مقاله تغییر نظام ارزشها در افراد بزهکار
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله تغییر نظام ارزشها در افراد بزهکار دارای ۱۷۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله تغییر نظام ارزشها در افراد بزهکار کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله تغییر نظام ارزشها در افراد بزهکار،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله تغییر نظام ارزشها در افراد بزهکار :
چکیده :
در چند دهه اخیر مسأله ارتباط بین برخی ازویژگیهای شخصیتی و بزهکاری بسیار پژوهشگران را متوجه خود کرده است ولی اگر بزهکاری از زوایای متفاوت بررسی کنیم خواهیم دید که بحث ریشه ای تر در این زمینه مطالعات عمیق بر نظامهای ارزشی این افراد و مؤلفه های این نظام ارزشی است چرا که رفتار و عملکردهای افراد اغلب در راستای اولویتهای ارزشی است که برای خود بر می گزینند. مؤلفه های بنیادی نظام های ارزشی در افراد ارزشهای نو، و ارزشهای سنتی است و به بیانی دیگر می توان آنها را ارزشهای ابزاری و ارزشهای نهایی خواند.
پژوهش حاضر به بررسی تأثیر ارائه خدمات مشاوره ای در تغییر گرایش به مؤلفه های نظام ارزشی یعنی ارزش های نو و سنتی در گروههای بزهکاران است . در این پژوهش ۱۲۰ نفر از بزهکاران مستقر در بازداشتگاه اصفهان به تصادف انتخاب شدند . ۹۰ نفر این افراد شامل ۳ گروه آزمایشی (سارقین، معتادین و منحرفین جنسی) بودند و ۳۰ نفر در گروه کنترل به نسبت مساوی از بین کل افراد، به عنوان نمونه انتخاب شدند و پس از آن به عنوان پیش آزمون «معیار ارزشهای قابل تشخیص پرینس» و «معیار ارزشهای راکیچ» را تکمیل کردند و سپس بمدت ۳ ماه هفته ای یک جلسه از خدمات مشاوره ای فردی و گروهی بهره مند شدند که در چارچوب و الگوی از پیش تعیین شده توسط محقق به پرسنل مددکاری و مشاوره بازداشتگاه آموزش داده شد و سپس مقرر شد که این اطلاعات در اختیار زندانیان نیز قرار گیرد.
خدمات مشاوره ای بمنزله متغیر مستقل این طرح تجربی بود و گروه کنترل از آن برخوردار نمی شدند و پس از پایان ۳ ماه مجدداً به صورت گروهی توسط آزمون پرینس و راکیچ ارزیابی شدند. نتایج حاکی از آن بود که میانگین تفاوتهای پیش آزمون و انحراف استاندارد مربوطه و میانگین تفاوتهای پس آزمون و انحراف استاندارد آن در گروههای آزمایشی بنحو چشمگیری از گروه کنترل بالاتر است. این امر تأئید کننده این مطلب است که ارائه خدمات مشاوره ای در تغییر نظام ارزشی زنان بزهکار (سارق، معتاد، منحرفین جنسی) تأثیر داشته و نتایج آن با گروه کنترل تفاوت معنی داری را نشان می دهد.
همچنین یافته های پژوهشی نشانگر این است بدون مدنظر گرفتن تفاوتهای پیش آزمون و پس آزمون تفاوت معنی داری بین گروهها وجود ندارد. در مجموع یافته های پژوهش چشم انداز جدیدی در زمینه بکارگیری اقدامات خاص در برنامه های بازپروری جوانان بزهکار و همچنین تدبیر برنامه هایی را برای جلوگیری از جوانان نوید می دهد.
ارزش ها از موضوع هایی است که در حوزه توجه تعدادی از تخصص ها، مانند : فلسفه، دین، تربیت، اقتصاد، جامعه شناسی و روان شناسی واقع می شود. علی رغم اهمیت موضوع ارزشها، به عنوان یکی از موضوع های اساسی و مهم در حوزه روان شناسی اجتماعی، توجه به پژوهش آن به طور کلی و تغییر و تحول آن در طی دوران عمر به طور خاص، دیر صورت گرفته است. شاید این امر به علتهایی چون اعتقاد بسیاری از پژوهشگران و محققان ، روانشناس، به خارج بودن آن از حوزه پژوهش های میدانی و مشکل اندازه گیری و تعیین ابعاد و رابطه با دیگر متغیرها بر می گردد.
دهه سوم و چهارم قرن کنونی، آغاز توجه به پژوهش روان شناختی ارزشهای انسانی، از نظر پایبندی به روش علمی به شمار می آید، هم در اموری که به تعیین مفهوم در عمل و یا امکان اندازه گیری آن از خلال ابزار و روشهایی که شرایط اندازه گیری خوب بدانها فراهم می آید، بستگی دارد.
این توجه، به برخی جنبه ها تأکید بیشتر دارد. مهمترین آن، بررسی ارزشها در وابستگی آنها با بعضی از متغیرهای شخصی می باشد. مانند : جنس، دیانت، رشته تحصیلی و همچنین، در وابستگی آنها به توانایی های شناختی و تحول ارزشها و تغییر آنها در طی دوران عمر می باشد.
هدفهای پژوهش :
یکی از هدفهای این پژوهش بررسی تغییر نظام ارزشها در افراد بزهکار است که چگونه تحت تأثیر خدمات مشاوره ای صورت می گیرد و همچنین هدف دیگر این پژوهش بررسی این فاکتور است که آیا در نظام دادن به ارزشها، میزان گرایش گروه های مختلف بزهکار (معتادین، سارقین، منحرفین جنسی) به مؤلفه های مختلف ارزشی مثل ارزشهای نهایی، ارزشهای ابزاری، ارزشهای نو (عصری) و ارزشهای سنتی با یکدیگر متفاوت است و همچنین بر اثر دریافت خدمات مشاوره ای نیز نسبت به قبل متحول می شود یا تغییر چشمگیری حاص نمی کند. بعبارت دیگر شرایط اجتماعی بیرونی تا چه حد بر تغییر ارزشهای فرد تأثیر دارد.
