مقاله فلکلر نیشابور


در حال بارگذاری
18 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله فلکلر نیشابور دارای ۳۷ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله فلکلر نیشابور  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله فلکلر نیشابور،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله فلکلر نیشابور :

دیباچه

چوله‌قزک بارن کن    بارن ب‌‌پاین کن

گندوم د زر خاکه    از توشنگی هلاکه

بزغله شیر میه    چپو پنیر میه

 

با ترانه‌ی چوله‌قزک، روزگاری نه چندان دور، روستازادگان نشابور، گوش به جاری شدن ترنم باران بر دشت‌های سرزمین سپیده و نسیم صبح می‌ایستادند. از این دست بسیارند ترانه‌ها، لالایی‌ها، افسانه‌ها، مثل‌ها و … که پدران و مادران ما، آرمان‌ها و آرزوها، دردها و سوزها، آموخته‌ها و تجربه‌ها، داشته‌ها و نداشته‌ها، اندیشه‌ها و باورهای خود را در قالب آنها می‌ریختند و بر محمل گویش کهن و شیرین نیشابوری، سینه به سینه به فرزندانشان می‌سپردند.

 

فلکلر (Folklore)

مردمان، همواره با انگاره‌ها، سنت‌ها و میراث حکمت‌های زندگی که از گذشته‌های دور به آنها رسیده است، زندگی می‌کنند. این انگاره‌ها، سنت‌ها و حکمت‌ها که از یک سو، حیاتی شفاهی دارند (بر زبان مردم جاریند از طریق زبانی از نسلی به نسل بعدی منتقل می‌شوند) و از سویی دیگر، بازنمایی از هویت، جهان‌نگری و دانش عمومی گروهی از مردم‌اند را «فرهنگ عامّه»، «فرهنگ مردم»، «دانش عوام» یا «فلکلر» نامیده‌اند.

 

فلکلر ]فولکلور؛ فلکلور؛ فولکلر[، واژه‌ای فرانسوی است که از دوجزء فلک (folk) به معنی توده، و لور (lore) به معنی  دانش، ترکیب یافته است، که نخستین بار آمبروزا مورتن (Ambroise Morton) در ۱۸۸۵ میلادی، آثار باستان و ادبیات توده را folklore نامید. برخی تعریف‌ها برای فلکلر عبارتند از: علم به آداب و رسوم توده‌ی مردم؛ افسانه‌ها و تصنیف‌های عامیانه؛ توده شناسی (فرهنگ معین). فرهنگ عامه؛ مجموعه‌ی عقاید، اندیشه‌ها، قصه‌ها، آداب و رسوم، ترانه‌ها و هنرهای ساده و ابتدایی یک ملت.

 

فرهنگ عامه‌ی هر منطقه، هر قوم، هر شهر بیان کننده‌ی آرمان‌ها، اندیشه‌ها و تجربه‌های ارزنده‌ای است که نسل دیروز را به امروز پیوند می‌دهد و ارزش‌ها، هنجارها، سنت‌ها و حکمت‌های زندگی را به نسل‌های بعد منتقل می‌کند. این سنت‌ها و انگاره‌های اجتماعی به زندگی مردم، معنی و مفهوم می‌بخشد و آنها را به ادامه‌ی زندگی دلگرم می‌کند. پیداست که اگر این وابستگی‌ها از آنها گرفته شود، کار و تلاش و امید و آرزو به بن‌بست می‌رسد. پیوند مداوم بین نسل‌ها از رهگذر فرهنگ عامه، باعث پویایی اندیشه، ابتکار و خلاقیت و توسعه‌ی فرهنگی در جامعه‌ی انسانی می‌گردد. مگر نه اینکه هر بنایی را بر مبنایی باید ساخت و بی‌جا نگفته اند که «ملتی که گذشته‌اش را نشناسد، آینده‌اش را نمی‌تواند بسازد».

