مقاله پدیدارشناسی هگل: ابعاد و تأثیر آن در آموزش و پرورش
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله پدیدارشناسی هگل: ابعاد و تأثیر آن در آموزش و پرورش دارای ۳۰ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله پدیدارشناسی هگل: ابعاد و تأثیر آن در آموزش و پرورش کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله پدیدارشناسی هگل: ابعاد و تأثیر آن در آموزش و پرورش
چکیده
جایگاه پدیدار شناسی هگل در فلسفه او
پدیدارشناسی و منطق نزد هگل
فرق هگل با فیلسوفان دیگر در قلمرو پدیدار شناسی
شعور ابتدایی وشعور فلسفی
حوزههای مورد بحث در پدیدارشناسی
۱ حوزه یقین حسی۲۳
۲ ادراک۲۴
۳ فاهمه۲۵
۴ خود آگاهی۲۷
۵ عقل
سیر انتهایی روح در پدیدار شناسی
پینوشتها
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله پدیدارشناسی هگل: ابعاد و تأثیر آن در آموزش و پرورش
ـ پلامناتز، جان، فلسفهاجتماعی و سیاسیهگل، ترجمه حسین بشیریه، (تهران، نشر نی، ۱۳۷۱)، چ دوّم؛
ـ رندال، هرمن، سیر تکامل عقل نوین، ترجمه ابوالقاسم پاینده، (تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۶)، چ دوّم؛
ـ فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، (تهران، زوار، ۱۳۶۰)؛
ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشوری، (تهران، سروش، ۱۳۶۷)؛
ـ کاسیرر، ارنست، فلسفه روشن اندیشی، ترجمه نجف دریابندری، (تهران، خوارزمی، ۱۳۷۲)؛
ـ مجتهدی، کریم، درباره هگل و فلسفه او، (تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۰)؛
ـ مگی، بریان، فلاسفه بزرگ، ترجمه عزتالله فولادوند، (تهران، خوارزمی، ۱۳۷۲)؛
ـ هگل، خدایگان و بنده، ترجمه حمید عنایت، (تهران، خوارزمی، ۱۳۶۸)؛
ـ هیپولیت، ژان، پدیدارشناسی روح بر حسب نظر هگل، اقتباس و تألیف کریم مجتهدی، (تهران، علمی و فرهنگی/ بیتا)
ـ وال، ژان، بحث در مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی و همکاران، (تهران، خوارزمی، ۱۳۷۵)؛
ـ والتر، ترنس استیس، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۱)، چ پنجم
چکیده
در بین فلیسوفان باختر زمین هگل از معدود کسانی است که به موضوعاتی کاملاً بکر و نوظهور پرداخت و پیشگام در طرح برخی مباحث جنجال برانگیز در حوزه تفکر فلسفی شد. طرح بحث پدیدارشناسی روح از زمره این مباحث بود. فهم دقیق فلسفه هگل بدون فهم پدیدارشناسی روح میسّر نخواهد بود. گویی با پدیدارشناسی روح، فصل نوینی در تاریخ فلسفه غرب آغاز گردیده و شناسایی از حد تنگنظری کانتی گذر نموده، قلمرو دیگری را فراروی انسان میگشاید
پدیدارشناسی روح در دو حوزه هستیشناسی و معرفتشناسی ابعاد گوناگون اجتماعی، فردی، اخلاقی، تاریخی، آموزشی، تربیتی و حتی عرفانی دارد که هر یک از این ابعاد قابل تأمل و درنگ عقلانی است
در این مقاله ضمن اشاره به جایگاه پدیدارشناسی روح در کل نظام فلسفی هگل، سیر تکاملی روح از حوزه یقین حسی، ادراک، فاهمه، خودآگاهی تا عقل مورد بررسی قرار گرفته، آنگاه با تأمل بر بحث پرجاذبه «خواجه» و «بنده» به نقش تربیتی و آموزشی پدیدارشناسی روح پرداخته شده است. از همین سکوی معرفتی است که هگل به تفسیر فلسفی ادیان الهی همچون یهودیت و مسیحیت پرداخته و روح نامتناهی را با روح متناهی در سیر تکاملی بر یک جایگاه میبیند و آنگاه با تصور روح مطلق تلاش میکند تا به انگاره خود، نظام فلسفی خویش را بر کرسی اثبات بنشاند
کلید واژهها
ادراک، ایدژه، پدیدارشناسی روح، خودآگاهی، فاهمه، عقل و روح مطلق، یقین حسی، هگل
جایگاه پدیدار شناسی هگل در فلسفه او
