مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)


در حال بارگذاری
12 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
6 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع) دارای ۲۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع) :

علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)
دریافت مؤمن از حقیقت دنیا، فنا و نیستى است، بنابر این خوشیها و نا خوشیهاى دنیوى را پایدار نمى‏داند.به علاوه، خوشیها و ناخوشیها نقض مى‏شوند.اگر آدمى تحت تأثیر فرح و حزن دنیوى قرار گیرد، سلب فرح و حزن، عکس العمل نفسانى

پدید مى‏آورد. کسى که تصور مى‏کند صد درجه

خوشى کسب کرده، با از دست رفتنش صد درجه دچار ناراحتى مى‏شود و بالعکس.اما اگر میزان خوشى و ناراحتى‏ها تنزل پیدا کند تا به صفر درجه برسد، عکس العملى به همراه نخواهد داشت.
[و لا یغتابه]
مؤمن از مؤمن غیبت نمى‏کند.در تعریف غیبت آمده است:
[ذکرک اخاک بما یکره]
یعنى در غیاب برادرت یادآورى چیزى را که او دوست ندارد.
این تعریف اختصاص به زبان ندارد.کنایه، کتابت، اشاره، همه مصداق غیبت مى‏توانند باشند .چیزى که گفته مى‏شود مطلق است.مى‏تواند صفات نفسانى، افعال یا جهتى از جهات خلقت مؤمن را در بر گیرد.
غیبت از معاصى بزرگ است و آدمى را به سرعت به وادى جهنم مى‏کشاند.پیامبر اکرم (ص) فرموده :
[من مشى فى عیب اخیه و کشف عورته، کانت اول خطوه خطاها و وضعها فى جهنم]
کسى که به قصد [غیبت از برادر مؤمن و] کشف عیوب او گام بر مى دارد، اولین گامى که بر مى‏دارد در جهنم قرار مى‏گیرد.

[و کشف الله تعالى عورته على رئوس الخلائق]
خداوند تعالى عیوب او را در قیامت براى همگان آشکار مى‏کند.
حتى اگر مغتاب، توبه کرد و از برادر مؤمنش حلیت طلبید آیا نظیر کسى ا

ست که غیبت نکرده است.مطابق روایات پاسخ منفى است.در روایتى، وحى به حضرت موسى (ع) شد:
[من مات تائبا من الغیبه فهو آخر من یدخل الجنه] اگر کسى تائب از غیبت بمیرد، آخرین کسى است که داخل در بهشت مى‏شود.
در مقابل، کسى که از غیبت پشیمان شده و عملا آن را تکرار مى‏کند، اولین کسى است که وارد جهنم مى‏شود.
[و من مات مصرا علیها فهو اول من یدخل النار]
اولین کسى که داخل نار مى‏شود کسى است که اصرار بر غیبت داشته باشد.
[و لا یمکر به]
با برادر مؤمنش نیرنگ نمى‏بازد.
مؤمن، مؤمنان را مانند خود مى‏داند و چون نسبت به خود نیرنگ نمى‏زند، درباره مؤمنان نیز چنین رفتارى ندارد.پیوند ایمانى، وحدت روحى پدید مى‏آورد.در این روایت به عوامل هجران و بریدنها که در روایت قبل مطرح شده بود، اشاره شده است.غیبت، از مهمترین عوامل قطع ارتباطهاست.اگر انسان بفهمد که معاشر و رفیقش سر او کلاه گذاشته است، آیا تصمیمى غیر از قطع ارتباط مى‏گیرد؟
بنابر این مؤمن نه خود جدا مى‏شود و نه سبب جدایى را فراهم مى‏کند.
[و لا یأسف على ما فاته و لا یحزن على ما اصابه]
تأسف براى از دست رفته نمى‏خورد و محزون از به دست آمده نمى‏شود.
کلمه ماى موصوله در ما فاته و ما اصابه امور دنیوى است.در روایتى از امیر المؤمنین (ع) آمده است: [اذا فاتک من الدنیا شى‏ء فلا تحزن]
هنگامى که چیزى از دنیا از دستت رفت، پس اندوهگین مشو.
اما اگر از دست رفته، موضوعى معنوى بود، حزن در اینجا ممدوح اس

ت چنان که فرموده‏اند :
[و لا یفشل فى الشده]
مؤمن در شداید، مست نمى‏شود.
فشل، مستى است که با ترس و اضطراب توأم است.در اصطلاحات معمولى هم که مى‏گویند کار فشل شد، یعنى به هدف نرسید.مؤمن در سختیها نه تنها نمى‏برد که کالجبل الراسخ است.یعنى مؤمن در حوادث هضم نمى‏شود.بلکه هاضمه‏اش به قدرى قوى

است که حوادث در او هضم مى‏شود .
[و لا یبطر فى الرخاء]
در آسایش دستخوش شادمانى‏ها نمى‏شود.
بطر، شادى است که انسان را از خود بیخود کند، به طورى که نتواند قواى درونى و بیرونیش را مهار کند.زیرا بینشى عمیق به دنیا دارد.مؤمن مى‏داند که دنباله خوشیهاى دنیوى، رذایل نفسانى است.خوشیها زمینه مناسبى فراهم مى‏کند تا برخى رذایلى که در نهانخانه دل مخفى بودند، بروز و ظهور کنند.تا وقتى در آسایش نبود، این رذایل، قدرت خودنمایى نداشتند.مؤمن این‏حقیقت را با همه وجود حس کرده است که:
[البطر یسلب النعمه و یجلب النقمه]
خوشحالى زیاد نعمت‏ها را سلب و نقمت‏ها را جلب مى‏کند.
دریافت مؤمن از حقیقت دنیا، فنا و نیستى است، بنابر این خوشیها و نا خوشیهاى دنیوى را پایدار نمى‏داند.به علاوه، خوشیها و ناخوشیها نقض مى‏شوند.اگر آدمى تحت تأثیر فرح و حزن دنیوى قرار گیرد، سلب فرح و حزن، عکس العمل نفسانى پدید مى‏آورد.کسى که تصور مى‏کند صد درجه خوشى کسب کرده، با از دست رفتنش صد درجه دچار ناراحتى مى‏شود و بالعکس.اما اگر میزان خوشى و ناراحتى‏ها تنزل پیدا کند تا به صفر درجه برسد، عکس العملى به همراه نخواهد داشت.
در این زمینه خود حضرت مى‏فرمایند:
[کل سرور متنقض]

هر خوشحالى، نقض و شکسته مى‏شود.
[بقدر سرور یکون النقیض]
شکستها به مقدار سرور و شادمانى‏هاست.

یعنى به هر مقدار که آدمى خوشحال مى‏شود به همان مقدار مى‏شکند.بالاتر از این گاهى خوشیهاى نا پایدار، الم جاودانه به دنبال دارد.چه بسیار شادمانى که در پى آن حزن و اندوه جاودانه است.
[یمزج الحلم بالعلم و العقل بالصبر]
مؤمن حلم را به علم و عقل را با صبر در مى‏آمیزد.
اهل ادبیات تفاوتى میان خلط و مزج قایل‏اند.خلط، ترکیب دو شى‏ء است اما نه به گونه‏اى که از این ترکیب، شى‏ء سومى پدید آید.مزج، آمیختگى و ترکیبى است که اجزا در ترکیب منحل شده باشند.ترکیب حلم با علم و عقل با صبر از نوع ترکیب مزجى است.علم، ادراکات آدمى است و عقل، اعم از نظرى و عملى، نیرویى است که آدمى به واسطه آن، حق از باطل را تشخیص مى‏دهد .
عقل، قوه‏اى درونى و علم، ادراکاتى است که منشأ آن، خارج است.
حلم، آرامش نفس است آنگاه که با حوادث مکروه مواجه مى‏شود.به تعبیر دیگر اضطراب ندارد .صبر هم ثبات نفس است و اقسام گونه گون دارد، نظیر صبر در مصائب.و نقطه مقابل صبر، جزع است.صبر در شداید، که به ویژه در جنگ پدید مى‏آید که از آن به شجاعت تعبیر مى‏کنند و ضدش جبن و ترس است.صبر بر طاعات و ترک معاصى که ضدش را به فسق تعبیر مى‏کنند.صبر در کنترل شهوات که به عفت تعبیر مى‏شود. ده شده است [ الصبر رأس الایمان ]
از رسول الله (ص) از حقیقت ایمان پرسیده شد.حضرت فرمودند: [ه

و الصبر]
ایمان، صبر است.
در توضیح این کلام فرمودند:
[لأنه اکثر اعماله و اشرفه]

براى آنکه اکثر و اشرف اعمال به این صفت مربوط است.

