مقاله درباره علم اخلاق اسلامى


در حال بارگذاری
14 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله درباره علم اخلاق اسلامى دارای ۳۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله درباره علم اخلاق اسلامى  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله درباره علم اخلاق اسلامى،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله درباره علم اخلاق اسلامى :

درباره علم اخلاق اسلامى

اگر به سهم و تاثیر اخلاق در اسلام، که یکى از ارکان سه گانه اسلام یعنى عقاید و احکام و اخلاق است، توجه و عنایت‏شود، و اگر گفتار پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به یاد آید که تمام و کامل ساختن مکارم اخلاق را غایت‏بعثت‏خود اعلام فرموده است (بعثت لاتمم مکارم الاخلاق علیکم بمکارم الاخلاق فان ربى بعثنى بها)، و اگر تعالیم اخلاقى اسلام که بخش مفصل و قابل توجهى از قرآن کریم و قسمت مشروح و مؤکدى از سخنان و تعلیمات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و امیر مؤمنان على علیه السلام و دیگر امامان علیهم السلام است مطالعه و بررسى شود، و اگر برترین وصف ستایش آمیز قرآن مجید از اخلاق پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم (انک لعلى خلق عظیم) مورد ملاحظه قرار گیرد، نیازى به شرح و بیان بیشتر درباره اهمیت اخلاق در اسلام نیست. (۱)

لکن نکته شایان توجه و دقت این است که آیا ما مى‏توانیم علم اخلاق اسلامى را به عنوان نظام معرفتى خاص و مستقلى مورد بحث و بررسى قرار دهیم یا اخلاق اسلامى تنها با وابستگى به وحى و سنت دینى و از حیث اینکه متعلق اوامر و نواهى الهى است قابل مطالعه و تعلیم و تعلم است.

این مطلب انکار نکردنى است که در فلسفه اسلامى مطالعات اخلاقى وجود دارد و مسائل مربوط به انسان و اخلاق ناگزیر همواره در آن مطرح بوده و متفکران اسلامى درباره آن به بحث و گفتگو پرداخته‏اند و در هر فرهنگى اخلاق از مهمترین اجزاء آن است. درست است که تکیه گاه اخلاق در اسلام قرآن و حدیث است،

لکن مقتضیات زندگى اجتماعى و برخورد با مذاهب گوناگون فلسفى و نظامهاى اخلاقى بحث و نظر درباره امور اخلاق را ایجاب مى‏کند، و استناد به نص کافى نیست، بلکه تطبیق آن با موارد خاصى که پیش مى‏آید لازم است و همین امر مستلزم به کار بردن نظر عقلى است.وانگهى، در نظامهاى اخلاقى (مانند نظامهاى اخلاقى افلاطون و کانت) اخلاق بر بنیاد متافیزیک (ما بعد الطبیعه) نهاده شده و اتکاء اخلاق به ما بعد الطبیعه یا دین نه تنها اصالت و استقلال آن را از میان نمى‏برد بلکه بالعکس استناد امور اخلاقى به تجربه و امور اجتماعى به اصالت و قداست و تعالى آن لطمه وارد مى‏سازد، زیرا مبادى اخلاق اگر از طبیعت‏بشرى که ترکیبى از میلها و خواهشهاست‏سرچشمه گیرد صرف آمیختگى آن با احکام نظرى و عقلى نه ارزش متعالى به آن مى‏بخشد و نه تضمینى براى اجراى آن است.

استناد اخلاق به اصول و مبادى (دین یا متافیزیک) صرفا به سبب ضرورت و کلیت اخلاق و یا حفظ پاکى و تعالى احکام و ارزشهاى اخلاقى نیست، بلکه تحقق و دوام و استمرار اخلاق نیز با اعتقاد به خدا حاصل و کامل مى‏شود، و ایمان و یقینى که مایه اطمینان و آرامش نفس براى عمل است‏شرط ضرورى است.اعتقاد به مبدا یعنى ایمان قلبى اراده را به حرکت در مى‏آورد و اراده رفتار را برمى‏انگیزد.

