مقاله زندگی نامه فردوسی


در حال بارگذاری
15 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
5 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله زندگی نامه فردوسی دارای ۵۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله زندگی نامه فردوسی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله زندگی نامه فردوسی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله زندگی نامه فردوسی :

زندگی نامه فردوسی

تولد و کودکی فردوسی
در چنان روزگارانی پر از شور و امید، به سال ( ۳۲۹ قمری ـ ۳۲۰ شمسی ) در آبادی باژ یا به قول دیگر در قریه طابران از حسن کودکی در وجود آمد که به قول معروف منصور نام گرفت. پدرش دهقانی گرانمایه و خداوند خانه و باغ و کشتزاری پهناور بود. او به گرد آوردن و خواندن افسانه ها و روایات تاریخی شوق بسیار داشت.میهن پرستی بنام بود، و هر زمان نام ایران و پادشاهانش را می شنید از غایت غرور و تعصبی که داشت خون در رگهایش می جوشید.حسن پس از اینکه پسرش قابلیت آموختن یافت به معلمی سپرد تا زبان پهلوی بدو بیاموزد.در آن زمان گروهی از بزرگان فرزندان خود را به آموختن زبان تازی وادار می کردند تا در دیوان راه یابند،یا به مشاغل معتبر دیگر برآیند.

اما حسن را رأی نیتی دیگر بود.
خواندن روایتها و افسانه های تاریخی و ملی اندیشه های دور و درازی در سر منصور پدید آورد و هر چه سال و سوادش فزون تر می شد شوقش در کار به نظم کشیدن روایات غرور انگیزی که خوانده برد بالا می گرفت.

دقیقی و شاهنامه اش
ابومنصور محمد بن احمد دقیقی آخرین شاعر بزرگ دوره سامانی که همچنان پیرو کیش نیاکان خود و بر آیین زردشتی باقی مانده بود و به اسلام نگرویده بود به فرمان ابوالقاسم نوح بن منصور امیر سامانی ( ۳۶۶ـ ۳۸۷ قمری، برابر ۳۵۶ ـ ۳۷۶ شمسی ) به منظور زنده کردن نام پادشاهان و حفظ تاریخ و افتخارات ایران به نظم حکایات و روایات تاریخی پرداخت اما یک هزار بیت بیش نسروده بود که در سال ۳۶۰ قمری به دست بنده ای کشته شد

اشعار دقیقی شرح پادشاهی یافتن گشتاسب و گوشه نشینی لهراسب در پرستشگاه است و ظهور زردتشت و گرویدن شاه و پشوتن و اسفندیار وزیر به آیین وی از آن پس جنگهای مذهبی میان پیروان زردشت و ارجاسب پادشاه ترک را از روی کتاب ادیواتکارزیران ( یادگار زریران ) به نظم آورده است
فردوسی که در سخن پردازی مستعد بود و شور و شوقی پایان ناپذیر به این کار داشت تصمیم کرد کار دراز و دشورای را که دقیقی آغاز نهاده بود به پایان رساند اما دفتری که در آن روایات و افسانه های تاریخی ایران نوشته شده بود و دقیقی از آن بهره برگرفته بود نداشت .

شاهنامه ابومنصوری
اتفاق را یکی از بزرگان بر نیت ابوالقاسم و جستجوی او در به دست آوردن مآخذی درست و دقیق آگاه شد شاهنامه منثور ابومنصوری را به وی داد:
به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو
به نیکی گراید همی پای تو
نوشته من این نامه پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
شو این نامه پهلوی بازگوی
بدین جوی نزد مهمان آبروی
چو آورد این نامه نزدیک من
برافروخت این جان تاریک من