توضیح آنکه باعث دین دو چیز است.یکى به عقل نظرى و دیگرى به عقل عملى مربوط است.عقل نظرى ادراکات انسان در ابعاد عقیدتى است.ادراک کلیات است.اما عقل عملى، ادراک حسن و قبح است.آنچه عقل نظرى صحیح تشخیص داد، عقل عملى اراده مى‏کند و آن را به اعضا و جوارح عرضه مى‏کند.باعث دین در اینجا ثبات و صبر است.

در مقابل، باعث هواى نفس قواى حیوانى، شهوت و غضب و امثال اینهاست.صبر و ثبات موجب مى‏شوند که باعث هواى نفس نتوانند عقل نظرى و عملى را متزلزل کنند.آنها که نفوس قدسیه الهیه که در تصور من و شما نمى‏گنجند، از سرادقات اعلى خطاب مى‏شوند:
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک
از این نفوس به نفوس مطمئنه توصیف مى‏کنند.
گروهى هم هستند که باعث هوا بر باعث دینشان غلبه دارد و آنان کفارند.
برخى هم بینابین هستند.گاهى باعث هوا مغلوب و گاهى باعث دین.متوسطین از نفوس زبان حالشان این است،
رب إنى مغلوب فانتصر
باعث دین و باعث هوا، هر دو داراى جنودى هستند.از جنود باعث دین به رحمانى و از جنود باعث هوا، به جنود شیطانى تعبیر شده است.در روایتى ازعلى (ع) آمده است:
[نعم وزیر العلم الحلم]
خوب یاورى است حلم براى علم
در روایتى دیگر شرط ثمربخشى علم را، حلم دانسته‏ا

ند.
[لن یثمر العلم حتى یقارنه الحلم]
علم هرگز ثمر نمى‏دهد مگر وقتى که قرین حلم شود.
در روایتى دیگر على (ع) اهمیت حلم را در سطحى برتر مطرح فرموده‏اند.اساسا علم بدون علم را مصداق علم نمى‏دانند.

[لا علم لمن لا حلم له]
علم ندارد کسى که حلم ندارد.
زیرا علم بدون حلم، علم لا ینفع است.آنگاه دانستن مفید است که در کنارش آرامش نفس باشد تا دانستنى‏ها به کار گرفته شود.مى‏داند عملى را که انجام مى‏دهد، جهنمى است اما چون فاقد آرامش و ثبات است نمى‏تواند مقاومت کند.
[من غلب عقله شهوته و حلمه غضبه کان جدیرا بحسن السیره]
حسن سیرت در کسى است که عقلش بر شهوتش و حلمش بر غضبش پیشى گرفته باشد.
چرا مؤمن علمش با حلمش و عقلش با صبرش ممزوج است؟ پاسخ این است که بینش مؤمن این امتزاج را تعلیم مى‏کند.مؤمن اهل مقایسه است.او باور دارد که پایدارى در برابر هواهاى نفسانى، اگر چه مقرون به فشار و تلخى است اما در مقایسه با صبر بر عقوبت الهى، بسى سهلتر است .رنج موقت را تحمل مى‏کند تا از درد جاویدان رهایى یابد.
[الصبر على طاعه الله اهون من الصبر على عقوبته]
صبر بر طاعات الهى سهل‏تر از صبر بر عقوبت الهى است.
قرین بودن حلم با علم این معنا را هم تفهیم مى‏کند که مؤمن در برابر جهل جاهل، حلیم است.
[تراه بعیدا کسله دائما نشاطه]
او را مى‏بینى در حالیکه کسالت از او دور و نشاطش دائمى است.
کسالت رخوت و سستى و کاهلى روح در مقابل شادابى روح است.
میان روح و جسم تناسب است.تألمات روحى بر روى بدن تأثیر مى‏گذارد و بالعکس بیماریهاى جسمى، روح را تحت تأثیر قرار مى‏دهد.البته برخى افراد تحت تأثیر ارتباطات روحانى به بیماریهاى روحى مانند افسردگى مبتلا نمى‏شوند.در امور دنیوى این مسئله کاملا محسوس است .طالبان جاه و مال که صبح تا شب مى‏دوند، آخر شب اگر چه اکثرشان از نظر جسمى کاملا خسته‏اند، اما روحشان نشاط دارد.
امیر المؤمنین (ع) در وصف مؤمن، کسالت را از او

به دور مى‏دانند.روح‏مؤمن، تنبل نیست .شاد است و شاداب و آماده تلاش و حرکت.مؤمن اهل نشاط روحانى است.روایات در این زمینه فراوان است.امام صادق (ع) فرمودند:
[ایاک و خصلتین الضجر و الکسل]

از دو حالت پرهیز کن: اضطراب درونى که موجب عدم تحرک است و تنبلى.
[فانک ان ضجرت لم تصبر على حق]
چون اگر داراى حالت ضجر باشید، نمى‏توانید به هیچ حقى پایدارى کنید.
نه حق الله را مى‏توانى ادا کنى و نه حق الناس را و نه حق خودت را.
[و ان کسلت لم تؤد حقا]
و اگر روحیه کسل و تنبل داشته باشى نمى‏توانى حق کسى را ادا کنى.
در روایتى دیگر على (ع) از تنبلى هشدار مى‏دهند، زیرا:
[من کسل لم یؤد حق الله علیه]

کسى که سستى بورزد نمى‏تواند حق خدا را ادا کند.یعنى به واجبات عمل نمى‏کند.
در ضمن روایتى، روند اثر گذارى حالت کسالت مطرح شده است.امام صادق (ع) مى‏فرماید: [قال لقمان لابنه: للکسلان ثلاث علامات: یتوانی حتى یفر

ط.و یفرط حتى یضیع.و یضیع حتى یاثم]
لقمان به فرزندش فرمود.اهل کسالت داراى سه علامت هستند.سستى مى‏کند تا آنکه به کوتاهى منجر مى‏شود. ـ یعنى سستى کردنش باعث مى‏شود تا کوتاه بیاید. ـ وقتى کوتاه آمد، ضایع مى‏کند.آنگاه که تضییع کرد به معصیت و گناه دچار مى‏شود.
تنبلیها حقوق را ضایع مى‏کند.چنانکه على (ع) در نهج البلاغه فرمو

ده‏اند:
[من اطاع التوانی ضیع الحقوق]
آنکس که از سستى اطاعت کند حقوق را ضایع گرداند.
مؤمن شاداب است، چون متصل به مبدأ پایدار و جاویدى است که زوال نمى‏پذیرد.ممکن است کسى را طلب مال یا جاه با نشاط کند، اما این گونه نشاطها زوال پ

ذیرند.در روایات تأکید فراوان شده است که در عبادات، بویژه اعمال عبادى استحبابى، با نشاط به عبادت بپردازید.در روایت توصیه شده که براى پیدا کردن نشاط یکى از راهها این است که عبادت با خدا را همچون معامله‏اى در نظر آورد.همان طور که در مسائل دنیوى، در معامله‏اى که سودى عاید انسان مى‏شود، روح نشاط پیدا مى‏کند، و در مسائل عبادى چرا نباید چنین محاسبه‏اى کرد.
[ان کان الثواب من الله فالکسل لماذا]
اگر معتقدیم که در ازاى عبادات ثواب و پاداش است، پس کسالت چرا؟ ! [اتقوا الله و لا تملوا من الخیر و لا تکسلوا]

تقواى الهى پیشه گزینید و ملول و افسرده از کار خیر نشوید و تنبلى نورزید.
[فان الله عز و جل و رسوله غنیان عنکم و عن اعمالکم أنتم الفقراء إلى الله]
پس خدا و رسول از اعمال آدمیان بى‏نیازند.و شماها به خداوند محتاج هستید.
[انما أراد الله عز و جل بلطفه سببا یدخلکم به الجنه]
این است و جز این نیست که خداى تعالى از روى لطفى که نسبت به بندگان دارد، اراده کرده است که مؤمنین را داخل در بهشت گرداند.