بنابر این لزوم و ضرورت اصول اعتقادى براى اخلاق تنها در تفکر اسلامى، از این جهت که تفکر دینى است، نیست، بلکه در تفکر فلسفى نیز ارزشهاى اخلاقى از ما بعد الطبیعه یا اصول اعتقادى مدد مى‏گیرد.براى اخلاق بدون زمینه اعتقادى اتکائى نیست و اخلاق با عقیده پیوند و اتصال دارد.مؤمن در دل خود ترجمان رسالت آسمانى خالق خویش است،

و آگاه است که از طریق فطرت خود با حقیقت زنده و مؤثرى در ارتباط است.و همواره از آن منبع قوت و نور مى‏گیرد. از این رو مى‏توان گفت که اخلاق هیچ جایى حاصلخیزتر و شکوفاتر از ضمیر مؤمن نمى‏یابد و مفهوم الزام و تکلیف، که تکیه‏گاه هر نظام اخلاقى است، و مسؤولیت، که ناشى از الزام اخلاقى است، پایگاهى استوارتر از ایمان قلبى ندارد. اخلاق هر گونه رفتارى نیست، بلکه رفتارى است که کمال مطلوب دارد و این کمال مطلوب نمى‏تواند در حد سودجوئى باشد.زیرا سروکار اخلاق با مساله ارزشهاست و ارزش مستقل از سود و گاهى مغایر و حتى متضاد با آن است.

هر گاه براى انسان سودى وجود داشته باشد و او براى امرى دیگر از سود بگذرد معلوم مى‏شود که به آن امر دیگر ارزش نهاده و آن امر، ناگزیر متعالى و ما فوق سود مادى و دنیوى است.به این ترتیب از یک سو میان اخلاق و اعتقاد دینى رابطه‏اى استوار برقرار است و از سوى دیگر اخلاق معانى و مفاهیم خود را حفظ مى‏کند.
بنابراین هر نظام اخلاقى، اعم از فلسفى یا دینى، مى‏تواند موضوع و متعلق تفکر و نظر عقلى قرار گیرد و اینکه مطالعه درباره اخلاق اسلامى را «علم اخلاق اسلامى‏» نامیدیم از همین جهت است، و همان ملاحظات و مسائلى که در اخلاق فلسفى مورد بحث و تحقیق است‏سزاوار است که در علم اخلاق اسلامى نیز مورد مطالعه و بررسى قرار گیرد.

اکنون به بحث کوتاهى درباره بعضى از مسائل مهمى که در علم اخلاق شایسته است پیش از بحث درباره جنبه‏هاى نظرى و عملى اخلاق مطرح شود مى‏پردازیم و سپس اشاره‏اى به ارزش تاریخى (از لحاظ اسلامى) و علمى کتاب «جامع السعادات‏» مى‏کنیم که اینک ترجمه جلد اول (از سه جلد) آن انتشار مى‏یابد.از جمله مسائل مذکور این است که (۲) :
علم اخلاق یا به طور کلى حکمت عملى چه فرقى با حکمت نظرى دارد و موضوع آن چیست؟ و آیا اخلاق امرى است فردى و نسبى و موقت و در عداد . کارهاى عادى، یا کلى و عام و مطلق و جاوید و مقدس و متعالى است؟

پاسخ: حکمت نظرى عبارت است از شناسائى و علم به احوال اشیاء و موجودات آنچنانکه هستند.و حکمت عملى عبارت است از علم به اینکه رفتار و کردار آدمى یعنى افعال اختیارى او چگونه باید باشد یعنى خوب است که آنچنان باشد، و چگونه نباید باشد یعنى بد است که آن طور باشد.بنابر این در حکمت نظرى از «هست‏» ها و «است‏» ها سخن مى‏رود و در حکمت عملى از بایدها و نبایدها (ارزشها) بحث مى‏شود.
حکمت عملى اولا محدود به انسان است و ثانیا مربوط به افعال اختیارى انسان است و ثالثا با بایدها و نبایدهاى افعال اختیارى انسان سر و کار دارد و رابعا از باید و نبایدهائى که نوعى (انسانى) و کلى و مطلق و دائم است‏بحث مى‏کند نه باید و نبایدهاى فردى و نسبى موقت.

در هر یک از علوم نظرى عالم و محقق بیطرفانه آنچه را که هست مورد مطالعه قرار مى‏دهد و تحقیقات و مطالعات خود را گزارش و توصیف مى‏کند (و از این رو این گونه علوم را معرفتهاى توصیفى مى‏نامند)، اما دانشمندى که در حکمت عملى به مطالعه مى‏پردازد اعمال و رفتار آدمى را با توجه به آنچه براى انسان ارزش دارد (خیر یا سعادت) یعنى مقصود و مطلوب وست‏بررسى مى‏کند (معرفت ارزشى)، و واضح است که براى رسیدن به مقصد و هدف باید و نباید مطرح مى‏شود.
شکى نیست

که کسانى که داراى مقاصد و هدفهاى مختلفند بایدها و نبایدهاى متفاوت دارند و از اینجا بایدها و نبایدهاى جزئى و فردى و نسبى و موقت پدید مى‏آید.اما این گونه باید و نبایدها از قلمرو حکمت عملى و علم اخلاق بیرون است.زیرا از بارزترین اوصاف حکمت و علم.کلى و عام بودن احکام آن است.

