مقاله شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على (ع)


در حال بارگذاری
15 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
7 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على (ع) دارای ۷۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على (ع)  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على (ع)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین على (ع) :

حضرت على (ع) در سیزده رجب سال ۳۰ عام الفیل در کعبه به دنیا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بیست و یکم ماه رمضان سال ۴۰ هجرى در شهر کوفه به درجه شهادت رسید. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد/
بخشهاى زندگانى على (ع)

با توجه به اینکه امیرمومنان ده سال پیش از بعثت پیامبر (ص) دیده به جهان گشود و در حوادث تاریخ اسلام هموارده در کنار پیامبر اسلام (ص) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نیز سى سال زندگى نمود، مى‏توان مجموع عمر ۶۳ ساله او را به پنج بخش زیر تقسیم نمود: ۱- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام، ۲- از بعثت تا هجرت پیامبر به مدینه، ۳- از هجرت تا درگذشت پیامبر اسلام، ۴- از رحلت پیامبر اسلام تا آغاز خلافت آن حضرت،۵- دوران خلافت آن بزرگوار/

۱- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام ص
چنانکه اشاره کردیم، اگر مجموع عمر على (ع) را به پنج بخش تقسیم کنیم، نخستین بخش آن را زندگى امام پیش از بعثت پیامبر تشکیل مى‏دهد. مقدار عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى‏کند زیرا زمانى که على (ع) دیده به جهان گشود، بیش از سى سال از عمر پیامبر نگذشته بود و پیامبر در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید، بنابراین على (ع) در موقع بعثت پیامبر بیش از ده سال نداشت.

در آغوش پیامبر
على (ع) در این دوره که دوره حساس شکل‏گیرى شخصیت و دوره پذیرش تربیتى و روحى او بود، در خانه حضرت محمد (ص) و تحت تربیت او به سربرد. مورخان اسلامى در این زمینه مى‏نویسند:
یک سال، قحطى بزرگى در مکه رخ داد. در آن زمان ابوطالب عموى پیامبر داراى عائله زیاد و هزینه سنگینى بود. حضرت محمد (ص )به عموى دیگر خود «عباس» که از ثروتمندترین افراد بنى هاشم بود، پیشنهاد کرد که هر کدام از ما یکى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببریم تا فشار مالى

ابوطالب کم شود، عباس موافقت کرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضو(ع) را با او در میان گذاشتند. ابوطالب با این پیشنهاد موافقت کرد. در نتیجه عباس، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود برد. على (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنکه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (ع) او را تصدیق کرد و از او پیروى نمود. پیامبر اسلام (ص) پس از گرفتن على (ع) فرمود: همان را برگزیدم که خدا او را براى من برگزید

از آنجا که حضرت محمد (ص) در سنین کودکى – پس از درگذشت عبدالمطلب – در حانه عمویش ابوطالب و تحت کفالت او بزرگ شده بود، مى‏خواست با تربیت یکى از فرزندان او، زحمات وى و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران کند و از میان فرزندان او نظر به على (ع) داشت/ على (ع) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتى خود اشاره نموده و مى‏فرماید:«شما (یاران پیامبر) از خویشاوندى نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصى که با آن حضرت داشتم آگاهید و مى‏دانید موقعى که من خردسال بودم، پیامبر مرا در آغوش مى‏گرفت و به سینه خود مى‏فشرد و مرا در بستر خود مى‏خوابانید به طورى که من بدن او را لمس مى‏کردم، بوى خوش آن را مى‏شنیدم و او غذا در دهان من مى‏گذارد/

من همچون بچه‏اى که به دنبال مادرش مى‏رود، همه جا همراه او مى‏رفتم، هر روز یکى از فضائل اخلاقى خود را به من تعلیم مى‏کرد و دستور مى‏داد که از آن پیروى کنم.
۲- از بعثت تا هجرت پیامبر
دومین قسمت از زندگانى على (ع) را بخش از بعثت تا هجرت به مدینه تشکیل مى‏دهد که از نظر زمانى سیزده سال مى‏شود. این بخش از زندگانى امام شامل یک سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته على (ع) در راه پیشرفت اسلام مى‏باشد که در تاریخ اسلام نصیب کسى جز او نشده است/
نخستین کسى که اسلام آورد

