مقاله علل گرایش به مادیگری


در حال بارگذاری
14 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
5 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله علل گرایش به مادیگری دارای ۲۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله علل گرایش به مادیگری  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله علل گرایش به مادیگری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله علل گرایش به مادیگری :

علل گرایش به مادیگری
ماتریالیسم
موضوع بحث ، علل گرایش به مادیگری ( ماتریالیسم ) است . اول باید مادیگری ( ماتریالیسم ) را که موضوع بحث امروز ماست ، از نظر اصطلاح‏ متداول فعلی تعریف کنیم و حدود آن را بیان نماییم ، سپس وارد بحث شویم‏
واژه ماتریالیسم استعمالات مختلفی دارد که همه آنها – اکنون که درباره‏ علل گرایش به ماتریالیسم بحث می‏کنیم – نمی تواند موضوع بحث ما باشد

۴۵
مثلا گاهی ماتریالیسم می‏گویند و مراد مکتب اصالت ماده است ، اما ب

ه این‏ معنی که ماده یک امر اصیل و یک امر واقعی در جهان هستی است ، نه یک‏ امر فرضی و ذهنی و نمایشی و ساخته ذهن ، در مقابل ایده‏آلیسم که منکر واقعیت ماده است و آن را مخلوق ذهن بشر می‏داند . اگر ماتریالیسم را به این معنی‏ بگیریم باید همه الهیون را – چه مسلمان و چه غیر مسلمان – ماتریالیست‏ بخوانیم ، زیرا اینها همه ماده را که واقعیتی است در بستر زمان و مکان ، و حقیقتی است متغیر و متحول و متکامل و محسوس و ملموس ، امری عینی و ماورای ذهنی و ذی اثر می‏دانند . مادی بودن و ماتریالیست بودن به این‏ معنی با مسأله خدا و توحید منافاتی ندارد ، بلکه عالم ماده و طبیعت به‏ عنوان یک واحد ” کار ” و یک واحد ” مصنوع

” ، بهترین وسیله برای‏ شناسایی خداوند است . اراده حکیمانه خداوند در جریان همین تحولات مادی‏ کشف می‏شود . قرآن کریم پدیده‏های مادی را به عنوان آیات ا

لهی یاد می کند
و گاهی این کلمه استعمال می‏شود و مراد از آن انکار موجود ماورای ماده‏ است ، یعنی مکتب انحصار ، مکتبی که هستی و نظام وجود را در انحصار ماده‏ می‏داند و هستی را در چهارچوب آنچه در تغیر و تبدل است و در بستر زمان و مکان واقع است محدود و محصو

ر می‏کند و آنچه را که از چهار دیواری تغیر و تبدل و احساس و لمس بشر بیرون است ، منکر است و معدوم و نیست‏ می‏پندارد

اکنون بحث ما پیرامون علل گرایش به این مکتب یعنی مکتب انحصار است‏ که چطور شد گروهی از بشر طرفدار انحصار گشتند و به مکتب نفی گراییدند و در صدد انکار خدا برآمده ، بیرون از جهان ماده را نیست پنداشتند

آیا انسان بالفطره الهی است یا مادی ؟
طرح این بحث به این کیفیت که علل گرایشهای مادی چیست ، طبعا نمودار این است که ما مدعی هستیم انسان بالطبع نمی بایست‏ گرایش مادی پیدا کند ، مادیگری یک جریان مخالف طبیعت و فطرت انسان‏ است و چون برخلاف اصل است ، باید به جستجوی علت آن پرداخت و از سببی‏ که آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده کاوش نمود . و به عبارت‏ ساده‏تر ، اعتقاد به خدا حکم سلامت را دارد و گرایش مادی حکم بیماری را

۴۶
هیچ گاه از سر سلامت نباید پرسید ، زیرا سلامت بر طبق مسیر و جریان طبیعی‏ نظام خلقت است ، اما اگر دیدیم فردی یا جمعیتی بیمارند ، آنجا باید پرسید : چرا این افراد بیمار شدند ؟ چه موجباتی سبب بیماری آنها شده‏ است ؟ این نظر ما درست بر خلاف آن است که در کتب ” تاریخ ادیان ” معمولا اظهار نظر می‏کنند . نویسندگان آن کتب غالبا به دنبال این می‏گردند که چرا بشر گرایش دینی پیدا کرد ؟ از نظر ما گرایش دینی نیازی به پرسش ندارد . آن ، کیم این بحث را دنبال کنیم که آیا دینی بودن‏ یک امر طبیعی است و بی دینی امری غیر طبیعی و یا برعکس است ؟ زیرا از نظر موضوع بحث اصلی ، ضرورتی نمی‏بینیم
البته این مطلب را باید توجه داشت که مقصود این نیست که چون گرایش‏ توح