اکنون باید دید که آیا براى آدمى بایدها و نبایدهاى کلى و عام و مطلق و جاوید که براى همه یکسان باشد و جزئى و نسبى و موقت نباشد وجود دارد یا نه؟
مطالعه در احوال ملل و اقوام مختلف در طول تاریخ، و همچنین مطالعه در احوال مردمان یک عصر، نشان مى‏دهد که در وجدان و عقل و دریافت آدمى احکامى وجود دارد که کلى و مطلق و دائم است (۳)

، یعنى همگان یکسان بعضى چیزها را خوب و با ارزش و مطلوب مى‏دانند و بعضى چیزها را بد و ضد ارزش و نامطلوب مى‏شمارند، مثلا اینکه باید راستگو و درستکار و نیکوکار بود، باید از نیازمندان و مستمندان دستگیرى کرد، باید به پدر و مادر احترام و نیکى نمود، باید سزاى نیکى را به نیکى داد، باید عادل و دوستدار عدالت‏بود، باید شجاع و سخى و ایثارگر بود;و نباید صفات ضد اینها را داشت، اینها همه امورى است که همگان بر آن متفقند.و همین دلیل است‏بر اینکه احکامى در وجدان بشر وجود دارد که فردى و نسبى و موقت نیست‏بلکه کلى و مطلق و دائمى است و در واقع حکمت عملى با قبول چنین احکامى معنى دارد.

احکامى که موضوع حکمت عملى و علم اخلاق است، برخلاف احکام جزئى و نسبى، که وسیله‏اى است‏براى رسیدن به آنچه مقدمه است‏براى وصول به یک مقصد و هدف، درباره کارهائى است که خود هدف و مقصدند.مثلا باید راستگو و درستکار بود، چرا؟ براى خود راستى که فطرت و طبیعت انسان آن را مطلوب و با ارزش و کمال مى‏داند، یعنى از آن جهت‏باید راستگو و راست کردار بود که خود راستى، کمال نفس و خیر و فضیلت است و ارزش ذاتى دارد و زیبائى معقول است، و این وصف یعنى خوبى و کمال راستى هدف و مقصد مشترک و یکسان همه آدمیان است.و از آنجا که آدمیان یک نوعند آنچه براى فرد خیر و کمال است‏براى جامعه و افراد دیگر نیز سود و خیر و کمال است.

بدین ترتیب، انسان (۴) یک خود فردى دارد که مجموع آمال و امیال و خواستها و شهوات اوست و در این قلمرو کارهاى او عادى و مبتذل است، و این مرتبه را مى‏توان مرتبه دانى و حیوانى و خاکى او نامید، و یک مرتبه دیگر که خود علوى و انسانى و ملکوتى اوست، و خود حیوانى و خاکى او تنها وسیله و مرکبى است‏براى این خود انسانى و علوى و ملکوتى او.خود متعالى انگیزه‏هاى معنوى و الهى دارد و پایگاه کرامت ذاتى انسان است و با این جنبه از وجود خود است که ارزش و قداست و تعالى پیدا مى‏کند. همین خود ملکوتى و علوى انسان است که سرچشمه ارزشهاى متعالى و قدسى اخلاق است و به اخلاق معنائى فراتر از از سود و مصلحت مى‏بخشد و منشا دوام و جاودانى و اطلاق آن است.بنابراین با قبول جنبه متعالى و ملکوتى انسان است که قداست و تعالى ارزشهاى اخلاقى اثبات مى‏شود، و تعریف اخلاق چنانکه بعضى گفته‏اند تنها این نیست که «چگونه باید زیست‏» یا «چگونه باید رفتار کرد» ، بلکه این است که چگونه باید زیست‏یا چگونه باید رفتار کرد که زندگى و رفتار ما با ارزش و مقدس و متعالى باشد.

ملاک و معیار اخلاق: یکى دیگر از مسائل مهم در علم اخلاق این است که اثبات مسائل اخلاقى از چه راه ممکن است؟ و چگونه مى‏توان براى صحت و سقم اخلاق و نظریه‏هاى اخلاقى برهان اقامه کرد؟ در حکمت نظرى دو گونه استدلال مى‏توان ارائه نمود: یکى استدلال قیاسى مطابق قواعد منطق صورى، مانند استدلالات در ما بعد الطبیعه (فلسفه اولى یا علم الهى) و دیگرى استدلال تجربى (در طبیعیات) .

