ولادت پرشکوه حضرت فاطمه زهرا (س)
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
ولادت پرشکوه حضرت فاطمه زهرا (س) دارای ۱۰۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد ولادت پرشکوه حضرت فاطمه زهرا (س) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
فصل اول
ولادت پرشکوه فاطمه(س)
فاطمه بضعه منى و هى نور عینى و ثمره فؤادى و روحى التى بین جنبى و هى الحوراء الانسیه: «فاطمه پاره تن من است، و نور چشمان من، و میوه دلم و روح من است و او حورى انسان صفت است».
پیامبر اسلام(ص) در آن سال که سال پنجم بعثتش بود در سختترین شرائط و حالات به سر مىبرد.اسلام منزوى بود، و مسلمانان اندک نخستین، شدیداً تحت فشار.محیط مکه بر اثر شرک و بت پرستى و جهل و خرافات و جنگهاى قبایل عرب و حاکمیت زور و بینوائى تودههاى مردم، تیره و تار بود.پیامبر(ص) به آینده مىاندیشید، آیندهاى درخشان از پشت این ابرهاى سیاه و ظلمانى، آیندهاى که با توجه به اسباب عادى و ظاهرى بسیار دور دست و شاید غیر ممکن بود.در همین سال حادثه بزرگى در زندگى پیامبر رخ داد، به فرمان خدا براى مشاهده ملکوت آسمانها به معراج رفت، و به مصداق «لنریه من آیاتنا الکبرى» آیات عظیم پروردگار در پهنه بلند آسمان را با چشم خود دید، و روح بزرگش بزرگتر شد، و آماده پذیرش رسالتى سنگیتتر توأم با امید بیشتر.در روایتى از اهل سنت و شیعه – که هر دو بر آن تأکید دارند – مىخوانیم: پیامبر(ص) در شب معراج از بهشت عبور مىکرد، جبرئیل از میوه درخت طوبى به آن حضرت داد، و هنگامى که پیامبر(ص) به زمین بازگشت نطفه فاطمه زهرا سلام اللّه علیها از آن میوه بهشتى منعقد شد.
لذا در حدیث مىخوانیم که پیامبر(ص) فاطمه سلام اللّه علیها را بسیار مىبوسید، روزى همسرش عایشه بر این کار خرده گرفت، که چرا اینهمه دخترت را مىبوسى؟!
پیامبر(ص) در جواب فرمود:«من هر زمان فاطمه را مىبوسم، بوى بهشت برین را از او استشمام مىکنم».
و به این ترتیب این مولود بزرگ از عصاره پاک میوههاى بهشتى و از پدرى همچون پیامبر(ص)، و مادر ایثارگر و فداکارى همچون «خدیجه» در روز بیستم جمادى الثانى گام به دنیا نهاد، و طعن و سرزنشهاى مخالفین که پیامبر را بدون «نسل جانشین» مىپنداشتند، همگى نقش بر آب شد، و به مضمون سوره «کوثر» فاطمه زهرا چشمه جوشان براى ادامه دودمان پیامبر و ائمه هدى و خیر کثیر در طول قرون و اعصار، تا روز قیامت شد.
این بانوى بهشتى (ص) نام داشت که هر کدام از دیگرى پر معنىتر بود: ۱- فاطمه، ۲- صدیقه، ۳- طاهره، ۴- مبارکه، ۵- زکیه، ۶- راضیه، ۷- مرضیه، ۸- محدثه، ۹- زهرا و هر یک بیانگر اوصاف و برکات وجود پربرکت او است.
همین بس که در نام معروفش «فاطمه» بزرگترین بشارت براى پیروان مکتبش نهفته است، چرا که «فاطمه» از ماده «فطم» به معنى جدا شدن، یا باز گرفتن از شیر است، و طبق حدیثى که از پیامبر گرامى اسلام(ص) روایت شده به امیر مؤمنان على(ع) فرمود:
«مى دانى چرا دخترم، فاطمه نامیده شد؟
عرض کرد:بفرمائید.
فرمود:براى آنکه او و شیعیان و پیروان مکتبش از آتش دوزخ باز گرفته شدهاند»!
از میان نامهاى او نام «زهراء» نیز درخشندگى و فروغ خاصى دارد، از امام صادق(ع) پرسیدند:چرا فاطمه را «زهراء» مىنامند؟
فرمود:«زیرا زهراء به معنى درخشنده است و فاطمه چنان بود که چون در محراب عبادت مىایستاد و نور او براى اهل آسمانها پرتو افکن مىشد، همانگونه که نور ستارگان براى اهل زمین [پرتو افکن است]. لذا زهراء نام نهاده شد».هنگامى که خدیجه زنى با شخصیت و معروف به بزرگى بود، با پیامبر اسلام(ص) ازدواج کرد زنان مکه از او قطع رابطه کردند، و گفتند: او با جوان تهى دست و یتیمى ازدواج کرده و شخصیت خود را پائین آورده است!
این وضع همچنان ادامه یافت تا اینکه خدیجه باردار شد و جنینش کسى جز فاطمه زهرا نبود.به هنگام وضع حمل به سراغ زنان قریش فرستاد و از آنها خواست که در این ساعات حساس و پردرد و رنج به یارى او بیایند و تنهایش نگذارند، اما او با این پاسخ سرد و درد آلود روبرو شد که:«تو سخن ما را گوش نکردى، با یتیم ابوطالب که مالى نداشت ازدواج نمودى، ما نیز به کمک تو نخواهیم شتافت»!
خدیجه با ایمان، از این پیام زشت و بى معنى سخت غمگین شد، اما در اعماق دلش نور امیدى درخشید که خدایش او را در اینحال تنها نخواهد گذاشت.لحظات سخت و بحرانى وضع حمل آغاز شد، او در محیط خانه تنها بود، و زنى که او را کمک کند وجود نداشت، قلب او فشردهتر مىشد، و امواج خروشان بى مهریهاى مردم روح پاکش را آزار مىداد.ناگهان برقى در افق روحش درخشید، چشم بگشود و چهار زن را نزد خود دید، سخت نگران شد. یکى از آن چهار زن صدا زد:
نترس و غمگین مباش. پرودرگار مهربانت ما را به یارى تو فرستاده است ما خواهران توایم.
من سارهام!و این یک آسیه همر فرعون است که از دوستان تو در بهشت خواهد بود.