هگل فیلسوفی است که حیات واقعی فلسفه را با مقوله «زمانیت»۱ پیوند میدهد و اساساً جهان از دیدگاه او چیزی جز شکوفایی و انبساط روح مطلق نیست. بنابراین، میتوان گفت: تصور صیرورت، که در یونان باستان نزد فیلسوفانی همچون هراکلیتوس تصوری اساسی بود، به نظر هگل نخستین تصور واقعی است که پس از دو تصور مفهومی کاملاً توخالی وجود و عدم شکل میگیرد
اگر چنین است پس میتوان گفت: فهم درست فلسفه هگل نیز جز از طریق توجه به سیر تحوّلی فکر او ممکن نیست. این توجه به صیرورت در هگل تا بدانجا اهمیت یافته که نوشتههای او نیز ارتباط تنگاتنگی با مراحل گوناگون زندگی وی پیدا کردهاند. و چون پدیدار شناسی روح نیز خود با مفهوم زمانیت و صیرورت رابطهای بسیار نزدیک داشته و اساساً بدون آن قابل فهم نیست، میتوان گفت: فهم آن بر فهم کل فلسفه هگل تقدّم مییابد و گره از نقطههای به ظاهر کور فلسفه او میگشاید. بنابراین، اغراق نخواهد بود اگر بگوییم فهم روح فلسفه هگل جز با فهم پدیدارشناسی میسّر نیست
در عین حال، پدیدارشناسی در بین آثار دیگر هگل همچون منطق و دائرهالمعارف علوم فلسفی از شهرت کمتری برخوردار بوده است. این در حالی است که حتی فهم منطق هگل بدون درک صحیح و درست از پدیدار شناسی او ممکن نیست و منطق او بدون پدیدارشناسی ناتمام و ناقص است و اساساً پدیدارشناسی پایه و اساس منطق او محسوب میشود
اگر فهم فلسفه هگل بدون فهم منطق او ممکن نیست، فهم منطق او نیز بدون فهم پدیدارشناسی او میسّر نمیباشد. بنابراین، فهم فلسفه هگل بستگی به فهم پدیدارشناسی او دارد. پس راه فلسفه از پدیدارشناسی او میگذرد. البته این بدان معنا نیست که پدیدارشناسی روح، مقدّمه منطق اوست، بلکه خود مرحلهای از تکوّن و تحقّق آن میباشد. پس باید گفت: نظام فلسفی هگل از یک انسجام و پیوستگی در مراحل و مقولات که ویژگی یک نظام فلسفی مطلوب است برخوردار میباشد
پدیدارشناسی از جهت دیگری نیز که در این نوشتار بیشتر بدان پرداخته خواهد شد اهمیت مییابد: بُعد آموزش و تعلیم و تربیتی آن؛ چرا که پدیدارشناسی روح نزد هگل نشانگر مراحل آگاهی و درجات ارتقایی شعور میباشد و از اینرو، میتواند برای عموم و بخصوص کسانی که دغدغه تعلیم و تربیت دارند محل تأمّل و تعمّق باشد
در پدیدارشناسی روح، هگل تصویری از دوره روشن اندیشی ترسیم میکند که از آنچه معمولاً در مجادلات قلمی او میبینیم غنیتر و عمیقتر است. در واقع، گرایش اساسی و عمده فلسفه روشناندیشی بر آن نیست که زندگی را مشاهده کند و تصویری از آن بر حسب اندیشه و متأمّل به دست دهد. این فلسفه به خود انگیختگی اصیل اندیشه اعتقاد دارد و نقش اندیشه را به صرف تصویر زندگی محدود نمیکند، بلکه قدرت و وظیفه شکل دادن به زندگی نیز برای آن قایل میشود
پدیدارشناسی، همگام با سه مرحله اصلی آگاهی(ایده منطقی یا مفهوم، طبیعت و روح)، سه بخش اصلی (منطق، فلسفه طبیعت و فلسفه روح) دارد. نخستینِ این مرحلهها آگاهی از عینها (اُبژهها) است همچون چیزهای محسوسی که در برابر ذهن (سوژه) قرار میگیرند. و به این مرحله است که هگل نام «آگاهی»۳ میدهد. مرحله دوم «خودآگاهی»۴ است و در این مرحله، او سخنان بسیاری در باب آگاهی اجتماعی دارد. مرحله سوم «عقل»۵ است که همچون همنهاد یا یگانگیِ مرحلههای پیشین باز نموده میشود. به سخن دیگر، عقل همنهادی است از عینیت و ذهنیت
