مقاله فیش های تبلیغی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله فیش های تبلیغی دارای ۲۰۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله فیش های تبلیغی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله فیش های تبلیغی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله فیش های تبلیغی :
فیش های تبلیغی
داستان :
مسموع شد که شبی بحرالعلوم گفت: مرا اشتهای شام خوردن نیست. پس از آنفرمود که غذای بسیار در ظرفی ریختند و آن را برداشت و در کوچههای نجف گردید. پسبه در خانهای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود و آن او با عروس گرسنهبودند و چیزی نداشتند. پس بحرالعلوم، دق الباب نمود، داماد بیرون آمد . سید فرمود: الآنهم مرا زیاد گرسنه شد. پس آن غذا را سه قسمت نمود: یک قسمت را برای عروس داد و دوقسمت را سید با داماد صرف نمودند.
اگر بندهای به اندازهی عمر حضرت نوح (ع) عبادت خدا را بنماید و به مقدار کوه احدطلا در راه خدا انفاق کند و آنقدر عمرش طولانی شود که هزار بار پیاده به حج رود وبالاخره بین صفا و مروه مظلومانه کشته شود ولی تو را ای علی دوست نداشته باشد حتیبوی بهشت را هم استشمام نخواهد کرد.پ
تکیه به جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
یکی از شبها مقداری پول برای حضرت آوردند، فرمود: هم اکنون آن را تقسیم کنید.عرض کردند، الآن شب است صبر کنید تا فردا تقسیم کنیم، فرمود: «تقلّبون أن أعیش الیغد» آیا شما یقین دارید که من فردا زنده هستم؟ گفتند ما هم برای خود چنین باوری رانداریم. فرمود: پس تأخیر نیندازید. شمعی آوردند و زیر نور شمع اموال را تقسیم کردند.
در آن زمان که مردم به سفره چرب و درهم و دینار معاویه هجوم میبردند، عدهایاز راه خیرخواهی میگفتند یا امیرالمؤمنین از اموال بیتالمال به اشراف عرب و قریش بدهکه اینقدر از کنار تو پراکنده نشوند.
میفرمود: آیا از من میخواهید که پیروزی را از طریق ظلم به دست آورم؟ نه به خداسوگند چنین کاری را نخواهم کرد.
مقداری عسل و انجیر از همدان و حلوّان برای حضرت آوردند و حضرت امر فرمودبین یتیمان تقسیم کنند و خود حضرت شخصاً بچههای یتیم را نوازش میکرد. و از عسلو انجیر به دهانشان میگذاشت عرض میکردند چرا شما این کار را میکنید؟ میفرمود:امام پدر یتیمان است، این عمل را انجام میدهم تا احساس بیپدری نکنند.
امام علی (ع) در نامه معروف خود به عثمان بن حنیف فرماندار بصره نوشت:
بدان که پیشوای شما از دنیا به دو کهنه لباس و دو عدد نان اکتفا کرده و شما بهچنین کاری توانا نیستید، ولی مرا با تقوی و کوشش و پاکدامنی و درستکاری یاری کنید;به خدا سوگند از دنیای شما طلا نیندوخته و از غنیمتهای آن مال فراوانی ذخیره نکرده و باکهنه جامعهای که در ید دارم جامعهی دیگری آماده نکردهام.
در مواقعی که به فقرا و مستمندان اطعام میداد از بهترین نانها و گوشتها سفرهرا رنگین میکرد ولی خود از نان جوین خشک استفاده مینمود.
یک روز برای حضرت معجونی از آب و عسل هدیه آوردند. با انگشت آن را مخلوطکرده و فرمود طیّب و پاکیزه است و حرام نیست ولکن من کراهت دارم به نفس خویشچیزی را عادت بدهم که نباید به آن عادت کند.
امام علی (ع) یک شب مشغول رسیدگی و حسابرسی بیتالمال بود که طلحه و زبیربه حضرت وارد شدند، امیرمؤمنان (ع) چراغی را که در مقابلش بود خاموش کرد و چراغدیگری را روشن نمود! آن دو در نهایت شگفتی و تعجب پرسیدند چرا چنین کردی؟فرمودند: برای آنکه روغن آن از بیتالمال بود و من سزاوار ندیدم که در مصاحبتخصوصی با شما از آن استفاده کنم.
سیره عملی امام
کنار سفره غذا مانند بندگان مینشست، اگه دو لباس مرغوب و غیرمرغوب تهیهمیکرد مرغوبش را به غلام خویش میداد، با دست خویش هزار برده را تربیت کرد و درراه خدا آزاد نمود. هر وقت ثروتی به دست حضرت میرسید فقرا و مستضعفین را جمعمیکرد و پولها را از دست راست به دست چپ میریخت و میفرمود ای پولهای زرد وسفید مرا گول نزنید و بروید و خیر مرا گول بزنید و در همان مجلس همه را به هر صاحبحقی عطا میفرمود و سپس دو رکعت نماز شکر بجا میآورد.
توحید
توحید و عشق به خدا
تحسین به موقع یکی از بهترین وسایل مسرور کردن کودک است. این امر در نظراسلام معرف نظر از فواید تربیتی، باعث نیل به اجر اخروی و پاداش الهی است. اولیاعاتگواهی اسلام عملاً به این اصل بزرگ تربیتی، توجه کامل داشتند و اطفال خود را در مقابلکارهای پسندیده و سخنان خوب، مورد تحسین و محبتهای مخصوص خود قرارمیدادند. روزی علی (ع) در منزل نشسته و دو طفل خردسال ان حضرت «عباس بن علی وزینب (س)» در طرف راست و چپ آن حضرت نشسته بودند. علی (ع) به عباس فرمود: بگویک! گفت: یک! فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا میکنم با زبانی که یک گفتهام، دو بگویم.علی (ع) به منظور تشویق و تحسین کودک، چشمهای فرزند
خود را بوسید. و این خوداشاره به یک لطیفه توحیدی است. یعنی موحّدین و یکتاپرستان هرگز به شرک و دوپرستینمیگرایند. سپس علی (ع) به حضرت زینب (س) که در طرف چپ نشسته بود، توجه فرموددر این موقع حضرت زینب (س) عرض کرد: «پدرجان آیا ما را دوست داری؟» حضرتفرمود: بله فرزندان ما پارههای جگر ما هستنند» عرض کردند: «و محبت در دل مردان باایمان نمیگنجد؛ حبّ خدا و حبّ اولاد. ناچار باید گفت نسبت به ما شفقت و مهربانی است ومحبت خالص، مخصوص ذات لایزال
الهی است» این جمله توحیدی از زبان حضرتزینب(س) دختر خردسال آن حضرت نیز شایان تحسین و تمجید بود. در آن موقع علی (ع)نسبت به این دو کودک ابراز مهر و محبت بیشتری فرمود و در واقع تشدید محبت وعطوفت خود را پاداش آن دو طفل قرار داد و بدین وسیله آنان را تحسین و تمجید فرمود.محیط خانه علی (ع) مالامال از توحید و یکتاپرستی است. مملو از مهر خداوند و عشق الهیاست. اطفال آن خانواده نیز به همان روش تربیت شدهاند و کودکانه آنها مانند پدربزرگوار خود لبریز از عشق به خدای یگانه و حبّ حضرت احدیّت است.
حاج مرادخان ارسنجانی نقل کرده است: درسالی که بیشتر نواحی فارس به آفتمسلح مبتلا شده بود، به قوام الملک خبر دادند که مزارع شما در نواحی فسا به علت هجومملخ از بین رفته است. قوام گفت: باید خود ببنیم. پس به اتفاق او و چند نفر دیگر از شیراز بهسوی فسا حرکت کردیم. چون به مزارع قوام رسیدیم، تمام آنرا از بین رفته دیدیم همهخوشههای گندم خوراک ملخها شده بودند؛ حتی یک خوشه سالم هم به چشم نمیخورد.در آن حال که از نقاط مختلف مزرعه بازدید میکردیم، به قطعه زمینی رسیدیم که وسطمزرعه قرار داشت و تمام محصول آن قسمت، سالم و دست نخورده بود. حتی یک خوشههم خراب نشده بود. عجیبتر آنکه محصولات اطراف این
قطعه زمین، بکلی از بین رفتهبود. قوام پرسید: این زمین متعلق به کیست و چه کسی بذر آن را پاشیده است؟ گفتند:متعلق به فلان شخص است که در بازار فسا، پاره دوزی میکند. قوام گفت: میخواهم او راببینم. چون به دنبال او رفتند و موضوع را با وی در میان نهادند گفت: من با قوام کاریندارم اگر او با من کاری دارد به اینجا بیاید. اما هر طور بود با خواهش و التماس او را نزدقوام بردند. قوام پرسید: آیا میدانی چرا ملخها به همه مزارع – جز مزرعه تو – حملهکردهاند؟ گفت: بله، چون من مال کسی را نخوردهام تا ملخها مال مرا بخورند؟ دیگر آنکهمن همیشه زکات گندم خود را پرداخت میکنم و به مستحقانش میرسانم. قوام از حال اوسخت شگفت زده شده و به وی آفرین گفت؟ رسول خدا فرمود «اذا منعت الزّکاه منعتالارض بحرکاتها» (اصول کافی جلد ۳) «هرگاه زکات داده نشود، زمین برکات خود را بازخواهد داشت.
