برگزیده ایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص)


در حال بارگذاری
12 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
5 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 برگزیده ایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص) دارای ۱۵۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد برگزیده ایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص)  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

مقدمه :
تحقیقی که در دست دارید ، خلاصه و برگزیده ای است از تاریخ پیامبر اسلام (ص) که از منابع و مأخذ مهم و معتبر از جمله «تاریخ پیامبر اسلام» تألیف استاد مرحوم «دکتر محمد ابراهیمی آیتی» جمع آوری شده است . در بعضی موارد نیز از راهنمایی اساتید محترم و کتب دیگر نیز استفاده شده است . امید است مورد لطف و تأیید شما استاد عزیز قرار گیرد .
 
اجداد رسول خدا
از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود: اذا بلغ نسبى الى عدنان فامسکوا((هرگاه نسب من بـه عـدنان رسید از ذکر اجداد جلوتر خوددارى کنید ((۱)) )) به این جهت , شرح حال اجداد پیامبر اسلام (ص ) را از جد بیستم , یعنى ((عدنان )) شروع مى کنیم .
۲۰ ـ عـدنـان : پـدر عـرب عـدنـانـى است که در تهامه , نجد و حجاز تا شارف الشام وعراق مسکن داشـتـه انـد و آنان را عرب معدى , عرب نزارى , عرب مضرى , عرب اسماعیلى , عرب شمالى , عرب مـتـعـربـه و مـسـتـعـربـه , بـنـى اسـمـاعـیـل , بـنـى مشرق , بنى قیدارمى گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم (ع ) مى رسد ((۲)).
عدنان دو پسر داشت : ((معد)) و ((عک )) که ((بنى غافق )) از ((عک )) پدید آمده بودند۱۹ ـ معدبن عدنان : ((عدنان )) با فرزندان خویش به سوى یمن رفت و همان جا بودتاوفات یافت او را چند پسر بـود که معد بر همه آنان سرورى داشت مادر معد از قبیله ((جرهم )) بود و ده فرزند داشت و کنیه معد ((ابوقضاعه )) بود ((۳)).
بـه قـول ابـن اسحاق : معدبن عدنان چهارپسر به نامهاى , ((نزار)), ((قضاعه )), ((قنص )) و((ایاد)) داشت .
۱۸ ـ نـزاربـن مـعـد: سـرور و بـزرگ فرزندان پدرش بود و درمکه جاى داشت و او راچهار پسر به نـامهاى : ((مضر)), ((ربیعه )), ((انمار)) و ((ایاد)) بود دو قبیله ((خشعم )) و((بجیله )) از انمار به وجود آمده اند و دو قبیله بزرگ ربیعه و مضر از نزار پدیدارگشته اند.
۱۷ ـ مضربن نزار: دو پسر داشت : ((الیاس )) ((۴)) و ((عیلان )) و مادرشان از قبیله ((جرهم )) بود از رسـول اکـرم (ص ) روایت شده است که فرمود: ((مضر و ربیعه را دشنام ندهید, چه آن دو مسلمان بوده اند ((۵)) )) ((مضر)) سرور فرزندان پدرش و مردى بخشنده ودانا بود و فرزندانش را به صلاح و پرهیزگارى نصیحت مى کرد.
۱۶ ـ الیاس بن مضر: پس از پدر در میان قبایل بزرگى یافت و او را ((سیدالعشیره)) لقب دادند, سه پـسـر به نامهاى : ((مدرکه )), ((طابخه )) و ((قمعه )) داشت (نامشان به ترتیب : عامر, عمرو وعمیر اسـت ) و مـادرشـان ((خـنـدف )) و نـام اصـلى وى ((لیلى )) بود وقبایلى را که نسبشان به الیاس مى رسد ((بنى خندف )) گویند.
قـبـیـلـه هـاى ((بـنـى تـمـیـم )), ((بـنـى ضبه )), ((مزینه )), ((رباب )), ((خزاعه )), ((اسلم )), ازالیاس بن مضر منفصل مى شوند.
۱۵ ـ مـدرکـه بـن الـیـاس : نـامـش ((عـامـر)) ((۶)) و کـنـیـه اش ((ابـوالـهـذیـل)) و ((ابـوخـزیـمـه ))بـود((مـدرکـه )) چـهـارفـرزنـد داشـت : ((خزیمه )) و ((هذیل )), ((حارثه )) و ((غالب )) ((۷)).
نسب قبیله ((هذیل )) و ((عبداللّه بن مسعود)) صحابى معروف به ((مدرکه بن الیاس ))مى رسد.
۱۴ ـ خزیمه بن مدرکه : مادرش ((سلمى )) دختر((اسدبن ربیعه بن نزار)) و به قول ابن اسحاق زنى از ((بنى قضاعه )) بود, بعد از پدر حکومت قبایل عرب را داشت و او راچهار پسر به نامهاى : ((کنانه )), ((اسد)), ((اسده )), ((هون )) بود.
۱۳ ـ کنانه بن خزیمه : کنیه اش ((ابومضر)) و مادرش ((عوانه )) دختر ((سعد بن قیس بن عیلان بن مـضـر)) بـود از ((کنانه )) فضایل بى شمارى آشکار گشت و عرب او را بزرگ مى داشت فرزندانش عـبـارت بـودند از: ((نضر)), ((مالک )), ((عبدمناه )), ((ملکان )) و((حدال )) قبایل ((بنى لیث )) و ((بنى عامر)) از کنانه بن خزیمه پدید آمده اند.
۱۲ ـ نضربن کنانه : مادرش به قول یعقوبى ((هاله )) دختر ((سویدبن غطریف )) و به قول ابن اسحاق و طـبرى و دیگران ((بره )) دختر ((مربن ادبن طابخه )) بود و فرزندان وى :((مالک )), ((یخلد)) و ((صلت )) و کنیه اش ((ابوالصلت )) بوده است .
یعقوبى مى گوید: نضربن کنانه , اول کسى است که ((قریش )) نامیده شد و به این ترتیب کسى که از فرزندان نضربن کنانه نباشد ((قرشى )) نیست .
۱۱ ـ مـالـک بـن نـضر: مادر وى ((عاتکه )) دختر ((عدوان بن عمروبن قیس بن عیلان )) وفرزند وى ((فهربن مالک )) بود.
۱۰ ـ فهربن مالک : مادر وى ((جندله )) دختر ((حارث بن مضاض بن عمرو جرهمى ))بود و فرزندان وى : ((غالب )), ((محارب )), ((حارث )), ((اسد)) و دخترى به نام ((جندله ))مى باشند.
۹ ـ غـالـب بـن فـهـر: مـادر وى ((لـیـلى )) دختر ((سعدبن هذیل )) بود و فرزندان وى : ((لؤى ))و ((تیم الادرم )) و فرزندان تیم بن غالب , ((بنوادرم بن غالب )) معروف شده اند.
۸ ـ لـؤى بـن غـالب : مادر وى ((سلمى )) دختر ((کعب بن عمرو خزاعى )) بود وفرزندانش عبارت بودند از: ((کعب )), ((عامر)), ((سامه )), ((عوف )) و ((خزیمه )).
۷ ـ کعب بن لؤى : مادر وى ((ماویه )) دختر ((کعب بن قیس بن جسر))بود و فرزندانش عبارت بودند از: ((مره )), ((عدى )) و ((هصیص )) و کنیه اش ((ابوهصیص ))بود.
کـعـب بـن لـؤى از هـمه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود, وى اولین کسى است که در خطبه اش ((امابعد)) گفت و روز جمعه را ((جمعه )) نامید, زیرا پیش از آن ,عرب آن را ((عروبه )) مى نامید.
۶ ـ مـره بـن کعب : مادر وى : ((وحشیه )) دختر((شیبان بن محارب بن فهربن مالک بن نضر)) است و فرزندان وى : ((کلاب )), ((تیم )),((یقظه )),و کنیه اش ((ابویقظه )) مى باشد.
