تحقیق در مورد نقش امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) در جنبش مکتبی


در حال بارگذاری
15 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
5 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 تحقیق در مورد نقش امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) در جنبش مکتبی دارای ۳۷ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد تحقیق در مورد نقش امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) در جنبش مکتبی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی تحقیق در مورد نقش امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) در جنبش مکتبی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن تحقیق در مورد نقش امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) در جنبش مکتبی :

نقش امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) در جنبش مکتبی

زندگی سیاسی به نحوی از انحا در زندگی فکری امت انعکاس می‌یابد هرگاه زندگی سیاسی همراه با تشویش و تشنج باشد زندگی فکری جامعه نیز از تشویق و تشنج به دور نخواهد بود. اگر امتی در برابر مواضع سیاسی خود فاقد بینشی روشن باشد در این صورت در بیشتر مواضع فکری و فرهنگی خود در ابهام و سرگشتگی به سر خواهد برد.

حیات فکری و فرهنگی نیز در زندگی سیاسی انعکاس می‌یابد یعنی اگر امتی از نظر فرهنگی و اخلاقی دارای اندیشه‌ای مشوش باشد طبیعه مواضع و بینشهای آن در مسائل سیاسی نیز به دور از تشویق و آشفتگی نخواهد بود. این حقیقت دلیل زندگی بسیار مشوش زمان علی‌بن‌موسی‌(ع) را بر ما روشن می‌سازد. در این جا شرایط آن روزگار امت اسلامی را که قبلاً به اختصار بیان کردیم به تفصیل می‌آوریم از نظر سیاسی در آن زمان نیز همچون دیگر دوران انقلابهای به هم پیوسته‌ای دیده می‌شود برخی از این انقلابها را یادآور شده‌ایم و اکنون به بیان دیگر انقلابها خواهیم پرداخت. در آن روزگار انقالبی 

مأمون از سال ۱۹۸ تا سال ۲۰۴ در خراسان به سر می‌برد بدین معنا که خراسان را پایتخت خلافت خود قرار داده بود. وی قبل از این به جمگ با برادرش امین مشغول بود زیرا بر طبق رسوم و اعتقادات بنی‌عباس در بغداد امین خلیفه شرعی به شمار می‌آمد ولی مأمون امین را خلع و خود را خلیفه مسلمین معرفی کرد و به جنگ با برادرش امین پرداخت و پس از آن که جنگهای مأمون و امین به پایان رسید لشگریان مأمون وارد بغداد پایتخت خلافت امین شدند و اهالی بغداد را به قبل رساندند و بسیاری از خانه‌ها و آبادیها را به نابودی کشاندند ولی بار دیگر خشم و آشفتگی به بغداد بازگشت و مردم بغداد مأمون را خلع کردند و ابراهیم‌بن‌مهدی را بو ولایت آن‌جا برگزیدند.

این یکی از انقلابهایی بود که در آن دوران اتفاق افتاد اما، در همین زمان، سرزمین مصر نیز شاهد تحولاتی در میان اهالی مسیحی آن بود زیرا، ایشان بر والی عباس شوریدند و او را از مصر بیرون راندند. در همین زمان گروههایی که از هند به بردگی گرفته شده و از سند و پنجاب و پاکستان شرقی به بصره آورده شده بودند دریافتند که در سرزمینهای اسلامی کشمکش سختی در جریان است لذا از فرصت استفاده کردند و توانستند بر بصره و بحرین سیطره یابند. ایشان مالیاتهای سنگینی بر بندر بصره وضع کردند بندری که از مهمترین بنادر آن روزگار به شمار می‌آمد زیرا در آن زمان دنیای غرب و آفریقا مایحتاج خود را از محصولات چین‌شرقی و کشورهای جزایر شرقی از این طریق تأمین می‌کردند هنگامی که محصولات به بندر بصره می‌رسید مردم این محصولات را از بصره تحویل می‌گرفتند و آنها را از طریق عراق حمل می‌کردند تا آن که به شام می‌رسیدند و از آن جا راهی لاذقیه یا بنادر بیروت و فلسطین می‌شدند یعنی نقاطی که کالاها را به جهان غرب و بویژه به ونیز در ایتالیا می‌رساندند.