علامه طباطبائی (ره) از مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا قاضی (رضی اللّه عنه) نقلکردند که فرمودند: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افندی فوتکرد. این دختر در مرگ مادر بسیار ضجّه و گریه میکرد و با تشییع کنندگان تا قبر مادرآمد . آنقدر ناله زد که تمام جمعیت شیعیّن را منقلب کرد. قبر که آماده شد و خواستند مادررا در قبر بگذارند، دختر فریاد زد که من از مادرم جدا نمیشوم، هرچه خواستند او را آرامکنند مفید واقع نشد. «صاحبان عزا» دیدند اگر بخواهند به اجبار دختر را جدا کنند بدونشک جان خواهد سپرد بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند دختر هم پهلوی بدن مادر،درون قبر بماند؛ ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند. و فقط روی آنرا از تختهایبپوشانند و سوراخی هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرونبیاید. دختر در شب اول قبر، پهلوی مادر خوابید فردا آمد ند و سرپوش را
برداشتند کهببینند بر سر دختر چه آمد ه است. دیدند تمام موهای سرش سفید شده است! گفتند چرا اینطور شده است؟ گفت: شب هنگام که پهلوی مادرم خوابیدم، دیدم دو نفر از ملائکه آمد ند ودو طرف او ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. دو فرشته مشغولسؤال از عقاید او شدند و او جواب میداد. از توحید
سؤال کردند، جواب داد: خدای منواحد است. سؤال از نبوت کردند جواب داد: پیامبر من محمدبن عبداللّه (ص) است. سؤالکردند امامت کیست: آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لیث لها به امام» منامام او نیستم. در این حال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمانزبانه میکشید. من از وحشت این واقعه، به این حال که میبینید درآمد هام. مرحوم قاضیفرمودند: چون طایفه این دختر سنی مذهب بودند و این واقعه مطابق عقاید شیعه واقع شد،آن دختر شیعه شد و تمام طائفه او که از افندیها بودند نیز به برکت این دختر شیعه شدند.رسول مکرم اسلام (ص) فرمودند.: «انّ القبر اوّل منازل الاخره فان نجامنه فما بعده أسر»قبر نخستین خانه آخرت است. اگر آدمی از آن رهایی یافت خانههای بعدی برای او آسانتراست.
شیعیان نیشابور جمع شدند و از بین همه محمدبن علی نیشابوری را انتخاب کردندو مقدار سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دوازده هزار پارچه به او دادند که از بابتخمس برای امام موسی ابن جعفر (ع) ببرد «شطیطه» که زن مؤمنهای بود یک درهم وتکهای از پارچه را که به دست خود آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد وگفت: انّ اللّه یستحیی من الحق اینکه من میفرستم اگرچه کم باشد ولی از فرستادن حقامام نباید حیا کرد. «محمدبن علی نیشابوری» میگوید: پس درهمش را گرفتم آنگاهسؤالات کتبی را از مردم جمعآوری نموده راهی سفر شده و به مدینه مشرف شدم و بهنزد «عبداللّه افطح» رفته و او را امتحان کردم دیدم که او امام نیست.
«محمدبن علی نیشابوری» از نزد عبداللّه بن افطح خارج شد و با خود میگفت: ربّاهدنی سواء الصّراط پروردگارا مرا به راه راست هدایت فرما و مرا به امام معصوم وبرحق برسان! گفت: در این حال ایستاده بودم ناگاه پسری را دیدم که میگوید: آن کسی راکه میخواهی دنبال من بیا. پس مرا به خانه موسی بن جعفر وقتی آن حضرت مرا دیدفرمود: برای چه ناامید میشود ای ابوجعفر؟ برای چه به سمت یهود و نصاری نمیروی بهسوی من بیا منم حجه اللّه و ولی خدا. آنگاه فرمود: من از مسائلی که در جزوه است دیروزپاسخ دادم. پس تمام اموال را که پیش من بود با ذکر اوصاف و مقدارش از من خواست.محمدبن علی نیشابوری میگوید: از فرمایش آن حضرت عقلم پرید و آنچه را که امرفرموده بود پیش گذاشته، درهم شطیطه را با پارچهاش برداشت و رو به من نمود و فرمود«انّ اللّه لایستحیی من الحق» ای ابوجعفر! سلام مرا به شطیطه
برسان و این کیسه پول راکه در آن ۴۰ درهم است به او بده، و بگو برای تو نصفی از کفنهای خودم را که پنبهای ازقریه خودمان است (قریه صیدا) هدیه فرستادم و خواهرم ملیحه آن را رشته و بافته است.به شطیطه بگو: تو از روز رسیدن ابوجعفر و وصول کفن و درهم نوزده روز زندهمیباشی، پس شانزده درهم از ان کیسه پول را خرج خودت میکنی و بیست و چهار درهمانرا برای خودت صدقه قرار میدهی و آنچه لازم میشود از جانب تو و من بر جنازه تونماز خواهم خواند در آخر فرمود: ای ابوجعفر! هرگاه مرا دیدی پنهان کن عبداللّه بن علینیشابوری به نیشابور برمیگردد. سلام حضرت را به او رساندم و کیسه پول و کفنی راکه حضرت برای او فرستاده بودم را نیز به او دادم. نوزده روز بعد شطیطه از دنیا میرودو عبداللّه بن علی نیشابوری امام را درحالی که سوار بر شتر بود مشاهده میکند و امام درتشییع جنازه و تدفین شطیطه شرکت
میکند.
تا آخر هیچ یک از شاگردان نتوانست به سؤالی که معلم عالیقدر طرح کرده بودجواب درستی بدهد. هرکس جوابی داد و هیچکدام مورد پسند واقع نشد. سؤالی که رسولاکرم در میان اصحاب خود طرح کرد این بود. «در میان دستگیرههای ایمان کدامیک از همهمحکمتر است. یکی از اصحاب: «نماز» رسول اکرم: «نه» دیگری: «زکات» رسول اکرم: «نه»سومی: «روزه» رسول اکرم: «نه» چهارمی: «حج و عمره» رسول اکرم: «نه» پنجمی:«جهاد» رسول اکرم: «نه»
عاقبت جوابی که مورد قبول واقع شود از میان جمع حاضر داده نشده، خودحضرت فرمود، «تمام اینهایی که نام بردید کارهای بزرگ و بافضیلتی است ولی هیچ کداماز اینها آنکه من پرسیدم نیست. محکمترین دستگیرههای ایمان دوست داشتن به خاطرخدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.
یک اندرز
مردی با اصرار بسیار از رسول اکرم یک جمله به عنوان اندرز خواست. رسول اکرمبه او فرمود: اگر بگویم به کار میبندی؟ «بلی یا رسول اللّه» – اگر بگویم بکار میبندی؟«بلی یا رسول اللّه» – اگر بگویم بکار میبندی؟ «بله یا رسول اللّه» و رسول اکرم بعد ازاینکه سه بار از او قول گرفت و او را متوجه اهمیت مطلبی که میخواهد بگوید کرد به اوفرمود: هرگاه تصمیم به کاری گرفتی، اول در اثر و نتیجه در عاقبت آن کار فکر کن وبیندیش اگر دیدی نتیجه و عاقبتش صحیح است آن را دنبال کن و اگر عاقتش گمراهی وتباهی است از تصمیم خود صرفنظر کن.