آن دیگر مریم دختر عمران.و این چهارمى را که مىبینى دختر موسى بن عمران، کلثوم است!ما آمدهایم که در این ساعت یار و یاور تو باشیم.و نزد او ماندند تا فاطمه بانوى اسلام دیده به جهان گشود.آرى به مصداق((ان الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الاتخافوا و لاتحزنوا)). کسانى که بگویند پروردگار ما اللّه است، فرشتگان بر آنها نازل مىشوند و مىگویند نترسید و اندوهى به خود راه ندهید»
در اینجا نیز علاوه بر فرشتگان، ارواح زنان با شخصیت جهان به یارى خدیجه با ایمان و پر استقامت شتافتند.تولد این مولود خجسته آنچنان پیامبر(ص) را خشنود کرد که زبان به مدح و ثناى پرورگار گشود، و زبان بدخواهان که او را ابتر مىخواندند، براى همیشه کوتاه شد.خداوند مژده این مولود پربرکت را در سوره کوثر به پیامبرش داد و فرمود:انا اعطیناک الکوثر.فصل لربک وانحران شانئک هو الابتر»:ما سرچشمه جوشان خیر کثیر را به تو بخشیدیم.اکنون که چنین است، براى پرودگارت نماز بجاى آور و تکبیر گو!مسلماً دشمن تو، ابتر است!
۱. ریاحین الشریعه، جلد۱، صفحه .۲۱
۲. این حدیث را با مختصر تفاوتى «سیوطى» در درالمنثور و «طبرى» در ذخائر العقبى و «على بن ابراهیم» در تفسیر خود نقل کردهاند. گرچه معروف است که معراج در سالهاى آخر توقف پیامبر(ص) در مکه بوده، ولى به طورى که از بعضى از روایات استفاده مىشود معراج مکرر اتفاق افتاده است، بنابراین منافاتى با تولد بانوى اسلام در سال پنجم بعثت ندارد.
۳. این حدیث در بسیارى از کتب اهل سنت از جمله «تاریخ بغداد» و «صواعق ابن حجر» و «کنز العمال» و کتب دیگر آمده است .
۴. مضمون این حدیث را گروهى از دانشمندان اهل سنت از جمله «طبرى» در «ذخائر العقبى» نقل کرده است.
۵. سوره فصلت، آیه .۳۰
فصل دوم
محبت فراوان پیامبر(ص) نسبت به فاطمه(س)
اذا اشتقت الى الجنه قبلت نحر فاطمه:
هنگامى که شوق بهشت در دلم پیدا مىشود گلوى فاطمه را مىبوسم!
همه مورخان و ارباب حدیث نوشتهاند که پیامبر(ص) نسبت به دخترش فاطمه(س) علاقه عجیبى داشت.
بدیهى است علاقه پیامبر تنها به خاطر رابطه پدرى و فرزندى نبود، هر چند این عاطفه در وجود پیامبر(ص) موج مىزد، اما تعبیرات و سخنانى که پیامبر(ص) به هنگام اظهار علاقه نسبت به دخترش فاطمه(س) بیان مىکرد، نشان مىداد که در اینجا معیارهاى دیگرى مطرح است.
واین محبت از محبتها جدا است حب محبوب خدا، حب خدا است
از میان روایات فراوانى که در این زمینه رسیده است کافى است به چند روایت زیر که در کتب معروف شیعه و اهل سنت آمده اشاره کنیم:
۱- ما کان احد من الرجال احب الى رسول اللّه من على و لا من النساءٍ احب الیه من فاطمه:
«احدى از مردان نزد پیامبر(ص) محبوبتر از امیر مؤمنان على(ع) نبود و نه از زنان، محبوبتر از فاطمه(س).
جالب این است که این حدیث را گروه زیادى از عایشه نقل کردهاند.
۲- هنگامى که آیه شریفه:لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاءٍ بعضکم بعضاً:
پیامبر را آن گونه که یکدیگر را صدا مىزنید، صدا نزنید
نازل شد مسلمانان پیامبر(ص) را با خطاب «یا محمد» صدا نکردند، بلکه «یا رسول اللّه و یا ایها النبى» مىگفتند.
فاطمه(س) مىگوید:بعد از نزول این آیه من دیگر جرأت نکردم پدرم را به عنوان «یا ابتاه» (پدرجان!» صدا کنم، و هنگام که خدمتش مىرسیدم «یا رسولاللّه» مىگفتم.
یکى دوبار این خطاب را تکرار کردم، دیدم پیامبر(ص) ناراحت شد و از من روبرگردانید. دفعه سوم رو به من کرد و گفت:یا فاطمه انها لم تنزل فیک و لا فى اهلک و لا نسلک، انت منى و انا منک، انما نزلت فى اهل الجفاء و الغلظه من قریش!:
اى فاطمه این آیه درباره تو نازل نشده، و نه درباره خاندان و نسل تو، تو از منى و من از توأم، این در مورد جفاکاران و تند خویان بى ادب از قریش نازل شده است!
سپس این جمله عجیب و روح پرور را افزود:قولى: یا ابه! فانها احیا للقلب و ارضى للرب!
«بگو پدرجان! که این سخن قلب مرا زنده مىکند و خدا را خشنود مىسازد».
آرى آهنگ دلنواز پدرجان فاطمه(ع) با روح پیامبر(ص) همان مىکرد که امواج نسیم بهارى با شکوفههاى لطیف درختان.
۳- در حدیث دیگرى آمده است پیامبر چنان مشتاق فاطمه(س) بود که هر گاه به سفر مىرفت آخرین کسى را که با او وداع مىکرد زهرا(س) بود، و به هنگامى که از سفر باز مىگشت نخستین کسى را که به دیدنش مىشتافت فاطمه(س) بود.
۴- این حدیث را نیز بسیارى از محدثان شیعه و اهل سنت نقل کردهاند که پیامبر فرمود:
من آذاها فقد آذانى.و من اغضبها فقد اغضبنى.من سرها فقد سرنى.و من سائه فقد سائنى.
هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده است.و هر کس او را خشمگین کند مرا خمشگین ساخته.
هر کس او را مسرور کند مرا مسرور ساخته نموده.و هر کس او را اندوهگین سازد مرا اندوهگین ساخته است!
بدون شک شخصیت والاى فاطمه(س) علیها و آینده درخشان و مقام عرفان و ایمان و عبادتش اینهمه احترام را ایجاب مىکرد. چرا که امامان، همه، از نسل او بودند. و بعلاوه او همسر بزرگمرد اسلام امیر مؤمنان على(ع) بود.
