مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع) دارای ۲۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع) :
علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)
دریافت مؤمن از حقیقت دنیا، فنا و نیستى است، بنابر این خوشیها و نا خوشیهاى دنیوى را پایدار نمىداند.به علاوه، خوشیها و ناخوشیها نقض مىشوند.اگر آدمى تحت تأثیر فرح و حزن دنیوى قرار گیرد، سلب فرح و حزن، عکس العمل نفسانى
پدید مىآورد. کسى که تصور مىکند صد درجه
خوشى کسب کرده، با از دست رفتنش صد درجه دچار ناراحتى مىشود و بالعکس.اما اگر میزان خوشى و ناراحتىها تنزل پیدا کند تا به صفر درجه برسد، عکس العملى به همراه نخواهد داشت.
[و لا یغتابه]
مؤمن از مؤمن غیبت نمىکند.در تعریف غیبت آمده است:
[ذکرک اخاک بما یکره]
یعنى در غیاب برادرت یادآورى چیزى را که او دوست ندارد.
این تعریف اختصاص به زبان ندارد.کنایه، کتابت، اشاره، همه مصداق غیبت مىتوانند باشند .چیزى که گفته مىشود مطلق است.مىتواند صفات نفسانى، افعال یا جهتى از جهات خلقت مؤمن را در بر گیرد.
غیبت از معاصى بزرگ است و آدمى را به سرعت به وادى جهنم مىکشاند.پیامبر اکرم (ص) فرموده :
[من مشى فى عیب اخیه و کشف عورته، کانت اول خطوه خطاها و وضعها فى جهنم]
کسى که به قصد [غیبت از برادر مؤمن و] کشف عیوب او گام بر مى دارد، اولین گامى که بر مىدارد در جهنم قرار مىگیرد.
[و کشف الله تعالى عورته على رئوس الخلائق]
خداوند تعالى عیوب او را در قیامت براى همگان آشکار مىکند.
حتى اگر مغتاب، توبه کرد و از برادر مؤمنش حلیت طلبید آیا نظیر کسى ا
ست که غیبت نکرده است.مطابق روایات پاسخ منفى است.در روایتى، وحى به حضرت موسى (ع) شد:
[من مات تائبا من الغیبه فهو آخر من یدخل الجنه] اگر کسى تائب از غیبت بمیرد، آخرین کسى است که داخل در بهشت مىشود.
در مقابل، کسى که از غیبت پشیمان شده و عملا آن را تکرار مىکند، اولین کسى است که وارد جهنم مىشود.
[و من مات مصرا علیها فهو اول من یدخل النار]
اولین کسى که داخل نار مىشود کسى است که اصرار بر غیبت داشته باشد.
[و لا یمکر به]
با برادر مؤمنش نیرنگ نمىبازد.
مؤمن، مؤمنان را مانند خود مىداند و چون نسبت به خود نیرنگ نمىزند، درباره مؤمنان نیز چنین رفتارى ندارد.پیوند ایمانى، وحدت روحى پدید مىآورد.در این روایت به عوامل هجران و بریدنها که در روایت قبل مطرح شده بود، اشاره شده است.غیبت، از مهمترین عوامل قطع ارتباطهاست.اگر انسان بفهمد که معاشر و رفیقش سر او کلاه گذاشته است، آیا تصمیمى غیر از قطع ارتباط مىگیرد؟
بنابر این مؤمن نه خود جدا مىشود و نه سبب جدایى را فراهم مىکند.
[و لا یأسف على ما فاته و لا یحزن على ما اصابه]
تأسف براى از دست رفته نمىخورد و محزون از به دست آمده نمىشود.
کلمه ماى موصوله در ما فاته و ما اصابه امور دنیوى است.در روایتى از امیر المؤمنین (ع) آمده است: [اذا فاتک من الدنیا شىء فلا تحزن]
هنگامى که چیزى از دنیا از دستت رفت، پس اندوهگین مشو.
اما اگر از دست رفته، موضوعى معنوى بود، حزن در اینجا ممدوح اس
ت چنان که فرمودهاند :
[و لا یفشل فى الشده]
مؤمن در شداید، مست نمىشود.
فشل، مستى است که با ترس و اضطراب توأم است.در اصطلاحات معمولى هم که مىگویند کار فشل شد، یعنى به هدف نرسید.مؤمن در سختیها نه تنها نمىبرد که کالجبل الراسخ است.یعنى مؤمن در حوادث هضم نمىشود.بلکه هاضمهاش به قدرى قوى
است که حوادث در او هضم مىشود .
[و لا یبطر فى الرخاء]
در آسایش دستخوش شادمانىها نمىشود.
بطر، شادى است که انسان را از خود بیخود کند، به طورى که نتواند قواى درونى و بیرونیش را مهار کند.زیرا بینشى عمیق به دنیا دارد.مؤمن مىداند که دنباله خوشیهاى دنیوى، رذایل نفسانى است.خوشیها زمینه مناسبى فراهم مىکند تا برخى رذایلى که در نهانخانه دل مخفى بودند، بروز و ظهور کنند.تا وقتى در آسایش نبود، این رذایل، قدرت خودنمایى نداشتند.مؤمن اینحقیقت را با همه وجود حس کرده است که:
[البطر یسلب النعمه و یجلب النقمه]
خوشحالى زیاد نعمتها را سلب و نقمتها را جلب مىکند.
دریافت مؤمن از حقیقت دنیا، فنا و نیستى است، بنابر این خوشیها و نا خوشیهاى دنیوى را پایدار نمىداند.به علاوه، خوشیها و ناخوشیها نقض مىشوند.اگر آدمى تحت تأثیر فرح و حزن دنیوى قرار گیرد، سلب فرح و حزن، عکس العمل نفسانى پدید مىآورد.کسى که تصور مىکند صد درجه خوشى کسب کرده، با از دست رفتنش صد درجه دچار ناراحتى مىشود و بالعکس.اما اگر میزان خوشى و ناراحتىها تنزل پیدا کند تا به صفر درجه برسد، عکس العملى به همراه نخواهد داشت.
در این زمینه خود حضرت مىفرمایند:
[کل سرور متنقض]
هر خوشحالى، نقض و شکسته مىشود.
[بقدر سرور یکون النقیض]
شکستها به مقدار سرور و شادمانىهاست.
یعنى به هر مقدار که آدمى خوشحال مىشود به همان مقدار مىشکند.بالاتر از این گاهى خوشیهاى نا پایدار، الم جاودانه به دنبال دارد.چه بسیار شادمانى که در پى آن حزن و اندوه جاودانه است.
[یمزج الحلم بالعلم و العقل بالصبر]
مؤمن حلم را به علم و عقل را با صبر در مىآمیزد.
اهل ادبیات تفاوتى میان خلط و مزج قایلاند.خلط، ترکیب دو شىء است اما نه به گونهاى که از این ترکیب، شىء سومى پدید آید.مزج، آمیختگى و ترکیبى است که اجزا در ترکیب منحل شده باشند.ترکیب حلم با علم و عقل با صبر از نوع ترکیب مزجى است.علم، ادراکات آدمى است و عقل، اعم از نظرى و عملى، نیرویى است که آدمى به واسطه آن، حق از باطل را تشخیص مىدهد .
عقل، قوهاى درونى و علم، ادراکاتى است که منشأ آن، خارج است.
