مقاله مینیاتورنقش و جایگاه اخلاق در قرآن


در حال بارگذاری
10 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
12 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله مینیاتورنقش و جایگاه اخلاق در قرآن دارای ۶۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله مینیاتورنقش و جایگاه اخلاق در قرآن  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله مینیاتورنقش و جایگاه اخلاق در قرآن،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله مینیاتورنقش و جایگاه اخلاق در قرآن :

نقش و جایگاه اخلاق در قرآن

تاریخچه علم اخلاق
بى‏شک بحثهاى اخلاقى از زمانى که انسان گام بر روى زمین گذارد آغاز شد، زیرا ما معتقدیم که حضرت آدم علیه السلام پیامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت‏بلکه خداوند از همان زمانى که او را آفرید و ساکن بهشت‏ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.

سایر پیامبران الهى یکى پس از دیگرى به تهذیب نفوس و تکمیل اخلاق که خمیر مایه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسیح علیه السلام رسید که بخش عظیمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشکیل مى‏دهد، و همه پیروان و علاقه‏مندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.

اما بزرگترین معلم اخلاق پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بود که با شعار «انما بعثت لا تم-م مکارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انک لعلى خلق عظیم; اخلاق تو بسیار عظیم و شایسته است!» (۱)

در میان فلاسفه نیز بزرگانى بودند که به عنوان معلم اخلاق از قدیم الایام شمرده مى‏شدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى دیگر از فلاسفه یونان.
به هر حال بعد از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله امامان معصوم علیهم السلام به گواهى روایات اخلاقى گسترده‏اى که از آنان نقل شده، بزرگترین معلمان اخلاق بودند; و در مکتب آنها مردان برجسته‏اى که هر کدام از آنها را مى‏توان یکى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش یافتند.
زندگانى پیشوایان معصوم علیهم السلام و یاران با فضیلت آنان، گواه روشنى بر موقعیت اخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.

اما این که «علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پیدا شد و مشاهیر این علم چه کسانى بودند داستان مفصلى دارد که در کتاب گرانبهاى «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آیت الله صدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.

نامبرده این موضوع را به سه بخش تقسیم مى‏کند:
الف – مى‏گوید اولین کسى که علم اخلاق را تاسیس کرد امیر مؤمنان على علیه السلام بود که در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى علیه السلام ) بعد از بازگشت از صفین، اساس و ریشه مسائل اخلاقى را تبیین فرمود; و ملکات فضیلت و صفات رذیلت‏به عالیترین وجهى در آن مورد تحلیل قرار گرفته است! (۲)

این نامه را (علاوه بر مرحوم سید رضى در نهج‏البلاغه) گروهى دیگر از علماى شیعه نقل کرده‏اند.
بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسکرى نیز در کتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزاید:
«لو کان من الحکمه ما یجب ان یکتب بالذهب لکانت هذه; اگر از کلمات پندآموز، چیزى باشد که با آب طلا باید نوشته شود، همین نامه است!»

ب – نخستین کسى که کتابى به عنوان «علم اخلاق‏» نوشت اسماعیل بن مهران ابى نصر سکونى بود که در قرن دوم مى‏زیست، کتابى به نام صفه المؤمن و الفاجر تالیف کرد (که نخستین کتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).
ج – نامبرده سپس گروهى از بزرگان این علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب کتاب و تالیفى نبوده‏اند، از آن جمله:
«سلمان فارسى‏» است که از على علیه السلام درباره‏اش نقل شده که فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحکیم – علم علم الاول و الاخر، بحر لاینزف، و هو منا اهل البیت; سلمان فارسى همانند لقمان حکیم است – دانش اولین و آخرین را داشت و او دریاى بى پایانى بود و او از ما اهل‏بیت است.» (۳)

۲ – «ابوذر غفارى‏» است ( که عمرى را در ترویج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگیرى‏هاى او با خلیفه سوم «عثمان‏» و همچنین «معاویه‏» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خویش را نیز بر سر این کار نهاد.

۳ – «عمار یاسر» است که سخن امیرمؤمنان على علیه السلام درباره او و یارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى‏سازد، فرمود: «این اخوانى الذین رکبوا الطریق ومضوا على الحق، این عمار;ثم ضرب یده على لحیته الشریفه الکریمه فاطال البکاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذین تلوا القران فاحکموه،

وتدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنه واماتوا البدعه; کجا هستند برادران من! همانها که سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، کجاست عمار یاسر!; سپس دست‏به محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها که قران را تلاوت مى‏کردند و به کار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏کردند و آن را به پا مى‏داشتند، سنتها را زنده کرده،و بدعتها را میراندند!» (۴)
۴- «نوف بکالى‏» که بعد از سنه ۹۰ هجرى چشم از جهان پوشید، و داراى مقام والایى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.
۵- «محمد بن ابى‏بکر» که راه و روش خود را از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روایات به عنوان یکى از شیعیان خاص على علیه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.