یدی یک گرایش فطری و طبیعی است ، آنگاه که در سطح تعقلات علمی و فلسفی طرح می‏شود هیچ گونه سؤالی به وجود نمی آورد . خیر ، مقصود این‏ نیست . این مسأله مانند هر مسأله دیگر هر چند مورد تأیید یک غریزه فطری‏ باشد ، آنگاه که در سطح تعقل طرح می‏شود ، طبعا سؤالات و اشکالات و شکوک‏ و شبهاتی برای مبتدی به وجود می‏آورد و راه حلهای لذت بخشی هم در همان سطح دارد

۴۷
علیهذا ما نمی خواهیم شکوک و شبهاتی که واقعا برای افرادی پیش می‏آید نادیده بگیریم و یا آنها را ناشی از خبث طینت و سوء سریره آنها بدانیم‏ . خیر ، چنین نیست . پیدایش ش

کوک و شبهات در این زمینه آنگاه که بشر می‏خواهد همه مسائل مربوط به این موضوع را حل کند ، یک امر طبیعی و عادی‏ است و همین شکوک است که محرک بشر به سوی تحقیق بیشتر است . و لهذا ما این نوع شکوک را که منجر به تحقیق بیشتر می‏شود ، مقدس می‏شماریم ، زیرا مقدمه وصول به یقین و ایمان و اطمینان است . شک آنگاه بد است که‏ به صورت وسواس درآید و آدمی را به خود سرگرم کند ، آنچنانکه می‏بینیم‏ بعضی افراد از اینکه می‏توانند در مسائل ت

ردید کنند لذت می‏برند و آخرین‏ منزل سیر فکری خود را تردید و دو دلی می‏دانند . این حالت ، حالت بسیار خطرناکی است ، برخلاف حالت اول که مقدمه کمال است . لهذا مکرر گفته‏ایم‏ ک ه شک ، گذرگاه خوب و لازمی است اما توقفگاه و سر منزل بدی
بحث ما اکنون درباره افراد یا گروههایی است که شک را توقفگاه و آخرین منزل خویش ساختند . به عقیده ما ماتریالیسم هر چند خود را یک‏ مکتب جزمی معرفی می‏کند ، ولی جزء مکاتب شک است . منطق قرآن نیز درباره اینها همین است . قرآن می‏گوید : ” حداکثر این است که دچار برخی‏ شکوک و ظنون هستند ، ولی در عمل ، آن را به صورت جزم و علم و یقین در می‏آورند “

۴۸
سابقه تاریخی
این طرز تفکر چیز تازه و جدیدی نیست . نباید پنداشت که پیدایش این‏ طرز تفکر از نتایج تحولات علمی و صنعتی جدید است و در یکی دو قرن اخیر برای اولین بار به وجود آمده است ، مانند بسیاری از نظریات علمی که در دورانهای قبل نبود و سپس بشر بر آنها دست یافت . نه ، مسلما گرایش‏ مادی بشر پدیده مخصوص قرنهای اخیر نیست ، بلکه از جمله افکار بسیار قدیمی است . در تاریخ فلسفه می‏خوانیم که بسیاری از فلاسفه یونان باستان ، قبل از دوران سقراط و نهضت فلسفی او ، مادی بوده و ماورای ماده را انکار می‏کردند

در میان مردم جاهلیت مقارن زمان بعثت نیز گروهی چنین فکری داشتند و قرآن در مقام مبارزه با آنها برآمده ، سخنشان را نقل و انتقاد می‏کند : « و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر ( ۱ ) ‏ و نمی میراند ما را جز دست روزگار
این جمله که قرآن از مردمی نقل می‏کند ، هم انکار خدا را در بر دارد و هم انکار معاد را