 

با این پیشینه، فرهنگ عامه‌ی هر منطقه و هر گروه از مردم و هر ملت را می‌توان در زمره‌ی میراث فرهنگی آنها به شمار آورد. به عبارتی، فرهنگ عامه میراث شفاهی و معنوی است که بازنمای ارتباط حیات فرهنگی و تاریخی یک قوم  یا یک ملت است که با نمودهای گفتاری، رفتاری و موسیقایی ظاهر می‌شود.

 

اما از یک سو تحولات پرشتاب اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در دهه های اخیر که پیشرفت‌ و توسعه‌ی فن‌آوریهای ارتباطی، رسانه ها و وسایل حمل و نقل که جهان و مردمان آن را به ورطه‌ی فرهنگ دیکته‌ای مصرفی و ماشینی فرو غلتانده، و فرهنگ گونه‌گون و ریشه‌دار عامه را متاثر ساخته و به تدریج، آن را کمرنگ و بی‌معنا جلو داده است و از سویی دیگر طبیعت شفاهی و حیات سینه به سینه‌ی فرهنگ عامه، آسیب‌پذیری این گنجینه‌ی ارزشمند را دو چندان نموده است، به نحوی که بسیاری از سنت‌ها، باورها و سایر داشته‌های بومی به نفع فرهنگ غول‌آسای مصرف و ماشین، پای را از اذهان و افواه مردم کوچه و بازار کنار کشیده، فراموش و محو شده و چراغ این میراث رو به خاموشی می‌رود و اگر در مورد گردآوری، ثبت و پژوهش بر روی آن کاری انجام نشود، در فردایی نه چندان دور، فرصت از دست رفته و آن‌گاه چیزی به عنوان میراث و بازگوکننده‌ی هویت جمعی ما باقی نخواهد ماند.

 

فلکلر و گویش

در این میان گویش‌های محلی و منطقه‌ای نقشی اساسی و انکارناپذیر را به عنوان محمل و ظرف انتقال و حیات باورها و سنت‌های مردم (یا به بیانی کلی‌تر، فرهنگ عامه‌) ایفا می‌کنند. گویش‌‌ها به عنوان یکی از گونه‌ها و اشتقاقات زبان مادر، علاوه بر کارکرد محمل انتقال فرهنگ مردم، به مثابه‌ی پاسگاه و گنجینه‌ی واژه‌ها، اصطلاحات و تعبیراتی که در زبان مادر به فراموشی سپرده شده‌اند و یا کاربرد خود را از دست داده‌اند نیز قابل توجه‌اند و از نگاهی دیگر گویش‌ها به لحاظ حیات پویا و طبیعی‌شان بر زبان عوام، مولد اجزا و ترکیباتی غنی هستند که، مطالعه و استخراج و بکارگیری آنها می‌تواند موجب غنای زبان مادر گردد. گویش نیشابوری نیز از این دسته است، دارای قدمتی دیرینه، پر از فراز و فرود در مسیر تاریخ، گنجینه‌ای سرشار ناشی از ارتباط و تطور فرهنگی اقوام گوناگون …. در بازنمایاندن گوشه‌ای از قابلیت‌های گویش نیشابوری شما را به مقاله‌ی ارزش گویش نیشابوری ارجاع می‌دهیم.

 

در راستای معرفی گویش نیشابوری، اینجانب به همراهی گروهی از دوستان علاقه‌مند به فرهنگ و هویت ابرشهر ایران‌زمین در کلوب نیشابور به ویژه مساعدت مدیر پرتلاش کلوب –دهلیزشرق- بر آن شدیم گوشه‌ای از کار را گرفته و با استخراج و ثبت بخشی کوچک از واژگان گویش نیشابوری که به سان پایه و محملی برای کار در سایر حوزه‌های فرهنگ شفاهی مردم نیشابور است، اقدامی هرچند مبتدی، کوچک و آزمایش‌گونه در این حوزه به انجام برسانیم. باشد که پژوهشگران نیشابوری و نیشابور دوستان و نیز نهادهای فرهنگی ذیربط، همچون گذشته با نگاهی کاربردی و ارزشی به این حوزه نیز نگریسته و وارد این میدان شوند تا گویش نیشابوری و بطور کلی‌تر فرهنگ عامه‌ی نیشابور، آن گونه که به حق شایسته‌ی آن است معرفی شود و نیز به عنوان میراثی نیک که نشان از دانش و باورهای مردمان حکیم ابرشهر سنتی و باستانی دارد، در اختیار آیندگان قرار گیرد.