اما پیامبر(ص) با این عمل مىخواست حقیقت دیگرى را نیز به مردم تفهیم کند و دیدگاه اسلام را در زمینه دیگرى روشن سازد و انقلاب فکرى و فرهنگى بیافریند و بگوید:دختر موجودى نیست که باید زنده به گور شود.
ببینید من دست دخترم را مىبوسم، او را بر جاى خود مىنشانم، و اینهمه عظمت و احترام براى او قائلم.
دختر انسانى است همچون سایر انسانها، نعمتى است از نعمتهاى پرودرگار، موهبتى است الهى.
دختر نیز مىتواند مانند پسر مدارج کمال را طى کند و به حریم قرب خدا راه یابد.
و به این ترتبیب شخصیت در هم شکسته زن را در آن محیط تاریک احیاء فرمود.
۱. فضائل الخمسه جلد ۴۳ صفحه .۱۲۷
۲. مضمون این حدیث در دهها روایت از طرق اهل سنت نقل شده است (احقاق الحق)، جلد ۱۰، صفحه .۱۶۷
۳. سوره نور، آیه .۶۳
۴. مناقب این شهر آشوب، جلد۳، صفحه .۳۲۰
۵. فضائل الخمسه، جلد۳، صفحه .
فصل سوم
فاطمه(س) در کنار پدر
ان اول شخص یدخل على الجنه فاطمه بنت محمد:«نخستین کسى که در بهشت بر من وارد مىشود، فاطمه دختر محمد است».
در آن روزگار که مسلمانان دوران آمادگى خود را در مکه مىگذراندند، محیط زندگى آنان سخت طوفانى و شرائط فوق العاده بحرانى بود.
آغاز اسلام بود و مسلمانان در اقلیت شدیدى قرار داشتند، و تمام قدرت و نیرو و حاکمیت و ثروت دست دشمنان بى رحم و بى منطق اسلام بود و هر کارى مىخواستند، مىکردند.
آزارى نبود که بر سر مسلمانان نیاورند، و جسارت و توهینى نبود که نسبت به مقام شامخ پیامبر(ص) روا ندارند.
در این دوران دو نفر بیش از همه ایثار و فداکارى کردند: از میان زنان «خدیجه» بود که بر زخمهاى قلب و جسم پیامبر(ص) مرهم مىنهاد، و غبار غم و اندوه را با فداکاریهایش، با محبت و صفایش با همدردى و دلسوزى اش، از قلب مبارکه پیامبر مىزدود.
و دیگر «ابوطالب پدر بزرگوار امیرمؤمنان على(ع) بود که نفوذ و اعتبارى بسیار در میان مردم مکه داشت، و از تدبیر و هوش و ذکاوت فوق العادهاى برخوردار بود، او خود را سپرى نیرومند در برابر پیامبر(ص) کرده بود و یار و یاور و حامى مهربان پیامبر اسلام(ص) بود.
ولى با نهایت تأسف این هر دو یار وفادار، و دو شخصیت بزرگ و انسانهاى ایثارگر، در سال دهم هجرت به فاصله کمى چشم از جهان پوشیدند، و پیغمبر(ص) را در مرگ خود عزادار ساختند، و رسول خدا(ص) از این نظر تنها ماند.
شدت اندوه پیامبر(ص) در سوگ این دو شخصیت که به حق هر کدام سهم قابل ملاحظهاى در پیشرفت اسلام داشتند، از اینجا روشن مىشود که آن سال را «عام الحزن» نام نهادند یعنى «سال غم و اندوه»!.
اما از آنجا که خداوند هر نعمتى را از بندگان برگزیدهاش مىگیرد نعمت دیگرى را جانشین آن مىکند هر کدام از این دو بزرگوار فرزندى از خود به یادگار گذاشتند که درست نقش آنها را ایفا مىکردند.
امیرمؤمنان على(ع) یادگار «ابوطالب» همانند پدر حامى و مدافع و یار و یاور پیامبر(ص) بود، قبلا نیز چنین بود اما بعد از ابوطالب جاى خالى او را نیز پر کرد.
و خدیجه دخترش «فاطمه» را به یادگار گذاشت، دخترى مهربان، فداکار و شجاع و ایثارگر که همواره در کنار «پدر» بود و گرد و غبار و رنج و محنت را از قلب پاک پدر مىزدود.
امیر مؤمنان على(ع) در آن هنگام ۱۹ سال داشت در حالى که فاطمه سلام اللّه علیها طبق احادیث معروف بیش از پنجسال از سن مبارکش نگذشته بود، قابل توجه اینکه هر دو در خانه پیامبر(ص) زندگى مىکردند و مونس ساعتهاى تنهائى او بودند.
هنوز سه سال به هجرت باقى مانده بود، سه سال مملو از حوادث سخت و طوفانهاى شدید زندگى، مملو از مرارتها و ملالتها، مملو از آزارها و اهانتها و تلاشهاى دشمنان براى محو اسلام و مسلمین.
گاه دشمنان سنگدل، خاک، یا خاکستر بر سر پیامبر(ص) مىپاشیدند، هنگامى که پیامبر(ص) خانه مىآمد، فاطمه سلام اللّه علیها خاک و خاکستر از سر و صورت پدر پاک مىکرد، در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود، پیامبر(ص) مىفرمود:
دخترم غمگین مباش و اشک مریز که خداوند حافظ و نگهبان پدر تواست.
گاه دشمنان در حجر اسماعیل اجتماع داشتند و به بتها سوگند مىخوردند که هر کجا «محمّد» را پیدا کنند، او را به قتل برسانند.
فاطمه سلام اللّه علیها این خبر را مىشنید و به اطلاع پدر مىرساند تا مراقب بیشترى از خود کند و این نشان مىدهد که نه تنها در درون خانه که در بیرون نیز فاطمه سلام اللّه علیها در فکر دفاع و نجات پدر بود.
در یکى از همان سالها، ابوجهل مشتى اراذل مکّه را تحریک کرد که به هنگامى که پیامبر(ص) در مسجد الحرام به سجده رفته بود، شکمبه گوسفندى را بیاورند و بر سر حضرت بیفکنند، هنگامى که این عمل انجام شد ابوجهل و اطرافیانش صدا به خنده بلند کردند و پیامبر(ص) را به باد مسخره گرفتند.
بعضى از یاران، منظره را دیدند اما دشمن بیرحم چنان آماده بود که توانائى بر دفاع نداشتند، ولى هنگامى که این خبر به گوش دختر کوچکش فاطمه(س) رسید به سرعت به مسجد الحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش، ابوجهل و یارانش ر با شمشیر زبان مجازات کرد، و به آنها نفرین فرمود.
