکان دنبال میکنند. اغلب متخصصین دوران کودکی بویژه از تولد تا ۵-۶ سالگی را دوران پیریزی شخصیت و اساسی برای رفتارهای آتی خود میدانند . آنان معتقدند که شخصیت پدر و مادر و کیفیت رفتار آنان بیش از هر عامل دیگری در تربیت و تکوین شخصیت طفل اثر میگذارد.
والدین اولین کسانی هستند که در آینه حساس ضمیر کودک نقش میبندند. البته افراد دیگری به غیر از پدر و مادر در شکلگیری عادت و رفتارهای کودک مؤثر هستند. ولی کیفیت تأثیرپذیری نسبت به مادر و دوران اولیه زندگی ضعیف میباشد.
مطالعات نشان داده است که اختلافات خانوادگی و اشتباهات تربیتی و نیز بیاطلاعی والدین از تأثیر رفتار خود، عوامل مؤثری هستند که در سرنوشت آتی کودک، سازگاریها و ناسازگاریها ، خوشبختی و یا بدبختی او مؤثر هستند( قاسمی ، ۱۳۵۷).
روانشناسان در بیشتر سالهای قرن حاضر، بر روابط کودکان با کسانی که مراقبت از آنها را به عهده دارند تأکید کردهاند و این کنشهای متقابل را اساس عمده رشد عاطفی و شناختی دانستهاند ( ماسن [۳] ، و هنکاران ـ ترجمه یاسائی ، ۱۳۶۸).
نخستین تماسهای جسمی و روانی نوزاد در دوران شیرخوارگی با مادر است. روشی که مادران در مقابل پاسخگویی به نیازهای نوزادان اتخاذ میکنند متفاوت است. ممکن است صبورانه و گرم ، تند و خشن و عاری از حساسیت و بیتفاوتی باشند. از نظر تعلیم و تربیت برخوردهای اولیه مادر و کودک به هر کیفیتی که باشد نقطهای است که تولد روانی و عاطفی کودک از آنجا آغاز میشود.(ماسن و همکاران)
در گذشته عقیده بر این بود که والدین بطور یکطرفه کودکان خود را تربیت میکنند. اما پژوهشهایی که با نوزادان صورت گرفته بطور فزایندهای حاکی از آن است که چنین تأثیری جنبه متقابل دارد، یعنی رفتار نوزاد نیز پاسخهای والدین را شکل میدهد. بطور مثال نوزادی که با قرار گرفتن در آغوش مادر آرامی میگیرد احساس بسندگی را در مادر ازدیاد میبخشد . (اکینسون [۴] ـ ترجمه براهنی و همکاران ۱۳۶۸ ـ ص ۲۲).
ماسن و همکاران ذکر میکنند که بر طبق نظر بالینی نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک بوجود آمدن نوعی وابستگی عاطفی است. این ارتباطات عاطفی سبب میشود که کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد بخضوص هنگامیکه احساس ترس و ناامنی میکند. این وابستگی به مادر ، نتایج طولانی دارد. این نتایج عبارت است از فراهم آمدن سرمایهای از امنیت عاطفی برای کودک و پیریزی شالوه رابطه بعدی کودک با والدینش و نیز نفوذی که آنها بعداً میتوانند در او داشته باشند(یاسائی، ۱۳۶۸).
هر چند که کودک انسان ، ظاهراً تمایلی فطری برای دلبستگی به دیگران دارد. اینک کودک به کدامیک از والدین وابسته شود. و نیز شدت و کیفیت وابستگی او تا حد زیادی به رابطه فردی والدین با کودک دارد . مطالعات نشان داده است که در اغلب خانوادهها تاثیر مادران در خلق و خوی کودکان بیشتر از پدران است. البته دلیل این امر شاید ناشی از آن باشد که قسمت اعظم مسئولیت پرورش فرزند به مادر محول میشود. این تأثیر مادری در صورتی که به حد افراط نباشد هیچگونه اثر سوئی به شخصیت کودکان به جای نمیگذارد.( راجرز[۵] ـ ترجمه سروری، ۱۳۵۷) اتکینسون و همکاران (ترجمه براهنی و همکاران ۱۳۶۸) ذکر میکنند که با وجود این ملاحظه شده است که کودکانی که علاوه بر مادر، پدرانشان نیز در مراقبت از آنها نقش فعالانهای به دنبال دارند به هنگام مواجهه با افراد غریبه اضطراب و پریشان کمتری از خود نشان دادهاند و در مقایسه با کودکانی که مراقیت از آنها صرفاً به عهده مادرانشان است تحمل جدایی بیشتری دارند.
برخی اعتقاد دارند که کودکان در صورتی که بطور گروهی نگهداری شوند آسیب میبینند. دلیل اول اینکه برای ایجاد احساس دلبستگی در کودک باید صرفاً یک نفر از او مراقبت کند. و در صورتیکه چند نفر از او مراقبت کنند در فرآیند ایجاد دلبستگی خلل ایجاد میشود و کودک دچار اضطراب میگردد این فرضیه را فرضیه (( تک مادری )) نامیدهاند.
دلیل دوم اینکه کودکان بصورت گروهی از علاقه ، توجه و انگیزش کمتری برخوردار میشوند و در نتیجه ممکن است رشد اجتماعی و شناختیشان کند شود. ( ماسن و همکران ترجمه یاسایی ـ ۱۳۶۸ ص ۱۵۸). اندرسون [۶] ، نیکل [۷] ، رابرتز [۸] و اسمیت [۹](۱۹۸۱) در تحقیق خودشن ذکر کردهاند که مراقبت گروهی که سلات روانی کودک را در نظر گرفته باشند همانند برخی محیطهای خانوادگی میتوانند شرایط رشد سالم کودک را فراهم کنند.
در سابق روانشناسان تصور میکردند که وابستگی کودک به مادرش از آن جهت است که مادر به عنوان منبع تغذیه یکی از اساسیترین نیازهای کودک را فراهم میکند ، اما این نظریه پاسخگوی برخی واقعیات نبود بعنوان مثال جوجهها و بچه اردکها اگر چه از بدو تولد خودشان غذا را تأمین میکنند اما به دنبال مادر خود میروند و وقت زیادی را در کنار او صرف میکنند. پس آرامشی را که آنها از بودن در کنار مادرشان احساس میکنند نمیتواند صرفاً از نقش مادر در تغذیه آنها سرچشمه بگیرد.
سلسله آزمایشات معروفی که توسط (هارلو[۱۰]، ۱۹۷۱) بر روی میمونها انجام گرفت نشان دهنده آن است که در وابستگی مادر ـ فرزند چیزی بیش از نیاز به غذا در کار است. اتکینسون در تحقیقات دیگری نشان داده است که کودک تنها به سبب کارهایی که والدینش برای ارضاء نیازهایش به آب و غذا و گرما و آسودگی از درد انجام میدهند به آنان دلبستگی پیدا نمیکنند. مدت زمانی نیز که کودک با هر یک از والدینش میگذارند تعیین کننده کیفیت رابطه کودک با والدینش نخواهد بود. ( فرودی و فرودی،[۱۱]۱۹۸۲ ، ترجمه براهنی و همکاران).
بحث در مورد اشتغال مادر با فراز و نشیبهای بسیاری همراه بوده است و دیدگاههای مخالف و موافق بسیاری درباره آن مطرح شده است. تحقیقات انجام شده در این زمینه به نتایج متفاوت (گاه همسو با یکدیگر و گاه متضاد هم) رسیده است. برخی اظهار کردهاند که مادران به علت اشتغال در خرج از منزل از همان هفتههای نخست که فرزندشان نیازمند برقراری ارتباطات حسی با آنان است، ساعتها و گاه روزها او را از تماسها و مهر و محبت خود محروم میسازند و یا حضورشان فاقد کیفی لازم است. و کودکانشان در یافتن حیات عاطفی متعادل دچار مشکل میشوند ( موئل[۱۲] ، ترجمه رضوی، ۱۳۶۷ ص ۷). اشتغال تمام وقت مادر در خارج از منزل خستگی مفرط اولیاء در اثر فشار کار بیحوصلگی آنان در اثر مشغله زیاد و مشکلات رفت و آمد سبب واکنشهای عادی در برابر سروصدا و جنب و جوش فرزندان میشود. مضافاً به اینکه حضور در خانه نیز بدون ارتباط با فرزندان سپری میشود.