حلم، آرامش نفس است آنگاه که با حوادث مکروه مواجه مىشود.به تعبیر دیگر اضطراب ندارد .صبر هم ثبات نفس است و اقسام گونه گون دارد، نظیر صبر در مصائب.و نقطه مقابل صبر، جزع است.صبر در شداید، که به ویژه در جنگ پدید مىآید که از آن به شجاعت تعبیر مىکنند و ضدش جبن و ترس است.صبر بر طاعات و ترک معاصى که ضدش را به فسق تعبیر مىکنند.صبر در کنترل شهوات که به عفت تعبیر مىشود. ده شده است [ الصبر رأس الایمان ]
از رسول الله (ص) از حقیقت ایمان پرسیده شد.حضرت فرمودند: [ه
و الصبر]
ایمان، صبر است.
در توضیح این کلام فرمودند:
[لأنه اکثر اعماله و اشرفه]
براى آنکه اکثر و اشرف اعمال به این صفت مربوط است.
توضیح آنکه باعث دین دو چیز است.یکى به عقل نظرى و دیگرى به عقل عملى مربوط است.عقل نظرى ادراکات انسان در ابعاد عقیدتى است.ادراک کلیات است.اما عقل عملى، ادراک حسن و قبح است.آنچه عقل نظرى صحیح تشخیص داد، عقل عملى اراده مىکند و آن را به اعضا و جوارح عرضه مىکند.باعث دین در اینجا ثبات و صبر است.
در مقابل، باعث هواى نفس قواى حیوانى، شهوت و غضب و امثال اینهاست.صبر و ثبات موجب مىشوند که باعث هواى نفس نتوانند عقل نظرى و عملى را متزلزل کنند.آنها که نفوس قدسیه الهیه که در تصور من و شما نمىگنجند، از سرادقات اعلى خطاب مىشوند:
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک
از این نفوس به نفوس مطمئنه توصیف مىکنند.
گروهى هم هستند که باعث هوا بر باعث دینشان غلبه دارد و آنان کفارند.
برخى هم بینابین هستند.گاهى باعث هوا مغلوب و گاهى باعث دین.متوسطین از نفوس زبان حالشان این است،
رب إنى مغلوب فانتصر
باعث دین و باعث هوا، هر دو داراى جنودى هستند.از جنود باعث دین به رحمانى و از جنود باعث هوا، به جنود شیطانى تعبیر شده است.در روایتى ازعلى (ع) آمده است:
[نعم وزیر العلم الحلم]
خوب یاورى است حلم براى علم
در روایتى دیگر شرط ثمربخشى علم را، حلم دانستها
ند.
[لن یثمر العلم حتى یقارنه الحلم]
علم هرگز ثمر نمىدهد مگر وقتى که قرین حلم شود.
در روایتى دیگر على (ع) اهمیت حلم را در سطحى برتر مطرح فرمودهاند.اساسا علم بدون علم را مصداق علم نمىدانند.
[لا علم لمن لا حلم له]
علم ندارد کسى که حلم ندارد.
زیرا علم بدون حلم، علم لا ینفع است.آنگاه دانستن مفید است که در کنارش آرامش نفس باشد تا دانستنىها به کار گرفته شود.مىداند عملى را که انجام مىدهد، جهنمى است اما چون فاقد آرامش و ثبات است نمىتواند مقاومت کند.
[من غلب عقله شهوته و حلمه غضبه کان جدیرا بحسن السیره]
حسن سیرت در کسى است که عقلش بر شهوتش و حلمش بر غضبش پیشى گرفته باشد.
چرا مؤمن علمش با حلمش و عقلش با صبرش ممزوج است؟ پاسخ این است که بینش مؤمن این امتزاج را تعلیم مىکند.مؤمن اهل مقایسه است.او باور دارد که پایدارى در برابر هواهاى نفسانى، اگر چه مقرون به فشار و تلخى است اما در مقایسه با صبر بر عقوبت الهى، بسى سهلتر است .رنج موقت را تحمل مىکند تا از درد جاویدان رهایى یابد.
[الصبر على طاعه الله اهون من الصبر على عقوبته]
صبر بر طاعات الهى سهلتر از صبر بر عقوبت الهى است.
قرین بودن حلم با علم این معنا را هم تفهیم مىکند که مؤمن در برابر جهل جاهل، حلیم است.
[تراه بعیدا کسله دائما نشاطه]
او را مىبینى در حالیکه کسالت از او دور و نشاطش دائمى است.
کسالت رخوت و سستى و کاهلى روح در مقابل شادابى روح است.
میان روح و جسم تناسب است.تألمات روحى بر روى بدن تأثیر مىگذارد و بالعکس بیماریهاى جسمى، روح را تحت تأثیر قرار مىدهد.البته برخى افراد تحت تأثیر ارتباطات روحانى به بیماریهاى روحى مانند افسردگى مبتلا نمىشوند.در امور دنیوى این مسئله کاملا محسوس است .طالبان جاه و مال که صبح تا شب مىدوند، آخر شب اگر چه اکثرشان از نظر جسمى کاملا خستهاند، اما روحشان نشاط دارد.
امیر المؤمنین (ع) در وصف مؤمن، کسالت را از او
به دور مىدانند.روحمؤمن، تنبل نیست .شاد است و شاداب و آماده تلاش و حرکت.مؤمن اهل نشاط روحانى است.روایات در این زمینه فراوان است.امام صادق (ع) فرمودند:
[ایاک و خصلتین الضجر و الکسل]
از دو حالت پرهیز کن: اضطراب درونى که موجب عدم تحرک است و تنبلى.
[فانک ان ضجرت لم تصبر على حق]
چون اگر داراى حالت ضجر باشید، نمىتوانید به هیچ حقى پایدارى کنید.
نه حق الله را مىتوانى ادا کنى و نه حق الناس را و نه حق خودت را.
[و ان کسلت لم تؤد حقا]
و اگر روحیه کسل و تنبل داشته باشى نمىتوانى حق کسى را ادا کنى.
در روایتى دیگر على (ع) از تنبلى هشدار مىدهند، زیرا:
[من کسل لم یؤد حق الله علیه]
کسى که سستى بورزد نمىتواند حق خدا را ادا کند.یعنى به واجبات عمل نمىکند.
در ضمن روایتى، روند اثر گذارى حالت کسالت مطرح شده است.امام صادق (ع) مىفرماید: [قال لقمان لابنه: للکسلان ثلاث علامات: یتوانی حتى یفر
ط.و یفرط حتى یضیع.و یضیع حتى یاثم]
لقمان به فرزندش فرمود.اهل کسالت داراى سه علامت هستند.سستى مىکند تا آنکه به کوتاهى منجر مىشود. ـ یعنى سستى کردنش باعث مىشود تا کوتاه بیاید. ـ وقتى کوتاه آمد، ضایع مىکند.آنگاه که تضییع کرد به معصیت و گناه دچار مىشود.
تنبلیها حقوق را ضایع مىکند.چنانکه على (ع) در نهج البلاغه فرمو
دهاند:
[من اطاع التوانی ضیع الحقوق]
آنکس که از سستى اطاعت کند حقوق را ضایع گرداند.
مؤمن شاداب است، چون متصل به مبدأ پایدار و جاویدى است که زوال نمىپذیرد.ممکن است کسى را طلب مال یا جاه با نشاط کند، اما این گونه نشاطها زوال پ
ذیرند.در روایات تأکید فراوان شده است که در عبادات، بویژه اعمال عبادى استحبابى، با نشاط به عبادت بپردازید.در روایت توصیه شده که براى پیدا کردن نشاط یکى از راهها این است که عبادت با خدا را همچون معاملهاى در نظر آورد.همان طور که در مسائل دنیوى، در معاملهاى که سودى عاید انسان مىشود، روح نشاط پیدا مىکند، و در مسائل عبادى چرا نباید چنین محاسبهاى کرد.
