تحقیق در مورد نقطه عطفی در تاریخ اسلام


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 تحقیق در مورد نقطه عطفی در تاریخ اسلام دارای ۳۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد تحقیق در مورد نقطه عطفی در تاریخ اسلام  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی تحقیق در مورد نقطه عطفی در تاریخ اسلام،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن تحقیق در مورد نقطه عطفی در تاریخ اسلام :

نقطه عطفی در تاریخ اسلام
قیام‌ابی‌عبدالله الحسین(ع) نقطه عطفی در تاریخ اسلام می‌باشد که چون کوکب درخشانی جلب توجه مینماید و فصل جدیدی در زندگی بشریت می‌گشاید. انقلابی که مبدأ و منشأ انقلابات دیگر و حرکتی شگرف که موجب تحرک بیشتر گروهها و جنبشی فوق‌العاده که سبب بیداری توده‌ها و پیدایش افکار جدید و آزادیخواهیهای حقیقی که در بندگی خدا خلاصه میشود، گردید با فریاد (( مرگ با شرافت بهتر از زندگی ننگین است)) (۱) و ((اگر دین شیعیان اهل بیت از تتمه طینت ایشانند و بآب ولایت و محبت آل محمد خمبر آنها را سرشته‌اند(۱) شاهدش هم همین حزن شما در ایام محزون بودن آل محمد (ص) است. هر یک از ائمه ما از هلال محرم دیگر خندان نمیشدند و تا روز عاشورا روزبروز حزنشان بیشتر می‌شد.

در نظر است که بیاری پرودگار چند موضوع را ْعنوان بحث نمایم. موضوع اول اینستکه باید بدانیم وظیفه حسین(ع) حرکت کردن بسوی کربلا بود.
قیام بر حسین واجب شد:
ممکن است بعضی از شبهات در نظرها بیاید یا اینکه در کتاب‌های معاندین انتقاداتی مشاهده شود مانند تمسک بآیه ((ولاتقلوا بایدیکم الی التهلکه)) که جواب این قبیل شبهات بخودی خود واضح خواهد شد. برای بیان اینکه واجب شد بر ابی‌عبدلله که بسوی کربلا حرکت کند و کشته شود مقدمات حرکت آنحضرت از چند ماه قبل بایستی ذکر شود.

خلاصه آنچه را که شیخ مفید و سید‌بن‌طاووس و دیگران روایت کرده‌اند اینستکه پس از شهید شدن حضرت محتبی(ع) شیعیان از اطراف تبعیت خود را از ابی‌عبدلله‌الحسین(ع) بوسیله پیک و نامه اعلام میکردند و یادآور می‌شدند که ما بتو بیعت می‌کنیم بشرطیکه قیام بفرمائی.
لکن مقتضیات خروج حسین درست نمیشد چون معاویه علیه‌الهاویه غیر از یزید پلید بود ظاهر اسلام را تا حدی رعایت میکرد.

وصیت معاویه به یزید:
قبل از بدرک واصل شدن معاویه به پسرش وصیت کرد که من همه کارها را برای سلطنت تو مهیا کرده‌ام و تمام سرکشان را رام نموده‌ام مگر سه نفر که برای بیعت تو حاضر نشده‌اند و آنها را ابی‌عبدلله‌الحسین و عبدالله‌ابن‌زبیر و عبدلله‌بن‌عمراند. اما ابن‌عمر اگر کارش نداشته باشی گوشه‌ای می‌نشیند و کاری ندارد- اما به ابن‌زبیر اگر دست پیدا کردی قطعه‌قطعه‌اش کن. اما نسبت بحسین(ع) مبادا معترض او شوی.
البته نه اینکه از عقوبت اخروی برای پسرش میترسید چون خودش حسن را کشت و چقدر دوستان و یاوران علی را بشدیدترین و ننگین‌ترین وجهی از بین برد بلکه از سلطنت پسرش بیمناک بود که باقتل حسین اساس حکومت بنی‌امیه واژگون خواهد گردید.