تحقیقاتی نیز نشان میدهد که اشتغال مدر اثرات مثبتی به همراه دارد. کودکی که در خانوادهای زندگی میکند که مادر شاغل است شاهد روابط مثبتی بر بربری بیشتری میان والدین خواهد بود. از افراد خارج از خانه توجه بیشتری میبیند و در خانه در مقایسه با سایر کودکان مسئولیتهای بیشتری خواهد داشت. (هافمن و نای [۱۳] در مقایسه با سایر کودکان مادران خانهدار غالباً از سازگاری شخصیتی اجتماعی بهتری در مدرسه برخوردارند، در مفهوم جنسیت عقاید معقولانهتری دارند و در مورد فعالیتهای زن و مرد عقاید غالبی کمتری دارند ( هافمن ، ۱۹۷۹، هوستون[۱۴] ۱۹۸۳) .
هاک [۱۵]، (۱۹۸۰) در نتیجه تحقیقی که در ایران به منظور بررسی عوامل مؤثر در سازگاری پسران انجام شده است نیز نشان داده که بین اشتغال مادر و سازگاری پسران رابطه معناداری وجود ندارد. اما بین وضعیت اشتغال مادر و رضایت مادر از کار خود با سازگاری پسران رابطه معناداری وجود دارد.(احمدی ۱۳۶۹)
از شواهد چنین برمیآید که اثرات مثبت اشتغال، بیشتر متوجه دختران است . دختران مادرانی که اهداف بالایی دارند، اهداف بالایی خواهند داشت زیرا مادرانشان سرمشق خوبی برای تشویق حس استقلال در آنان خواهند بود.
به هر حال اشتغال مادر با به همراه داشتن درآمد بیشتر برای خانواده ، عزت نفس بالاتر برای مادر و عقاید قالبی کمتر در مورد نقش زن و مرد و الگوی نقش مثبت، بیشتر فوایدی را هم برای پسران و هم دختران در سالهای بعدی زندگیشان خواهد داشت (اسکار، فیلیپس و مککاتنی[۱۶] ، ۱۹۸۹). بنابرانی با توجه به رشد روزافزون اشتغال زنان به کار خارج از منزل بویژه در کشور ما که این مسئله امری نسبتاً تازه است لازم است تا هر چه بیشتر تاثیرات مختلف اشتغال زنان بر روی ساخت و کارکرد خانواده، روابط والدین با یکدیگر، روابط والدین با کودکان و ابعاد مختلف رشدکودکان بررسی شود.
همانطور که گفته شد یکی از جنبههای مهم رشد کودکان سازگاری است و تحقیقات بسیاری در خارج از شکور در زمینه تأثیر اشتغال مادر بر سازگاری کودک انجام شده است و به نتایج همسو و گاهی متفاوت رسیدهاند. محقق نیز بر آن شده است تا سازگاری اجتماعی کودکان دارای مادر شاغل را بررسی کند و راهبردهای لازم را به خانوادهها ارائه نماید.
فصـــل اول
موضوع تحقیق
موضوع مورد بررسی در این پژوهش بررسی ناسازگاری کودکان پیش دبستانی دارای مادر شاغل و خانهدار تهرانی میباشد.
در این پژوهش محقق درصدد است مشخص کند که آیا کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل نسبت به خانهدار ناسازگارترند؟ و آیا پسران نبت به دختران از ناسازگاری بیشتری برخوردار هستند؟
بیان مسئله
اهمیت خانواده در تربیت و ایجاد ساختار شخصیت و اجتماعی شدن کودک بر کسی پوشیده نیست، رفتار اجتماعی مناسب و درست بطور طبیعی حاصل نمیشود بلکه مثل هر مهارت دیگری باید آموخته شود، و مرتباً تکرار و تمرین گردد و بوسیله افراد با تجربه تصحیح گردد. موفقیت در این زمینه بیشتر از همه به کوشش و خواست خود انسان بستگی دارد. عوامل مؤثر در آن پدر، مادر، خانواده ، دوستان و غیره میباشند. در اجتماعی شدن کودک اولین و مهمترین عامل خانواده میباشد. صاحبنظران معتقدند که از بین اعضای خانواده در تربیت و تکوین شخصیت کودک، مادر از نقش حساستری برخوردار است. علت این امر شاید این باشد که از همان ابتدای تولد، کودک بیشترین کنش و واکنشهای عاطفی خود را با مادر برقرار میکند. رابطه اولیه مادر و کودک بوجود آورنده هسته اصلی امنیت یا عدم امنیت در کودک است. اگر این روابط نادرست باشد احساس ناامنی و عدم اعتماد بر زندگی کودک سایه میافکند. بیتوجهیهای طولانی، بدرفتاری و محرومیت از محبت از ابتدای زندگی منجر به ناسازگاریهای موقت و گاه طولانی در کودک میشود.
نحوه سازگاری در سنین مختلف تحت تأثیر عوامل زیادی قرار میگرد که هر کدام از این عوامل بسته به شرایط خاص کودک میتواند تأثیرات مختلفی در سازگاری کودکان درخانواده و مدرسه داشته باشد.
همچنین از جمله ارتباط بین والدین با یکدیگر ، ارتباط والدین با کودک، وضعیت و موقعیت اجتماعی خانواده ، شیوههای انطباقی حاکم در خانواده و اشتغال مادر و عدم حضور تمام وقت مادر در خانواده جزء مهمترین عوامل مؤهر در سازگاری کودک هستند. امروزه تعداد زیادی از زنانی که کودکان خردسال دارند، در خارج از منزل کار میکنند در آمریکا تا سال ۱۹۸۰ بیش از یک سوم مادرانی که سه کودک یا کمتر داشتند در خارج از منزل کار میکردند و هر ساله تعداد زیادتری از مادران به کار خارج از خانه اشتغال میورزند. به خاطر کاهش درآمد خانوادهها در سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۸ بسیاری از خانوادهها لازم دیدند که هر دو والد به کار مشغول باشند تا خانواده دچار فقر نشود (ماسن و همکاران ۱۳۶۹). در کشور ما نیز همزمان با تغییرات اجتماعی قرن حاضر شکل ساختاری خانواده تغییر پیدا کرده و نقشهای والدین دچار تحول شده است، و زنان بیشتری وارد فعالیتهای اجتماعی شدهاند.
طبق سرشماری عمومی کشور در سال ۱۳۷۲ بیشتر از ۱۱% زنان بیش از ده سال کشور شاغل هستند و در مقایسه با جمعیت سابق فعال کشور بیش از ۱۴% این جمعیت را زنان تشکیل میدهند (سالنامه آماری کشور، ۱۳۷۳ ، مرکز آمار ایران).
بنابراین این سئوالی که امروزه طرح آن اهمیت بیشتری پیدا کرده این است که اشتغال مادر چه تأثیری میتواند روی رفتار کودکان داشته باشد؟ آیا این اشتغال و انجام فعالیتهای بیرون از منزل باعث قصور در انجام فعالیتهای مربوط به رسیدگی کردن به کودکان میشود و اثر سوء روی فرزندان خواهد داشت یا اینکه انجام فعالیتهای اجتماعی با ایجاد یک الگوی جدید از زن و مادر اثر مثبتی به همراه خواهد داشت؟
ضرورت و اهمیت تحقیق
دوران کودکی سرآغاز زندگی و زمان پایهریزی شخصیت بزرگسالی است. همه روانشناسان نقش مهم و سرنوشتساز این مرحله را در چگونگی پیریزی مراحل بعدی رشد تاکید کردهاند. توجه به بهداشت روانی و مطالعه در نحوه سازگاری کودکان در اولنین سالهای زندگی ، کمک به رشد و باروری آنها در زمان بزرگسالی خواهد بود و غفلت از دوره کودکی و عدم توجه به شرایط رشدی دوران کودکی لطمات جبرانناپذیری را بر سلامت روانی جامعه وارد خواهد کرد. چرا که کودک در عالیترین شرایط متولد میشود و آمادگی برای پرورش شایسته و مطلوب را دارد.