[ان کان الثواب من الله فالکسل لماذا]
اگر معتقدیم که در ازاى عبادات ثواب و پاداش است، پس کسالت چرا؟ ! [اتقوا الله و لا تملوا من الخیر و لا تکسلوا]
تقواى الهى پیشه گزینید و ملول و افسرده از کار خیر نشوید و تنبلى نورزید.
[فان الله عز و جل و رسوله غنیان عنکم و عن اعمالکم أنتم الفقراء إلى الله]
پس خدا و رسول از اعمال آدمیان بىنیازند.و شماها به خداوند محتاج هستید.
[انما أراد الله عز و جل بلطفه سببا یدخلکم به الجنه]
این است و جز این نیست که خداى تعالى از روى لطفى که نسبت به بندگان دارد، اراده کرده است که مؤمنین را داخل در بهشت گرداند.
على علیه السلام فرمود:
[بالعمل یحصل الثواب لا بالکسل]
با عمل، ثواب و پاداش تحصیل مىشود نه با تنبلى
[تأخیر العمل عنوان الکسل]
علامت کسالت، تأخیر انداختن عمل است.
از نظر تربیتى، بزرگان دستور دادهاند که با تنبلى و کسالت، از اداى مستحبات چشم پوشى کنید.در واجبات هم دستور فرمودهاند که نفس را قبلاز عبادت، آماده سازید.یکى از بزرگان مىفرمودند: که خوب است قبل از نماز، انسان یکى دو دقیقه با خود فکر کند و در انعام الهى که خداوند به وى داده است توجه کند و حمد و شکر الهى کند و آنگاه به عبادت بپردازد .على (ع) در ضمن نامهاى به حارث همدانى مرقوم فرمودند:
[و خادع نفسک فى العباده و ارفق بها و لا تقهرها]
نفست را در هنگام عبادت گول بزن و با آن مدارا کن و بر آن فشار و زور نیاور.
[وخذ عفوها و نشاطها]
وقتى آن حالت گذشت و شادابى در نفس پدید آمد، از آن بهره گیر.
[الا ما کان مکتوبا علیک من الفریضه]
مگر آنچه به عنوان واجب بر تو نوشته شده است.
یعنى در واجبات این حرفها نیست.
[و انه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها]
در واجبات ناگزیر از اداى آن هستى و در وقت و شرایطى که براى آن مقرر شده است باید انجام بدهى.
از مطالب فوق نتیجه مىشود که مؤمن تحت تأثیر فشارهاى جسمانى، افسردگى خاطر پیدا نمىکند .نقل است که یکى از انبیا به جایى مىرفت.در راه کسى را دید که دست و پایش فلج است و چشمانش هم کور و بر لب ذکرالحمد لله مىگوید.یکى یکى مغمى که خدا در حقش کرده بود مىشمرد .این شادابى روح به واسطه اتصال به مبدأ وجود است.اصولا آلام و دردهاى دنیوى با عبادات تخفیف پیدا مىکند.
الا بذکر الله تطمئن القلوب
یاد خدا به دلها آرامش مىبخشد.
[قریبا امله]
آرزویش نزدیک است.
مقصود از امل آرزوهاى دنیوى است که به طول امل نیز تعبیر کردهاند.
یعنى انسان معتقد شود که در دنیا سالها باقى خواهد بود.قهرا چنین تفکرى منجر به تحصیل توابع حب بقا در دنیا خواهد شد.توابع بقا چیست؟ پول، زندگى، تجارت.روشن است کسى که مىداند فردا مىمیرد، محبتش به دنیا با کسى که فکر مىکند هزار سال عمر خواهد کرد متفاوت است .
استمرار بقا در دنیا، آرزوى مذموم است که با حب به توابع بقا همراه است.از نظر علمى، یک شاخه طول امل به رذیله عقلانى جهل و شاخه دیگر آن به رذیله شهوانى حب دنیا مربوط است.
آرزوى دراز دو اثر زشت دارد که موجب بدبختى انسان مىشود:
۱آدمى را از اعمال صالح باز مىدارد و به کارهاى زشت دچار مىکند.على (ع) فرمود: [اطول الناس املا أسوءهم عملا]
هر چه آرزوها بلندتر باشد، اعمال قبیح بدتر است.
[ما طال احد فى الأمل إلا قصر فى العمل]
هیچ کسى آرزوى دراز پیدا نکرد مگر آنکه کوتاه کرد در عمل.
[یسیر الامل یوجب فساد العمل]
آرزوهاى بیجا فساد عمل مىآورد.
۲باعث فراموشى مرگ مىشود.على علیه السلام فرمود:
[الامل ینسى الأجل]
آرزو حجاب اجل است مانع دیدن مرگ است.
در روایتى على علیه السلام فرمودهاند:
[ان أشد ما أخاف علیکم خصلتان اتباع الهوى و طول الامل]
شدیدترین چیزى که بر شما مىترسم دو خصلت است: تبعیت از هواى نفس و آرزوى دراز
[و اما اتباع الهوى فانه یعدل عن الحق]
اما پیروى از نفسانیات باعث مىشود که آدمى از حق باز بماند.یعنى چشمانى که آلوده و عملا کور است، نمىتواند حق را مشاهده کند.
[و اما طول الأمل فإنه یورث الحب للدنیا ثم قال الا ان الله تعالى یعطى الدنیا من یحب و یبغض]
اما آرزوى دراز، موجب حب به دنیاست.سپس فرمودند: همانا خداى تعالى دنیا را به هر کس، چه دوست بدارد یا ندارد، مىدهد.
اما کسى را که دوست دارد چیزى اضافه هم مىدهد:
[و اذا احب عبدا اعطاه الایمان]
بندهاى را که دوست بدارد به او ایمان عطا مىکند.
مطابق سخن على (ع)، مؤمن آرزویش اندک است.چون زندگى بدون آرزو امکان ندارد.آرزوى مؤمن، نزدیک است، یعنى مال امروز و به مقدار متعارف است.وقتى آرزو کم بود، دنبالهاش آثارى پدید مىآید:
[قلیلا زلله متوقعا لأجله]
لغزشهایش کم و مرگ را محقق مىبیند.
طول امل دو اثر داشت: ۱ـ عمل را فاسد مىکرد، ۲ـ موجب فراموشى مرگ مىشد.
مؤمن آرزویش اندک است، به همین دلیل مبتلاى به آثار شوم طول امل نمىشود.از این رو، لغزشهایش اندک است و انتظار مرگ را مىکشد.دلبستگى به حق تعالى، مرگ را در نزد انسان به صورت رها شدن از آزارها جلوه مىدهد.انتظار مرگ براى مؤمن، در حکم فرج بعد از شدت است.دنیا دار ابتلا و اذیت و در نزد اولیا تلخ است.حقیقت دنیا، زشت
و کریه است ومفارقت از آن آرزوى انبیاست.
[خاشعا قلبه ذاکرا ربه قانعه نفسه منفیا جهله]
مؤمن قلبش خاشع است ذاکر پروردگار است، نفس او قانع است و جهلش زدوده است.
قواى درونى انسان مطابق اصطلاح اهل معرفت، قلب و نفس و عقل است.قلب محور محبتها و احساسات آدمى است.نفس محور خواستههاى حیوانى است، اعم از شهوت و غضب، و عقل محور ادراکات کلى است.در این روایت، امیر المؤمنین (ع) هر سه محور عقل و نفس و قلب را مطرح مىفرمایند .
خشوع امرى است قلبى، مؤمن قلبش خاشع است و اگر در ظاهر هم فروتنى دارد، این تواضع و فروتنى ناشى از همان خشوع قلبى است، اما خشوع مؤمن به چه کسى است؟ جمله بعد توضیح مىدهد :
[ذاکرا ربه]
به پروردگارش متذکر است.