انفاق و زکات
در یک شب تاریک و بارانی، امام صادق (ع) را دیدم که بار سنگینی را به زحمت بردوش گرفته بود و میرفت. با خود گفتم: امام صادق (ع) با این بار سنگین کجا میرود؟ دراین شب تاریک شاید خطری برای او پیش آید، خوب است همراهش بردم و از او مراقبتکنم. آهسته به دنبال او حرکت کردم. نمیدانستم او کجا میرود و با خود چه میبرد. از چند کوچه گذشتم صدایی شنیدم گویا بار او بر زمین ریخت. صدای امام صادق (ع) راشنیدم که میگفت: پروردگارا در این تاریکی شب مرا یاری کن تا گمشدهها
را پیدا کنمنزدیک رفتم دیدم باری که بر دوش داشته بر زمین ریخته است و امام در تاریکی سعیمیکند تا آنها را پیدا کند نزدیکتر رفتم و سلام کردم. امام صادق (ع) صدایم را شناخت.جوابم داده و فرمود: معلمی تو هستی؟ گفتم: آری ای فرزند پیامبر سپس فرمود: باری کهبر دوش داشتم بر زمین ریخته است آیا تو میتوانی مرا کمک کنی؟ در جمع کردنبستههای غذا به امام کمک کردم کیسه پر شد. گفتم: اجازه بدهید من این کیسه را بیاورم.شما خسته میشوید. امام علیهالسلام فرمود: نه! من برای به دوش کشیدن این بار سنگینسزاوارترم جدم رسول خدا (ص) فرمود که: «هرکس به فکر مسلمانها نباشد مسلماننیست» با هم صحبت میکردیم و میرفتیم تا به سایبان «بنی ساعده» رسیدیم آنجاگروهی از تهیدستان زندگی میکردند امام (ع) بار را بر زمین گذاشت و بیصدا غذاها رامیان آنان تقسیم کرد. سهم هرکس را بالای
سرش گذاشت. هرکس فهمید که چه کسیبرایشان غذا آورده است. خدا در قرآن میفرماید: «از آنچه به شما دادیم در راه خدا انفاق کنید.» امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «زکوه المال الفضال» «زکات مال بخشش است»
شیخ ابوالعباس نهاوندی، مریدی داشت. سالها بر او زکات واجب شد پیش شیخ آمد و گفت: زکات صالح را به چه کسی بدهم؟ شیخ گفت: به هرکس که دلت قرار گیرد آن مردرفت و در راه نابینایی را دید که برهنه و پریشان است یک مشت زر بوی داد. روز دیگر ازآنجا میگذشت آن نابینا را دید که به نابینای دیگری میگفت: دیروز شخصی مقداری زر بهمن داد، من هم به میکده رفتم، خمری خریدم و با فلان کس خوردیم. مرید چون این سخنانرا شنید، راحت شد و پیش شیخ ابوالعباس رفت تا داستان را
بازگوید، ولی پیش از آنکه لببه سخن گشاید، شیخ یک درهم که از کلاه فروختن به دست آورده بود، به او داد و گفتبیرون برد و این را به اولین کسی که رسیدی بده. آن مرید بیرون آمد و اولین شخصی راکه دید، یک علوی بود. آن درهم را به او داد و چون علوی از وی جدا شد، به دنبالش رفت،علوی به ضرابهای رسید و از زیر لباسهایش، کپک مردهای را درآورد و به آنجا انداخت.آن مرد، علوی را قسم داد که احوالش را برای وی بازگوید. او نیز گفت: هفت روز است کهمن و خانوادهام هیچ غذایی برای خوردن نداشتیم. تا این کپک مرده را در این را به پیداکردم. از روی ناچاری و شدت اضطراب آن را برداشتم تا به خانه ببرم و با آن غذاییدرست کنیم. وقتی که تو آن مبلغ راه من
دادی. این کپک مرده را دور انداختم. مرید شگفتزده، پیش شیخ آمد و ماجرا را به او گفت. شیخ جواب داد: چون تو با ظالمان و یارانآنهامعامله میکنی، در نتیجه مال تو در راه صحیح و خداپسندانه به مصرف نمیرسد.ولی آنچه من دادم، از راه حلال بدست آورده بودم و همانطور که دیدی، با رسیدن آن یکخانوار از خوردن مردار، خلاص شدند پیامبر اسلام (ص) فرمودند: «الزکوه قنطرهالاسلام» «زکات پل است»
روزی حاکمی از وزیرش پرسید: چه چیز است که از همه چیزها بدتر و از همهنجاستها پلیدتر است؟ وزیر در جواب فرو ماند از حاکم اجازه خواست تا برای یافتنپاسخ از شهر بیرون رود در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچراند پس ازاحوالپرسی چوپان را مرد خوش فکری یافت. ماجرای سؤال حاکم را برای او بازگو کرد وگفت که دنبال مرد عالم و حکیمی میگردد که پرسش شاه را پاسخ گوید و جایزهی بزرگیرا دریافت کند. چوپان گفت: ای وزیر! حاکم و پرسش او را رها کن. من به تو
بشارتیمیدهم که بسیار مهم است. بدان که پشت این تپه گنج بزرگی پیدا کردهام، بیا با هم آن راتصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشگری جمع کنیم و حاکم را از سلطنت خلعکرده، خود جای او بنشینیم. تو حاکم باشد و من هم وزیرتو. وزیر که دیگر طمعشبدجوری به جوش آمد ه بود که عقل و هوش از سرش پریده و دست و پاهایش را گم کرد وگفت: کجاست؟ برویم، آن را نشان بده چوپان گفت که شرط دارد. باید سه مرتبه زبانت رابه نجاست سگ من بزنی تا گنج را به تو نشان دهم. وزیر
طمع کار پذیرفت و پیش خودگفت: اینجا که کسی نیست مرا ببیند، این کار را میکنم و چون گنج را تصاحب کردم، انتقامخود را از چوپان میگیرم و او را میکشم. وزیر طمع کار سه مرتبه زبان خود را بهنجاست سگ چوپان زد؟ بعد از آن پرسید: حال بگو گنج کجاست؟ چوپان با لبخند معنیداری گفت: برگرد و به شاه بگو، آنچه از نجاست سگ هم نجستر است، طمع و طمع کاریاست. امیرالمؤمینن (ع) میفرمایند «الطّامع فی وثاق الذّل» «شخص طمع کار در گروه ذلتو خواری است»
مسعودی در کتاب مروج الذهب مینویسد: در زمان عبدالملک یا یکی دیگر از خلفایبنیامیّه که لهو و موسیقی خیلی رایج بود، به خلیفه خبر دادند که: فلان کس خواننده استو کنیز زیبایی دارد که او هم خواننده است و تمام جوانان مدینه را فاسد کرده است. اگرچارهای نیندیشی این زن تمام مدینه را به فساد خواهد کشید. خلیفه دستور داد که غل وزنجیر به گردن آن مرد و کنیزش بیندازند و آنها را به شام بیاورند. وقتی آن دو در حضورخلیفه نشستند، مرد گفت: معلوم نیست این آوازی که کنیز من میخواند غنا باشد و ازخلیفه خواست تا خودش امتحان کند. خلیفه راضی شد که کنیز بخواند و او شروع بهخواندن نمود. کمی که خواند خلیفه شروع به سر تکان دادن کرد و کمکم کار به جاییرسید که خود خلیفه شروع کرد به چهار دست و پا راه رفتن و میگفت: بیا جانم بر اینمرکب خودت سوار شو.
حضرت یوسف (ع) در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی بالباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آنجوان افتاد. گفت: یوسف این جوان را میشناسی؟ یوسف (ع) گفت: نه! جبرئیل گفت: اینجوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت برحقانیّت تو داد. یوسف (ع) گفت: عجب! پس او بر گردن ما حقی دارد. با شتاب مأمورین رافرستاد آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمییز و پاکیزه نمودند و لباسهای پربها وفاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به اوبخشیدند. جبرئیل با دیدن این منظره تبسّم کرد یوسف (ع) گفت: مگر در حق او کم احسانکردم که تبسم میکنی؟ جبرئیل گفت: تبسم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو کهمخلوق هستی بواسطه یک شهادت برحق در زمان کودکی از این همه انعام و احسانبرخوردارنند. آیا خداوند کریم در حق بنده خود که در تمام عمر شهادت بر توحید او دادهاست، چقدر احسان خواهد کرد؟
گندم همراهش نبود. سلیمان (ع) مورچه را احضار کرد تا این جریان را از او بپرسدمورچه در پاسخ او گفت: یا نبی اللّه! در قعر این دریا تخته سنگی است که سوراخی دارد ودر میان آن سوراخ کرم نابینایی است که خداوند او را در آنجا آفریده است و قدرت بدستآوردن روزی خود را ندارد. خداوند هم مرا مأمور رساندن روزی این کرم ساخته است ومن همیشه غذای او را برایش میرسانم. این قورباغه هم مأموریت دارد و مرا در دهانخود قرار دهد و به لانه این کرم برساند وقتی به لانه کرم رسیدیم، قورباغه
دهان خود را بهسوراخ تخته سنگ میگذارد و بدون آنکه آب دریا مرا خیس کند وارد سوراخ کرم میشومو روزی او را تحویلش میدهم سپس به دهان قورباغه باز میگردم تا مرا به ساحلبرساند. سلیمان (ع) در حالی که از فضل و حکمت خداوندی در عجب بود به مورچه فرمود:آیا از این کرم تاکنون تسبیح و ذکر شنیدهای؟ مورچه گفت: بله. کرم همیشه میگوید ایخدایی که مرا در این قطعه سنگ و در قعر این دریا فراموش نمیکنی و رزق مرامیرسانی، بندگان با ایمانت را از رحمتت فراموش نفرما.