عوامل بسیاری را میتوان در تعادل عاطفی و نحوه سازگاری کودکان دخیل دانست که مطالعات متعدد تأثیر هر یک را بر نحوه سازگاری کودکان شنان داده است. وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی خانواده، فقدان یک مادر تمام وقت به علت اشتغال از جمله عواملی هستند که این فرایند تدریجی را شکل میدهند.
هر روز به مادرانی که به اشتغال در بیرون از منزل روی میآورند افزوده میشود و اکثر این زنان دارای فرزندان خردسال هستند. وضع خانواده و رابط خانوادگی از این وضعیت جدید متأثر میشود و آثار خود را بر روی رفتارهای کودکان آشکار میکند. بنابراین لازم است مسئله اشتغال مادران با توجه به سایر جنبههای مؤهر در سازگاری کودکان بطور دقیق مورد بررسی قرار گیرد تا تأثیرات مثبت یا منفی آن آشکار گردد. افزایش مراقبتهای مربوط به بهداشت روانی و تعلیم و تربیت کودکان پیشدبستانی در خانواده و مهدکودک حاصل نتایج ارزشمند تحقیقات گذشته میباشند.
بطور کلی سازگاری نقش عدهای در پیشرفت تحصیلی، اجتماعی و شخصیتی کودکان دارد. بهبود و افزایش هر کدام از آنها موجب احساس شایستگی ، کارایی، تعهد و مسئولیت درکودکان خواهد شد. به همین جهت برنامهریزی برای پیشگیری از ناسازگاری و آگاه سازی خانوادهها میتواند موجب رشد سلامت روانی کودکان در جامعه گردد. به دلیل اینکه درصد زیادی از افراد جامعه را کودکان تشکیل میدهند و موقعیت اجتماعاز هر لحاظ ، در گرو سلامت و بهداشت روانی و اجتماعی آنان میباشد. با توجه به مهم بودن مسئله ، پژوهش راجع به ناسازگاری کودکان دارای مادر شاغل و خانهدار ضروری بنظر میرسد تا بر این اساس بتوان این کودکان را شناسایی کرد و اقدامات لازم را در جهت پیشگیری به عمل آورد و راهبردهای آموزشی و تربیتی لازم را به خانواده و والدین ارائه نمود و از به انحراف کشیده شدن کودکان در آینده و همچنین از به هدر رفتن سرمایه ملی کشور جلوگیری کرد.
این پژوهش روشن ، واضح و عملی است زمان پژوهش کوتاه و هزینه اجرا و انجام پژوهش کم و محدود است انجام این پژوهش شاید بتواند راههای مناسبتری برای پیشگیری از ناسازگاری ارائه دهد و راهگشای پژوهشهای مفید باشد.
اهداف تحقیق
هدف از پژوهش حاضر عبارتست از :
– تعیین میزان ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل و غیرشاغل
– مقایسه ناسازگاری کودکان پیشدبستانی دارای مادران شاغل و غیرشاغل
– ارائه راهبردای عملی و تربیتی به منظور پیشگیری از مسائل و مشکلات عاطفی ، رفتاری ، روانی و اجتماعی به والدین
فرضیههای تحقیق :
۱- کودکان پیشدبستانی دارای مادر شاغل نسبت به خانهدار از ناسازگاری بیشتری برخوردار هستند.
۲- کودکان پیشدبستانی پسر نسبت به دختر از ناسازگاری بیشتری برخوردار هستند.
متغیر تحقیق :
در این پژوهش متغیر مورد بررسی ناسازگاری کودکان میباشد.
تعریف نظری و عملیاتی متغیر مورد نظر در ذیل میآید.
تعریف نظری متغیر :
ناسازگاری :
میلانیفرد (۱۳۵۶) ناسازگاری را اینگونه تعریف کرده است:
” کودکان ناسازگار به افرادی اطلاق میشود که معمولاً از هوش عادی یا حتی بالاتر برخوردارند ولی داری رفتار غیرعادی و نابهنجار و یا به اصطلاح مبتلا به اختلالات رفتاری میباشند.” (ص ۱۲۱).
منصور و دادستان (۱۳۵۶) سازش نایافتگی را بدین صورت تعریف کردهاند :
” حالتی است که فرد نمیتواند خود ار با محیط تطبیق دهد و از تعالیم آن استفاده کند. این سازش نایافتگی ممکن است مربوط به محیط خانوادگی، محیط آموزشگاهی، محیط کار و … باشد.
تعریف عملیاتی متغیر:
ناسازگاری :
منظور از ناسازگاری در این پژوهش میزان نمره یا کمیتی است که کودکان دختر و پسر دارای مادر شاغل و خانهدار با توجه به پاسخهایشان به چک لیست رفتار ناسازگار کودکان (خودساخته) کسب میکنند در این نمره شاخص عددی برای سنجش میزان ناسازگاری آنان میباشد.
فصــل دوم
چـارچـوب نظــری تحقیــق
سازگاری
انسان وقتی از نظر رشد اجتماعی رشد یافته محسوب میشود که در زمینه مهارتهای اجتماعی به رشد و شکوفایی رسیده باشد یعنی به سطحی از مهارت در روابط اجتماعی دست یافته باشد که بتواند با مردم راحت زندگی کند و سازگاری داشته باشد، شاید بتوان گفت که مهمترین جنبه رشد وجود هر شخص، رشد اجتماعی اوست. معیار اندازهگیری رشد اجتماعی هر کس میزان سازگاری [۱۷] او با دیگران است یعنی با دوستان ، معلمان ، افراد خانواده ، بستگان ، همسایگان و حتی افرادیکه برای نخستین بار با آنها برخورد میکند. رشد اجتماعی نه تنها در میزان موفقیت کنونی و سازگاری با اطرافیانی که هم با انسان سرو کار دارند، بلکه در موقعیاتهای شغلی و پیشرفتهای آینده نیز مؤثر است.
رشد اجتماعی هم مانند رشد جسمی و ذهنی یک کمیت پیوسته است و بتدریج به کمال میرسد. یک نوجوان در هر سال به میزان قابل توجهی از هر نظر رشد میکند. اما این به آن معنا نیست که همه جنبههای رشد او دقیقاً هماهنگ پیش روند. بسیارند افرادی که رشد جسمی آنها چشمگیر است اما رشد ذهنیشان کند است. یا بالعکس ، یا کسانی که از نظر جسمی و ذهنی سرآمد هستند اما هرگز به بلوغ اجتماعی نمیرسند.
رفتار اجتماعی مناسب و درست بطور طبیعی حاصل نمیشود بلکه مثل هر مهارت دیگری باید آموخته شود و مرتباً تکرار و تمرین گردد و بوسیله افراد با تجربه تصحیح شود. موفقیت در این زمینه بیشتر ازهمه به کوشش و خواست انسان بستگی دارد. عواملی که بطور قطع در آن تأثیر دارند عبارتند از : پدر و مادر و خانواده و دوستان او و ….