… ققنوس شرق … 

 

 

برخی دستاوردهای گردآوری واژگان نیشابوری را به شرح زیر می‌توان بر شمرد:

 

حفظ و ماندگاری واژه‌های گویش نیشابوری از طریق ثبت و مکتوب کردن آنها

فراهم آمدن منبعی ابتدایی به عنوان ماده‌ی خام کارهای تخصصی پژوهشگران حوزه‌ی گویش‌شناسی

معرفی اجمالی گویش نیشابوری و توانمندی‌های آن در شبکه‌ی جهانی (اینترنت)

متوجه کردن نگاه‌ها و اندیشه‌ها به این حوزه و اهمیت و ارزش کار بر روی آن

ترویج گویش نیشابوری و ترغیب جوان‌ترهای نیشابور به استفاده و تعامل با آن

در اختیار قرار دادن سرنخ‌هایی برای پژوهشگران سایر حوزه‌های فرهنگ عامه در راستای کار در این حوزه

 

شایان ذکر است که:

 

این واژه‌نامه کاری مبتدی، ترویجی و به عبارتی مشتی نمونه‌ی خروار است و بالتبع به هیچ وجه نمی‌توان به جامعیت و صحت واژه‌ها، آوانگاری و تعاریف ارایه شده، چه از دیدگاه کمی و چه کیفی، استناد نمود.

جدول آوانگاری ارایه شده، کاری ابتکاری است و چه بسا ایراداتی بر آن وارد باشد. بنابراین ثبت آوانگارد گویش نیشابوری بدان گونه که بایسته است در حوزه‌ی متخصصین علم آواشناسی و آوانگاری قرار می‌گیرد.

 

 

 

خواهشمند است واژه‌های پیشنهادی خود را برای اضافه شدن به واژه‌نامه و نیز نظرات اصلاحی‌تان را در قسمت نظرات (نظر بدهید) – در پایین کادرهایی که واژه‌ها در آن قرار گرفته‌اند-، وارد نمایید.

با سپاس از شما به خاطر همراهیتان

 

برقرار و هماره پیروز باشید

 

+ نوشته شده در  ساعت   توسط چوله قزک  |  ۹ نظر

جدول آوانگاری گویش نیشابوری

 

در آوانویسی واژگان نیشابوری ثبت شده در این وب‌نوشت، از نشان‌های آوایی جدول زیر و در نگارش و تنظیم واژه‌نامه (در متن واژه‌نامه) از اختصارات و نشان های زیر استفاده شده است.

 

اختصارات و نشان‌ها

 

نک:

نگاه کنید به

 

//

صورت آوانویسی شده‌ی هر واژه در بین دو خط مایل آمده است

 

؛

تعریف‌های مختلف یک واژه بوسیله‌ی نقطه ویرگول از هم جدا شده اند

 

{}

برخی واژه‌ها ممکن است به چند صورت بیان شوند، صورت‌های دیگر واژه‌ها در داخل این نشان‌ها آمده‌اند

 

()

برای تبیین بهتر مفهوم برخی واژه، توضیحاتی در داخل دو پرانتز ذکر شده است

 

 

 

جدول آوانگاری گویش نیشابوری

 

نشان آوایی

نشان الفبایی

نمونه در زبان فارسی

نمونه در گویش نیشابوری

توضیحات

آ

آب /bd/

آو /w/

 

a

َ ، اَ

اَبر /abr/

اَبر /abr/

 

b

ب

باد /bd/

باد /bd/

 