لکن یزید بدبخت بلافاصله پس از سقط شدن پدرش نامه‌ای بعامل مدینه نوشت که فوراً این سه نفر را حاضر میکنی و از آنها برای من بیعت می‌گیری اگر بیعت نکردند سر آنها را برای من بفرست. ولید حاکم مدینه نامه را بمروان حکم نشانداد و با او مشورت کرد. مروان گفت قبل از انتشار خبر مرگ معاویه در مدینه این کار باید صورت بگیرد بالاخره عقب‌ حسین(ع) فرستادند. حضرت به سی‌نفر از بنی‌هاشم فرمود مسلح شوید و همراه من بیائید اگر سر و صدائی بلند شد داخل شوید. اسلحه‌ها را در زیر جامه پنهان کردند حسین(ع) وارد شد. مروان پهلوی ولید نشسته بود حاکم اول خبر مرگ معاویه را عرض داشت و سپس موضوع بیعت را مطرح ساخت. حضرت فرمود: بیعت کردن من در پنهانی که نمیشود پس باشد تا فردا. گفت بسیار خوب مروان رو به ولید کرد گفت که اگر حسین رفت او را دیگر نخواهی یافت همین حالا سرش را جدا کن و برای یزید بفرست.

حضرت فرمود: نه تو و نه ولید نخواهید توانست مرا بکشید که ناگاه جوانان بنی‌هاشم وارد شدند و بقسمی این دو بدبخت ترسیدند که فوراً عرض کردند بفرمائید بروید اختیار با خودتان است. حضرت بیرون آمد و شب را تا صبح بر سر قبر جدش گذراند. عرض کرد پرودگارا تو شاهدی که حسین جز رضای تو چیزی نمی‌خواهد آنچه رضای تو در آنست برای من اختیار کن نزدیک صبح خواب سبکی عارضش شد و پیغمبر را دید که فرمود: حسین جان برای تو نزد خدا درجه‌ای است که نمیرسی بآن مگر بواسطه شهادت. برو بسوی عراق. عرض کرد یا جدا مرا با خودت ببر که دیگر بدنیا برنگردم فرمود یا حسین خدا چنین خواسته است. روز بعد مروان آقا در کوچه‌های مدینه دید سلام نمود و عرض کرد به شما نصیحت میکنم که با یزید بیعت کنید که برای دین و دنیای شما خوبست فرمود پس من باید برای اسلام فاتحه‌ای بخوانم (وعلی‌الاسلام‌الاسلام) بیعت کردن با حسین یعنی امضاء کردن کارهای یزید و نتیجه‌اش معلوم است که زحمات بیست و سه‌ساله پیغمبر از بین خواهد رت.

فرمود: خودم شنیدم از پیغمبر که فرمود خلافت بر آل‌ابی‌سفیان حرام است. در تواریخ اسلامی و روایات تفصیلانی اینجا ذکر میکنند از جمله گفتگوی ولید با مروان است. در وقتیکه مروان تحریکش کرد که حسین را تا فرار نکرده بکشد. ولید گفت وای بر تو من برای خاطر یزید شریک خون حسین گردم؟ فردای قیامت جلوی جدش روسیاه باشم؟
خلاصه حسین قصد کرد از مدینه خارج شود بنی‌هاشم دورش را گرفته بودند. از جمله برادرش محمد‌بن‌حنیفه آمد عرض کرد: برادر تو جان عزیز منی و من تر نصیحتی میکنم. آقا تو مولای جمیع مسلمینی. اگر در مدینه بمانی ترا خواهند کشت باید فرار کنی و بجایی روی که یزید سلطه نداشته باشد و به اطراف نامه‌هائی بنویس، اگر از اطراف انصاری پیدا شدند آن وقت قیام بفرمایید.