هر کس دارای روزی و رزقی است که به میزان احتیاجاتش برای او تقدیر شده استیک نوع روزی با تلاش و کوشش بدست میآید. نوع دیگر هم، حتمی است: یعنی موجوداتچه دنبال آن بروند یا نروند و چه کسب کنند یا نکنند، مادامی که زنده هستند، به قدرضرورت به هر وسیلهای که شده به آنها خواهد رسید. بطوری که اگر دست و پایموجودی را ببندند و در بیابانی بیآب و علف رها سازند، خداوند موجود دیگری را مأمورمیکند که روزی بخور و نمیرش را برایش ببرد. در این مورد داستانی را به عنوان نمونهذکر مینماییم: روزی حضرت سلیمان (ع) در ساحل دریا نشسته بود ناگاه مورچهای راشاهدی نمود که دانه گندمی را به طرف دریا میبرد. حضرت سلیمان (ع) چشم از مورچهبرنداشت تا به لب دریا رسید. ناگهان مشاهده نمود که قورباغهای سر از آب درآورد ودهان خود را گشود و مورچه وارد آن شد و قورباغه دهان خود را بست و در دریا فرورفت. حضرت سلیمان (ع) از دیدن این جریان تعجب کرد و به فکر فرو رفت. چیزی نگذشتکه مشاهده نمود قورباغه مجدداً از آب بیرون آمد و دهان باز کرد و
مورچه خارج شد امادانه هشام بن عبدالملک خلیفه ظالم و خود رأی اموی، سالی برای زیارت به مدینه و مکهرفت وقتی که به مدینه رسید و پس از استراحت گفت: یکی از اصحاب پیامبر را نزد منبیاورید. اطرافیانش به وی گفتند: کسی از یاران پیامبر زنده نمیباشد همه مردهاند. هشامگفت: پس یکی از تابعین (آنهایی که با اصحاب پیامبر بودهاند) را بیاورید. طاووس یمانییکی از یاران حضرت علی (ع) را پیدا نموده و نزد هشام آوردند. طاووس وقتی که بهمجلس هشام مستبد رسید، کفش خود را از پای درآورد گفت: سلام علیک یا هشام،چطوری؟ بدون اینکه منتظر جواب وی باشد، بدون اجازه هشام در نزدش نشست. هشامبسیار عصبانی شد و خواست که طاووس را ب
ه قتل برساند. اما یاران و اطرافیانش به ویگفتند. اینجا حرم رسول خدا، و این مرد هم از علماست و او را نمیتوان به این سادگی بهقتل رساند. هشام که وضع را آن طور دید، رو کرد به طاووس گفت: ای طاووس تو با چهدل و جرأتی این کارها را کردی؟ طاووس در جواب هشام گفت: مگر چه کاری کردم؟هشام با ناراحتی بیشتر گفت: تو اینجا چند عمل بیادبانه مرتکب شدی، یکی آنکه کفشخود را با خود به کنار من آوردی و این کار در نزد بزرگان زشت است و تو نباید چنینکاری میکردی و دیگر اینکه مرا امیرالمؤمنین نگفتی، و بدون اجازه و دستور من، درحضورم نشستی و بر دست من بوسه نزدی. طاووس صبر کرد تا سخنان هشام تمام شد.آنگاه گفت: من کفش خود را
به این دلیل پیش تو آوردم که هر روزه پنج بار پیش خداوندبزرگ که خالق همه هست بیرون میآورم و او بر کار من خشمناک نمیشود. و دلیل اینکهتو را امیرالمؤمنین نخواندم. اینست که همه مردم به امیری (حکومت) تو راضی نیستند ومن اگر میگفتم امیرالمؤمنین، دروغ گفته بودم، و اما اینکه تو را به نامت و بدون لقبخواندم. دلیلش اینست که خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدون لقب میخواند و گفتهاست یا داود، یا یحیی، یا عیسی اما دشمنان خود را با لقب یاد کرده است و گفته «تبت یداابی لهب و تب» و اما اینکه دست تو را نبوسیدم، این بود که از امیرالمؤمنین (ع) شنیدم کهفرمود: روا نیست بر دست هیچ کس بوسه زدن، مگر دست زن خویش برمبنای
رابطه زن وشوهری و دست فرزند خویش بر اساس رحمت پدری. و دیگر اینکه بدون اجازه در پیشتو نشستم، از امیرالمؤمنین (ع) شنیدم که فرمود: هر که میخواهد مردی دوزخی را ببینداز اهل جهنم، بگویید کسانی را ببیند که خود نشسته باشد و در نزد وی عدهای ایستادهباشند هشام از دلیری و شجاعت و سخنان طاووس شگفت زده شد و گفت: ای طاووس مراپند و نصیحتی بگوی. طاووس در جوابش گفت: از امیرالمؤمنین (ع) شنیدم که گفت دردوزخ مارهایی هستند، هرکدام به اندازه یک کوه، عقربهایی هستند به اندازه چند رشته،منتظر شاهانی هستند که با رعیت خویش به عدالت رفتار نمیکنند. طاووس وقتی که اینسخن را گفت، از جای برخاست و از آنجا رفت. (کیمیای سعادت، ص ۳۰۳)
آیات :
* افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لاوتین مالا و ولدا
* اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن عهدا
* کلا سنکتب ما یقول و نمد له من العذاب مدا
* و نرثه ما یقول و یاتینا فردا
* و اتخذوا من دون الله الهه لیکونوا لهم عزا
* کلا سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا
ترجمه
* آیا دیدی کسی را که به آیات ما کافر شد، و گفت:« اموال و فرزندان فراوانی به من داده خواهد شد»؟!
* آیا او از غیب آگاه گشته، یا نزد خدا عهد و پیمانی گرفته است؟!
* هرگز چنین نیست! ما به زودی آنچه را می گوید می نویسیم و عذاب را بر او مستمر خواهیم داشت!
* آنچه را او می گوید از او به ارث می بریم، و به صورت تنها نزد ما خواهد آمد!
* و آنان غیر از خدا، معبودانی را برای خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد! (چه پندار خامی!)
* هرگز (چنین نیست!) به زودی (معبودها) منکر عبادت آنان خواهند شد؛ (بلکه) بر ضدشان قیام می کنند.
تفسیر:
یک تفکر خرافی و انحرافی
بعضی از مردم، معتقدند: ایمان، پاکی و تقوا با آنها سازگار نیست! و سبب می شود که: دنیا به آنها پشت کند، در حالی که با بیرون رفتن از محیط ایمان و تقوا، دنیا به آنها رو خواهد کرد، و مال و ثروت آنها زیاد می شود!
این طرز فکر، خواه بر اثر ساده لوحی و پیروی خرافات باشد، و خواه پوششی برای فرار از زیر بار مسئولیت ها و تعهدهای الهی، هرچه باشد، یک طرز تفکر خطرناک است.
گاه، دیده ایم: این موهوم پرستان، مال و ثروت بعضی افراد بی ایمان، و فقر و محرومیت گروهی از مومنان را مستمسکی برای اثبات این خرافه قرار می دهند، در حالی که: می دانیم، نه اموالی که از طریق ظلم و کفر و ترک مبانی تقوا به انسان
می رسد مایه افتخار است، و نه هرگز، ایمان و پرهیزکاری سدی بر سر راه فعالیتهای مشروع و مباح می باشد.
به هر حال، در عصر و زمان پیامبر (ص)- همچون عصر ما- افراد نادانی بودند که چنین پنداری داشتند و یا لااقل تظاهر به آن می کردند.
قرآن، در آیات مورد بحث- به تناسب بحثی که قبلاً پیرامون سرنوشت کفار و ظالمان بیان شد- از این طرز فکر و عاقبت آن سخن می گوید.
در نخستین آیه، می فرماید:« آیا ندیدی کسی را که آیات ما را انکار کرد و به آن کفر ورزید؟ و گفت: مسلماً اموال و فرزندان فراوانی نصیبم خواهد شد»!
(افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لا وتین مالا و ولدا)
پس از آن قرآن به آنها چنین پاسخ می گوید:« آیا او از اسرار غیب آگاه شده؟ یا از خدا عهد و پیمانی در این زمینه گرفته است»؟! (اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن عهدا)
کسی می تواند چنین پیشگوئی کند، و رابطه ای میان کفر، دارا شدن مال و فرزندان قائل شود، که آگاه بر غیب باشد؛ زیرا هیچ رابطه ای میان این دو ما نمی بینیم، و یا عهد و پیمانی از خدا گرفته باشد، که چنین سخنی نیز بی معنی است.
در آیه بعد، با لحن قاطع اضافه می کند:« این چنین نیست (هرگز کفر و بی ایمانی مایه فزونی مال و فرزند کسی نخواهد شد) ما به زودی آنچه را می گوید، می نویسیم» (کلا سنکتب ما یقول).
آری، این سخنان بی پایه که ممکن است مایه انحراف بعضی از ساده لوحان گردد، همه در پرونده اعمال آنها ثبت خواهد شد.
«و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهیم داشت». (عذاب هائی پی در پی و یکی بالای دیگر) (و نمد له من العذاب مدا).
این جمله، ممکن است اشاره به عذاب مستمر و جاویدان آخرت بوده باشد، و نیز ممکن است اشاره به عذاب هائی باشد که بر اثر کفر و بی ایمانی در این دنیا دامنگیر آنها می شود، این احتمال نیز قابل ملاحظه است که: این مال و فرزندان که مایه غرور و گمراهی است، خود عذابی است مستمر برای آنها!
«آنچه را او می گوید (از اموال و فرزندان) از او به ارث می بریم، و روز قیامت تک و تنها نزد ما خواهد آمد» (و نرثه ما یقول و یاتینا فردا).
آری، سرانجام همه این امکانات مادی را می گذارد و می رود، و با دست تهی در آن دادگاه عدل پروردگار حاضر می شود، در حالی که نامه اعمالش از گناهان سیاه، و از حسنات خالی است آنجا است که نتیجه ی این گفته های بی اساس خود را در دنیا می بیند.
آیه بعد، به یکی دیگر از انگیزه های این افراد در پرستش بتها اشاره کرده می گوید:« آنها غیر از خدا معبودانی برای خود انتخاب کرده اند تا مایه عزتشان باشد» (و اتخذوا من دون الله الهه لیکونوا لهم عزا).
تا در پیشگاه خدا آنها را شفاعت کنند، و در مشکلات یاریشان دهند، اما چه پندار نادرست و خیال خامی؟!