على علیه السلام فرمود:
[بالعمل یحصل الثواب لا بالکسل]
با عمل، ثواب و پاداش تحصیل مى‏شود نه با تنبلى
[تأخیر العمل عنوان الکسل]
علامت کسالت، تأخیر انداختن عمل است.
از نظر تربیتى، بزرگان دستور داده‏اند که با تنبلى و کسالت، از اداى مستحبات چشم پوشى کنید.در واجبات هم دستور فرموده‏اند که نفس را قبل‏از عبادت، آماده سازید.یکى از بزرگان مى‏فرمودند: که خوب است قبل از نماز، انسان یکى دو دقیقه با خود فکر کند و در انعام الهى که خداوند به وى داده است توجه کند و حمد و شکر الهى کند و آنگاه به عبادت بپردازد .على (ع) در ضمن نامه‏اى به حارث همدانى مرقوم فرمودند:
[و خادع نفسک فى العباده و ارفق بها و لا تقهرها]

نفست را در هنگام عبادت گول بزن و با آن مدارا کن و بر آن فشار و زور نیاور.
[وخذ عفوها و نشاطها]
وقتى آن حالت گذشت و شادابى در نفس پدید آمد، از آن بهره گیر.
[الا ما کان مکتوبا علیک من الفریضه]

مگر آنچه به عنوان واجب بر تو نوشته شده است.
یعنى در واجبات این حرفها نیست.
[و انه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها]
در واجبات ناگزیر از اداى آن هستى و در وقت و شرایطى که براى آن مقرر شده است باید انجام بدهى.
از مطالب فوق نتیجه مى‏شود که مؤمن تحت تأثیر فشارهاى جسمانى، افسردگى خاطر پیدا نمى‏کند .نقل است که یکى از انبیا به جایى مى‏رفت.در راه کسى را دید که دست و پایش فلج است و چشمانش هم کور و بر لب ذکرالحمد لله مى‏گوید.یکى یکى مغمى که خدا در حقش کرده بود مى‏شمرد .این شادابى روح به واسطه اتصال به مبدأ وجود است.اصولا آلام و دردهاى دنیوى با عبادات تخفیف پیدا مى‏کند.
الا بذکر الله تطمئن القلوب

یاد خدا به دلها آرامش مى‏بخشد.
[قریبا امله]
آرزویش نزدیک است.
مقصود از امل آرزوهاى دنیوى است که به طول امل نیز تعبیر کرده‏اند.

یعنى انسان معتقد شود که در دنیا سالها باقى خواهد بود.قهرا چنین تفکرى منجر به تحصیل توابع حب بقا در دنیا خواهد شد.توابع بقا چیست؟ پول، زندگى، تجارت.روشن است کسى که مى‏داند فردا مى‏میرد، محبتش به دنیا با کسى که فکر مى‏کند هزار سال عمر خواهد کرد متفاوت است .
استمرار بقا در دنیا، آرزوى مذموم است که با حب به توابع بقا همراه است.از نظر علمى، یک شاخه طول امل به رذیله عقلانى جهل و شاخه دیگر آن به رذیله شهوانى حب دنیا مربوط است.
آرزوى دراز دو اثر زشت دارد که موجب بدبختى انسان مى‏شود:
۱آدمى را از اعمال صالح باز مى‏دارد و به کارهاى زشت دچار مى‏کند.على (ع) فرمود: [اطول الناس املا أسوءهم عملا]
هر چه آرزوها بلندتر باشد، اعمال قبیح بدتر است.
[ما طال احد فى الأمل إلا قصر فى العمل]

هیچ کسى آرزوى دراز پیدا نکرد مگر آنکه کوتاه کرد در عمل.
[یسیر الامل یوجب فساد العمل]
آرزوهاى بیجا فساد عمل مى‏آورد.

۲باعث فراموشى مرگ مى‏شود.على علیه السلام فرمود:
[الامل ینسى الأجل]
آرزو حجاب اجل است مانع دیدن مرگ است.
در روایتى على علیه السلام فرموده‏اند:
[ان أشد ما أخاف علیکم خصلتان اتباع الهوى و طول الامل]
شدیدترین چیزى که بر شما مى‏ترسم دو خصلت است: تبعیت از هواى نفس و آرزوى دراز
[و اما اتباع الهوى فانه یعدل عن الحق]
اما پیروى از نفسانیات باعث مى‏شود که آدمى از حق باز بماند.یعنى چشمانى که آلوده و عملا کور است، نمى‏تواند حق را مشاهده کند.
[و اما طول الأمل فإنه یورث الحب للدنیا ثم قال الا ان الله تعالى یعطى الدنیا من یحب و یبغض]
اما آرزوى دراز، موجب حب به دنیاست.سپس فرمودند: همانا خداى تعالى دنیا را به هر کس، چه دوست بدارد یا ندارد، مى‏دهد.
اما کسى را که دوست دارد چیزى اضافه هم مى‏دهد:
[و اذا احب عبدا اعطاه الایمان]
بنده‏اى را که دوست بدارد به او ایمان عطا مى‏کند.
مطابق سخن على (ع)، مؤمن آرزویش اندک است.چون زندگى بدون آرزو امکان ندارد.آرزوى مؤمن، نزدیک است، یعنى مال امروز و به مقدار متعارف است.وقتى آرزو کم بود، دنباله‏اش آثارى پدید مى‏آید:
[قلیلا زلله متوقعا لأجله]
لغزشهایش کم و مرگ را محقق مى‏بیند.

طول امل دو اثر داشت: ۱ـ عمل را فاسد مى‏کرد، ۲ـ موجب فراموشى مرگ مى‏شد.
مؤمن آرزویش اندک است، به همین دلیل مبتلاى به آثار شوم طول امل نمى‏شود.از این رو، لغزشهایش اندک است و انتظار مرگ را مى‏کشد.دلبستگى به حق تعالى، مرگ را در نزد انسان به صورت رها شدن از آزارها جلوه مى‏دهد.انتظار مرگ براى مؤمن، در حکم فرج بعد از شدت است.دنیا دار ابتلا و اذیت و در نزد اولیا تلخ است.حقیقت دنیا، زشت

و کریه است ومفارقت از آن آرزوى انبیاست.
[خاشعا قلبه ذاکرا ربه قانعه نفسه منفیا جهله]
مؤمن قلبش خاشع است ذاکر پروردگار است، نفس او قانع است و جهلش زدوده است.
قواى درونى انسان مطابق اصطلاح اهل معرفت، قلب و نفس و عقل است.قلب محور محبتها و احساسات آدمى است.نفس محور خواسته‏هاى حیوانى است، اعم از شهوت و غضب، و عقل محور ادراکات کلى است.در این روایت، امیر المؤمنین (ع) هر سه محور عقل و نفس و قلب را مطرح مى‏فرمایند .
خشوع امرى است قلبى، مؤمن قلبش خاشع است و اگر در ظاهر هم فروتنى دارد، این تواضع و فروتنى ناشى از همان خشوع قلبى است، اما خشوع مؤمن به چه کسى است؟ جمله بعد توضیح مى‏دهد :
[ذاکرا ربه]
به پروردگارش متذکر است.
ذکر در اینجا مطلق است و شامل ذکر باطنى و ظاهرى است.فروتنى قلب مؤمن از ذکر رب ناشى مى‏شود.
چرا حضرت، تعبیر رب به کار برده‏اند و کلمه الله را ذکر نکرده‏اند؟
رب، صفت ربوبیت و مقام تربیت است.مؤمن آنگاه که متذکر الطاف و مراحم حضرت حق مى‏شود، دلش خاشع مى‏شود.از نظر زمانى هم محدودیتى ندارد.مؤمن در همه زمانها ذاکر رب است، اما نفس مؤمن چگونه است؟ حضرت دردنباله روایت مى‏فرمایند:
[قانعه نفسه]
نفسش به آنچه دارد قانع است.