 

این کالاها بین کشورهای اروپایی تقسیم می‌شد علاوه بر آن بندر بصره در تأمین مایحتاج بغداد مرکز خلافت نقش بسزایی داشت ولی به سبب سیطره این عده بر بصره ارزاق این شهر رو به کاهش نهاد.
بنابراین بندر بصره یک بندر بین‌المللی به شمار می‌آمد که تحت تصرف عده‌ای که خود را زط می‌نامیدند قرار گرفته بود تسلط بر بصره تنها یکی از کارها یا یکی از اشکال درآمد ایشان بود. مردم با زبان این گروه آشنایی نداشتند و هرگاه یکی از آنها را در حال سخن‌گفتن می‌دیدند سخنان او را نامفهوم می‌یافتند.
این گروه در آغاز گروه کوچکی بدند ولی پس از نیرومند شدن تعداد زنان و فرزندان آنها به هزاران نفر بالغ می‌شد و چنانچه که کتابهای تاریخی نقل می‌کنند عده ایشان بالغ بر بیست‌هزار نفر بوده است ولی همین گروه کوچک توانست بر بصره یعنی مهمترین بندر اسلامی و از آنجا بر تنها راه‌دریایی که عراق را به خارج متصل می‌کرد تسلط یابد.

دلیل موفقیت این گروه تشنجهای داخلی امت اسلامی بود به اضافه آن که در همین زمان در یمن حکومت مستقلی از بنی‌عباس تشکیل شده بود. این حکومت پس از انتخاب محمد زبادی به ولایت یمن شکل گرفت کسی که خیلی زود توانست حکومت زبادیه را برقرار سازد. تشنجهای آذربایجان و ارمنستان و اطراف آنها نیز مزید بر علت بود و حکومت اسلامی این چنین سر تا پا متزلزل بود و همین اوضاع مشوش بود که در بعد فکری جامعه انعکاس یافت و حتی یک مسلمان به نقش خود در زندگی آگاهی نداشت و نمی‌دانست که آیا اسلام به اصالت خود باقی است یا از مسیر خود منحرف شده است. مأمون نیز از این فرصت استفاده کرد و در اسلام بدعتی گذارد بدین ترتیب که دستور ترجمه کتابهای قدیمی دیگر ملل را صادر کرد و این چنین بود که وضع قوانین و شیوه اداره حکومت اساساً بر قوانین غیراسلامی مبتنی شد دارالترجمه‌هایی در خراسان و نیشابور و مناطق دیگر تأسیس شد و مبالغ هنگفتی برای اداره این دارالترجمه‌ها اختصاص یافت.
مأمون به یکی از این دو دلیل اقدام به چنین عملی کرده است:
اول: گفته می‌شود که چون مأمون پی برد که افکار انقلابی در سرتاسر سرزمین اسلامی انتشار یافته است چاره‌ای ندید جز آن که برای مبارزه با این اندیشه‌های انقلابی بر پایگاه فکری مشخصی تکیه کند.

پایگاه فکری مأمون در رویارویی با گسترش انقلاب در میان امت اسلامی می‌توانست بر آن تکیه کند کدام است؟
طبیعه افکاری که از طریق کتابهای ترجمع شده زبان فارسی منتقل می‌شد می‌توانست همان پایگاه فکری مأمون باشد. اکنون نگاهی خواهیم داشت به کتابهایی که از زبان فارسی به عربی ترجمه شده است. این کتابها کدامند؟
هرگاه ایران آن زمان را از نظر بگذرانید از یک طرف پادشاهانی را می‌بینید که بر مردم تسلط یافته‌اند و از سوی دیگر گروههای محرومی را مشاهده می‌کنید که به بردگی و بندگی گرفته شده‌اند و با در نظر گرفتن آن که در میان این بردگان محروم اندیشه‌ای انقلابی وجود نداشت و نیز در برابر این سلاطین تسلیم محض بودند اما افکار این محرومان عقب مانده را گروهی از نویسندگن تغذیه می‌کردند به طوری که شاهنشاه زمان اموال زیادی را بدیشان می‌داد تا کتابهایی تدوین کنند که موجب تأیید حکومت باشد.

این کتابها همگی با سخنانی چون (خداوند در آسمان وشاه در زمین) یا (صلاح مملکت خویش خسروان دانند) یا (خاندان سلطنتی ضرورت استقرار مملکت است) مردم با به تسلیم در برابر حکومت وقت دعوت می‌کردند این افکار توانسته بود بر اراده توده‌ها چیره شود و با تخدیر آن سیطره کاملی را برای خود فراهم آورد. مأمون هنگامی که به خراسان رفت و با برخی از افرادی که خاندان سلطنتی یا نظایر آنها در ارتباط بودند تماس برقرار کرد تصمیم گرفت همان اندیشه را که موجب تسلط خسروان و شاهنشاهان بود در میان امت رواج دهد و از همین رو دستور ترجمه کتابهای فارسی را صادر کرد.