هرگز آن چنان که آنها پنداشتند نیست، نه تنها بت ها مایه عزتشان نخواهند بود، بلکه سرچشمه ذلت و عذابند، و به همین جهت، «به زودی، یعنی در روز رستاخیز معبودها منکر عبادت عابدان می شوند، و از آنها بیزاری می جویند، بلکه بر ضدشان خواهند بود» (کلا سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا).
این جمله،اشاره به همان مطلبی است که در آیات ۱۳ و ۱۴ سوره «فاطر» می خوانیم:
والذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر* ان تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم ;. و یوم القیامه یکفرون بشرککم:
«کسانی را که غیر از خدا می خوانید، مالک هیچ چیز نیستند* اگر آنها را بخوانید سخنان شما را نمی شنوند;.. و روز رستاخیز منکر شرک شما می شوند».
و نیز در آیه ۶ سوره «احقاف» می خوانیم: و اذا حشر الناس کانو لهم اعداء :«هنگامی که مردم محشور شوند این معبودها دشمنان آنها خواهند بود».
این احتمال را نیز بعضی از مفسران بزرگ داده اند که: منظور از آیه فوق این است که: عبادت کنندگان بت ها، در قیامت که پرده ها کنار می رود، و همه حقایق آشکار می شود و خود را رسوا می بینند، منکر عبادت بت ها می شوند، و بر ضد آنها سخن خواهد گفت، چنان که در آیه ۲۳ سوره «انعام» می خوانیم:
بت پرستان در قیامت می گویند: و الله ربنا ما کنا مشرکین: «به خدائی که پروردگار ما است سوگند، که ما هرگز مشرک نبودیم»!.
ولی تفسیر اول، با ظاهر آیه سازگارتر است؛ چرا که عبادت کنندگان می خواستند، معبودان عزتشان باشند ولی سرانجام ضدشان می شوند.
البته، معبودهائی همچون فرشتگان یا شیاطین و جن که دارای عقل و درکند وضعشان روشن است، ولی معبودهای بی جان در آن روز، ممکن است به فرمان خدا به سخن درآیند، و بیزاری خود را از عابدان اعلام کنند.
از حدیثی که از امام صادق (ع) نقل شده نیز، همین تفسیر را می توان استفاده کرد؛ زیرا امام در تفسیر آیه فوق می فرماید: یکون هولا الذین اتخذوهم الهه من دون الله ضدا یوم القیامه، و یتبرئون منهم و من عبادتهم الی یوم القیامه: «روز قیامت معبودهائی را که جز خدا انتخاب کردند بر ضدشان خواهند بود، و از آنها و از عبادت کردنشان بیزاری می جویند».
جالب این که: در ذیل حدیث، جمله کوتاه و پر محتوایی درباره حقیقت عبادت، می خوانیم: لیس العباده هی السجود و لا الرکوع انما هی طاعه الرجال، من اطاع مخلوقا فی معصیه الخالق فقد عبده:
«عبادت (تنها) سجود و رکوع نیست، بلکه حقیقت عبادت، اطاعت این و آن است، هرکس مخلوقی را در معصیت خالق اطاعت کند، او را پرستش کرده است» (و سرنوشت او همان سرنوشت مشرکان و بت پرستان است).
* الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا
* فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا
* یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا
* و نسوق المجرمین الی جهنم وردا
* لایملکون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا
ترجمه
* آیا ندیدی که ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیدا تحریک کنند؟!
* پس درباره آنان شتاب مکن؛ ما آنها (و اعمالشان) را به دقت شماره می کنیم.
* در آن روز که پرهیزگاران را دسته جمعی به سوی خداوند رحمان محشور
می کنیم.
* و مجرمان را (همچون شتران تشنه) به جهنم می رانیم.
* آنان هرگز مالک شفاعت نیستند؛ مگر کسی که نزد خداوند رحمان عهد و پیمانی دارد.
تفسیر
چه کسانی صلاحیت شفاعت دارند؟
با توجه به بحثی که در آیات گذشته پیرامون مشرکان ذکر شد، آیات مورد بحث در حقیقت، اشاره به بعضی از علل انحراف آنها و سپس عاقبت و سرانجام شومشان می کند، و این حقیقت را نیز به ثبوت می رساند که: معبودها نه تنها مایه عزتشان نبودند، بلکه مایه بدبختی و ذلتشان گشتند.
نخست می گوید:«آیا ندیدی که ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم که آنها را در راه غلطشان شدیداً تحریک، بلکه زیر و رو کنند»؟ (الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا).
«ازّ» چنان که «راغب» در «مفردات» می گوید، در اصل به معنی «جوشش دیگ و زیر و رو شدن» محتوای آن به هنگام شدت غلیان است و در اینجا کنایه از آن است که شیاطین آن چنان بر آنها مسلط می شوند که در هر مسیر و به هر شکلی بخواهند آنان را به حرکت در می آورند، و زیر و رو می کنند!
بدیهی است- و بارها هم گفته ایم- که تسلط شیاطین بر انسان ها یک تسلط اجباری و ناآگاه نیست، بلکه این انسان است که به شیاطین اجازه ورود به درون قلب و جان خود می دهد، بند بندگی آنها را بر گردن می نهد و اطاعتشان را پذیرا می شود، همان گونه که قرآن در آیه ۱۰۰ سوره «نحل» می گوید: انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون: «تسلط شیطان تنها بر کسانی است که ولایت او را پذیرا گشته، و او را بت و معبود خود ساخته اند».
آنگاه روی سخن را به پیامبر (ص) کرده، می گوید: «درباره آنها عجله مکن ما تمام اعمال آنها را دقیقاً شماره و احصا می کنیم» (فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا).
و همه را برای آن روز که دادگاه عدل الهی تشکیل می شود، ثبت و ضبط خواهیم کرد.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که: منظور شمردن ایام عمر، بلکه نفس های آنها است، یعنی مدت بقاء آنها کوتاه است، و تحت شماره و عدد می باشد؛ زیرا معدود بودن چیزی، معمولاً کنایه از کم و کوتاه بودن آن است.
در روایتی از امام صادق (ع) در تفسیر «انما نعد لهم عدا» چنین می خوانیم: از یکی از دوستان خود سوال فرمود: به عقیده تو منظور پروردگار از این آیه، شمردن چه چیز است؟ او در پاسخ عرض کرد:
عدد روزها، امام فرمود: پدران و مادران هم حساب روزهای عمر فرزندان را دارند: و لکنه عدد الانفاس: «منظور شمارش عدد نفس هاست»!
این تعبیر امام، ممکن است اشاره به تفسیر اول، یا تفسیر دوم و یا هر دو تفسیر باشد.
به هر حال، دقت در محتوای این آیه، انسان را تکان می دهد؛ چرا که ثابت می کند همه چیز ما حتی نفس های ما روی حساب و تحت شماره است، و باید روزی پاسخگوی همه آنها باشیم.
پس از آن مسیر نهائی «متقین» و «مجرمین» را در عباراتی کوتاه و گویا، چنین بیان می کند: «همه این اعمال را برای روزی ذخیره کرده ایم که پرهیزگاران را دسته جمعی با عزت و احترام، به سوی خداوند رحمان، به سوی بهشت و پاداش های او راهنمایی می کنیم» (یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا).
«وفد» (بر وزن وقت) در اصل، به معنی هیئت یا گروهی است که برای حل مشکلاتشان نزد بزرگان می روند، و مورد احترام و تکریم قرار می گیرند، بنابراین، به طور ضمنی مفهوم احترام را در بردارد، و شاید به همین جهت است که: در بعضی از روایات می خوانیم: پرهیزگاران بر مرکب های راهواری سوار می شوند و با احترام فراوان به بهشت می روند.
امام صادق (ع) می فرماید: علی (ع) تفسیر آیه (یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فدا) را از پیامبر (ص) جویا شد، فرمود: یا علی الوفد لا یکون الا رکبانا اولئک رجال اتقوا الله عز و جل، فاحبهم و اختصهم و رضی اعمالهم فسماهم متقین:
«ای علی! وفد، حتماً به کسانی می گویند که سوار بر مرکب اند، آنها افرادی هستند که تقوا و پرهیزگاری را پیشه ساختند، خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانید، و از اعمالشان خوشنود شد، و نام متقین بر آنها گذارد;..».
جالب توجه این که: در آیه فوق می خوانیم: پرهیزگاران را به سوی خدای رحمان
می برد، در حالی که در آیه بعد، سخن از «راندن» مجرمان به جهنم است آیا مناسبتر این نبود که به جای رحمان در اینجا «جنت» گفته شود؟
ولی این تعبیر در حقیقت، اشاره به نکته مهمی دارد و آن این که: پرهیزکاران بالاتر از بهشت را در آنجا می یابند، به مقام قرب خدا و جلوه های خاص او نزدیک می شوند، و رضایت او که برترین بهشت است را درک می کنند (تعبیراتی که در حدیث فوق از پیامبر (ص) خواندیم نیز اشاراتی به همین معنی دارد).
سپس می گوید: در مقابل، «مجرمان را در حالی که تشنه کام اند به سوی جهنم
می رانیم» (و نسوق المجرمین الی جهنم وردا).
همان گونه که شتران تشنه را به سوی آبگاه می رانند، منتها در اینجا آب نیست، بلکه آتش است.