سؤالهای پژوهشی :
۱- آیا ارائه خدمات مشاوره ای در تغییر ارزشهای سنتی به نو معتادین مؤثر می باشد؟
۲- آیا ارائه خدمات مشاوره ای در تغییر ارزشهای سنتی به نو در سارقین مؤثر می باشد؟
۳- آیا ارائه خدمات مشاوره ای در تغییر ارزشهای سنتی به نو در منحرفین جنسی مؤثر می باشد؟
۴- آیا بین میزان تغییر ارزشهای سنتی به نو در گروههای بزهکار (معتادین، سارقین، منحرفین جنسی) تفاوت معنی داری وجود دارد؟
۵- آیا بین میزان تغییر ارزشهای سنتی به نو در بزهکارانی که خدمات مشاوره ای دریافت کرده اند و بزهکارانی که خدمات مشاوره ای دریافت نکرده اند تفاوت معنی داری وجود دارد.
فرضیه های پژوهشی
۱- ارائه خدمات مشاوره ای در تغییر ارزشهای سنتی به نو در معتادین مؤثر می باشد.
۲- ارائه خدمات مشاوره ای در تغییر ارزشهای سنتی به نو در سارقین مؤثر می باشد.
۳- ارائه خدمات مشاوره ای در تغییر ارزشهای سنتی به نو در منحرفین جنسی مؤثر می باشد.
۴- بین میزان تغییر ارزشهای سنتی به نو در گروههای بزهکار (معتادین – سارقین – منحرفین جنسی) تفاوت معنی داری وجود دارد.
۵- بین میزان تغییر ارزشهای سنتی به نو در بزهکارانی که خدمات مشاوره ای دریافت کرده اند و بزرهکارانی که خدمات مشاوره ای دریافت نکرده اند تفاوت معنی داری وجود دارد.
اهمیت و ارزش تحقیق
از آنجا که پدیده بزهکاری یک معضل مهم اجتماعی می باشد و علاوه بر هزینه های هنگفتی که این مسئله به خود اختصاص داده است تهدید کننده سلامت عمومی هر جامعه می باشد لذا هر تحقیقی که می تواند در حل این مشکل اساسی کمکک کننده باشد نباید صرفنظر کرد نتایج این تحقیق می تواند اطلاعاتی در زمینه گرایشات و ایده های ارزشی این گروه در اختیار دست اندرکاران امور این افراد بگذارد . چرا که بسیاری از اعمال خلاف عرف تحت تأثیر صفات شخصیتی خاص افراد و ارزشهای مورد قبول آنان است و در همین راستا با شناخت و اصلاح و تغییر گرایشات ارزشی بزهکاران با این تهدید کننده فرد و جامعه با آگاهی بیشتری برخورد کنیم.
در پرتو آنچه گذشت، میزان آنچه که ممکن است پژوهش کنونی در رشد نظام ارزش ها در فایده نظری و عملی سهیم باشد، آشکار می گردد :
۱- اهمیت نظری پژوهش کنونی که در مسائل زیر متجلی می شود :
الف : تعیین محدوده مفاهیم اساسی پژوهش و کیفیت بررسی آنها که شامل مفهوم تحول و مفهوم ارزش ها و مفهوم نظام ارزش ها می شود.
ب : شناخت روش ها و راه های به کار گرفته شده در کشف ارزش ها.
ج : شناخت عمل کسب ارزش ها و محدودیت های روان شناختی، جامعه شناختی، زیست شناختی و بیولوژیکی آن.
د : ارائه نمونه ای از یک پژوهش میدانی درباره تحول نظام ارزش ها نزد گروه هایی از دانش آموزان به عنوان نمایندگان مراحل سه گانه سنی، یعنی : کودکی پسین، نوجوانی پسین و جوانی پیشین.
هـ : بیان پژوهش هایی که به بررسی رابطه بین نظام ارزش ها و چارچوب فرهنگی می پردازد.
۲- اهمیت کاربردی که در امور زیر مطرح می شود :
الف : نقش تربیت، هدایت و راهنمایی شغلی و روان درمانی در تحول ارزشها.
ب : روش های تغییر ارزش ها و چگونگی کاربرد توضیح ارزشها.
ج : بررسی تفاوت گرایش های ارزشی زنان بزهکار.
مفاهیم اساسی پژوهش
مفاهیم از امور بنیادین در علم قلمداد می گردد، بنابراین باید در به کارگیری این مفاهیم ، دقت به خرج دهیم.باید این مفاهیم روشن و بدون ابهام باشد، تا در به کارگیری آنها تناقض رخ ننماید.
الف) مفهوم تحول Development :
گروهی از محققان، دو مفهوم رشد[۱] و تحول[۲] را مترادف به حساب می آورند و معتقند که یکی می تواند جای دیگری را بگیرد. اما اینها درحقیقت، متفاوت بوده و به یک معنا نیستند، علی رغم این که از یکدیگر جدا نمی شوند و یکی بدون دیگری ایجاد نمی شود، از نظر لغوی، کلمه «نما» الشیء ، یعنی : «زاد» و «کثر» (فراوان گشت) اما کلمه «ارتقی» به معنای «ارتفع و صعد» (صعود کرد) می باشد و «ترقی» یعنی «ارتقی و تسامی» (بالا رفت). پس «نمو» یعنی افزودنی، که در مقدار یا حجم یک کارکرد یکسان است، مثل رشد در توانایی حساب.
این معنای نمو، بر این مبناست که افزایش در حجم یا بناء می باشد و از مفهوم تحول که به
سلسله ای از تغییرات کیفی تدریجی و مرتب و با ارتباط منطقی گفته می شود، متمایز است. منظور از تدریجی یعنی این که تغییرات به سوی هدف مشخصی در جریان است و بدون بازگشت به عقب، به پیش می رود. مرتب، اشاره به وجود رابطه میان هر مرحله با مرحله های قبل و بعدش دارد (میلاردو ۱۹۹۷)[۳].