سازگاری اجتماعی به عنوان مهمترین نشانه سلامت روان از مباحث مهمی است که توجه جامعهشناسان ، روانشناسان و روانکاوان و بویژه مربیان را در دهههای اخیر جلب کرده است. پیش از آنکه روانشناسی و روانکاوری ، دنیای ناشناخته درون انسان به کاوش بپردازند و پیش از آنکه بهداشت روانی و نقش آن در حفظ سلامت ارتباطهای اجتماعی شناخته شود، اغلب ناسازگاریها و رفتارهای غیراجتماعی و ضداجتماعی به علتهای نامعلوم نسبت داده میشد و به جای هر نوع درمان و کمکی به فرد، صرفاً از راه مجازاتهای غیرعادلانه ظلمی مضاعف بر او روا میداشتند. تردیدی نیست که انواع بزهکاریها و جرایم اجتماعی ریشه در نابسامانیهای روانی دارد که آن نیز اگر علل بیولوژیک نداشته باشد معلول محیط ناسالم اجتماعی است.
مطالعه نهاد خانواده و بررسی تغییر و تحولات آن از جمله مسائلی است که طی قرون و اعصار مورد توجه محققان و عالمان بوده و در دهههای اخیر نیز از دید دو مکتب کارکرد گرایساختی و کنش متقابل گرای نمادی برکنار نبوده است.
مکتب گارکردگرای ساختی [۱۸] معتقد است که اجزاء متشکل یک نظام اجتماعی مرتبط با هم و وابسته به یکدیگرند و عملکرد هر یک از اجزاء دوام و بقای جامعه را موجب میشود. در این دیدگاه خانواده سازمانی است اجتماعی و متشکل از افرادی که در رابطه با یکدیگرند. این سازمان کارکردهایی دارد که به بقای نظام اجتماعی کمک میکند ( ادیبی ، ۱۳۵۸).
بارسنز که یکی از طرفداران این مکتب است اعتقاد دارد که جوامع انسانی به سمت و سویی حرکت میکنند که در آن خانواده دارای ۲ کارکرد اساسی است. که یکی اجتماعی کردن کودکان بدانسان که بتوانند به عضویت جامعهای که در آن به دنیا آمدهاند، درآیند. و دیگری تثبیت شخصیت افرادی که بتوانند به صورت افراد بزرگسال در جامعه ایفای نقش کنند( میشل ، ۱۳۵۴).
نظریه کنش متقابل گراینمادی [۱۹] نیز خانواده را با توجه به نقش و اهمیت آن در جریان اجتماعی شدن مورد مطالعه قرار داده است. اگر اجتماعی شدن را با جریانی که طی آن انسان با الگوهای فرهنگی جامعه یا گروه خود میآموزد و آنها را بعنوان جزئی از نظام رفتاری خویش قرار میدهد تقویت کنیم، در این صورت فرد برای آنکه بتواند با افراد دیگر جامعه رابطه ارگانیک برقرار کند، لازم است تا نقشهای اجتماعی گوناگون را فراگیرد، این فراگیری از طریق کنش متقابل با دیگران صورت میگیرد.
در اجتماعی شدن کودک چند عامل مؤثرند که اولین و مهمترین آن خانواده میباشد.
صاحبنظران بر این باورند که از بین اعضای خانواده در تربیت و ایجاد ساختار شخصیت طفل، مادر از نقش حساس و ظریفتری برخوردار است، علت این امر شاید این باشد که از همان ابتدای تولد طفل بیشترین کنش و واکنشهای عاطفی خود را با مادر برقرار میکند. در واقع هسته اصلی احساس امنیت و اعتماد و عدم امنیت و بیاعتمادی در کودک از رابطه اولیه وی و مادرش سرچشمه میگیرد. در صورتی که این رابطه ناسالم و نادرست باشد احساس ناامنی و عدم اعتماد بر زندگی او سایه میافکند. بیتوجهی طولانی، بدرفتاری و محرومیت از محبت در ابتدای زندگی منجر به ناسازگاریهای موقت و گاهاً طولانی در کودک میشود. (ماسن ، مترجم یاسائی و همکاران ، ۱۳۶۷) سازگاری مسئلهای است که مخصوص انسان نمیباشد. هر موجود زندهای به فراخور حال خود و به اقتضای طبیعت و مرحله تکاملی که بدان دست یافته است ، ناچار است به طریقی که متضمن حفظ حیات و بقای اوست ، خود را با محیط پیرامونش ساگار کند. به دلیل اینکه در فرایند سازگاری وجوه اشتراک زیادی بین انسان و حیوان وجود دارد، بخش عمدهای از دانشها درباره فرایند سازگاری در انسان به تحقیقاتی که درباره حیوانات به عمل آمده است ، مبتنی میباشد.
هر چه از نردبان تکامل بالاتر میرویم قابلیت انعطاف و یادگیری در موجودات زنده بارزتر میشود. حیوانات پست عمدتاً به اتکال غرایز و مکانیزمهای رفتاری ذاتی با محیط خود سازگاری پیدا میکنند. ولی در انسان انعطافپذیری، قدرت تفکر و یادگیری ، واکنشهای غریزی او را کاملاً تحتالشعاع قرار داده است. انسان باید به استثنای وانشهای بازتابی اولیه همه چیز را بیاموزد. بویژه اعمال و رفتاری که وی را در سازگاری با محیط اجتماعی به کار خواهد آمد ( والیپور ، ۱۳۶۷) انسان در بسیاری از شئون زندگی اجتماعی خود با سایر افراد جامعه در رابطه و فعل و انفعال مداوم قرار دارد. او باید برای ادامه حیات و تأمین حوائج خود به زندگی گروهی تن دردهد و با دیگران برای رسیدن به هدفهای مشترک تشریک مساعی کند. در چنین شرایط و در رابطه با سایر افراد جامعه است که هر کس ناگزیر باید به نوعی سازگاری رضایتبخش دست یابد و به همین دلیل است که مشکلات و موانع سازگاری آدمی از حیات اجتماعی او مایه میگیرد. بدینسان مفهوم سازگاری از نظر آدمی یعنی سازگری اجتماعی ، حتی برای ارضاء نیازهای زیستی، انسان خود را با وضع اجتماعی و شرایطی که ساخته ، دست انسان است روبهرو میبیند. مقررات، توقعات ، معتقدات ، ارزشها ، رقابتها ، همکاریها ، کارشکنیها ، موانع و عوامل و واقعیاتی از این نوع که او را در راه تأمین خواستههایش هیچگاه تنها نخواهد گذاشت.
گرچه بدرستی بین سازگاری و ناسازگاری حد و مرز مشخص و معینی نمیتوان یافت و حالات بینابین این دو حالت بسیار زیاد است . فرایند سازگاری و ناسازگاری را باید خط پیوسته طولانی و مدرج تجسم نمود که هر نقطه آن در جدایی از سازگاری را بیان میکندو در این خط مفروض از ناسازگاری مطلق شروع نمود. و درجات میانهای از آن و سپس در پایان خط به سازگاری کامل با محیط میرسیم که مقصود و غایت زندگی همه افراد بشر است. با توسعه شهرنشینی و ازدیاد جمعیت و پیچیدگی شرایط زندگی، مسئله ناسازگاری ابعاد وسیعتری به خود گرفته است ( والی پور ، ۱۳۶۳) .
مان [۲۰] ( ساعتچی ، ۱۳۶۴) سازگاری را تطبیق یا وفق دادن شخص نسبت به محیط میگوید آن دسته از پاسخهای موجود زنده که باعث سازگاری مؤثر و هماهنگ او با موقعیتی که با آن قرار گرفته است ، میشود . ( ساعتچی ، ۱۳۵۶)
شعاری نژاد ،( ۱۳۶۴) میگوید : سازگاری عبارت است از :
۱- عمل برقراری یک رابطه روانشناختی رضایتبخش میان خود و محیط،
۲- عمل پذیرش رفتار و کردار مناسب و موافق محیط و تغییرات محیطی ،
۳- سازگاری موجود زنده با تحریکات درونی و بیرونی .