۶- «جارود بن منذر» که از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائى دارد.۷- «حذیفه بن منصور» که از یاران امام باقر و امام صادق و امام کاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ کرده و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد.»

۸- «عثمان بن سعید عمرى‏» که از وکلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار یاسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند: «لیس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحکام; او در معارف و اخلاق و فقه و احکام، دومى نداشت!»

و بسیارى دیگر از بزرگانى که ذکر نام همه آنها به درازا مى‏کشد.

ضمنا در طول تاریخ اسلام کتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است که از آن میان، کتب زیر را مى‏توان نام برد:
۱- در قرن سوم کتاب «المانعات من دخول الجنه‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى که یکى از علماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.
۲- در قرن چهارم کتاب «الآداب‏» و کتاب «مکارم الاخلاق‏» را داریم که نوشته «على بن احمد کوفى‏» است.

۳- کتاب «طهاره النفس‏» یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نوشته ابن مسکویه متوفاى قرن پنجم از کتب معروف این فن است; او کتاب دیگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس‏» نیز دارد که شهرتش در حد کتاب بالا نیست.

۴- کتاب «تنبیه الخاطر و نزهه الناظر» که به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏یکى دیگر از کتب معروف اخلاقى است که نوشته «ورام بن ابى فوارس‏» یکى از علماى قرن ششم است.
۵- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصیر طوسى، کتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمین برخورد مى‏کنیم که هر کدام نمونه بارزى از کتب تصنیف شده در این علم در آن قرن است.

۶- در قرون دیگر نیز کتابهایى مانند ارشاد دیلمى، مصابیح القلوب سبزوارى، مکارم الاخلاق حسن بن امین الدین، والآداب الدینیه امین الدین طبرسى، و محجه البیضاء فیض کاشانى که اثر بسیار بزرگى در این علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و کتاب اخلاق شبر و کتابهاى فراوان دیگر. (۵)

مرحوم علامه تهرانى نام دهها کتاب را که در زمینه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذریعه‏» بیان نموده است. (۶)

این نکته نیز حائز اهمیت است که بسیارى از کتب اخلاقى به عنوان کتب سیر و سلوک، و بعضى تحت عنوان کتب عرفانى انتشار یافته است، و نیز بعضى از کتابها فصل یا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصیص داده بى آن که منحصر به آن باشد که نمونه روشن آن کتاب بحار الانوار و اصول کافى است که بخشهاى زیادى از آن در زمینه مسائل اخلاقى مى‏باشد و از بهترین سرمایه‏ها براى این علم محسوب مى‏شود.

پى‏نوشتها
۱- سوره قلم، آیه‏۴
۲- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مکارم الاخلاق و بسیارى از دعاها و مناجاتهاى دیگر نیز در طلیعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند که هیچ اثرى با آنها برابرى نمى‏کند.
۳- بحار، ج ۲۲، ص ۳۹۱
۴- نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲

۵- تلخیص و اقتباس با تغییرات و اضافاتى از کتاب «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏»، فصل آخر.
۶- الذریعه، جلد اول.
اهمیت ‏بحثهاى اخلاقى
این بحث از مهمترین مباحث قرآنى است، و از یک نظر مهمترین هدف انبیاى الهى را تشکیل مى‏دهد، زیرا بدون اخلاق نه دین براى مردم مفهومى دارد، و نه دنیاى آنها سامان مى‏یابد; همان‏گونه که گفته‏اند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند
قومى که گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شایسته نام انسان است که داراى اخلاق انسانى باشد و در غیر این صورت حیوان خطرناکى است که با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چیز را ویران مى‏کند، و به آتش مى‏کشد; براى رسیدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مى‏کند، و براى فروش جنگ افزارهاى ویرانگر تخم تفرقه و نفاق مى‏پاشد، و بى‏گناهان را به خاک و خون مى‏کشد!