نخستین افتخار على (ع) در این دوران پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام، و یا به عبارت صحیح‏تر، ابراز و اظهار اسلام دیرینه خویش است زیرا على (ع) از کوچکى یکتاپرست بود و هرگز آلوده به بت پرستى نبودتا اسلام او به معناى دست کشیدن از بت پرستى باشد (در حالى که در مورد سایر یاران پیامبر چنین نبود/پیشگام بودن در پذیرفتن اسلام، ارزشى است که قرآن مجید روى آن تکیه کرده و صریحا اعلام نموده است که کسانى که در گرایش به اسلام پیشگام بوده‏اند، در پیشگاه

خدا ارزش والایى دارند، آنجا که مى‏فرماید: «و پیشگامان، پیشگام، آنان مقربانند.» توجه خاص قران به موضو(ع) «سبقت در گروش به آیین اسلام» به حدى است که حتى کسانى را که پیش از فتح مکه ایمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده‏اند، ز افرادى که پس از پیروزى مسلمانان برمکیان، ایمان آورده و جهاد کرده‏اند، برتر شمرده است چه رسد به کسانى که پیش از هجرت و در سالهاى نخست ظهور اسلام، مسلمان شده‏اند، آنجا که مى‏فرماید:

«کسانى از شما که پیش از پیروزى (فتح مکه) در راه خدا انفاق کردند و سپس به جهاد پرداختند، با کسانى که بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد کردند، یکسان نیستند، بلکه آنان در پیشگاه خدا مقامى برتر دارند و خداوند به هر دو وعده نیک داده است;»
علت برترى امیان مسلمانان پیش از فتح مکه (که در سال هشتم هجرى صورت گرفت) این است که آنان در موقعى ایمان آورند که اسلام در جزیره العرب به اوج عظمت نرسیده بود و هنوز پایگاه بت پرستان یعنى شهر مکه به صورت دژ شکست ناپذیرى باقى بود و خطرهایى از هر طرف جان و مال

مسلمانان را تهدید مى‏کرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدینه و گرایش اوس و خزرج و قبایل اطراف مدینه به اسلام، از پیشرفت و ایمنى نسبى برخوردار بودند و در بسیارى از درگیریهاى نظامى غالب و پیروز مى‏شدند، ولى خطر هنوز بکلى برطرف نشده بود. بنابراین در صورتى که گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنین شرائطى، از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا اظهار ایمان و اسلام در آغاز دعوت پیامبر که قدرتى جز قدرت قریش و نیرویى جز نیروى بت پرستان در کار نبود، ارزش بالاتر و بیشترى خواهد داشت. از این نظر سبقت در اسلام در میان یاران پیامبر، از افتخارات مهم بشمار مى‏رفت/

با این توضیح میزان ارزش پیشگامى على (ع) در اسلام بخوبى روشن مى‏گردد/
دلائل پیشگامى على (ع) در اسلام
دلائل و شواهد پیشگامى على (ع) در متون اسلامى به قدرى فراوان است که بیان همه آنها از حد گنجایش این کتاب بیرون است ولى به عنوان نمونه تعدادى از آنها را ذیلا مى‏آوریم:
الف- پیش از همه، خود پیامبر اسلام (ص) به پیشقدم بودن على (ع) تصریح کرده و در میان جمعى از یاران خود فرمود:«نخستین کسى که در روز رستاخیز با من در کنار حوض (کوثر) ملاقات مى‏کند پیشقدمترین شما در اسلام، على بن ابى طالب است.»
ب – دانشمندان و محدثان نقل مى‏کنند:
حضرت محمد (ص) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على (ع) فرداى آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.

ج- امام در خطبه «قاصعه» مى‏فرماید: «آن روز اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى‏دیدم، و بوى نبوت را مى‏شنیدم.»
د- امام در جاى دیگر از سبقت خود در اسلام چنین یاد مى‏کند:«خدایا من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشت، و پیام تو را شنید و به دعوت پیامبر تو پاسخ گفت و پیش از من جز پیامبر اسلام کسى نماز نگزارد.»

ه’ على (ع) مى‏فرمود: من بنده خدا و برادر پیامبر و صدیق اکبرم، این سخن را پس از من جز دروغگوى افترأ ساز، نمى‏گوید. من هفت سال پیش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم .
و- عفیف بن قیس کندى مى‏گوید:من در زمان جاهلیت بازرگان عطر بودم. در یکى از سفرهاى تجارتى وارد مکه شدم و مهمان عباس (یکى از بازرگانان بزرگ مکه) شدم، در یکى از روزها در مسجدالحرام در کنار عباس نشسته بودم، در این هنگام که خورشید به اوج رسیده بود، جوانى به