ذکر در اینجا مطلق است و شامل ذکر باطنى و ظاهرى است.فروتنى قلب مؤمن از ذکر رب ناشى مىشود.
چرا حضرت، تعبیر رب به کار بردهاند و کلمه الله را ذکر نکردهاند؟
رب، صفت ربوبیت و مقام تربیت است.مؤمن آنگاه که متذکر الطاف و مراحم حضرت حق مىشود، دلش خاشع مىشود.از نظر زمانى هم محدودیتى ندارد.مؤمن در همه زمانها ذاکر رب است، اما نفس مؤمن چگونه است؟ حضرت دردنباله روایت مىفرمایند:
[قانعه نفسه]
نفسش به آنچه دارد قانع است.
قناعت از ملکات فضایل نفسانى است.مؤمن به حد کفاف قانع است.اما کفافى که مقرون به رضا و خشنودى است.قناعت ضد حرص و فزون طلبى است.حرص از صفات جهنم است.آنگاه که به جهنم خطاب مىشود: هل امتلأت Tآیا پر شدى.
جهنم مىگوید: هل من مزید
آیا باز هم چیزى هست.
قناعت، در مؤمن یک اصل است، على (ع) فرمود:
[لن یلقى المؤمن الا قانعا]
هیچ گاه مؤمنى را نخواهى دید که قانع نباشد.
[القناعه علامه الاتقیاء]
قناعت نشانه اهل تقواست.
از نظر عقلى، على (ع) درباره مؤمن مىفرمایند:
[منفیا جهله]
جهل از مؤمن منفى است.
یعنى مؤمن، به علاوه جهل نیست، منهاى جهل است.جهل گاهى در برابر علم قرار مىگیرد و علم را اگر به معناى یادگیرى بدانیم، مؤمن از این نظر منفى ز جهل است.مؤمن اهل یادگیرى است و اجازه نمىدهد چیزى برایش مجهول باشد.
دین آمیخته با نافهمى نیست، منافاتى ندارد که انسان متدین باشد و همه چیزهاى مفید را بداند.
زمانى به غلط میان دین و علوم، به ویژه علوم تجربى قائل به ناسازگارى بودند، اما این مطلب به صورت حیلهاى از جانب اجانب مطرح شده بود.به بهانه تضاد علم و دین قصد ترویج بى دینى داشتند.در صورتى که متون دین چنین نسبتى را درست نمىداند.
على علیه السلام مىفرماید:
[الایمان و العلم اخوان توأمان و رفیقان لا یفترقان]
ایمان و علم دو برادرند که با یکدیگر توأمند و دو رفیقند که جدایى ناپذیرند.
على علیه السلام مىفرماید:
[تعلموا العلم و تعلموا مع العلم السکینه و الحلم فان العلم خلیل المؤمن و الحلم وزیره] علم را بیاموزید و بیاموزانید با علم آرامش و حلم را که علم دوست مؤمن و حلم وزیر اوست .
مقصود، علوم آموختنى است.گاهى هم جهل در برابر عقل قرار دارد.یعنى همان شعور باطنى که ادراک کلیات مىکند.چنان که در روایت مشهور کافى
امام صادق (ع) جنود عقل را در برابر جنود جهل مطرح مىفرمایند.این عقل، اعم از نظرى و عملى است، به این معنى مؤمن اهل تفکر است.
در روایتى، امام على (ع) کمال ایمان را در سه چیز دانستهاند:
[ثلاث من کن فیه کمل ایمانه العقل و الحلم و العلم]
سه چیز اگر در شخصى باشد ایمانش کامل مىشود، عقل، حلم و علم
[للمؤمن عقل وفى و حلم مرضى و رغبه فى الحسنات و فرار من السیئات]
مؤمن عقل وافى دارد و بردباریست پسندیده و رغبت به حسنات داشته و از سیئات فرار مىکند .
جملههاى این روایت با آنچه در سابق درباره طول امل بحث کردیم کاملا مناسبت دارد.عاقل هیچ گاه اعتماد به آرزوهاى بیجا نمىکند، طول امل ناشى از جهل است.چنان که در روایت آمده است:
[العاقل یعتمد على عمله و الجاهل یعتمد على امله]
عاقل بر عمل و جاهل بر امل تکیه مىکند. [سهلا امره]
کارش آسان است.
امر در اینجا مىتواند چند معنا داشته باشد:
۱از نظر امور دنیوى خیلى آسان زندگى مىکند.چنان که
در روایتى درباره رسول الله (ص) تعبیر به خفیف المؤونه وارد شده است.
۲در برخورد با جاهل خیلى راحت تحمل مىکند.
۳اهل تکلف نیست و دیگران را هم وادار به تکلف نمىکند.
[حزینا لذنبه]
مؤمن در خصوص گناهانش اندوهناک است.
در جملههاى سابق از حزن مذموم بحث کردیم.امیر المؤمنین (ع) با تعبیر [ و لا یحزن على ما اصابه ] این حزن را از مؤمن مبرا دانستند.اما حزن درباره گناهان را حزنى ممدوح تلقى فرمودند.چون آن حزن، حزن براى دنیا و این حزن جهت اخروى دارد.
ریشه این حزن فهم و بینش مؤمن است.آنگاه که مؤمن لذت معصیت را با سختیها و ناراحتیهاى آخرت مقایسه مىکند از گناهانش سخت پشیمان و اندوهناک مىشود، بنابراین حزن از معصیت ریشه عقلایى دارد.
در روایتى از على (ع) در این زمینه آمده است:
[لا توازى لذه المعصیه و فضوح الاخره و الیم العقاب]
لذت معصیت با رسوا شدن در آخرت و عذ
اب الیم قابل قیاس نیست. [لا تهتکوا استارکم فیمن یعلم اسرارکم]
پرده درى نکنید در پیش روى کسى که اسرار شما را مىداند.
حزن ممدوح آثار مثبت سازندهاى در زندگى انسان دا
رد.
از جنبه عملى، حزن ممدوح سازنده است.این حزن جلب رحمت حق مىکند.رسول خدا (ص) در ضمن روایتى در این باره مىفرمایند:
[اذا کثرت ذنوب العبد و لم یکن له من العمل ما یکفرها ابتلى الله تعالى بالحزن لیکسرها .فان فعل ذلک و الا عذبه فى قبره]
آنگاه که گناهان بنده فزونى گرفت و اعمال حسنهاش توان پوشش سیئات را نداشت، حق تعالى وى را به حزن مبتلا مىکند.اگر این حزن اصلاحش کرد که کرد و گرنه خداوند او را در قبر و عالم برزخ عذاب مىکند.
شایان توضیح است که براى مؤمن عالم برزخ از دنیا و آخرت سخت تراست.چون در دنیا توبه وجود دارد و در قیامت شفاعت اما در برزخ شفاعت هم نیست.
در دنباله این روایت، حضرت رسول (ص) عذاب قبر را هم لطف الهى دانسته و در حکمت این لطف فرمودهاند:
[فیلقاه الله عز و جل یوم یلقاه و لیس شىء یشهد علیه
لشىء منه]
برآى آنکه مىخواهد پاکش کند تا وقتى در قیامت خداى تعالى را ملاقات کرد چیزى نباشد تا شهادت بر گناهان او دهد.
رسول الله (ص) در مدح حزن ممدوح فرمودهاند: [ان الله تعالى یحب کل قلب حزین]
خداوند تعالى دوست مىدارد آدمى را که اندوهگین باشد.
حزن ممدوح در نسبت با عقاید و روابط روحانى با بحث محبت گره خورده است، به ویژه درباره شیعه که ارتباط محبتى شدید با ائمه اطهار (ع) دارد.