آرى! او ممکن است‏به ظاهر متمدن باشد ولى در این حال حیوان خوش علفى است، که نه حلال را مى‏شناسد و نه حرام را! نه فرقى میان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در میان ظالم و مظلوم!
با این اشاره به سراغ قرآن مى‏رویم و این حقیقت را از زبان قرآن مى‏شنویم; در آیات زیر دقت کنید:
۱ – هو الذى بعث فى‏الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه‏۲)

۲ – لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره آل عمران، ۱۶۴)
۳ – کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمه و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون (سوره بقره، آیه‏۱۵۱)

۴ – ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمه و یزکیهم انک انت العزیز الحکیم (سوره بقره، آیه‏۱۲۹)
۵ – قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها (سوره شمس، آیات‏۹ و ۱۰)
۶ – قد افلح من تزکى و ذکر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آیات ۱۴ و ۱۵)
۷ – و لقد آتینا لقمان الحکمه ان اشکر لله (سوره لقمان، آیه‏۱۲)

ترجمه:
۱ – او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزکیه مى‏کند و به آنان کتاب و حکمت مى‏آموزد هرچند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند!

۲ – خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت‏بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاک کند و کتاب و حکمت‏به آنها بیاموزد، هرچند پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.

۳ – همان‏گونه (که با تغییر قبله نعمت‏خود را بر شما ارزانى داشتیم) رسولى از خودتان در میانتان فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند، و شما را پاک کند و کتاب و حکمت‏بیاموزد، و آنچه را نمى‏دانستید، به شما یاد دهد.
۴ – پروردگارا! در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیز! تا آیات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت‏بیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمى (و بر این کار قادرى)!
۵ – هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرد، رستگار شد – و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخت، نومید و محروم گشت!

۶ – به یقین کسى که پاکى جست (و خود را تزکیه کرد) رستگار شد – و (آن کس) نام پروردگارش را یاد کرد، سپس نماز خواند!
۷ – ما به لقمان حکمت (ایمان و اخلاق) آموختیم (و به او گفتیم) شکر خدا را به جا آور!
چهار آیه‏نخستین در واقع یک حقیقت را دنبال مى‏کند، و آن این‏که یکى از اهداف اصلى بعثت پیامبراسلام صلى الله علیه و آله تزکیه نفوس و تربیت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است

; حتى مى‏توان گفت تلاوت آیات الهى و تعلیم کتاب و حکمت که در نخستین آیه آمده، مقدمه‏اى است‏براى مساله تزکیه نفوس و تربیت انسانها; همان چیزى که هدف اصلى علم اخلاق را تشکیل مى‏دهد.
شاید به همین دلیل «تزکیه‏» در این آیه بر «تعلیم‏» پیشى گرفته است، چرا که هدف اصلى و نهائى «تزکیه‏» است هرچند در عمل «تعلیم‏» مقدم بر آن مى‏باشد.

و اگر در سه آیه‏دیگر (آیه دوم و سوم و چهارم از آیات مورد بحث) «تعلیم‏» بر «تزکیه اخلاق‏» پیشى گرفته، ناظر به ترتیب طبیعى و خارجى آن است، که معمولا «تعلیم‏» مقدمه‏اى است‏براى «تربیت و تزکیه‏»; بنابراین، آیه‏اول و آیات سه گانه اخیر هر کدام به یکى از ابعاد این مساله مى‏نگرد. (دقت کنید)
این احتمال در تفسیر آیات چهارگانه فوق نیز دور نیست که منظور از این تقدیم و تاخیر این است که این دو (تعلیم و تربیت) در یکدیگر تاثیر متقابل دارند; یعنى، همان‏گونه که آموزشهاى صحیح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزکیه نفوس مى‏شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نیز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا که انسان وقتى مى‏تواند به حقیقت علم برسد که از «لجاجت‏» و «کبر» و «خودپرستى‏» و «تعصب کورکورانه‏» که سد راه پیشرفتهاى علمى است‏خالى باشد، در غیر این صورت این گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى‏افکند که نتواند چهره حق را آن چنان که هست مشاهده کند و طبعا از قبول آن وا مى‏ماند.