مسجد در آمد که صورتش همچون قرص ماه نورانى بود، نگاهى به آسمان کرد و سپس رو به کعبه ایستاد و شروع به خواندن نماز کرد، چیزى نگذشت که نوجوانى خوش سیما به وى پیوست و در سمت راست او ایستاد. سپس زنى که خود را پوشانده بود، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و رکوع و سجود شدند/من (از دیدن این منظره که در مرکز بت

پرستان، سه نفر آیین دیگرى غیر از مرام بت پرستى را برگزیده‏اند) در شگفت ماندم، رو به عباس کرده و گفتم: حادثه بزرگى است! او نیز این جمله را تکرار کرد و افزود: آیا این سه نفر را مى‏شناسى؟ گفتم: نه. گفت: نخستین کسى که وارد شد جلوتر از هر دو نفر ایستاد، برادر زاده من محمد بن عبدالله (ص)، و دومین فرد، برادرزاده دیگر من على بن ابى طالب (ع)، و سومین شخص همسر محمد است. و او مدعى است که آیین وى از طرف خداوند نازل شده است و اکنون در روى زمین، جز این سه نفر کسى از این دین پیروى نمى‏کند.(۱۷)
این قضیه بخوبى نشان مى‏دهد که در آغاز دعوت پیامبر اسلام (ص) غیر از همسرش خدیجه، تنها على (ع) آیین او را پذیرفته بوده است/

۳- از هجرت تا وفات پیامبر (ص)
على (ع) برادر پیامبر (ص)
اخوت اسلامى و پیوند برادرى از اصول اجتماعى آیین اسلامى است. پیامبر اسلام به صورتهاى مختلف و گوناگون در ایجاد و استوار ساختن این پیوند، کوشش نموده است. از آن جمله پس از ورود به مدینه تصمیم گرفت میان مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادرى منعقد سازد، به این منظور روزى در اجتما(ع) مسلمانان بپاخاست و فرمود: «تآخوا فى الله اخوین اخوین»: در راه خدا، دو تا دوتا برادر

شوید. آنگاه مسلمانان دوبدو دست یکدیگر را به عنوان برادرى فشردند و بدین ترتیب وحدت و همبستگى بین آنان استوارتر گردید/البته در این پیمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با یکدیگر از نظر ایمان و فضیلت و شخصیت اسلامى رعایت مى‏شد. این معنا با دقت در وضع و حال افرادى که با هم برادر شدند بخوبى روشن مى‏گردد/

پس از آنکه براى هر یک از حاضران برادرى تعیین گردید، على (ع) که تنها مانده بود، با چشمان اشکبار به حضور پیامبر عرض کرد: بین من و کسى پیوند برادرى برقرار نساختى. پیامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستى. (۲۵)آنگاه بین خود و على (ع) عقد برادرى خواند.(۲۶)این موضوع میزان عظمت و فضیلت على (ع) را بخوبى نشان مى‏دهد و روشن مى‏سازد که وى تا چه حد به رسول خدا نزدیک بوده است.

در جبهه‏هاى جنگ‏
زندگى على (ع) از هجرت تا وفات پیامبر، شامل حوادث و رویدادهاى فراوان بویژه فداکاریهاى بزرگ آن حضرت در جبهه‏هاى جنگ است. پیامبر اسلام پس از هجرت به مدینه، بیست و هفت «غزوه»(۲۷)با مشرکان و یهود و شورشیان داشت که على (ع) در بیست و شش غزوه از این غزوات شرکت داشت و فقط در غزوه «تبوک» به علت حساسیت شرائط که بیم آن مى‏رفت منافقان

در غیاب پیامبر در مرکز حکومت اسلامى دست به توطئه بزنند، به دستور پیامبر (ص) در مدینه ماند. از آنجا که بررسى همه این غزوات از حد گنجایش این کتاب بیرون است، ما براى نمونه تنها نقش على (ع) را در چهار جهاد بزرگ در زمان پیامبر (ص) ذیلا منعکس مى‏کنیم:
الف – در جنگ بدر

مى‏دانیم که جنگ بدر نخستین جنگ کامل العیار میان مسلمانان و مشرکان بود و به همین دلیل نخستین آزمایش نظامى بین طرفین به شمار مى‏رفت و از این پیروزى هر یک از طرفین در این جنگ بسیار مهم بود/
این جنگ در سال دوم هجرت رخ داد. پیامبر (ص) در این سال آگاهى یافت که کاروان بازرگانى قریش به سرپرستى ابوسفیان، دشمن دیرینه اسلام، از شام عازم بازگشت به مکه است، و چون مسیر کاروان از نزدیکیهاى مدینه رد مى‏شد،پیامبر اسلام با ۳۱۳ نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط کاروان به سوى منطقه بدر که مسیر طبیعى کاروان بود، حرکت کرد/ هدف پیامبر ازاین حرکت