دوم: گفته می‌شود در کشورهای اسلامی جنبشهای الحادی به وجود آمده بود این جنبشها واکنشی در برابر واقعیت وجودی اسلام در آن روزگار بود زیرا در آن زمان گروههایی از دیگر ملل نیز در میان مسلمانان یافت می‌شدندکه انگیزه گرایش این عده به اسلام آن بود که رهایی و نجات خود را در اسلام می‌دیدند و این ارزشها را در آن یافته بودند:
۱- عدالت
۲- رحمت
۳- روابط سالم و سایر ارزشهای والا این عده به مرور زمان دریافتند که افکار مسلط بر امت اسلامی از طرف بنی‌امیه و بنی‌عباس که بر مردم سیطره داشتند به آنها تحمیل و القا می‌شود لذا به ادیان گذشته بازگشتند و یا به اعتقادات انحرافی جدیدی گراییدند و مشغول نشر و گسترش آنها در میان امت شدند.
در این زمینه به ذکر نمونه‌ای تاریخی می‌پردازیم:

روزی مهدی خلیفه عباسی شنید که ربیع‌بن‌یونس پرده‌دار وی پسر معاویه‌بن‌یسار وزیر خلیفه را به کفر متهم می‌کند لذا مهدی پسر معاویه را احضار و قسمتی از قرآن را از او سؤال کرد ولی پسر معاویه نتوانست پاسخ گوید: مهدی به پدرش معاویه که در مجلس حاضر بود چنین گفت: آیا تو نگفتی که پسرت حافظ قرآن است؟ معاویه پاسخ دارد: آری ای امیرالمؤمنین! ولی مدتی است دور از من به سر می‌برد و به همین سبب قرآن را فراموش کرده است. مهدی به او گفت: برخیز و با ریختن خون او به خدا تقرب بجوی. معاویه برخاست ولی هنگام برخاستنش پایش لغزید و لرزان به زمین افتاد. عباس‌بن‌محمد عموی مهدی گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر صلاح میدانی این پیرمرد را از کشتن فرزندش معاف بدار و اجازه بده دیگری دستور تو را اجرا کند.

مهدی نیز یکی از حاضران را مأمور کشتن او کرد. او نیز گردن پسر معاویه را زد. پس از این واقعه معاویه در خانه‌اش گوشه‌نشین شد تا بمرد.
داستان مذکور نظایر بسیاری دارد این یکی از روشهایی بود که حکومت عباسی در راه تسلط بر جنبشهای الحادی بر آن تکیه داشت.
گفتیم که حکومت بنی‌عباس حق نداشت با جنبشهای الحادی به مبارزه برخیزد. چرا؟

زیرا حکومت و نظام بنی‌عباس خود همان عاملی بود که مردم را به خارج شدن از اسلام وا می‌داشت و نظریات اسلامی را تنها در جهت منافع خود به کار می‌بست مأمون عباسی نیز چون خلفای پیشین هنگامی که با این گونه جنبشها روبرو شد کوشید تا با استعانت از اندیشه‌های غربی و شرقی توازن اندیشه اسلامی را از راه تزریق افکار ارسطو و افلاطون و نظایر آنها به اندیشه‌ها و عقاید وعلم کلام اسلامی برقرار سازد. نظام عباسی به نظامی شباهت داشت که تنها جامه اسلامی بر تن کرده بود ولی نوشیدن انواع و اقسام شراب در میان سردمداران آن رواج داشت و با این حال فرد میگسار را مؤاخده ودست دزد را قطع می‌کردند و حال این که در حقیقت خود حکومت عامل دزدی این افراد به شمار می‌رفت زیرا انتقال اندیشه‌های غربی و شرقی به اندیشه مشوش آن روزگار اسلام معنایی جز به انحراف کشاندن امت اسلامی نداشت.