۵ ـ کـلاب بـن مـره : مـادرش ((هـنـد)) دخـتـر ((سـریـربـن ثـعـلـبـه بـن حـارث بـن (فـهـربن ) مالک (بن نضر)بن کنانه بن خزیمه )) است و فرزندانش : ((قصى بن کلاب )) و ((زهره بن کلاب )) ویک دختر, و کنیه اش ((ابوزهره )) و نامش ((حکیم )) است .
رسـول اکرم (ص ) درباره دو فرزند ((کلاب بن مره )) یعنى : ((قصى )) و ((زهره )) گفت :((دوبطن خالص قریش دو پسر کلاب اند)).
۴ ـ قـصى بن کلاب : مادرش : ((فاطمه )) دختر ((سعد بن سیل )) است و فرزندانش :((عبدمناف )), ((عبدالدار)), ((عبدالعزى )) و ((عبدقصى )) و دو دختر, و کنیه اش ((ابوالمغیره )) ((۸)) بود.
قصى بزرگ و بزرگوار شد در این موقع دربانى و کلیددارى خانه کعبه با قبیله ((خزاعه )) بود که پس از ((جرهمیان )) بر مکه غالب شده بودند و اجازه حج با قبیله ((صوفه )) بود.
((قـصـى ))زیـر بـار ((صوفه )) نرفت و پس از جنگى سخت بر آنان پیروز گشت و دست آنان را از اجـازه حـج کـوتـاه سـاخـت , ((خزاعه )) نیز حساب کار خویش کردند و از قصى کناره گرفتند و سرانجام ((قصى )) امور کعبه و مکه را به داورى ((یعمربن عوف بن کعب کنانى )) دردست گرفت و از آن روز ((شداخ )) نامیده شد.
((قصى )) مناصب را در میان فرزندان خویش تقسیم کرد, آب دادن و سرورى را به ((عبدمناف )), ((دارالـنـدوه )) را بـه ((عـبـدالـدار)), پـذیرایى حاجیان را به ((عبدالعزى )) و دوکنار وادى را به ((عبدقصى )) واگذاشت ((۹)).
قریش ازنظر بزرگوارى ((قصى بن کلاب )) مرگ وى را مبدا تاریخ خود قرار دادند.
۳ ـ عـبـدمـناف بن قصى : مادرش : ((حبى )) دختر ((حلیل خزاعى )) است و فرزندانش :((هاشم )), ((عـبـدشـمـس )), ((مطلب )), ((نوفل )), ((ابوعمرو)) و شش دختر کنیه اش ((ابوعبدشمس )) و نامش ((مغیره )) و او را ((قمرالبطحا)) مى گفتند.
۲ ـ هـاشـم بـن عـبـدمناف : مادرش : ((عاتکه )) دختر ((مره بن هلال بن فالج )) است وفرزندان وى : ((عـبدالمطلب )), ((اسد)), ((ابوصیفى )), ((نضله )) و پنج دختر, وکنیه اش :((ابونضله )) و نامش : ((عمرو)) و معروف به ((عمروالعلى )) بود.
نسب ((بنى هاشم )) عموما به ((هاشم بن عبد مناف )) مى رسد و مادرامیرالمؤمنین (ع ) ((فاطمه )) دختر ((اسدبن هاشم )) است .
۱ ـ عبد المطلب بن هاشم : مادرش : ((سلمى )) دختر ((عمرو بن زید بن لبید (بن حرام )بن خداش بـن عـامـر بـن غـنم بن عدى بن نجار, تیم اللا ت بن ثعلبه بن عمرو بن خزرج )) بودو فرزندانش ((عـبـاس )), ((حـمـزه )), ((عبداللّه )), ((ابوطالب )) (عبد مناف ), ((زبیر)),((حارث )), ((حجل )) (غیداق ), ((مقوم )) (عبدالکعبه ), ((ضرارابولهب )) (عبدالعزى ),((قشم )) وشش دختر.
کنیه عبدالمطلب ((ابوالحارث )) و نامش ((شیبه الحمد)) و نام اولش ((عامر)) بوده است .
عـبـدالـمـطلب , سرور قریش بود و رقیبى نداشت وى پس از آن که داستان اصحاب فیل به انجام رسید, اشعارى گفت که یعقوبى آن را نقل کرده است ((۱۰)).
وفـات عبدالمطلب , در دهم ماه ربیع الاول (هشت سالگى رسول اکرم ) سال ششم عام الفیل اتفاق افـتـاد و صـدوبیست سال عمرکرد ((۱۱)) قبر او در ((حجون )) واقع شده که به قبرستان ابوطالب معروف است .

پدر رسول خدا(ص )
عـبداللّه بن عبدالمطلب , مادرش : ((فاطمه )) دختر ((عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم )) است ((عبداللّه )) پدر رسول خدا(ص ) در بیست و پنج سالگى وفات کرد به قول مشهور, وفات وى پیش از مـیـلاد رسـول خـدا روى داد, اما یعقوبى , این قول را خلاف اجماع گفته و به موجب روایتى از ((جعفربن محمد))(ع ) وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته است ((۱۲)).
بـه قـول واقدى : از ((عبداللّه )) کنیزى به نام ((ام ایمن )) و پنج شتر و یک گله گوسفند وبه قول ابن اثیر: شمشیرى کهن و پولى نیز به جاى ماند که رسول خدا آنها را ارث برد ((۱۳)).
مادر رسول خدا (ص )
((آمـنه )) دختر ((وهب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب )) که ده سال و به قولى ده سال واندى پس از واقعه حفر زمزم و یک سال پس از آن که ((عبدالمطلب ))براى آزادى ((عبداللّه )) از کشته شدن صـد شـتـر فـدیـه داد, بـه ازدواج ((عـبـداللّه )) درآمد و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا ((۱۴)) , در سفرى که فرزند خویش را به مدینه برده بود تاخویشاوندان مادرى وى او را ببینند, هنگام بازگشت به مکه در سى سالگى در ((ابوا))وفات کرد.
رسول خدا(ص )
مـحـمـد بـن عـبـداللّه بن عبدالمطلب (شیبه الحمد, عامر) بن هاشم (عمروالعلى ) بن عبدمناف (مـغیره )) بن قصى (زید) بن کلاب (حکیم ) بن مره بن کعب بن لؤى بن غالب بن فهر (قریش ) بن مالک بن نضر (قیس ) بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه (عمرو) بن الیاس بن نزار (خلدان ) بن معد بن عدنان علیهم السلام .

میلاد رسول خدا(ص )
در تـاریخ ولادت رسول خدا(ص ) اختلاف است : مشهور شیعه هفدهم (ربیع الاول ,۵۳ سال قبل از هجرت ) و مشهور اهل سنت دوازدهم ربیع الاول است و اقوال مختلف دیگر نیز بیان شده .
کـلینى دوازدهم ربیع الاول عام الفیل ((۱۵)) (هنگام زوال یا بامداد) و مسعودى : هشتم ربیع الاول عام الفیل پنجاه روز پس از آمدن اصحاب فیل به مکه دانسته اند ((۱۶)).
کـلـیـنـى مـى نـویـسـد: مـادر رسول خدا(ص ) در ایام تشریق (یازدهم و دوازدهم وسیزدهم ماه ذى الـحـجـه ) نـزد جـمره وسطى که در خانه عبداللّه بن عبدالمطلب واقع بودباردار شد ((۱۷))
و رسول خدا در ((شعب ابى طالب )) در خانه محمدبن یوسف در زاویه بالاکه هنگام ورود به خانه در دست چپ واقع مى شود, از وى تولد یافت .