آن بود که قریش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نیروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبلیغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگیرى کنند، شریان حیات اقتصادى آنان به وسیله نیروهاى اسلام قطع خواهد شد/از طرف دیگر ابوسفیان چون از حرکت مسلمانان آگاهى یافت، با انتخاب یک راه انحرافى از کناره‏هاى دریاى سرخ، کاروان را بسرعت از منطقه خطر دور کرد و همزمان با اینعمل،

از سران قریش در مکه استمداد کرد/به دنبال استمداد ابوسفیان، تعداد ۹۵۰ تا ۱۰۰۰ نفر از مردان جنگى قریش به سوى مدینه حرکت کردند. در روز ۱۷ رمضان این گروه با مسلمانان رو در رو قرار گرفتند، در حالى که نیروى شرک سه برابر نیروى اسلام بود/در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قریش که تا دندان مسلح بودند، به نامهاى: «عتبه» (پدر هند، همسر ابوسفیان) برادر بزرگ او «شیبه» و

«ولید» (فرزند عتبه) فریاد کشان به وسط میدان جنگ آمدند و هماورد خواستند. در این هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند و خود را معرفى کردند. قهرمانان قریش که از جنگ با آنان خوددارى نموده فریاد زد: اى محمد! افرادى که از اقوام ما، همشان ما هستند، براى جنگ با ما بفرست/در این هنگام رسول خدا (ص) به «عبیده بن حارث بن عبدالمطلب»،

«حمزه بن عبدالمطلب» و «على بن ابیطالب (ع) »دستور داد به جنگ این سه تن بروند، این سه مجاهد شجا(ع)، روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى کردند. آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذیرفتند و گفتند: همگى همشان ما هستند. از این سه تن «حمزه» با،«شیبه»، «عبیده» با «عتبه» و «على» که جوانترین آنها بود، با «ولید»، دایى معاویه، روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گردید

. «على» و «حمزه» هر دو، هماورد خود را بسرعت به قتل رساندند ولى ضربات متقابل میان «عبیده» و «عتبه» هنوز ادامه داشت و هیچ کدام بر دیگرى غالب نمى‏شد، از این رو «على» و «حمزه» پس از کشتن رقیبان خود، به کمک، «عبیده» شتافتند و عتبه را نیز به هلاکت رساندند.على (ع) بعدها در یکى از نامه‏هاى خود به معاویه با اشاره به این حادثه نوشت: شمشیرى که آن را در یک جنگ بر جد تو(عتبه) و دایى تو(ولید) و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اکنون نزد من است.
پس از پیروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قریش که اثر خرد کننده‏اى در روحیه فرماندهان سپاه شرک داشت، جنگ همگانى آغاز شد و منجز به شکست فاحش ارتش شرک گردید، به طورى که هفتاد نفر اسیر گشتند/

در این جنگ بیش از نیمى از کشته شدگان با ضربت شمشیر على (ع) از پاى درآمدند/ مرحوم شیخ مفید، سى و شش تن از کشه شدگان مشرکین در جنگ بدر را نام مى‏برد و مى‏نویسد:«راویان شیعه و سنى به اتفاق نوشته‏اند که این عده را على بن ابى طالب (ع) شخصا کشته است، بجز کسانى که در مورد قاتل آنان اختلاف است و یا على در کشتن آنان با دیگران شرکت داشته است.»

شجاعت بى نظیر در جبهه احد
روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ بدر سخت افسرده شد، و براى گرفتن انتقام کشته شدگان خود و جبران این شکست بزرگ تصمیم گرفتند با نیروى فراوان و مجهز به مدینه حمله کنند/
عوامل اطلاعاتى پیامبر اسلام (ص) تصمیم قریش را در این زمینه به آن حضرت گزارش کردند. پیامبر براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد. گروهى از مسلمانان نظر دادند که بهتر است

ارتش اسلام از مدینه بیرون رود و در بیرون شهر با دشمن بجنگد/پیامبر با هزار نفر مدینه را به سوى کوه احد در سمت شمال شهر ترک گفت/در بین راه سیصد نفر از هوادان عبدالله بن ابى، منافق مشهور، به تحریک وى به مدینه بازگشتند و تعداد نیروهاى اسلام به هفتصد نفر کاهش یافت. بامداد روز هفتم شوال از سال سوم هجرت در دامنه کوه احد دو لشکر در برابر هم صف آرایى کردند/پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ، با یک دید نظامى، میدان جنگ را مورد بررسى قرار داد و