پاورقی : . ۱ جاثیه / . ۲۴
۴۹
ماتریالیسم در دوره اسلامی
کلمه ” دهر ” یعنی روزگار . به مناسبت همین آیه و همین کلمه که در این آیه آمده است ، در دوره اسلامی افرادی را که منکر خدا بودند ، ” دهری ” می‏گفتند . در دوره اسلامی به افرادی برخورد می‏کنیم که دهری و مادی‏ بوده‏اند ، خصوصا در دوران عباسیان که فرهنگها و روشهای مختلف فلسفی وارد جهان اسلام شد . به واسطه آزادی فکری که در آن دوره برای افکار علمی و فلسفی و دینی ( البته تا حدودی که با سیاست عباسیین تضاد نداشت ) وجود داشت ، رسما عده‏ای به عنوان مادی مسلک و منکر خدا شناخته می‏شدند . این‏ عده با مسلمانان و سایر پیروان ادیان و معتقدین به خدا مباحثه و مجادله‏ می‏کردند و دلایل خود را بازگو می‏نمودند و به دلایل اهل توحید ایراد می‏گرفتند و بالاخره می‏گفتند و می‏شنیدند و آزادانه عقاید خود را ابراز می‏داشتند . تاریخچه اینها در متن کتب اسلامی ثبت شده است
افرادی در زمان امام صادق ( علیه السلام ) در مسجد پیغمبر ( ص ) جلسه‏ می‏کردند و از این نوع سخنان می‏گفتند . کتاب توحید مفضل زاییده یکی از این جریانهاست
یکی از اصحاب امام صادق ( ع ) به نام مفضل بن عمر می‏گوید : در مسجد پیغمبر نماز خواندم و سپس در اندیشه فرو رفتم و درباره پیغمبر ( صلی‏ الله علیه و آله ) و عظمت آن حضرت فکر می‏کردم . در همان حال عبدالکریم‏ بن ابی العوجاء که به اصطلاح آن وقت زندیق بوده است آمد و به فاصله‏ دورتری نشست . سپس یکی دیگر از هم مسلکان وی آمد .
۵۰
دو نفری شروع کردند به کفر گفتن ، یعنی خدا را انکار کردند و پیغمبر را فقط به عنوان یک مفکر و نابغه بزرگ نه به عنوان فرستاده خدا و مبعوث از جانب او و به عنوان‏ کسی که از مبدئی غیبی وحی تلقی می‏کرده است یاد کردند . می‏گفتند او نابغه‏ای بود که افکارش را به صورت وحی عرضه داشت تا بتواند در مردم‏ نفوذ کند ، و الا نه خدایی هست و نه وحیی و نه قیامتی
مفضل از شنیدن سخنان آنها سخت ناراحت شد و به آنها ناسزا گفت . سپس‏ ب

ه محضر امام صادق ( علیه السلام ) آمد و جریان را به عرض رسانید . حضرت‏ او را دلداری داد و فرمود من تو را مجهز می‏کنم به سخنانی که بتوانی با آنان مواجه شوی و سخنانشان را جواب گویی . سپس امام صادق ( علیه السلام‏ ) در چند جلسه طولانی تعلیماتی به مفضل داد ، مفضل نوشت و به این ترتیب‏ کتاب توحید مفضل به وجود آمد

ماتریالیسم در قرون جدید
چنانکه می‏دانیم در قرنهای هجدهم و نوزدهم ، ماتریالیسم به صورت یک‏ مکت

ب درآمد ، و حال آنکه در گذشته اینچنین نبوده است و آنچه به بعضی‏ مکاتب یونان قدیم نسبت می‏دهند ، اساس درستی ندارد . معمولا تاریخ فلسفه‏ نویسها خودشان فلسفه نمی دانند و چون بعضی کلمات از برخی فلاسفه در مورد قدم زمانی ماده و یا چیزی از این قبیل می‏بینند ، خیال می‏کنند لازمه این‏ فکر ، انکار خدا و ماورای طبیعت است . از نظر ما ثابت نیست که قبل از قرون جدید مکتبی مادی وجود داشته است ، بلکه قبلا فقط گرایشهای فردی به‏ سوی مادیگری در یونان و غیر یونان وجود داشته است و همین است که برای‏ بسیاری این احتمال را به وجود آورده است که شاید پیدایش ماتریالیسم به‏ صورت یک مکتب ، رابطه مستقیم با علم و پیشرفتهای علمی دارد

۵۱
خود ماتریالیستها البته بسیار می‏کوشند که مطلب را به همین صورت جلوه‏ دهند و دیگران را به این مطلب مذعن نمایند که علت نضج و رواج ماتریالیسم در قرون هیجده و نوزده ، طلوع نظریات علمی بوده و توسعه علم‏ ، بشر را به این سو کشانده است . این مطلب به شوخی نزدیکتر است تا به‏ یک حقیقت جدی
گرایش مادی از دورانهای باستان ، هم در طبقات دانشمند بوده و هم در طبقات جاهل . در دوره جدید نیز همین طور ، در تمام طبقات افرادی مادی‏ پیدا می‏شوند ، همچنانکه در تمام طبقات و قشرها خصوصا در طبقه دانشمند گرایشهای الهی و معنوی و ماوراء الطبیعی وجود دارد . اگر مطلب به این‏ منوال بود که ماتریالیستها می‏گویند ، باید به همان نسبت که علم پیشروی‏ کرده است و دانشمندان بزرگ در جهان پیدا شده‏اند ، گرایشهای مادی در تیپ دانشمند بیشتر باشد و افراد هرچه دانشمندتر باشند مادی‏تر باشند ، و حال اینکه واقعیت خلاف آن را نشان می‏دهد

