مقاله زندگی نامه جلال آل احمد
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله زندگی نامه جلال آل احمد دارای ۸۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله زندگی نامه جلال آل احمد کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله زندگی نامه جلال آل احمد،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله زندگی نامه جلال آل احمد :
منابع و مأخذ:
دهباشی، علی (۱۳۷۸)، یادنامه جلال آل احمد، نشر به دید.
کاموس، مهدی (۱۳۸۱)، یادمان جلال آل احمد ، دفتر مطالعات ادبیات داستانی.
میرزایی، حسین (۱۳۸۰) ، جلال اهل قلم، انتشارات سروش.
آشوری، داریوش (۱۳۷۶)، ما و مدرنیته ، نشر فرهنگی صراط.
آل احمد، شمس (۱۳۵۴)، گاهواره، انتشارات آبان.
آل احمد، شمس (۱۳۶۹)، از چشم برادر، انتشارات کتاب سعدی.
دانشور، سیمین (۱۳۷۱)، غروب جلال، نشر خرم.
میراحمدی، مریم (۱۳۵۷)، آل احمد و مذهب، انتشارات علمی.
عابدینی، حسن (۱۳۶۹)، فرهنگ داستان نویسی ایران، انتشارات تهران دبیران.
فهرست مطالب
مقدمه
زندگی نامه جلال (مثلاً شرح احوالات)
اندیشه های جلال ۸
پایگاه اجتماعی جلال ۱۰
پدیده غربزدگی از دیدگاه جلال ۱۶
زنان از دیدگاه جلال ۲۰
مذهب و روحانیت از دیدگاه جلال ۲۱
جلال از دیدگاه سیمین دانشور (شوهر من جلال) ۲۳
خاطره ای از جلال (ویلیام میلوارد) ۳۵
آثار جلال ۴۰
مرگ جلال ۴۲
مرثیه ای در سوگ جلال (مهدی اخوان ثالث) ۴۳
جمع بندی ۴۵
زندگی نامه جلال (مثلاً شرح احوالات)
در خانواده ای روحانی (مسلمان- شیعه) برآمده ام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرهایم در مسند روحانیت مردند. و حالا برادرزاده ای و یک شوهر خواهر دیگر روحانی اند. و این تازه اول عشق است. که الباقی خانواده همه مذهبی اند. با تک و توک استثنایی. برگردان این محیط مذهبی را در «دید و بازدید» میشود دید و در «سه تار» و گله به گله در پرت و پلاهای دیگر.
نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال ۱۳۰۲ بی اغراق سرهفت تا دختر آمده ام. که البته هیچکدامشان کور نبودند. اما جز چهار تاشان زنده نمانده اند. دو تاشان در همان کودکی سر هفت خان آبله مرغان و اسهال مردند و یکی دیگر در سی و پنج سالگی به سرطان رفت.
کودکیم در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. تا وقتیکه وزارت عدلیه «داور» دست گذاشت روی محضرها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به اینکه فقط آقای محل باشد. دبستان را که تمام کرد دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کار کن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی؛ بعد سیم کشی برق، بعد چرم فروشی و ازین قبیل … و شبها درس. و با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگذاری سیم کشی های متفرق. بر دست «جواد» ؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهایم که اینکاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد. و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگه وجودم- در سال ۱۳۲۲- یعنی که زمان جنگ. به این ترتیب است که جوانکی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده میشود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل. که برای ما کشتار را نداشتو خرابی و بمباران را. اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزار دهنده قوای اشغال کننده را.
جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. ۱۳۲۵ و معلم شدم. ۱۳۲۶ در حالیکه از خانواده بریده بودم و با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار امریکایی که خدا عالم است از تن کدام سرباز به جبهه رونده ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به ۸۰ تومان بخرمش. سه سالی بود که عضو حزب توده بودم. سالهای آخر دبیرستان با حرف و سخنهای احمد کسروی آشنا شدم و مجله «پیمان» و بعد «مرد امروز» و «تفریحات شب» و بعد مجله «دنیا» و مطبوعات حزب توده … و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم «انجمن اصلاح».
کوچه انتظام، امیریه. و شبها در کلاسهای مجانی فنارسه درس می دادیم و عربی و آداب سخنرانی. و روزنامه دیواری داشتیم و به قصد وارسی کار احزابی که همچو قارچ روییده بودند هر کدام مامور یکیشان بودیم و سرکشی می کردیم به حوزه ها و میتینگهاشان … و من مامور حزب توده بودم و جمعه ها بالای پسقلعه و کلک چال مناظره و مجادله داشتیم که کدامشان خادمند و کدام خائن و چه باید کرد و ازین قبیل … تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم. جز یکی دو تا که نیامدند. و این اوایل سال ۱۳۲۳ دیگر اعضای آن انجمن «امیرحسین جهانبگلو» بود و رضای زنجانی و هوشیدر و عباسی و دارابزند و علینقی منزوی و یکی دو تای دیگر که یادم نیست. پیش از پیوستن به حزب، جزوه ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم «عزاداریهای نامشروع» که سال ۲۲ چاپ شد و یکی دو قران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاریهای مذهبی همه اش را چکی خریده اند و سوزانده. اینرا بعدها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت و پلاهای دیگری نوشته بودم در حوزه تجدیدنظرهای مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد.