نمو، به معنی حوزه محدودی از پدیده ها و به تغییرات کمی اشاره دارد، اما تحول، فراگیرتر و متضمن تغییرات کیفی تدریجی، رد جنبه های جسمانی و عقلانی است.
این نکته ها، با تعریفی از تحول به شرح زیر هماهنگ است :
۱- تغییرات تدریجی در طول عمر، از تولد تا مرگ.
۲- این پیاپی بودن، به تغییرات منظم و هماهنگ منجر می شود.
۳- به پیشرفت بیشتر، تمایز و پیچیدگی و یاترکیب در نظام، منتهی می شود.
۴- نتیجه نهایی این تغییرات، در ساختمان یا کارکرد یا سازمان دهی کلی است.
ولمان (۱۹۸۳)[۴] ، تحول را افزایش در پیچیدگی و نظم بخشی اعمال و سازندگی، از تولد تا مرگ تعریف نموده است که نتیجه بالیدگی[۵] و یادگیری[۶] است. سالکیند[۷] هم در تعریفش به یک سلسله از تغییرات تدریجی، که در سبک و روش خاصی رخ می دهد، اشاره دارد و به مثابه نتیجه رابطه متقابل بین عوامل بیولوژیکی و محیطی است.
به طور کلی، مکانیسم تحول، ویژگی های عامی دارد که بیشتر پژوهشگران در حوزه روان شناسی تحول در آن با هم اتفاق نظر دارند. این ویژگی ها عبارت است از (فورگاس ۱۹۹۵)[۸]:
۱- متضمن تغییرهای پیوسته ای است که از یک مرحله سنی با مرحله دیگر متفاوت است و با اختلاف افراد نیز تفاوت می یابد. از سویی این تغییرات، نتیجه تأثیر متقابل میان موجود زنده و محیطی است که در آن زندگی می کند.
۲- این تغییرها شکل های مختلفی دارد؛ گاهی در شکل الگوهای تحولی کیفی و گاهی کمی است، مانند مقدار تغییر در الگویی خاص.
۳- در میان صاحبنظران، درحوزه پژوهش های تحولی، این اتفاق نظر وجود دارد که تحول از ساده به مرکب و پیچیده سیر می کند ودربردارنده افزایش در نظم بخشی و وضوح بین عناصر یا ویژگی های موجودات است و مکانیسم تحول، غالباً در جهت تمایز بیشتر و تکامل می باشد، به طوری که تحول فرد از کارکردهای نامشخص به کارکردهای بسیار محدود و مشخص گرایش دارد و همزمان، این کارکردها در روابط با دیگر جنبه های رفتار در شکل واحدهای تازه ای وارد می شود. ویلیامز(۱۹۷۶)[۹] ، چنین استدلال می کند که مراحل تحول اخلاقی از هم گسسته نبوده، بلکه متصل و به هم فشرده است.
ب) مفهوم نظام ارزش ها :
برای اینکه معنای نظام ارزش ها و کیفیت بررسی عمل آن، در پژوهش کنونی را توضیح دهیم، می توانیم به بررسی امور زیر بپردازیم:
۱- تعیین حوزه معنایی نظام ها.
۲- تعیین حوزه معنایی ارزش ها.
۳- معنای نظام ارزش ها.
ج) مفهوم نظام :
مفهوم نظام، که گاهی منظومه ترجمه می شود، از مفاهیم بنیادین در حوزه پژوهش تحولی است. ما
به تعبیر ویلیامز(۱۹۷۶)[۱۰]، به برسی پدیده های تحولی از خلال اعمال منظم، یا پدیده های مرتبط بین آنها نیازمندیم و این، برای ارائه تصویر کاملی از این پدیده ها و دریافت نقش هر یک از آنها در ارتباط با دیگری است.
ریشه کلمه نظام در زبانهای اروپایی، از دو کلمه یونانی Stema و Syn، یعنی قرار دادن اشیاء در شکل منظم و مرتب در کنار یکدیگر، اقتباس شده است. نظام، یعنی مجموعه واحدهایی که به طور خاص با هم ترتیب یافته اند و ارتباطی نظام مند با هم دارند، تا هدف خاصی را ایفا کنند و یا به کارکرد ویژه ای بپردازند. ولمان می گوید: نظام، مجموعه ای از عناصر است که در روابطی با یکدیگر وارد می شود تا کارکرد مشخصی را نسبت به فرد، ایفا کند.
وازن نیز نظام را چنین تعریف می کند: مجموعه ای از اشیاء و یا حوادث مرتبط به هم، که بین آنها تأثیر متقابل یا تکیه طرفینی باشد.
به طور کلی، نگرش به نظام به تعبیر کندون (۱۹۹۷)[۱۱] مشتمل بر امور زیر می باشد :
۱- مجموعه اجزاء یا عناصر کل مجموعه.
۲- روابط و تأثیرات متقابل موجود میان این عناصر.
۳- این عناصر برای ایفای یک وظیفه مشخص، با هم کار می کنند.
۴- سطح پیچیدگی نظام[۱۲] و درجه شمول و فراگیری آن متفاوت است. گاهی واحدهای آن از نظر تعداد زیاد و گاهی محدود است.
با توجه به تعریف های گذشته، می توان نظام را این چنین تعریف کرد: نظام، عبارت از مجموعه ای از عناصر تأثیرگذار بر یکدیگر، برای ایفای کارکردی مشخص است که هر یک از آنها به اندازه مشخص و به حسب اهمیت و میزان تأثیر آن در درون نظام، سهیم هستند.
د) مفهوم ارزش ها :
مفهوم ارزش، از مفاهیمی است که بسیاری از محققان در حوزه های مختلف، همچون فلسفه، تربیت، اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی و دیگر حوزه ها، بدان توجه نموده اند. البته، این خوب موجب ابهام در به کارگیری این مفهوم در هر رشته تخصصی شده است، حتی در یک رشته تخصصی نیز کاربردهای متفاوت یافته و تعریف واحدی از مفهوم ارزش ها به دست نیامده است؛ تعریفی که تمامی کسانی که در حوزه روا شناسی اجتماعی کار می کنند، آن را به مثابه یک موضوع قابل توجه بپذیرند. نتیجه این شد که ابزار و معیارهای متفاوتی به کار گرفته می شود که ویژگی های آن، در پرتو چارچوب نظری ای که نزد هر پژوهشگری در این زمینه وجود دارد، تعریف می شود.