۵۲
امروز ما از یک طرف افرادی معروف و مشهور را می‏بینیم مانند راسل که‏ تا حدود زیادی خود را ماتریالیست نشان می‏دهند . وی می‏گوید : ” بشر مولود عواملی است که در ایجاد او تدبیری به کار نرفته و غایتی‏ در نظر گرفته نشده است . اصل بشر ، نمو و حتی عواطف او چون آرزو ، ترس‏ ، عشق و عقیده چیزی جز مظهر تلفیق تصادفی اتمهای مختلف نیست . . . ” ( ۱ )
راسل به این ترتیب وجود نیروی شاعر و مدبر حاکم بر جهان را انکار می‏کند ، هرچند گاهی در بعضی گفته‏های خود ، خود را شکاک و ” لا ادری ” قلمداد می‏کند ( ۲ )
از طرف دیگر ، اینشتاین نابغه علمی قرن بیستم را می‏بینیم که در

ست در جهت خلاف نظر راسل ، نظر می‏دهد و می‏گوید : ” در عالم مجهول ، نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وجود اوست ” ( ۳ )
آیا می‏توان گفت راسل با مفاهیم علمی امروز آشناست ، اما اینشتاین‏ آشنا نیست ؟ ! یا فلان فیلسوف قرن هیجدهم یا نوزدهم با مفاهیم علمی زمان‏ خویش آشنا بوده اما پاستور خداشناس ، آشنا نبوده و جاهل بوده است ؟ ! یا می‏توانیم بگوییم ویلیام جیمز ، مرد موحد بلکه عارف عصر خویش یا برگسون و الکسیس کارل و امثال اینها با مفاهیم علمی زمان خود آشنا نبوده‏اند و با مقیاس هزار سال قبل فکر می‏کرده‏اند ، اما فلان جوان ایرانی‏ که یکد

هم آنها معلومات ندارد و به خدا معتقد نیست ، با مفاهیم علمی‏ زمان خود آشناست ؟ ! گاهی دیده می‏شود دو نفر ریاضی دان ، یکی معتقد به خدا و دین اس

ت و دیگری مادی است ، یا دو نفر فیزیک دان ، دو نفر زیست شناس ، دو نفر ستاره شناس ، یکی مادی فکر می‏کند و دیگری الهی . پس مسأله به این سادگی‏ نیسنه است

پاورقی : . ۱ کتاب اثبات وجود خدا ، چاپ سوم ، ص ۹۹ به نقل ” ایروینگ‏ ویلیام نبلوچ ” . ۲ عرفان و منطق
. ۳ کتاب اثبات وجود خدا ، چاپ سوم ، ص ۷۶ به نقل ” مارلین بوکس‏ کریدر “
۵۳
بحثی که بیشتر باید روی آن تکیه کرد این است که چه چیز موجب گشت در اروپا ماتریالیسم به صورت یک مکتب ظهور کرد و گروندگان بسیاری پیدا کرد ، هرچند قرن بیستم برخلاف قرنهای هیجدهم و نوزدهم از پیشروی‏ ماتریالیسم کاست ، بلکه در این قرن نوعی شکست نصیب ماتریالیسم شد
این گرایشهای دسته جمعی ، یک سلسله علل تاریخی و اجتماعی دارد که باید مورد بررسی قرار گیرد
ما در مطالعات خود به عللی برخورده‏ایم و همانها را در اینجا ذکر می‏کنیم . شاید افرادی که مطالعات بیشتری در زمینه‏های اجتماعی ، خصوصا در تاریخ اروپا دارند ، علل و اسباب دیگری را بشناسند . ما در اینجا محصول‏ مطالعات خودمان را ذکر می‏کنیم

۵۴
نقش کلیسا در گرایشهای مادی
کلیسا چه از نظر مفاهیم نارسایی که در الهیات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غیر انسانی‏اش با توده مردم ، خصوصا طبقه دانشمندان و آزاد فکران ، از علل عمد

ه گرایش جهان مسیحی و به طور غیر مستقیم جهان غیر مسیحی به‏ مادیگری است
ما این عامل را در دو بخش بررسی می‏کنیم : . ۱ نارسایی مفاهیم کلیسایی در مورد خدا و ماوراء الطبیعه
. ۲ خشونتهای کلیسا
اما بخش اول : در قرون وسطی که مسأله خدا به دست کشیشها افتاد ، یک‏ سلسله مفاهیم کودکانه و نارسا درباره خدا به وجود آمد که به هیچ وجه با ح