قناعت از ملکات فضایل نفسانى است.مؤمن به حد کفاف قانع است.اما کفافى که مقرون به رضا و خشنودى است.قناعت ضد حرص و فزون طلبى است.حرص از صفات جهنم است.آنگاه که به جهنم خطاب مى‏شود: هل امتلأت Tآیا پر شدى.
جهنم مى‏گوید: هل من مزید

آیا باز هم چیزى هست.
قناعت، در مؤمن یک اصل است، على (ع) فرمود:
[لن یلقى المؤمن الا قانعا]
هیچ گاه مؤمنى را نخواهى دید که قانع نباشد.
[القناعه علامه الاتقیاء]
قناعت نشانه اهل تقواست.
از نظر عقلى، على (ع) درباره مؤمن مى‏فرمایند:

[منفیا جهله]
جهل از مؤمن منفى است.
یعنى مؤمن، به علاوه جهل نیست، منهاى جهل است.جهل گاهى در برابر علم قرار مى‏گیرد و علم را اگر به معناى یادگیرى بدانیم، مؤمن از این نظر منفى ز جهل است.مؤمن اهل یادگیرى است و اجازه نمى‏دهد چیزى برایش مجهول باشد.
دین آمیخته با نافهمى نیست، منافاتى ندارد که انسان متدین باشد و همه چیزهاى مفید را بداند.
زمانى به غلط میان دین و علوم، به ویژه علوم تجربى قائل به ناسازگارى بودند، اما این مطلب به صورت حیله‏اى از جانب اجانب مطرح شده بود.به بهانه تضاد علم و دین قصد ترویج بى دینى داشتند.در صورتى که متون دین چنین نسبتى را درست نمى‏داند.
على علیه السلام مى‏فرماید:
[الایمان و العلم اخوان توأمان و رفیقان لا یفترقان]
ایمان و علم دو برادرند که با یکدیگر توأمند و دو رفیقند که جدایى ناپذیرند.
على علیه السلام مى‏فرماید:

[تعلموا العلم و تعلموا مع العلم السکینه و الحلم فان العلم خلیل المؤمن و الحلم وزیره] علم را بیاموزید و بیاموزانید با علم آرامش و حلم را که علم دوست مؤمن و حلم وزیر اوست .
مقصود، علوم آموختنى است.گاهى هم جهل در برابر عقل قرار دارد.یعنى همان شعور باطنى که ادراک کلیات مى‏کند.چنان که در روایت مشهور کافى

امام صادق (ع) جنود عقل را در برابر جنود جهل مطرح مى‏فرمایند.این عقل، اعم از نظرى و عملى است، به این معنى مؤمن اهل تفکر است.
در روایتى، امام على (ع) کمال ایمان را در سه چیز دانسته‏اند:
[ثلاث من کن فیه کمل ایمانه العقل و الحلم و العلم]
سه چیز اگر در شخصى باشد ایمانش کامل مى‏شود، عقل، حلم و علم
[للمؤمن عقل وفى و حلم مرضى و رغبه فى الحسنات و فرار من السیئات]
مؤمن عقل وافى دارد و بردباریست پسندیده و رغبت به حسنات داشته و از سیئات فرار مى‏کند .
جمله‏هاى این روایت با آنچه در سابق درباره طول امل بحث کردیم کاملا مناسبت دارد.عاقل هیچ گاه اعتماد به آرزوهاى بیجا نمى‏کند، طول امل ناشى از جهل است.چنان که در روایت آمده است:
[العاقل یعتمد على عمله و الجاهل یعتمد على امله]

عاقل بر عمل و جاهل بر امل تکیه مى‏کند. [سهلا امره]
کارش آسان است.
امر در اینجا مى‏تواند چند معنا داشته باشد:
۱از نظر امور دنیوى خیلى آسان زندگى مى‏کند.چنان که

در روایتى درباره رسول الله (ص) تعبیر به خفیف المؤونه وارد شده است.
۲در برخورد با جاهل خیلى راحت تحمل مى‏کند.
۳اهل تکلف نیست و دیگران را هم وادار به تکلف نمى‏کند.
[حزینا لذنبه]
مؤمن در خصوص گناهانش اندوهناک است.
در جمله‏هاى سابق از حزن مذموم بحث کردیم.امیر المؤمنین (ع) با تعبیر [ و لا یحزن على ما اصابه ] این حزن را از مؤمن مبرا دانستند.اما حزن درباره گناهان را حزنى ممدوح تلقى فرمودند.چون آن حزن، حزن براى دنیا و این حزن جهت اخروى دارد.
ریشه این حزن فهم و بینش مؤمن است.آنگاه که مؤمن لذت معصیت را با سختیها و ناراحتیهاى آخرت مقایسه مى‏کند از گناهانش سخت پشیمان و اندوهناک مى‏شود، بنابراین حزن از معصیت ریشه عقلایى دارد.

در روایتى از على (ع) در این زمینه آمده است:
[لا توازى لذه المعصیه و فضوح الاخره و الیم العقاب]
لذت معصیت با رسوا شدن در آخرت و عذ

اب الیم قابل قیاس نیست. [لا تهتکوا استارکم فیمن یعلم اسرارکم]
پرده درى نکنید در پیش روى کسى که اسرار شما را مى‏داند.
حزن ممدوح آثار مثبت سازنده‏اى در زندگى انسان دا

رد.
از جنبه عملى، حزن ممدوح سازنده است.این حزن جلب رحمت حق مى‏کند.رسول خدا (ص) در ضمن روایتى در این باره مى‏فرمایند:
[اذا کثرت ذنوب العبد و لم یکن له من العمل ما یکفرها ابتلى الله تعالى بالحزن لیکسرها .فان فعل ذلک و الا عذبه فى قبره]
آنگاه که گناهان بنده فزونى گرفت و اعمال حسنه‏اش توان پوشش سیئات را نداشت، حق تعالى وى را به حزن مبتلا مى‏کند.اگر این حزن اصلاحش کرد که کرد و گرنه خداوند او را در قبر و عالم برزخ عذاب مى‏کند.