فرمود کدام شهر بروم؟ عرض کردند به مکه بروید که آنجا را خداوند وادی امن قرار داده (فمن‌دخله‌کان‌آمنا) و اگر احیاناً بی‌حیایی کردند از مکه فرار کنید و یمن بروید در یمن از شیعیان هستند و اگر آنجا نشد، به حبشه وگرنه سر به صحرا گذارید قریه به قریه فرار کنید.
فرمود درست گفتی، تو همین جا بمان در مدینه نماینده من باش و من به مکه می‌روم و تو خبرهای مدینه را به من برسان وصیتنامه‌ای هم نوشت که دو جمله‌اش این است که: بعد از بسم‌الله و شهادتین بدرستی که من خارج شدم نه برای فساد و فتنه بلکه برای امر به معروف و نهی از منکر.
شب حرکت کرد با اهل بیت خواهرانش، برادرانش، فرزندانش همه حرکت کردند خارج که شدند به ولید خبر دادند که حسین با خانواده‌اش از مدینه خارج شده‌اند ولید خوشحال شد که از این امر راحت شده است. ابا‌عبدلله‌الحسین روز سوم وارد مکه گردید و خبر ورود حسین به مکه در اکناف بلاد مسلمین منتشر گردید. شیعیان بعضی شخصاًُ می‌آمدند و بعضی نامه می‌نوشتند.

اولین قومی که نامه نوشتند اهل کوفه بودند که ما شنیده‌ایم که تو با یزید بیعت نکردی و ما حاضریم یاری تو کنیم با تو بیعت کنیم و چه و چه. مجلس بمجلس برای حسین نامه از کوفه می‌آمد بطوریکه در یک روز ۶۰۰ دعوتنامه برای آقا میآمد بعداً قاصد هم میفرستادند اهل بصره هم اجتماع کردند نامه نوشتند اخیراً تهدید هم کردند که اگر نیامدی فردا بجدت شکایت خواهیم کرد بعراق بیا که شمشیرهای ما برا‌نست ما همه حاضریم که با دشمنان تو بجنگیم.
اینجا دیگر برای حسین واجب میشود که بحسب ظاهر حجت را تمام کند.
مسلم‌بن‌عقیل نماینده حسین (ع)
روز ۱۵ رمضان مسلم‌بن‌عقیل را امر فرمود که بکوفه برود و اگر کوفیان را صادق دید نامه‌ای بنویسد. نامه‌ای نوشت که پس از حمد و سپاس الهی، برادرم، پسر عمویم موثق‌ترین اهل بیت را فرستادم تا اگر شما را صادق یافت برای من بنویسد.

مسلم باتفاق دو نفر از مکه خارج گردید. در اثناء راه را گم کردند و سخت بگرما و عطش مبتلا شدند آن دو نفر بلدچی کشته شدند. مسلم این پیش را بفال بد گرفت. نامه‌ای برای حسین نوشت و جریان را عرض کرد. لکن حسین امر فرمود که بسوی کوفه حرکت کن. روز پنجم شوال وارد کوفه شد. جمعیت دسته‌ به دسته میآمدند. در همان مجلس جبیب‌بن‌مظاهر بلند شد گفت حاضرم تا نفس آخر جانم را فداری حسین کنم بعد از هر قبیله‌ای نماینده‌ای بلند می‌شد و مراتب وفاداری خود و قبیله‌اش را اعلام می‌کرد طولی نکشید که همه بمسلم بیعت کردند. در این هنگام خطی بحضرت اباعبدلله‌(ع) نوشت که فعلاً هیجده‌هزار نفر بمن بیعت کرده‌اند (بعضی هم تا ۸۰ هزار نفر نوشته‌اند) یا حسین شتاب کن در آمدن.

به بقیه قضایا فعلا کاری نداریم که عمر سعد هم نامه‌ای به یزید نوشت و ابن‌زیاد از بصره مأمور کوفه گردید و با نیرنگ بر کوفه مسلط شد تا آخر.
اینجا وقتیکه نامه بحسین برسد بحسب ظاهر آیا عذری برای نیامدن حسین باقی است؟ نه- اگر همین کوفیان فردای قیامت اظهار می‌کردند که ما حاضر بودیم جان و مالمان را در راه حسین و دین خدا و نهی‌از منکر بدهیم قاصد فرستادیم، نامه نوشیم، چه کردیم و چه کردیم لکن حسین نیامد. آیا این جواب کافی بود که حسین بگوید: من بعلم امامت میدانستم شما ثابت قدم نیستید؟ البته نه پس بر حسین از جهت اتمام حجت (و از بعضی جهات دیگر) واجب شد که حرکت کند.