باید توجه داشت کلمه «ورد» به معنی گروه انسان ها یا حیواناتی است که وارد آبگاه می شوند، و از آنجا که چنین گروهی حتما تشنه اند، مفسران این تعبیر را در اینجا به معنی تشنه کامان گرفته اند.
چقدر فاصله است میان کسانی که آنها را با عزت و احترام به سوی خداوند رحمان می برند، فرشتگان به استقبالشان می شتابند و بر آنها سلام و درود می فرستند و گروهی که آنها را همچون حیوانات تشنه کام به سوی آتش دوزخ می رانند، در حالی که سر بزیرند، شرمسار و رسوا و بی مقدار؟
و اگر تصور کنند که در آنجا از طریق شفاعت، می توانند به جائی برسند، باید بدانند: «آنها هرگز مالک شفاعت در آنجا نیستند» (لا یملکون الشفاعه).
نه کسی از آنها شفاعت می کند، و به طریق اولی قادر بر آن نیستند که از کسی شفاعت کنند.
«تنها کسانی مالک شفاعت اند که در نزد خداوند رحمان، عهد و پیمانی دارند» (الا من اتخذ عند الرحمن عهدا).
تنها این دسته اند که: مشمول شفاع شافعان می شوند و یا مقامشان از این هم برتر است، و توانائی دارند از گنهکارانی که لایق شفاعت اند شفاعت کنند.
معنی «عهد» چیست؟
در این که منظور از «عهد»، در آیه فوق که می گوید: «تنها کسانی مالک شفاعت اند که نزد خدا عهدی دارند». چیست؟ مفسران بحث های فراوانی کرده اند:
بعضی گفته اند: «عهد» همان ایمان به پروردگار، اقرار به یگانگی او و تصدیق پیامبران خدا است.
بعضی دیگر گفته اند: «عهد» در اینجا به معنی شهادت به وحدانیت حق و بیزاری از کسانی است که در برابر خدا پناهگاه و قدرتی قائلند و همچنین امید نداشتن به غیر «الله».
امام صادق (ع) در پاسخ یکی از دوستانش که از تفسیر آیه فوق سوال کرد فرمود: من دان بولایه امیر المومنین و الائمه من بعده فهو العهد عند الله: «کسی که به ولایت امیر مومنان و امامان اهل بیت (ع) بعد از او عقیده داشته باشد، آن عهد نزد خداست».
در روایت دیگری پیامبر (ص) می خوانیم: من ادخل علی مومن سرورا فقد سرنی و من سرنی فقد اتخذ عند الله عهدا:
«کسی که سرور و شادی در دل مومنی ایجاد کند، مرا مسرور کرده، و هرکس مرا مسرور کند، عهدی نزد خدا دارد».
در حدیث دیگری از پیامبر (ص) می خوانیم: محافظت بر عهد، همان محافظت بر نمازهای پنجگانه است.
از بررسی روایات فوق که در منابع مختلف اسلامی آمده، و همچنین کلمات مفسران بزرگ اسلام، چنین نتیجه می گیریم که: عهد نزد خدا- همان گونه که از مفهوم لغوی آن استفاده می شود- معنی وسیعی دارد که، هرگونه رابطه با پروردگار، معرفت و اطاعت او، و همچنین ارتباط و پیوند با مکتب اولیای حق، و هر گونه عمل صالح در آن جمع است، هرچند در هر روایتی به بخشی از آن یا مصداق روشنی اشاره شده است.
لذا در حدیث دیگری که در بیان چگونگی وصیت کردن، از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده، تقریبا تمام مسائل اعتقادی جمع است، آنجا که فرمود: «مسلمان باید در آستانه مرگ چنین وصیت کند، بگوید: پروردگارا! توئی که خالق آسمان ها و زمین هستی، دانای پنهان و آشکاری، رحمان و رحیمی من در این دنیا با تو پیمان می بندم، و شهادت می دهم که معبودی جز تو نیست، یگانه ای، شریکی نداری، محمد (ص) بنده و فرستاده تو است، بهشت حق است، دوزخ حق است، رستاخیز و حساب، حق است، تقدیر و میزان سنجش اعمال حق است.
دین همان گونه است که تو بیان کردی، و اسلام همان است که تو تشریع نمودی، و سخن همان است که تو گفته ای، قرآن همان گونه است که تو نازل کردی، تو خداوند حق و آشکاری.
پروردگارا! محمد (ص) را از ما به بهترین پاداشی ده، و تحیت و سلام بر او و آلش بفرست.
پروردگارا! تو سرمایه من در مشکلاتی و یار من در شدت ها، تو ولی نعمت منی، تو معبود من و معبود پدران منی، به اندازه یک چشم برهم زدن، مرا به خود وامگذار که اگر واگذاری به بدی ها نزدیک، و از نیکی ها دور می شوم.
ای خدای من! تو مونس من در قبر باش! و برای من عهدی قرار ده که در روز قیامت آن را گشاده ببینم.
سپس فرمود: بعد از اعتراف به این حقایق، آنچه را که لازم می بیند، وصیت می کند و تصدیق این وصیت در سوره «مریم» است در آیه «لا یملکون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا» این است عهد و وصیت;.».
بدیهی است منظور، این نیست که: مطالب فوق را به عربی و فارسی همچون اورادی بخواند یا بنویسد، بلکه با تمام قلب به آن ایمان داشته باشد، ایمانی که آثارش در تمام برنامه زندگی او آشکار گردد.
روایات
۱- از بعضی از روایات استفاده میشود که دروغ کلید گناهان است در حدیثی ازامام باقر علیهالسلام میخوانیم:
انّ اللّه عزّ و جلّ جعل للشّرّ اقفالاً و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشّراب و الکذب شرّ منالشّراب:
خداوند متعال برای شرّ قفلهایی قرار داده است و کلید آن قفلها شراب است (چراکه مانع اصلی زشتیها عقل است و شراب عقل را از کار میاندازد) و دروغ از شراب همبدتر است.
۲- در تعبیر دیگری از امام حسن عسگری علیهالسلام میخوانیم:
«جعلت الخبائت کلّها فی بیت و جعل مفتاحه الکذب»
تمام پلیدیها در اتاقی قرار داده شده و کلید ان اتاق ، دروغ است. بهارالانوار، جلد۱۶۹، ص ۲۶۳)
دلیل آن این است که انسانهای گنهکار هنگامی که خود را در معرض رسواییمیبینند با دروغ گناهان خود را میپوشانند، و به تعبیر دیگر دروغ به آنها اجازه میدهد کهانواع گناهان را مرتکب شوند، بیآنکه از رسوایی بترسند، درحالی که انسان راستگوناچار است گناهان دیگر را ترک کند چرا که راستگویی به او اجازه انکار گناه را نمیدهد وترس از رسوایی او را به ترک گناه دعوت میکند.
حدیث معروف مردی که نزد پیامبر (ص) آمد و آلوده به انواع گناهان بود وپیامبر(ص) فقط از او پیمان گرفت که دروغ نگوید، و همین سبب شد که تمام گناهان را ترککند شاهد گویای این مدعا است.
۳- از احادیث دیگری استفاده میشود که دروغ با ایمان سازگار نیست، در حدیثیچنین میخوانیم:
«سئل رسول ا; (ص) یکون المؤمن جباناً؟ قال: نعم؛ قیل و یکون بخیلاً؟ قال: نعم.قیل یکون کذّاباً قال: لا. جامع السادات جلد ۲، ص ۳۲۲
از پیامبر اکرم (ص) پرسیدند آیا انسان مؤمن ممکن است (احیاناً) ترسو باشد؟فرمود: آری. باز پرسیدند آیا ممکن است بخیل باشد؟ فرمود: آری. پرسیدند آیا ممکن استدروغگو باشد؟ فرمود: نه.» همین مضمون به صورت دیگری از امیرمأمنان علی (ع) نقلشده است آنجا که فرمود:
«لایجد العبد طعم الایمان حتّی یترک الکذب هزله و جدّه»
انسان هیچ گاه طعم ایمان را نمیچشد تا دروغ را ترک گوید خواه شوخی باشد یاجدی.» اصول کافی، جلد ۲، ص ۳۴۰
چرا دروغ با ایمان سازگار نیست؟ زیرا دروغ یا به خاطر آن است که انسان به منفعتیبرسد یا از مشکلی رهایی یابد چنان که ایمان انسان قوی باشد میداند که خیر و شر بهدست خداست او است که میتواند گره کور مشکلات را بگشاید و او است که میتواند دربرابر ناملایمات از انسان دفاع کند، و اگر انسان به این امر که شاخهای از شاخههای توحیدافعالی است اعتقاد داشته باشد چنین نیازی ندارد که به دروغ متوسل گردد.
۴- در حدیث دیگری از امیرالمؤمنان علی (ع) میخوانیم که فرمود:
«و شرّ القول الکذب» بدترین سخن دروغ است. نهج البلاغه، خطبه ۸۴
زیرا آثار مرگبار از هر سخنی بدتر است.
۵- باز در حدیث دیگری از علی (ع) دروغ به عنوان بدترین گناهان معرفی شدهمیفرماید:
«اعظم الخطایا عنداللّه اللسان الکذوب و شرّ النّدامه ندامه یوم القیامه»
بدترین گناهان نزد خدا گناه زبان دروغگو است و بدترین پشیمانی روز قیامت است.