آرى در آنجا که گاهى مردن دلاور جرأت دفاع از پیامبر(ص) را نداشتند، این دختر شجاع و خردسال، حضور داشت و به دفاع از پیامبر(ص) مىپرداخت.
این دوران هر چه بود، سپرى شد، پیامبر(ص) عازم هجرت به مدینه گشت. فاطمه سلام اللّه علیها باید موقتاً از پدر جدا شود و در خانه تنها بماند، تا زمانى که اجازه هجرت به او داده شود، در حالى که ۸ سال بیشتر از سن مبارکش نمى گذشت. ولى همانگونه که امیرمؤمنان على(ع) در لحظات حساس و بحرانى هجرت با خوابیدن در بستر پیامبر(ص) امتحان ایثار و فداکارى خود را داد و بدن خویش را در معرض شمشیرهاى دشمن گذارد، فاطمه(ص) نیز بدون جزع و بیتابى آمادگى خود را براى پذیرش این رسالت جدید اعلام داشت.
ولى دوران جدائى او نمى توانست زیاد طولانى باشد، و باید در کنار پدر همچنان بماند. و در محیط مدینه همچون مکه به دفاع خود ادامه دهد، و گردو غبار اندوه و حوادث سخت را از قلب نورانى پدر بشوید، لذا بعد از چند روز به اتفاق چند نفر از همسران پیامبر(ص) به همراهى امیر مؤمنان على(ع) به مدینه آمد.
فاطمه نه تنها در روزهاى عادى (هر چند پیامبر(ص) روز عادى نداشت) بکله در روزهاى جنگ و طوفانى نیز همچون یک مرد شجاع در شعاعى که مأموریت داشت، از پیامبر(ص) دفاع مىکرد.
هنگامى که جنگ «احد» پایان گرفت و تازه لشگر دشمن صحنه را ترک گفته بود و پیامبر(ص) با دندان شکسته و پیشانى مجروح هنوز در میدان احد بود فاطمه سلام اللّه علیها با سرعت به «احد» آمد و با اینکه هنوز نوجوان کم سن و سالى بود فاصله میان «مدینه» و «احد» را با پاى پیاده و با شوق زیاد طى کرد، صورت پدر را با آب شستشو داد، خون را از چهرهاش زدود، اما زخم پیشانى همچنان خونریزى مىکرد.
قطعه حصیرى را سوزاند، و خاکستر آن را برجاى زخم ریخت و مانع خونریزى شد، و عجیبتر اینکه براى جنگى که در روز بعد اتفاق مىافتاد. اسلحه براى پدر فراهم مىکرد.
در جنگ احزاب که از پررنجترین غزوات اسلامى بود، و در ماجراى فتح مکه در آن روز که سپاه پیروزمند اسلام با احتیاطهاى لازم آخرین سنگر شرک را از دست مشرکان گرفت و خانه را از لوث وجود بتها پاک کرد، باز مىبینیم فاطمه سلام اللّه علیها در کنار پیامبر قرار گرفته، و به کنار خندق مىآید و براى پیامبر(ص) که چند روز گرسنه مانده، غذاى سادهاى که از قرض نانى تجاوز نمى کرد، تهیه مىکند، و به هنگام فتح مکه براى او خمیه مىزند، آب براى شستشو و غسل آماده مىکند، تا گردو غبار را از تنش بشوید و لباس پاکیزهاى بپوشد و رهسپار مسجد الحرام شود.
۱. این حدیث را «کلینى» در «کافى» و جمعى از اهل سنت در کتب خود مانند «کنز العمال» و «میزان اعتدال» و غیر آن نقل کردهاند.
۲. سیره، ابن هشام، جلد ۱، صفحه .۴۱۶
۳. مناقب، جلد ۱، صفحه .۷۱
۴. صحیح، بخارى، جلد ۵، صفحه .۸
۵. این غزوه «حمراء الاسد» بود که مشرکان از نیمه راه به سوى مدینه بازگشتند تا ضربهاى را که در «احد» زده بودند تکمیل کنند، اما خدا مىخواست مأیوس و نومید بازگردند، لذا وقتى خود را با مسلمانان شجاع و حتى کسانى که در «احد» مجروح شده بودند، مواجه دیدند، ترسیدند و بازگشتند.
فصل چهارم
فاطمه(س) همسر وفادار امیر مؤمنان(ع)
((لولم یخلق على لم یکن لفاطمه کفو))
«هر گاه على آفریده نمى شد، کسى که لایق همسرى فاطمه باشد وجود نداشت».
ازدواجى که عقدش در ملکوت آسمان بسته شد!
کمالات فوق العاده فاطمه(س) از یکسو.و انتسابش به شخص پیامبر از سوى دیگر.
و شرافت خانوادگى او نیز از سوى دیگر.
سبب شد که مردان زیادى از بزرگان یاران پیامبر(ص) به خواستگارى او بیایند اما همه جواب رد شنیدند.و جالب اینکه غالباً پیامبر در پاسخ آنها مىفرمود:امرها الى ربها!
«کار فاطمه به دست پروردگار فاطمه است»!
از همه عجیبتر خواستگارى «عبدالرحمن بن عوف» بود، همان مرد ثروتمندى که مطابق راه و رسم جاهلیت، به همه چیز از دریچه مادى مىنگریست، و مهریه سنگین را دلیل بر شخصیت زن و موقعیت ممتاز شوهر مىپنداشت.
او به خدمت پیامبر(ص) آمد و عرض کرد:اگر فاطمه را به همسرى من درآورى یکصد شتر که بار همه آنها پارچههاى گرانقیمت مصرى باشد به اضافه ده هزار دینار طلا مهریه او مىکنم!!
پیامبر(ص) از این خواستگارى زشت و بى معنى چنان خشمگین شد که مشتى سنگریزه برداشت و به طرف عبدالرحمن پاشید و گفت:«تو گمان کردى من بنده پولم و ثروتم که با پول و ثروت مىخواهى بر من فخر بفروشى»؟
آرى باید در خواستگارى فاطمه الگوهاى اسلامى مشخص شود، سنتهاى جاهلیت پایمال گردد، و معیارهاى ارزش اسلامى معلوم شود.
مردم مدینه در این گفتگوها بودند ناگهان این صدا در همه جا پیچید که پیامبر(ص) مىخواهد تنها دخترش را به همسرى على بن ابیطالب(ع) در آورد.