اما در حکمت عملى هیچ یک از این دو نوع استدلال به کار نمى‏آید زیرا مواد استدلال قیاسى از بدیهیات یا محسوسات یا وجدانیات یا مجربات است و حال آنکه متعلق حکمت عملى مفهوم «خوب‏» و «بد» است و مفهوم خوب و بد از «بایدها» و «نبایدها» حاصل مى‏شود و بایدها و نبایدها امورى است اعتبارى (۵) یعنى مربوط به ارزشهاى انسانى و تابع دوست داشتن و دوست نداشتن است، و دوست داشتن و دوست نداشتن در همه آدمیان یکسان نیست و در میان مردمان مختلف تفاوت مى‏کند و بنابر این باید و نبایدها و خوبیها و بدیها امورى نسبى و ذهنى و شخصى هستند نه امورى کلى و مطلق و عینى.پس معانى و مفاهیم اخلاقى امور عینى نیست که قابل اثبات از طریق تجربه و یا قیاس و منطق باشد.تجربه یا قیاس تنها درباره امور عینى به کار مى‏رود.

ما در عین حال که قبول داریم اخلاق امرى اعتبارى و انسانى و در قلمرو ارزشهاست و عینى نیست و حتى مى‏توانیم بپذیریم که تابع دوست داشتن و دوست نداشتن است مى‏گوئیم: نخست‏باید ریشه دوست داشتن را به دست آوریم به این معنى که چرا انسان چیزى را دوست دارد و چیزى را دوست ندارد؟ انسان چیزى را دوست دارد که براى حیات او سودمند باشد، و به بیانى دیگر طبیعت‏به طور کلى به سوى کمال خود مى‏شتابد و براى اینکه انسان را در اعمال ارادى از طریق اراده و اختیار وادار به عمل کند شوق و علاقه و دوستى را در او نهاده است، همچنانکه مفهوم باید و نباید و خوب و بد را در آدمى پدید آورده است.
اما مقصد و هدف طبیعت تنها کمال و مصلحت فرد نیست‏بلکه اساسا کمال و مصلحت نوع غایت و مقصد نهائى اوست.و در امورى که کمال و مصلحت نوع مقصود و غایت‏باشد ناگزیر نوعى دوست داشتن که همه افراد در آن یکسانند به وجود مى‏آید.این دوست داشتنهاى متشابه و یکسان و کلى و مطلق معیار خوبیها و بدیهاى کلى و عام هستند.راستى و درستى و عدالت و دیگر ارزشهاى اخلاقى همان غایت و مقصد طبیعت از نظر کمال و مصلحت نوع است.و براى نیل به این مقصود از طریق عمل اختیارى علاقه به بعضى از امور را در نفس همه افراد پدید آورده است و به سبب آن علاقه یک سلسله بایدها و نبایدها به صورت احکام .انشائى کلى در نفس به وجود مى‏آید.پس با اینکه لازم نیست اخلاق را امور عینى بدانیم در اخلاق معیارى کلى وجود دارد.

براى اثبات اینکه در اخلاق احکام مشترک و کلى و جاوید داریم کافى است که در نظر بگیریم که علاوه بر خوبیها و بدیهاى جزئى و فردى و موقت که محدود به وجدانهاى فردى است‏یک سلسله خوبیها و بدیها هست که همه افراد در آن مشترکند مانند اینکه راستى ذاتا خوب است، دروغ بد است، عدالت نیکو و زیباست و ظلم بد و زشت است، ایثار و فداکارى ستوده و پسندیده است، پاداش نیکى را به نیکى باید داد نه به بدى.اگر کسى پاداش نیکى را به نیکى داد مورد ستایش ماست و اگر پاداش نیکى را به بدى داد مورد نکوهش ماست

.
در اینکه ریشه و مبناى این بایدها و نبایدها و خوبها و بدهاى کلى چیست نظریه‏هائى اظهار شده که از میان آنها یک نظریه جامعتر و مقبولتر است، زیرا همه اوصاف معانى و ارزشهاى اخلاقى را در بردارد.ما اخلاق را وقتى دقیقا اخلاق مى‏دانیم که کلى و عام و مطلق و جاوید و علاوه بر اینها داراى قداست و تعالى باشد نه اینکه جزئى و فردى و نسبى و موقت و از امور عادى و مبتذل باشد.این نظریه همان است که پیش از این به آن اشاره کردیم و توضیح بیشتر آن این است که:

آدمى در کارهاى خود ممکن نیست طریقى پیش گیرد که به هیچ وجه با شخصیت و فطرت او ارتباط نداشته باشد (۶) .با مشاهده اعمال و صفات انسان مى‏توانیم این نظریه را پیشنهاد و قبول کنیم که انسان داراى دو «من‏» (یا خود) است (حقیقت‏یگانه‏اى که دو مرتبه وجودى دارد) یکى سفلى و دیگرى علوى (۷) .در درجه سفلى کارها و صفات آدمى داراى خصائص فردى و جزئى و موقت و عادى و مبتذل است و در این مرتبه آدمى حیوانى است مانند دیگر حیوانها.اما در درجه علوى واقعیت علوى دارد که مختص به انسان است و بخش اصیل‏تر و جنبه ملکوتى اوست.