در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و ازین مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر برای دانشجویان» که گرداننده اش بودم و در مجله ماهانه «مردم» که مدیر داخلیش بودم. و گاهی هم در «رهبر» اولین قصه ام در «سخن» درآمد. شماره نوروز ۲۴ که آنوقتها زیر سایه صادق هدایت منتشر میشود و ناچار همه جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند. و در اسفند همین سال «دید و بازدید» را منتشر کردم؛ مجموعه آنچه در «سخن» و «مردم برای روشنفکران» هفتگی درآمده بود. به اعتبار همین پرت و پلاها بود که از اوایل ۲۵ مامور دشم که زیر نظر طبری «ماهانه مردم» را راه بیندازم. که تا هنگام انشعاب ۱۸ شماره اش را درآورم. حتی ششماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.
چاپخانه «شعله ور» . که پس از شکست «دموکرات فرقه سی» و لطمه ای که به حزب زد و فرار رهبران، از پشت عمارت مخروبه «اپرا» منتقلش کرده بودند به داخل حزب. و به اعتبار همین چاپخانه ای در اختیار داشتن بود که «از رنجی که می بریم» درآمد. اواسط ۱۳۲۶ حاوی قصه های شکست در آن مبارزات و به سبک رئالیسم سوسیالیستی! و انشعاب در آذر ۱۳۲۶ اتفاق افتاد. بدنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم- به رهبری خلیل ملکی- و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبود. و به همین علت سخت دنباله روی سیاست استالینی بودند که می دیدیم که به چه بواری میانجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعاتی حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت.
در این دوره سکوت است که مقداری ترجمه می کنم. به قصد فنارسه یاد گرفتن. از «ژید» و «سارتر» و نیز از «داستایوسکی» «سه تار» هم مال این دوره است که تقدیم شده به خلیل ملکی. هم درین دوره است که زن می گیرم. وقتی از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چاردیواری خانه ای می سازی. از خانه پدری به اجتماع حزب گریختن و از آن به خانه شخصی. و زنم سیمین دانشور است که می شناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیباشناسی و صاحب تالیف ها و ترجمه های فراوان. و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم. که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم درآمده بود.
(و مگر در نیامده؟!. از ۱۳۲۹ به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد. و اوضاع همین جورها هست تا قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق. که از نو کشیده می شوم به سیاست. و از نو سه سال دیگر مبارزه. در گرداندن روزنامه های «شاهد» و «نیروی سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگی» که مدیرش ملکی بود. علاوه بر اینکه عضو کمیته نیروی سوم و گرداننده تبلیغاتش هستم که یکی از ارکان جبهه ملی بود. و باز همین جورهاست تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. می خواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود؛ و با همان «بریا» بازیها، که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه بازیها از حزب توده انشعاب کرده بودیم. و حالا از نو به سرمان می آمد.
در همین سالهاست که «بازگشت از شوروی» ژید را ترجمه کردم و نیز «دستهای آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. «زن زیادی» هم مال همین سالهاست. آشنایی با «نیما یوشیج» هم مال همین دوره است. و نیز شروع به لمس کردن نقاشی. مبارزه ای که میان ما از درون جبهه ملی با حزب توده درین سه سال دنبال شد، به گمان من یکی از پربارترین سالهای نشر فکر و اندیشه و نقد بود.
بگذریم که حاصل شکست در آن مبارزه به رسوب خویش پای محصول کشت همه مان نشست. شکست جبهه ملی و برد کمپانیها در قضیه نفت- که از آن به کنایه در «سرگذشت کندوها» گپی زده ام- سکوت اجباری مجددی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت. و حاصلش «اورازان- تات نشینهای بلوک زهرا- و جزیره خارک» که بعدها موسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به دانشکده ادبیات به اعتبار آنها ازم خواست که سلسله نشریاتی را درین زمینه سرپرستی کنم. و اینچنین بود که تک نگاری (مونوگرافی) ها شد یکی از رشته کارهای ایشان. و گرچه پس از نشر پنج تک نگاری ایشان را ترک گفتم. چرا که دیدم می خواهند از آن تک نگاریها متاعی بسازند برای عرضه داشت به فرنگی و ناچار هم به معیارهای او و من اینکاره نبودم. چرا که غرضم از چنان کاری از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی. اما به هر صورت این رشته هنوز هم دنبال میشود.