این شاهنامه به همت و کوشش ابومنصور محمد بن عبد الرزاق ابن عبد الله فرخ که از بزرگان طوس بود و از حدود سال ۳۲۰ هجری قمری ۳۱۱ شمسی ـ در طوس و نواحی آن فرماندهی داشت فراهم آمده بود ابومنصور از سوی ابو علی احمد بن مظفر بن محتاج سپهسالار و والی خراسان حاکم طوس بود این مرد که ایران را به حد پرستش گرامی می داشت وزیر خود را مأمور فرمود که با موبدان و دانشمندان و دیگر کسانی که به تاریخ ایران را به حد پرستش گرامی می داشت وزیر خود را مأمور فرمود که با موبدان و دانشمندان و دیگر کسانی که به تاریخ ایران باستان و سرگذشت شاهان و سرداران کهن آشنایی داشتند انجمن کند و به یاری آنان گروهی از دانایان و تاریخ دانان که شادان پسر برزین از طوس، ماخ ـ از هرات، ماهوی یا شاهوی خورشید پسر بهرام ـ از شاپور و یزدان داد پسر شاپور ـ از سیستان بزرگان آنان بودند کتاب را در محرم سال ۳۴۶ قمری ـ ۳۳۶ شمسی ـ به پایان رساند

گفتنی است که ابومنصور در جمادی الاول سال ۳۴۹ قمری سپهسالار خراسان شد فرمانرواییش چند ماه بیش نپایید و معزول گشت اما دگر بار به سال ۳۵۰ سپهسالار شد و به سببی خراسان را غارت کرد و به دیالمه پیوست سرانجام چنانکه نوشته اند به تحریک و شمگیر بن زیار ۳۲۳ ـ اول ـ محرم ۳۵۷ قمری، برابر ۳۱۴ـ ۳۴۷ شمسی امیر گرگان به دست یوحنای طبیب مسموم شد .

فردوسی در اشاره به چگونگی تألیف شاهنامه منثور ابومنصوری فرموده است:
یکی نامه بد از گه باستان
فروان بدو اندر آن داستان
پراکنده در دست هر موبدی
از او بهره ی برده هر بخردی
یک پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست
گذشته سخنها همه باز جست
زهر کشوری موبدی سالخورد

بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از نژاد کیان
و زان نامداران و فرخ گوان
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سرآمد به نیک اختری
برایشان همه روز کند آوری
بگفتند پیشش یکایک مهان
سخنهای شایان و گشت جهان

چو بشنید از ایشان سپهند سخن
یکی نامور نامه افکند بن
چنان یادگاری شد اندر جهان
بر او آفرین از کهان و مهان
چو این دفتر از داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی
چنان دل نهاده بر این داستان
همه بخردان و همان راستان

فردوسی و شاهنامه
فردوسی به سال ۳۶۵ قمری برابر ۳۵۵ شمسی به سرودن شاهنامه آغاز کرد سی و شش ساله و بالیده بود سری پر شور و دلی سرشار از عشق وطن داشت دانشوری روشندل و رای مند و با همت بود و از پیشبرد این کار از هیچ رنج و دشواری و تلخکامی پروا نمی کرد به آنچه می اندیشید اعتقاد راستین داشت آتش شوق وطن پرستی سراسر وجودش را چنان گرم کرده بود که سر از پا نمی شناخت دولتمند و بی نیاز بود سرایی گشاده و دلخواه داشت که به باغی گسترده دامن و زیبا و پر درخت و سایه افکن پیوسته بود به هر چه می خواست دسترس داشت و برای فراهم آوردن روزی در تنگنا نبود از اینها گرانبهاتر همسری زیبا و خوش گفتار و یگانه و فرشته خو در خانه داشت که چون پروانه گرد وجودش می گشت و هر چه می گفت فرمان می برد و گفتنی است که زن فرمانبر پارسا آرام بخش زندگی است فردوسی ضمن توصیف شبی تیره از مهربانیها و نکو خویی ها و فرمانبرداریهای همسرش چنین یاد کرده است:

شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
نبد ایچ پیدا نشیب از فراز
ذلم تنگ شد زان درنگ دارز
بدان تنگی اندر بجستم ز جای
یکی مهربان بودم اندر سرای

خروشیدم و خواستم زو چراغ
درآمد بت مهربانم به باغ
مرا گفت شمعت چه باید همی
شب تیره خوابت نیاید همی
بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب

بیاور یکی شمع چون آفتاب
برفت آن بت مهربانم زباغ
بیاورد رخشنده شمع و چراغ
می آورد و نار و ترنج و بهی
ز دوده یکی جام شاهنشهی

باری فردوسی پس از به دست آوردن شاهنامه ابومنصوری و بهره گیری از مأخذ و منابعی دیگر به نظم شاهنامه آغاز کرد نیک مردانی پاکیزه و سرشت و نکوخواه پیوسته وی را به پایان رساندن کار بزرگ و دشواری که در پیش گرفته بود تشویق و به گونه گون یاریها و تیمار داریها خوشدل و قوی دل می کردند .
فردوسی مهربانیها و دلجوییهای پاکیزه خوترین آنان را چنین وصف کرده است :

بدین نامه چون دست کردم دراز
یکی مهتری بود گردن فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم
مرا گفت کز من چه آید همی

که جانت سخن بر گراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از بد نیاید به من بر نهیب
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامور ارجمند

اما از شور بختی خورشیدی زندگی این رادمرد پاکیزه گوهر نیک منش به ناگاه در افق تیره و شوم مرگ پنهان شد فردوسی در سو گش مویه کرد خورشید و گفت:
چنان نامورد گم شد از انجمن
چو از باد سرو سهی در چمن
دریغ آن کمربند و آن کردگاه
دریغ آن کیی برزو و بلای شاه
نه زو زنده بینم نه مرده نشان
به چنگ نهنگان مردم کشان
گرفتار دل زو شده نا امید
روان لرز لرزان به کردار بید

چنان پشتیبان و مهربانی به خاک رفت اما نیکمردان دیگر از یاریش باز نایستادند و رهایش نکردند اتفاق را پس از مرگ آن بزرگ مرد از بخت بد روزگار فردوسی اندک اندک به ناهمواری و تیرگی و تنگی گرائید بر اثر خشکسالیهایی پیاپی و بی حاصل ماندن گشترازش درآمدش نقصان یافت و بیم تنگ مایگی و درماندگی در فراهم ساختن روزی و سرانجام ترس نیازمندی او را پیوسته ناشاد و پراکنده خاطر می داشت .
علی دیلمی و حیی قتیب یا حسین قتیب ـ در این روزگاران درد انگیز از بزرگترین حماسه سرای گیتی حمایت می کردند .
علی دشواریهای زندگیش را آسان می کرد و حسین قتیب از پرداختن مالیات معافش داشته بود تا به نظم آوردن شاهنامه را با آسودگی خاطر ادامه دهد:

از آن نامور نامداران شهر
علی دیلمی بود کاو راست بهر
که همواره کارم به خوبی روان
همی داشت آن مرد روشن روان

و:

حسین قتیب است از آزادگان
که از من نخواهد سخن رایگان
از اویم خور و پوشش و سیم و زر
از او یافتم جنبش و پا و پر
نیم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلطم اندر میان دواج

فردوسی سالها با بیم و امید همچنان شب و روز شمع جان را می سوخت و حماسه می آفرید هر چه زمان بیشتر می گذشت فرسوده تر و رنجورتر و تنگ مایه تر می شد محصلان مالیات بر او سخت می گرفتند و چندانکه از بی انصافی ایشان می خروشید و فغان بر می آورد سود نمی بخشید از تنگ دستی شیرازه زندگیش گسسته و لبانش به شکوه باز شده بود و از شوریدگی بخت ناله می کرد:

بر آمد یکی ابر و شد تیره ماه
همی شیر بارد ز ابر سیاه
نه دریا پدید است و نه دشت و باغ
نبینم همی بر هوا پر زاغ
حواصل فشاند همی هر زمان