قیقت وفق نمی داد و طبعا افراد با هوش و روشنفکر را نه تنها قانع نمی‏ کرد ، بلکه متنفر می‏ساخت و بر ضد مکتب الهی بر می‏انگیخت

۵۵
تصویر انسانی خدا
کلیسا به خدا تصویر انسانی داد و خدا را در قالب بشری به افراد معرفی‏ نمود . افراد تحت تأثیر نفوذ مذهبی کلیسا از کودکی خدا را با همین‏ قالبهای انسانی و مادی تلقی کردند و پس از رشد علمی دریافتند که این‏ مطلب با موازین علمی و واقعی و عقلی صحیح سازگار نیست . و از طرف دیگر ، توده مردم طبعا این مقدار قدرت نقادی ندارند که فکر کنند ممکن است‏ مسائل مربوط به ماورای طبیعت ، مفاهیم معقولی داشته باشد و کلیسا اشتباه‏ کرده باشد . چون دیدند مفاهیم کلیسایی با مقیاسهای علمی تطبیق نمی کند ، مطلب را از اساس انکار کردند
کتابی است به نام اثبات وجود خدا که مجموعه‏ای است از چهل مقاله از چهل نفر از دانشمندان متخصص در رشته‏های گوناگون که هر کدام از راه‏ مطالعات تخصصی خود ، برای اثبات خدا استدلال کرده‏اند . این کتاب به‏ زبان فارسی ترجمه شده است . از جمله ، یکی از آن دانشمندان به نام والتر اسکار لندبرگ بحثی علمی درباره خداشناسی می‏کند و در ضمن بحث ، تحقیقی‏ دارد در این زمینه که چرا عده‏ای ، حتی از دانشمندان ، گرایش مادی پیدا کرده‏اند . وی دو علت ذکر می‏کند که یک علتش همین است که ما ذکر کردیم‏ ، یعنی نارسایی مفاهیمی که به این نام و عنوان در خانه یا در کلیسا به‏ افراد یاد می‏داده‏اند

۵۶
اینکه فقط نام کلیسا را می‏بریم ، به این معنی نیست که در منابر و مساجد ما همیشه افراد مطلع و با صلاحیت ، مفاهیم دینی را تعلیم می‏دهند و می‏دانند چه تعلیم دهند و با عمق تعلیمات اسلامی آشنا هستند . اینکه فقط نام کلیسا را می‏بریم یکی بدان جهت است که بحث در علل گرایشهای مادی است و این گرایشها در محیطهای مسیحی بوده نه در محیطهای اسلامی در محیطهای اسلامی هر چه پیدا شده کپیه و تقلیدی بوده و هست از اروپا دیگر اینکه در محیط اسلامی در سطح فلاسفه و حکمای الهی ، مکتبی وجود داشته است که پاسخگوی اهل تحقیق بوده و مانع بوده که کار دانشمندان بدانجا بکشد که در اروپا کشیده شد ، ولی در محیطهای کلیسایی‏ چنین مکتبی وجود نداشته است
به هر حال ، آقای والتر اسکار لندبرگ چنین می‏گوید : “

اینکه توجه بعضی دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به درک وجود خدا نمی‏شود ، علل متعددی دارد که از آن جمله دو علت را ذکر می‏کنیم : نخست آنکه غالبا شرایط سیاسی استبدادی یا کیفیت اجتماعی و یا تشکیلات‏ مملکتی ، انکار وجود صانع را ایجاب می‏کند ، دوم آنکه فکر انسانی همیشه‏ تحت تأثیر بعضی اوهام قرار دارد و با آنکه شخص هیرند ، مثل اینکه بشر به شکل خدا آفریده شده است
این افراد هنگامی که وارد محیط علمی می‏شوند و به فراگرفتن و تمرین مسائل‏ علمی اشتغال می‏ورزند ، این مفهوم انسانگونه و ضعیف از خدا ن

می تواند با دلایل منطقی و مفاهیم علمی جور در بیاید و بالنتیجه بعد از مدتی که امید هرگونه سازش از بین می‏رود ، مفهوم خدا نیز بکلی متروک و از صحنه فکر خارج می شود .
۵۷