على بن ابیطالب که دستش از مال و ثروت دنیا کوتاه بود و از معیارهاى عصر جاهلى چیزى نداشت، اما وجودش از فرق تا قدم مملو از ایمان و ارزشهاى اصیل اسلامى بود.
هنگامى که تحقیق کردند، معلوم شد رهنمون پیامبر(ص) در این ازدواج مبارک تاریخى وحى آسمانى بوده است، زیرا خودش فرمود:«اتانى ملک فقال یا محمد ان اللّه یقرأ علیک السلام و یقول لک: انى قد زوجت فاطمه ابنتک من على بن ابى طالب فى الملاءِ الاعلى، فزوجها منه فى الارض»:
«فرشتهاى از سوى خدا آمد و به من گفت: خداوند بر تو سلام مىفرستد و مىگوید من دخترت فاطمه را در آسمانها به همسرى على بن ابیطالب درآوردم تو نیز در زمین او را به ازدواج على درآور»!
هنگامى که امیر امؤمنان على(ع) به خواستگارى فاطمه سلام اللّه علیها آمد، چهره مبارکش از شرم گلگون شده بود. پیامبر(ص) با مشاهده او شاد و خندان شد فرمود براى چه نزد من آمدهاى؟
ولى امیرمؤمنان على(ع) به خاطر ابهت پیامبر(ص) نتوانست خواسته خود را مطرح کند، و لذا سکوت کرد.
پیامبر(ص) که از درون امیرمؤمنان على(ع) باخبر بود، چنین فرمود:«لعلک جئت تخطب فاطمه».
«شاید به خواستگارى فاطمه آمدى»؟!…
عرض کرد:آرى، براى همین منظور آمدم.
پیامبر فرمود:اى على! قبل از تو مردان دیگرى نیز به خواستگارى فاطمه آمدند، هر گاه من با خود فاطمه این مطلب را در میان مىنهادم روى موافق نشان نمى داد، و اکنون بگذار تا این سخن را با خود او در میان نهم.درست است که این ازدواج آسمانى است و باید بشود، اما شخصیت فاطمه سلام اللّه علیها خصوصاً، و احترام و آزادى زنان در انتخاب همسر عموماً، ایجاب مىکند که پیامبر(ص) بدون مشورت با فاطمه سلام اللّه علیها اقدام به این کار نکند.
هنگامى که پیامبر(ص) فضائل امیر مؤمنان على(ع) را براى دخترش بازگو کرد و فرمود:
من مىخواهم تو را به همسرى بهترین خلق خدا در آوردم، نظر تو چیست؟
فاطمه که غرق در شرم و حیا بود سر به زیر انداخت و چیزى نگفت و سکوت کرد.
پیامبر(ص) سربرداشت و این جمله تاریخى را که سندى است براى فقهاء در مورد ازدواج دختران باکره بیان فرمود:«اللّه اکبر! سکوتها اقرارها»:«خداوند بزرگ است، سکوت او دلیل بر اقرار او است».
و در پى این ماجرا عقد ازدواج به وسیله پیامبر(ص) بسته شد.
مهر فاطمه
اکنون ببینیم مهریّه فاطمه چه بود؟
بدون شک ازدواج بهترین مردان جهان با سیده زنان عالم دختر پیامبر بزرگ اسلام باید از هر نظر الگو باشد، الگوئى براى همه قرون و اعصار لذا پیامبر(ص) رو به امیرمؤمنان على(ع) کرد و فرمود:چیزى دارى که مهریه همسرت قرار دهى؟ عرض کرد:
پدر و مادرم بفدایت، تو از زندگى من به خوبى آگاهى که جز «شمشیر» و «زره» و «شتر» چیز دیگرى ندارم.
پیامبر(ص) فرمود:درست است، شمشیرت به هنگام کارزار با دشمنان اسلام مورد نیاز است.
و باید با شتر نخلستان را آب دهى، و در مسافرتها از آن استفاده کنى.
بنابراین تنها زره را مىتوانى مهریه همسرت بنمائى و من دخترم فاطمه را در برابر همین زره به عقد تو درآوردم!
شاید بیشترین قیمتى که در تواریخ درباره این زره نوشته شده است، پانصد درهم است.
آرى این گونه باید ارزشهاى غلط درهم بشکند، و ارزشهاى اصیل جانشین آن گردد، و اینگونه است راه و رسم مردان و زنان با ایمان، و این چنین است برنامه زندگى رهبران راستین بندگان خدا.
جهیزیه فاطمه
همیشه «مهریه» و «جهیزیه» و «تشریفات عروسى» سه مشکل بزرگ بر سر راه خانوادهها در مسئله ازدواج بوده است، مشکلاتى که گاهى تمام دوران حیات ازدواج را مىپوشاند و آثار نکبت بارش تا پایان عمر دو همسر باقى مىماند.
گاه دعواها و مشاجرات لفظى، و گاه نزاعهاى خونین، بر سر این امور رخ داده است، و چه سرمایه هائى که بر اثر چشم هم چشمیها و رقابتهاى زشت و کودکانه در این راه از بین رفته است، هنوز هم که هنوز است این رسوبات افکار جاهلى در کسانى که دم از اسلام مىزنند، کم نیست.
ولى باید جهیزیه بانوى اسلام همچون مهریهاش الگوئى براى همگان باشد.
اگر تعجب نکنید پیامبر(ص) دستور داده زره امیرمؤمنان على(ع) را بفروشد و پولش را که حدود پانصد درهم بود نزد او آوردند.
پیامبر آن را سه قسمت کرد، قسمتى را به بلال داد، تا از آن عطرى خوشبو تهیه کند، و دو قسمت دیگر را براى تهیه وسائل زندگى و لباس تعیین فرمود.
پیداست وسائلى که با این پول ناچیز مىتوان خرید چقدر ساده و ارزان قیمت باید باشد؟!
در تواریخ آمده که هیجده قلم جهیزیه، با آن پول تهیه شد که قلمهاى مهم آن چنین بود:
یکعدد روسرى بزرگ به چهار درهم.
یک قواره پیران به هفت درهم.
یک تخت که با چوب و برگ خرما تهیه شده بود.
چهار عدد بالش از پوست گوسفند که از گیاه خوشبوى «اذخر» پر شده بود.
یک پرده پشمى.
یک قطعه حصیر.
یک عدد دستاس «آسیاب کوچک دستى».
یک مشک چرمى.
یک طشت مسى.
یک ظرف بزرگ براى دوشیدن شیر.