ابـن اسحاق روایت مى کند: ((آمنه )) دختر ((وهب )) مادر رسول خدا مى گفت که : چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد: همانا تو به سرور این امت باردار شده اى , پس هرگاه تولد یافت , بگو: اعیذه بالواحد من شر حاسد ((او را از شر هر حسد برنده اى به خداى یکتا پناه مى دهم )), سپس او را ((مـحمد)) بنام , چون رسول خدا تولد یافت , آمنه براى عبدالمطلب پیام فرستاد تا او را ببیند, عبدالمطلب آمد و او را در برگرفت و به درون کعبه برد و براى وى دست به دعا برداشت , آنگاه او را به مادرش سپرد و براى او درجستجوى دایه برآمد ((۱۸)).
دوران شیرخوارگى و کودکى پیامبر(ص )
رسـول خـدا(ص ) هـفـت روز از مـادر خـود ((آمـنـه )) شـیـر خـورد ((۱۹)) و روز هـفـتـم ولادت ,عـبـدالـمـطـلـب , قـوچـى بـراى وى عـقـیـقه کرد و او را ((محمد)) نامید سپس کنیز ابـولـهـب ((ثـویبه )) که پیش از این , حمزه بن عبدالمطلب را شیرداده بود, چند روزى رسول خدا راشـیـر داد بـه گـفـتـه یـعـقوبى : ((ثویبه )) جعفربن ابى طالب را نیز شیرداده است ((۲۰)) آنگاه سـعـادت شیردادن رسول خدا نصیب زنى از قبیله ((بنى سعدبن بکربن هوازن )) به نام ((حلیمه )) دختر((ابوذؤیب : عبداللّه بن حارث )) شد.
حـلـیـمـه , دو سال تمام رسول خدا را شیر داد و در دوسالگى او را از شیر بازگرفت وحضرت در حـدود چهار سال نزد حلیمه در میان قبیله بنى سعد اقامت داشت و قضیه ((شق صدر)) در همان جا روى داد ((۲۱)) و در سال پنجم ولادت , ((حلیمه )) او را به مادرش بازگرداند ((۲۲)).
 
سفر رسول خدا به مدینه در شش سالگى
از عمر رسول خدا شش سال تمام مى گذشت که مادرش ((آمنه )) وى را براى دیدن داییهایش به مدینه برد و هنگام بازگشت به مکه در ((ابوا)) درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد بعد از آن ((ام ایمن )) رسول خدا را با همان دو شترى که از مکه آورده بودند به مکه بازگرداند.
رسـول خـدا کـه در سـال حدیبیه بر ((ابوا)) مى گذشت , قبر مادر خود را زیارت کرد وبر سر قبر گریست ((۲۳)).
سفر اول شام
رسول خدا(ص ) نه ساله یا دوازده ساله و به قول مسعودى سیزده ساله بود ((۲۴)) که همراه عموى خـود ((ابـوطالب )) که با کاروان قریش براى تجارت به شام مى رفت ,رهسپار شام شد این سفر در دهـم ربـیـع الاول سال سیزدهم واقعه فیل اتفاق افتاد ((۲۵)) و چون کاروان به ((بصرى )) رسید, راهـبـى بـه نـام ((بـحـیرى )) که از دانایان کیش مسیحى بود, ازروى آثار و علایم , رسول خدا را شناخت و از نبوت آینده وى خبر داد.
حوادث مهم در دوران جوانى قبل از بعثت
در ترتیب وقوع این حوادث کم و بیش اختلاف است و مسعوى ترتیب و فاصله تاریخى آنها را چنین گـفته است : میان میلاد رسول خدا که در عام الفیل بوده است و((عام الفجار)) بیست سال فاصله شد.
چـهار سال و سه ماه و شش روز بعد از ((فجار چهارم )), رسول خدا براى ((خدیجه ))رهسپار سفر بازرگانى شام شد دو ماه و بیست و چهار روز بعد با خدیجه ازدواج کرد.
فجار
در جـوانى رسول خدا(ص ) جنگ فجار, میان قریش و بنى کنانه و بنى اسد بن خزیمه از طرفى , و بنى قیس بن عیلان از طرف دیگر روى داد ((نعمان بن منذر)) پادشاه حیره کاروانى با بار پارچه و مشک به بازار ((عکاظ)) فرستاد, در این هنگام ((براض بن قیس )) از بنى کنانه به منظور کشتن وى رهسپار شد و بر او تاخت و او را کشت و چون این قتل در ماه حرام بود ((فجار)) نامیده شد ((۲۶)).
یـعقوبى مى گوید: در ماه رجب که نزد آنان ماه حرام بود و در آن خونریزى نمى کردند, جنگیدند, بـه ایـن جـهت ((فجار)) نامیده شده است , چرا که در ماه حرام ,فجورى (گناهى بزرگ ) مرتکب شدند ((۲۷)).
رسـول خـدا بیست ساله بود که در ((فجار)) شرکت کرد ((۲۸)) و جز ((یوم نخله )) درباقى روزها حاضر بود ((۲۹)) و جنگ فجار در ماه شوال به پایان رسید.
حلف الفضول
ابـن اثیر از ابن اسحاق نقل مى کند که : مردانى از ((جرهم )) و ((قطورا)) که نامهایشان همه از ماده ((فـضـل )) مشتق بوده است فراهم شده و پیمانى بسته بودند که در داخل مکه ستمگرى را مجال اقـامت ندهند و پس از آن که این پیمان کهنه شد و جز نامى از آن درمیان قریش باقى نبود, دیگر بار به وسیله قبایل قریش تجدید شد و قریش آن را((حلف الفصول )) نامید ((۳۰)).
اول کسى که در این کار پیشقدم شد ((زبیربن عبدالمطلب )) بود که طوایف قریش رادر دارالندوه فراهم ساخت و از آن جا به خانه ((عبداللّه بن جدعان تیمى )) رفتند و در آن جا پیمان بستند ((۳۱)).
سفر دوم شام و ازدواج با خدیجه
۱ ـ ((خدیجه )): دختر ((خویلد)) (ابن اسدبن عبدالعزى بن قصى ) که پانزده سال پیش ازواقعه فیل تـولـد یـافـت ((۳۲)) , زنى تجارت پیشه و شرافتمند و ثروتمند بود, مردان را براى بازرگانى اجیر مى کرد و سرمایه اى براى تجارت در اختیارشان مى گذاشت و حقى برایشان قرار مى داد و چون از راسـتـگویى و امانتدارى رسول خدا خبر یافت , نزد وى فرستاد و به او پیشنهاد کرد که همراه غلام وى ((میسره )) براى تجارت ازمکه رهسپار شام شود, رسول خدا پذیرفت و به شام رفت ((۳۳)) این سفر چهارسال و نه ماه و شش روز پس از ((فجار)) چهارم روى داد رسول خدا در این هنگام بیست و پنج ساله بود و چون به ((بصرى )) رسید ((نسطور)) راهب وى را دید و ((میسره )) را به پیامبرى او مژده داد ومیسره در این سفر از رسول خدا کراماتى مشاهده کرد که او را خیره ساخت , چون به مـکـه بازگشت , از آنچه از نسطور راهب شنیده و خود دیده بود, خدیجه را آگاه ساخت وخدیجه هـم در ازدواج با رسول خدا رغبت کرد ((۳۴)) و علاقه مندى خود را به ازدواج باوى اظهار داشت رسـول خـدا نـیـز بـا عـمـوى خـود ((حـمزه بن عبدالمطلب )) نزد پدر خدیجه رفت و خدیجه را خواستگارى کرد ((۳۵)).
بـرخـى گـفـتـه انـد کـه ((خـویـلـد)) پـدر خـدیـجـه پـیـش از ((فـجـار)) مرده بود و عموى خـدیـجـه ((عـمروبن اسد)) وى را به رسول خدا تزویج کرد ((۳۶)) تاریخ ازدواج دو ماه و بیست و پنج روز پس از بازگشت رسول خدا از سفر شام بود ((۳۷)).