چ

چای /y/

چای /y/

 

d

د

دور /dur/

دور /dur/

 

e

ِ ، اِ

اسم /esm/

اِسم /esm/

 

f

ف

برف /barf/

برف /barf/

 

g

گ

گرم /garm/

گرم /garm/

 

h

ه ، ه

هفت /haft/

هفت /haft/

 

h

ح

حال /lh/

حال /lh/

نک (۱)

i

ای

میز /miz/

میز /miz/

 

j

ج

کاج /kj/

کاج /kj/

 

k

ک

کسر /kasr/

کسر /kasr/

 

l

ل

بال /bl/

بال /bl/

 

m

م

بیمار /bimr/

بیمار /bimr/

 

n

ن

خان /xn/

خان /xn/

 

o

ُ ، اُ

اُردک /ordak/

اُردک /ordak/

 

باد-وک /bdk/

نک (۲)

p

پ

پر /par/

پر /par/

 

q

ق ، غ

مغز /maqz/

مغز /maqz/

 

r

ر

برگ /barg/

برگ /barg/

 

s

س، ث، ص

ترس /tars/

ترس /tars/

 

ش

شب /ab/

شو /aw/

 

t

ت ، ط

بت /bot/

بت /bot/

 

u

او ، ُو

پول /pul/

پول /pul/

 

w

و

وام /wm/

وام /wm/

 

x

خ

نخ /nax/

نخ /nax/

 

y

ی

یار /yr/

یار /yr/

 

z

ز، ض، ظ

راز /rz/

راز /rz/

 

ژ

مژه /moe/

موژه /mua/

 

کرت /k‚rat/

نک (۳)

w

و

وام /wm/

وام /wm/

 

ع

؟

؟

نک (۴)

 

 

توضیحات (نک):

 

در زبان فارسی و گویش رسمی امروز، مخرج ادای همخوان (حرف بی صدا= صامت) های «ه» و «ح » بسیار نزدیک به هم می باشد، اما در گویش نیشابوری تفاوت ادای این دو همخوان بسیار محسوس و متمایز است، بنابراین نشان آوایی « h » را برای همخوان «ه» و « h » (زیر خط دار) را برای همخوان «ح» در نظر گرفته ایم.

در زبان فارسی و گویش رسمی امروز، واکه ای (حرف صدادار= مصوت) نظیر ضمه و یا واو اشباع شده یا مجهول کاربرد ندارد، در حالی که در گویش نیشابوری این واکه ها هنوز به حیات خود ادامه می‌دهند، بنابراین نشانه ی « » را برای آوانویسی این واکه ها و نیز صورت نوشتاری « و » (واو دنباله‌دار کشیده) را برای نگارش در نظر گرفته ایم.

در برخی واژه‌های گویش نیشابوری مانند «کرت، پلتاو، کدون و …» پس از حرف نخستین واژه، واکه ای مستتر است که در اغلب نگارش ها این واکه لحاظ نشده و حرف ساکن محسوب شده است در حالی که این واکه ارزش آوایی داشته و توسط گویش‌وران نیشابوری به وفور مورد استفاده قرار می گیرد بنابراین در آوانویسی این واکه از نشان قراردادی « ‚ » استفاده کرده ایم.

همخوان «ع» در گویش مانند عربی و از همان مخرج ادا می شود اما ما در این واژه‌نامه، برای آن نشان آوایی در نظر نگرفته و بسته به واکه‌ای که بعد از آن می‌آید، همان واکه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی پس‌آیند را بجای آن آورده‌ایم مثلا در آوانویسی واژه‌ی عینه به معنی آینه را به گونه‌‌ی /ayna/ به حساب آورده‌ایم. شایسته است در کارویژه‌ها (کارهای تخصصی)، برای همخوان «ع» در گویش نیشابوری که برخلاف زبان فارسی امروز، دارای ارزش آوایی ویژه‌ای است، نشان آوایی در نظر گرفته شود.