المحجه البیضاء، جلد ۵، صفحه ۲۴۳ شبیه همین حدیث با کمی تفاوت در کنزالعمالاز پیامبر اعظم (ص) نقل شده است. (کنزالعمال، جلد ۳، صفحه ۶۱۹، حدیث ۸۲۰۳).
۶- در حدیث دیگری، دروغ سرچشمه فجور، سبب ورود در دوزخ شمرده شدهاست، پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «ایّاکم و الکذب فانّ الکذب یهدی الی الفجور و انّ الفجوریهدی الی النّار؛
از دروغ بپرهیز چرا که دروغ به فجور دعوت میکند، و فجور به آتش دوزخ»کنزالعمال حدیث ۸۲۱۹
۷- دروغ با عقل سازگار نیست، همان گونه که در حدیثی از امام کاظم (ع) میخوانیم:
«انّ العاقل لایکذب و ان کان فیه هواه»
انسان عاقل دروغ نمیگوید هرچند به آن تمایل داشته باشد.» بحارالانوار، جلد ۷۵،صفحه ۳۰۵
۸- دروغ فرشتگان رحمت را از انسان درو میکند. در حدیثی از پیامبر اکرم (ص)میخوانیم:
«ادا کذب العبد کذبه تباعد الملک منه مسیره میل من تکن ما جاء به؛
هنگامی که یکی از بندگان دروغی بگوید فرشته به خاطر بوی تعفّن که از آن دروغبرمیخیزد به اندازه یک مایل از او دور میشود. (مایل از یک کیلومتر بیشتر و از دو کیلومترکمتر است) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۷، ص ۳۵۷
۹- دروغ دریچهای به سوی نفاق است، پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
«انّ الکذب باب من أبواب النّفاق ؛ دروغ دری از درهای نفاق است.» کنزالعمال، حدیث۸۲۱۹
زیرا انسان دروغگو خود را در چهرهی راستگو قرار میدهد درحالی که باطنش غیراز آن است، این دوگانگی ظاهر و باطن نوعی نفاق ، و دروغ یکی از کارهای شایع منافقاناست.
۱۰- دروغگو اعتماد مردم را از دست میدهد، چنان که در یکی از کلماتامیرالمؤمنان علی (ع) میخوانیم:
«من عرف بالکذب قلّت الثّقه به؛ کسی که به دروغگویی شناخته شود، اعتماد مردم بهاو کم میشود» شرح غرر، ج ۵، ص ۳۹۰
و نقطه مقابل این معنی نیز در کلمات آن بزرگوار آمد ه که فرمود:
«من تجنّب الذب صدّقت أقواله؛ کسی که از دروغ بپرهیزد سخنانش پذیرفتهمیشود» شرح غرر، ج، ۵، ص ۴۶۱
۱۱- این بحث دامنهدار را با بحث دیگری که در کلمات قصار امیرالمؤمنان علی (ع)آمد ه است و مردم را از دوستی با دروغگویان برحذر داشته پایان میدهیم. فرمود:
«و ایّاک و مصادقه الکذّاب فانّه کالسّراب یقرّب علیک البعید و یبعّد علیک القریب؛
از دوستی با دروغگو بپرهیز که مانند سراب است، دور را در نظر تو نزدیک، ونزدیک را دور میسازد» (و تو را گمراه میکند)
از روایات بالا به خوبی استفاده میشود که دروغ سرچشمه انواع گناهان و متزلزلکننده ارکان ایمان و بدترین سخنان و دعوت کننده به انواع معاصی و شاخههای نفاق وپاره کنندهی رشتههای اعتماد و اتحاد است، و درباره کمتر گناهی این همه نکوهش ومذمّت دیده میشود.
در حدیثی از حضرت علی (ع) میخوانیم که درباره پیامبر (ص) چنین میفرمود:
«کان رسول اللّه (ص) لیسّر الرّجل من اصحابه اذا رآه مغموماً بالمداعبه؛ مستدرکالوسائل، ج ۸، ص ۴۰۸
رسول خدا هرگاه یکی از یاران خود را اندوهگین میدید او را با شوخی و مزاحخوشحال میکرد.» آری آن حضرت از مزاح برای یک هدف انسانی مطلوب بهره میگرفت،و دلهای غمگین را پر از سرور میکرد.
در حدیث دیگری از امام صادق (ع) میخوانیم که به یکی از یاران خود فرمود:
کیف مداعبه بعضکم بعضاً؛ چگونه شما با یکدیگر شوخی میکنید»؟
او پاسخ گفت: بسیار کم.
امام فرمود: «فلا تقعلوا فانّ المداعبه من حسن الخلق، و انّک لتدخل بها السّرور علیاخیک و لقد کان رسول اللّه (ص) یداعب الرّجل یرید أن یسرّه؛
این کار را نکنید (و مزاح را ترک نگویید) زیرا مزاح شاخهای از حسن خلق است، و بهوسیله آن شادی در دل برادر مؤمن خود وارد میکنی و پیامبر (ص) با افرادی شوخیمیکرد، تا آنها را خوشحال کند.» اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۶۶۳، حدیث ۳
امام باقر (ع) میفرماید: بینا رسول اللّه (ص) جالس فی المسجد اذ دخل رجل مقامیصلّی فلم یتم رکوعه و لاسجوده، فقال (ص): «فقر کنقر الغراب لئن مات هذا و هکذا صلاتهلیموتنّ علی غیر دینی»؛ الفروع من الکافی، ج ۳، ص ۲۶۸
هنگامی که پیامبر (ص) در مسجد نشسته بودند، مردی وارد شد و به نماز ایستاد،لیکن رکوع و سجودش را صحیح انجام نداد. پیامبر (ص) فرمودند: «مانند کلاغ منقار بهزمین زد، اگر این شخص بمیرد و نمازش به همین گونه باشد، بر غیر دین من از دنیا رفتهاست.»
پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
الصّلاه کیل أو میزان، فمن أوفی و فی له، و من نقص فقد علمتم ما أنزل اللّه عزّ و جلّفی المطفّقین؛ محمدی ری شهری، الصلاه فی الکتاب و السنه، ص ۲۴
نماز پیمانه یا ترازو است. هرکس تمام بیاورد. تمامش میدهند و هرکس کم گذارد،میدانید که خداوند درباره کم فروشان چه نازل کرده است.
امام علی بن موسی الرضا (ع) طی روایتی جامع به ابعاد فردی و اجتماعی حجمیپردازد و از بعد اخلاقی و تهذیب نفوس سخن میگوید و میفرماید:
«انّما امروا بالحج لعلّه الوفاده الی اللّه عزّ و جلّ و طلب الزیاده و الخروج من کلّ مااقترف العبد تائباً ممّا مضی مستأنفاً لما یستقبل مع ما فیه من اخراج الأ؟موال و تعب الأبدانو الاشتغال عن الأهل و الولد و خطراً الأنفس عن اللّادت شاخصاً فی الحرّ و البرد ثابتاً علیذلک دائماً مع الخضوع و اللاستکافه و التذلّل;» عیون الرضا (ع)، ج ۲، ص ۹۰، علل ص ۱۰۱،وسائل، ج ۸، ص ۷
همانا به حج مأمور شدند تا به محضر خداوند بزرگ باریابند و از او نعمت افزونترطلب کنند و از گناهانی که بندگان مرتکب شدهاند خارج گردند و از گذشته توبه کنند و درآینده جبران نمایند. و راه درست پیش گیرند و نیز از این رهگذر اموال خرج شود و بدنها بهرنج افتد و از سرگرمی زن و فرزند بیرون آیند و نفس را از لذتها دور نگهدارند و گرما وسرما را تحمل کنند و به آن حالتی که به دست آوردهاند پابرجا باشند و خضوع وخاکساری و افتادگی را تمرین کنند.
سئل عن الجهاد سنّه أو فریضه؟ فقال (ع) الجهاد علی أربعه أوجه: فجهادان فرض. وجهاد سنّه لایقام الاّ مع فرض و جهاد سنّه، فأمّا أحد الفرضین فجهاد الرّجل نفسه عنمعاصی اللّه و هو من أعظم الجهاد – و مجاهده الّذدین یلونکم من الکفّار فرض. و أمّا الجهادالّذی هو سنه لایقام الاّ مع فرض فانّ مجاهده العدوّ فرض علی جمیع الأمّه لو ترکوا الجهادلأتاهم العذاب، و هذا هو من عداب الأمّه و هو سنّه علی الامام. وحدّه أن یأتی العدوّ مع الامّهفیجاهدهم. و أمّا الجهاد الّذی هو سنه فکلّ سنه أقامها الرّجل و جاهد فی اقامتها و بلوغها واحیائها فالعمل و السّعی فیها من أفضل و الأعمال لأنّها احیاء سنّه و قد قال رسول اللّه (ص)«من سنّ سنه حسنه فله أجرها و أجر من عمل بها الی یوم القیامه من غیر أن ینقص مناجورهم شیئاً»
از امام حسین (ع) پرسیدند که جهاد واجب است یا مستحب؟ امام (ع) فرمود: جهاد برچهارگونه است: دو جهاد واجب است و جهاد دیگر مستحبی است که جز با واجب تحققنیابد و چهارمی جهاد مستحبی محض است. اما آن دو جهاد که واجب هستند: یکی جهادشخص با نفس خویش است که با کنارهگیری از نافرمانیها نسبت به خدا صورت میگیردو آن از بزرگترین جهاد است و دیگری جهاد با کافرانی است که با شما هم مرزند که این نیزواجب است. اما آن جهاد که مستحب میباشد که در سایهی واجب امکانپذیر است، جهادبا دشمن است که بر همهی امّت واجب است و اگر آن را ترک نمایند عذاب بر آنها فرود آید واین عذاب شامل همه امّت گردد و آن جهاد بر امام مستحب و سنّت است. و حدّ آن این استکه امام با امّت برای سرکوبی دشمن رود و با دشمنان پیکار نماید. و اما آن جهادی کهمستحب محض است، برپا داشتن
سنتهاست که مردم مسلمان در برپاداشتن و رشد واحیای آن سعی و کوشش خود را به کار گیرد و مبارزه کند؛ پس کار و تلاش در اینخصوص از بهترین اعمال است؛ زیرا احیای سنت است. و پیامبر خدا (ص) فرمود: «هرکسبنیانگذار روشی نیکو باشد، همچون پاداش کسی که به آن عمل کرده پاداش دارد و نیز ازپاداش همه آنان که تا روز رستاخیز به آن عمل نمایند بهرهمند خواهد شد بیآنکه از پاداشانجام دهندگانش چیزی کاسته شود.»