وقعیت بی‌نظیر حسین(ع)
برای اینکه موقعیت حسین در برابر یزید بهتر بفهمیم به کتب تواریخ مراجعه که می‌کنیم می‌بینیم تمام توجه عالم اسلامی در آنوقت بحسین بود ابن‌زبیر با آن نفوذ و طمطراق تحت‌الشعاع آقا بود خودش وقتیکه میخواست حسین حرکت کند گفت آقا کجا میروید؟ شما مطاع باشید و من مطیع.
اگر حسین با یزید بیعت کرده بود دیگر کی می‌توانست مقابل یزید لا و نعم گوید- لذا از نفوذ معنوی و حسب و نسب بی‌نظیر حسین بیمناک بود که به والی مدینه نوشت اگر بیعت نکرد او را بکش- وقتی که به مکه فرار کرد هنگام مراسم حج که جمعیت از اطراف بلاد اسلامی جمع می‌شوند

بیم این است که اطراف حسین را بگیرند و سلطنت یزید در خطر بیفتد لذا عمروبن‌سعدبن‌العاص را که والی مکه بود مأمور کرد که سی نفر در لباس احرام بروند و اسلحه‌ها را پنهان کنند و حسین را هر کجا هست هر چند در مسجدالحرام باشد بکشند ابن‌عباس پس از واقعه کربلا در نامه‌ای که به یزید نوشت همین موضوع را ضمن سرزنش او تذکر داد که تو همان کسی هستی که عمروبن‌سعد را به سی نفر مأمور قتل حسین کردی و حال آنکه مکه حرم امن خداست.

سخنرانی آتشین ابی‌عبدلله:
لذا حسین متوجه شد که ماندنش در مکه تهلکه است یعنی خونش را می‌ریزند بدون اینکه اتمام حجت شده باشد لذا روز هشتم ایستاده خطبه عرائی انشاء کرد:
پس از حمد و سپاس الهی فرمود مرگ ملازم و همراه بنی‌آدم است یعنی بهر حال مرگ هست چه بهتر که انسان از عمرش بهره ببرد و مرگش در راه خدا باشد چنانچه گردن‌بند زینت زن جوان است مرگ هم زینت مؤمن است- چقدر مشتاق ملاقات آباء عظامم هستم هر چه زودتر حسین مایل است که از این قفس نجات یابد چنانچه یعقوب مشتاق ملاقات یوسف بود حسین هم مشتاق ملاقات مرگ است.

جائی که من باید بیفتم برای من برگزیده شده و چاره‌ای از آن روزیکه قضای الهی مقدر فرموده نیست ما اهل بیت از خود چیزی نداریم خوشنودی خداوند خوشنودی ما است. کسی‌که پیوندش از محمد است از او دور نیست یعنی من رگ و ریشه‌ام از پیغمبر است خداوند مرا با جدم در حضیره‌القدس جمع می‌فرماید سپس فرمود:
ای مردم هر کس در راه ما حاضر است جانش را بدهد و رحمت خدا را ملاقات کند فردا ما بسوی کربلا حرکت خواهیم کرد انشاءالله

قیام برای امر به معروف و نهی از منکر:
هنگامیکه خواست از مکه بیرون بیاید در خطبه‌ای که روز هشتم خواند صریحاً فرمود: من برای امربمعروف و نهی از منکر قیام می‌کنم نه برای حکومت یافته انگیزی.
برنامه حسین همان برنامه جدش و پدرش بود دعوت مسلمانان بتقوی آنها را وادارد در زمین برتری نجویند یعنی باصطلاح قرآن مجید علوفی‌الارض نکنند تطمیعهای حکومت یزید آنان را نفریبد که بشر پرست شوند بلکه باید خدا‌پرست گردند دنیا بالاخره میگذرد اینقدر حرض و غفلت برای چه؟ مگر چقدر اینجا میمانند؟

با حفظ ظاهر حقیقت دین را می‌کوبید:
معاویه نماز می‌خواند ظواهر اسلام را تا حدودی رعایت می‌کرد اما جان و حقیقت دین را که پرستش منحصر خدا باشد تزکیه نفس و ولایت باشد پامال می‌کرد اصلاً نقطه مقابل بود داعی شیطانی بود مقابل داعی رحمانی- چه خون دلی که اهل بیت می‌خوردند بیست و سه سال زحمات پیغمبر(ص) را که راه سعادت را نشان داد وارونه کرد.