آنچه در پی می آید، به مفهوم ارزش و کاربردهای آن در تعدادی از رشته های تخصصی، همچون علم اقتصاد ، فلسفه ، دین، جامعه شناسی و روان شناسی می پردازد.
مفهوم ارزش در علم اقتصاد :
کلمه ارزش، در اقتصاد دو معنا دارد :
۱- صلاحیت شئ برای برآوردن نیازی؛ اصطلاح ارزش سود، این معنا را تعیین می کند.
۲- معادل کالایی در هنگام مبادله با کالای دیگر در بازار ، از این ترعیف، به اصطلاح ارزش پایاپای و ارزش سود کالا نیز تعبیر می شود. این ارزش، همان براورد شخص از کالاست.
مفهوم ارزش در فلسفه :
ارزش، یکی از مفاهیم فلسفی می باشد که تا حد زیادی محور اختلاف های اساسی میان مکتب ها و مشرب های مختلف فلسفی است و دیدگاههای مربوط به آن، با یکدیگر تفاوت عمده ای دارد. جان دئی در این باره می گوید: آرای پیرامون موضوع ارزش ها میان اعتقاد از جنبه ای که ارزش ها نامیده می شود، که در واقع اشاره ها و تعبیرهای صوتی بیش نیستند، تا اعتقاد طرف مقابل که آن را معیارهای استقرایی یا لمی[۱۳] عقلی و ضروری می داند، متفاوت است و هنر، علم و اخلاق، بر پایه هایی از آن تکیه می کند(لوینگر ۱۹۹۶)[۱۴] .
در این موضوع : فیلسوفان به دو دسته تقسیم می شوند:
۱- در مشرب فلسفه های ایده آلیستی یا عقلی، کسانی چون افلاطون معتقدند که مردم نسبت به منابع و سرچشمه های الزامی در زندگی شان آگاهی ندارند، ولی مطلوب ها را درک می کنند و از حق و زیبایی سخن می گویند.
۲- دیدگاه دوم به فلسفه های طبیعی مربوط است. دیدگاهی که در آن، ارزش ها جزء جدایی ناپذیر واقعیت قراردادی زندگی و تجربه بشری است؛ یعنی همه چیز، با ارزش های برتر به خاطر راز موجود در آنها با هم مرتبط نمی شود، بلکه ارزش ها همیشه همان نتیجه و حاصل ارتباط ما با آنها و رابطه ما با آنها و تلاش ما به سوی آنها و شکل گیری میل و رغبت و گرایش ما به سوی آنها می باشد. بنابراین، ارزش ها از جنس تجربه بشری و بخش جدایی ناپذیر از وجود آن است و اشیاء در ذات خود، خوب یا بد، درست یا نادرست و زشت یا زیبا نیستند، بلکه ما این احکام را به واسطه تأثیر و تأثر از این اندیشه ها صادر می کنیم.
مفهوم ارزش در دین :
دین مسیح با آوردن تعالیم و وحی آسمانی، شأن اشیاء و اعمال را آشکار کرد و آگاهی از ثواب مترتب بر آن را اهمیت بخشید. اسلام در این زمینه بیشتر سخت گرفت و آن را در شکلی روشن تر آشکار نمود و رابطه زندگی این دنیا را با زندگی جهان دیگر، تبیین کرد؛ این ارتباط در ارزیابی اشیاء و اعمال و حکم بر آنها، شأن و جایگاه خاص خود را دارد و خطاب خداوند آخرین سخن در حکم بر زشت وزیبا یا مباح و حرام است.
مفهوم ارزش در جامعه شناسی :
جامعه شناسان معتقدند که شیوه ارزشگذاری و ارزیابی، بر اساس وجود معیار و شباهت در پرتو مصالح شخص از یک سو و وسایل و امکاناتی که جامعه برای تحقق این مصالح برای او مهیا می سازد، مبتنی است. برا ین اساس، روش گزینش ارزش ها، مشروط به شرایط اجتماعی در اختیار نهاده، می باشد.
ارزش ها، آنگونه که تعدادی از جامعه شناسان معتقدند، عبارت است از : نرم یا معیاری برای گزینش ، از میان ابزار یا امکانات اجتماعی که برای فرد آماده و مهیا شده و با موقعیت اجتماعی وی منطبق است.
اما روان شناسان اجتماعی به تمام جنبه های رفتار فرد در جامعه توجه دارند که به چارچوب مشخصی برای نظام یا سازمانی مشخص محدود نمی شود. روان شناسی اجتماعی، توجه خود را به ویژگی های فرد، استعدادها و پاسخ های وی به روابط او با دیگران متمرکز می کند.
روشن شد که جامعه شناسان با ارزش های گروهی سر و کار دارند، در حالی که بیشترین توجه روان شناسان به ارزش های فردی و تعیین حد و مرز آن، چه از نظر روانی یا اجتماعی و جسمانی، معطوف است. به عبارتی در حالی که «گروه» کانون توجه جامعه شناسان است، «فرد» کانون توجه روان شناسان می باشد(واستر ۱۹۶۲)[۱۵].
مفاهیمی که با ارزشها خلط می شوند عبارتند از :
ارزش و نیاز (Value and need) :
نیاز، همان احساس از دست دادن چیزی توسط موجود زنده است که گاهی درونی و زمانی بیرونی است و از تمایلات مشخصی که در ارتباط با موضوع، هدف یا محرک است، ناشی می شود.