رسـول خدا بیست شتر جوان مهر داد و خطبه عقد را ابوطالب ایراد کرد, پس ازانجام خطبه عقد, ((عـمـروبـن اسـد)) عـموى خدیجه گفت : محمدبن عبداللّه بن عبدالمطلب یخطب خدیجه بنت خـویـلد, هذاالفحل لایقدع انفه یعنى : ((محمد پسرعبداللّه بن عبدالمطلب از خدیجه دختر خویلد خواستگارى مى کند, این خواستگاربزرگوار را نمى توان رد کرد)).
ام الـمـؤمـنین خدیجه در چهل سالگى به ازدواج رسول خدا درآمد و همه فرزندان رسول خدا جز ((ابراهیم )) از وى تولد یافتند.
خـدیـجـه قـبـل از ازدواج بـا رسـول خـدا, نخست به ازدواج ((ابوهاله تمیمى )) و بعد ربه ازدواج ((عـتـیـق ((۳۸)) بن عائذ ((۳۹)) بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم )) درآمده بود وى حدودبیست و پنج سال با رسول خدا زندگى کرد و در شصت وپنج سالگى (سال دهم بعثت )وفات کرد ((۴۰)).
۲ ـ ((سـوده )): دخـتـر ((زمـعـه بن قیس )) بود که رسول خدا او را پس از وفات خدیجه وپیش از ((عـایـشـه )) بـه عـقـد خـویـش درآورد ((سـوده )) نـخـسـت بـه ازدواج پـسـرعـمـوى خـویـش ((سـکران بن عمرو)) درآمد و با سکران که مسلمان شده بود به حبشه هجرت کرد و پس ازچند ماه به مکه بازگشتند سکران پیش از هجرت رسول خدا در مکه وفات یافت و((سوده )) به ازدواج رسـول خـدا درآمـد ((۴۱)) وى در آخـر خـلافـت ((عـمـر)) و یا در سال ۵۴هجرى وفات کرد ((۴۲)).
۳ ـ ((عایشه )): دختر ((ابوبکر (عبداللّه ) بن ابى قحافه (عثمان ))) از ((بنى تیم بن مره ))که در مکه و در هفت سالگى به عقد رسول خدا درآمد و در سال۵۷ یا۵۸ هجرى وفات کرد ((۴۳)).
۴ ـ ((حـفـصـه )): دخـتر ((عمر بن خطاب )) ابتدا به ازدواج ((خنیس بن حذافه سهمى ))درآمد, ((خـنـیـس )) پیش از آن که رسول خدا به خانه ((ارقم )) درآید اسلام آورد و در بدر واحد شرکت کرد و در احد زخمى برداشت که براثر آن وفات یافت .
((حـفصه )) بعد از عایشه , در سال سوم هجرت به ازدواج رسول خدا درآمد و درسال۴۱ یا ۴۵ و به قولى سال ۲۷ هجرت وفات یافت ((۴۴)).
۵ ـ ((زیـنـب )): دختر ((خزیمه بن حارث )) از ((بنى هلال )) بود, او را ((ام المساکین ))مى گفتند, شـوهـرش ((عـبـداللّه بن جحش اسدى )) ((۴۵)) در جنگ احد به شهادت رسید, بعداز حفصه به ازدواج رسول خدا درآمد و پس از دو یا سه ماه در حیات رسول خدا وفات یافت .
۶ ـ ((ام حـبـیـبـه )) رمـلـه : دخـتـر ((ابـوسـفـیـان )) از ((بـنـى امیه )) بود که با شوهر مسلمان خـود((عـبـیـداللّه بـن جـحس )) به حبشه هجرت کرد, عبیداللّه در حبشه نصرانى شد و سپس از دنـیارفت ام حبیبه به توسط نجاشى پادشاه حبشه در همان جا به عقد رسول خدا درآمد وآنگاه به مـدیـنه فرستاده شد گویند نجاشى از طرف رسول خدا چهارصد دینار کابین به وى داد و آن که ام حبیبه را به ازدواج رسول خدا درآورد((خالدبن سعیدبن عاص ))بود ((۴۶)).
۷ ـ ((ام سـلـمـه )) هـنـد: دخـتـر ((ابـوامـیـه مـخـزومـى )) و شـوهـرش ((ابوسلمه )):عبداللّه بن عبدالاسدمخزومى )) پسرعمه رسول خدا بود ((ابوسلمه )) بر اثر زخمى که درجـنـگ احد برداشته بود به شهادت رسید, آنگاه ((ام سلمه )) به ازدواج رسول خدا درآمد وبین سالهاى ۶۰ تا ۶۲ بعد از همه زنان رسول خدا وفات کرد.
۸ ـ ((زینب )): دختر ((جحش )) از ((بنى اسد)) دختر عمه رسول خدا بود که به دستورآن حضرت به عقد ((زیدبن حارثه )) درآمد و آنگاه که زید او را طلاق داد پس از ام سلمه به همسرى رسول خدا سرافراز گشت وفات زینب در سال بیستم هجرى بوده است ((۴۷)).
۹ ـ ((جـویـریـه )): دخـتر ((حارث بن ابى ضرار)) از قبیله ((بنى المصطلق خزاعه )) بود که در سال پنجم یا ششم هجرت در غزوه بنى المصطلق اسیر شد, رسول خدا قیمت او را دادو او را آزاد کرد و به اختیار خودش به ازدواج رسول خدا درآمد وى در سال ۵۰ یا ۵۶هجرى از دنیا رفت .
۱۰ ـ ((صـفـیـه )): دخـتـر ((حـیـى بـن اخـطب )) از یهودیان ((بنى الن ضیر)), ابتدا همسر((سلا م بـن مـشـکم )) و سپس ((کنانه بن ربیع )) بود ((کنانه )) در جنگ خیبر (صفر سال هفتم هجرت ) کـشته شد و صفیه به اسارت درآمد و رسول خدا او را آزاد کرد و به زنى گرفت ودر سال پنجاهم هجرت در خلافت ((معاویه )) درگذشت .
۱۱ ـ ((مـیـمـونـه )): دخـتـر ((حـارث بـن حـزن )) از ((بـنـى هـلال )) بـود کـه ابـتـدا بـه ازدواج ((ابـورهـم بـن عـبـدالـعـزى )) درآمـد, سـپـس در ذى الـقـعـده سـال هـفتم هجرى در سـفر((عمره القضا)) به وسیله ((عباس بن عبدالمطلب )) در سرف به عقد رسول خدا درآمدوى در سال ۵۱ یا ۶۳ یا ۶۶ هجرى در همان ((سرف )) درگذشت .
از ایـن یـازده زن : دو نفر (خدیجه و زینب دختر خزیمه ) در حیات رسول خدا و نه نفر دیگر پس از وفات رسول خدا وفات یافته اند.
فرزندان رسول خدا (ص )
رسول خدا را سه پسر و چهار دختر بود که عبارتند از:.
۱ ـ قاسم : نخستین فرزند رسول خداست و پیش از بعثت در مکه تولد یافت و رسول خدا به نام وى ((ابوالقاسم )) کنیه گرفت او به هنگام وفات دوساله بود.
۲ ـ زیـنب : دختر بزرگ رسول خدا بود که بعد از قاسم در سى سالگى رسول خداتولد یافت و پیش از اسـلام بـه ازدواج پـسـرخاله خود ((ابوالعاص بن ربیع )) درآمد و درسال هشتم هجرت در مدینه وفات یافت .
۳ ـ رقـیـه : پـیـش از اسـلام و بـعـد از زیـنـب , در مـکـه تـولـد یـافـت و پـیـش از اسـلام بـه عـقـد((عـتـبه بن ابى لهب )) درآمد, پیش از عروسى به دستور ابولهب از وى جدا گشت و سپس به عقد ((عثمان بن عفان )) درآمد وى در سال دوم هجرت در مدینه وفات یافت .