یزید افتضاح را کامل نمود:
پس از معاویه علیه‌الهاویه، وضع یزید هم معلوم نیست معاویه کثافتکاریهایش را می‌پوشاند اما این جوان مغرور باکی نداشت. پدر ملعونش حسن‌مجتبی(ع) را در پنهانی کشت اما این احمق به حاکم مدینه نوشت حسین را بخوان یا بیعت کند یا سرش را برای ما بفرست.
چرا کوفیان به جنگ حسین(ع) رفتند؟

علت اینکه کوفیان در عین علاقه به حسین(ع) می‌جنگیدند یکی رعب و ترس بود که از زمان معاویه ترسیده بودند و خود عبیدلله هم با کشتن میثم و رشید و مسلم و هانی آنها را مرعوب کرده بود و به عبارت دیگر مردم از زن و مرد مستسبع و اراده باخته شده بودند، نمی‌توانستند مطابق عقل خودشان تصمیم بگیرند.در ایام کربلا هم یک جندی را که کندی می‌کرد گردن زد، دیگران کار خود را فهمیدند. دیگری حرص و طمع به مال و جاه دنیا بود مثل خود عمرسعد که او گرفتار عذاب وجدان بود و می‌گفت: فَوالله ما‌اَدً‎ری و اَنی لَحائِرافِکرفی‌اَمری;. عبیدلله زیاد به محض ورود به کوفه عرفا را خواست و گفت اگر مخالفی در یکی از عرافه‌ها موجود باشد او را از عطا اسقاط می‌کنم.

عامربن‌مجمع عبیدی (یا مجمع‌بن‌عامر) گفت: اَما
کاروان به سوی کربلا:
فردا صبح حسین حرکت کرد جاسوسهای یزیدبوالی مکه خبر دادند لشکری بسر کردگی برادرش یحیی مأمور کرد که جلو حسین را بگیرند و نگذارند خارج شود هنوز دو فرسنگ نرفته بودند که لشکر به حسین و اصحابش رسیدند گفتند چرا از مکه خارج شدید فرمود خواستم خونم در مکه ریخته نشود هتک حرمت خانه خدا نشود.

خواستند که حسین را نگهدارند که بنی‌هاشم دست به اسلحه کردند به قسمی رعب در قلوب این بدبختها وارد شد که یحیی امر کرد برگردید که اگر جنگ کنیم کسی از ما باقی نمی‌ماند. ابن‌عبد‌ربه می‌نویسد تمام این لشکر به سرکردگی یحیی به مکه برگشتند و حسین هم بدون مزاحمت به سوی کربلا رفت.
پیشنهاد یاری ملائکه و جن:
حدیث شریفی است از حضرت صادق(ع) فرمود:
وقتیکه جدم حسین(ع) از مکه به سوس عراق حرکت کرد اقواجی از ملائکه در حالیکه بدستشان حربه‌هائی بود خدمتش آمدند و عرض کردند ما مطیعیم هر فرمانی که امر بفرمائید انجام می‌دهیم حضرت فرمود نه به شما احتیاجی نیست- قبیله‌ای از جن آمدند و عرض کردند امر بفرمائید تا هر جا دشمنی دارید ما هلاک کنیم: حضرت فرمود از من بهتر از شما کار می‌آید همین‌جا میتوانم به یک اراده هر کس را که با من دشمن است نابود کنم ولکن حجت‌الهی باید تمام شود.

 

چرا حر تغییر روحیه داد؟
گفته شده که یک علت اینکه ((حر)) گروید به سیدالشهدا این است که مدت زیادی همراه حضرت بود و از نزدیک او را شناخت.