 

+ نوشته شده در  ساعت   توسط چوله قزک  |  نظر بدهید

××× آ ، الف ×××

 

آ

   

 

±      آزک /z‚k/: باز؛ دوباره؛ دیگر بار

±      آق ملّا /aqmlla/: {آق مرزا /qm‚rz/} شوهر خواهر

±      آق مرزا: ]نک: آق ملّا[

±      آغشکه /kaq/: {آغشگه/qga/؛ آغشغه/qqa/}: پنجره‌ی کوچک

±      آغال /ql/: جای نگهداری گوسفندان، در بند کردن چیزی به وسیله‌ی چیز دیگر

±      آو /w/: آب

±      آودوزدک /wduzdak/: نوعی سوسک

±      آو عینه کیدن /w-ayna kidan/: {آو اَینه کیدن}: آراستن و مرتب کردن موی سر با استفاده از آب در جلوی آینه

 

 

 

الف

 

 

±      اتش /atash/: آتش

±      اتش برق /at‚barq/: رعد و برق؛ آذرخش

±   اتش گاو /at‚-gw/: میله‌ ای طویل و نسبتا قطور که برای به هم زدن مواد آتش‌زای داخل تنور یا کوره (مانند هیزم) و برافروخته‌تر کردن آتش استفاده می‌شود.

±      اِ تیم /e-tim/: ای وای! (گویه ای برای بیان تعجب)

±      اتینا /atayn/: بیهوده

±      اجّاش /ajj/: هرگز

±      اجیر /ajir/: بیدار؛ سرزنده؛ سرحال

±   اُ جور کی باد میه و شخه مجمبه /o jur ki bd miya-vo axa mojonba/: به این صورت که باد می‌آید و شاخه می‌جنبد …؛ اوضاع و شرایط حاکی بر این است که …

±      اخاد /axd/: همراه؛ با

±      اختلاط کیدن /axt‚lt kidan/: صحبت کردن؛ گفتگو کردن؛ با هم حرف زدن

±      اخکوک /axkk/: چغاله‌ ی زردآلو

±      ارا کیدن /ar kidan/: آرایش کردن؛ آراستن

±      ارده /ar‚da/: {عرده /ar‚da/}: لاستیک خودرو؛ تایر خودرو

±      ارّه /arra/؛ /orra/: زن وقیح و دریده

±      ارونجه /arunja/؛ /runja/: یونجه

±      ازا /ez/: ماده‌ی اشتعال زای روی جعبه‌ی کبریت

±      از پوشتی /az puti/: پشتیبانی؛ حمایت؛ طرف‌داری

±      از دستی /az d‚sti/: عمدا؛ به عمد

±      از رد /az rad/: دنبالِ؛ پشت سرِ

±      از سر وا کیدن /az sar w kidan/: کار را به پایان رساندن؛ پذیرایی مناسب را به جا آوردن

±      از سر کول افتین /az s‚r kavl aftiyan/: از تدبیر کاری افتادن؛ از  کاری یا چیزی غافل شدن

±      از کلّی صحب /az k‚llay sh‚b/: از سر صبح؛ از ابتدای صبح

±      از گلو هم بدر رفتن /az g‚lu ham b‚dar roftan/: با هم کنار آمدن؛ مصالحه کردن

±      استاق /astq/: گوسفند نازا

±      استقو /ast‚qo/: استخوان

±      اشکاف /ekf/: کمد دیواری

±      اشکینه آوجیج /akina-wjij/: نوعی غذا (اشکنه)

±      اغوش /aqu/: 1. آغوش. ۲. یک دسته گندم یا هر گیاه و محصول درو شده که در آغوش جای گیرد

±      اغیله /aqila/: مشغول کاری بودن؛ مشغله

±      اقراف /aqrf/: شکاف بزرگ

±      الغاو بلغاو /alqw-balqw/: همهمه؛ سر صدای زیاد و نامفهوم

±      الفچ /alef/: {علفچ //alef؛ الیفچ/{/alef: چسبناک

±      القاج /alqj/: نوعی نخ ضخیم که در بافت قالی کاربرد دارد

±      القشنه /alqona/: نوعی گِرِه

±      القیشتک /alqitak/: بشکن زدن

±   -َک /-ak/: او (ضمیرپسوند برای سوم شخص در افعال گذشته‌ ی ساده. مثال: هستک /hastak/= او هست؛ گوفتک /guftak/= او گفت)

±      َک /-ak/: تو (ضمیر پسوند برای دوم شخص در برخی افعال امر. مثال: وایستک /vystak/= بایست)