۴ ـ ام کلثوم : در مکه تولد یافت و پیش از اسلام به عقد ((عتبه بن ابى لهب )) درآمد ومانند خواهرش پـیش از عروسى از عتبه جداگشت و به ازدواج ((عثمان بن عفان )) درآمدو در سال نهم هجرت وفات کرد.
۵ ـ فـاطـمـه (ع ): ظاهرا در حدود پنج سال پیش از بعثت در مکه تولد یافت و درمدینه به ازدواج ((امیرمؤمنان على (ع ))) درآمد و پس از وفات رسول خدا به فاصله اى درحدود چهل روز تا هشت ماه وفات یافت و نسل رسول خدا(ص ) تنها از وى باقى ماند.
۶ ـ عبداللّه : پس از بعثت در مکه متولد شد و در همان مکه وفات یافت .
۷ ـ ابراهیم : از ((ماریه قبطیه )) ((۴۸)) در سال هشتم هجرت در مدینه تولد یافت و در سال دهم , سه ماه پیش از وفات رسول خدا در مدینه وفات کرد.
ولادت فاطمه (ع ) دختر پیامبر(ص )
ولادت فـاطـمـه (ع ) را پـنـج سال پیش از بعثت رسول خدا, در سال تجدید بناى کعبه نوشته اند, کلینى در کتاب اصول کافى مى گوید: ولادت فاطمه (ع ) پنج سال بعد از بعثت روى داد ((۴۹)).
دربـاره سـن فاطمه (ع ) به هنگام وفات اختلاف است , بعضى بیست و هفت سال وبعضى بیست و هـشـت سـال دانـسته اند و برخى گفته اند: در سى وسه سالگى وفات یافته است یعقوبى در تاریخ مـى نـویـسـد: که سن فاطمه در هنگام وفات بیست و سه سال بود,بنابراین باید ولادت او در سال بـعـثـت رسول خدا بوده باشد ((۵۰)) و این قول مطابق فرموده شیخ طوسى است که : سن فاطمه (ع ) در موقع ازدواج با امیرمؤمنان (ع ), (پنج ماه بعد ازهجرت ) سیزده سال بود ((۵۱)).
تجدید بناى کعبه و تدبیر رسول خدا در نصب حجرالاسود.
رسـول خـدا سى و پنج ساله بود که قریش براى تجدید بناى کعبه فراهم گشتند, زیراکعبه فقط چـهار دیوار سنگى بى ملاط داشت و ارتفاع آن , حدود یک قامت بود طوایف قریش کار ساختمان را میان خود قسمت کردند تا دیوارها را بلندتر کنند و سقفى نیزبراى آن بسازند, تا به جایى رسید که مـى بـایـست ((حجرالاسود)) به جاى خود نهاده شود,در این جا میان طوایف قریش نزاعى سخت درگـرفـت و هر طایفه مى خواست افتخارنصب ((حجرالاسود)) نصیب وى شود و براى این کار تا پـاى مـرگ ایـسـتادگى کردند, تاآنجا که طایفه ((بنى عبد الدار)) طشتى پر از خون آوردند و با طـایـفـه ((بنى عدى بن کعب ))هم پیمان شدند و دست در آن خون فرو بردند و به ((لعقه الدم )) یـعنى ((خون لیسها))معروف شدند, تا آن که ((ابوامیه )) پدر ((ام سلمه )) و ((عبداللّه )) که در آن روز از هـمـه رجـال قـریـش پـیـرتـر بود, پیشنهاد کرد که تا قریش هر که را نخست از در مسجد درآیـدمـیـان خـود حـکـم قـرار دهـنـد و هـر چـه را فـرمود بپذیرند این پیشنهاد پذیرفته شد و نـخـسـتـیـن کـسى که از در, درآمد رسول خدا بود, همه گفتند: هذاالامین , رضینا, هذا محمد ((این امین است , به حکم وى تن مى دهیم , این محمد است )) رسول خدا فرمود تا جامه اى نزدوى آوردنـد, آنگاه سنگ را گرفت و در میان جامه نهاد و سپس گفت تا هر طایفه اى گوشه جامه را گـرفـتـند و سنگ را به پاى کار رسانیدند آنگاه رسول خدا آن را با دست خویش در جاى خودش نهاد ((۵۲)).
على (ع ) در مکتب پیامبر(ص )
قـریش به قحطى و خشکسالى سختى گرفتار شدند و ((ابوطالب )) هم مردى عیالواربود, رسول خـدا بـه عمویش ((عباس )) که از ثروتمندان بنى هاشم بود, گفت : بیا تا نزدبرادرت ((ابوطالب )) بـرویـم و از فرزندان او گرفته آنها را کفالت کنیم آنها نزد ابوطالب پیشنهاد خود را مطرخ کردند ابـوطـالـب گفت : ((عقیل )) را براى من بگذارید و دیگر اختیاربا شماست رسول خدا ((على )) را بـرگـرفـت و عـبـاس ((جعفر)) را به همراه برد على پیوسته با رسول خدا بود تا خدایش به نبوت برانگیخت در این هنگام او را پیروى کرد و به وى ایمان آورد ((۵۳)).
رسول خدا در کوه حرا
رسـول خـدا هـر سـال مـدتـى را در کـوه ((حـرا)) به عزلت و تنهایى مى گذراند و این به گفته ((ابـن اسحاق )) در هر سال یک ماه و برحسب بعضى از روایات , ماه رمضان بود وچون اعتکافش به پـایـان مـى رسـیـد, بـه مکه بازمى گشت و پیش از آن که به خانه اش بازگردد هفت بار یا هرچه مى خواست گرد کعبه طواف مى کرد و آنگاه به خانه اش مى رفت ((۵۴)).
بعثت رسول خدا (ص )
در تـاریـخ بـعثت رسول خدا(ص ) قول مشهور شیعه امامیه بیست و هفتم ماه رجب وقول مشهور فرق دیگر مسلمین ماه رمضان است و او در زمان بعثت چهل سال تمام داشت .
مسعودى مى نویسد: بعثت رسول خدا(ص ) در سال بیستم پادشاهى خسروپرویزبوده است ((۵۵)) و از ابى جعفر(باقر) روایت شده است که در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان در کوه حرا, فرشته اى بر رسـول خـدا کـه در آن روز چـهـل سـالـه بود, نازل شد وفرشته اى که وحى بر وى آورد جبرئیل بود ((۵۶)).
آغاز دعوت
برخى گفته اند که : جبرئیل در روز دوم بعثت رسول خدا براى تعلیم وضو و نماز,نازل شد ((۵۷)) یعقوبى مى نویسد: نخستین نمازى که بر وى واجب گشت نماز ظهر بود,جبرئیل فرود آمد و وضو گرفتن را به او نشان داد و چنان که جبرئیل وضو گرفت , رسول خدا هم وضو گرفت , سپس نماز خـواند تا به او نشان دهد که چگونه نماز بخواند آنگاه خدیجه رسید و رسول خدا او را خبر داد, پس وضـو گـرفت و نماز خواند, آنگاه على بن ابى طالب رسول خدا را دید و آنچه را دید انجام مى دهد, انجام داد ((۵۸)).
ابن اسحاق مى نویسد: نماز ابتدا دورکعتى بود, سپس خداى متعال آن را در حضرچهار رکعت تمام قرار داد و در سفر بر همان صورتى که اول واجب شده بود باقى گذاشت .
از ((عـمـربن عبسه )) روایت شده است که مى گفت : در آغاز بعثت نزد رسول خداشرفیاب شدم و گـفـتـم : آیا کسى در امر رسالت , تو را پیروى کرده است ؟ گفت : آرى , زنى و کودکى و غلامى , و مقصودش خدیجه و على بن ابى طالب و زیدبن حارثه بود ((۵۹)).