امام رضا (ع) نجاتبخش امت اسلامی
در این اوضاع آشفته امام رضا (ع) پا به صحنه گذارد و امت را از جو سیاسی متزلزل که به سهم خود در اندیشه جامعه انعکاس داشت نجات داد. امام زمانی وارد صحنه شد که امت اسلامی همزمان با ترجمه کتابهای غربی و شرقی آکنده از شرک و کفر و تسلیم‌گرایی در برابر حکومت و نیز در بحبوحه انتشار اندیشه‌های الحادی به سر می‌برد و این چنین بود که امام(ع) به ایفای نقش مکتبی خود پرداخت.
امام(ع) چگونه به ایفای نقش مکتبی خود پرداخت؟

به تاریخ بنگرید و زمانی را از نظر بگذرانید که امام رضا(ع) بر طبق درخواست مأمون از مدینه به خراسان آمد سفری که از طریق بصره، اهواز، فارس، طوس تا مرو ماهها به طول انجامید. امام هر کجا که فرود حدیث معروف خود را ایراد می‌کرد. روایت شده است زمانی که امام رضا(ع) سوار بر استری خاکستری وارد نیشابور شد محمد‌بن‌رافع‌ و احمد‌بن‌حارث و یحیی‌بن‌یحیی و اسحاق‌بن‌راهویه و جمعی از علما لجام استر او را گرفتند و چنین گفتند: تو را به حق پدران معصومت برای ما حدیثی نقل کن که از پدرت شنیده باشی. امام(ع) در حالی که جامه خز دورویی بر تن داشت سر از کجاوه بیرون آورد و فرمود: (( پدرم عبدصالح‌موسی‌بن‌جعفر(ع) فرمود: پدرم صادق‌جعفربن‌محمد(ع) فرموده است:

پدرم‌ابوجعفر‌علی‌باقر(ع) وارث علم انبیا فرموده‌است: پدرم‌علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) فرموده‌است: پدرم سرور جوانان بهشت امام حسین(ع) فرموده است: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: از جبرئیل‌(ع) شنیدم که گفت: پرودگار فرموده است: (( انی أنا الله‌لا اله‌الا أنا فاعبدونی، من‌جاءمنکم بشهاده‌ان‌لا‌اله الله بالاخلاص دخل حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی)).

این تنها یکی از دهها باری بود که امام(ع) این حدیث شریف را نقل کرد. ازهاشمی روایت شده که گفته است: چون علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) بر مأمون وارد شد مأمون به سهل‌بن‌فضل دستور داد که علمای مذاهب مختلف مثل: خاثلیق، رأس‌الجالوت، سران مذهب صائبی، هیربد بزرگ، علمای زرتشتی، سفاس‌رومی و متکلمان را گرد آورد

و پس از آن که تجمع این عده به اطلاع مأمون رسید چنین گفت: آنها را بر ما وارد کن فضل‌بن‌سهل نیز چنین کرد. مأمون آنها را به گرمی استقبال کرد و گفت: من شما را برای امر خیری گرد آورده‌ام و مایلم با پسرعمویم که از مدینه آمده است مناظره کنید قرار ما فرداست. فردا نزد من آیید و نباید هیچ یک از شما تأخیری داشته باشد. گفتند: اطاعت می‌شود یا امیرالمومنین، ان‌شاءالله فردا صبح زود به حضور شما خواهیم رسید. هاشمی سخن خود را چنین پی می‌گیرد: در حضور حضرت رضا(ع) نشسته بودم و سخن می‌گفتیم که ناگاه یاسر خدمتکار امام‌رضا(ع) وارد شد

و گفت: سرورم، امیرالمؤمنین به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: برادت فدایت باد علمای مذاهب مختلف و پیروان ادیان گوناگون و متکلمان از همه نقاط مملکت بر من وارد شده‌اند اگر مایلی با ایشان سخن بگویی فردا نزد ما بیا و اگر از آمدن به آن‌جا ناخشنودی بر خود سخت مگیر زیرا ما به سهولت می‌توانیم نزد تو آیم. امام فرمود: به او سلام برسان و بگو آنچه خواسته‌ای انجام داده‌ای إن شاء الله نزد تو خواهم آمد.