برخی از دانشمندان، مانند مزلو[۱۶]، معتقدند که مفهوم ارزش، هم وزن مفهوم نیاز است. برخی دیگر هم برآنند که ارزش، اساسی بیولوژیک دارد و بر نیازهای اساسی مبتنی است و ارزشی نزد فرد یافت نمی شود، مگر آنگاه که نیاز خاصی داشته باشد؛ نیازی که در پی تحقق و برآوردن آن برآید. بنابراین، نیازهای اساسی همان چیزهایی هستند که موجود زنده را از نظر زیستی می سازند ونظام انتخاب های او را تعیین کرده، به مثابه ارزش های زیستی می باشد. این ارزش ها، بعدها و همزمان با رشد فرد، به ارزش های اجتماعی تغییر می یابد (اکمان ، ۱۹۷۴)[۱۷].
در برار آن، برخی دانشمندان همچون میلتون راکیچ[۱۸] را می بینیم که معتقدند بین دو مفهوم اختلاف وجود دارد. ارزش ها از دیدگاه وی، بازنمایی های شناختی[۱۹] نیازهای فرد یا جامعه است و انسان، تنها موجود زنده ای است که عمل به چنین بازنمایی ها برای او ممکن می باشد و در پرتو این، تمایز بین این دو، بر این اساس است که نیازها نزد همه موجودات یافت می شود (انسان و حیوان) ولی ارزشها تنها در نزد انسان دیده می شود(راکیچ ۱۹۹۵) [۲۰].
ارزش و انگیزه (Value and Motive) :
خلط شایعی نزد پژوهشگران، در به کارگیری این مفهوم وجود دارد. نگرش به ارزشها، به این که تنها یکی از جنبه های مفهومی فراگیرتر، یعنی انگیزش است و گاهی ارزشها با تبادل یا انگیزش به کار می رود. به عنوان مثال، انگیزه اقدام به کاری نزد مک لیلاند[۲۱]، به مثابه ارزش محسوب می گردد. این نکته را ویلسون[۲۲] هم از خلال پژوهش های خود تأیید می کند. او می گوید : بین انگیزه امنیت[۲۳] و ارزش امنیت ملی[۲۴] (بنا بر معیار راکیچ) ارتباط قابل توجهی وجود دارد.
بنگستن معتقد است، وقتی ارزش ها در رفتار فرد تأثیر می گذارد و به انتخاب جانشینی منجر می شود، به منزله انگیزه است و فدر هم با ارزش ها، به عنوان مترادف با همتا با انگیزه ها برخورد می کند (میلاردو ۱۹۹۷)[۲۵].
در پرتو تعریف انگیزه، این که حالتی آگاهانه است که موجود زنده را به سوی هدف مشخصی سوق می دهد و یکی از امور تعیین کننده رفتار است، براساس نوع هدف در ارزش و انگیزه، می توان بین آنها مقایسه ای انجام داد، به طوری که هدف در ارزش از نوع مطلق است و صبغه وجوبی دارد.
ارزش و میل (Value and Interest) :
برخی از پژوهشگران معتقدند ، مفهوم ارزش – به اعتبار خود – یعنی موضوعی که به آن گرایش داریم یا بدان توجه می نماییم، با مفهوم میل (گرایش) مطابقت دارد. پری(۱۹۷۴)[۲۶] نظریه های عینی یا واقع گرا را که با ارزش سر و کار داشته و در عالم واقع وجود دارد، وقعی ننهاد و فرضیه عام در ارزش ها را مطرح نمود، فرضیه ای که براساس تعامل ارزش ها، با توجه به این که از تجربه شخصی سرچشمه می گیرد، مبتنی است و علی رغم پذیرش اختلاف بین ارزش و میل، راه رسیدن به آن را «میل» یافت. آنجا که ارزش نتیجه وجود میل به چیزی خاص است، اگر آن چیز موضوع میل باشد، دارای ارزش است.
ارزش و ویژگی خاص (Value and Trait) :
مفهوم «ویژگی خاص» که از مفاهیم بنیادین در ساختمان شخصیتی[۲۷] است، و ویژگی یا خصوصیتی از رفتار است که تا اندازه ای به ویژیگ استمرار توصیف می شود و مشاهده و سنجش آن ممکن است؛ نظیر دشمنی، ترس، شجاعت و …)
بنابراین ارزش، از ویژگی خاص، محدودتر و متنوع تر است، و به طور معمول شامل جنبه مثبت و منفی می گردد در حالی که ویژگی های خاص چنین نیستند، نظیر آنکه ارزش ها، ویژگی امکان تغییر و تحول را دارا هستند (میلاردو ، ۱۹۹۷)[۲۸].
ارزش باور (Value and Belief) :
اعتقادات و باورها به سه نوع تقسیم می شوند : توصیفی[۲۹] که می توان درست یا نادرست را به آن نسبت داد، ارزشی[۳۰] که موضوع باور بوده، به حسن و قبح توصیف می شود و در نهایت آمرانه و نهی آمیز که فرد به مقتضای آن بر برخی از ابزار و یا هدف ها به صلاحیت یا عدم صلاحیت میل و رغبت حکم می کند.
راکیچ معتقد است ارزش، باوری از نوع سوم است یعنی : آمرانه و نهی آمیز. او آن را چنین تعریف می کند: باوری است که به طور نسبی ثابت، و در محتوای آن ترجیحی شخصی یا اجتماعی را برای یکی از هدف های وجود، یا شکلی از شکل های رفتار رساننده به این غایت، تحمیل می کند. ارزش ها زا نظر او همچون باورها، دربردارنده سه عنصر می باشد.
شناختی: از نظر آگاهی به آنچه که صلاحیت میل و رغبت دارد؛
عاطفی : از نظر احساس فرد در برابر آن؛
ایجایی یا سلبی و رفتاری: از نظر آگاهی به آن به عنوان متغیر میانجی یا به منزله معیار یا راهنمای رفتار.
تصور راکیچ از ارزش ها، به این که شناختی است، با آنچه که دیگران آن را ارزش های تصوری[۳۱] یا تصورهای آرمانی که باید چنین باشد، و در پرتو آن حکم بر رفتار کامل می شود، همخوانی دارد. همچنین با تعریف دیگری از ارزش یعنی به این که مفهوم یا تصور مطلوب[۳۲] هم آشکار و ضمنی است، هم سازگاری دارد. تصوری که فرد یا گروه به آن متمایز است و در انتخاب و گزینش ابزار یا هدف های در دسترس، تأثیر می گذارد (میلاردو ، ۱۹۹۷)[۳۳].