چه سازد همی این بلند آسمان
نماندم نمک سود و هیزم نه جو
نه چیزی پدید است تا جو درو
بدین تیرگی روز و هول خراج
زمین گشت از برف چون گوی عاج

من اندر چنین روز و چندین نیاز
به اندیشه در گشته فکرم دراز
همه کارها شد سر اندر نشیب
مگر دست گیرد حسین قتیب

بر اثر ناهمواریهای روزگار آثار فرسودگی و پیری زود هنگام در فردوسی این بزرگ مرد تاریخ بشریت پدیدار شد در شصت و سه سالگی پاهایش از رفتار درست و آسان و گوشهایش از شنیدن باز ماند:
دو گوش و دو پای من آهو گرفت
تهی دستی و سال نیرو گرفت
ببستم بدینگونه بدخواه دست
بنالم ز بخت بد و سال سخت
چو شصت و سه سالم شد و گوش کر
زگیتی چرا جویم آیین و فر

مرگ فرزند
درد انگیزتر از سپری شدن دوران سرشارب از فرهی و خرمی جوانی و درآمدن پیری مرگ جانکاه یگانه پسر سی و هفت ساله اش بود که در سال ۳۹۴ اتفاق افتاد با اینکه این پسر درشت خوی و سرکش بود و همواره با پدر به ناهمواری و پرخاشگری سخن می گفت به قهر و خشم کانون گرم خانواده را رها کرده و به سفر رفته بود و هم در غربت جان سپرده بود فردوسی در سوگش چندان گریست و نالید و خروشید که بس دلها از غم او به درد آمد .

فردوسی چندانکه در حماسه سرابی توانا بود در سرودن مرثیه زبر دست بود ابیات غم انگیز و جانسوزی که از قول تهمینه مادر سهراب در مرگ پسرش سروده و مضامینی که در سوگ اسفندیار و فرامرز آفریده بی نظیر است و به دیده اشک می‌آورد اما ساده ترین و حزن انگیزترین مرثیت را بر مرگ یگانه پسرش سروده گرچه مفصل نیست آشکار است که از دلی سوخته و خاطری پریشان و نا امید تراویده است .
مرا سال بگذشت بر شصت و پنج

نه نیکو بود گر بیازم به گنج
مگر بهره برگیرم از پند خویش
بیندیشم از مرگ فرزند خویش
مرا بود نوبت برفت آن جوان
ز دردش منم چون تن بی روان
شتابم همی تا مگر یابمش
چو یابم به بیغاره بشتابمش
که نوبت مرا بود بی کام من

چرا رفتی و بردی آرام من
زبدها تو بودی مرا دستگیر
چرا راه جستی ز همراه پیر
مگر همرهان جوان یافتی
که از پیش من تیز بشتافتی
جوان را چو شد سال بر سی و هفت
نه بر آرزو یافت گیتی و رفت

همی بود همواره بر من درشت
برآشفت و یکباره بنمود پشت
کنون او سوی روشنایی رسید
پدر را همی جان خواهد گزید
مرا شصت و پنج و و را سی و هفت

نپرسید از این پیر و تنها برفت
وی اندر شتاب و من اندر درنگ
ز کردارها تا چه آید به چنگ

گفتنی است که در این روزگاران حامیان فردوسی مرده یا پراکنده شده بودند هیچ کس را غم او نبود تنگ دستی و بینوایی درمانده و نالانش کرده بود پیوسته به روزگاران جوانی که به فراخی نعمت و نشاط سپری شده بود حسرت می خورد و از سختی معیشت و تنگ مایگی می نالید .