حسن‌بن‌نوفلی هاشمی می‌گوید: چون یاسر رفت امام‌(ع) به من رو کرد و فرمود: این نوفلی! تو عراقی هستی و عراقیها دارای طبیعتی ملایمند به نظر تو چرا پسر عمویت مشرکان و سردمداران مذاهب مختلف را برای بحث با ما گرد آورده است؟ گفتم: فدایت شوم می‌خواهد تو را بیازماید و می‌خواهد به میزان علم تو آگاهی یابد ولی این تصمیم را بر اساس سستی بنیان نهاده است

و به خدا سوگند چه بد تصمیمی گرفته است. امام(ع) فرمود: مقصود او از این کار چیست؟ عرض کردم: متکلمان و بدعتگزاران مخالف عما هستند و این بدان سبب است که علما جز منکران و سردمداران مکاتب منحرف و متکلمان و مشرکان و متحیران را نفی نمی‌کنند اگر استدلال کنی که خدا یکی است خواهند گفت: وحدانیت او را ثابت کن و اگر بگویی محمد(ص) رسول خداست خواهند گفت پیامبری او را به اثبات رسان و پس از وارد کردن تهمت به فرد دلیل او را باطل می‌سازند و آن قدر مغالطه خواهند کرد که شخص از گفته خود بازگردد فدایت شوم از ایشان پرهیز کن. هاشمی می‌گوید: امام لبخندی زد و فرمود: ای نوفلی! آیا می‌ترسی که مرا محکوم کنند؟

عرض کردم به خدا سوگند هرگز چنین بیمی ندارم بلکه امیدوارم خداوند تو را بر ایشان پیروز گرداند، امام فرمود: ای نوفلی! آیا می‌خواهی بدانی مأمون کی پشیمان خواهد شد؟ عرض کردم آری فرمود: هرگاه ببیند که با اهل تورات به توراتشان و با اهل انجیل به انجیلشان و با اهل زبور به زبورشان و با صابئین به عبرانی و با هیربدان به فارسی و با رومیان به رومی و با سردمداران مذاهب مختلف به مذهبشان احتجاج خواهم کرد و زمانی که همه گروهها را محکوم کردم و دلیلشان را باطل گردانیدم و ایشان را وا داشتم که از سخن خود بازگردند و سخن مرا بپذیرند مأمون خواهد دانست موضعی که اتخاذ کرده اشتباه بوده است و در این زمان است که پشیمان خواهد شد و لاحول‌ولاقوه‌باالله‌العلی‌العظیم.

چون صبح شد فضل‌بن‌سهل نزد ما آمد و به امام چنین گفت: فدایت گردم پسرعمویت در انتظار توست علما نیز گرد آمده‌اند. آیا در این مجلس حاضر خواهی شد؟ امام‌(ع) فرمود: تو برو من نیز به خواست خدا نزد شما خواهم آمد. امام(ع) سپس برای نماز وضو ساخت و مقداری شربت سویق نوشیده و به ما نیز نوشاند همگی به راه افتادیم و بر مأمون وارد شدیم. مجلس شلوغی بود محمد‌بن‌جعفر در گروه طالبیان و هاشمیان بود و فرماندهان نیز حضور داشتند. چون امام‌رضا(ع) وارد شد مأمون و محمد‌بن‌جعفر و همه بنی‌هاشم به پا خاستند و همچنان ایستاده بودند

تا آن که امام‌رضا(ع) و مأمون نشستند و سپس مأمون به ایشان اجازه نشستن داد و آنها نیز نشستند مأمون پس از آن که مدتی مشغول سخن گفتن با امام بود رو به جاثلیق کرد و چنین گفت: ای جاثلیق این علی‌بن‌موسی‌بن‌جعفر پسر عموی من است او از فرزندان فاطمه دختر پیامبر ما و علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) است مایلم با او سخن بگویی و به احتجاج بپردازی و درباره او انصاف در پیش گیری. جاثلیق گفت: ای امیرالمؤمنین چگونه با فردی بحث کنم که به کتابی استدلال می‌کند که مورد قبول من نیست و از پیامبری نقل قول خواهد کرد که بدو ایمان ندارم؟

امام(ع) فرمود: ای نصرانی! اگر با تو به انجیلت احتجاج کنم آن را می‌پذیری؟ جاثلیق پاسخ داد: آیا می‌توانم آنچه را انجیل گفته نپذیرم؟ آری به خدا سوگند اگر مورد پسند من هم نباشد خواهم پذیرفت. امام‌رضا(ع) قسمتی از انجیل را برای او خواند و ثابت کرد که نام پیامبر(ص) در آن آمده است سپس تعداد حقیقی و سرگذشت حواریون عیسی(ع) را بیان کرد و نیز اجتجاجات بسیاری کرد که جاثلیق همه آنها را پذیرفت و سپس قسمتی از کتاب اشعیا را خواند تا آن جا که جاثلیق چنین گفت: دیگری از تو سؤال کند به حقانیت مسیح سوگند گمان نمی‌کنم

در میان دانشمندان مسلمان همچون تو کسی یافت شود! در این هنگام امام‌رضا(ع) به رأس الجالوت رو کرد و با تورات و زبور و کتاب شیعا و حبقوق با او احتجاج کرد تا آن که رأس الجالوت متقاعد شد دیگر پاسخی نداد. سپس امام (ع) به هیربد کبیر رو کرد و با او نیز به احتجاج پرداخت تا آن که هیربد از جای برخاست.