شهادت امام
حسین(ع) اطمینان حاصل کرد که جنگ بین او لشکر عبیدالله اجتناب‌ناپذیر است و حتی زودتر از آنچه فکر می‌کرد صورت خواهد گرفت. لاجرم به تنظیم قوای خود پرداخت. پسر علی‌(ع) در برابر چهار هزار نفر که راه فرات را بر او بسته آماده حمله بودند فقط در حدود صد نفر طرفدار یعنی چهل سوار و شصت سرباز پیاده در اختیار داشت.

حسین(ع) لشکر کوچک خود را به سه دسته تقسیم کرد: ((حبیب‌بن‌مظاهر)) را با سی نفر در سمت چپ و زهیربن‌القین را با سی نفر دیگر در سمت راست و در وسط عباس پرچمدار را با چهل نفر قرار داد و تمام شب قبل از جنگ را به تعبیه سنگر برای حفاظت زنها و کودکان پرداخت و اما در اردوی بنی‌امیه مشاجرات سختی بین دو دسته یعنی مخالفان جنگ با حسین و موافقان جنگ درگرفته بود. حرین‌یزید که تا این زمان فرماندهی پیش قراولان را بعهده داشت نزد عمربن‌سعد فرمانده کل قوای یزید رفت و از وی سوال کرد: ((آیا واقعاً مصمم به جنگیدن با حسین هستید؟))
عمر جواب داد: ((مسلم است که سرها از بدن جدا خواهد شد و بازوها بریده می‌شود.))

حر با نگرانی و اصرار پرسید: ((آیا ممکن نیست پیشنهادهای حسین را بپذیری؟)) عمر در جوابش گفت: ((اگر من خود به تنهائی تصمیم می‌گرفتم ممکن بود ولی امیر ما با چنین امری مخالف است.))

حر، خارج شد. اما چون شب فرا رسید از تاریکی استفاده کرد و اردوی بنی‌امیه را ترک گفت و به حسین پیوست و گفت: ((من اولین کسی بودم که تابعیت تو را نپذیرفتم و تو را مجبور کردم به کربلا بیائی و استفاده از فرات را بر تو قدغن کردم. اما نمی‌دانستم که کینه و عدوات عبیدلله چنانست که فرمان قتل تو را صادر کند. اگر از چنین چیزی آگاه بودم با تو بدینسان رفتار نمی‌کردم و اکنون تنها کاری که می‌توانم کرد اینست که در برابر تو از آنچه کرد‌ه‌ام پوزش بطلبم. آیا توبه مرا می‌پذیری؟ حسین‌(ع) جواب داد: من سوار بر اسب بهتر می‌جنگم تا پیاده و تنها حمله می‌کنم. خداوند یار تو باد!
حسین‌(ع) خواست مانع شود اما به تاخت دور شد و فریاد می‌زد: (( باید گناهانم را جبران کنم.))

حر، مقابل اردوی بنی‌امیه رسید و شروع کرد دوستان قدیمش را به راه راست هدایت کند. فریاد زنان گفت: ((مسلمانان کوفه شما خائن و کافر هستید شما شریفترین انسانها یعنی نوه پیغمبر را دعوت کردید تا وی را به رسمیت بشناسید و اینک به عوض حمایت از او آماده کشتن وی و همه افراد خانواده پیغمبر شده‌اید. شما او را از آشامیدن آب شطی که مسیحیان و یهودیان و کفار و سگها به آزادی از آن می‌نوشند محرم می‌کنید. بدانید که اگر با فرزندان پیغمبر چنین ظالمانه رفتار کنید، بعد از مرگ به وحشتناک‌ترین عذاب‌ها و عقوبت‌ها گرفتار خواهید شد و آگاه باشید که مجازات الهی مخوفترین مجازاتهاست)).
تیری از اردوی دشمن جوابگوی سخنان حر شد، اما به او اصابت نکرد. حر خطاب به حسین(ع) گفت: ای پسر رسول خدا من اولین کسی بودم که تو را انکار کردم و اینک اولین کسی خواهم بود که در راه تو جان می‌دهم.)) سپس رو به جانب سربازان عبیدلله کرد وگفت: (( هر کس تصور می‌کند که بتواند مرا شکست دهد بیاید)).