علت مهم این کار آن است که دلایل منطقی و تعریفات علمی ، وجدانیات یا معتقدات پیشین این افراد را عوض نمی کند و احساس اینکه‏ در ایمان به خدا قبلا اشتباه شده و همچنین عوامل دیگر روانی باعث می‏شوند که شخص از نارسایی این مفهوم بیمناک شود و از خداشناسی اعراض و انصراف حاصل کند ” ( ۱ )
خلاصه سخن : چیزی که در برخی تعلیمات دینی و مذهبی مشاهده می‏شود و متأسفانه کم و بیش در میان خود ما هم هست این است که در ایام صباوت‏ مفهومی با مشخصات خاصی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می‏دهند . کودک‏ وقتی بزرگ می‏شود و دانشمند می‏گردد ، می‏بیند چنین چیزی معقول نیست و نمی‏ تواند موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا . کودک پس از آنکه بزرگ شد ، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصور کرد ، یکسره الوهیت را انکار می‏کند . او خیال می‏کند خدایی را که انکار می‏کند همان است که خداشناسان قبول دارند . پس چون این ساخته شده ذهن‏ خود را که اوهام عامیانه برایش ساخته‏اند قبول ندارد ، خدا را قبول ندارد ، دیگر فکر نمی کند خدای به آن مفهوم را که او انکار می‏کند ، خداشناسان‏ نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست ، بلکه انکار همان است که‏ باید انکار کرد . فلاماریون در کتاب خدا در طبیعت می‏گوید : کلیسا به این‏ شکل خدا را معرفی کرد که : ” چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ‏ فاصله دارد ” . بدیهی است افرادی که از دانش بهره‏ای داشته باشند – و لو بسیار مختصر – به چنین موجودی نمی توانند معتقد شوند

پاورقی : . ۱ اثبات وجود خدا ، ص . ۵۱
۵۸
خدا از عینک اگوست کنت
فلاماریون از اگوست کنت که پایه گذار ” پوزیتیویسم ” است و به‏ اصطلاح ” اصاله العلمی ” است ، مطلبی نقل می‏کند که دورنمای خوبی است‏ برای نشان دادن اینکه تصویری که دانشمندانی مانند اگوست کنت در محیط کلیسایی آن روز از خدا داشته‏اند ، چگونه تصویری بوده است . فلاماریون‏ می‏گوید آگوست کنت گفته است : ” علم ، پدر طبیعت و کائنات را از شغل‏ خود منفصل [ کرد ] و او را به محل انزوا سوق داد و در حالی که از خدمات‏ موقت او اظهار قدردانی کرد ، او را تا سرحد عظمتش هدایت نمود ”
مقصودش این است که قبلا هر حادثه‏ای در جهان پیدا می‏

شد ، با استناد به‏ خدا تعلیل می‏شد . مثلا کسی تب می‏کرد و این پرسش به وجود می‏آمد که چرا تب کرده است ؟ تب از کجا پیدا شد ؟ جواب این بود که خدا تب را آورده‏ . مفهوم عمومی از این جمله این نبود که گرداننده چرخ کائنات خداست و اینکه می‏گوییم خدا تب را آورد یعنی خداوند گرداننده اصلی و کلی جهان‏ است ، بلکه مفهوم این جمله این بود که خدا مانند موجود مرموزی و مانند جادوگری که جادو می‏کند ، یکمرتبه تصمیم گرفت بدون مقدمه تب بیافریند و آفرید . بعد علم آمد علت آن را کشف کرد ، دیدند تب را خدا نیاورده‏ است بلکه فلان نوع میکرب موجب تب شده است . در اینجا خدا یک قدم‏ عقب نشینی کرد . بعد خدا

شناس مجبور بود بگوید بحث را به میکرب منتقل‏ می‏کنیم .

میکرب را کی آورد ؟ علم علت میکرب را هم کشف کرد که در چه‏ شرایطی میکرب به وجود می آید .
۵۹
باز در اینجا خدا قدمی عقب‏تر رفت . باز از علت آن علت بحث‏ می‏شد . و همچنین عقب نشینی خدا ادامه یافت تا آنجا که بالاخره علم توسعه‏ یافت و عمومیت پیدا کرد و علت بسیاری از پدیده‏ها کشف شد و آن‏ پدیده‏هایی هم که علت آنها مجهول ماند ، یقین حاصل شد که علتی از نوع‏ علتهای شناخته شده دارد . اینجا بود که بشر برای همیشه عذر خدا را خواست‏ ، زیرا جایی و پستی برایش باقی نمانده بود . حالت خدا در این وقت‏ حالت کارمندی است در یک مؤسسه که شغل مهمی به او واگذار شده و آنگاه‏ افراد شایسته‏تری پیدا می‏شوند و تدریجا کارهای او را از او می‏گیرند تا جایی که پست او و مشاغل او یکجا گرفته می‏شود و پستی و جایی برایش باقی‏ نمی ماند . در این وقت مدیر مؤسسه می‏آید و ضمن قدردانی از خدمات گذشته‏ او برای همیشه عذرش را می‏خواهد ، ابلاغ خاتمه خدمت را به دستش می‏دهد و برای همیشه مرخصش می‏نماید
اگوست کنت از خدا به ” پدر طبیعت ” تعبیر کرده است . این تعبیر درباره خدا نشان دهنده طرز تفکر کلیسایی اوست . او با تعلیمات کلیسا مخالف است ، اما تفکرش درباره خدا تفکر کلیسایی بوده و نتوانسته است‏ خود را از این طرز تفکر آزاد کند
مجموع گفته اگوست کنت نشان می‏دهد که خدا در نظر او یعنی چیزی مانند جزئی از جهان و عاملی در عرض سایر عوامل جهان ، ولی عاملی مجهول و مرموز . از طرف دی