اگر گفته شود از کجا به این «من‏» علوى پى مى‏بریم، پاسخ این است که بسیار اتفاق مى‏افتد که بین مقتضیات حیوانى و آنچه عقل و اراده تشخیص مى‏دهد مبارزه و کشمکش درمى‏گیرد و وقتى انسان اراده مى‏کند که مقتضاى عقل را بر جنبه حیوانى غلبه دهد، گاهى موفق مى‏شود و گاهى موفق نمى‏شود.مثلا عقل در برابر میل و شهوت به پاره‏اى از امور، مانند غذا خوردن و مقدار آن یا استعمال دخانیات یا برخى مشروبات، مصلحت و مقتضائى دارد و مى‏خواهد میل و شهوت را کنار بزند

.لکن اگر انسان مغلوب میل و شهوت شد حالتش حالت‏یک انسان شکست‏خورده است و وقتى بر میل و شهوت غلبه کرد در خودش احساس پیروزى مى‏کند در صورتى که در واقع دیگرى بر او و یا او بر دیگرى پیروز نشده بلکه یک جنبه وجودش بر جنبه دیگر غالب شده و ظاهرا باید در هر دو حال احساس شکست و یا پیروزى کند، زیرا این هر دو در صحنه وجود خود او واقع شده ولى عملا درمى‏یابیم که چنین نیست.تنها هنگام غلبه عقل احساس پیروزى مى‏کند و هنگام غلبه شهوت احساس شکست مى‏کند.این امر به این دلیل است که خود واقعى‏اش همان خود عقلانى و ارادى اوست و جنبه حیوانى یعنى جنبه سفلى مقدمه‏اى است‏براى خود واقعى و حقیقى او.

با این نظریه و با قبول این دو جنبه یا این دو مرتبه در وجود انسان توجیه اخلاق چنین مى‏شود:
انسان بر حسب من ملکوتى خود کمالاتى دارد (کمالات واقعى نه قراردادى) .

و چون انسان تنها بدن و نیازهاى بدنى نیست‏بلکه نفس و کمالات نفسانى هم دارد، کارى که متناسب با کمال روحى و معنوى انسان باشد کار علوى و ارزشمند تلقى مى‏شود و کارى که با جنبه علوى روح ما سر و کارى ندارد عادى و مبتذل به شمار مى‏آید.
در این صورت با قبول اینکه بازگشت‏خوب بودن و خوب نبودن و باید و نباید همان دوست داشتن و دوست نداشتن است، هر گاه من سفلى دوست داشته باشد کارى عادى و غیر اخلاقى است اما هرگاه من علوى دوست داشته باشد اخلاق و ارزشهاى اخلاقى است.بدین سان، راستى، نیکوکارى، رحمت، عدالت، عفت، خیررسانى و امثال اینها معانیى است همسنخ و متناسب با من علوى انسان.

علاوه بر اینکه با این نظریه مى‏توان صفات کلیت و اطلاق و جاودانگى و قداست اخلاق را توجیه کرد، با اصول و معارف اسلامى نیز سازگار است زیرا انسان با دید اسلامى داراى شرافت و کرامت ذاتى است که همان جنبه ملکوتى و نفخه الهى است.آنگاه در میان صفات و اعمال احساس مى‏کند که آیا این صفت‏یا این عمل با آن شرافت متناسب است‏یا نه.در صورتى که احساس تناسب و هماهنگى کند آن را خیر و فضیلت مى‏شمارد و گرنه آن را رذیلت مى‏داند.بدین‏گونه، باید و نبایدها و خوب و بدهاى کلى چنین توجیه مى‏شود

که: آدمیان در کمالات نفسانى همانند آفریده شده‏اند و بنابراین دوست داشتنها هم یکسان و متشابه است و خوب و بدها از این دیدگاه کلى و دائم مى‏شود، و با این بیان همه فضائل اخلاقى قابل توجیه است، زیرا در بعضى از نظریه‏ها مانند اخلاق اجتماعى بعضى از صفات و اعمال اخلاقى (مانند راستگوئى و وفادارى و عدالت و ایثار) را مى‏توان توجیه کرد نه همه آنها را.صفات و ملکاتى از قبیل صبر و استقامت و حفظ عزت و کرامت نفس و خویشتن‏دارى و مانند اینها فقط با نظریه‏اى که بیان شد توجیه‏پذیر است.