±      اله /ala/: سیاه، خشمگین (چشم الگی /‚mal‚gi/: چشم غرّه)

±      الّه کیدن /lla kidan/: خم شدن (انسان)

±      الونه /alwana/: نوعی کیسه (شبیه خورجین)

±      اله توک /alatk/: {عله توک //alatk} بیمار؛ مریض

±      الیز /aliz/: {علیز/aliz/؛ التیز/altiz/؛ علتیز/altiz/}: لگد زدن (حیوانات)

±      الیجک /alijak/: دستکش ضدخار

±      الیف /alif/: قاچ باریک

±      اماج /amj/: نوعی غذای سوپ مانند

±      امبون /ambon/: کیسه

±      انتیکّه /antikka/: {عنتیکّه /antikka/}: عتیقه؛ آنتیک؛ قدیمی

±      انجی /anji/: {عنجی /anji/}: ذرّه؛ مقدار ناچیز

±      اُنجی /onji/: آنجا

±      انجین /anjiyan/: رشته رشته کردن (انجیدن)

±      اندر /andar/: ناتنی

±      اوسار /awsr/: افسار

±      اوسنه /avsana/: افسانه؛ قصه؛ داستان

±      ایشتوی؟ /itwi/: چطوری؟؛ حالت چطور است؟

±      ایقزر /iqzar/: این قدر؛ این مقدار

±      ایکّه /ikka/: تنها

±      اینجی /inji/: اینجا

±      اییش /ayi/: 1. اصطلاحی در کشاورزی؛ ۲. خانواده؛ عائله (دو اییشه /du-ayia/: مردی که دو همسر(خانواده) دارد)

 

+ نوشته شده در  ساعت   توسط چوله قزک  |  ۲ نظر

××× ب ، پ ×××

 

ب

 

±      باجی /bji/: خواهر

±      باد خوردن /bd xordan/: 1. تاب بازی کردن؛ معلق بودن بر روی هوا. ۲. جریان یافتن هوا بر روی چیزی

±      باد باد کیدن /bd-bd kidan/: فخرفروشی کردن؛ خود را بیش و برتر از دیگران نشان دادن

±      باد کیدن /bd kidan/: قهر کردن، ناز کردن از روی رنجیدگی

±      باد و بیدم /bd-o-baydam/: باد و بوران. ]نک: بیدم[

±      باد وک /bdk/: پرافاده، مغرور

±      بار خواب /br xb/: بهار خواب؛ تراست خانه

±      باک کلو /bk-k‚lo/: {باکلو /bk‚lo/}: پدر بزرگ

±      بای داین /by dyan/: باختن؛ از دست دادن

±      ب پوف پوف نگا دشتن /b‚ puf puf n‚g dotan/: به نرمی و ملایمت رفتار یا کار کردن؛ مدارا کردن

±      بجول /b‚jl/: استخوان ترقوه (معمولا حیواناتی چون گوسفند، گاو، شتر و …)

±      بجول بزی /bazi b‚jl/: نوعی بازی که با بجول انجام می گیرد. نک بجول

±      بحولّنی /behllani/: پس بدهی؛ خرج کنی؛ جبران کنی] بحولّوندن /b‚hllondan/: پس دادن[

±      بخ ترّه /bex-trra/: جالیز

±      بخته /baxta/: گوسفند پرواری نر

±      بختنه /bext‚na/: پهلو

±      بخ گوشی /bex-qi/: سیلی

±      بدفلع /bad-f‚le/: بدعادت

±      ب دم امین /b‚ dom amiyan/: وقت دوشیدن شیر گوسفند فرارسیدن (صبح‌گاه شیر گوسفندان را می دوشند)

±      برجمه /barjama/: پالان

±      ب رد کیدن /berad kidan/: گم کردن

±   برونه /b‚runa/: شکاف، سوراخ یا بریدگی در قسمت پایینی سازه هایی مانند تنور (که در مورد تنور از طریق برونه، خاکستر برجای مانده را بیرون می‌کشند)

±   برّی کیدن /b‚rri kidan/: پیراستن مو به شیوه‌ی چیدن پشم گوسفندان؛ پیراستن موی سر به نحوی که پستی و بلندی‌های جای قیچی اصلاح مشخص باشد.