[اللهم إن منا شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا]
خدایا شیعیان ما از ما هستند و از باقیمانده طینت ما خلق شدهاند.
یعنى رابطه تنگاتنگى از نظر حالات روحى، همچون فرح و حزن میان ائمه اطهار و شیعیان وجود دارد.
[یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا]
از شادى ما شادمان و از حزن ما اندوهگین مىشوند.
مطابق آنچه از مدارک دینى استنباط مىشود، در میان حزن رسول الله (ص) و على (ع) و ائمه شیعه (ع)، حزنى فوق شهادت صدیقه طاهره، حضرت زهرا سلام الله علیها، وجود ندارد.
[میته شهوته]
مؤمن شهوتش مرده است.
عین این مضمون را على (ع) درباره عاقل به کار بردهاند: [العاقل من امات شهوته]
عاقل کسى است که شهوتش را بمیراند.
شکى نیست که قوا و نیروهایى که خداوند به ما عنایت فرموده است، خیر است.شهوت و غضب نعم الهىاند، شهوت نیروى جاذبه و غضب قوه دافعه در انسان است.اگر این جذب و دفعها در بدن انسان نباشد، بقایى براى پیکره نخواهد بود.خیر بودن این قوا در این است که وسیله استکمال انسان هستند.تفاوت انسان و حیوان در نیروى ع
قل و قلب اوست.حد استفاده از شهوت و غضب را عقل معین مىکند.در روایات، آنگاه که در باب شهوت و غضب سخن گفته شده است، آنچه مورد نهى است غلبه شهوت است نه خود شهوت.خود شهوت به طور مطلق مذمت نش
ده است.
[ایاکم و غلبه الشهوات على قلوبکم]
بترسید از اینکه خواستههاى نفسانى بر قلبهاى شما حاکم شود.
[فان عاجلها ذمیم و اجلها وخیم]
[طاعه الشهوه تفسد الدین]
[الانقیاد للشهوه أدوء الداء]
انقیاد در برابر شهوات، بالاترین دردهاست.شهوت اعم از شهوت جنسى است.مطلق میل و رغبت انسان به امور مادى را شهوت گویند.در تحلیل موضوع شهوت با سه مسئله کمیت مصرف شهوت، کیفیت و موضع و مقام استفاده روبرو هستیم.بنابر این اصل شهوت، ابزار تکامل معنوى انسان است، بحث درباره نحوه استفاده از آن است.چنان که على (ع) فرمودند:
[اغلب الشهوه تکمل لک الحکمه]
چیره شو بر شهوت تا حکمت برایت به کمال برسد.
[من ملک شهوته کان تقیا]
کسى که مالک شهوتش هست، پرهیزگار خواهد بو
د.
تقدم شهوت بر دین هلاک کننده است، بنابر این، رابطه انسان و شهوت از نوع رابطه حاکم و محکوم، مالک و مملوک و راکب و مرکوب است.
مردن در این روایت به معناى از بین بردن نیست.مقصود این است که در برابر حکم عقل و شرع، قواى غضب و شهوت در مالکیت باشند.چنان که وقتى قرآن کریم از غیبت سخن مىگوید به خوردن گوشت مرده برادر مثل مىزند.مقصود قرآن این نیست که آیا از شما کسى دوست دارد گوشت برادر، آن هم مردهاش را بخورد؟ ! مقصود این نیست که برادر مؤمن در وقت غیبت حضور ندارد تا از خودش دفاع کند.مگر آدمى غیبت کسى را که مىکند، مرده است؟ مرده که غیبت ندارد.مقصود این است که آن برادر مؤمن فاقد قدرت دفاعىاست.همان طور که مرده از خود حرکتى ندارد و عکس العمل نشان نمىدهد، قواى حیوانى انسان مؤمن، در برابر عقل وى چنین حکمى دارند .
انسانى که شهوتش مرده نباشد و شهوت را بر عقلش حاکم کند، از نظر متون دینى، انسانى است اسیر و برده و مصداق انسان آزاد نیست.على (ع) بردگى شهوت را فوق بردگى ظاهرى تلقى فرمودهاند :
[عبد الشهوه اذل من عبد الرق]
بنده شهوت خوارتر از بنده زر خرید است.
[مغلوب الشهوه اذل من مملوک الرق]
مغلوب شهوات خوارتر از برده است.
[کظوما غیظه]
خشمش را بسیار فرو مىخورد.
درباره این جمله، قبلا هم بحث شده است.در حقیقت این جمله به مو
ضوع قبل مربوط است.همان طور که شهوت مؤمن در اختیار عقل است غضبش هم مرده است و در اختیار عقل و شرع است.اما چرا این جملهها تکرار مىشود؟ حکمت آن در نکاتى است که فوق العاده براى سازندگى روح مؤثر است.
[صافیا خلقه]
خوى مؤمن مصفاست.صافى در مقابل کدر است.خوى مؤمن کدورت ندارد.کدورت بر اثر چه عواملى پدید مىآید؟ جملههاى قبل در واقع روشن کننده این معناست.خوى مؤمن آنگاه کدر مىشود که شهوت و خشمش افسار گسیخته باشد، آنگاه که شهوت و غضب بهایش با نرمى است و خشونت در رفتار ندارد.این سخن درست است اما تمام نیست.این معنا یکى از شاخههاى خوى مؤمن است .
[آمنا منه جاره]
همسایه مؤمن از وى در امان است.
یک زمان به مناسبتى به سراغ روایات مربوط به جار رفتم.حدود چهار تا پنج حدیث عجیب یافتم.همسایه مشمول هیچ یک از محیطهاى تأثیر گذار که بر شمردیم، نیست.همسایه نه قوم و خویش است، نه همدرس، نه همکار و نه رفیق.این رابطه، نوعى رابطه اجتماعى است که بسیار هم شایان توجه است.در روایتى از امام صادق (ع)، منقول از رسول خدا (ص)، خوب همسایه دارى کردن شاخصه ایمان شناخته شده است:
[اعمل بفرائض الله تکن اتقى الناس]
عمل به واجبات کن تا متقىترین مردم باشى.
تا آنجا که مىفرماید: [و احسن مجاوره من جاورک تکن مؤمنا]
خوب همسایهدارى کن با کسى که همسایه تو شده است تا مؤمن شوى.
تعبیر، خیلى والاست.معلوم مىشود اگر این صفت نباشد، ایمان زیر سؤال مىرود.شخصى آمد خدمت رسول الله (ص) و عرض کرد خانهاى خریدهام و همسایهاى دارم که نه به وى امید خیرى دارم و نه از شرش آسوده خاطر، پیامبر (ص) دستور دادند که على (ع) و ابوذر و سلمان و گاه مقداد در مسجد با صداى بلند اعلام کنند:
[المؤمن من آمن جاره بوائقه]
مؤمن کسى است که همسایهاش از ظلم و شر او ایمن باشد.
[ضعیفا کبره]
خود بزرگ پندارى مؤمن ضعیف است.
یعنى انتزاع رذیله باطنیه تکبر نمىشود.کبر در این روایت به معناى تکبر نیست.بزرگ منشى است.البته بحث ما در اینجا مؤمنان هستند.و ما درباره صفات اولیاى خدا بحث نمىکنیم.این صفاتى که امیر المؤمنین (ع) مىفرماید مختص خودشان نیست.عدهاى از مؤمنان را هم در بر مىگیرد.
[قانعا بالذى قدر له]
مؤمن درباره آنچه دربارهاش مقدر شده است، قانع است.
مؤمن قناعت نمىورزد براى آنکه راحت طلبى را پیشه کند، بلکه این ص قناعت مىرساند.