ارزش وگرایش (Value and Attiude)
برخی پژوهشگران برای این باورند که ارزشها ، همان رابطه میان انسان وموضوعهایی است که معتقد است دارای ارزش هستند ؛ این طرز فکر نتیجه تلاشهایی است که جان دیویی، لی[۳۴] و دیگران انجام داده اند، آنان تأکید میکنند که اساس متافیزیکی ارزش ها به اعتبار اینکه دارای ارزشی ذاتی بوده، روابطی بین انسان و موضوع هایی که معتقد است، می باشند و دارای ارزش بوده وتحول یافته اند؛ این روابط متضمن نوعی رأی درباره چیزی، کسی یا معنایی است، همچنان که متضمن احساس و گرایش به سوی آن و ترجیح دادن آن هم می باشد.
چنین تصوری از ارزش ها به وضوح بیانگر میزان پیچیدگی در طبیعت آن است و آشکار می سازد که آنها جزئی از نظم بخشی مسلط بر رفتار ما و منعکس کننده نیازها، گرایش ها و هدف های ما می باشد. علاوه بر این که به صورت های مختلف و با مراتب متفاوت منعکس کننده نظامی اجتماعی است که در آن زندگی می کنیم و میراثی فرهنگی که در سایه آن پرورش می یابیم.
بنابراین مفهوم ارزش فراگیرتر از مفهوم گرایش است، و به همین دلیل برخی از دست اندرکاران این وادی، با مفهوم ارزش از دیدگاه گرایش برخورد می کنند. دکتر سویف موضوع ارزش ها را در چهارچوب بررسی گرایشها، با تکیه بر تشابه بین این دو موضوع بررسی می کند و می گوید: پژوهش های گرایش ها در حوزه روان شناسی آغاز می گردد و پژوهش های ارزش ها در حوزه فلسفه. وی معتقد است ارزش ها، مضمون گرایش ها را ارائه می دهد. پس گرایش، نمایانگر شکلی است که به ویژگی تجریدی نزدیکتر است، به طوری که ارزش ها مضمون و محتوای این شکل را تعیین می کنند.
میلتون راکیچ هم به تفاوت هایی میان ارزش و گرایش ها، به شرح زیر اعتقاد دارد :
۱- گرایش، نظم دهی مجموعه ای از باورهایی است که به موضوع یا موقعیتی خاص اشاره دارد، در حالی که ارزش با باروری واحد، و شامل گونه ای از گونه های رفتار ترجیح دادهشده یا یک هدف می باشد.
۲- ارزش، بر اشیاء و موقعیت ها متمرکز بوده، گرایش به موقعیت یا موضوعی مشخص.
۳- ارزش به مثابه معیار است، در حالی که گرایش چنین نیست. گرایش ها بر تعداد اندکی از ارزش هایی مبتنی است که به منزله معیار قلمداد می گردند.
۴- تعداد ارزش هایی که فرد بدان پایبند است و در نظام ارزشی اش نظم می یابند، بر آنچه که شخص آن به وجود می آورد و یا آن را از باورهایی که به شکلی از اشکال رفتار یا یک هدف تعلق دارد و فرا می گیرد، وابسته است؛ اما تعدادی از آن گرایش ها به مواجهه او از موقعیت ها یا چیزهای مشخص و محدود بستگی دارد. بنابراین گرایش ها، از نظر تعداد، از ارزش ها بیشترند.
۵- ارزشها، موقعیت اصلی و مهمتر از گرایشها را در بنای شخصیت فرد و نظام معرفتی وی اشغال می کنند.
۶- مفهوم ارزش ها بیش از گرایش ها از پویایی برخوردار است، زیرا بدون واسطه، با انگیزش مرتبط می شوند ولی گرایش ها چنین نیستند، اینها (گرایش ها) از عوامل اساسی جهت دهنده رفتار نیستند.
۷- ارزش ها به نقش اساسی در تحقق «من» و تحقق فرد می پردازد، اما گرایش ها همین کارکردها را در درجه پایین تری انجام می دهد (راکیچ، ۱۹۸۹)[۳۵].
ارزش و رفتار (Value and Behavior) :
در کنار تعریف هایی که از ارزش ها، با کمک نشانه های مختلفی ارائه شد، گروهی از محققان ارزش ها را از خلال نشانه و علامت رفتار، به این اعتبار که ارزش ها همان تعیین کننده حدود رفتار و افعال فرد است، بررسی می کنند. موریس، ارزش ها را چنین تعریف میکند: توجه یا رفتار رجحان طلب و مطلوب از میان تعدادی از رویکردهای موجود، که آنها را به سه گروه تقسیم می کند:
۱- ارزش های عملیاتی[۳۶] ، که از طریق رفتار رجحان طلب ممکن کشف گردد.
۲- ارزش های متصور[۳۷] که بررسی آن از طریق رمزهای عامل در حوزه رفتار رجحان طلب ممکن است و عبارت ازتصورات آرمانی است که باید این چنین باشد، چنان که در پرتو آن حکم بر فعل یار فتار کامل می گردد.
۳- ارزش های واقعی[۳۸]، که محقق بدون تعریف آن را رها کرده است. موریس از خلال پژوهش خود به سیزده روش برای همزیستی شیوه های زندگی[۳۹] معتقد است. به اعتقاد او، رویکردهای ارزشی در پرتو پنج عامل نظم می یابند که عبارتند از : خودکنترلی[۴۰]، لذت از عمل، کفایت ذاتی[۴۱]، پذیرش اندیشه ها و آرای دیگران و لذت از زندگی (راکیچ، ۱۹۸۵)[۴۲].