±   بزم /bezom/: {بیزم /beyzom/}: گویه ای برای تایید سخنان طرف مقابل گفتگو و ادامه‌ی سخن به کار می رود (احتمالا مخفف: به از آن هم …)

±      ب زوال /be z‚wl/: ناتوان؛ ضعیف؛ مضلوم

±      بزه /baza/: پهنا (پزه)

±      بزی کیدن /bazi kidan/: 1. بازی کردن. ۲. رقصیدن

±      بعری کیدن /beari kidan/: لودگی کردن

±      بقلوو /b‚qlavu/: بوقلمون

±      بگردم /begrdom/: 1. دور بزنم؛ چرخ بزنم؛ گشت و گذار کنم؛ ۲. فدا شوم (بگردمت: فدایت شوم)؛ ۳. جستجو کنم

±      بلعّت /bal-ato/: به اصطلاح پول کسی را بالا کشیدن

±      ب لقّ و پق /be laqq-o paq/: بدون سرو صدا؛ ساکت

±      بلکم /balkom/: شاید

±      بلّق /b‚lloq/: صدای ترکیدن حباب

±      بنجیر /banjir/: نوعی دانه‌ی روغنی؛ کرچک

±      بنچه /bona/: دسته (یک بنچه پول /yak bona pul/= یک دسته پول)

±      بلغور /b‚lqr/: نوعی ماده‌ی غذایی حاصل از از آرد درشت گندم

±      بلغوشیر /b‚lqir/: ماده‌ی غذایی حاصل از بلغور و شیر

±      بلو /balu/: زگیل (نوعی عارضه‌ی پوستی)

±      بلیش ماهر /balimh‚r/: جانوری شبیه سوسک که بال های سختی دارد

±      بوج‌چه /buj-a/: لقمه‌ی بزرگ نان در دهان جویدن

±      بودی /budi/: تمام؛ کامل

±      بوشی کیدن /bawi kidan/: شیوه ای از استعمال مواد مخدر

±      بوزم‌غوره /bzomqra/: نوعی خارپشت با جثه و تیغ‌های بزرگ

±      بوغه /bqa/: آمیزش دادن گاو (احتمالا به منظور اصلاح نژاد)

±      بوک /buk/: گونه؛ لپ

±      بولویه /bulvaya/: پرستو

±      بوی ری /byri/: بیرون؛ خارج هر چیز

±      بیاج /beyj/: بوته‌ی هندوانه وخربزه

±      بیاخ /biyx/: گویه ای که برای فراخواندن و تحریک سگ بکار می رود (بیاخ بیاخ)

±      بیتی /bayati/: 1. ابزاری برای درو محصول کشاورزی. ۲. دام (معمولا گاو) که به کمک ان گندم و جو درو می کنند

±      بیدم /baydam/: سرما.]نک باد و بیدم[

±      بیغوش /bayqu/: {بغوش /baqu/}: جغد

±      بینیج /baynij/: گهواره

±      بییوُ /biyawo/: بیابان

  

پ

 

 

±      پابله /pbela/: برگرداندن خاک زمین کشاورزی بوسیله‌ی بیل (شبیه شخم زدن)

±      پا د سف استیه /p d‚ sef astiya/: پافشاری می‌کند؛ بر موضع خود اصرار می‌کند

±      پال پال کیدن /pl kidan pl/: جاسوسی کردن؛ به حالتی شک برانگیز به دنبال چیزی گشتن

±      پتو /petaw/: جلوی خورشید نشستن و آفتاب گرفتن

±      پتّیخ /p‚ttix/: آشفته؛ پریشان؛ موی پریشان

±      پچّخ زین /paax ziyan/: باز نشستن؛ بسیار راحت نشستن

±      پچّخ پچّخ کیدن /kidan  paax paax/: باز راه رفتن؛ گشاد گشاد گام برداشتن

±      پچّّوخ /p‚x/: آکنه؛ جوش صورت

±      پچّخه /pa‚xa/: عمل و حالت پچّخ زین. ]نک: پچّخ زین[

±   پچّه‌ورملیه /pa‚-w‚rmaliya/: به کسی گفته می شود که در هر مجلسی و هر کاری چه بی‌دعوت و چه بادعوت داوطلب است.