ابـن اسـحـاق مـى گـویـد: پـس از زیدبن حارثه , ((ابوبکر: عتیق بن ابى قحافه )) و بر اثردعوت وى : ((عـثـمـان بـن عـفـان بـن ابـى الـعـاص )), ((زبـیـربـن عـوام )),((عبدالرحمان بن عوف زهرى )), ((سـعدبن ابى وقاص )) و ((طلحه بن عبیداللّه )) اسلام آوردندو نماز گزاردند این افراد در پذیرفتن اسـلام (بـعد از خدیجه و على و زیدبن حارثه ) برهمگى سبقت جسته اند ((۶۰)) سپس مردم دسته دسته از مرد و زن به دین اسلام درآمدند ((۶۱)).
اسلام جعفربن ابى طالب
ابن اثیر مى نویسد که : ((جعفربن ابى طالب )) اندکى بعد از برادرش ((على ))(ع ) اسلام آورد و روایت شـده است که ابوطالب , رسول خدا(ص ) و على (ع ) را دید که نمازمى خوانند و على پهلوى راست رسـول خـدا(ص ) ایـستاده است , پس به ((جعفر)) گفت :((تو هم بال دیگر پسرعمویت باش و در پـهلوى چپ وى نمازگزار ((۶۲)) )) و جعفر همین کاررا کرد ((۶۳)) و اسلام جعفر پیش از آن بود که رسول خدا(ص ) به خانه ((ارقم )) درآید و در آن جا به دعوت مشغول شود.
اسلام حمزه بن عبدالمطلب
داسـتـان اسـلام آوردن ((حمزه بن عبدالمطلب )) را ابن اسحاق به تفصیل آورده , لکن تاریخ آن را تـعـیـین نکرده است ((۶۴)) , اما دیگران تصریح کرده اند که ((حمزه )) در سال دوم بعثت ((۶۵)) و بـرخـى دیـگـر اسـلام حـمـزه را در سال ششم بعثت و بعد از رفتن رسول خدا(ص ) به خانه ارقم مى نویسند ((۶۶)).
دارالتبلیغ ارقم
تـا مـوقـعـى کـه دعوت آشکار نگشته بود, اصحاب رسول خدا(ص ) نماز خود را پنهان ازقریش در دره هـاى مـکـه مـى خـواندند روزى ((سعد بن ابى وقاص )) با چند نفر از اصحاب رسول خدا نماز مى گزارد که چند نفر از مشرکین با آنها به ستیز برخاستند و جنگ درمیان آنان درگرفت سعد, مـردى از مـشـرکـان را با استخوان فک شترى زخمى کرد و این نخستین خونى بود که در اسلام ریخته شد ((۶۷)) پس از این واقعه بود که رسول خدا و یارانش در خانه ((ارقم )) پنهان شدند تا این که خداى متعال فرمود تا رسول خدا دعوت خویش راآشکار سازد.
علنى شدن دعوت
سـه سـال بعد از بعثت , براى علنى شدن دعوت , دو دستور آسمانى رسید, بعضى گفته اند این دو دسـتـور نزدیک به هم بوده , اما با توجه به ترتیب نزول سوره هاى قرآن ,یقین است که مدتى میان این دو دستور فاصله بوده است ((۶۸)).
انذار عشیره اقربین
یـعـقـوبى مى نویسد: خداى عزوجل رسول خدا(ص ) را فرمان داد که خویشان نزدیکتر خود را بیم دهد, پس بر کوه ((مروه ((۶۹)) )) ایستاد و با صداى بلند قبایل مختلف رافراهم آورد و همه طوایف قـریـش نزد وى گرد آمدند, آنگاه در یکى از خانه هاى بنى هاشم آنان را مجتمع ساخت و سپس به استناد آیه شریفه : وانذر عشیرتک الا قربین ((۷۰)) ,آنان را بیم داد و به آنان اعلام کرد که : خدا آنان را برترى داده و برگزیده و پیامبر خود رادر میانشان مبعوث کرده و او را فرموده است که بیمشان دهـد, اما پیش از آن که رسول خدا(ص ) سخن بگوید, ابولهب او را به ساحرى نسبت داد و جمعیت متفرق شدند ((۷۱)).
روز دیـگـر رسول خدا(ص ) به على (ع ) گفت : این مرد با سخنانى که گفت و شنیدى جمعیت را مـتـفـرق سـاخت و نشد که با آنان سخن بگویم , بار دیگر آنان را نزد من فراهم ساز ((على ))(ع ) با فـراهـم کردن مقدارى خوراکى آنان را جمع کرد, همگى خوردند وآشامیدند, آنگاه رسول خدا به سخن آمد و گفت : اى فرزندان عبدالمطلب , به خدا قسم هیچ جوان عربى را نمى شناسم که بهتر از آنچه من براى شما آورده ام , براى قوم خودآورده باشد, براستى که من خیر دنیا و آخرت را براى شـما آورده ام و خداى مرا فرموده است که شما را به جانب او دعوت کنم اى بنى عبدالمطلب ! خدا مرا بر همه مردم عموماو بر شما بالخصوص مبعوث کرده و گفته است : وانذر عشیرتک الا قربین , و مـن شـما را به دو کلمه اى که بر زبان , سبک و در میزان سنگین است دعوت مى کنم , به وسیله ایـن دوکلمه عرب و عجم را مالک مى شوید و امتها رام شما مى شوند و با این دو کلمه واردبهشت مى شوید و با همین دو کلمه از دوزخ نجات مى یابید: گفتن لااله الااللّه و گواهى برپیامبرى من .
آخرین دستور
با نزول آیه هاى : فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین اناکفیناک المستهزئین ((پس تو به صداى بـلـنـد آنـچـه مـامـورى بـه خـلـق بـرسان و از مشرکان روى بگردان , همانا تو را ازشر تمسخر و اسـتهزاکنندگان مشرک (که چند نفر از اشراف قریش بودند) محفوظمى داریم )) در سوره حجر (آیات ۹۴ و ۹۵), رسول خدا(ص ) دستور یافت تا یکباره دعوت خویش را علنى و عمومى سازد و از آزار مشرکان نهراسد و کارشان را به خداواگذارد.
رسـول خـدا(ص ) بـه فـرمـان پروردگار دعوت خود را آشکار و علنى ساخت و در((ابطح )) به پا ایـسـتاد و گفت : ((منم رسول خدا, شما را به عبادت خداى یکتا و ترک عبادت بتهایى که نه سود مـى دهـنـد و نـه زیـان مـى رسـانـند و نه مى آفرینند و نه روزى مى دهند و نه زنده مى کنند و نه مى میرانند دعوت مى کنم )).
بـعـضـى روایـت کرده اند که رسول خدا(ص ) در بازار ((عکاظ)) به پاخاست و گفت :((اى مردم ! بـگـویید: لااله الااللّه تا رستگار و پیروز شوید ناگهان مردى به دنبال او دیده شدکه مى گفت : اى مـردم ! ایـن جـوان بـرادرزاده مـن و بـسیار دروغگوست , پس از او برحذرباشید پرسیدند این مرد کیست ؟ گفتند: این مرد ((ابولهب بن عبدالمطلب )) عموى اوست ((۷۲)) ولى رسول خدا بى پرده و بى آن که از مانعى بهراسد, امر خویش را آشکارساخت .
سرسخت ترین دشمنان پیامبر اسلام
الف : از بنى عبدالمطلب .
اـ ابولهب , ۲ ـ ابوسفیان بن حارث .
ب : از بنى عبدشمس بن عبد مناف .
۱ ـ عـتـبـه بـن ربـیعه , ۲ ـ شیبه بن ربیعه (برادر عتبه ), ۳ ـ عقبه بن ابى معیط, ۴ ـابوسفیان بن حرب , ۵ ـ حکم بن ابى العاص , ۶ ـ معاویه بن مغیره .
ج : از بنى عبدالدار بن قصى .
۱ ـ نضر بن حارث بن علقمه .
د :از بنى عبدالعزى بن قصى .