شایان توضیح است که براى مؤمن عالم برزخ از دنیا و آخرت سخت تراست.چون در دنیا توبه وجود دارد و در قیامت شفاعت اما در برزخ شفاعت هم نیست.
در دنباله این روایت، حضرت رسول (ص) عذاب قبر را هم لطف الهى دانسته و در حکمت این لطف فرموده‏اند:
[فیلقاه الله عز و جل یوم یلقاه و لیس شى‏ء یشهد علیه

لشى‏ء منه]
برآى آنکه مى‏خواهد پاکش کند تا وقتى در قیامت خداى تعالى را ملاقات کرد چیزى نباشد تا شهادت بر گناهان او دهد.
رسول الله (ص) در مدح حزن ممدوح فرموده‏اند: [ان الله تعالى یحب کل قلب حزین]
خداوند تعالى دوست مى‏دارد آدمى را که اندوهگین باشد.
حزن ممدوح در نسبت با عقاید و روابط روحانى با بحث محبت گره خورده است، به ویژه درباره شیعه که ارتباط محبتى شدید با ائمه اطهار (ع) دارد.
[اللهم إن منا شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا]
خدایا شیعیان ما از ما هستند و از باقیمانده طینت ما خلق شده‏اند.
یعنى رابطه تنگاتنگى از نظر حالات روحى، همچون فرح و حزن میان ائمه اطهار و شیعیان وجود دارد.
[یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا]
از شادى ما شادمان و از حزن ما اندوهگین مى‏شوند.
مطابق آنچه از مدارک دینى استنباط مى‏شود، در میان حزن رسول الله (ص) و على (ع) و ائمه شیعه (ع)، حزنى فوق شهادت صدیقه طاهره، حضرت زهرا سلام الله علیها، وجود ندارد.
[میته شهوته]
مؤمن شهوتش مرده است.
عین این مضمون را على (ع) درباره عاقل به کار برده‏اند: [العاقل من امات شهوته]
عاقل کسى است که شهوتش را بمیراند.
شکى نیست که قوا و نیروهایى که خداوند به ما عنایت فرموده است، خیر است.شهوت و غضب نعم الهى‏اند، شهوت نیروى جاذبه و غضب قوه دافعه در انسان است.اگر این جذب و دفعها در بدن انسان نباشد، بقایى براى پیکره نخواهد بود.خیر بودن این قوا در این است که وسیله استکمال انسان هستند.تفاوت انسان و حیوان در نیروى ع

قل و قلب اوست.حد استفاده از شهوت و غضب را عقل معین مى‏کند.در روایات، آنگاه که در باب شهوت و غضب سخن گفته شده است، آنچه مورد نهى است غلبه شهوت است نه خود شهوت.خود شهوت به طور مطلق مذمت نش

ده است.
[ایاکم و غلبه الشهوات على قلوبکم]
بترسید از اینکه خواسته‏هاى نفسانى بر قلبهاى شما حاکم شود.
[فان عاجلها ذمیم و اجلها وخیم]
[طاعه الشهوه تفسد الدین]
[الانقیاد للشهوه أدوء الداء]
انقیاد در برابر شهوات، بالاترین دردهاست.شهوت اعم از شهوت جنسى است.مطلق میل و رغبت انسان به امور مادى را شهوت گویند.در تحلیل موضوع شهوت با سه مسئله کمیت مصرف شهوت، کیفیت و موضع و مقام استفاده روبرو هستیم.بنابر این اصل شهوت، ابزار تکامل معنوى انسان است، بحث درباره نحوه استفاده از آن است.چنان که على (ع) فرمودند:
[اغلب الشهوه تکمل لک الحکمه]
چیره شو بر شهوت تا حکمت برایت به کمال برسد.
[من ملک شهوته کان تقیا]
کسى که مالک شهوتش هست، پرهیزگار خواهد بو

د.
تقدم شهوت بر دین هلاک کننده است، بنابر این، رابطه انسان و شهوت از نوع رابطه حاکم و محکوم، مالک و مملوک و راکب و مرکوب است.

مردن در این روایت به معناى از بین بردن نیست.مقصود این است که در برابر حکم عقل و شرع، قواى غضب و شهوت در مالکیت باشند.چنان که وقتى قرآن کریم از غیبت سخن مى‏گوید به خوردن گوشت مرده برادر مثل مى‏زند.مقصود قرآن این نیست که آیا از شما کسى دوست دارد گوشت برادر، آن هم مرده‏اش را بخورد؟ ! مقصود این نیست که برادر مؤمن در وقت غیبت حضور ندارد تا از خودش دفاع کند.مگر آدمى غیبت کسى را که مى‏کند، مرده است؟ مرده که غیبت ندارد.مقصود این است که آن برادر مؤمن فاقد قدرت دفاعى‏است.همان طور که مرده از خود حرکتى ندارد و عکس العمل نشان نمى‏دهد، قواى حیوانى انسان مؤمن، در برابر عقل وى چنین حکمى دارند .
انسانى که شهوتش مرده نباشد و شهوت را بر عقلش حاکم کند، از نظر متون دینى، انسانى است اسیر و برده و مصداق انسان آزاد نیست.على (ع) بردگى شهوت را فوق بردگى ظاهرى تلقى فرموده‏اند :
[عبد الشهوه اذل من عبد الرق]
بنده شهوت خوارتر از بنده زر خرید است.
[مغلوب الشهوه اذل من مملوک الرق]
مغلوب شهوات خوارتر از برده است.
[کظوما غیظه]
خشمش را بسیار فرو مى‏خورد.
درباره این جمله، قبلا هم بحث شده است.در حقیقت این جمله به مو

ضوع قبل مربوط است.همان طور که شهوت مؤمن در اختیار عقل است غضبش هم مرده است و در اختیار عقل و شرع است.اما چرا این جمله‏ها تکرار مى‏شود؟ حکمت آن در نکاتى است که فوق العاده براى سازندگى روح مؤثر است.
[صافیا خلقه]
خوى مؤمن مصفاست.صافى در مقابل کدر است.خوى مؤمن کدورت ندارد.کدورت بر اثر چه عواملى پدید مى‏آید؟ جمله‏هاى قبل در واقع روشن کننده این معناست.خوى مؤمن آنگاه کدر مى‏شود که شهوت و خشمش افسار گسیخته باشد، آنگاه که شهوت و غضب بهایش با نرمى است و خشونت در رفتار ندارد.این سخن درست است اما تمام نیست.این معنا یکى از شاخه‏هاى خوى مؤمن است .
[آمنا منه جاره]
همسایه مؤمن از وى در امان است.
یک زمان به مناسبتى به سراغ روایات مربوط به جار رفتم.حدود چهار تا پنج حدیث عجیب یافتم.همسایه مشمول هیچ یک از محیطهاى تأثیر گذار که بر شمردیم، نیست.همسایه نه قوم و خویش است، نه همدرس، نه همکار و نه رفیق.این رابطه، نوعى رابطه اجتماعى است که بسیار هم شایان توجه است.در روایتى از امام صادق (ع)، منقول از رسول خدا (ص)، خوب همسایه دارى کردن شاخصه ایمان شناخته شده است:
[اعمل بفرائض الله تکن اتقى الناس]
عمل به واجبات کن تا متقى‏ترین مردم باشى.
تا آنجا که مى‏فرماید: [و احسن مجاوره من جاورک تکن مؤمنا]
خوب همسایه‏دارى کن با کسى که همسایه تو شده است تا مؤمن شوى.
تعبیر، خیلى والاست.معلوم مى‏شود اگر این صفت نباشد، ایمان زیر سؤال مى‏رود.شخصى آمد خدمت رسول الله (ص) و عرض کرد خانه‏اى خریده‏ام و همسایه‏اى دارم که نه به وى امید خیرى دارم و نه از شرش آسوده خاطر، پیامبر (ص) دستور دادند که على (ع) و ابوذر و سلمان و گاه مقداد در مسجد با صداى بلند اعلام کنند:
[المؤمن من آمن جاره بوائقه]
مؤمن کسى است که همسایه‏اش از ظلم و شر او ایمن باشد.
[ضعیفا کبره]
خود بزرگ پندارى مؤمن ضعیف است.
یعنى انتزاع رذیله باطنیه تکبر نمى‏شود.کبر در این روایت به معناى تکبر نیست.بزرگ منشى است.البته بحث ما در اینجا مؤمنان هستند.و ما درباره صفات اولیاى خدا بحث نمى‏کنیم.این صفاتى که امیر المؤمنین (ع) مى‏فرماید مختص خودشان نیست.عده‏اى از مؤمنان را هم در بر مى‏گیرد.
[قانعا بالذى قدر له]
مؤمن درباره آنچه درباره‏اش مقدر شده است، قانع است.
مؤمن قناعت نمى‏ورزد براى آنکه راحت طلبى را پیشه کند، بلکه این ص قناعت مى‏رساند.
[متینا صبره]
صبر مؤمن متین است.
در جمله‏ها و عبارات قبل، از عقل ممزوج به صبر سخن گفته شد، در این جمله خود صبر محل بحث است، از این روایت مى‏توان دریافت که صبر به یک اعتبار به متین و غیر متین تقسیم مى‏شود.
از نظر لغوى متین به معناى محکم است. حبل متین یعنى ری