راجرز سازگاری را اینگونه تعریف میکند : منظور از سازگاری انطباق متوالی با تغییرات و ایجاد ارتباط بین خود و محیط با نحوی است که حداکثر خویشتن سازی را همراه با رفاه اجتماعی ضمن رعایت حقوق خارجی امکانپذیر میسازد. به این ترتیب سازگاری به معنی همرنگ شدن با جماعت نیست، سازگاری به معنی شناخت این حقیقت است که هر فرد باید هدفهای خود را با توجه به چارچوبهای اجتماعی و فرهنگی تعقیب نماید (سروری ، ۱۳۵۷).
روانشناسان بطور سنتی سازگاری فرد را در برابر محیط مورد توجه قرار دادهاند و ویژگیهایی از شخصیت را بهنجار کردهاند که به فرد کمک میکند که خود ار با جهان پیرامون خویش سازگار نماید. روانشناسان بسیاری معتقدند که اگر اصلاح سازگاری در معنی همنوایی با اعمال و اندیشههای دیگران تلقی شود ، در اینصورت چنان باری از تلویحات منفی را خواهد دشات که دیگران نمیتوانند توصیفی از شخصیت سالم به دست دهند. آنان بیشتر به ویژگیهای مثبتی مانند فردیت ، آفرینندگی و شکوفایی استعدادهای بالقوه تأکید دارند.
در تعریف شخصیت بهنجار نیز اتفاق نظر وجود دارد اما اکثر روانشناسان ویژگیهای زیر را نمودار بهزیستی عاطفی میدانند:
کارآمدی و ادراک ، خودشناسی ، توانایی در کنترل اختیاری رفتار، عزت نفس ، پذیرش ، توانایی در برقراری روابط محبتآمیز و باروری ( اتکینسون و دیگران ، مترجم براهنی و همکاران ، جلد اول ، ۱۳۶۸).
سازگاری اهرمی نسبی است . انسانها به درجات مختلف در سازگاری دست مییابند. اگر میتوانستیم بر پایه ضوابط معتبر علمی درجه سازگاری افراد جامعه را اندازهگیری و سپس در یک منحنی توزیع پیاده کنیم به احتمال قوی منحنی طبیعی بدست میآوریم. به این ترتیب که در یک طرف منحنی اقلیت کوچکی خیلی ناسازگار و در طرف دیگر منحنی اقلیت خیلی سازگار وجود خواهد داشت و در میان آن دو گروه اکثریت کم و بیش سازگار، بنابراین میتوان گفت که حد و مرز مشخصی به طور مطلق ناسازگاری را از سازگاری جدا نمیکند (والیپور ، ۱۳۶۳).
لااقل دو مفهوم را میتوان با عبارت ناسازگاری مرتبط ساخت. یک معنا اساساً یک مفهوم اجتماعی است. فردی سازگار نیست که نتواند بطور مناسبی در محیط معلومی تعامل کند. در معنای دیگر یک فرد را هنگامی ناسازگار تعریف میکنند که نتواند ارضای احتیاج کند حتی اگر رفتار او برای جامعهاش مناسب باشد ( مکدانلد[۲۱] ، مترجم سروری ، ۱۳۵۵).
اهمیت مادر در روابط متقابل مادر و کودک
نخستین تماسهای جسمی و روحی کودک با فردی است که در دوران شیرخوارگی مراقبت از او را بعهده میگیرد و این فرد معمولاً مادر است، روشی که مادران در پاسخگویی به نیازهای نوزادان اتخاذ میکنند متفاوت است، و ممکن است صبورانه و گرم ، تند و خشن و عاری از حساسیت و بیتفاوتی باشد. از دیدگاه علم تربیت، برخوردهای اولیه مادر و کودک به هر کیفیتی که باشد نقطهای است که تولد روانی کودک از آنجا آغاز میشود ( کارامل [۲۲] ، ۱۹۸۴). اگر مادر، فردی خونسرد و بیقید و بند یا بیترحم باشد ممکن است کودک را به واکنشهای شدید وادارد و او را موجودی خودخواه و سنگدل و غیرقابل اعتماد به شمار آورد.
شواهد ثابت کرده است که ارتباط میان مادر و فرزند نه تنها از زمان تولد بلکه حتی پیش از آن نیز اثر مهمی در رشد روانی کودک دارد. شخصیت مادر و نگرش او نسبت به کودک نیز اهمیت خاصی دارد. بعضی از روانشناسان معتقدند که میان مادرانی که از پستان خود به فرزندانشان شیر میدهند مهر مادر و فرزندی بیشتر وجود دارد تا مادرانی که چنین نمیکنند. برخی دیگر معتقدند که نگرش گرم و سرد مادر نسبت به کودک موجب سازگاری و ناسازگاری کودک در آینده میشود. بررسیها نشان میدهد که مادرانی که برای مدت طولانی با گرمی و محبت به پسرانشان از پستان خود شیر دادهاند بیش از همه فرزندان سازگار داشتهاند اما دختران در همین شرایط سازگار نسبی داشتهاند و پسران و دخترانی که از پستان مادر سرد و کم محبت شیر خوردهاند اغلب دارای مشکلات رفتاری بودهاند( پارسا ، ۱۳۷۱). به اعتقاد بالبی [۲۳] کنش متقابل بین مادر و فرزند نوعی بستگی عاطفی بوجود میآورد که این ارتباط عاطفی باعث میشود که طفل به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. این تعاملهای بین مادر و کودک سرمایهای از امنیت عاطفی را برای کودک فراهم میکند که بنیان روابط آینده او با دیگران و با والدیناشان را پایهریزی میکند ( مشفقیان ، ۱۳۵۹).
بالبی نیز معتقد است که نبودن کنشهای متقابل مادر و کودک در اثر جدائیهای طولانی مخصوصاً در سه سال اول زندگی اثر خاص روی شخصیت طفل میگذارد. اینگونه اطفال از نظر عاطفی گوشهگیر و درخودفرورفته هستند و نمیتوانند پیوندهای دوستی با بچههای دیگر یا با افراد بالغ بوجود آورند در نتیجه از لذت دوستی واقعی محروم میباشند، تصور میرود که این امر بیش از هر چیز دیگر علت سختجوشی اینگونه کودکان باشد. (مشفقیان ۱۳۵۹) ” به اعتقاد اریکسون اولین کنشهای متقابل مادر و کودک رشد اعتماد یا بیاعتمادی کودک را در جهان بنیان مینهد، تجارب مثبت و ارضاءکننده کودک با مادرش او را به اعتماد به مادر و سپس از طریق تعمیم به اعماد به دیگران منتهی میسازد.
در گذشته روانشناسان تصور میکردند که وابستگی طفل به مادرش از آن روست که مادر به عنوان منبع تغذیه یکی از اساسیترین نیازهای کودک را تامین میکند. اما این نظریه پاسخگوی برخی از واقعیات نبود، برای مثال جوجهها و اردکها اگر چه از بدو تولد خودشان غذای خود را تأمین میکنند اما به دنبال مار خود راه میروند و وقت زیادی را کنار او صرف میکنند. آرامشی را که آنها از بودن در کنار مادرشان حس میکنند نمیتوانند صرفاً از نقش مادر در تغذیه آنها سرچشمه بگیرد. آزمایشات مارگارت هارلون نشان داد که بچه میمون اگر چه از مادر سیمی تغذیه میکرد اما در هنگام ترس و احساس ناامنی به سوی مارد پارچهای پناه میبرد و این نشادهنده آن است که دروابستگی کودک به مادر چیزی بیش از نیاز به غذا درکار است (یاسائی ، ۱۳۶۷).
تعامل میان مادر و کودک بر رشد زبان و پاسخگویی کودک نیز تأثیر دارد . در تحقیقی که بر روی کودکان پرورشگاهی قبل از آغاز سخن گفتن بیش از کودکان عادی گریه میکنند ولی از بوجود آوردن صداهایی که سایر کودکان درمیآورند ، عاجز و ناتوانند. این ناتوانی انها حتی در مقایسه با کودکان متعلق به فقیرترین خانوادهها نیز مشهود است.