و همین جوریها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست بازیها سر سالم به در برده متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانیها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی – و در واقع به صورت دنباله روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا- دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن میبرد و بدلش میکند به مصرف کننده تنهای کمپانی ها و چه بی اراده هم. و هم اینها بود که شد محرک «غرب زدگی» – سال ۱۳۴۱- که پیش از آن در «سه مقاله دیگر» تمرینش را کرده بودم. «مدیر مدرسه» را پیش ازینها چاپ کرده بودم- ۱۳۲۷- حاصل اندیشه های خصوصی و برداشتهای سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار مؤثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صریح به اوضاع کلی زمانه و همین نوع مسایل استقلال شکن.
انتشار «غرب زدگی» که مخفیانه انجام گرفت نوعی نقطه عطف بود در کار صاحب این قلم. و یکی از عوارضش اینکه «کیهان ماه» را به توقیف افکند. که اوایل سال ۱۳۴۱ براهش انداخته بودم و با اینکه تأمین مالی کمپانی کیهان را پس پشت داشت شش ماه بیشتر دوام نیاورد و با اینکه تأمین مالی کمپانی کیهان را پس پشت داشت شش ماه بیشتر دوام نیاورد و با اینکه جماعتی پنجاه نفره از نویسندگان متعهد و مسئول به آن دلبسته بودند و همکارش بودند دو شماره بیشتر منتشر نشد. چرا که فصل اول «غرب زدگی» را در شماره اولش چاپ کرده بودیم که دخالت سانسور و اجبار کندن آن صفحات و دیگر قضایا…
کلافگی ناشی ازین سکوت اجباری مجدد را در سفرهای چندی که پس ازین قضیه پیش آمد درکردم. در نیمه آخر سال ۴۱ به اروپا. به ماموریت از طرف وزارت فرهنگ و برای مطالعه در کار نشر کتابهای درسی. در فروردین ۴۳ به حج. تابستانش به شوروی. به دعوتی برای شرکت در هفتمین کنگره بین الملی مردمشناسی. و به آمریکا در تابستان ۴۴ به دعوت سمینار بین المللی و ادبی و سیاسی دانشگاه «هاروارد».
و حاصل هر کدام ازین سفرها سفرنامه ای. که مال حجش چاپ شد. به اسم «خسی در میقات» و مال روش داشت چاپ می شد؛ به صورت پاورقی در هفته نامه ای ادبی که «شاملو» و «رویایی» در می آورند. که از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفته نامه. گزارش کوتاهی نیز از کنگره مردمشناسی داده ام در «پیام نوین» و نیز گزارش کوتاهی از «هاروارد» ، در «جهان نو» که دکتر «براهنی» در میآورد. باز چهار شماره بیشتر تحمل دسته ما را نکرد. هم درین مجله بود که دو فصل از «خدمت و خیانت روشنفکران» را در می آوردم. و اینها مال سال ۱۳۴۵ پیش ازین «ارزیابی شتابزده» را درآورده بودم- سال ۴۳- که مجموعه هجده مقاله است در نقد ادب و اجتماع و هنر و سیاست معاصر. که در تبریز چاپ شد. و پیش از آن نیز قصه «نون و قلم» را- سال ۱۳۴۰- که به سنت قصه گویی شرقی است و در آن چون و چرای شکست نهضتهای چپ معاصر را برای فرار از مزاحمت سانسور در یک دوره تاریخی گذشته ام و وارسیده.
آخرین کارهایی که کرده ام یکی ترجمه «کرگدن» اوژن یونسکو- است- سال ۴۵- و انتشار متن کامل ترجمه «عبور از خط» ارنست یونگر که به تقریر دکتر محمود هومن برای «کیهان ماه» تهیه شده بود و دو فصلش همانجا درآمده بود. و همین روزها از چاپ «نفرین زمین» فارغ شده ام که سرگذشت معلم دهی است در طول نه ماه از یک سال و آنچه بر او و اهل ده می گذرد. به قصد گفتن آخرین حرفها درباره آب و کشت و زمین و لمسی که وابستگی اقتصادی به کمپانی از آنها کرده و اغتشاشی که ناچار رخ داده. و نیز به قصد ارزیابی دیگری خلاف اعتقاد عوام سیاستمداران و حکومت از قضیه فروش املاک که به اسم اصلاحات ارضی جاش زده اند.