۱ ـ اسود بن مطلب , ۲ ـ زمعه بن اسود, ۳ ـ ابوالبخترى .
ه: از بنى زهره بن کلاب .
۱ ـ اسود بن عبد یغوث (پسر خالوى رسول ((۷۳)) خدا).
و : از بنى مخزوم بن یقظه بن مره .
۱ ـ ابـوجـهـل , ۲ ـ عـاص بن هشام (برادر ابوجهل ), ۳ ـ ولید بن مغیره بن عبداللّه , ۴ ـابوقیس بن ولید, ۵ ـ ابوقیس بن فاکه بن مغیره , ۶ ـ زهیر بن ابى امیه (پسر عمه رسول خدا), ۷ ـ اسود بن عبد الا سد, ۸ ـ صیفى بن سائب ((۷۴)).
ز : از بنى سهم بن هصیص بن کعب بن لؤى .
۱ ـ عاص بن وائل , ۲ ـ حارث بن عدى ((۷۵)) , ۳ ـ منبه بن حجاج , ۴ ـ نبیه (برادرحجاج ).
ح : از بنى جمح بن هصیص .
۱ـ امـیـه بـن خـلف , ۲ ـ ابى بن خلف (برادر امیه ), ۳ ـ انیس بن معیر, ۴ ـ حارث بن طلاطله , ۵ ـ عـدى بن حمرا ((۷۶))
, ۶ ـ ابن اصدى هذلى ((۷۷)) , ۷ ـ طعیمه بن عدى , ۸ ـحارث بن عامر, ۹ ـ رکانه بن عبد, ۱۰ ـ هبیره بن ابى وهب , ۱۱ ـ اخنس بن شریق ثقفى .
پیشنهادهاى قریش به رسول خدا(ص )
روزى عـتـبـه بـن ربـیـعـه بـن عـبـد شمس که یکى از اشراف مکه بود, رسول خدا را دید که در مسجدالحرام نشسته است , پس به قریش گفت : مى خواهم نزد محمد بروم وپیشنهادهایى بر وى عـرضـه کـنـم بـاشـد که قسمتى از آنها را بپذیرد گفتند: اى ابوولید! برخیزو با وى سخن بگوى ((عـتـبـه )) نزد رسول خدارفت و گفت : برادرزاده ام ! تو با امرى عظیم که آورده اى , جماعت قوم خود را پراکنده ساختى و خدایان و دینشان را نکوهش کردى و پدران مرده ایشان را کافر نامیدى , اکـنـون پـند مرا بشنو و آنها را نیک بنگر, باشد که قسمتى از آنها را بپذیرى رسول خدا گفت : اى ابوولید! بگو تا بشنوم گفت : اگر منظورت از آنچه مى گویى مال است , آن همه مال به تو مى دهم تـا از هـمـه مـالـدارتـر شـوى ((۷۸)) و اگر به منظور سرورى قیام کرده اى , تو را بر خود سرورى مـى دهـیم و هیچ کارى را بى اذن تو به انجام نمى رسانیم و اگر پادشاهى بخواهى , تو را بر خویش پـادشـاهـى دهـیم و اگر چنان که پیش مى آید یکى از پریان برتو چیره گشته و نمى توانى او را از خویشتن دورسازى , پس تو را درمان مى کنیم و مالهاى خویش بر سر این کار مى نهیم .
رسـول خـدا گفت : اکنون تو بشنو, گفت : مى شنوم رسول خدا آیاتى از قرآن مجید ((۷۹)) بر وى خـوانـد و عـتـبه با شیفتگى گوش مى داد تا رسول خدا به آیه سجده رسیدو سجده کرد و سپس گفت : اى ابوولید! اکنون که پاسخ خود را شنیدى هر جا که خواهى برو عتبه برخاست و با قیافه اى جـز آنـچه آمده بود نزد رفقاى خویش بازگشت و گفت : به خدا قسم گفتارى شنیدم که هرگز مـانند آن نشنیده بودم اى گروه قریش ! از من بشنوید ودست از ((محمد)) بازدارید, زیرا گفتار وى داسـتـانـى عـظـیم در پیش دارد و اگر پیروز شود,سربلندى او سربلندى شماست و شما به وسیله او از همه مردم خوشبخت تر خواهیدبودگفتند: اى ابوولید, به خدا قسم که تو را هم با زبان خویش سحر کرده است , گفت :نظر من همین است که گفتم .
قریش به رسول خدا گفتند, اى محمد! اکنون که از پیشنهادهاى ما چیزى رانمى پذیرى , با توجه بـه کـمـى زمـین و کم آبى , از پروردگارت بخواه تا این کوهها را از مادور کند و سرزمینهاى ما را هـمـوار سـازد و رودخـانـه اى پدید آورد و پدران مرده ما را زنده کند تا از آنها بپرسیم که آیا آنچه مـى گـویـى حق است یا باطل ((۸۰)) ؟ و اگر آنها تو راتصدیق کردند, به تو ایمان مى آوریم رسول خـدا گفت : ((براى این کارها بر شما مبعوث نشده ام و آنچه را بدان مبعوث گشته ام از طرف خدا براى شما آورده ام و رسالتى را که برعهده داشتم به شما رساندم , اکنون اگر آن را بپذیرید در دنیا و آخرت بهره مند خواهیدشد و اگر هم آن را رد کنید, براى امر خدا شکیبایى مى کنم تا میان من و شما داورى کند))به این ترتیب قریش از رسول خدا تقاضاهاى دیگرى کردند از قبیل نزول فرشته وبـاغ و زر و سـیـم و نـزول عـذابـهـاى آسـمـانـى و امـثـال آن , و گفتند تا چنین نکنى ما به تو ایمان نمى آوریم رسول خدا گفت : ((این کارها با خداست , اگر بخواهد خواهد کرد)).
رسـول خـدا افـسرده خاطر برخاست و از نزد ایشان رفت و ابوجهل بعد از سخنرانى کوتاه تصمیم خود را براى کشتن رسول خدا اعلام داشت و قریش هم آمادگى خود رابراى پشتیبانى وى اظهار داشـتـنـد فـردا کـه رسـول خـدا بـه عادت همیشه میان ((رکن یمانى ))و ((حجرالاسود)) رو به بـیـت الـمـقدس به نماز ایستاده و کعبه را نیز میان خود وشام قرارداده بود, ابوجهل در حالى که سـنـگـى به دست داشت با تصمیم قاطع رسید و هنگامى که رسول خدا به سجده رفت , فرصت را غـنـیـمـت شـمرده , پیش تاخت , اما خدا نقشه وى رانقش برآب ساخت و با رنگ پریده , به نتیجه نارسیده بازگشت ((۸۱)).
نـضـربن حارث و عقبه از طرف قریش به مدینه رفتند و از دانایان یهود راهنمایى خواستند دانایان یـهـود گـفـتـنـد: سـه مساله از وى بپرسید تا صدق و کذب وى معلوم شود: ازاصحاب کهف , از ذوالقرنین و روح .
نضر و عقبه به مکه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا پرسش کردند ورسول خدا هر سه پرسش را پاسخ گفت ((۸۲)) , اما در عین حال ایمان نیاوردند.
شکنجه هاى طاقت فرسا
شـکنجه و آزار قریش نسبت به مسلمانان بى پناه و بردگان شدت یافت و آنان را به حبس کردن و زدن و گـرسـنگى شکنجه مى دادند, از جمله : عماربن یاسرعنسى که مادر او((سمیه )) نخستین کـسى است که در راه اسلام با نیزه ((ابوجهل )) به شهادت رسید وهمچنین برادرش ((عبداللّه )) و نیز پدرش ((یاسر)) در مکه زیر شکنجه قریش به شهادت رسیدند.