[متینا صبره]
صبر مؤمن متین است.
در جملهها و عبارات قبل، از عقل ممزوج به صبر سخن گفته شد، در این جمله خود صبر محل بحث است، از این روایت مىتوان دریافت که صبر به یک اعتبار به متین و غیر متین تقسیم مىشود.
از نظر لغوى متین به معناى محکم است. حبل متین یعنى ری
سمان محکم.صبر نیز مطابق آنچه در سابق گذشت عبارت از حالت آرامش روح و پایدارى آن در برابر شداید و مشکلات است.یکى از معانى متانت در صبر این است که انسان در برابر تمام مراتب مصائب و مشکلات پایدارى بورزد.ممکن است شخصى در برابر معصیتى پابرجا باشد، اما در مقابل معصیتى دیگر از جا کنده شود.مؤمن صبرش متین است، یعنى هیچ گاه صبر از وى جدا نمىشود و بى صبرى از مؤمن مشاهده نمىشود، گر چه صبر در مواقعى ممکن است کم شود.
امیر المؤمنین (ع) که تجسم کلمات نورانى بحث، در این روایت است در یک مورد اظهار مىفرمایند که صبرم کم شد و نمىفرمایند صبرم تمام شد و آن در وقت تدفین همسر بزرگوارشان، حضرت زهرا سلام الله علیهاست.در تاریخ مىنویسند وقتى على (ع) بدن زهرا (ع) را تجهیز فرمود دو رکعت نماز خواند و بعد صورت مبارکشان را به سوى آسمان بلند کردند و این عبارات را فرمودند: [هذه فاطمه بنت نبیک اخرجتها من الظلمات إلى النور]
خدایا این فاطمه دختر پیامبر توست که او را از ظلمت مادیت به سوى نور معنویت کشاندى .
حضرت على (ع) در تدفین حضرت زهرا (س) به دو مشکل برخورد.
۱مشکل اول على (ع)، این است که همسرى که تنها او مقامات وى را درک کرده است و در عالم وجود بى نظیر است، از دستش رفته است، مشکل این است که چگونه این وجود مقدس را دفن کند؟ در خطبه ۲۰۳ نهج البلاغه، به هر دو مشکل اشاره مىفرماید.در آن خطبه مىفرماید آنگاه که خواست پیکر زهرا (س) را دفن کند ناگاه دو دست ظاهر شد.
این دستها را على (ع) خوب مىشناسد.به وسیله این د
ستها بزرگ شده است.
تا دستان رسول الله (ص) را مشاهده نمود، عرض کرد:
[السلام علیک یا رسول الله منى و من ابنتک النازله فى جوارک]
سلام بر تو این رسول خدا از ناحیه خودم و از ناحیه دخت
رت
مشکل اول را با رسول الله (ص) در میان نهاد، فرمود اى پیامبر (ص) بدادم برس که صبرم کم شد.
۲مشکل دوم على چیست؟ زهرا (س) امانتى بود در نزد على، به رسول الله (ص) عرض مىکند :
[فلقد استرجعت الودیعه و اخذت الرهینه] اما متوجه مىشود که این زهرا، زهرایى نبود که از رسول الله (ص) تحویل گرفته است، به پیامبر عرض مىکند:
[ستنبئک ابنتک بتضافر امتک على هضمها فاحفها السوا
ل]
بزودى تو را خبر مىدهد که چگونه امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند از او بپرس .
اى رسول خدا من معذرت مىخواهم.من کوتاهى نکردم، این کار کارى بود که امت تو درباره دخترت روا داشتند.
[محکما امره]
امر مؤمن، محکم است.
مراد از امر در اینجا این نیست که وقتى مؤمن امر مىکند به چیزى، محکم امر مىکند، بلکه مقصود این است که در امور دنیوى و اخروى مؤمن محکم است.نه در کارهاى دنیایىاش تزلزل دارد و نه اخروى، آخرت مؤمن او را از دنیا و دنیایش او را از آخرت باز نمىدارد، چنان که امام صادق (ع) در ضمن روایتى فرمودند:
[قال لقمان لابنه: خذ من الدنیا بلاغا و لا ترفضها فتکون عیالا على الناس و لا تدخل فیها دخولا یضر بآخرتک]
لقمان به فرزندش مىفرمود، از دنیا به اندازه کفافت بهره بردار اما چنین نباشد که دنیا را طرد کنى [چون هیکل انسانى زندگى مىخواهد] که سربار بر مردم باشى و داخل در دنیا نشو بگونهاى که ضرر به آخرتت بزند.پس اگر تلاش نکنى، باید سربار دیگران باشى.اما مطلب اساسى این است که جنبه دنیوى به امر آخرتى ضرر نرساند.
[کثیرا ذکره]
مؤمن ذکرش زیاد است.
در گذشته هم ذاکرا ربه فرمود.در اولى فرمود که مؤمن اهل ذکر است و در اینجا به کثرت ذکر مؤمن اشاره فرموده است.در هر دو جا هم ذکر مؤمن از باطن به ظاهر سرایت مىکند.یعنى، مؤمن در اکثر اوقات، دلش مترنم به یاد حق است.
چرا مؤمن به ذکر محتاج است؟ پاسخ این است که روح نیز مانند جسم محتاج تغذیه است.ذکر حق تجدید عهد و پیمان با حق است.در دوستیهاى ظاهرى هم اگر دوستمان را نبینیم، بقاى این پیوند به این است که به یادش باشیم.مدتى که گذشت و به یادش نبودیم،
یادمان مىرود که چنین پیوندى بوده است.مثلا تصور کنید ده سال حتى به یاد دوستتان هم نیفتید، دیگر دوستى نمىماند.به تعبیر دیگر دوستى امر اضافى است.محب، محبوب مىخواهد و محبت رشتهاى است که به سوى محبوب متمایل است.اگر محبوب فراموش شود، مضاف الیه باقى نمىماند، در نتیجه، دوستى باقى نمىماند.آنچه محبت را حیات مىبخشد، یاد محبوب است.لذا دائم الذکر بودن از ویژگیهاى مؤمن است.
على علیه السلام فرمود:
[المؤمن دائم الذکر]
مؤمن دائم الذکر باشد. [مداومه الذکر قوت الارواح و مفتاح الصلاح]
مداومت ذکر، غذا و قوت ارواح مؤمنان و کلید صلاح است.
[ذکر الله قوت النفوس و مجالسه المحبوب]
ذکر خدا قوت نفسها و همنشینى دوست است.
[و فى الذکر حیاه القلوب]
در یادآورى خدا زنده شدن دل است.
اثر ذکر کثیر، غیر از آنچه غذاى روح است، تقویت و تشدید پیوند دوستى با خداست، در دوستیهاى دنیوى هم این قاعده جارى است، چنان که در مصیبتها، اگر متوفا براى نزدیکان خیلى محبوب باشد کارى مىکنند که به یاد متوفا نیفتند.ذکر زیاد تقویت کننده رشته وداد است.
کثرت ذکر اثر سلبى خوبى هم دارد و آن طرد شیاطین است.چون دل باید فقط به یکى بسته شود .
على علیه السلام فرمود:
[ذکر الله تعالى دعامه الایمان و عصمه من الشیطان]
ذکر خداى تعالى ستون قوى ایمان و موجب محافظت از شیطان است.