نظرش به نقطه‏اى جلب شد که ممکن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن نقطه نفوذ کرده از پشت سر به مسلمانان حمله کند. از این نظر افسرى بنام «عبدالله بن جبیر» را با پنجاه نفر تیرانداز روى تپه‏اى مستقر ساخت تا از رخنه احتمالى دشمن از آن نقطه جلوگیرى کنند و دستور داد به هیچ وجه نباید آن نقطه حساس را ترک کنند و چه مسلمانان پیروز شوند و چه شکست بخورند/از طرف دیگر در جنگهاى آن زمان، پرچمدار، نقش بسیار بزرگى داشت و از اینرو پرچم را همیشه به دست

افرادى دلیر و توانا مى‏سپردند. استقامت و پایدارى پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجویان بود، و برعکس، کشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مایه تزلزل روحى آنان مى‏گردید، به همین جهت پیش از آغاز جنگ به منظور جلوگیرى از شکست وحى سربازان، چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین مى‏گردید/در این جنگ نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و

پرچمدارانى از قبیله «بنى عبدالدار» که به شجاعت معروف بودند، انتخاب کردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمدار آنان یکى پس از دیگرى به دست تواناى على (ع) کشته شدند و سرنگونى پى در پى پرچم باعث ضعف و تزلزل روحى سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند/از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «پرچمداران سپاه شرک در جنگ احد نه نفر بودند که همه آنها به دست على (ع) به هلاکت رسیدند».

ابن اثیر نیز مى‏گوید: «کسى که پرچمداران قریش را شکست داد، على (ع) بود.»
به روایت مرحوم شیخ صدوق، على (ع) در احتجاجهاى خود در شوراى شش نفرى که پس از مرگ عمر، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روى این موضو(ع) تکیه نمود و فرمود:
شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا در میان شما کسى جز من هست که نه نفر از پرچمداران بنى عبدالدار را (در جنگ احد) کشته باشد؟

سپس امام افزود: پس از کشته شدن این نه نفر بود که غلام آنان بنام «صواب» که هیکلى بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالى که دهانش کف کرده و چشمانش سرخ گشته بود، مى‏گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمى‏کشم. شما با دیدن او جاخورده خود را کنار کشیدید ولى من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بین من و او رد و بدل شد و من آنچنان ضربتى بر او وارد کردم که از کمر دو نیم شد/اعضاى شورا، همگى سخنان على (ع) را تصدیق کردند.بارى، سپاه قریش

هزیمت یافت و افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جبیر با دیدن این صحنه خواستند به منظور جمع آورى غنایم رفتند و عبدالله بن جبیر با کمتر از ده نفر همانجا ماند/در این هنگام خالد بن ولید که با گروهى سواره نظام در کمین آنان بود، چون این وضع را دید، به آنان حمله کرد و پس از کشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط یکى از زنان قریش بنام «عمره بنت علقمه» که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند/

از این لحظه، وضع جنگ بکلى عوض شد، آرایش جنگى مسلمانان بهم خورد، صفوف آنان از هم پاشید، ارتباط فرماندهى با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام، از جمله «حمزه بن عدالمطلب» و «مصعب بن عمیر» یکى از پرچمداران ارتش اسلام، به شهادت رسیدند/

از طرف دیگر ،چون شایعه کشته شدن پیامبر در میدان جنگ توسط دشمن پخش گردید، روحیه بسیارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرک، اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینى کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ جز افرادى انگشت شمار در کنار پیامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید/

در اینجا بود که نقش على (ع) نمایان گردید زیرا على (ع) با شجاعت و رشادتى بى نظیر در کنار پیامبر شمشیر مى‏زد و از وجود مقدس پیشواى عظیم الشان اسلام در برابر یورشهاى مکرر فوجهاى متعدد مشرکان حراست مى‏کرد/
«ابن اثیر» در تاریخ خود مى‏نویسد:

پیامبر اسلام (ص) گروهى از مشرکین را مشاهده کرد که عازم حمله بودند، به على دستور داد به آنان حمله کند، على (ع) به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت. پیامبر سپس گروه دیگرى را مشاهده کرد و به على (ع) دستور حمله داد و على آنان را کشت و متفرق ساخت. در این هنگام فرشته وحى به پیامبر عرض کرد: این، نهایت فداکارى