علم اخلاق اسلامى: روشن است که شخص مسلمان به وسیله علم و معرفت و تعلیم و تعلم به اعتقادات و احکام و اخلاق دست مى‏یابد و دریافت‏حقیقى حاصل مى‏کند.و از آنجا که «طلب العلم فریضه على کل مسلم‏» «جستجوى دانش بر هر مسلمانى واجب است‏» ، پس در اسلام هر فردى باید به عقاید و احکام و اخلاق علم پیدا کند.وقتى قرآن یکى از ماموریتها و وظائف پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را «یزکیهم‏» بیان مى‏فرماید، واضح است که تزکیه نفس،

همانند دریافت حقیقى عقاید و احکام، نیازمند علم و معرفت است و بنابراین آموختن آنچه به مسائل اخلاقى مربوط است‏براى تزکیه نفس ضرورى است.
شکى نیست که قرآن کریم حس اخلاقى و عناصر حیات اخلاقى را منبعث از فطرت درونى مى‏داند و بدین سان قانون اخلاقى در نفس انسان از آغاز نقش بسته است (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقواها (شمس، ۷ و ۸) .

لکن این قانون اخلاقى که در فطرت و طبیعت ماست‏به خودى خود و به تنهائى کافى نیست‏بلکه پرورش و هدایت آن همراه با علم و معرفت ضرورى است.
وانگهى، وراثت و عادت و تربیت‏خانوادگى سایه‏هائى به نور بصیرت فطرى مى‏افکنند و امور روزمره زندگى در دنیا چنان آدمى را مشغول مى‏کند که مراقبت و ممارست اخلاقى مواجه با مشکلات مى‏شود و اگر تنها به قانون اخلاقى که در فطرت انسان است اقتصار شود غالبا عاجز مى‏ماند.از این رو خداوند در میان مردم نفوس ممتازى را که به وحى الهى ملهم و مؤیدند برمى‏انگیزد تا نفوس آدمیان را بیدار کنند و پرده از نور فطرى آنان بردارند، و به این ترتیب نور فطرى چیزى مى‏یابد که از طریق وحى الهى تکمیل و تقویت مى‏شود (نور على نور) .

بنابراین براى دستیابى به اخلاق اسلامى و دریافت‏حقیقى آن، فرد مسلمان هم نیازمند به شناسائى نظرى و عقلى معانى و مفاهیم و مسائل اخلاقى است و هم نیازمند به معرفت جنبه عملى اخلاق چنانکه در قرآن مجید و احادیث اسلامى آمده است، از جمله مسائل نظرى اخلاق یکى این است که معیار فعل اخلاقى چیست؟
فعل اخلاقى: معیار تشخیص فعل اخلاقى از فعل عادى و فعل طبیعى چیست؟
و به عبارت دیگر فعل اخلاقى با فعل غیر اخلاقى چه فرقى دارد؟ فعل طبیعى ناشى از جلب نفع و دفع ضرر است مانند غذا خوردن و فعالیتهاى زندگى عادى

 
این کارها نه قابل ستایش است و نه نکوهش.صفات و میلها و اندیشه‏هائى هم که به این کارها مربوط است طبیعى است و قابل ستایش و نکوهش نیست، در این کارها انسان با حیوانات مشترک است.اما فعل اخلاقى، که مفهوم ارزش را در خود نهفته دارد، و صفت‏یا اندیشه‏اى که به آن مربوط است قابل ستایش است مانند راستى و درستى و عدالت و حق خواهى و ایثار و همدردى با دیگران و دستگیرى از نیازمندان.اینها از حدود کارهاى طبیعى خارج و قابل ستایش است.به علاوه در مفهوم فعل اخلاقى نوعى قداست و تعالى نسبت‏به افعال طبیعى و عادى وجود دارد و از این رو درباره حیوان کلمه اخلاق به کار نمى‏رود.

بعضى ملاک فعل اخلاقى را «غیر دوستى‏» دانسته‏اند.یعنى هر فعلى که بر اساس خود دوستى باشد غیر اخلاقى است (البته نه ضد اخلاقى) و هر فعلى که بر اساس غیر دوستى باشد اخلاقى است.اما این بیان ناقص و قابل نقض است زیرا دیگر خواهى و غیر دوستى در مواردى طبیعى و غریزى است و آن را نمى‏توان اخلاقى نامید، مانند محبت مادر که در حیوانات هم هست.