على علیه السلام فرمود: [ذکر الله تعالى رأس مال کل مؤمن و ربحه ا
لسلامه من الشیطان]
یاد خداى تعالى سرمایه مؤمن است و سود و بهرهاش سلامت از شیطان
در آیات قرآن، حقیقت عبادت و پرستش، ذکر خدا است.ذکر الله مغز عبادت است.در زمینه نماز که مطابق روایات، ترکش موجب کفر عملى مىشود، خداى تعالى مىفرماید:
أقم الصلوه لذکرى
بپادار نماز را براى یاد من
یعنى نماز بدون ذکر، نماز نیست.على (ع) در ابتداى خطبه نهج البلاغه در این زمینه مىفرمایند :
[استدیموا الذکر فانه ینیر القلوب و هو افضل العباده]
مداومت بر ذکر کنید که ذکر الله قلب را نورانى مىکند و با فضیلتترین عبادت است.
ذکر الله حتى در دید عقلى و تفکر فلسفى اثر مىگذارد. [ الذکر نور العقل ].در روایات بسیارى آمده است:
[المؤمن ینظر بنور الله]
مؤمن با نور خدا نظر مىکند.نظر مؤمن بسیار موشکافانه است.آنگاه که مؤمن در مسئلهاى به دقت تفکر مىکند، این دقت از آن وابستگى به الله تعالى ناشى مىشود.
زمانى من به حضرت امام خمینى (ره) عرض کردم که دقت در مسائل علمى، استعداد مغزى زیادى مىطلبد.ایشان مىفرمودند این گونه دقتها حاصل بستگى به خداست.
اثر دیگر ذکر الله، آرامش قلوب است.
الا بذکر الله تطمئن القلوب
در امور دنیوى هم اگر براى کسى مصیبتى رخ دهد براى آرامش بخشى به وى، محبوبش را به یادش مىآوریم.آن محبوب به او آرامش مىدهد.
خداوند محبوب مؤمنان است و یادش آرامش دهنده است.
قرآن علمى را که منهاى ذکر خداست، تأیید نکرده است.
فاسئلوا اهل الذکر
از اهل ذکر بپرسید.
برخى در معناى این آیه گفتهاند اهل الذکر یعنى اهل البیت در جواب گفتهاند، که قرآن مىتوانست بگوید: فاسئلوا أهل البیت ، چرا اهل ذکر فرمود.برخى گفتهاند مقصود
اهل علم است.باز سؤال مىکنیم که چرا نفرمود فاسئلوا أهل العلم.حقیقت این است که خداوند خواسته است مقام ذکر را امتیاز دهد.از دنبال آیه که مىفرماید:
فاسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون
در مىیابیم که علم بى ذکر، مفید نیست.
از نظر عملى، مداومت بر ذکر، موجب مىشود که نهان و آشکار مؤم
کسى که قلبش را به دوام ذکر معمور کرد افعالش در نهان و آشکار نیک مىشود.
همه این آثار نسبتى که درباره ذکر گفته شد اختصاص به ذکرى دارد که از درون ناشى مىشود، صرف لفظ، منشأ آثار نیست.اهل معرفت ذکر بى مغز را گناه مىدانند.زبان مىگوید استغفر الله اما دل بى خبر است.این استغفار مصداق ذنب یحتاج الى التوبه و الاستغفار یعنى گناهى است که خود محتاج توبه و استغفار است.
البته وصول به مقام ذاکرین دشوار است، چنان که رسول خدا (ص) در وصیتى که به على (ع) فرمودند سه عمل را دشوار توصیف فرمودند.به طورى که طاقت بشر را طاق مىکنند، عمل اول مواسات داشتن با برادران ایمانى در مسائل مادى است.عمل دوم انصاف دادن مردم است از پیش خود.و عمل سوم ذکر الله تعالى على کل حال است.یعنى به یاد خدا بودن در همه حال.این عمل از اعمال دشوار است که کمتر کسى موفق به تحقق آن مىشود، زیرا ذکر خدا تکرار الفاظ نیست، چنان که امام صادق (ع) در روایتى حقیقت ذکر را تشریح فرمودهاند:
[و لکن اذا ورد على ما یحرم علیه خاف الله عز و جل عنده و ترکه]
آنگاه که با حرامى برخورد کرد از خداوند تعالى بیم کند و عمل را ترک نماید.حقیقت یاد خدا، این است.
[یخالط الناس لیعلم]
با مردم ارتباط دارد براى آنکه یاد بگیرد.
مؤمن با مردم ارتباط دارد، اما این ارتباط بىهدف و لغو یا مضر نیست.مؤمن از ارتباط با مردم بسیارى چیزها یاد مىگیرد.
[و یصمت لیسلم]
مؤمن سکوتش براى سالم ماندن است.
سالم ماندن مؤمن به معناى سلامت از آفات گفتار است.
[و یسأل لیفهم]
مؤمن سؤالش براى فهمیدن است.
[و یتجر لیغنم]
مؤمن براى بىنیاز شدن به دنبال کار و تجارت مىرود.
غنیمت در اینجا مالى است که مؤمن با تلاش به دست مىآورد و هم حوائج زندگىاش را مرتفع مىسازد.این عبارت مولا با آیه
یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تطبیق مىکند.
[لا ینصت للخیر لیفجر به (یا لیفخر به) ]
سکوت مؤمن از گفتار خیر براى فخر فروشى نیست.
حضرت، با این عبارت، حالت انحصار طلبى در دانش را نکوهش کردهاند.مثلا شخصى که طرحى یا کشفى در مسائل علمى مىکند اما آن را تعلیم نمىدهد، مؤمن نیست.دوست دارد یاد بگیرد .در برخى نسخهها لیفجر به آمده است، یعنى مؤمن در برابر ف
جور و گناهى که کسى مىخواهد انجام دهد ساکت نمىنشیند.
[و لا یتکلم لیتجبر به على من سواه]
تکلمش از روى فخر فروشى و برترى طلبى بر دیگران نیست.
[نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحه أتعب نفسه لآخرته فاراح الناس من نفسه]
خودش را براى آخرتش بزحمت افکنده و مردم را از خود راحت ساخته.
درباره این روایت، علما دو معناى مختلف کردهاند:
۱رنج مؤمن از خود به دلیل اهتمام به طاعات و ریاضات است و چون به کار خویش مشغول است طبعا نمىتواند مزاحمت و تعرضى به دیگران داشته باشد.جمله بعد هم تفسیر همین سخن است که. [ أتعب نفسه لآخرته فاراح الناس من نفسه ]
۲مؤمن تسلیم نفس اماره نمىشود.آنچه از ناحیه مؤمن در عذاب است، نفس اماره است که از ناحیه مؤمن در رنج و مشقت است، اما اینکه مردم از او در آسایشاند، جهت این است که مؤمن خود سازى کرده و حالت حلم و بردبارى براى روحش پدید آمده است.از این رو، با مردم تعرض و برخوردى ندارد.
از عبارت فوق، مىتوان دریافت که میان راحتى مردم و ناراحتى مؤمنرابطهاى وجود دارد، مؤمن راحت طلب نیست، آسایش را براى دیگران مىخواهد اگر چه به قیمت ناراحتى خود او تمام شود.به اعتقاد من معناى عبارت، فوق چنین مطلبى است. [ نفسه منه فى عناء ] نفس حیوانى من و شما راحت طلب است و روح ایمان است که قادر به مهار اوس
ت.بنابر این، مؤمن نه تنها آسایش خود را به بهاى اذیت دیگران نمىخواهد بلکه حاضر است ناراحتى برادر مؤمنش را تحمل کند تا او راحت باشد.اما جهت مشقت مؤمن اخروى است چنان که در متن روایت آورده است.