یک سبوى گلى سبزرنگ… و مانند اینها.
آرى چنین بود جهیزیه بانوى زنان جهان.
مراسم جشن عروسى
پیغمبر گرامى اسلام(ص) در این مراسمى که براى تشکیل خانوادهاى بود که بخش مهمى از تاریخ اسلام را دگرگون ساخت و جانشینان معصوم پیامبر(ص) همگى از آن به وجود آمدند، آنچنان برنامهاى اجرا نمود که دشمنان را خشمگین و دوستان را سربلند؟ و دور افتادگان را وادار به تفکر نمود.
«ام سلمه» و «ام ایمن» که دو زن با شخصیت در اسلام بودند و علاقه بسیارى به بانوى بزرگ فاطمه زهرا سلام اللّه علیها داشتند خدمت پیامبر(ص) آمدند و چنین گفتند:
«اى پیامبر گرامى خدا، راستى اگر خدیجه زنده بود با تشکیل مراسم جشن عروسى فاطمه چشمانش روشن مىشود، چنین نیست؟
رسول خدا(ص) از شنیدن نام آن بانوى فداکار، اشک در چشمانش حلقه زد، و به یاد آن همه مهربانیها و ایثارگریهاى خدیجه افتاد و گفت:
کجا مانند خدیجه زنى پیدا مىشود؟ آن روز که همه مردم مرا تکذیب کردند، او مرا تصدیق نمود. و تمام ثروت و زندگى خود را براى نشر آئین خداوند در اختیار من گذارد.
او همان بانوئى بود که خداوند به من دستور داد به او مژده دهم که قصرى از زمرد در بهشت برین به او عنایت خواهد فرمود.
ام سلمه هنگامى که این سخن را شنید و انقلاب و سوز درونى پیامبر(ص) را مشاهده کرد، عرض نمود،
اى رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد. شما هر قدر درباره خدیجه بگوئى عین حقیقت است، ولى به هر حال او دعوت الهى را لبیک گفته و به جوار رحمت او شتافته است امید است خداوند او را در بهترین جاى بهشت جاى دهد.
ولى مطلبى را که به خاطر آن به محضر مبارکت آمدم چیز دیگرى بود و آن اینکه برادر و پسر عمویت على دوست دارد اجازه دهید همسرش فاطمه را به خانه خود ببرد، و از این راه به زندگى خویش سر و سامانى بخشد.
پیامبر(ص) فرمود:چرا على شخصاً این پیشنهاد را با من در میان نگذاشت؟
ام سلمه عرض کرد:شرم و حیا مانع بود.
در اینجا پیامبر(ص) بهام ایمن فرمود:على را خبر کن.
امیرمؤمنان على(ع) آمد و در مقابل پیامبر(ص) نشست. اما سر خود را از شرم به زیر افکنده بود.
پیامبر(ص) فرمود:آیا میل دارى همسرت را به خانه برى؟
امیرمؤمنان على(ص) در حالى که سرش را به زیر انداخته بود، عرض کرد:
آرى، پدرم و مادرم به قربانت باد.
جالب اینکه بر خلاف آنچه در میان مردم تجمل پرست معمول است که از ماهها قبل دست به کار این برنامهها مىشوند پیامبر(ص) با خوشحالى فرمود:همین امشب یا فردا شب ترتیب کار را خواهم داد.
و همانجا دستور فراهم ساختن مقدمات جشن بسیار سادهاى که مملو از روحانیت و معنویت بود صادر فرمود.
این جشن ملکوتى و مراسم مربوط به آن، آنقدر بى تکلف و ساده برگزار شد که شنیدنش امروز براى ما تعجب آور است.
امیرمؤمنان على(ع) مىگوید:مقدارى از پول همان زرهى را که قبلا فروخته بودم پیامبر(ص) نزد ام سلمه به امانت گزارده بود، و به هنگام مراسم زفاف ده درهم از آن را از وى گرفت، و به من داد و فرمود: مقدارى روغن و خرما و کشک با این پول خریدارى کن، من این کار را انجام دادم سپس پیامبر(ص) شخصاً آستین را بالا زد و سفره تمیزى طلبید و آنها را با دست خود مخلوط کرد و غذائى تهیه نمود و با همان غذا از مردم پذیرائى به عمل آورد.
امیر مؤمنان(ع) شخصاً مأمور شد به مسجد بیاید و اصحاب را دعوت کند، هنگامى که به مسجد آمد خواست فقط برخى را دعوت کند حیا مانع شد، از این رو صداى خود را بلند کرد و فرمود:
«اجیبوا الى ولیمه فاطمه»شما را به میهمانى عروسى فاطمه دعوت مىکنم!
حضرت مىگوید:مردم دسته دسته به راه افتادند و من از کثرت جمعیت و کمى غذا شرمنده شدم، همینکه پیامبر(ص) از ماجرا آگاه شد، به من فرمود: غصه مخور، من دعا مىکنم تا خداوند غذا را برکت دهد و چنین شد همگى از آن غذاى کم خوردند و سیر شدند.
جالب اینکه در پایان مراسم، به هنگامى که مردم به خانههاى خود بازگشتند و خانه خلوت شد پیامبر(ص) فاطمه(ع) را در سمت چپ و امیر مؤمنان على(ع) را در سمت راست خود نشانید و از آبى که با دهانش تبرک کرده بود کمى بر بدن زهرا سلام اللّه علیها و کمى بر بدن امیر مؤمنان على(ع) پاشید و درباره آنها دعا کرد و گفت:«اللهم انهما منى و انا منهما، اللهم کما اذهبت عنى الرجس و طهرتنى تطهیراً فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً»:
«خداوند اینها از منند و من از آنها هستم، بارالها همانطور که هر گونه رجس و پلیدى را از من دور کردى از آنها نیز دور کن و آنها را پاکیزه فرما».
سپس فرمود:برخیزید و به خانه خود روید خداوند بر شما هر دو مبارک گرداند.
دنیا پرستان مادى و مؤمنان ضعیف الایمانى که تحت تأثیر زرق و برق مادى این جهانند و آبرو و شخصیت و عظمت یک خانواده و مبارکى و شکوه مراسم عروسى را در آن تشریفات و تجملات کمرشکن و طاقت فرسا مىدانند ببینند وعبرت بگیرند، ببینید و از این برنامه انسان ساز که مایه خوشبختى همه پسران و دختران جوان است الهام بگیرند، و نمونه تعلیمات اسلام را به صورت زنده و عملى در ماجراى «خواستگارى»، «مهریه»، «جهیزیه» و «مراسم جشن عروسى» فاطمه زهرا سلام اللّه علیها با چشم خود در صفحات تاریخ مشاهده کنند.