الحکمه ۱۴۶ فضل الدعاء و الزکاه – و قال (ع): سوسوا (سوبوا) ایمانکم بالصدقه،وحصّنوا أموالکم بالزّکاه، و ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء.
و درود خدا بر او، فرمود: ایمان خود را با صدقه دادن، و اموالتان را با زکات دادننگاهدارید، و امواج بلا را با دعا از خود برانید.
۷- أهمیه الزکاه و آدابها
ثمّ انّ الزّکاه جعلت مع الصّلاه قرباناً أهل الاسلام، فمن أعطاها طیّب النّقس بها، فانّهاتجعل له کفّاره، و من النّار حجازاً (حجاباً) و وقایه. فلایتبعنّها أحد نفسه، و لایکثرنّ علیهالهفه، فأنّ من أعطاها غیر طیّب النّفس بها، یرجوبها ما هو أفضل منها، فهو جاهل بالسّنه،مغبون الأجر، فقال العمل، طویل النّدم.
۷- ارزش و رهآورد زکات
همانا پرداخت زکات و اقامه نماز، عامل نزدیک شدن مسلمانان به خداست، پس آنکس که زکات را با رضایت خاطر بپردازد، کفاره گناهان او میشود، و بازدارنده ونگهدارنده انسان از آتش جهنم است، پس نباید به انچه پرداخته با نظر حسرت نگاه کند، وبرای پرداخت زکات افسوس خورد، زیرا آن کس که زکات را از روی رغبت نپردازد، وانتظار بهتر از آنچه را پرداخته داشته باشد، به سنت پیامبر (ص) نادان است، و پاداش اواندک، و عمل او تباه و همیشه پشیمان خواهد بود.
۱- محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزه قال:سأل نافع بن الأزرق أبا جعفر (ع) فقال: أخبرنی عن اللّه متی کان؟ فقال، متی لم یکن حتّیأخبرک متی کان؟ سبحان من لم یزل و لایزال فرداً صمداً لم یتّخذ صاحبه ولا ولداً.
نافع بن ازرق از امام باقر (ع) پرسید و گفت: به من خبر بده از اینکه خدا از چه زمانیبوده است؟ فرمود از چه زمانی نبوده که من به تو خبر دهم از چه زمانی بوده، منزه باد آنکه همیشه بوده و همیشه خواهد بود تنها است بینیاز است و همسر و فرزند نگیرد.
نثر ادبی :
کویر انتهای زمینی است ؛ پایان سرزمین حیات است .در کویر گویی به مرز عالم و تیرگی نزدیکیم و از آن است که ماوراء الطبیعه را که همواره فلسفه از آن سخن میگوید و مذهب بدان میخواند در کویر به چشم میتوان دید میتوان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از این جا برخاستهاند و به سوی شهرو آبادیها آمدهاند . « در کویر» خدا حضور دارد این شهادت را یک نویسندهی رومانیایی داده است که برای شناختن محمد (ص) و دیدن صحرایی که آواز پر جبرئیل هموار در زیر غرفهی بلند آسمانش به گوش میرسد .
آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظارهی آسمان رفته بودم اگر تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن ، مرغان الماس پیکر ، ستارگان زیبا و خاموش تک تک از غیب سر میزنند . آن شب نیز ماه با تلألؤ پرشکوهش از راه رسید و گلهای الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین سرزد و آن جادهی روشن و خیال انگیزی که گویی یک راست به ابدیت میپیوندد.
آخر آهنگ لطیف و پرجلال تو ، برای دنیای ناچیز ما خیلی زیاد است . این نوای موسیقی که از گلوی تو بر میخیزد فقط شایسته آن است که به سوی آستان خداوند بالا رود . چهچههی تو ، زمزمهی تو ، ترکیب موزونی از دل پذیرترین صداهای طبیعت و مبهمترین آههای آسمانهاست ، صدای تو که شاید خودت هم از آن بیخبری ، صدای آسمان نیلگون و صدای درختان سرسبز است . صدای درهای است که در سایه خفته است .
اما آن چه در کویر زیبا میروید ، خیال است ! این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی میکند ، با سرو گل افشاند و گلهای خیال ، گلهایی هم چون قاصدک ، آبی ، سبز و کبود و عسلی ;. هر یک به رنگآفریدگارش، به رنگ انسان خیال پرواز و نیز به رنگ آن چه قاصدک به رویش پر میکشدبه رویش مینشیند . خیال این تنها پرنده نامرئی که آزاد و رها همه جا در کویر جولان دارد . سایهی پروازش تنها سایهای است که بر کویر میافتد و صدای سایش بالهایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد .
نمیدانی که از بیم خاموش کردن ندای آسمانی تو جرأت آن را که نفسی بر لب آرم یا قدم بر برگ خشکی نهم ، ندارم . نمی دانی که شاعر دیگر در نزدیکی تو هست که چنگی سادهتر از ارغنون تو دارد و در دل خویش با یک دنیا غبطه و رشک سرود شبانهی تو را در دل جنگل تکرار میکند .
اختر شب از کنار کوهساران سرخم میکند تا صدای تو را بشنود اما تو از زیر شاخهای دیگر پنهان میشوی تا از انوار سیمون و پرموج آن بر کناب مانی ؛ اگر هم چشمه سازی برای بر کنار کردن سنگی که راه بر آن بسته است . در زیر خرههای آوایی سر دهد ، صدای تو بیدرنگ پریشان و خاموش میشود .
وقتی که صدای آسمان تو در خاموشی شبهای زیبا طنین میافکند ف تو ای نغمه پرداز گشوده بال آسمان تنهایی من ، خیر قراری که من چشم به دنبال تو دارم .
نمیدانی که گوش من چه سان در زیر درختان غرق شنیدن صدای شنیدن صدای شیرین تو شده است . تا از باده این آهنگ سحر آمیز سر مست شود .
آخر آهنگ لطیف و پرجلال تو ،برای دنیای ناچیز ما خیلی زیاد است . این نوای موسیقی که از گلوی تو بر میخیزد ، فقط شایسته آن است که به سوی آستان خداوند بالا رود .
منبع : آهنگهای شاعرانه و مذهبی
شنودم که وقتی صاحب عیاد نان همی خورد نانه یمان کسان خویش ، مردی لقمه از کاسه برداشت . مویی در لقمهی او بود مرد همی دید ، مرد همی ندید .
صاحب او را گفت : « ای فلان ، موی از لقمه بردار » مرد لقمه از دست فرو نهاد و برخاست و برفت . صاحب فرمود که باز آریدش و پرسید که :« ای فلان ، چرا نان نیم خورده از خوان ما برخواستی ؟» این مرد گفت :« مرا نان کسی نباید خورد که تای موی در لقمهی من بینند» صاحب سخت خجل شد از آن حدیث .
گویند روزی افلاطون نشسته بود از جملهی خاص آن شهر مردی به سلام او اندر آمد و بنشست و از هر نوع سختی همی گفت در میانه سخن گفت :« ا
ی حکیم ! امروز فلان مرد را دیدم که سخن تو میگفت و تو را دعا و ثنا همی گفتی و میگفت: افلاطون بزرگوار مردی است که هرگز کسی چنو نبوده است و نباشد ، خواستم که شکر او را به تو رسانم . افلاطون چون این سخن بشنید ، سر فرود برد و بگریست و سخت دلتنگ شد این مرد گفت ای حکیم ! از من چه رنگ آمد تو را که چنین تنگدل گشتی ؟»
افلاطون گفت :« از تو مرا رنجی نرسید ، لکن مرا مصیبتی از این بتر چه بود که جاهلی مرا بستاند و کار من او را پسندیده آید ؟ ندانم که کدام کار جاهلانه کردم که به طبعم او نزدیک بود که او را خوش آمد و مرا بدان بستود ؟! تا توبه کنم از آن کار و این غم مرا از آن است که مگر من هنوز جاهلم که ستودهی جاهلان ، جاهلان باشند.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.