±      پخ /pax/: صاف؛ تخت (کلش پخه /k‚lla paxa/: (بالا یا جلو یا بالای) سر او شکلی تخت دارد)

±      پخ پخی /p‚x p‚xi/: قلقلک

±      پرپری /p‚rpri/: پروانه

±   پرپری کیدن (داین) /p‚rpri dyan/: طعمه قرار دادن یک کبوتر (با تکان دادن او در دست و بالتبع پر زدن وی) برای جلب و صید دیگر کبوترها

±      پرتاو داین /p‚rtw dyan/: گذاشتن؛ رها کردن

±      پردس فردا /p‚rdas f‚rda/: پسین فردا؛ دو روز بعد

±      پرنه /p‚rena/: پریروز؛ دو روز پیش

±      پروکیه /p‚rukiya/: پژمرده است (پروک زیه /p‚ruk ziya/)

±      پزینه /pazina/: پله؛ پلکان

±      پسارت /posrt/: زمین آماده‌ی شخم زدن

±      پسلنگ /pasalang/: ول‌گردی؛ هرزگردی؛ بی‌هدف گشتن

±      پسّوک /passk/: ول‌گرد؛ هرزه گرد

±      پشنه /pana/: ته؛ پاشنه

±      پشو /peo/: پشتی؛ پیشین

±      پشینگ /p‚ing/: ترشح؛ تراوش؛ پاشیدن

±   پل /pal/: پشته‌های کوچک (دیواره‌های بسیار کوتاه خاکی) که زمین‌های کشاورزی را از هم جا می‌کنند و نیز برای هدایت آب در آبراه به کار می روند.

±      پلتاو /p‚ltw/: پالتو

±   پلخمون /p‚laxmon/: {تلخمون /t‚laxmon/}: تیر کمان (به شکل Y که معمولا از شاخه ی درختان ساخته می‌شود و تیر آن سنگ است)

±      پلشت /p‚lat/: کثیف؛ ناشسته؛ بدطینت

±      پلوری /p‚lwari/: دام پروار؛ چاق؛ فربه

±      پلّه /p‚lla/: نصف؛ دو نیم کردن یک چیز

±      پله کیدن /pela Kidan/: گیر دادن؛ تعقیب کردن و رها نکردن

±      پناپسقول /p‚n-p‚sql/: پناه‌گاه؛ مخفی‌گاه

±      پنچل /panel/: پنچر

±      پوچه /pua/: کپک

±      پورچنه /purana/: پرحرف؛ پرچانه

±      پوزشه تاو مته /puza tw m‚ta/: روی بر می‌گرداند؛ بی اعتنایی می‌کند

±      پوفله /pufla/: آبله؛ تاول

±      پولهر /plhor/: پژمرده

±      پوس لوک /psluk/: پوست کلفت؛ جان سخت؛ مقاوم

±   پوشته /puta/: 1. باری که بتوان ان را بر پشت حمل کرد. ۲. پشته در زمین های کشاورزی بخصوص باغ‌های مو (انگور)؛ تاق در برابر ناو

±      پولته /pulta/: فیتیله

±      پی روه /pay rava/: زمین کشاورزی بعد از درو ( اغلب در مورد کشت جو و گندم)

±      پیر /piyar/: پدر

±      پی /pay/: پشت؛ ماقبل

±      پیشده /pide/: دورشو (برای گربه)

±      پیشون /peyon/: ته؛ انتها؛ عقب

±      پی لینگی /pay-lingi/: پشت پا؛ تکل از پشت

±      پینجله /pinj‚la/: پنجره

±      پینگال /pingl/: ناخن

±      پیه مزنه /paya m‚zna/: صدای رعد (آذرخش) به گوش می رسد

±      

+ نوشته شده در  ساعت   توسط چوله قزک  |  ۴ نظر

××× ت ×××

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.