این نکات نیز در آیات چهارگانه فوق قابل دقت است:
اولین آیه، قیام پیغمبرى که معلم اخلاق است‏به عنوان یکى از نشانه‏هاى خداوند ذکر شده، و نقطه مقابل «تعلیم و تربیت‏» را «ضلال مبین‏» و گمراهى آشکار شمرده است (و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) و این نهایت اهتمام قرآن را
اصول اخلاقى نفى شده در اسلام
الف:اصل غدر

بعضى از اصول را ما مى‏بینیم از پیغمبر تا امام عسکرى همه آن را طرد کرده‏اند،مى‏فهمیم که اینها معیارهاى قطعى و جزمى است که در همه شرایط باید نفى بشود.
آنهایى که مى‏گویند اخلاق مطلقا نسبى است،ما از آنها سؤال مى‏کنیم:مثلا یکى از معیارها که افراد در سیره‏هاشان ممکن است‏به کار ببرند همان اصل غدر و خیانت است.اکثریت قریب به اتفاق سیاستمداران جهان از اصل غدر و یانت‏براى مقصد و مقصود خودشان استفاده مى‏کنن

د.بعضى تمام سیاستشان بر اساس غدر و خیانت است و بعضى لا اقل جایى از آن استفاده مى‏کنند،یعنى مى‏گویند در سیاست،اخلاق معنى ندارد،باید آن را رها کرد.یک مرد سیاسى قول مى‏دهد،پیمان مى‏بندد،سوگند مى‏خورد ولى تا وقتى پایبند به قول و پیمان و سوگند خودش هست که منافعش اقتضا کند،همین قدر که منافع در یک طرف قرار گرفت،پیمان در طرف دیگر،فورا پیمانش را نقض مى‏کند.چرچیل در آن کتابى که در تاریخ جنگ بین الملل دوم نوشته است و یک وقت روزنامه‏هاى ایران منتشر مى‏کردند و من مقدارى از آن را خواندم،وقتى که حمله متفقین به ایران را نقل مى‏کند مى‏گوید:«اگر چه ما با ایرانیها پیمان بسته بودیم،قرار داد داشتیم و طبق قرارداد نباید چنین کارى مى‏کردیم‏».بعد خودش به خودش جواب مى‏دهد،مى‏گوید:«ولى این معیارها:پیمان و وفاى به پیمان،در مقیاسهاى کوچک درست است،

دو نفر وقتى با همدیگر قول و قرار مى‏گذارند درست است اما در سیاست،وقتى که پاى منافع یک ملت در میان مى‏آید،این حرفها دیگر موهوم است.من نمى‏توانستم از منافع بریتانیاى کبیر به عنوان اینکه این کار ضد اخلاق است چشم بپوشم که ما با یک کشور دیگر پیمان بسته‏ایم و نقض پیمان بر خلاف اصول انسانیت است.این حرفها اساسا در مقیاسهاى کلى و در شعاعهاى خیلى وسیع درست نیست‏».این همان اصل غدر و خیانت است

،اصلى که معاویه در سیاستش مطلقا از آن پیروى مى‏کرد.آنچه که على علیه السلام را از سیاستمداران دیگر جهان-البته به استثناى امثال پیغمبر اکرم-متمایز مى‏کند این است که او از اصل غدر و خیانت در روش پیروى نمى‏کند و لو به قیمت اینکه آنچه دارد و حتى خلافت از دستش برود،چرا؟چون مى‏گوید اساسا من پاسدار این اصولم،فلسفه خلافت من پاسدارى این اصول انسانى است،پاسدارى صداقت است،پاسدارى امانت است،پاسدارى وفاست،پاسدارى درستى است،

و من خلیفه‏ام براى اینها،آن وقت چطور ممکن است که من اینها را فداى خلافت کنم؟!نه تنها خودش چنین است،در فرمانى که به مالک اشتر نوشته است نیز به این فلسفه تصریح مى‏کند.به مالک اشتر مى‏گوید:مالک!با هر کسى پیمان بستى و لو با کافر حربى،مبادا پیمان خودت را نقض کنى.مادامى که آنها سر پیمان خودشان هستند،

تو نیز باش.البته وقتى آنها نقض کردند دیگر پیمانى وجود ندارد.(قرآن هم مى‏گوید: فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم (۱) .در مورد مشرکین و بت‏پرست‏هاست که با پیغمبر پیمان بسته بودند:مادامى که آنها به عهد خودشان وفادار هستند،شما هم وفادار باشید و آن را نشکنید.اما اگر آنها شکستند،شما نیز بشکنید).مى‏فرماید:مالک!هرگز عهد و پیمانى را که مى‏بندى، با هر که باشد،با دشمن خونى خودت،با کفار،با مشرکین،با دشمنان اسلام،آن را نقض نکن

.بعد تصریح مى‏کند،مى‏فرماید: براى اینکه اصلا زندگى بشر بر اساس اینهاست،اگر اینها شکسته بشود و محترم شناخته نشود دیگر چیزى باقى نمى‏ماند (۲) . متاسفم که عین عبارات را حفظ نیستم و الا به قدرى على ابن مطلب را زیبا بیان مى‏کند که دیگر از این بهتر نمى‏شود بیان کرد.
حالا اینهایى که مى‏گویند اخلاق مطلقا نسبى است،من از اینها مى‏پرسم:آیا شما براى یک رهبر،اصل غدر و خیانت را هم نسبى مى‏دانید؟یعنى مى‏گویید در یک جا باید خیانت کند،در جاى دیگر خیانت نکند،در یک شرایط اصل غدر و خیانت درست است،در شرایط دیگر خلاف آن؟یا نه،اصل غدر و خیانت مطلقا محکوم است.