او خواهان نشان دادن آن است که ادعای اینکه «یقین حسّی» عالیترین صورت دانش است، ادعایی است بی پایه.۷ هگل خودآگاهی را از مرحله «شوق» آغاز میکند. (در این مرحله) خود همچنان با اشیای خارجی سروکار دارد. اما ویژگی نگره «شوق» آن است که خودِ اشیا را دست نشانده خویش میکند و میکوشد آنها را ابزاری برای خرسندی خود سازد و به خدمت خود درآورد، اما هنگامی که «خود» با «خود دیگر» روبهرو میشود این نگره درهم شکسته میشود؛ زیرا هگل بر آن است که حضور دیگری برای خودآگاهی شرط اساسی است. خودآگاهیِ پرورده تنها هنگامی پدیدار خواهد شد که خود، «خود بود»۸ را در خود و دیگران بشناسد و بنابراین، باید صورت یک آگاهی به راستی اجتماعی یا «ماآگاهی»۹ به خود بگیرد
پدیدارشناسی و منطق نزد هگل
منطق هگل یک تفاوت اساسی با منطقهای معمول همچون منطق ارسطویی دارد: منطق هگل ذهنی، ریاضی و صوری نیست، بلکه کاملاً محتوایی و وجودی است. بر همین مبنا، وی نه تنها همچون منطقهای معمول، بحث از هستی و «وجود» را کنار نمیگذارد، بلکه منطق وی عین وجود است؛ از وجود آغاز میکند، از متن وجود میگذرد و در نهایت، به «وجود مطلق»، که در اصطلاح او «مثال مطلق» است، ختم میشود. حتی به گفته استیس: «هگل چنین میگوید که محتوای مثال مطلق، همان دستگاه منطق است که اینک به فرجامش رسیدهایم.»۱۰ روش دیالکتیکی او نیز صورت بیگانهای نیست که از خارج بر مادهای منفعل و تفاوت ناپذیر تحمیل شود، آنگونه که روش منطق صوری بر موضوعات خود تحمیل میشود، بلکه این روش چیزی جز محتوای خود، که وجود باشد، نیست
او به اینکه در منطقهای متداول، تصور و تصدیق و استدلال در عرض هم قرار میگیرند و متباین از یکدیگر لحاظ میشوند و به ارتباط درونی آنها توجه نمیشود و به اینکه در این منطقها محتوا فراموش میگردد، معترض است. هر چند هگل این جنبه از منطق صوری، یعنی علم فکر محض بودن را میپذیرد، اما فکر محض نزد هگل با بازگشت بهیونان، قابل فهم است که «تئوریا»۱۱ به معنای نگاه از درون یا عقل به جهان بود
ارتباط وثیق منطق و پدیدارشناسی هگل در این نقطه مهم نهفته است که همانسان که منطق هگل و روش دیالکتیک وی به گفته استیس محتوای مثال مطلق را آشکار میکند و کار اصلی هگل گذر به شناخت مطلق از طریق شناخت عادی است و بلکه به نظر او شناخت مطلق در بطن همان شعور ابتدایی نهفته است، پدیدارشناسی چیزی جز مطالعه این سیر و تحوّلات آن از ابتدا تا انتها نیست. به نظر وی، مطلق در همین شناخت پدیدارها به تدریج متجلّی میگردد
فرق هگل با فیلسوفان دیگر در قلمرو پدیدار شناسی
هگل بر مبنای شناخت با واسطه یا وساطت، شالوده فلسفهای را ریخته که مانند فلسفه کانت مبتنی بر تفکیک و تجزیه نیست. وی برای تأسیس آن فلسفه، هم اقوال ناشی از انتزاع افلاطون و کانت را رد کرده و هم آنچه را میتوان «انتزاعهای ادراک بیواسطه» نامید. انتزاعهای ادراک بیواسطه همان «اینجا» و «اکنون» و «من» است. فیلسوفان تجربی مذهب تصور میکنند این الفاظ دلالت بر اموری دقیق و صریح و انضمامی دارند، و حال آنکه هگل درابتدای پدیدارشناسی روح میگوید: این تصورات، انتزاعیترین تصورات هستند؛ چون ما در هر جا که باشیم در اینجا هستیم، و در هر ساعتی که بگوییم «اکنون»، در اکنون هستیم، این الفاظ یا تصورات ما به مثابه برچسبهایی هستند که بر اشیای گوناگون مینهیم و به زعم خود، با این الفاظ واقعیتی را بیان کردهایم، و حال آنکه در واقع، چیزی نگفتهایم
هگل بر خلاف کانت، که قلمرو «نومن» را از شناخت مبرّا میکند، چنین نمیپندارد. اتفاقاً او با پدیدارشناسی میخواهد پا به قلمرو «نومن» (ذات) بگذارد. همچنین پدیدارشناسی او با پدیدارشناسی هوسرل نیز متفاوت است؛ چرا که هوسرل حرکت تاریخی را کنار میگذارد، در حالی که هگل توجه کامل به این حرکت دارد