می توان مطلب گذشته در باب تفکیک ارزش ها و دیگر مفاهیم را چنین خلاصه کرد:
۱- فرق بین ارزش ها ونیازها این است که: ارزش ها دربردارنده بازنمایی های شناختی می باشند و انسان ها و نیازها این است که : ارزش ها دربردارنده بازنمایی های شناختی می باشند و انسان تنها موجود زنده ای است که می تواند به چنین بازنمایی ها دست یازد. در حالی که نیازها متضمن این جنبه ها نیستند و نزد همه موجودات زنده – اعم از انسان و حیوان – یافت می شود.
۲- ارزش ها با انگیزه ها نیز متفاوت است، یعنی تنها فشارهایی برای سمت دهی رفتار نیستند، بلکه علاوه بر آن، شامل تصور یا مفهوم موجود در ورای این رفتار، همراه با معنابخشی و توجیه بخشی مناسب هم می باشد.
۳- میل، مفهومی محدودتر از مفهوم ارزش است و یکی زا جلوه های آن به شمار می آید و غالباً با ترجیح دادن ها و انتخاب های شغلی که الزام آور نیستند، در ارتباط است، همچنان که با معیارهایی که سزاوار و ناروا را تعیین می کند، مرتبط می باشد، اما ارزش ها با نوعی از انواع رفتار یا یک هدف در ارتباط است و با ویژگی وجوب و الزام توصیف می شوند.
۴- درباره فرق ارزشها و باورها : شناخت ارزش ها با دیگر شناخت هایی که متضمن باور است، از نظر ارزش گذاری متفاوت است؛ بدین معنی که شخص از بین گزینه ها، در ارزیابی اش میان آنچه برتر بوده یا برتر نیست، گزینش می کند. تفاوت دیگر ارزش با باور در این است که ارزش ها غالباً به خوب و بد اشاره دارند، ولی باورها غالباً در ارتباط با درست یا نادرست هستند.
۵- فرق ارزشها و گرایش ها در این است که ارزش ها فراگیرتر از گرایش ها هستند و از مجموعه گرایش ها که میان آنها رابطه ای قوی وجود دارد، شکل می گیرند تا ارزش مشخصی به وجود آید و در نتیجه، ارزش ها موقعیتی مهمتر از گرایش ها را در بنای شخصیت فرد، اشغال می کنند.
۶- تفاوت ارزش ها با ویژگی های خاص در این است که ارزش ها مشخص تر و متنوع تر بوده، قابلیت تغییرپذیری آنها بیشتر است.
۷- ارزش ها، مفهومی تجریدی تر از رفتار هستند،بنابراین، ارزشها تنها رفتار گزینشی، آنگونه که چارلز موریس معتقد است،نیستند بلکه متضمن معیارهایی بوده که موجب ترجیح دادن بر اساس آن می شوند. بدین ترتیب، گرایش ها و رفتار، هر دو حاصل رویکردهای ارزشی اند.
با توجه به این مطالب، روشن می شود که ارزش ها دارای ویژگی هایی چند هستند که آنها را از دیگر مفاهیم، مثل: نیاز، انگیزه، میل، باور، گرایش و رفتار، جدا می سازد.
آنها عبارتند از :
الف : ارزش ها عمومی تر و انتزاعی تر از گرایشها ، میل ها و رفتار فرد می باشد.
ب : ارزش ها، خاصیت وجوب و الزام دارد و در پرتو معیارهای جامعه و چارچوب فرهنگی ای که این ارزش ها بدان وابسته است، کسب می شود. این خاصیت با توجه به نوع ارزش، با هم متفاوت است. به عنوان مثال، ارزش ابزاری با ارزش های غایی در این ویژگی متمایز می گردد، چنان که ارزش های ابزاری اخلاقی از ارزش های ابزاری ای که به لیاقت و صلاحیت متعلق است، متمایز می گردد و فرد برای این که امانت و مسؤولیت را اعمال کند، یا هوشیاری و منطقی بودن را، بیشتر احساس فشار می کند.
با توجه به آنچه گذشت، می توان مفهوم ارزش ها را – آن طور که در بررسی کنونی به کار می رود – به شکل زیر تعریف نمود:
ارزش ها: عبارت از احکام و داوری هایی است که فرد در ترجیح دادن یا ترجیح ندادن موضوع ها یا اشیاء صادر می کند. این داوری در پرتو ارزیابی او از این موضوع ها یا اشیاست و این کار از خلال تفاعل میان فرد، معرفت ها وتجربه های او با الگوهای چارچوب فرهنگی ای که در آن زیست می کند، کامل می شود و از خلال آن، این تجربه ها و معرفت ها کسب می شود.
با این تعریف، ارزش ها از نظر کاربردی به شکل زیر مشخص می شود:
۱- معیاری است که به مقتضای آن داوری می کنیم و براساس آن، آنچه را که مطلوب بوده یا در موقعیتی که در آن چند گزینه یافت می شود و رجحان دارد، تعیین می کنیم.
۲- از خلال آن هدف های مشخصی یا غایت ها و ابزار تحقق آنها مشخص می گردد.
۳- داوری، سلبی یا ایجابی، جلوه های خاصی از تجربه در پرتو فرایند ارزش گذاری است که فرد بدان دست می یازد.
۴- بیان این جلوه ها در سایه گزینه های متعدد در برابر فرد، تا جایی که کشف از خاصیت انتخاب گری که ارزش ها بدان متمایز است، ممکن می گردد.
۵- این گزینه ها یکی از شکل های بیان الزامی، مانند واجب یا شایسته را به خود می گیرد. به طوری که از خاصیت وجوب یا الزام که ویژگی ارزش هاست، پرده بر می دارد.
۶- قدر و اعتبار ارزش در افراد متفاوت است و این به میزان داوری آنها درباره ارزش در موقعیت های مختلف، بستگی دارد.
۷- در پرتو آن، ارزش ها نمایانگر اهمیت در رابطه با افراد، از نظر اعتبار نسبی بیش از نظام ارزش هاست، و ارزش از نظر اعتبار نسبی نمایانگر اهمیت کمتری در این نظام است (سیندر، ۱۹۸۳)[۴۳].