پس از این باید «خدمت و خیانت روشنفکران» را برای چاپ آماده کنم. که مال سال ۴۳ است و اکنون دستکاریهایی می خواهد. و بعد باید ترجمه «تشنگی و گشنگی» یونسکو را تمام کنم و بعد بپردازم به از نو نوشتن «سنگی بر گوری» که قصه ایست در باب عقیم بودن. و بعد بپردازم به اتمام «نسل جدید» که قصه دیگری است از نسل دیگری که من خود یکیش … و می بینی که تنها آن بازرگان نیست که به جزیره کیش شبی ترا به حجره خویش خوانند و چه مایه مالیخولیا که به سر داشت …
دیماه ۱۳۴۶
اندیشه های جلال
مهمترین زمینه های فکری تأثیر گذار بر اندیشه آل احمد را اینگونه میتوان برشمرد:
– «اندیشه های کسروی» که در مذهب گریزی و مذهب ستیزی اولیه آل احمد تأثیر داشت؛
– «اندیشه های مارکسیستی»- اعم از «مارکسیسم- لنینیسم» و «مارکسیسم انتقادی»- که در ذیل آن، تئوری امپریالیسم «لنین» و افکار «مارکوزه» و تأثیر آن بر اندیشه آل احمد با مستنداتی مورد اشاره قرار گرفت؛
– «اگزیستانسیالیسم» نیز از دیگر زمینه های فکری آل احمد بوده که در این میان وی از افکار «هایدگر»، «سارتر» و «کامو» تاثیرهای عمده ای را خصوصاً در باب «غربزدگی» و «نگرش به ماشین و تکنولوژی» و «نحوه نگارش داستانها» و «همدلی و درون بینی» شخصیتهای داستانی پذیرفته است؛
– «نیهیلیسم» (یونسکو، یونگر و داستایوفسکی) نیز در توجه آل احمد و نحوه نگرش او به «تکنولوژی»
مهمترین زمینه های فکری تأثیر گذار بر اندیشه آل احمد را اینگونه میتوان برشمرد:
– «اندیشه های کسروی» که در مذهب گریزی و مذهب ستیزی اولیه آل احمد تأثیر داشت؛
– «اندیشه های مارکسیستی»- اعم از «مارکسیسم- لنینیسم» و «مارکسیسم انتقادی»- که در ذیل آن ، تئوری امپریالیسم «لنین» و افکار «مارکوزه» و تأثیر آن بر اندیشه آل احمد با مستنداتی مورد اشاره قرار گرفت؛
– «اگزیستانسیالیسم» نیز از دیگر زمینه های فکری آل احمد بوده که در این میان وی از افکار «هایدگر»، «سارتر» و «کامو» تاثیرهای عمده ای را خصوصا در باب «غربزدگی» و «نگرش به ماشین و تکنولوژی» و «نحوه نگارش داستانها» و «همدلی و درون بینی» شخصیتهای داستانی پذیرفته است؛
– «نیهیلیسم» (یونسکو، یونگر و داستایوفسکی) نیز در توجه آل احمد و نحوه نگرش او به «تکنولوژی» بی تأثیر نبوده است؛ ولی او به «پوچ گرایی» آن اندیشه ها توجه چندانی نمی کند؛ بلکه فقط «بیمناک» بودن را از آن اقتباس میکند؛
– «نیروی سوم» و خصوصاً اندیشه های «خلیل ملکی» نیز از عوامل دیگر اثرگذار بر اندیشه های آل احمد میباشد؛
– مذهب و مکتب «وابستگی» نیز در زوایای عمده کارهای آل احمد تأثیر گذار بوده است.
آنچه ذکر گردید، مهمترین منابعی است که اندیشه ها و افکار آل احمد از آنها اقتباس نموده است و این به معنای آن نیست که او فقط ترجمه کننده افکار آنها بوده؛ بلکه آل احمد با رویکرد اقتباسی خود، آن افکار را با مسائل و دغدغه های خود محک زده و بعد از آفرینش تلفیقی نو که گره گشای مسائل ایران باشد، آنها را عنوان می نموده است.
پایگاه اجتماعی جلال
۱- روحانی زادگی
آل احمد قبل از هر چیز، یک «روحانی زاده» بود و دوران کودکی و نوجوانی را در محیط مذهبی خانواده سپری کرده بود: «چنانکه خودش برایم گفته است، در آغاز جوانی سپری کرده بود: «چنانکه خودش برایم گفته است، در آغاز جوانی سخت پایبند مذهب بوده و از نماز شب و جعفر طیار و انگشتر درّ و عقیق و امر به معروف و نهی از منکر، یک دم غافل نبوده است.» (دانشور، ۱۳۷۱). جلال «ریشه های عمیق خانوادگی» داشته و پدر او از روحانیون برجسته ای بوده که حضرت امام (ره) او را می شناخته است و برای فوت او در قم مراسم برگزار می نماید.
آل احمد در بررسی مساله روشنفکری، یکی از زادگاههای آن را روحانیت می داند بر این مبنا روشنفکری خود او را نیز میتوان متاثر از «روحانی زاده» بودنش می دانست. زیرا این قشر بیشتر از اقشار دیگر با کتاب و مدرسه سروکار دارند. علاوه بر این، مفهوم «رهبری» برای فرزندان روحانیون، از همان آغاز امری ملموس بوده که این خصیصه نیز آنها را به سمت روشنفکری هدایت میکند. در کنار آن ، سختگیریهای مذهبی نیز باعث بی طاقت شدن فرزندان آنها گردیده که یکجا اصول و فروع را با هم کنار می گذارند.