افلاطون خیر را ملاک و معیار فعل اخلاقى دانسته و منظور او از خیر همان زیبائى معقول است.و شبیه آن قول قدما و متکلمان اسلامى است که گفته‏اند کارهاى اخلاقى حسن ذاتى دارد و معتقدند که عقل انسان حسن ذاتى کارهاى اخلاقى و قبح ذاتى کارهاى ضد اخلاقى را درک مى‏کند.مثلا عقل هر کسى مى‏فهمد که راستى ذاتا خوب و زیباست و دروغ ذاتا بد و زشت است.از این دیدگاه اخلاق از مقوله زیبائى است، اما زیبائى معقول نه محسوس.و در این معنى دو بیان اظهار کرده‏اند: یکى اینکه زیبائى صفتى است که در کار و فعل هست و به عبارت دیگر بعضى از کارها ذاتا زیباست مثلا راستى یک زیبائى است و براى گوینده و شنونده جاذبه خاصى دارد، عدالت و دیگر فضائل اخلاقى هم همین طور.

پس فعل اخلاقى یعنى فعل زیبا که این زیبائى معنوى را عقل درک مى‏کند و معیارش در خود انسان است.
بیان دیگر این است که زیبائى در خود روح است.یعنى همان گونه که اگر اجزاء بدن آدمى داراى تناسب و هماهنگى باشد حسن ترکیب و لطف و زیبائى دارد، قوا و استعدادهاى روح انسان نیز اگر حد و اندازه معینى داشته باشند تناسب و زیبائى پدید مى‏آید، و اگر بى‏تناسب و در حد افراط یا تفریط باشند روح زشت پیدا مى‏شود.پس در این نظریه خود روح زیباست و از روح زیبا فعلى صادر مى‏شود که ناگزیر زیباست زیرا معلول آن علت است.به این ترتیب بر حسب بیان اول، انسان از فعل خود کسب زیبائى مى‏کند و بنابر بیان دوم، فعل از انسان کسب زیبائى مى‏کند.و به هر دو صورت در این نظریه روى زیبائى تکیه شده و اخلاق از مقوله زیبائى شمرده شده و اخلاق خوب زیباست.

بعضى دیگر معیار اخلاق را عقل دانسته‏اند.فعل اخلاقى عقلانى است‏یعنى از مبدا عقل سرچشمه گرفته است نه از مبدا شهوت و غضب و واهمه.کسانى که ملاک اخلاق را اعتدال یا حد وسط دانسته‏اند (که بر راس آنها ارسطوست) در واقع پاى عقل را به میان کشیده‏اند.عقل قواى بدن را اگر در حال افراط یا تفریط باشد به تعادل و اعتدال برمى‏گرداند.پس کار اخلاقى آن است که به حکم عقل صورت گیرد.

نظریه دیگرى هست که کانت آن را بیان کرده است.وى معتقد است که فعل اخلاقى آن است که صرفا به حکم حس تکلیف انجام شود نه از روى تمایلات یا عادت.تکلیف از ناحیه وجدان سرچشمه مى‏گیرد و وجدان همان است که در فطرت هر کس وجود دارد. وجدان آدمى یک سلسله تکالیف بر عهده انسان مى‏گذارد، و هر کارى که انسان از روى حس تکلیف انجام دهد آن فعل اخلاقى است.کانت‏به وجدان اخلاقى اعتقاد راسخ داشت و آن را باشگفتى و اعجاب تلقى مى‏کرد، در عبارتى گفته است: «دو چیز است که انسان را همواره به اعجاب مى‏آورد: آسمان پرستاره‏اى که بر بالاى سرما قرار گرفته است و وجدانى که در درون ما قرار دارد» .از عبارات او درباره تکلیف که وجدان اخلاقى ما را به آن الزام مى‏کند این است:

«اى تکلیف، اى نام بلند بزرگ، خوش آیند و دلربا نیستى اما از مردم طلب اطاعت مى‏کنى;اى تکلیف، اصلى که شایسته تست و از آن برخاسته‏اى کدام است؟ ریشه نژاد ارجمند تو را کجا باید یافت که او با کمال مناعت از خویشاوندى با تمایلات یکسره گریزان است و ارزش حقیقى که مردم بتوانند به خود بدهند شرط واجبش از همان اصل و ریشه برمى‏آید;آن اصل همانا شخصیت انسان یعین مختار بودن و استقلال نفس او در مقابل دستگاه طبیعت مى‏باشد» .
در این نظریه‏ها یک مطلب مورد اتفاق است و آن این است که اخلاق خروج از خود فردى است‏یعنى هر کارى که به منظور رساندن نفع و خیر به خود یا دفع ضرر از خود باشد اخلاقى نیست.