محققان مهمترین علت این پسماندگی را عدم رابطه نزدیک بین مادر و کودک دانستهاند به همان اندازه که ارتباط صحیح بین مادر و کودک اثر سازنده در رشد و سخنگویی کودک دارد. رابطه غلط و رفتار نادرست مادر نیز اثرات نامطلوبی بر فرزند دارد. مادری که کودک خود را لوس میکند و در هنگام صحبت کردن با او کلمات و جملات را مانند او کودکانه و با لحنی غلط به کار میبرد، نه تنها باعث میشود که فرزندش در رشد تکلم عقب بماند بلگه امکان پیدایش نارسائیهای زبانی از جمله لکنت زبان را در کودک فراهم میکند ( روحانی ، ۱۳۴۳). فقر اقتصادی مهمترین عامل در برقراری روابط غلط میان والدین و کودک است. فشارهای زندگی روزانه در خانوادههای فقیر روابط مادر و کودک را تحت تاثیر قرار میدهد. فقر و شلوغی خانه موجب میشود که هیچ کودکی کانون توجه قرار نگیرد. عده کودکان بیش از آن است که پدر و مادر وقت رسیدگی به همه آنها را داشته باشد. حتی میتوان ادعا کرد که شکست در مدرسه هم در روابط مادر و فرزندی نهفته است ( هارلوک [۲۴] ، ۱۹۸۳) .
تحقیقات نشان میدهد که ترس کودکان از رفتن به مدرسه نیز بیشتر از کنش و واکنشهای مادر ـ کودک ناشی میشود. برای بسیاری از کودکان ورود به مدرسه همراه با جدایی از مادر در محیط گرم خانواده ، ناراحت کننده و اضطرابآور است. این امر در بین دختران شیوع بیشتری دارد. واکنش مادران در قبال چنین رفتاری حائز اهمیت است مادرانی که کودکانشان حکایت افراطی داشتند و مدرسه رفتن را مترادف افزایش خطرات میدانستند، ترس کودک از مدرسه رفتن را تشدید میکردند. علت این امر که دختران در مقایسه با پسران بیشتر واکنشهای ترس از مدرسه را نشان میدهند، شاید این باشد که در دختران تمایلات اتکایی بیشتر توسط مادران ایجاد شده باشد ( عظیمی ، ۱۳۶۳).
ناسازگاری
کودکان ناسازگار[۲۵] به افرادی اطلاق میشود که معمولاً از هوش عادی یا حتی از ضریب هوشی بالاتر برخوردارند ولی دارای رفتار غیرعادی و نابهنجار و یا به اصطلاح مبتلا به اختلالات رفتاری میباشند. بعضی از این کودکان را کودکان دشوار میگویند که بنظر میرسد اصطلاح مناسبی باشد زیرا :
۱- تماس، برخورد و معاشرت با این قبیل افراد و تحمل رفتارشان برای اطرافیان دشوار است.
۲- پیروی از مقررات و احترام به قوانین متداول اجتماعی برای خود این افراد دشوار است.
۳- تربیت و آموزش و پرورش آنان برای والدین آموزگاران ، مربیان مسئله دشواری را با مقایسه با دیگران ایجاد میکند.
۴- از لحاظ روانشناسی و روانپزشکی تشخیص ماهیت و علت این ناسازگاریها دشوار است و بالنتیجه درمان این کودکان دشواریهای زیادی را پیش میآورد.
پس کودکان دشوار افرادی از اجتماع هستند که دچار اختلالات رفتاری هستند و رفتارشان برای خود و اطرافیان مشکلات زیادی ایجاد میکند. این افراد کسانی هستند که مشکل تربیتی برای پدر و مادر و اولیاء مدرسه و مسئلهی برای پلیس و دستگاههای قضایی ایجاد میکنند. دشواری این کودکان از شیطنتهای ساده شروع شده و به انواع بزهکاریها منتهی میگردد ( میلانی فر ، ۱۳۷۲).
عوامل موثر در پیدایش ناسازگاری در کودکان:
۱- عوامل پزشکی : اختلالات روانی ممکن است بعلت احساس محرومیت و وازدگی متاثر از عوامل جسمی مانند نقس یکی از حواس پنجگانه باشد. مثلاً اختلالات بینایی و شنوایی تا موقعی که پی بوجود آنها نبردهاند ممکن است م.جب مسائل ناراحتکنندهای شود بخصوص که اولیا نسبت به اشتباهات ناشی از نقص سختگیر باشند، کمهوشی و اختلالات مغزی موجب میشود که کودک نتواند آنچه که پدر و مادری ازوی انتظار دارند یاد بگیرد. ناتواناییهای جسمی بعلت محدود کردن دامنه فعالیت کودک در رسیدن به هدف باعث سوق دادن او بطرف ناسازگاری میشود. مثلاً پسری که نمیتواند مانند سایرین در بازیها شرکت کند و یا دختر بزرگی که قادر به جلب توجه مردان و یا احیاناً رقابت با سایر دختران نیست به علت شکست و ناکامیهای پیدرپی خواهینخواهی ناسازگاری پیشه میکند.
۲- عوامل تربیتی و اختلالات عاطفی هیجانی : این دسته شامل شایعترین علل اختلالات کودکان است با توجه به نظریات روانکاوان ، مکتب اصالت رفتار و سایر فرضیهها در رشد و تکامل شخصیت، چگونگی روابط اولیه کودک با اعضای خانواده و بخصوص مادر از اساسیترین عوامل رشد شخصیت شناخته شده است. هرگاه دراین روابط عاطفی اختلال حاصل شود باعث بهم خوردن امنیت عاطفی کودک میشود که آثار آن در رفتار کودکان منعکس میگردد. وقایع ترسناک و دردناک حوادث ناگوار خانوادگی اکثراً موجب اختلالات عاطفی و هیجانی کودک میشوند . کودکان در میزان آسیبپذیری نسبت به حوادث ناگوار متفاوت هستند و این تفاوت بعلت اختلاف در سرشت، خلق و خوی ، رشد عاطفی و میزان پختگی آنها میباشد. عوامل مختلف ممکن است در میزان احساسات امنیت طفل تاثیر کند. برخورداری پدر و مادر با کودک، وضع بهداشت روانی و جسمی پدر و مادر شرایط اقتصادی و اجتماعی خانواده همه اهمیت اساسی دارند. مثلاً اگر مادری بعلت یک زایمان دچار افسردگی زایمان شود کودک نیز ممکن است به نوبه خود دچار افسردگی شده و از خوردن غذا خودداری کند و خواب ناراحت داشته باشد. مادری که تعداد زیادی فرزند دارد و در عین حال کار هم میکند ممکن است نتواند برای ایمنی کامل کودک عواطف لازم را نشان بدهد. خانه درهم و مشوش بخصوص برای کودک زیانآور است. اگر خانه بعلت درگیری و جدال، خشونت ، کنش و مشاجره بین پدر و مادر و یا طلاق و غیاب آنان ناامن باشد قطعی است که کودک حق دارد فکر کند دنیای خارج ناامن و پرخطر است در کشور ما ازدواجهای پیدرپی و پیشرس ، کمی یا فقدان تجربه و آمادگی برای قبول مسئولیت زندگی، تعدد فرزندان ، فقر و نادانی والدین ، فقدان وسایل بهداشتی و مضیقههای مالی ، از علل عمده بشمار میروند.