آل احمد در جواب «جمالزاده» که در نقد مدیر مدرسه تعجب کرده بود که «در چنین محیط خراب و فاسد و متعفنی، این یک نفر جناب مدیر از کجا این همه حساس و باوجدان و درست بار آمده است!»، می نویسد:
«باید به استحضارتان برسانم این فقیر افتخار این را دارد که در یک خاندان روحانی تربیت شده است.»
و به نظر سیمین دانشور: «پدر و فرزند، هر چند از دو راه می رفتند، ولی از نظر شخصیت بسیار شبیه هم بودند. پدرش روحانی قرص و حتی لجوجی بود و تحمل کوچکترین تردیدی را نداشت.»
این محیط مذهبی در مرحله اول زندگی (۲۲-۱۳۰۲)، او را مذهبی بار آورده بود و از آنجا که این وجه مذهبی او ناشی از سختگیریهای مذهبی خانواده بود، در ۱۳۲۲ پشت پا به خانواده می زند و نسبت به مرسومات دینی، سرخورده میشود. مرحوم آیت الله طالقانی این سرخوردگی آل احمد را ناشی از همین سختگیریها می داند که فی المثل او را وادار می نموده اند به «شاه عبدالعظیم» برود و «دعای کمیل» بخواند.
بعد از بسته شدن محضر پدر آل احمد در ۱۳۱۰ توسط وزیر عدلیه وقت (علی اکبر داور)، پدر جلال دچار بداخلاقی بیشتری می گردد و سختگیریهای او بیشتر میشود. نتیجه این سختگیریها تمایل جلال به حزب توده و نقد مذهب، خصوصاً نقد خرافات سنتی میباشد که در سه تار و زن زیادی مشهود است. اما پس از گذشت دو دهه با برگشت عمیقی به مذهب، «مذهب» را عامل هویت جامعه ایران قلمداد می نماید.
۲- معلمی
آل احمد پس از بریدن از خانواده و ورود به دانشگاه، معلم دبیرستانهای تهران میشود و در دبیرستانهای «شرف» و … به تدریس می پردازد. معلمی آل احمد به عنوان یکی از شاخصهای پایگاه اجتماعی او، باعث شد که به گفته خود او زاویه دیدش معطوف به فرهنگ شود. او می نویسد:
«فرهنگ دریچه ای است که نگاه من همیشه در چارچوب آن بوده است.»
تأثیر معلمی آل احمد را بر اندیشه او به وضوح میتوان مشاهده نمود. روایت کننده اغلب داستانهای آل احمد «معلم» ها هستند؛ و داستانهای او اغلب از نگاه یک «معلم» بیان میشود. داستان «جاپا» و «دفترچه بیمه» در زن زیادی و داستانهای مدیر مدرسه و نفرین زمین و … همگی از زبان معلمها و از زاویه دید آنها خلق شده است. حتی او گاهی در نوشته هایش نیز لحن معلمی به خود میگیرد و با حالت آمرانه سخن می گوید و در نامه به «جمالزاده»، این روحیه را متوجه میشود و می نویسد: «می بخشید که به زبان معلمها می نویسم- عادت شغلی است.»
آل احمد نظر به معلم بودنش، توجه خود را به مقولاتی که مربوط به «فرهنگ» و «آموزش» می شود، معطوف می نماید. «بلبشوی کتابهای درسی»، «خط و زبان فارسی» و بخش «فرهنگ و دانشگاه چه می گوید؟» در غربزدگی کاملاً از مسائلی هستند که آل احمد به خاطر ارتباط شغلی با آنها به طرح معضلات می پردازد.
آل احمد درباره معلم بودن خود می گوید:
«نمی دانم خانمها و آقایان اطلاع دارند که من معلمم- که البته فعلا از افتخار تدریس محرومم- ولی اینجا وضع جوری است که از صورت معلمی درمیام؛ اما در عین حال نمی خواهم از حدود معلمی خارج بشوم؛ چون فرقی هست بین یک معلم و یک مبلغ. یک مبلغ از «یقین» شروع میکند و با یقین حرف می زند؛ و بعد اینکه روش کار یک مبلغ «قیاس» است؛ در حالی که روش کار یک معلم، «استقراء» است. و من از نظر شغل، معلمم، اما ضمناً خالی از تبلیغ هم نیستم.» (آل احمد، ۱۳۴۶)
۳- تحصیل دانشگاهی
علاوه بر این، توجه به تحصیلات آل احمد نیز اهمیت دارد. او فارغ التحصیل رشته ادبیات بود؛ اما- همانگونه که ذکر شد- آثار داستانی او اغلب «اجتماعیات در ادبیات» می باشند. تحصیل در رشته ادبیات از یکسو و فعالیت سیاسی و حزبی از سوی دیگر، باعث آن گردید که آل احمد به امور اجتماعی بپردازد و این مهم را با استفاده از قالب ادبیات به ثمر برساند. و با رویکردی جامعه شناختی به مسائل اجتماعی ایران بپردازد.