است که على (ع) از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در این هنگام صدایى از آسمان شنید که مى‏گفت: «لاسیف الا ذوالفقار، ولافتى الا على» «ابن ابى الحدید» نیز مى‏نویسد:

هنگامیکه غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند، فشار دسته‏هاى مختلف دشمن به سوى پیامبر بالا گرفت. دسته‏اى از قبیله «بنى کنانه» و گروهى از قبیله «بى عبد مناه» که در میان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‏خورد، به سوى پیامبر یورش بردند. پیامبر به على (ع) فرمود: حمله اینها را دفع کن. على (ع) که پیاده مى‏جنگید، به آن گروه که پنجاه نفر بود حمله کرده و آنان را متفرق ساخت. آنان چند بار مجددا گرد هم جمع شده و حمله کردند، باز هم على (ع) حمله آنان را دفع

کرد. در این حملات، چهار نفر از قهرمانان مزبور و ده نفر دیگر که نامشان در تاریخ مشخص نشده است، به دست على (ع) کشته شدند/«جبرئیل» به رسول خدا گفت: راستى که على (ع) مواسات مى‏کند، فرشتگان از مواسات این جوان به شگفت در آمده‏اند/
پیامبر فرمود: چرا چنین نباشد، او از من است و من از او هستم. جبرئیل گفت: من هم از شما هستم. آن روز صدایى از آسمان شنیده شد که مکرر مى‏گفت: «لاسیف الا ذوالفقار و لا فتى الا على».ولى گوینده دیده نمى‏شد. از پیامبر سوال کردند که گوینده کیست؟ فرمود جبرئیل است.
ج- در جنگ احزاب (خندق)

جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. بعضى از مورخان نفرات سپاه «کفر» را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏کرد/
سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى

فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودن که به خیال خود با این یورش، مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد (ص) و پیروان او آسوده شوند!. زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید، حضرت شوراى نظامى تشکیل داد. در این شورا، سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذپذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم

دشمن به شهر گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید؛ خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند،

و عمق آن نیز به اندازه‏اى بود که اگر کسى وارد آن مى‏شد، به آسانى نمى‏توانست بیرون بیاید/سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید. آنان تصور مى‏کردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند/

________________________________________
شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)
پیشواى دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده على (ع) با دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود.
حسن بن على ع از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت/

پس از درگذشت پیامبر (ص) تقریبا سى سال در کنار پدرش امیر مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال ۴۰ هجرى) به مدت ۱۰ سال امامت امت را به عهده داشت و در سال ۵۰ هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن ۴۸ سالگى به درجه شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون گشت/

فریاد رس محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهاى عمیق معنوى و رشته‏هاى برادرى دینى که در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تامین نیازمندیهاى محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارشهاى مؤکدى در این زمینه نموده‏اند، بلکه هر کدام در عصر خود، نمونه برجسته‏اى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار مى‏رفتند/

پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید

درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى‏کرد، جز آنکه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى‏شد. گاه پیش از آنکه مستمندى اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف مى‏ساخت و اجازه نمى‏داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!«سیوطى» در تاریخ خود مى‏نویسد: «حسن بن على» داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.

نکته آموزنده
امام مجتبى (ع) گاهى مبالغ توجهى پول را، یکجا به مستمندان مى‏بخشید، به طورى که مایه شگفت واقع مى‏شد. نکته یک چنین بخشش چشمگیر این است که حضرت مجتبى (ع) با این کار براى همیشه شخص فقیر را بى نیاز مى‏ساخت و او مى‏توانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه‏اى تشکیل بدهد و احیاناً سرمایه‏اى براى خود تهیه نماید. امام روا نمى‏دید مبلغ ناچیزى که خرج یک روز فقیر را بسختى تامین مى‏کند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز کند/
خاندان علم و فضیلت

روزى عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او کمک مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسى راهنمایى کن که کمک بیشترى به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسین بن على (ع) و عبدالله جعفر، که در گوشه‏اى از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته‏اند برو و از آنها کمک بخواه/وى پیش

آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبى (ع) فرمود: از دیگران کمک مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه‏اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بکلى عاجز گردد، یا بدهى کمر شکن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا کدام یک از اینها براى تو پیش آمده است؟

گفت: اتفاقا گرفتارى من یکى از همین سه چیز است. حضرت مجتبى (ع) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حسین بن على ع چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وى دادند/
فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى مى‏خواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یکى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند/عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکى و فضیلتند، نظیر آنها را کى توان یافت؟