عمر فرمانده کل جنگوجوی خونخواری بنام یزید‌بن‌سفیان را مأمور مجازات او کرد. اما حر سر از پا نمی‌شناخت و یزید از مبارزه کوتاهی از پای درآمد. بعضی از مورخان نوشته‌اند که حر بعد از یزید چهل سوار دیگر دشمن را نیز به قتل رسانید و برای اینکه بتوانند وی را از میان بردارند اسبش را تیرباران کردند تا درغلتید و حر همچنان از خود دفاع می‌کرد. ولی جراحاتش به قدری شدید بود که خود را عقب کشید تا در پای حسین جان بسپارد. حسین‌(ع) زانو زد، پیشانی مدافع شجاعش را بوسید و گفت: ((او قبل از ما به بهشت می‌رسد)).

آنگاه چند ساعتی آرامش برقرار شد. حسین‌(ع) شمشیر به دست مقابل خیمه‌اش نشسته بود دیدکه چند سوار دشمن ولی بدون اسلحه برای گفتگو به طرفش می‌آیند. سواران گفتند: ((برای آخرین بار به تو اخطار می‌کنیم فکر کن و تسلیم شو زیرا در غیر این صورت جنگ شروع می‌شود و با قتل تو به پایان می‌رسد.)).
حسین جواب داد: ((فردا جواب مرا خواهید شنید)).
سواران برگشتند عباس از حسین(ع) سؤال کرد: ((چرا جوابت را ببه تأخیر انداختی؟)) حسین پاسخ داد: (( برای اینکه بتوانم تمام شب را به نماز و دعا بگذرانم. شاید مورد قبول خداوند واقع شود!.))

توبه حر و شهادت بی‌نظیر و مرگش صفوف لشکر بنی‌امیه را متزلزل ساخت و جنگی که قرار بود بر اثر جواب منفی به قاصدان بنی‌امیه، روز بعد انجام گیرد، به تعویق افتاد. عده‌ای از جنگجویان مشهور پنهانی اردوی عبیدالله را ترک کرده به حسین پیوستند. محافظین کناره‌های شط چشم‌پوشی می‌کردند و چند نفر از افراد بنی‌هاشم توانستند چند مشک آب به ارودگاه ببرند.

اما با رسیدن ناگهانی سفاکترین و خونخوارترین افسر یزید یعنی ((شمربن‌ذی‌الوجوشن)) که مأمور بود عرصه را بر حسین(ع) تنگ‌تر سازد فرصت به پایان رسید. شمر برای جلوگیری از فرار افراد از اردوی بنی‌امیه مقررات سختی وضع کرد و جنگ را جلو انداخت. بدین ترتیب رسیدن به فرات و استفاده از آب برای هاشمیان به کلی ممنوع و غیرممکن شد. حسین و مردانش رنج تشنگی را با شهامت تحمل می‌کردند و زنها هم از آنها پیروی می‌‌‌‌‌‌کردند. اما کودکان قدرت تحمل نداشتند و گریه می‌کردند. بنا به گفته بعضی از مورخان عبدالله پسر حسین کودک دو ساله در حال نزع بود.

پدرش وی را بغل گرفت و به طرف اردوی دشمن رفت و به سربازان عبیدالله فریاد زد: (( از خدا بترسید! اگر می‌خواهید ما را بکشید به کودکان ما رحم کنید، چند قطره آب برای این بچه به من بدهید.)) تیری مستقیم به قلب کودک اصابت کرد و از آن طرف شخصی فریاد زد: (( از این آب به او بده.)) حسین با جسد کودکش به اردوی خود بازگشت. یک بار دیگر حسین تلاش کرد تا مگر وجدان کسانی را که از او دعوت کرده‌ بودند بیدار کند. امضا کنندگان پیام‌هائی را که دریافت کرده بود به اسم صدا کرد. این کوشش هم بی‌فایده ماند. جنگ اجتناب‌ناپذیر بود.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.