مرا دخل و خورد از بر ابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ
مرا مرگ بهتر بدی زان تگرگ
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش

خنک آنکه دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نان و نقل و نبید
سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست این خرم آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست

دانایان و بزرگان طوس و شهرهای نزدیک که همه به سنت ها و رسوم ملی و تاریخی اعتقاد و دلبستگی تمام داشتند پیوسته هنر نمایی فردوسی را در به نظم آوردن تاریخ باستانی ایران می ستودند و اثر ارجمندش را دستنویس می کردند اما هیچیک را چندان دارایی یا همت نبود که شاعر شوریده حال را از مال بی نیاز کنند:

بزرگان با دانش آزادگان
نبشتند یکسر همه رایگان
نشسته نظاره من از دورشان
تو گفتی بدم پیش مزدورشان
جز احسنت از ایشان نبد بهره ام

بگفت اندر احسنتشان زهره ام
سربدره های کهن بسته شد
و ازن بند روشن دلم خسته شد
غمی گران گزند

اندوهی که بیش از بی برگ و نوایی و نیازمندی فردوسی آزاده و خسته دل را نگران و بیمناک می داشت این بود که مبادا اثر عظیم و بی نظیری که در کار آفرینش رنجهای جانکاه کشیده بود و نیم عمرش را در پرداختن و آراستنش گذارنده بود بر اثر پیش آمدی زشت و نامبارک از میان برود در آن زمان و پیش و پس از آن روزگاران قاعده بر این بود که اگر کتابی منظوم یا منثور پسند خاطر پادشاه وقت می افتاد یا سلطان به چشم عنایت در کسی می نگریست درباریان و نزدیکان و عامه مردم خوش آمد شاه را در آفرین و ستایش آن اثر یا کس مبالغتها می کردند و اگر کسی یا چیزی شاه را خوش نمی آمد باز هم خشنودی خاطر او چنان خوار و بی اعتبار می شد که هیچ کس اسمش را بر زبان نمی آورد تو گفتی که هرگز نبود .

این اندیشه دل سراینده رنجیده و رنجیده فردوسی را غمگین و هراسان می‌داشت می اندیشید که اگر پس از مرگش اثرش خوار بماند یا بعد از سپری شدن زمانی نابود گردد حاصل این همه زحمتش چه خواهد بود؟ و شاید این نگرانی بیم انگیز و جاناه سفارش دوست بزرگواری که به هر چه دسترس داشت وی را مدد رسانده بود یاد آورد که :
مرا گفت کاین نامه شهریار
اگر گفته آید به شاهان سپار

از این زمان فردوسی در اندیشه یافتن امیر یا پادشاهی برآمد که از او و شاهنامه اش حمایت و نگهداری کند باشد که این اثر در جهان بماند و جاودانه شود
مقارن این احوال محمود بن سبکتکین بر غزنین و سیستان و برخی نقاط خراسان حکومت می کرد جمعی از شاعران و نویسندگان و دانشمندان سود خویش را در دربار او گرد آمده بودند و گوهر سخن را بی پروا در پای او می ریختند تا جاه و مرتبت یابند و باشد تا دیک و دیکدان زرین سازند .

آزادگی و خود کامگی رویاروی هم
فردوسی کام و ناکام پس از پایان یافتن نخستین نظم شاهنامه در سال ۳۹۴ تا ۳۹۵ قمری به غزنه رفت وی پیش از این زمان نه به آنجا سفر کرده بود و نه با محمد و درباریانش آشنایی داشت اینکه برخی نوشته اند فردوسی به تشویق محمود و به امید گرفتن صله به نظم شاهنامه آغازیده دروغ و بهتانی عظیم است این گرانمایه مرد هشیوار تنها به عشق و شوق زنده کردن داستانها و روایتهای ملی و بلند کردن نام ایران بدین کار بزرگ و جاودانه که هیچ شاعری یارای اندیشیدن به آن را هم نمی توانست تا به انجام رساندنش چه رسد پرداخت در آغاز کار چنانکه پیش از این گذشت فردوسی دولتمند و متنعم بود و به مدد مالی دیگران نیاز نداشت افزون بر این از دریوزگی و ستایشگری و سر نهاندن بر آستان زورمندان گنهکار بیزار و گریزان بود وقتی هم پیری بر او چیره شد دست و پایش آهو گرفت و روزگار جای مراد دستواره به دستش داد گوشش کر و بینائیش کاسته شد و تهی دستی و بینوایی دمار از روزگارش برآورده هرگز در دلش نگذشت که حاصل پر ثمر اندیشه های تابناک و نیمی از عمر خود را با سیم و زر سودا کند اما وقتی یقینش شد اگر شهنامه اش به نام زورمندی و در حمایت چنان کسی درنیاید شاید فراموش و نابود شود ناچار بدین خواری تن در داد و رهسپار غزنه شد .