مفهوم نظام ارزش ها (Value Sustem) :
اندیشه نظام ارزش ها، زاییده این تصور است که بررسی ارزشی خاص یا فهم آن به دور از دیگر
ارزش ها،ممکن نیست، زیرا یک نظام هرمی وجود دارد که ارزش ها بنابر اهمیتشان نسبت به فرد یا گروه، بدان نظم می یابد.
مراد از نظام ارزش ها، مجموعه ارزشهای مرتبط به هم می باشد که رفتار و کارهای فرد را نظم می بخشد و غالباً بدون آگاهی فرد شکل می گیرد. به بیان دیگر، عبارت از ترتیب هرمی مجموعه ای از ارزش هایی است که فرد یا افراد جامعه بدان پایبند هستند و بر رفتار فرد یا رفتار افراد، بدون آگاهی آنان بدان، حاکم است.
این مطلب با تعریف محمد ابراهیم کاظم، از نظام ارزش ها سازگاری دارد. وی می گوید : نظام ارزش ها عبارت از مجموعه ارزش های فرد یا جامعه است که بنا به اولویت آنها مرتب شده باشند و چارچوبی مبتنی بر هیأتی درست است که مبانی آن، بنا به اهمیت شان به صورت تدریجی رشد می کند (رزبالت، ۱۹۹۱)[۴۴].
برخی از پژوهشگران نیز، با نظام ارزش ها چنین برخورد می کنند، نظام ارزشی، عبارت از مجموعه گرایش های مربوط به هم است که در شکل یک بنای پلکانی نظم می یابد. راکیچ معتقد است: نظام باور – ناباور ، نظامی دربرگیرنده گرایش ها و رازش ها و نظام ارزش ها، به شمار می آید و برخورد وی با این جنبه ها چنین است که عبارت از مبانی ای است که نقش اساسی در نظام باورهای کل فرد را بازی می کند و در پرتو این تصور، راکیچ نظام ارزش ها را چنین تعریف می کند : نظم دهی باورها که به ثبات نسبی توصیف می شود و ترجیح دادن هدفی از هدف های وجود یا شکلی از اشکال رفتار رسانند، به این غایت را با خود دارد و آن ، در پرتو آن چیزی است که نمایانگر اهمیت در ارتباط با فرد است.
با توجه به آنچه گذشت، می توانیم مفهوم نظام ارزش ها را آن گونه که در پژوهش کنونی بدان می پردازیم، تعریف نماییم :
عبارت است از ساختار یا نظم دهی فراگیر ارزش های فرد که هر ارزشی در این نظام نمایانگر عنصری از عناصر آن است و این عناصر در تأثیر متقابل بر روی هم به سر می برد تا به کارکرد مشخصی در فرد بیانجامد.
این تعریف به سبب ویژگی های زیر از تعریف های دیگر برتر است :
۱- بررسی ارزش های فرد را در پرتو منظئمه یا چارچوب عامی که از خلال آن، این ارزش ها نظم می یابد، اجازه می دهد.
۲- آگاهی از گونه های نظم ارزش ها و جلوه های رشد آن در کل عمر را به ما می دهد.
۳- این تعریف با تصور ما از نظام، که صبغه پویایی و تأثیر متقابل بین اجزای آن وجود دارد سازگار است. همچنین با بررسی ما از ارزش ها بهاین که حاصل فرایند تأثیر متقابل بین فرد با معرفت ها وتجربه های او با الگوهای چارچوب فرهنگی ای که در آن زیست می کند، هماهنگ است.
مفهوم رشد یا تحول نظام ارزش ها :
جایگاه ارزش نزد فرد، بنا بر نیاز، توجه و گرایش فرد بدان است، و آنگاه که به سطح یا درجه ای از خلال آن، میزان مناسبت این ارزش و اهمیت آن نسبت به خود را می شناسد، دست نیابد، اهمیت چندانی به آن ارزش نمی دهد. مزلو در چارچوب نظریه اش به نام «تحول روانی مستمر نیازها» معتقد است: نیازهای فرد در شکل یک ساختار هرمی دارای سلسله مراتب ، از شش سطح رشد می یابد که پایین ترین آن سطح نیازهای زیستی (مادی) و بالاترین آن سطح نیازهای شناختی، مانند : علاقه به شناخت و فهم است و هنگامی شخص از سطحی به سطح دیگر منتقل می شود که از نظر سن رشد کرده باشد (والستر، ۱۹۶۲)[۴۵].
وودروف[۴۶] روشن می سازد که ارزش ها در تحول خود بر پیوستگی وسیله هدف در پرتو سطوح سه گانه زیر می گذرد:
۱- اهداف مستقیم به وسیله چیزهای واقعی مانند : غذا، آسایش و تحصیل.
۲- اهداف غیر مستقیم ، که غیر اجتماعی بوده و به آینده مربوط می شود، مانند : دستیابی به یک شغل یا تلاش برای شهرت.
۳- سطح سوم به هدف های نهایی مربوط است،یعنی بدون واسطه با ارزش های نهایی سر و کار داشتن نظیر : آزادی و زیبایی.
بنابراین رشد ارزش و فراگیر شدن آن مرحله مختلفی دارد که کرائول[۴۷] و همکارانش آن را در این سه سطح تعیین می نمایند :
سطح اول : سطح پذیرش ، که دربردارنده اعتقاد و دارای اهمیت ارزش خاصی است و پایین ترین درجه یقین می باشد.
سطح دوم : سطح رجحان، که به ترجیح ارزشی خاص توسط فرد و اهمیت بخشیدن به آن است.
سطح سوم : سطح پایبندی و تعهد، که برترین درجه یقین ، یعنی آگاهی به خروج از ارزشی خاص به منزله مخالفت با معیارهای رایج خواهد بود.
با رشد سنی فرد، معیارهایی که بر کارها و رفتارهای او حاکم گردیده، داوری های او بر درست و نادرست و آنچه که اخلاقی یا غیر اخلاقی و مخالف معیارهای رایج جامعه را تعیین می کند، تغییر می یابد. (والستر، ۱۹۶۲)[۴۸].
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.