ب.اصل تجاوز
اصل تجاوز چطور؟یعنى از حد یک قدم جلوتر رفتن حتى با دشمن.آیا آنجا که اسب ما مى‏رود،با دشمن و لو مشرک،حالا که او دشمن است و مشرک و ضد مسلک و عقیده ما،دیگر حدى در کار نیست؟قرآن مى‏گوید حد در کار است‏حتى در مورد مشرک.مى‏گوید: و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا (۳) اى مسلمانان!با این کافران که با شما مى‏جنگند بجنگید ولى و لا تعتدوا .اینجا اساسا سخن از کافر است:

با کفار و مشرکین هم که مى‏جنگید حد را از دست ندهید.یعنى چه حد را از دست ندهید؟این را در تفاسیر ذکر کرده‏اند،فقه هم بیان مى‏کند:پیغمبر اکرم در وصایاى خودشان همیشه در جنگها توصیه مى‏کردند،على علیه السلام نیز در جنگها توصیه مى‏کرد-و در نهج البلاغه هست-که وقتى دشمن افتاده و مجروح است و مثلا دیگر دستى ندارد تا با تو بجنگد،به او کارى نداشته باشید.فلان پیر مرد در جنگ شرکت نکرده،به او کارى نداشته باشید.

به کودکانشان کارى نداشته باشید.آب را بر آنها نبندید.از این کارهایى که امروز خیلى معمول است(مثل استفاده از گازهاى سمى)نکنید.گازهاى سمى در آن زمان نبوده ولى استفاده از آن نظیر این کارهاى غیر انسانى و ضد انسانى و مثل این است که آب را ببندند.اینها دیگر از حد تجاوز کردن است.حتى ببینید راجع به خصوص کفار قریش،قرآن چه دستور مى‏دهد؟اینها الد الخصام پیغمبر و کسانى بودند که نه تنها مشرک و بت پرست و دشمن بودند

بلکه حدود بیست‏سال با پیغمبر جنگیده بودند و از هیچ کارى که از آنها ساخته باشد کوتاهى نکرده بودند.عموى پیغمبر را همینها کشتند،عزیزان پیغمبر را اینها کشتند،در دوره مکه چقدر پیغمبر و اصحاب و عزیزان او را زجر دادند!دندان پیغمبر را همینها شکستند،پیشانى پیغمبر را همینها شکستند،و دیگر کارى نبود که نکنند. ولى آن اواخر،دوره فتح مکه مى‏رسد.سوره مائده آخرین سوره‏اى است که بر پیغمبر نازل شده.بقایایى از دشمن باقى مانده ولى دیگر قدرت دست مسلمین است.در این سوره مى‏فرماید:

«یا ایها الذین آمنوا;و لا یجرمنکم شنئان قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى‏» . (۴)
خلاصه مضمون این است:اى اهل ایمان!ما مى‏دانیم دلهاى شما از اینها پر از عقده و ناراحتى است،شما از اینها خیلى ناراحتى و رنج دیدید،ولى مبادا آن ناراحتیها سبب بشود که حتى درباره این دشمنها از حد عدالت‏خارج بشوید.

این اصل چه اصلى است؟[مطلق است‏یا نسبى؟]آیا مى‏شود گفت که از حد تجاوز کردن در یک مواردى جایز است؟خیر،از حد تجاوز کردن در هیچ موردى جایز نیست.هر چیزى میزان و حد دارد،از آن حد نباید تجاوز کرد.حد تجاوز در جنگ چیست؟

مى‏پرسم با دشمن براى چه مى‏جنگى؟یک وقت مى‏گویى براى اینکه عقده‏هاى دلم را خالى کنم.آن،مال اسلام نیست.ولى یک وقت مى‏گویى من با دشمن مى‏جنگم تا خارى را از سر راه بشریت‏بردارم.خوب،خار را که برداشتى دیگر کافى است.آن شاخه که خار نیست،شاخه را براى چه مى‏خواهى بردارى؟!این،معنى حد است.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.