گر ، پدیده‏های جهان نیز بر دو قسم است : معلوم و مجهول . هر پدیده مجهولی را باید به آن عامل مرموز و مجهول نسبت داد . طبعا هر چه‏ پدیده‏ها در اثر علم ، مکشوف و معلوم می‏گردند از حوزه تأثیر آن عامل‏ مجهول کاسته می گردد

۶۰است

پست خدایی
پس عمده این است که به اصطلاح ، مقام الوهیت را تشخیص دهیم و جا و مقام و پست خدایی را بشناسیم . آیا جای خدا در هستی و مقام الوهیت در عالم وجود این است که او را در ردیف یکی از موجودات عالم وجزئی از عالم بدانیم و در میان کارهای جهان کاری را به او اختصاص دهیم و به‏ اصطلاح تقسیم کار به عمل آوریم ، آنگاه در تشخیص کار مخصوص خدا که چیست‏ و چگونه است برویم ببینیم در میان آثار و معلولات کدام اثر است که علت‏ و سبب آن بر ما مجهو است و هر جا علت و سبب ، مجهول بود بگوییم این‏ یکی دیگر کار خداست ؟ نتیجه این طرز تفکر این است که خدا را در میان‏ مجهولات خود جستجو کنیم . طبعا هر چه بر معلومات ما افزوده می‏گردد و از مجهولات ما کاسته می‏شود ، منطقه خداشناسی ما محدودتر می‏گردد تا جایی که‏ اگر فرض کنیم جمیع مجهولات بشر یک روز حل شود ، دیگر جایی برای خدا و خداشناسی باقی نمی ماند
طبق این طرز تفکر ، تنها برخی موجودات جهان آیت و حکایت و آینه وجود خداوند می‏باشند و آنها همان موجوداتی هستند که علل آنها مجهول است ، اما موجودات شناخته شده از نظر اسباب و علل ، از قلمرو آیت و معرف بودن‏ ذات پروردگار خارج‏اند

۶۱

سبحان الله ! چقدر این طرز تفکر غلط است و این چقدر گمراهی است و چقدر نا آشنایی به مقام و جایگاه الوهیت است ! در اینجا باید تعبیر قرآن را ذکر کنیم که می‏فرماید : ” « ما قدروا الله حق قدره »” ( ۱ ) خدا را آنچنانکه شایسته است و ممکن است ، تصور نکرده و اندازه‏گیری‏ نکرده‏اند
الفبای خداشناسی این است که او خدای همه عا

لم است و با همه اشیاء نسبت متساوی دارد . همه اشیاء بدون استثناء مظهر قدرت و علم و حکمت و اراده و مشیت اویند و آیت و حکایت کمال و جمال و جلال او می‏باشند
فرقی میان پدیده‏های معلوم العله و مجهول العل

ه در این جهت نیست . جهان‏ با همه نظامات و علل و اسبابش یکجا قائم به ذات اوست . او بر زمان و مکان تقدم دارد . زمان و زمانیات و مکان و مکانیات ، اعم از آنکه‏ متناهی باشند یا غیر متناهی ، یعنی اعم از آنکه رشته زمان محدود ب

اشد یا از ازل تا ابد کشیده شده باشد ، و ابعاد مکانی و فضایی جهان نیز اعم از اینکه به جایی منتهی شود یا نشود و بالاخره دامنه موجودات ، اعم از آنکه‏ در زمان و مکان نامتناهی باشد یا متناهی ، متأخر از ذات و هستی اوست و فیضی از فیضهای او به شمار می‏رود