سمان محکم.صبر نیز مطابق آنچه در سابق گذشت عبارت از حالت آرامش روح و پایدارى آن در برابر شداید و مشکلات است.یکى از معانى متانت در صبر این است که انسان در برابر تمام مراتب مصائب و مشکلات پایدارى بورزد.ممکن است شخصى در برابر معصیتى پابرجا باشد، اما در مقابل معصیتى دیگر از جا کنده شود.مؤمن صبرش متین است، یعنى هیچ گاه صبر از وى جدا نمى‏شود و بى صبرى از مؤمن مشاهده نمى‏شود، گر چه صبر در مواقعى ممکن است کم شود.
امیر المؤمنین (ع) که تجسم کلمات نورانى بحث، در این روایت است در یک مورد اظهار مى‏فرمایند که صبرم کم شد و نمى‏فرمایند صبرم تمام شد و آن در وقت تدفین همسر بزرگوارشان، حضرت زهرا سلام الله علیهاست.در تاریخ مى‏نویسند وقتى على (ع) بدن زهرا (ع) را تجهیز فرمود دو رکعت نماز خواند و بعد صورت مبارکشان را به سوى آسمان بلند کردند و این عبارات را فرمودند: [هذه فاطمه بنت نبیک اخرجتها من الظلمات إلى النور]
خدایا این فاطمه دختر پیامبر توست که او را از ظلمت مادیت به سوى نور معنویت کشاندى .
حضرت على (ع) در تدفین حضرت زهرا (س) به دو مشکل برخورد.
۱مشکل اول على (ع)، این است که همسرى که تنها او مقامات وى را درک کرده است و در عالم وجود بى نظیر است، از دستش رفته است، مشکل این است که چگونه این وجود مقدس را دفن کند؟ در خطبه ۲۰۳ نهج البلاغه، به هر دو مشکل اشاره مى‏فرماید.در آن خطبه مى‏فرماید آنگاه که خواست پیکر زهرا (س) را دفن کند ناگاه دو دست ظاهر شد.
این دستها را على (ع) خوب مى‏شناسد.به وسیله این د

ستها بزرگ شده است.
تا دستان رسول الله (ص) را مشاهده نمود، عرض کرد:
[السلام علیک یا رسول الله منى و من ابنتک النازله فى جوارک]
سلام بر تو این رسول خدا از ناحیه خودم و از ناحیه دخت

رت
مشکل اول را با رسول الله (ص) در میان نهاد، فرمود اى پیامبر (ص) بدادم برس که صبرم کم شد.
۲مشکل دوم على چیست؟ زهرا (س) امانتى بود در نزد على، به رسول الله (ص) عرض مى‏کند :
[فلقد استرجعت الودیعه و اخذت الرهینه] اما متوجه مى‏شود که این زهرا، زهرایى نبود که از رسول الله (ص) تحویل گرفته است، به پیامبر عرض مى‏کند:
[ستنبئک ابنتک بتضافر امتک على هضمها فاحفها السوا

ل]
بزودى تو را خبر مى‏دهد که چگونه امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند از او بپرس .
اى رسول خدا من معذرت مى‏خواهم.من کوتاهى نکردم، این کار کارى بود که امت تو درباره دخترت روا داشتند.
[محکما امره]
امر مؤمن، محکم است.
مراد از امر در اینجا این نیست که وقتى مؤمن امر مى‏کند به چیزى، محکم امر مى‏کند، بلکه مقصود این است که در امور دنیوى و اخروى مؤمن محکم است.نه در کارهاى دنیایى‏اش تزلزل دارد و نه اخروى، آخرت مؤمن او را از دنیا و دنیایش او را از آخرت باز نمى‏دارد، چنان که امام صادق (ع) در ضمن روایتى فرمودند:
[قال لقمان لابنه: خذ من الدنیا بلاغا و لا ترفضها فتکون عیالا على الناس و لا تدخل فیها دخولا یضر بآخرتک]
لقمان به فرزندش مى‏فرمود، از دنیا به اندازه کفافت بهره بردار اما چنین نباشد که دنیا را طرد کنى [چون هیکل انسانى زندگى مى‏خواهد] که سربار بر مردم باشى و داخل در دنیا نشو بگونه‏اى که ضرر به آخرتت بزند.پس اگر تلاش نکنى، باید سربار دیگران باشى.اما مطلب اساسى این است که جنبه دنیوى به امر آخرتى ضرر نرساند.
[کثیرا ذکره]
مؤمن ذکرش زیاد است.
در گذشته هم ذاکرا ربه فرمود.در اولى فرمود که مؤمن اهل ذکر است و در اینجا به کثرت ذکر مؤمن اشاره فرموده است.در هر دو جا هم ذکر مؤمن از باطن به ظاهر سرایت مى‏کند.یعنى، مؤمن در اکثر اوقات، دلش مترنم به یاد حق است.

چرا مؤمن به ذکر محتاج است؟ پاسخ این است که روح نیز مانند جسم محتاج تغذیه است.ذکر حق تجدید عهد و پیمان با حق است.در دوستیهاى ظاهرى هم اگر دوستمان را نبینیم، بقاى این پیوند به این است که به یادش باشیم.مدتى که گذشت و به یادش نبودیم،

یادمان مى‏رود که چنین پیوندى بوده است.مثلا تصور کنید ده سال حتى به یاد دوستتان هم نیفتید، دیگر دوستى نمى‏ماند.به تعبیر دیگر دوستى امر اضافى است.محب، محبوب مى‏خواهد و محبت رشته‏اى است که به سوى محبوب متمایل است.اگر محبوب فراموش شود، مضاف الیه باقى نمى‏ماند، در نتیجه، دوستى باقى نمى‏ماند.آنچه محبت را حیات مى‏بخشد، یاد محبوب است.لذا دائم الذکر بودن از ویژگیهاى مؤمن است.
على علیه السلام فرمود:
[المؤمن دائم الذکر]
مؤمن دائم الذکر باشد. [مداومه الذکر قوت الارواح و مفتاح الصلاح]
مداومت ذکر، غذا و قوت ارواح مؤمنان و کلید صلاح است.
[ذکر الله قوت النفوس و مجالسه المحبوب]
ذکر خدا قوت نفسها و همنشینى دوست است.
[و فى الذکر حیاه القلوب]
در یادآورى خدا زنده شدن دل است.
اثر ذکر کثیر، غیر از آنچه غذاى روح است، تقویت و تشدید پیوند دوستى با خداست، در دوستیهاى دنیوى هم این قاعده جارى است، چنان که در مصیبتها، اگر متوفا براى نزدیکان خیلى محبوب باشد کارى مى‏کنند که به یاد متوفا نیفتند.ذکر زیاد تقویت کننده رشته وداد است.
کثرت ذکر اثر سلبى خوبى هم دارد و آن طرد شیاطین است.چون دل باید فقط به یکى بسته شود .
على علیه السلام فرمود:
[ذکر الله تعالى دعامه الایمان و عصمه من الشیطان]
ذکر خداى تعالى ستون قوى ایمان و موجب محافظت از شیطان است.
على علیه السلام فرمود: [ذکر الله تعالى رأس مال کل مؤمن و ربحه ا

لسلامه من الشیطان]