متاسفانه وضع کودکان ما در ایران مخصوصاً در بحبوحه بلوغ طوری است که بقول بعضی از نویسندگان باید آنها را کودکان از یاد رفته نام نهاد. غالب پدران و مادران وظیفه خود را نسبت به اطفال خویش فقط محدود به تأمین وسایل اولیه زندگی آنها مانند خوراک و پوشاک میدانند و کمتر پدری یافت میشود که با روحیه فرزند خود آشنایی داشته باشد. نوع فیلم یا کتاب خوشایند طفل خود را بداند ، که کودکش اوقات بیکاریش را چگونه میگذراند . در راه مدرسه چه کار میکند و چه نگرانیها و سرگرمیهایی دارد. برت [۲۶] ، میلانی فر ، (۱۳۷۲) در مطالعه و تحقیقات خود در دویست جوان بزهکار و مقایسه آن با چهار صد جوان سالم و درستکار که در یک خیابان زندگی میکردند و به یک مدرسه میرفتند متوجه شد که انضباط ناقص در خانواده ، نااستواری عمومی عاطفی ، سابقه تبهکاری و جنایت در خانواده و بالاخره کودنی و نارسایی رشد هوشی کودکان با بزهکاری ارتباط بیشتری دارند و تقریباً همیشه چندین عامل در مستور نمودن کودک به ارتکاب تبهکاری مؤثرند اگر چه اغلب اثر یک عامل شدیدتر و نمایانتر است.
بالبی تحقیقات و مطالعات خود را در زندانیان و بزهکاران جوان انجام داده و عقیده دارد که مجرم واقعی در طول پنج سال اول زندگیش مورد پذیرش مهر و محبت والدین قرار نگرفته ، مدتی طولانی از آنها جدا بوده و یا در دامن نامادری پرورش یافته است. از اینرو بالبی به این مادران اصطلاح، مادران بیعاطفه، که افراد مجرم و بزهکار میپرورانند ، داده است. قطع ارتباط مادر بسیار مهم است بخصوص اگر بصورتی درآید که عواطف شخصی دیگری جانشین آن نشود ( میلانیفر ، ۱۳۷۲).
فقدان مادر را در مرحله اول کودکی و فقدان پدر را در مرحله دوم کودکی مهمتر باید شمرد. زیرا همبستگی و احتیاج کودک در دوره اول به مادر و وجود پدر بعنوان مظهر قدرت که نمونه و الگو قرار میگیرد در دوره دوم کودکی مهم میباشد.
۳- عوامل ارثی : مسلماً همانطوری که گفته شد ارث در میزان آسیبپذیری کودک تأثیر دارد و در این زمینه احتیاج بمطالعات بیشتری داریم. کودک پارهای از خصایص والدین را بارث میبرد و مسلماً استعداد این را خواهد داشت که روزی مانند والدین خود به اختلالات رفتاری مبتلا شود. از نظر روانشناسی افراد مجرم حتی تا ۵۰% موارد خصایص اجداد خود را دارا میگردند.
مسلم است که ما رفتار و اعمال بزهکارانه را به ارث نمیبریم و آنچه به ارث میبریم ساختمان بدنی، مزاج و گرایش به انجام عمل در راهی خاص و آمادگی شخصی برای رفتار بزهکارانه است. این آمادگی سرشتی در اثر برخورد با عوامل محیطی نامناسب بارز و ظاهر میگردند و از اینجاست که اثرات متقابل و مکمل عواملی مانند نیروهای بیولوژیکی و اجتماعی در ناسازگاری معلوم میگردد.
۴- عوامل محیطی و اجتماعی : علت روزافزون ناسازگاریهای کودکان و نوجوانان را در سالهای اخیر کاهش انحطاط ارزشهای اخلاقی ، تغییرات سریع اجتماعی و پیچیدگیهای بسیار شدید زندگی که برای کودک قابل فهم نیست میدانند.
صرف نظر از محیط خانواده ، مدرسه و اجتماع یکی از عوامل اجتماعی که ذکرش بنظر لازم میرسد اثر عوامل ارتباط جمعی است. سینما ، تلویزیون ، رادیو ، تئاتر و مطبوعات هر کدام سهم بسزایی در ناسازگاری و رفتارهای غیراجتماعی و حتی ارتکاب جرم دارند. همانطور که از طرق ارتباط جمعی میتوان به بهبود وضع اخلاقی و اجتماعی و بالا بردن سطح فکر و دید مردم کمک قابل توجهی نمود همانطور هم میتوان در خراب کردن وضع اخلاقی توده مردم و کودکان قدم برداشت (میلانیفر ، ۱۳۷۲).
طبقهبندی کودکان و نوجوانان ناسازگار
طبقهبندی کودکان ناسازگار مسئله بسیار دشواری است زیرا :
۱- متفاوت بودن علل ناسازگاریها
۲- زیادی تعداد ناسازگاریها
۳- تفاوت کیفیت شروع ، رشد و پیشرفت آنها .
۴- اختلاف درجه شدت و حدت علائم آنها.
۵- درجه درمان پذیری آنها.
اینها از جمله عواملی هستند که تقسیمبندی این کودکان و نوجوانان را دشوار میکند و بهمین جهت روانپزشکان و متخصصان طبقهبندی متفاوتی را پیشنهاد کردهاند بنابر آنچه گفته شدن اختلالات عاطفی هیجانی و بیماریهای روانی در کودک بصورت اختلالات رفتاری در میآید و اگر ادامه یابد مانع رشد طبیعی شده و یا آن را به تأخیر میاندازد. در کودکانی که سن بیشتری دارند، این اختلالات میتواند در حافظه ، تمرکز حواس و فعالیتهای فکری و تجمسی مؤثر باشند. در این حالت کودک نمیتواند تکالیف مدرسه را در سطحی انجام دهد که مورد رضایت اولیاء مدرسه باشد. مهارتهای کسب شده تدریجی مانند کنترل ادرار در شب ممکن است بهمین علت از بین برود و کودک از نظر رفتاری دچار انحطاط شود ( میلانیفر ، ۱۳۷۲).
ناسازگاری از دیدگاه مکاتب
نظریههای مختلفی درباره علل پیدایش رفتارهای ناسازگار بیان شده است که در اینجا به بررسی کاملاً اجمالی مهمترین آنها یعنی نظریه روانپویایی ، تئوری یادگیری و تئوری یادگیری اجتماعی خواهیم پرداخت.
در نظریه روانپویایی ، رفتار نشاندهنده فعالیت نیروهای روحی است. پیروان این نظریه (وینکات [۲۷] ، ملانی کلاین [۲۸] ، کالو هورنای [۲۹]، بالبی ) به تجربیات دوره کودکی اهمیت بسیاری میدهند و معتقدند که اختلالات رفتاری ، نشانههای برخی آسیبهای نهفته در این دوران میباشند. که باید قبل از تغییر رفتار ، درمان شوند. یعنی به عبارت دیگر لازمه تغییر رفتار درمان و بهبود این آسیبهای دوران کودکی است.
در مقابل تئوری یادگیری به تأثیر حوادث و اتفاقات محیطی در بروز رفتار تأکید دارد. تئوری مذکور نظریه بالا را قبول نداشته و میگوید که بروز و دوام رفتار در اثر محرکات محیطی است. طرفداران نظریه یادگیری معتقدند که ناسازگاری یک پاسخ غلط آموخته شده بر اساس انواع روشنهای شرطی شدن است. به نظر این دسته از روانشناسان تنها رفتار قابل مشاهده است که مهم میباشد و نه ناخودآگاه و قوانین روانشناختی مربوط به آن ، بنابراین طرفداران مکتب یادگیری تنها یک عقیده دارند و آن این که ، شخصیت یک تاریخچه از انواع شرطی شدنهاست و نه زاییده و متبلور یک اصل لذت خصوصی، سالتر[۳۰]، ۱۹۶۱ معتقد است که شخص در مقابل آنچه که برایش اتفاق میافتد عادی و نرمال است.