۱. کنوز الحقایق، صفحه .۱۲۴
۲. تذکره الخواص: صفحه .۳۰۶
۳. ذخائر العقبى، ص .۳۱
۴. احقاق الحق، جلد ۱۰، ص .۳۵۸
فصل پنجم
فاطمه(س) بعد از رحلت پیامبر(ص)
ما زالت بعد ابیها معصبه الرأس باکیه العین، محترقه القلب.
«بعد از رحلت پیامبر پیوسته شال عزا به سر بسته بود، چشمانى گریان و قلبى سوزان داشت».
دوران شیرین زندگانى بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام اللّه علیها با رحلت پیامبر(ص) به سرعت سپرى شد (هر چند به یک معنى در سراسر زندگى او، دوران شیرینى وجود نداشت، چرا که پیوسته فشارها و جنگها و توطئههاى دشمنان بر ضد اسلام و پیامبر آرامش روح فاطمه(س) را بر هم مىزد).
با رحلت پیامبر(ص) طوفانهاى تازهاى از حوادث پیچیده و بحرانى وزیدن گرفت.
احقاد و کینههاى بدر، خیبر و حنین که در عصر پیامبر(ص) در زیر خاکستر پنهان بود آشکار گشت.
احزاب منافقین به جنب و جوش افتادند تا هم از اسلام انتقام بگیرند، و هم از خاندان پیامبر.(ص) و فاطمه زهرا(س) در مرکز این دایره بود که تیرهاى زهرآگین دشمنان از هر سوى به سوى آن پرتاب مىشد.
فراق و جدائى دردناک از پدر از یکسو.
مظلومیت غمانگیز و جانکاه همسرش امیرمؤمنان على(ع) از سوى دیگر.
توطئههاى دشمنان بر ضد اسلام از دیگر سو.
و نگرانى فاطمه از آینده مسلمین و حفظ میراث قرآن، دست به دست هم دادند و قلب و روح پاکش را سخت مىفشردند.
فاطمه سلام اللّه علیها نمى خواهد با بیان غمهاى خود روح پاک امیرمؤمنان على(ع) را که سخت از آن اوضاع ناگوار و خلافکارىهاى امت ضربه دیده، آزردهتر سازد.
به هین دلیل به کنار قبر پیامبر(ص) مىرفت و با او درد دل مىکرد، و سخنان جانسوزى همچون اخگر آتش که اعماق وجود انسان را مىسوزاند، بر زبان مىآورد.
«یا ابتاه بقیت و الهه و حیرانه فریده، قد انخمد صوتى و انقطع ظهرى و تنغص عیشى»:
«پدرجان بعد از تو، یکه و تنها شدم، حیران و محروم ماندهام صدایم به خاموشى گرائید، و پشتم شکست و آب گواراى زندگى در کامم تلخ شد».
و گاه مىگفت:ماذا على من شر تربه احمدا.الایشم مدى الزمان غوالیا.صبت على مصائب لوانها
صبت على الایام صرن لیالیا.
«کسى که خاک پاک پیامبر(ص) را ببوید سزاوار است تا پایان عمر هیچ عطرى را نبوید.
بعد از تو اى پدر آنقدر مصائب بر من فرو ریخت که اگر بر روزهاى روشن مىریخت به صورت شبهاى تیره و تار در مىآمد».
چرا فاطمه سلام اللّه علیها اینگونه اشک مىریزد؟چرا اینهمه بى تابى مىکند؟چرا همچون اسپند بر آتش، قرار ندارد؟آخر چرا؟!…
جواب این چراها را باید از زبان خود او بشنویم.
ام سلمه مىگوید:هنگامى که بعد از وفات پیامبر(ص) به دیدن بانوى اسلام فاطمه سلام اللّه علیها رفتم و جویاى حال او شدم در پاسخ جملههاى پرمعنى را بیان کرد:
اصبحت بین کمد و کرب.
فقد النبى(ص) و ظلم الوصى.
هتک و اللّه حجابه…
و لکنها احقاد بدریه.
و تراث احدیه.
کانت علیها قلوب النفاق مکتمنه.
«از حالم چه مىپرسى اى ام سلمه که:
من در میان اندوه و رنج بسیار به سر مىبرم:
از یکسو پدرم پیامبر(ص) را از دست دادهام، و از سوى دیگر [با چشم خو مىبینم که] به جانشینش [على بن ابیطالب] ستم شده است.
به خدا سوگند که پرده حرمتش را دریدند… .
ولى من مىدانم اینها کینههاى بدر.
و انتقامهاى «احد» است.
که در قلوب منافقان پنهان و پوشیده بود.
ولى با اینهمه دفاع از او حریم قدس علوى و حمایتش از امیر مؤمنان(ع) در این دوران پر درد و رنج بر کسى پوشیده نیست.
گرچه حیاتش بعد از پدر همانگونه که خود از خدایش تقاضا کرد طولانى نشد و دو سه ماه بیشتر نگذشت که به جوار قرب خدا، و دیدار پدر شتافت، ولى در همین مدت از بذل هرگونه فداکارى و ایثار در حق امیر مؤمنان(ع) و دفاع از اسلام فرو گذارى نکرد.
صلى اللّه علیک یا بنت رسول اللّه و رحمه اللّه و برکاته.
۱. مناقب ج ۳، ص .۶۲
۲. مناقب. ابن شهر آشوب، ج ۲، ص .۲۲۵
۲.
فصل ششم
فدک در طول تاریخ
(چگونه فدک به اهل بیت: بازگشت؟)
سیر تاریخى «فدک» یکى از شگفتیهاى تاریخ اسلام است، هر یک از خلفاء در برابر آن موضعى داشتند، یکى مىگرفت و دیگرى پس مىداد، و این وضع آن قدر ادامه یافت تا این سرزمین به کلى ویران شد و برباد رفت، براى پى بردن به فراز و نشیبهائى که در این روستاى آباد پدید آمد کافى است مقطهاى زیر را مورد توجه قرار دهیم:
۱- فدک در آغاز، چنانکه دانستیم پس از سقوط خیبر از طریق مصالحه از یهودیان به پیامبر(ص) منتقل شد و به حکم آیه «و ما افاء اللّه على رسوله…» اختیار آن به طور کامل با شخص پیامبر(ص) بود و به حکم آیه، حق آن حضرت گردید.