یاد خداى تعالى سرمایه مؤمن است و سود و بهره‏اش سلامت از شیطان
در آیات قرآن، حقیقت عبادت و پرستش، ذکر خدا است.ذکر الله مغز عبادت است.در زمینه نماز که مطابق روایات، ترکش موجب کفر عملى مى‏شود، خداى تعالى مى‏فرماید:
أقم الصلوه لذکرى
بپادار نماز را براى یاد من
یعنى نماز بدون ذکر، نماز نیست.على (ع) در ابتداى خطبه نهج البلاغه در این زمینه مى‏فرمایند :
[استدیموا الذکر فانه ینیر القلوب و هو افضل العباده]
مداومت بر ذکر کنید که ذکر الله قلب را نورانى مى‏کند و با فضیلت‏ترین عبادت است.
ذکر الله حتى در دید عقلى و تفکر فلسفى اثر مى‏گذارد. [ الذکر نور العقل ].در روایات بسیارى آمده است:
[المؤمن ینظر بنور الله]
مؤمن با نور خدا نظر مى‏کند.نظر مؤمن بسیار موشکافانه است.آنگاه که مؤمن در مسئله‏اى به دقت تفکر مى‏کند، این دقت از آن وابستگى به الله تعالى ناشى مى‏شود.
زمانى من به حضرت امام خمینى (ره) عرض کردم که دقت در مسائل علمى، استعداد مغزى زیادى مى‏طلبد.ایشان مى‏فرمودند این گونه دقتها حاصل بستگى به خداست.
اثر دیگر ذکر الله، آرامش قلوب است.
الا بذکر الله تطمئن القلوب
در امور دنیوى هم اگر براى کسى مصیبتى رخ دهد براى آرامش بخشى به وى، محبوبش را به یادش مى‏آوریم.آن محبوب به او آرامش مى‏دهد.
خداوند محبوب مؤمنان است و یادش آرامش دهنده است.
قرآن علمى را که منهاى ذکر خداست، تأیید نکرده است.
فاسئلوا اهل الذکر
از اهل ذکر بپرسید.
برخى در معناى این آیه گفته‏اند اهل الذکر یعنى اهل البیت در جواب گفته‏اند، که قرآن مى‏توانست بگوید: فاسئلوا أهل البیت ، چرا اهل ذکر فرمود.برخى گفته‏اند مقصود

اهل علم است.باز سؤال مى‏کنیم که چرا نفرمود فاسئلوا أهل العلم.حقیقت این است که خداوند خواسته است مقام ذکر را امتیاز دهد.از دنبال آیه که مى‏فرماید:
فاسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون
در مى‏یابیم که علم بى ذکر، مفید نیست.
از نظر عملى، مداومت بر ذکر، موجب مى‏شود که نهان و آشکار مؤم
کسى که قلبش را به دوام ذکر معمور کرد افعالش در نهان و آشکار نیک مى‏شود.
همه این آثار نسبتى که درباره ذکر گفته شد اختصاص به ذکرى دارد که از درون ناشى مى‏شود، صرف لفظ، منشأ آثار نیست.اهل معرفت ذکر بى مغز را گناه مى‏دانند.زبان مى‏گوید استغفر الله اما دل بى خبر است.این استغفار مصداق ذنب یحتاج الى التوبه و الاستغفار یعنى گناهى است که خود محتاج توبه و استغفار است.
البته وصول به مقام ذاکرین دشوار است، چنان که رسول خدا (ص) در وصیتى که به على (ع) فرمودند سه عمل را دشوار توصیف فرمودند.به طورى که طاقت بشر را طاق مى‏کنند، عمل اول مواسات داشتن با برادران ایمانى در مسائل مادى است.عمل دوم انصاف دادن مردم است از پیش خود.و عمل سوم ذکر الله تعالى على کل حال است.یعنى به یاد خدا بودن در همه حال.این عمل از اعمال دشوار است که کمتر کسى موفق به تحقق آن مى‏شود، زیرا ذکر خدا تکرار الفاظ نیست، چنان که امام صادق (ع) در روایتى حقیقت ذکر را تشریح فرموده‏اند:
[و لکن اذا ورد على ما یحرم علیه خاف الله عز و جل عنده و ترکه]
آنگاه که با حرامى برخورد کرد از خداوند تعالى بیم کند و عمل را ترک نماید.حقیقت یاد خدا، این است.
[یخالط الناس لیعلم]
با مردم ارتباط دارد براى آنکه یاد بگیرد.
مؤمن با مردم ارتباط دارد، اما این ارتباط بى‏هدف و لغو یا مضر نیست.مؤمن از ارتباط با مردم بسیارى چیزها یاد مى‏گیرد.
[و یصمت لیسلم]
مؤمن سکوتش براى سالم ماندن است.
سالم ماندن مؤمن به معناى سلامت از آفات گفتار است.
[و یسأل لیفهم]
مؤمن سؤالش براى فهمیدن است.
[و یتجر لیغنم]
مؤمن براى بى‏نیاز شدن به دنبال کار و تجارت مى‏رود.
غنیمت در اینجا مالى است که مؤمن با تلاش به دست مى‏آورد و هم حوائج زندگى‏اش را مرتفع مى‏سازد.این عبارت مولا با آیه
یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تطبیق مى‏کند.
[لا ینصت للخیر لیفجر به (یا لیفخر به) ]

سکوت مؤمن از گفتار خیر براى فخر فروشى نیست.
حضرت، با این عبارت، حالت انحصار طلبى در دانش را نکوهش کرده‏اند.مثلا شخصى که طرحى یا کشفى در مسائل علمى مى‏کند اما آن را تعلیم نمى‏دهد، مؤمن نیست.دوست دارد یاد بگیرد .در برخى نسخه‏ها لیفجر به آمده است، یعنى مؤمن در برابر ف

جور و گناهى که کسى مى‏خواهد انجام دهد ساکت نمى‏نشیند.
[و لا یتکلم لیتجبر به على من سواه]
تکلمش از روى فخر فروشى و برترى طلبى بر دیگران نیست.
[نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحه أتعب نفسه لآخرته فاراح الناس من نفسه]
خودش را براى آخرتش بزحمت افکنده و مردم را از خود راحت ساخته.
درباره این روایت، علما دو معناى مختلف کرده‏اند:
۱رنج مؤمن از خود به دلیل اهتمام به طاعات و ریاضات است و چون به کار خویش مشغول است طبعا نمى‏تواند مزاحمت و تعرضى به دیگران داشته باشد.جمله بعد هم تفسیر همین سخن است که. [ أتعب نفسه لآخرته فاراح الناس من نفسه ]
۲مؤمن تسلیم نفس اماره نمى‏شود.آنچه از ناحیه مؤمن در عذاب است، نفس اماره است که از ناحیه مؤمن در رنج و مشقت است، اما اینکه مردم از او در آسایش‏اند، جهت این است که مؤمن خود سازى کرده و حالت حلم و بردبارى براى روحش پدید آمده است.از این رو، با مردم تعرض و برخوردى ندارد.
از عبارت فوق، مى‏توان دریافت که میان راحتى مردم و ناراحتى مؤمن‏رابطه‏اى وجود دارد، مؤمن راحت طلب نیست، آسایش را براى دیگران مى‏خواهد اگر چه به قیمت ناراحتى خود او تمام شود.به اعتقاد من معناى عبارت، فوق چنین مطلبى است. [ نفسه منه فى عناء ] نفس حیوانى من و شما راحت طلب است و روح ایمان است که قادر به مهار اوس

ت.بنابر این، مؤمن نه تنها آسایش خود را به بهاى اذیت دیگران نمى‏خواهد بلکه حاضر است ناراحتى برادر مؤمنش را تحمل کند تا او راحت باشد.اما جهت مشقت مؤمن اخروى است چنان که در متن روایت آورده است.
برخى ممکن است سؤال کنند، چه فرقى مى‏کند که چه جهتى داشته باشد؟ جهت مادى و انسانى باشد یا جهت اخروى؟
پاسخ این است که جهت مشقت، تأثیر عملى دارد.اگر مؤمن