بخشش بى نظیر
حسن بن على (ع) تمامى توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار مى‏گرفت و اموال فراوانى در راه خدا مى‏بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بى نظیر ثبت کرده‏اند که در تاریخچه زندگانى هیچ کدام

از بزرگان به چشم نمى‏خورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس و بى اعتنایى آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته‏اند:«حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایى خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.»
در جنگ جمل
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه مى‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع على ع سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‏کرد.پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمومنان (ع) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.او وقتى وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسى اشعرى» یکى از مهره‏هاى حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (ع)

مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیرى مى‏کرد، با این کار حسن بن على (ع) توانست بر رغم کار شکنیهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از ۹ هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.
در جنگ صفین

نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (ع) و سرکوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود که امیر مومنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن على (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (ص) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.

مناظرات کوبنده امام مجتبى (ع) با بنى امیه
امام حسن مجتبى ع هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمى‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد مى‏کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش مى‏ساخت/مناظرات و احتجاجهاى مهیج و کوبنده حضرت مجتبى (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و

موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه‏هاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره

اسدى»، یکى از سران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهى دور خود گرد آورده است/معاویه، براى تثبیت موقعیت خود و براى آنکه وانمود کند که امام مجتبى (ع) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!

امام (ع) به پیام او پاسخ داد که: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى کردم) و این معنا موجب نمى‏شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. در این جملات روح سلحشورى و حماسه موح مى‏زند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده مى‏فرماید: دست از سر تو برداشتم (فانى ترکتک لصلاح الامْ)/

قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصى دستور مى‏دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص)

این هر دو صحنه را مشاهده مى‏کنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن مى‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (ص) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار مى‏رود.بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عده‏اى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (ع) نیز، که از جانب رهبر و

پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با درو اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خرده‏گیرى گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (ص) تلقى شود/اینک براى آنکه انگیزه‏ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخى بررسى کنیم:

اجمالا باید گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره‏اى ندید، به گونه‏اى که هر کس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مى‏گرفت، چاره‏اى جز قبول صلح نمى‏داشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى کشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ کدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مى‏دهیم:

جامعه‏اى با عناصر متضاد
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب

مى‏شمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مى‏رسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتندو و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مى‏رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(ع) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مى‏شدند.

سپاهى ناهماهنگ‏
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمى‏شد به چنین سپاهى اعتماد کرد. استاد شیعه، مرحوم شیخ

مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(ع) مى‏نویسند: «عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى که امام حسن(ع) بسیج نمود، از گروههاى مختلفى تشکیل مى‏شد که عبارت بودند از: ۱- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(ع) ۲- خوارج که از هر وسیله‏اى براى جنگ با معاویه استفاده مى‏کردند(و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر

دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ ۳- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛ ۵- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب عشیرگى و صرفاً به پیروى از رئیس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(۲۴) بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(ع) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود/

سندى گویا
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» یعنى آخرین نقطه‏اى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى‏دارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى‏جنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینه‏ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه

گشوده‏اید.وقتى که به جنگ صفین روانه مى‏شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مى‏داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مى‏دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید/عده‏اى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عده‏اى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده‏اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مى‏ریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى کشتگان خود را مى‏خواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مى‏کنند!

معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین کنیم/سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیْ، البقیْ»: ما زندگى مى‏خواهیم، ما مى‏خواهیم زنده بمانیم!

آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام ع با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال مى‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى مى‏رفت؟اگر فرضا امام حسن (ع) و معاویه جاى خود را عوض مى‏کردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مى‏گرفت، آیا مى‏توانست جز کارى که

امام حسن (ع) کرد، بکند؟آرى همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزدیک ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد که شرح آن را ذیلا مى‏خوانید/
بسیج نیرو از طرف امام حسن ع

برخى از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخ را تحریف نموده و ادعا کرده‏اند که امام حسن مجتبى (ع) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امیتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهایى با معاویه مى‏کرد، براى تامین و تضمین این امتیازات بود!اسناد تاریخى زنده‏اى در دست است که نشان مى‏دهد این تهمتها کاملا بى اساس است و با حقایق تاریخى به هیچ وجه سازگار نمى‏باشد، زیرا اگر