۴- استادی دانشگاه
هر چند آل احمد از «حاشیه» نشینان دانشگاه بود، ولی چند برای در دانشگاه تدریس داشته است. «سیمین» در مورد وقتی که «جلال» به اتفاق «ساعد» قصد رفتن به «هروآباد» را برای مطالعه «تات نشینها» داشتند، می نویسد: «می دانست که باز هم بیکارش می کنند؛ یعنی از درس در هنرسرای عالی نارمک هم معافش خواهند کرد. بار اولش که نبود؛ به این جور از کار بیکار کردنها عادت کرده بود. پیشترها از تدریس در دانشسرای عالی، از دانشسرای مامازن، از دانشکده علوم تربیتی، پس از ۳ سال ، ۲ سال، یک سال تدریس، معذورش داشته بودند و اتفاق تازه ای نیفتاده بود که هنرسرای عالی نارمک راه آن رهروان را نرود.»
البته به دلایل سیاسی نیز کلاسهای آل احمد تعطیل می شد ولی اغلب با اعتصاب دانشجویان علیه این اقدام مواجه می گردید. هر چند آل احمد کرسی دانشگاهی نداشت، اما نزد دانشگاهیان از ارج و منزلت خاصی برخوردار بود و معمولاً برای سخنرانی از او دعوت می شد..
«گفتگوی دراز با دانشجویان تبریز» یکی از این موارد است که ابتدا از او خواسته میشود از «ادبیات معاصر» سخن بگوید؛ اما او از دانشجویان می خواهد که جلسه با پرسش و پاسخ آغاز گردد. همچنین «چند نکته درباره مشخصات کلی ادبیات معاصر» را در «تکنیکال اسکول» آبادان ایراد می نماید:
«وقتی دانشگاهمان از داشتن کرسی ادبیات معاصر سرباز می زند و بزرگان قوم، به تبعیت از یک رسم کهن، فقط در بند احیاء مردگانند، ناچار آدمی غیردانشگاهی و حقیر چون من باید در یک محفل دانشگاهی دعوی قضاوت درباره ادبیات معاصر را بکند.»
آخرین سخنرانی و پرسش و پاسخ او با دانشجویان در یادبود «نیما یوشیج» (۱۷/۱۱/۱۳۴۷) در تالار دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است که به بررسی وضعیت و رسالت شعر آن زمان می پردازد. آل احمد از محیطهای دانشگاهی چندان دور نبود تأثیر بسزایی بر این محیطها داشت. دانشجویان متعددی به او رجوع نموده و از او راه حل می خواستند. نامه «اصغر شیرازی» به آل احمد- که او را «استاد آل احمد» خطاب میکند- یکی از این نامه هاست. این ارتباط با دانشگاه و فرهنگ باعث آن گردید که توجه آل احمد به مقوله «فرهنگ» برجسته تر از موضوعات دیگر باشد و در نوشته هایش به دانشگاه و مسائل آن توجه زیادی داشته باشد.
۵- روزنامه نگاری
«روزنامه نگار» بودن آل احمد نیز از شاخصهای پایگاه اجتماعی آل احمد است. او روزنامه نگار بود و از ۱۳۲۴ – که اولین اثر خود را در مجله «سخن» به چاپ رسانید- تا اواخر عمر خود این حرفه را دنبال نمود، همین امر او را به روزنامه نگاری حرفه ای تبدیل کرد.
روزنامه نگار بودن آل احمد دلیل بر روزمره بودن و سطحی بودن او نیست؛ بلکه با مرور بر سابقه درخشان آل احمد در عرصه نویسندگی و مدیریت روزنامه، متوجه دقت او در مساله یابی و شناخت مسائل روز می شویم.
جلال اغلب نوشته های خود را قبل از چاپ به صورت کتاب، در روزنامه ها و مجلات منتشر می کرد. حتی این کار شامل غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران نیز که از کتب پرمحتوای اوست میشود. البته اغلب روزنامه ها با چاپ نوشته های آل احمد به تعطیلی کشیده میشدند، به همین خاطر او معمولاً خود، امتیاز نشریه ای را می گرفت تا پس از توقیف، شخص دیگری متضرر نشده باشد.
یکی از فایده های انتشار مطالب آل احمد در روزنامه ها، وسعت خوانندگان آن بود که نوشته های او از این طریق برد بیشتری می یافت. البته استقلال جلال در چاپ این «روزنامه ها» و «کتابها» باعث آن شده بود که برای «خود» بنویسد؛ نه برای کس دیگر؛ و به همین دلیل آنچه را در اندیشه داشت، می نگاشت.