براى خدا تحمل مشقات کند، هرگز توقع تشکر ندارد، در حالى که اگر مشقتها براى باقیات دنیوى باشند، عکس العمل فردى که شخص خود را به خاطر وى به مشقت انداخته است در روحیه‏اش اثر مى‏گذارد.عدم تشکر یا کفران نعمت، عکس العمل منفى در او ایجاد خواهد کرد.
اما این که مؤمن راحت طلب نیست به دلیل بینش عمیقى است که دارد.مؤمن در دنیا راحت طلب نیست چون آسایش آخرت را مى‏طلبد.ناراحتیهاى دنیا را به جان مى‏خرد که در آخرت راحت باشد .
جامعه اسلامى اگر تنها به همین یک حدیث مولا امیر المؤمنین (ع) پایبند باشد، در این جامعه نه یک تن در آسایش مطلق است و نه در مشقت مطلق، بلکه همه افراد آسایش نسبى دارند .در چنین جامعه‏اى وداد و محبت روز به روز بیشتر مى‏شود، چون ما از کسى که خود را براى آسایش ما به زحمت‏بیندازد، ممنون خواهیم بود و محبتمان به او افزونى مى‏یابد.
[ان بغی علیه صبر حتى یکون الله تعالى الذى ینتصر له]
اگر نسبت به او ستم روا دارند صبر مى‏کند تا آنکه خداوند تعالى او را یارى دهد.
معناى بغى این است که شخص از نظر پذیرش حق روحیه جبهه گیرى داشته باشد، مى‏تواند بغى، عقاید، حقوق و اخلاق را در بر گیرد.
باغى به دلیل روحیه تجاوز، مرز شکن است. بغاه کسانى هستند که از اطاعت انسانى که خداوند اطاعتش را واجب کرده است، سرباز مى‏زنند.از نظر روانى و اخلاقى، بغى از شعب کبر است .مطابق روایت فوق، اگر حق اخلاقى مؤمن پایمال شود، چیزى نمى‏گوید و صبر مى‏کند.روشن است که صبر در برابر بغى، در روایت مشمول مسائل حقوقى نمى‏شود.در اسلام ظلم پذیرى و ظالم پرورى وجود ندارد.مثال بارز بغى اخلاقى، غیبتها یا ناسز

اهایى است که درباره مؤمن گفته مى‏شود.در این موارد، مؤمن اهل انتقام نیست و مخالفینش را به خداى تعالى واگذار مى‏کند .دلیل عمل مؤمن بینشى است که از آن برخوردار است.
برخى گناهان در دنیا هم مجازات دارند.از جمله آنها بغى است.در روایتى حضرت صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل مى‏فرمایند که:

[ان اسرع الخیر ثوابا البر]
سریعترین خوبى که به ما مى‏رسد پاداش اعمال نیک است. [و ان اسرع الشر عقابا الظلم]
و سریعترین شر از نظر عقوبت، ظلم و ستم است.
در روایتى دیگر على (ع) مى‏فرماید:
[ثلاث خصال لا یموت صاحبهن أبدا حتى یرى و بالهن.البغى و قطیعه الرحم و الیمین الکاذبه]
سه خصلت است که صاحبش در همین دنیا وبال آن خصائل زشت را خواهد دید.بغى، قطع رحم و قسم دروغ
پیامبر اکرم (ص) در ضمن حدیثى فرمودند چهار چیز کیفرش زود به انسان اصابت مى‏کند:
[رجل احسنت الیه فکافاک بالاحسان الیه اساءه]
شخصى که تو در حقش نیکى کرده‏اى و او در مقابل، به تو بدى روا مى‏دارد.
[و رجل لا تبغى علیه و هو یبغى علیک]
شخصى که تو تجاوزى به حق او نکرده‏اى، اما او درباره تو تجاوز مى‏کند.
بیمارى روانى بغى، آدمى را به وادى مهلک کفر مى‏کشاند.باعث سلب نعمت از انسان مى‏شود و خودش هم نمى‏فهمد که از چه ناحیه‏اى صدمه مى‏خورد.امام صادق (ع) فرمود: [الذنوب التى تغیر النعم البغى]
گناهانى که نعمت‏ها را تغییر مى‏دهد بغى است.
خداوند در خصوص ستم غلیظ و شدید است.در روایات متعدد، این مضمون آمده است که اگر کوهى بر کوهى بغى کند، ما آن کوه را متلاشى مى‏کنیم.
این روایت تعبیرى است که امیر المؤمنین (ع) در ضمن مشاهده درگیرى شخصى با شخصى فرمودند :
[لو بغى جبل على جبل لهلک الباغى]
اگر کوهى بر کوهى هجمه برد خودش مغلوب است.
باغى از نظر ظاهر هم منکوب مى‏شود.
على (ع) مشاهده فرمودند که کسى به دیگرى با تعبیرى سفیهانه گفت مثلا: اگر مردى بیا جلو .طرف مقابل گفت: نه بابا ما مرد نیستیم حضرت به او فرمود: چرا با او مبارزه نکردى، گفت براى اینکه من با او کارى نداشتم، فرمودند: من هم چون این روحیه را در تو دیدم چنین پیشنهادى کردم، اگر با او مبارزه کرده بودى او را از بین مى‏بردى چو

ن او اهل بغى بود، سپس این جمله را فرمود:
[لو بغى جبل على جبل لهلک الباغى]
منشأ بغى، همان گونه که گفتیم، کبر است.گاهى انسان خودش را به لحاظظاهر در موضع بالایى مى‏نگرد و این نگرش منشأ بغى و ستم مى‏شود، به ویژه این روحیه، در خانواده‏ها زیاد است، زن و مرد به عنوان همسر نباید به حقوق یکدیگر تجاو

ز کنند، همین طور پدر و مادر و فرزندان .
[بعده ممن تباعد منه بغض و نزاهه و دنوه ممن دنا منه لین و رحمه]
دوریش از هر که دورى مى‏کند قطع و کناره گیرى از آلودگى است و نزدیکش بهر که نزدیک مى‏شود ملایمت و مهربانى است.
مؤمن در ارتباطات اجتماعى گاهى قطع و گاهى وصل مى‏کند.مؤمن صلح کل نیست بلکه هم از افراد دورى مى‏گزیند و هم به آنان نزدیک مى‏شود.
دور شدنش از افراد ممکن است ریشه اعتقادى یا عملى داشته باشد.انحراف اعتقادى در شخص مى‏بیند، کفر و ارتداد وى او را دور مى‏کند.همچنین مؤمن از فساق دورى مى‏گزیند.چرا؟ چون مى‏خواهد آلوده نشود.نزاهت و پاکى را مى‏طلبد.نزاهت بدین معنا است که انسان براى حفظ پاکى از قذر و کثافات دورى مى‏کند.
[ و دنوه ممن دنا منه لین و رحمه ] نزدیکى مؤمن هم معیار دارد.به دلیل هم سخنى قصد دارد به دیگرى عطوفت و مهربانى کند.آنگاه که اعتقادات و اعمال شخصى را مطابق موازین الهى ملاحظه کرد به او نزدیک مى‏شود و در حقش لطف مى‏کند.
[لیس تباعده تکبرا و لا عظمه و لا دنوه خدیعه و لا خلابه]
دورى کردن مؤمن نه از سر تکبر و خود بزرگ بینى است و نزدیکى‏اش نه به سبب نیرنگ و خدعه است.چون نیرنگها و کلاهبرداریها در مواردى است که محبت و سنخیت نباشد.اما اگر محبت و صمیمیت بود، جایى براى خدعه نمى‏ماند.

[بل یقتدى بمن کان قبله من اهل الخیر فهو امام لمن بعده من اهل البر]
مؤمن به کسانى که قبل از او بوده‏اند از اهل خیر، اقتدا

مى‏کند و پس از پیروى از اولیا، خود راهبر پس از خویش مى‏شود.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.