تفاوت وی با دکارت نیز آنجاست که هگل جایگاهی برای شک قایل نیست و آن را نقطه شروع شناخت نمیانگارد. همچنین شک نزد هگل بر خلاف دکارت، دستوری ودفعی نیست، بلکه شک از دل یقین پدیدار میشود و آن را در جهت متقابل به پیش میبرد تا به یقین دیگری از نوع دیگر برساند
هر چند هیوم نیز با طرح مذهب «اصالت پدیدار» یا «فنومنیسم»۱۳ از لفظ پدیدار استفاده کرده، اما فاصله او نیز با هگل بسیار است؛ چرا که هیوم اساساً علم را از سطح پدیدار عمیقتر نمیبرد و همین باعث شد تا وی شکّاکیت را پایهگذاری کند. اما پدیدارشناسی نزد هگل، گذر به ذات و نومن در یک بستر تاریخی و سیر و سلوک زمانی میباشد، هر چند پدیدارشناسی او ذاتشناسی (نومنولوژی) نیست، اما در هر صورت، آنچه در این سیر رخ میدهد شمّهای از رخ ذات است. این نکته است که هگل را در عین حال که افلاطونی است، از افلاطون جدا میسازد. تفسیر هگل از پدیدار حتی با تفسیر افلاطون از پدیدار دقیقاً یکسان نیست. اگر پدیدار نزد افلاطون در مرتبهای پایینتر از ذات قرار گرفته و جدای از آن است، نزد هگل پدیدار تجلّی گوشهای از مثال۱۴ در زمان و مکان است.۱۵ از اینرو، اگر نزد افلاطون شناخت به پدیدار تعلّق نمیگیرد، نزد هگل شناخت آگاهی در مرحلهای به پدیدار مربوط میشود
پدیدار نزد هگل روحی است که در گذرگاه زمان و تاریخ، بسط و گسترش مییابد و جلوه میکند و «گویی برای هگل پدیدار تجلّی و بروز و پیدایش گوشهای از ذات و مثال در زمان و مکان است و کتاب پدیدارشناسی در واقع، دائرهالمعارف تکوینی هر نوع فعالیت شناختی و فرهنگی انسان است.»
با بنبستی که فلسفه در زمان کانت با آن مواجه گردید و نیز نقّادی کانت از فلسفه مابعد الطبیعه گویی با نوعی سردرگمی مواجه شد که شناسایی نظری برایش مقدور نبود و از اینرو، میبایست به قلمرو اخلاق و هنر پناه ببرد. کوشش فیلسوفانی همچون نیچه و شلینگ هم در عین حال که ناموفق نبود، اما عملاً به جایی نرسید. در این اوضاع و احوال سردرگم، هگل بود که با طرح «پدیدارشناسی» بار دیگر، جان تازهای به فلسفه بخشید و موجب اعاده حیثیت آن شد. گویی «پدیدار شناسی» هگل نقطه عطف تحوّل فلسفه غرب بود و فصل جدیدی در تاریخ فلسفه غرب گشود. «پدیدار» البته معنای هیومی و کانتی خود را از دست داد و تجلّی روح و مرحلهای از تحقیق آن به حساب آمد و اینجا بود که گویی سدها و محدودیتها شکسته شدند و دوباره فاهمه نسبت به امکان شناخت خود و گسترش آن شناخت، حتی در مواجهه با نامتناهی و مطلق واقف گردید. شناخت مطلق ممکن نیست، مگر با شناخت پدیدار. بین شناخت مطلق و شناخت پدیدار تقابل و تعارض نبود، بلکه به نحوی سنخیت و اتحاد ایجاد شد. از سوی دیگر، بین پدیدار (فنومن) و ذات (نومن) با توجه به صیرورت وحرکت درونی آنها، تباینی دیده نمیشد
شعور ابتدایی وشعور فلسفی
نقطه آغاز «پدیدارشناسی» هگل شناخت حسی است. وی در بخش اول کتاب خود، به بررسی چگونگی ارتقای شعور عامی و ابتدایی، که همان شعور و شناخت حسی است، میپردازد و به نوعی شناخت فلسفی میرسد
هر چند از دیدگاه فیلسوفان تجربه مسلکی همچون جان لاک، شعور حسی کاملاً معتبر است، اما هگل آن را انتزاعیترین و فقیرترین نوع شناخت میداند و از این لحاظ، به سنّت افلاطونی تمایل دارد؛ چرا که شناخت در این مرحله، صرفاً در حد شیء جزئی و من جزئی است. اگر بین فاعل شناسا و متعلّق شناسایی تمایزی وجود دارد و فاعل شناسا متعلّق خود را دستخوش تغییر و دگرگونی میکند، پس شناخت در حد پدیدار غیر از شناخت در حدّ مطلق خواهد بود
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.