آل احمد از آنجا که متصدی هیچ پست دولتی نبود و دائماً از احراز اینگونه پستها فرار می کرد، نسبت به نظام سیاست حاکم، صریحترین انتقادها را بیان می نمود. حریف شغلی او باعث آزادی در گفتارش شده بود. هر چند آل احمد معلم بود و معلمی نیز شغلی دولتی محسوب می شد، ولی وی به آن هم دل نبسته بود. او همواره می گفت:
«بالاتر از سیاهی آقا معلمی که رنگی نیست.»
پدیده غربزدگی از دیدگاه جلال
آل احمد از اندیشمندانی است که در مواجهه با غرب، درصدد اخذ عناصر تمدن غربی، مثل «ماشین»، «تکنولوژی»، «علوم تجربی و فنی» و «دموکراسی» بنیادین و وانهادن خصایص دیگر غرب میباشد. برای او، «غرب» کلیتی نیست که نتوان پاره ای از آن را اخذ کرد؛ بلکه: «ما یک چیزهائی را از غرب لازم داریم بگیریم» و باید رویکردی اقتباسی نسبت به غرب داشته باشیم.
آل احمد با غرب در ستیز نبود و در اینکه او را «غرب ستیز» بنامیم، باید تأمل نمود:
«گمان می کنم معلوم باشد که غرض از این طرح [غربزدگی]، مخالفت با غرب نیست یا مقاومت در برابر ماشین و تکنولوژی که از غرب می آید؛ چون حالا دیگر مسلم است که ماشین اگر نه سرنوشت اختیاری بشری، دست کم سرنوشت جبری اوست. هیچ دروازه ای نیست که به روی ماشین بسته بماند. تکنولوژی، ابزار دقیق کار و زندگی مردم قرن بیستم است.»
(آل احمد، ۱۳۴۶)
او غرب را یک «موجودیت و کلیت یکپارچه» نمی دانست که نتوان جزئی از آن را برگرفت؛ بلکه معتقد بود:
«از غرب یک مقدار چیزها لازم داریم بگیریم؛ اما نه همه چیز را. از غرب یا در غرب، ما در جستجوی تکنولوژی هستیم. این را وارد می کنیم. علمش را هم ازش می آموزیم؛ گرچه غربی نیست و دنیایی است.» (آل احمد، ۱۳۴۶)
اینکه ما از غرب چه چیزهائی را نباید بگیریم، موضوعی است که پس از تشریح مسأله «غربزدگی» به آن اشاره می کنیم، زیرا آنچه نباید اخذ کنیم، اموری است که خود می توانیم از پس آن برآئیم و غربزدگی ماست که باعث میشود گمان کنیم همه چیز را باید از غرب بگیریم.
در یک طبقه بندی کلی میتوان ۳ حوزه فکری عمده را در رویکرد به غرب، از یکدیگر تفکیک نمود:
الف- غرب ستایی؛
ب- غرب ستیزی؛
ج- غرب گزینی.
الف- حوزه فکری غرب ستایی: به ستایش هر آنچه از غرب می آید، مشغول است. این حوزه فکری، راه افراط و اغراق را می پیماید و شعار عمده آن عبارت است از: «از فرق سر تا نوک پا فرنگی شدن».
ب- حوزه فکری غرب ستیزی: به ستیز با هر آنچه از غرب می آید، می پردازد. این گروه با پیمودن راه تفریط، «در برابر هر چه که از غرب و کشورهای غربی وارد می شد، موضعگیری شدیداً منفی داشتند و چون غرب را جزء بلاد کفر می دانستند، هر چیزی را که از غرب می آمد، اعم از اندیشه و یا کالا و مواد غذایی و … ، همه را محکوم به «نجاست» می دانستند و خوردن «گوجه فرنگی» یا «ارمنی بادمجان» را به قول استاد مطهری، جزء مهمترین گناهان می شمردند.»
ج- حوزه فکری غرب گزینی : در برخورد با غرب، دست به گزینش می زند و آنچه را لازم می بیند و برای اخذ کردن ، مناسب (چه به جبر و چه به اختیار)، برمی گیرد. این حوزه به ستیز با معایب و نقصانهای غرب و ستایش از محسنات غرب می پردازد.
دو حوزه اولیه را کمتر میتوان «حوزه فکری» قلمداد کرد؛ زیرا در هر دو حوزه، عمل احساسی صورت میگیرد و تدبیری در آن موجود نمی باشد. به عبارت دیگر، این دو حوزه «غرب» را به مثابه کلیتی در نظر می گیرند که قابل تفکیک و تجزیه نمی باشد؛ بنابراین یا می باید آن را به طور کامل پذیرفت و یا اینکه به طور کامل طرد نمود؛ در حالی که حوزه فکری «غرب گزینی» چنین کلیتی را برای غرب قائل نمی باشد و در پی اخذ اموری از غرب و طرد اموری دیگر میباشد. البته اینکه آیا غرب، کلیت یکپارچه ای میباشد یا خیر، بحث مجزایی را می طلبد که در حوصله این مجمل نمی باشد؛ اما با توجه به آثار و نوشته های آل احمد، اینگونه به نظر می رسد که حداقل او غرب را کلیت یکپارچه نمی داند و به همین دلیل قائل به اخذ پاره هایی از تمدن غرب و وانهادن پاره های دیگر آن میباشد.