برخى ممکن است سؤال کنند، چه فرقى مىکند که چه جهتى داشته باشد؟ جهت مادى و انسانى باشد یا جهت اخروى؟
پاسخ این است که جهت مشقت، تأثیر عملى دارد.اگر مؤمن
براى خدا تحمل مشقات کند، هرگز توقع تشکر ندارد، در حالى که اگر مشقتها براى باقیات دنیوى باشند، عکس العمل فردى که شخص خود را به خاطر وى به مشقت انداخته است در روحیهاش اثر مىگذارد.عدم تشکر یا کفران نعمت، عکس العمل منفى در او ایجاد خواهد کرد.
اما این که مؤمن راحت طلب نیست به دلیل بینش عمیقى است که دارد.مؤمن در دنیا راحت طلب نیست چون آسایش آخرت را مىطلبد.ناراحتیهاى دنیا را به جان مىخرد که در آخرت راحت باشد .
جامعه اسلامى اگر تنها به همین یک حدیث مولا امیر المؤمنین (ع) پایبند باشد، در این جامعه نه یک تن در آسایش مطلق است و نه در مشقت مطلق، بلکه همه افراد آسایش نسبى دارند .در چنین جامعهاى وداد و محبت روز به روز بیشتر مىشود، چون ما از کسى که خود را براى آسایش ما به زحمتبیندازد، ممنون خواهیم بود و محبتمان به او افزونى مىیابد.
[ان بغی علیه صبر حتى یکون الله تعالى الذى ینتصر له]
اگر نسبت به او ستم روا دارند صبر مىکند تا آنکه خداوند تعالى او را یارى دهد.
معناى بغى این است که شخص از نظر پذیرش حق روحیه جبهه گیرى داشته باشد، مىتواند بغى، عقاید، حقوق و اخلاق را در بر گیرد.
باغى به دلیل روحیه تجاوز، مرز شکن است. بغاه کسانى هستند که از اطاعت انسانى که خداوند اطاعتش را واجب کرده است، سرباز مىزنند.از نظر روانى و اخلاقى، بغى از شعب کبر است .مطابق روایت فوق، اگر حق اخلاقى مؤمن پایمال شود، چیزى نمىگوید و صبر مىکند.روشن است که صبر در برابر بغى، در روایت مشمول مسائل حقوقى نمىشود.در اسلام ظلم پذیرى و ظالم پرورى وجود ندارد.مثال بارز بغى اخلاقى، غیبتها یا ناسز
اهایى است که درباره مؤمن گفته مىشود.در این موارد، مؤمن اهل انتقام نیست و مخالفینش را به خداى تعالى واگذار مىکند .دلیل عمل مؤمن بینشى است که از آن برخوردار است.
برخى گناهان در دنیا هم مجازات دارند.از جمله آنها بغى است.در روایتى حضرت صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل مىفرمایند که:
[ان اسرع الخیر ثوابا البر]
سریعترین خوبى که به ما مىرسد پاداش اعمال نیک است. [و ان اسرع الشر عقابا الظلم]
و سریعترین شر از نظر عقوبت، ظلم و ستم است.
در روایتى دیگر على (ع) مىفرماید:
[ثلاث خصال لا یموت صاحبهن أبدا حتى یرى و بالهن.البغى و قطیعه الرحم و الیمین الکاذبه]
سه خصلت است که صاحبش در همین دنیا وبال آن خصائل زشت را خواهد دید.بغى، قطع رحم و قسم دروغ
پیامبر اکرم (ص) در ضمن حدیثى فرمودند چهار چیز کیفرش زود به انسان اصابت مىکند:
[رجل احسنت الیه فکافاک بالاحسان الیه اساءه]
شخصى که تو در حقش نیکى کردهاى و او در مقابل، به تو بدى روا مىدارد.
[و رجل لا تبغى علیه و هو یبغى علیک]
شخصى که تو تجاوزى به حق او نکردهاى، اما او درباره تو تجاوز مىکند.
بیمارى روانى بغى، آدمى را به وادى مهلک کفر مىکشاند.باعث سلب نعمت از انسان مىشود و خودش هم نمىفهمد که از چه ناحیهاى صدمه مىخورد.امام صادق (ع) فرمود: [الذنوب التى تغیر النعم البغى]
گناهانى که نعمتها را تغییر مىدهد بغى است.
خداوند در خصوص ستم غلیظ و شدید است.در روایات متعدد، این مضمون آمده است که اگر کوهى بر کوهى بغى کند، ما آن کوه را متلاشى مىکنیم.
این روایت تعبیرى است که امیر المؤمنین (ع) در ضمن مشاهده درگیرى شخصى با شخصى فرمودند :
[لو بغى جبل على جبل لهلک الباغى]
اگر کوهى بر کوهى هجمه برد خودش مغلوب است.
باغى از نظر ظاهر هم منکوب مىشود.
على (ع) مشاهده فرمودند که کسى به دیگرى با تعبیرى سفیهانه گفت مثلا: اگر مردى بیا جلو .طرف مقابل گفت: نه بابا ما مرد نیستیم حضرت به او فرمود: چرا با او مبارزه نکردى، گفت براى اینکه من با او کارى نداشتم، فرمودند: من هم چون این روحیه را در تو دیدم چنین پیشنهادى کردم، اگر با او مبارزه کرده بودى او را از بین مىبردى چو
ن او اهل بغى بود، سپس این جمله را فرمود:
[لو بغى جبل على جبل لهلک الباغى]
منشأ بغى، همان گونه که گفتیم، کبر است.گاهى انسان خودش را به لحاظظاهر در موضع بالایى مىنگرد و این نگرش منشأ بغى و ستم مىشود، به ویژه این روحیه، در خانوادهها زیاد است، زن و مرد به عنوان همسر نباید به حقوق یکدیگر تجاو
ز کنند، همین طور پدر و مادر و فرزندان .
[بعده ممن تباعد منه بغض و نزاهه و دنوه ممن دنا منه لین و رحمه]
دوریش از هر که دورى مىکند قطع و کناره گیرى از آلودگى است و نزدیکش بهر که نزدیک مىشود ملایمت و مهربانى است.
مؤمن در ارتباطات اجتماعى گاهى قطع و گاهى وصل مىکند.مؤمن صلح کل نیست بلکه هم از افراد دورى مىگزیند و هم به آنان نزدیک مىشود.
دور شدنش از افراد ممکن است ریشه اعتقادى یا عملى داشته باشد.انحراف اعتقادى در شخص مىبیند، کفر و ارتداد وى او را دور مىکند.همچنین مؤمن از فساق دورى مىگزیند.چرا؟ چون مىخواهد آلوده نشود.نزاهت و پاکى را مىطلبد.نزاهت بدین معنا است که انسان براى حفظ پاکى از قذر و کثافات دورى مىکند.
[ و دنوه ممن دنا منه لین و رحمه ] نزدیکى مؤمن هم معیار دارد.به دلیل هم سخنى قصد دارد به دیگرى عطوفت و مهربانى کند.آنگاه که اعتقادات و اعمال شخصى را مطابق موازین الهى ملاحظه کرد به او نزدیک مىشود و در حقش لطف مىکند.
[لیس تباعده تکبرا و لا عظمه و لا دنوه خدیعه و لا خلابه]
دورى کردن مؤمن نه از سر تکبر و خود بزرگ بینى است و نزدیکىاش نه به سبب نیرنگ و خدعه است.چون نیرنگها و کلاهبرداریها در مواردى است که محبت و سنخیت نباشد.اما اگر محبت و صمیمیت بود، جایى براى خدعه نمىماند.
[بل یقتدى بمن کان قبله من اهل الخیر فهو امام لمن بعده من اهل البر]
مؤمن به کسانى که قبل از او بودهاند از اهل خیر، اقتدا
مىکند و پس از پیروى از اولیا، خود راهبر پس از خویش مىشود.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.