ناسازگاری یعنی شرطی شدن غلط و روان درمانی یعنی دوره شرطی شدن ، بر اساس نظریه وینیکات ( درون تحلیلگر) ناسازگاری کودکان ناشی از یک شکست در محیط دوران کودک یو در خلال بحرانی وابستگی به مادر میباشد. به نظر او این محیط تشکیل یافته است از کودک ، مادر و روابطشان که توسط پدر حمایت و تقویت میگردد.همانطوری که ملاحظه میکنید وینیکات در این محیط نقش اساسی را به مادر میدهد. ولی بطور ضمنی برای پدر نیز سهمی قائل است. او معتقد است که عملکرد پدر برای کودک ناشناخته میباشد. وینیکات (۱۹۶۵) معتقد است ناسازگاری و نمونههای دیگر از اینگونه اختلالات همه در اثر شکست در محیطهای اولیه بوجود میآید. به اعتقاد ملانی کلاین طفل در رابطه با مادر خود دچار نومیدی و پریشانی میشود که این پریشانی با در آغوش گرفتن توسط مادر و سپس شیردادن تبدیل به احساس راحتی خاطر میگردد. احساسی که طفل بصورت یک احساس رضایتبخش که از یک شیئی خوب (مادر) برخواسته اسنتباط میکند. در نتیجه طفل بدینوسیله یک رابطه دوستانه با یک شخص (شیئی) بوجود میآورد. کلاین اضافه میکند که تصورات طفل درمورد شیء بخصوص نه تنها به وسیله واقعیتهای خارجی بلکه بوسیله خیالات شکل میگیرد.طفل در خیالات خودش شیء بد تمیز داده و بدین وسیله احساسات خود را درمورد آنها قبول و احساسات بد را از طریق انتقال به دیگران از خود دور میکند. به این ترتیب اطفال بر اساس خیالات خود که زائیده ارتباطشان با مادر (شیء) میباشد با دیگران رابطه برقرار میسازند و روابط بعدی آنها در زندگی نیز بر اساس همین خیالات شکل گرفته شده با مادر رضایت بخش یا امیدوار کننده صورت میگیرد. کودک خوشبخت بر اساس تجربیات مثبت با مادر خود هنگام ناامیدی قادر به تحمل احساسات بد بوده خود را مانند مادر خوب میداند.
با ادامه چنین جریانهایی کودک بیشتر و بیشتر قادر به تحکل نابسامانیهای مختلف ، احساسات دشمنی ، حسادت و ناامیدی میگردد. کودک کمکم شروع به تقدیر از احساسات خوب میکند همانطور که قادر به قبول کردن احساسات منفی در خود نیز خواهد بود چرا که در رابطه با مادر خود تجربه کرده و میداند که این احساسات خوب نخواهند بود. هر چقدر این احساسات کمتر تخریب کننده باشند برای کودک قابل قبولتر میشوند.
این قسمت از تئولی ملانی کلاین حائز اهمیت است چرا که توضیح میدهد چگونه کودک ناسازگار احساسات خصمانه و ناپسند خود را با دیگران منتقل میسازند، چنانچه با انتقال این احساسات به دیگران میتوانند هرگونه مسئولیتی را در این موارد از خود سلب نمایند، بسیار مهم است که آموزگاران چنین تمایلی را در این کودکان بشناسند چون اینها براحتی از مکانیسم دفاعی فراکنی استفاده کرده رابطه معلم و شاگرد را به اسمتحان میگذارند و مختل میسازند. مگر اینکه ماهیت اصلی این گونه انتقالات (فرافکنی) شناخته شود. اریکسون [۳۱] معتقد است که زمانی بک طفل احساس هویت را در خود بوجود میآورد که با یک مادر خوب در ارتباط باشد. به نظر او و وینیکات بسیاری از کودکان ناسازگار و محروم اجتماع هیچگاه نتوانستهاند این حس هویت را در خود توسعه دهند. به نظر اریکسون اغلب کودکان ناسازگار از داشتن اولیاء خوب محروم بودهاند. به این معنی که زندگی این اطفال میبایست توسط یک سری از آزادیها و نهی کردنها رهبری شود، که طی آنها اولیاء باید قادر باشند که معانی و دلایل این محرومیتها را برای فرزندان توضیح دهند. برای اغلب کودکان اینگونه ناامیدیها فقط ناامیدیهای بدون دلیل باقی مانده ، هیچ معنی و مفهوم خاصی به آنها اختصاص داده نشده و مادر نتوانسته ارتباط این محدودیتها را با رشد عاطفی و اجتماعی به کودک خود بفهماند. همانطوریکه اریکسون میگوید : نهایتاً این کودکان روان آزرده (نوروتیک) میشوند. آنهم نه صرفاً به خاطر این ناامیدیها و محدودیتها بلکه بخاطر عدم وجود معانی و دلایل کافی برای آنها.
جان بالبی (۱۹۵۳) مینویسد: ناسازگاری نتیجه محرومیتهای مادرانه است و اثرات این محرومیتها را روی اطفال توضیح میدهد. بنظر او این اطفال احتیاج زیادی به علاقه و توجه دارند. احساس و انتقام به خاطر کمبودهایی که از آنها مطلع نیستند ولی کاملاً این کمبودها را نمیفهمند در آنها وجود داشته قادر به برقراری رابطه رضایت بخش با دیگران نمیباشند. صمناً واکنش آنها نسبت به فشارهای محیطی به صورت رفتارهای ضد اجتماعی بروز کرده و دچار رشد نامناسب فیزیکی ، فکری و اجتماعی میگردند.
به نظر بالبی تعیین دقیقی که جدایی از مادر در آن سن از هر سن دیگر خطرناکتر است ، امکانپذیر نیست. او بر اساس تجربیات بالینی خود اینطور نتیجهگیری میکند که جداییهایی که بعد از سن ۶ ماهگی و ۱۲ ماهگی اتفاق میافتد به مراتب زیانآورتر است ، تا آنهائیکه قبل از ۶ ماهگی رخ میدهند. بالب در کارهای بعدی خود به پیوندهای طفل به مادر خود تاکید میکند و توضیح میدهد که این رفتارهای چسبندگی که در حقیقت در حکم عمل حفاظتی برای طفل محسوب میشوند. شامل رفتارهای علامتی هستند. مثل گریه و خنده که مادر را به فرزند نزدیک میکند و مکیدن ، چنگزدن و دنبال کردن نیز طفل را به مادر نزدیک میکند. بالبی از مطالعه رفتارهایی که بین مادر و فرزند بروز میکند نشان داده که رابطه مادر و فرزند بسیار مهم است. نه تنها به خاطر روابط عاشقانه که صرفاً برای شدد عواطف فرزند نقش تعیین کننده دارند بلکه این رابطه به عنوان یک مأخذ ابتدایی برای یادگیری بخصوص یادگیری اجتماعی محسوب میگردد (اسلامولچی مقدم ، ۱۳۷۰).
اختلالات رفتاری ممکن است بصورت اولیه و ثانویه بروز کند.
اختلال رفتاری اولیه : در اینجا کودک الگوهای رفتاری از خود نشان میدهد که متناسب با سن عاطفی و روانی وی نیست بلکه با مراحل قبلی رشدوی تطباق دارد. رشد روانی بدین ترتیب متوقف شده و کودک با وجود آنکه سنش بالا میرود قادر به تطبیق خود با تغییرات محیط اطراف نمیباشد و با وجود رشد سنی رفتار کودک غیرقابل تغییر میماند. و به عبارت دیگر در مراحل پایین رشد متوقف میشود.
اختلال رفتاری ثانویه : در این حالت کودک در ابتدا رشد طبیعی دارد ولی بعداً دست به یک سلسله رفتارهایی میزند که شایسته مراحل قبلی رشد وی میباشد. به عبارت دیگر از نظر رفتاری به مراحل پایین رشد برگشت یا عقبنشینی میکند. در کلیه کودکانی که دچار فشارهای زندگی اعم از اینک عامل فشار روانی یا جسمی باشد اینگونه اختلالات رفتاری دیده میشود. گوئی کودک بعلت بیماری یا عدم توانایی در مقابله با فشار روانی بیش از پیش وابسته میشود و بناچار الگوهای رفتاری بچهگانهای اتخاذ میکند که متناسب با دورههای قبلی رشد است که در آن وابستگی بیشتری به پدر و مادر به چشم میخورد ( میلانیفر ، ۱۳۷۲).
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.