حوزه فکری «غرب گزینی» وجه دیگری نیز دارد و آن «احیا سنت» است. آنچه که تحت عنوان «بازگشت به خویش» ذکر می شود، در این مقوله می گنجد. البته مراد از «بازگشت»، برگشتن به سنتهای قدیم به طور کلی نمی باشد؛ بلکه در این بازگشت نیز گزینش صورت میگیرد، چه آنکه بسیاری از خرافات در قالب سنت، خود را موجه می نمایند و این در حالی است که این حوزه فکری در صدد احیا سنت اصیل و طرح خرافات است.
از آنجا که رویکرد آل احمد به غرب، «غرب گزینی» است، مهمترین وجه مطرود غرب در نظر او، وجه استعماری آن بوده است.
آل احمد «غرب ستیز» نیست؛ بلکه «غربزده ستیز» است. به نظر او کسانی که گمان می کنند ما باید همه چیزمان را از غرب بگیریم، غربزده اند و نبایست ملاکهای زندگی غربی را گرفت و جانشین ملاکهای زندگی و ادب و هنر خود کرد. ما باید شخصیت فرهنگی- تاریخی خودمان را در قبال هجوم ماشین حفظ کنیم و دچار خودباختگی فرهنگی نشویم.
به نظر آل احمد، غربزدگی عارضه ای است که از بیرون آمده و در محیطی آماده برای بیماری، رشد کرده است.
دیدگاه آل احمد در برخورد با غرب، منفعل نیست؛ بلکه «فعال» عمل میکند و این از محاسن کار اوست: «نظر مرحوم آل احمد، دست انسان را در عمل می گشاید و برخورد نقادانه با فرهنگ غرب را تلقین میکند. می گوید که «بلائی» و صحیحتر بگوئیم «حادثه ای» آمده است اما در برابر آن نباید دستپاچه شد، نباید دچار اضطراب شد و نباید به تقلید ناشیانه دست برد. باید آن را شناخت و باید کمر همت را بست و به قوت در برابرش ایستاد؛ عناصر قابل جذب را جذب کرد و عناصر قابل طرد را طرد کرد و برای مقاومت، دست به سنت برد و فرهنگ خفته را بیدار کرد.» (سروش، ۱۳۷۱).
اغلب کسانی که درباره آل احمد اظهار نظر کرده اند، حتی مخالفین او، تیزبینی او را مورد ستایش قرار داده اند و به این نکته اعتراف کرده اند که تشخیص آل احمد، تشخیص دقیقی است. «داریوش آشوری» که یکی از منتقدین غربزدگی می باشد، در این باره می نویسد: «من آل احمد را به خاطر شهامتی که در طرح مساله داشت، ستایش می کنم، هر چند که در استنباط مفهوم با او اختلاف دارم.»
مابقی اظهارنظرها نیز از همین قبیل سات و اغلب با طرح مساله آل احمد موافقند؛ اما با شکل توجیه آن ، موافق نیستند و با راه حل هائی که او ارائه داده است، تا حدی مخالف هستند.
به هر حال، اندیشه آل احمد در باب غرب و غربزدگی در دهه ۴۰ و بعد از آن نمود شگفت انگیزی یافت و این خود نشان از مساله یابی دقیق آل احمد دارد، ولی با اینحال در پاسخ به مساله ضعفهایی (از جمله از مبانی فلسفی تمدن غرب) وجود دارد.
زنان از دیدگاه جلال
آل احمد، زنان و مسائل آنان را تا حد زیادی مورد عنایت قرار میدهد و به نقد هر دو تیپ «زن خرافی» و «زن غربزده» می پردازد. البته کار او فقط نقد این دو تیپ نیست، بلکه خصوصا آنجایی که محرومیتهای زنان را موردنظر قرار می دهد، تلویحاً زن نجیب و ایده آل را نیز معرفی میکند. و در جهت نیل به چنین شخصیتی ، شاخصها و راهکارهایی پیشنهاد میدهد. باسواد بودن زنان و احقاق حقوق مادی و معنوی آنان و اصالت دادن به شخصیت زن که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، برای او اهمیت دارد، به نظر او «تا ارزش خدمات اجتماعی زن و مرد و ارزش کار آنان، یعنی مزدشان، یکسان نشود، و تا زن، همدوش مرد، مسئولیت اداره گوشه ای از اجتماع را به عهده نگیرد، و تا مساوات، به معنی مادی و معنوی، میان این دو مستقر نگردد»،
مشکلی از مشکلات زنان حل نشده و کاری برای آنها صورت نگرفته است. آل احمد، خواهان رفع تمامی محرومیت ها از زنان است تا حقوق طبیعی آنان استیفا شود.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.