امام(ع) فرمود: ای مردم اگر هر کدام از شما مخالفتی با اسلام دارد مایل است سؤالی کند می‌تواند بدون خجالت به طرح آن بپردازد عمران صابی که یکی از متکلمان بود برخاست و گفت: ای حکیم! اگر نمی‌خواستی سوال خود را مطرح کنم چنین نمی‌کردم. من با متکلمان کوفه، بصره، شام و شمال سوریه ملاقات کرده‌ام ولی هیچ یک از ایشان نتوانسته است وحدانیت پروردگار را برای من به اثبات رساند اگر اجازه می‌دهی سوالی در این‌باره مطرح کنم. امام‌(ع) فرمود اگر عمران‌صابی در این گروه باشد او کسی نیست جز تو. عمران گفت: آری عمران من هستم. امام(ع) فرمود: بپرس ولی انصاف در پیش گیر و از بیهوده گویی و ناجوانمردی بپرهیز

. عمران گفت: سرورم قصد من آن نیست که سؤال مرا بدرستی پاسخ گویی و من آن را نپذیرم. امام(ع) فرمود: آنچه به نظرت می‌رسد بگو. مردم زیادی گردآمده بودند و جمعیت آن قدر زیاد بود که مردم به یکدیگر چسبیده بودند.امام(ع) به مأمون رو کرد و چنین فرمود: وقت نماز است. عمران گفت: سرورم سخنمان را قطع نکن که دلم آزرده می‌شود. امام(ع) فرمود: نماز می‌خوانیم و باز می‌گردیم، امام(ع) برخاست و مامون نیز برخاست.

امام(ع) در داخل قصر نماز گزارد و مردم در خارج به محمد‌بن‌جعفر اقتدا کردند. پس از نماز هر دو آمدند و امام(ع) در جایگاه خود نشست و عمران را فراخواند و فرمود این عمران سوال خود را پی‌گیر. عمران درباره پرودرگار و صفات خدا پرسشهایی کرد که امام(ع) به همه آنها پاسخ داد. در این جا امام چنین فرمود: آیا فهمیدی ای عمران؟ عمران پاسخ داد: آری سرورم و گواهی می‌دهم که خداوند همچنان است که تو توصیف کردی و وحدانیت او چنان است که تو به اثبات رساندی و گواهی می‌دهم که محمد بنده برانگیخته پرودگار برای هدایت مردم و رواج دین حق است سپس رو به قبله به سجده افتاد و اسلام آورد.

حسن‌بن‌محمد نوفل چنین روایت می‌کند: چون متکلمان سخن عمران صابی را شنیدند دیگر به امام نزدیک نشدند زیرا عمران فرد جدلی مذهبی بود که تا آن زمان هیچ‌کس نتوانسته بود بر او غلبه یابد امام و عمران به داخل قصر رفتند و مردم نیز پراکنده شدند. از این زمان به بعد هرگاه متکلمان نزد او گرد می‌آمدند وی استدلالهای آنها را باطل کرد تا بدان جا که دیگر از او پرهیز می‌کردند.

از محمد‌بن‌فضل‌هاشمی روایت شده که گفته است: چون سه روز از ورود من به بصره گذشت امام به بصره وارد شد و به منزل حسن‌بن‌محمد درآمد وی نیز خانه‌اش را در اختیار امام گذاشت و حسن‌بن‌محمد خود در خدمت امام بود و اوامر امام را به اجرا در‌می‌آورد. امام فرمود: ای حسن‌بن‌محمد کسانی را که نزد محمد‌بن‌فضل گردآمده بودند و نیز سایر دوستداران ما را دعوت کن. جاثلیق مسیحی و رأس الجالوت را فراموش مکن و به این عده بگو هر چه می‌خواهند بپرسند. حسن‌بن‌محمد نیز ایشان را به اضافه زیدیه و معتزله دعوت کرد ولی آنها نمی‌دانستند چرا حسن‌بن‌محمد ایشان را دعوت کرده است.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.