بـلال بـن ربـاح را ((امیه بن خلف )) گرفت و او را در گرماى شدید نیمروز (در بطحاى مکه ) به پـشـت خـواباند و سنگى بزرگ بر سینه اش نهاد تا به ((محمد)) کافر شود, ولى اوهمچنان در زیر شکنجه ((احد احد)) مى گفت .
دیگر کسانى که با وسایل و عناوین مختلف مورد شکنجه هاى شدید قرار گرفتند به نامهاى زیرند:.
۱ ـ عـامـر بـن فهیره , ۲ ـ خباب بن ارت , ۳ ـ صهیب بن سنان رومى , ۴ ـ ابو فکیهه , ۵ام عبیس (یا ام عنیس ), ۶ ـ زنیره (کنیز رومى ), ۷ ـ تهدیه و دخترش , ۸ ـ لبیبه .
فـشـار طـاقـت فـرسـاى قـریـش بـه جایى رسید که پنج نفر از اسلام برگشتند و بت پرستى را از سـرگـرفـتـنـد, آنان عبارتند از: ۱ ـ حارث بن زمعه , ۲ ـ ابوقیس بن فاکه , ۳ ـابوقیس بن ولید, ۴ ـ عـلـى بـن امیه , ۵ ـ عاص بن منبه , که اینان در بدر کشته شدند و خداى متعال درباره ایشان آیه اى نازل کرد ((۸۳)).
چـون رسـول خدا(ص ) دید که اصحاب بى پناهش سخت گرفتار و درفشارند ونمى تواند از ایشان حـمایت کند به آنان گفت : ((کاش به کشور حبشه مى رفتید, چه در آن جا پادشاهى است که نزد وى بـر کـسى ستم نمى رود, باشد که از این گرفتارى براى شمافرجى قرار دهد)), پس جمعى از مسلمانان رهسپار حبشه گشتند و این نخستین هجرتى بود که در اسلام روى داد.
نخستین مهاجران حبشه
درمـاه رجـب سـال پـنـجـم بـعـثـت جـمـعـا ۱۵ نـفـر مـسـلـمـان (۱۱ مـرد و ۴ زن ) بـه سـرپـرستى ((عثمان بن مظعون )) پنهانى از مکه رهسپار کشور مسیحى حبشه شدند ((۸۴)) , آنها عبارت بودند از:.
۱ ـ ابوسلمه بن عبدالاسد, ۲ ـ ام سلمه دختر ابى امیه , ۳ ـ ابوحذیفه , ۴ ـ سهله دخترسهیل بن عمرو, ۵ ـ ابـو سـبـره بـن ابـى رهـم , ۶ عـثـمان بن عفان , ۷ ـ رقیه , دختر رسول خدا,همسر عثمان , ۸ ـ زبیربن عوام , ۱۰ ـ عبدالرحمن بن عوف , ۱۱ ـ عثمان بن مظعون جمحى ,۱۲ ـ عامربن ربیعه , ۱۳ لیلى دختر ابوحشمه , ۱۴ ـ ابوحاطب , ۱۵ ـ سهیل بن بیضا.
اینان ماه شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و چون شنیدند که قریش اسلام آورده اند درماه شوال به مکه بازگشتند, ولى نزدیک مکه خبر یافتند که اسلام اهل مکه دروغ بوده است , ناچار هر کدام به طور پنهانى در پناه کسى وارد مکه شدند ((۸۵)) و بیش از پیش به آزار و شکنجه عشیره خویش گرفتار آمدند و رسول خدا دیگر بار آنان را اذن داد تا به حبشه هجرت کنند.
مهاجران حبشه در نوبت دوم
مـهـاجـران حـبـشه در این نوبت که به گفته بعضى : پیش از گرفتار شدن بنى هاشم در((شعب ابـى طالب )) و به قول دیگران : پس از آن به سرپرستى ((جعفربن ابى طالب ))رهسپار کشور حبشه گشته اند, هشتاد وسه مرد بودند و هجده زن ((۸۶)).
کـسانى که عماربن یاسر را جز مهاجران ندانسته اند هشتاد و دو مرد گفته اند, پانزده نفر مهاجران اولـیـن که دوباره نیز هجرت کردند, ظاهرا در این نوبت هم پیش از دیگران رهسپار کشور حبشه شـدند و هشتادو شش نفر دیگر که ((جعفربن ابى طالب )) سرپرست آنان بود بتدریج بعد از آنان به حبشه رفتند.
مبلغان قریش
چـون قـریش از رفاه و آسودگى مهاجران در حبشه خبر یافتند بر آن شدند که دو مردنیرومند و شکیبا از قریش نزد نجاشى فرستند تا مسلمانان مهاجر را از کشور حبشه براند وبه مکه بازگرداند تـا دسـت قـریـش در شـکـنـجـه و آزار آنـان بـازشـود بـدیـن مـنظور((عبداللّه بن ابى ربیعه )) و ((عمروبن عاص بن وائل )) را با هدیه هایى براى نجاشى و وزراى او فرستادند.
((ابوطالب )) با خبر یافتن از کار قریش اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را برنگهدارى و پذیرایى و حمایت از مهاجران ترغیب کرد ((۸۷)).
عـبداللّه و عمرو به حبشه آمدند و دستور قریش را اجرا کردند و هدایاى نجاشى راتقدیم داشتند و بـه وى گـفتند: پادشاها! جوانانى بى خرد از ما که کیش قوم خود را رهاکرده و به کیش تو هم در نـیامده و دینى نو ساخته آورده اند که نه ما مى شناسیم و نه تو, به کشورت پناه آورده اند که اکنون بـزرگـان قوم یعنى پدران و عموها و اشراف طایفه شان مارا نزد تو فرستاده اند, تا اینان را به سوى آنان بازگردانى , چه آنان خود به کار اینان بیناترو به کیش نکوهیدهشان آشناترند نجاشى گفت : نـه به خدا قسم , آنان را تسلیم نمى کنم تااکنون که به من پناه آورده و در کشور من آمده و مرا بر دیـگـران بـرگزیده اند, آنان رافراخوانم تا از گفتارتان پرسش کنم نجاشى اصحاب رسول خدا را فـراخـواند و کشیشها رانیز فراهم آورد, رو به مهاجران مسلمان کرد و گفت : این دینى که جدا از قوم خودآورده اید و نه کیش من است و نه کیش دیگر ملل جهان , چیست ؟.
جـعـفـربـن ابى طالب سخن خود آغاز کرد و گفت : ((پادشاها! مخالفت دینى ما باایشان به خاطر پیغمبرى است که خدا در میان ما مبعوث کرده است و او ما را به رهاکردن بتها و ترک بخت آزمایى دستور داده و به نماز و زکات امر فرموده و ستم و بیداد وخونریزى بى جا و زنا و ربا و مردار و خون را بـر مـا حـرام فرموده , و عدل و نیکى باخویشاوندان را واجب ساخته و کارهاى زشت و ناپسند و زورگویى را منع کرده است )).
نجاشى گفت : خدا عیسى بن مریم را هم به همین امور برانگیخته است , سپس جعفربن ابى طالب به درخـواسـت نجاشى به تلاوت سوره مریم مشغول شد و چون به این آیه رسید: و هزى الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا فکلى واشربى و قرى عینا ((اى مریم ! شاخ درخت را حرکت ده تا از آن بـراى تـو رطـب تـازه فروریزد (و روزى خودتناول کنى ) پس , از این رطب تناول کن و از این چـشـمـه آب بیاشام ((۸۸)) )) نجاشى گریست و کشیشهاى او نیز گریستند, آنگاه نجاشى رو به ((عـمـرو)) و ((عـبداللّه )) کرده گفت : این سخن و آنچه عیسى آورده است هر دو از یک جا فرود آمده است , بروید که به خدا قسم : اینان را به شما تسلیم نمى کنم و هدایاى آنان را پس فرستاد و به مسلمانان گفت : بروید که شما درامانید ((۸۹)).
نگرانى شدید قریش 

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.