بالاخره نظر دیگرى هم هست و آن اینکه اخلاق را برگردانیم به دین.
این نظر با دیگر نظریه‏ها منافات ندارد و کما بیش با آنها سازگار است.اهل دیانت مى‏گویند فعل اخلاقى آن است که هدف و انگیزه‏اش رضاى خدا باشد.
واضح است که در این قول هم مساله خود نفى مى‏شود یعنى جلب نفع و دفع ضرر از خود به عنوان فعل اخلاقى تلقى نمى‏شود ولى هدف نهائى رضاى حق است نه رساندن نفع به غیر.چیزى که هست در این نظریه وجدان یک احساس مقدس در درون انسان است، اما وجدان اخلاقى چنانکه در اسلام توصیف مى‏شود به آن فعلیت و با آن قدرتى که کانت فرض کرده که احکام پش ساخته بالفعل و مطلق دارد نیست‏بلکه شدت و ضعف و ترقى و انحطاط دارد و تا اندازه‏اى بالقوه است.

فعل اخلاقى را از دیدگاه دیگرى نیز مى‏توان بررسى کرد.متفکران و علماى اخلاق معیار فعل اخلاقى را بر حسب یکى از سه عامل یعنى انگیزه یا نتیجه یا خود فعل تعیین کرده‏اند.مثلا کانت فعلى را اخلاقى مى‏داند که از انگیزه و نیت نیک سرچشمه گرفته باشد. وى در عبارتى مشهور مى‏گوید: «هیچ چیز را در دنیا، و حتى خارج از آن، نمى‏توان تصور کرد که بتوان آن را بدون قید و شرط نیک نامید، مگر اراده نیک را» .به این ترتیب کانت نه خود فعل را معیار تشخیص اخلاقى بودن آن مى‏داند و نه نتیجه مطلوبى را که ممکن است از آن حاصل شود.

بنابر نظر وى آدمى وقتى به حکم حس تکلیف و صرفا براى احترام به قانون اخلاق عمل مى‏کند اخلاقى است.انسانى که براى احتراز از مجازات دیون خود را مى‏پردازد یا فروشنده‏اى که اجحاف و گرانفروشى نمى‏کند زیرا سود خود او مستلزم آن است و بدین وسیله جلب اعتماد مشترى مى‏کند هیچ یک انسان اخلاقى نیست.آدمى فقط در صورتى کار اخلاقى مى‏کند که به حکم وظیفه و تکلیف عمل کند یعنى به انگیزه اداى تکلیف نه براى مصلحت‏یا سودى که از آن عاید مى‏شود.کانت مى‏گوید وجدان اخلاقى به نتیجه کارى ندارد، این عقل مصلحت اندیش است که احکامش مشروط است، حکم وجدان مطلق و بى‏قید و شرط است.

درست در مقابل طرز تفکر کانت، معتقدان به اصالت نفع مى‏گویند درستى یا نادرستى یک عمل را باید از خوبى یا بدى فاعل آن عمل (انگیزه) جدا کرد.اگر کارى نتایج و آثار نامطلوب دارد به عقیده آنها این کار با وجود اینکه از روى حسن نیت انجام شده است، نادرست است.بنابراین اصل اساسى نظریه اصالت نفع این است که آثار و نتایج اعمال باید مورد توجه باشد.اگر عملى آثار و تایج‏سودمند بیش از آثار و نتایج زیان‏آور حاصل کند درست است و گرنه نادرست است.پس ملاک درستى یا نادرستى یک عمل نتایج آن است نه انگیزه‏اى که سبب انجام آن شده است.

اما کسانى، نظیر افلاطون، که ملاک اخلاقى بودن را خود فعل مى‏دانند مى‏گویند آدمى باید خیر و شر را بشناسد و کشف طبیعت‏خیر امرى است عقلى، و شر و بد کارى نتیجه جهل یعنى عدم شناسائى خیر است.به این ترتیب قوانین اخلاقى مطلق و عینى است و خوبى یک صفت مطلق است.آدمى یا خیر را مى‏شناسد و خوب عمل مى‏کند و یا به خیر معرفت ندارد و بد عمل مى‏کند (این نظریه در مقابل نظر کسانى است که اخلاق را نسبى مى‏دانند) .کسانى که به حسن و قبح ذاتى افعال معتقدند تقریبا چنین نظرى دارند.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.