پیشواى دوم نمى‏خواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسیج نیرو کند؛ در صورتى که به اتفاق مورخان، امام مجتبى (ع) سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد، لیکن از یک سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (ع) و از سوى دیگر در اثر توطئه‏هاى خائنانه معاویه، از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام (ع) پراکنده شدند، امام نیز بناچار از جنگ خوددارى نمود و

مجبور به پذیرفتن صلح شد/بنابراین، کار امام حسن (ع) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشکر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.ذیلا نظر خوانندگان را به توضیحات بیشرتى در این زمینه جلب مى‏کنیم:

مردم پیمان شکن‏
همانطور که قبلا گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند، بلکه مردمى متلوّن و بیوفا و غیر قابل اعتماد بودند که هر روز زیر پرچم گرد مى‏آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى‏خوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهاى طرفین، عده‏اى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ کوفه، به امام

خیانت کرده و به معاویه نامه‏ها نوشتند و تایید وحمایت خود را از حکومت وى ابراز نمودند و مخفیانه او را براى حرکت به سوى عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وى، امام حسن (ع) را تسلیم کنند /معاویه نیز عین نامه‏ها را براى امام مجتبى (ع) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟

توطئه‏هاى خائنانه
معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازى در میان ارتش امام مجتبى (ع)، بوسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشکر امام مجتبى (ع) شایع مى‏کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده، و در میان سپاه قیس نیز شایع مى‏ساخت که حسن بن على (ع) با معاویه صلح کرده است!کار به جایى رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (ع) فرستاد. این

عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى (ع) ملاقات کردند، و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند بوسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (ع) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.

خیانت خوارج
امام مجتبى (ع) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بین راه یکى از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزى و ضعف شدید شد و به وسیله عده‏اى از دوستان و پیران خاص خود، به مدائن منتقل گردید. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت.

پیشواى دوم که نیروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.بنابراین اگر امام مجتبى (ع) تن به صلح در داد چاره‏اى جز این نداشت، چنانکه طبرى و عده‏اى دیگر از مورخان مى‏نویسند: حسن بن على (ع) موقعى حاضر به صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وى را تنها گذاردند.(۳۴)

گفتار امام پیرامون انگیزه‏هاى صلح
امام مجتبى ع در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مى‏جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مى‏شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى‏کنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند. پشواى دوم که از سستى و عدم همکارى یاران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه‏اى ایراد فرمود و طى آن چنین گفت:

در شگفتم از مردمى که نه دین دارند و نه شرم و حیا. واى بر شما! معاویه به هیچ یک از وعده‏هایى که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصى خود را بهتر از امروز مى‏توانم انجام بدهم، ولى اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم/به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى

امیه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد/هم اکنون گویى به چشم خود مى‏بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانى که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت/ آنگاه امام افزود:
اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مى‏کردند، هرگز خلافت را به معاویه

واگذار نمى‏کردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است;.امام مجتبى که ماهیت پلید حکومت معاویه را بخوبى مى‏شناخت، روزى در مجلسى که معاویه حاضر بود، سخنانى ایراد کرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى که زمام امور مسلمانان در دست بنى امیه است، مسلمانان روى رفاه و آسایش نخواهند دید»و این، هشدارى بود به عراقیان که بر اثر سستى و به امید راحتى و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینکه در حکومت معاویه هرگز به امید و آرزوى خود دست نمى‏یابند/

پیمان صلح، و اهداف امام (ع)
پیشواى دوم، هنگامى که بر اثر شرائط نامساعدى که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‏آمیز تامین کند/از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طورى که ورقه سفید امضا شده‏اى براى امام فرستاد و

نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وى مى‏باشد امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند/گر چه متن پیمان صلح در کتب تاریخ، به طور کامل و بترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‏اند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده آن از کتب مختلف مى‏توان صورت تقریباً کاملى از آن ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتى که امام در قرار داد قید نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى‏کرد، مى‏توان به تدبیر فوق العاده‏اى که حضرت در مقام مبارزه سیاسى براى گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پى برد/اینک پیش از آن‏که هر یک از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهیم، متن پیمان صلح را که در پنج ماده مى‏توان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانیم:
متن پیمان
ماده اول: حسن بن على (ع) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مى‏کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (ص) رفتار کند/
ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على (ع) خواهد بود و اگر براى او حادثه‏اى پیش آید حسین بن على (ع) زمام امور مسلمانان را در دست مى‏گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند/

ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان (ع) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على (ع) جزبه نیکى یاد شود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى (ع) مصرف شود/

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.