پاورقی : . ۱ انعام / . ۹۱
۶۲
پس منتهای جهالت است که ” کلیسایی ” فکر کنیم و مانند اگوست کنت‏ انتظار داشته باشیم که در یک گوشه عالم ضمن جستجو از علت یک شی‏ء خاص‏ ، یکمرتبه وجود خدا را در آن گوشه کشف کنیم و آنگاه جشن بگیریم و شادمانی کنیم که خدا را در فلان جا پیدا کردیم ، و اگر موفق نشدیم و پیدا نکردیم ، بد بین شویم و یکسره وجود خداوند را انکار نماییم . بر عکس ، تنها در این صورت است‏ که باید منکر خدا بشویم . یعنی آن خدایی که مانند یکی از اجزای عالم است‏ و ضمن جستجوهایی که از پدیده‏ها می‏شود ، او هم مانند یک پدیده کشف می‏شود ، او قطعا خدا نیست و باید منکرش شد
اگر به زبان ساده‏تر بخواهیم بگوییم ، باید بگوییم که این گونه جستجو از خدا در عالم ، شبیه این است که ساعت را به کسی نشان دهیم و بگوییم این‏ ساعت سازنده‏ای دارد . او بخواهد ساعت ساز را در لابلای چرخهای ساعت و اجزای آن بیابد و پس از آنکه مدتی در لابلای چرخها جستجو کرد و غیر از اجزای ساعت چیزی نیافت ، بگوید من ساعت ساز را نیافتم ، پس این دلیل‏ این است که ساعت سازی وجود ندارد . ی

ا مثل این است که لباس دوخته‏ زیبایی را به کسی نشان بدهند و بگویند این لباس ، دوزنده و خیاطی دارد ، و او بگوید من اگر خیاط را در جیبهای آن لباس پیدا کردم ، وجودش را قبول می‏کنم و الا نه
این طرز تفکر از نظر تعلیمات اسلامی صددرصد غلط است . خدا از نظر معارف اسلامی در ردیف علل طبیعی نیست که ما بگوییم این موجود خارجی را خدا درست کرده یا فلان علت طبیعی ؟ این تردید ، غلط و بی معناست . میان‏ خدا و علل طبیعی تردید و ” یا ” متخلل نمی شود تا سؤال را بدین گونه‏ مطرح کنیم . این نحو تفکر ، تفکر ضد خدایی است . خداشناسی به این معنی‏ است که تمام مجموعه طبیعت از اول

تا به آخر ، یک واحد کار است و همه‏ مجموعا کار خداست ، نه اینکه جزئی از این کار را بگوییم آیا خدا کرده یا طبیعت ، آنگاه اگر علت آن را خوب نشناختیم ، بگوییم خدا کرده و اگر علت طبیعی آن را شناختیم ، بگوییم مربوط به طبیعت است و دیگر ربطی‏ به خدا ندارد

۶۳
دوره های سه گانه اگوست کنت
اگوست کنت در مورد ادوار زندگی بشر ، تقسیمی دارد که با کمال تأسف‏ کم و بیش پذیرفته شده است ، در صورتی که از نظر آشنایان به فلسفه اسلامی‏ سخنی کاملا بچگانه است . می‏گوید بشر سه دوره را گذرانده است : . ۱ دوره ربانی ، در آن دوره بشر حوادث را با قوای ماوراء الطبیعه‏ توجیه می‏کرد و علت هر چیز را خدا یا خدایان می‏دانست
. ۲ دوره فلسفی ، که در آن دوره بشر به اصل علیت پی برده بود ، اما هنوز به تفصیل ، علل اشیاء را نمی دانست . چون به اصل علیت پی برده بود ، درباره هر حادثه‏ای حکم می‏کرد که اجمالا علتی در خود طبیعت دارد . در این دوره بشر به وجود قوه در طبیعت پی برده بود و سربسته حکم می‏کرد که‏ در طبیعت یک سلسله قوا وجود دارد که در حوادث ، نقش اصلی را بر عهده‏ دارد . در این دوره نظر به اینکه بشر کلی و فلسفی فکر می‏کرد ، جز این نمی‏ توانست اظهار نظر کند که فلان حادثه علتی دارد ، اما اینکه آن علت چیست‏ و چه مشخصاتی دارد ، پاسخی نداشت

۶۴

. ۳ دوره علمی ، که در این دوره بشر به تفصیل ، علل اشیاء را در طبیعت‏ شناخته است . در این دوره ، بشر از تفکر کلی و فلسفی روی گردانید و روش‏ تجربه یک رابطه‏ زنجیری پدیده‏ها را به یکدیگر مربوط می‏کند . علم امروز این روش را صحیح‏ می‏داند و لهذا این دوره را ” دوره علمی ” می‏خوانیم

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.