۲- طبق اسناد معتبر تاریخى پیامبر(ص) آن را در حیات خود طبق دستور قرآن و آیه «ذات القربى حقه» به بانوى اسلامى فاطمه زهرا(س) بخشید، و به این ترتیب در اختیار دخت گرامى پیغمبر اسلام(ص) قرار گرفت.
۳- در زمان خلیفه اول این آبادى غصب شد، و در اختیار حکومت وقت قرار گرفت، و آنها با سرسختى عجیبى در حفظ این وضع کوشیدند.
۴- این امر همچنان ادامه داشت تا زمان «عمر بن عبدالعزیز» خلیفه اموى که نسبت به اهل بیت پیغمبر(ص) روش ملایمترى داشت رسید، او به فرماندارش در مدینه «عمرو بن حزم» نوشت که «فدک» را به فرزندان فاطمه(س) باز گردان.
فرماندار مدینه در پاسخ او نوشت:
«فرزندان فاطمه بسیارند و با طوایف زیادى ازدواج کردهاند، به کدام گروه باز گردانم»؟!
«عمرو بن عبدالعزیز» خشمناک شد، نامه تندى به این مضمون در پاسخ فرماندار مدینه نگاشت:
«اما بعد: فانى لو کتبت الیک امرک ان تذبح شاه لکتبت الىّ أَجماء ام قرناء»؟
«او کتبت الیک ان تذبح بقره لسألتنى ما لونها؟ فاذا ورد کتابى هذا فاقسمها فى ولد فاطمه من علىّ والسّلام»:
«هر گاه من ضمن نامهاى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح کن، تو فوراً در جواب خواهى نوشت آیا بى شاخ باشد یا شاخدار؟!، و اگر بنویسم گاوى را ذبح کن سؤال مىکنى رنگ آن چگونه باشد؟
هنگامى که این نامه من به تو مىرسد فوراً «فدک» را بر فرزندان فاطمه از على(ع) تقسیم کن».
و به این ترتیب با یک چرخش بزرگ، «فدک» بعد از سالیان دراز به دست فرزندان فاطمه(س) افتاد.
۵- دیرى نپائید که «یزید بن عبدالملک» خلیفه اموى آن را مجدداً غصب کرد.
۶- سرانجام «بنى امیه» منقرض شدند و «بنى عباس» روى کار آمدند، «ابوالعباس سفاح» خلیفه معروف عباسى آن را به «عبداللّه بن حسن بن على(ع)» به عنوان نماینده بنى فاطمه(س) باز گرداند.
۷- چیزى نگذشت که «ابوجعفر عباسى» آن را از «بنى حسن» گرفت (زیرا آنها قیامى بر ضد بنى عباس کردند).
۸- «مهدى عباسى» فرزند «ابو جعفر» آن را به فرزندان فاطمه(س) باز گرداند.
۹- «موسى الهادى» خلیفه دیگر عباسى بار دیگر آن را غصب کرد و «هارون الرشید» نیز همین معنى را ادامه داد.
۱۰- «مأمون» به خاطر تظاهر به علاقه شدید نسبت به اهل بیت پیغمبر(ص) و فرزندان على(ع) و فاطمه زهر(س) آن را با تشریفاتى به فرزندان فاطمه(س) بازگرداند.
در تاریخ آمده است که مأمون به «قثم بن جعفر» فرماندار مدینه چنین نوشت:
«انه کان رسول اللّه اعطى ابنته فاطمه فدکاً و تصدق علیها بها، و ان ذلک کان امراً ظاهراً معروفاً عند آله علیهم السلام ثم لم تزل فاطمه تدعى منه بما هى اولى من صدق علیه، و انه قد رأى ردها الى ورثتها و تسلیمها الى «محمد بن یحیى بن الحسین بن زید بن على»… و«محمد بن عبداللّه بن الحسین»… لیقوما بها لاهلهما».
«رسول خدا(ص) «فدک» را به دخترش «فاطمه»(س) بخشید، واین امرى آشکار و معروف نزد اهل بیت پیامبر(ص) بود، سپس همواره فاطمه(س) مدعى آن بود و قول او از همه شایستهتر به تصدیق و قبول است، و من صلاح مىبینم که آن به ورثه آن حضرت(س) داده شود، و به «محمدبن یحیى» و «محمد بن عبداللّه» (نوههاى امام زین العابدین) بازگردانى تا آنها به اهلش برسانند».
«ابن ابى الحدید» مىگوید:
«مأمون براى رسیدگى به شکایات مردم نشسته بود، اولین شکایتى که به دست او رسید و به آن نگاه کرد مربوط به فدک بود، همینکه شکایت را مطالعه کرد گریه نمود، و به یکى از مأموران گفت صدا بزن وکیل فاطمه(س) کجاست؟ پیرمردى جلو آمد، و با مأمون سخن بسیار گفت، مأمون دستور داد حکمى را نوشتند و فدک را به عنوان نماینده اهل بیت: به دست او سپردند.
هنگامى که مأمون این حکم را امضاء کرد« دعبل» برخاست و اشعارى سرود که نخستین بیت آن این بود:
اصبح وجه الزمان قد ضحکا
برد مأمون هاشماً فدکاً!
«چهره زمان خندان شد – چرا که مأمون فدک را به بنى هاشم بازگرداند.
نویسنده کتاب «فدک» مىنویسد مأمون به اتکاء روایت «ابو سعید خدرى» که مىگوید: پیامبر فدک را به فاطمه(س) بخشید، دستور فدک به فرزندان فاطمه(س) باز گردانده شود.
۱۱- اما «متوکل عباسى» به خاطر کینه شدیدى که از اهل بیت: در دل داشت، بار دیگر فدک را از فرزندان فاطمه(س) غصب کرد.
۱۲- فرزند متوکل بنام «منتصر» دستور داد که آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسین(ع) باز گردانند.
بدیهى است روستائى که اینچنین دست به دست بگردد، و هر روز بازیچه دست سیاستمداران کینه توز باشد، به سرعت رو به ویرانى مىگذارد، و همین سرنوشت سرانجام دامان فدک را گرفت، و تمام آبادى آن ویران، و درختانش خشک شد!
ولى این نقل و انتقالها به هر حال بیانگر این واقعیت است که خلفاء روى فدک حساسیت خاصى داشتند، و هر کدام طبق روش سیاسى خود موضعگیرى مخصوص و عکس العمل خاصى روى آن نشان مىدادند.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.