درباره چگونگی راه یافتن فردوسی به دربار محمود گفته ها بسیار و غالباً افسانه است از جمله نوشته اند: فردوسی بیرون شهر غزنه به باغی گشاده و زیبا و با صفا رسید چون خسته و فرسوده بود داخل آن شد دید سه تن محتشم ـ عنصری عسجدی، فرخی به باده گساری و شادخواری نشسته اند و جوانی زیبا و چالاک و آراسته خدمتگزاری را آماده است فردوسی تا نزدیک آنان پیش رفت ایاشن برآشفتند و گفتند ما هر سه شاعریم و ستایشگر و مقرب شاه فردوسی گفت من شاه را ندیده ام اما شاعری دانم آن سه مغرور خود رای از گستاخی و دعوی آن مرد ساده که لباس کهنه و کم بها بر تن داشت و سر و رویش از گرد راه پوشیده بود در شگفت شدند و گفتند می آزماییم اگر دانستی و توانستی ترا در جمع خود می پذیریم و به درگاه شاه می بریم فردوسی گفت آماده و به فرمانم عنصری گفت ما هر یک مصراعی می سراییم تو چهارمین مصراع را بگوی .

من می گویم: چون عارض تو ماه نباشد روشن
فرخی گفت: مانند رخت گل نبود در گلشن
عسجدی گفتک مژگانت همی گذر کند از جوشن

آنان که به شیوه شعر کهن آشنایند می دانند که قافیه بعضی کلمات بسیار اندک است مانند عشق که قافیه اش فقط دمشق است و تنگدلی که جز سنگدلی قافیه ندارد قافیه روشن گلشن و جوشن هم بسیار نیست از این رو عنصری این قافیه را انتخاب کرده بود که مرد روستایی درمانده و شرمسار و دور شود و آن سه فارغ از زحمت بودن بیگانه ای ناداشت شور و نشاط از سر گیرند اما فردوسی که به تاریخ کهن و نامداران باستانی ایران آگاه بود از آوردن مصراع درنماند و فرمود:

مانند سنان گیو در جنگ پشن
عنصری و عسجدی و فرخی از قوت طبع و آگاهی او بر داستانهای ملی ایران در شگفت شدند و چون با او به گفتگو نشستند و از سزاواری و دانش سرشارش آگاه شدند گفتند ما ترا به خدمت محمود می بریم که به ساختن کتابی درباره پادشاهان باستانی ایران و کارهای آنان بپردازی چنین کردند محمود فردوسی را به ساختن شاهنامه مأمور و قبول کرد که در برابر هر بیت یک دینار طلا به او بدهد فردوسی به سرودن شاهنامه کوشید و به پایان رساند اما محمود به جای زر، سیم به او بخشید فردوسی آنهمه را به گرمابه دار و فقاعی داد فرار کرد و محمود را هجوها کرد و دنباله این داستان که در بسیار کتابها آمده است .
اما اینها همه افسانه است از آنکه محمود ترک نژاد فرومایه گوهر هرگز به زنده کردن و زنده ماندن نام پادشاهان باستانی و داستانها و آداب و رسوم ملی ایران دلبستگی نداشت

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.