مقاله نقش اخلاق پیامبر اعظم (ص) در اجتماع
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله نقش اخلاق پیامبر اعظم (ص) در اجتماع دارای ۴۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله نقش اخلاق پیامبر اعظم (ص) در اجتماع کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله نقش اخلاق پیامبر اعظم (ص) در اجتماع،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله نقش اخلاق پیامبر اعظم (ص) در اجتماع :
نقش اخلاق پیامبر اعظم (ص) در اجتماع
مقدمه
شخصیتهای بزرگ و عالیقدر که از سوی پروردگار جهان برای هدایت و راهنمایی مردم از طریق وحی مبعوث و برانگیخته میگردند، رهبران آسمانی و پیامبران الهی نامیده می شوند. آنان در پرتو وحی که به تمام معنی آینه واقع نما هست و از هر گونه خطا و اشتباه مصون میباشد، جامعه را به خیر و رستگاری در هر دو جهان رهبری مینمایند.
به طور مسلم هر فردی لایق و شایسته مقام رهبری نیست و تنها افرادی میتوانند منصب رهبری را بر عهده گیرند، که یک سلسله شرایط زیر را دارا باشند:
در درجهی نخست باید معصوم از گناه باشند، و در طول زندگی کرد گناه نگردیده و دامن آنان آلوده به گناه نباشد. تنها باید در برابر گناه و هر نوع نافرمانی معصوم و بیمه گردند، بلکه باید در ابلاغ احکام و مقررات الهی، وحتی در زندگی روزمره نیز از هر نوع اشتباه و خطا مصون و محفوظ باشند، و نیز از هر نوع (بیماری) و( نقص عضوی ) که موجب تنفر ودری مردم از گرایش به آنها میشود، منزه و پیراسته باشند، تا بدین وسیله، موجبات دلگرمی وعلاقه ی مردمبهگرایش بهآئینی آنان فراهم گردد.زیر بنای تعالیم پیامبران را موضوع (وحی) و ارتباط با جهان غیبتشکیل میدهد.
رمز بعثت پیامبران، از دیدگاه قرآن و حدیث
از این بیان روشن گردید که یکی از اهداف پیامبران و یا به تعبیر دیگر یکی از علل بعثت آنان همان موضوع تعلیم بشر و تکمیل عقل و دانش ناقص اوست و این حقیقت به عبارتهای مختلف در قرآن واحادیث وارد شده است.
مثلا قرآن کریم رمز بعثت پیامبران را رفع اختلاف در میان بشر میداند، و میفرماید:« فبعث الله النبین مبشرین و منذرین و معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»
«خداوند پیامبران را که بشارت دهنده بیم دهنده هستند برانگیخت و به آنان کتاب نازل نمود، تا درمیان مردم درباره ی مسائلی که در آن اختلاف دارند، داوری کند»
ناگفته پیداست ،اختلاف نظر حاکی از نارسایی فکر و کوتاهی دانش می باشد و پیامبران در پرتو وحی (کتاب) حقیقت هر موضوعی را که مردم پیرامون آن اختلاف دارند، روشن می سازند.
پیامبر عالیقدر اسلام ضمن روایتی تصریح میکند که هدف از بعثت تکمیل عقول بشر است و از این جهت است که باید عقل و دانش هر پیامبری ، از عقل و دانش امت وی بالاتر و برتر باشد:
«و لا بعث الله نبیاً و لا رسولاً حتی یستکمل العقل و یکون عقله أفضل من عقول أمته»
«خداوند هیچ پیامبر و رسولی را نیانگیخت، جز اینکه خردها را تکمیل نماید و از این نظر باید عقل اوبالاتر از عقول امت وی باشد».
امیر مؤمنان (ع) نیز فلسفه ی بعثت پیامبر اسلام (ص) را چنین تشریح می فرماید:
«إلی أن بعث الله سبحانه محمداً رسول الله لانجاذ علاقه و اتمام نبوته; و أهل الأرض یومئذ ملل متفرقه و أهواء منتشره و طوادفاً متشتئه بین مشبه لله بخلقه أو ملحد فی أسمه أو مشیر إلی غیره فهداهم به من الضلاله»
«خداوند محمد(ص) پیامبر خود را برانگیخت تا وعده ی خود را انجام دهد و نبوت را به او خاتمه دهد، و مردم جهان در ان روز دارای مذهبهای گوناگون، انحرافات زیاد و گروههای پراکنده بودند: گروهی خدا را به مخلوق وی تشبیه می کردن (برای او جسم و مکان معتقد بودند) و برخی در نامهای وی تصرف می نمودند، و گروهی به غیر خدا اشاره می کردند(و طبیعت را مؤثر واقعی می دانستند) پس پیامبر آنان را از گمراهی به شاهراه توحید هدایت نمود»
خلاصه بیان فوق این است که قصور و کوتاهی فکر بشر در مسائل خداشناسی و آنچه که مربوط به مبدأ و معاد است، سبب گردید که خداوند پیامبر اسلام را برای هدایت ملل جهان برانگیخت تا آنان را از چنگال تشبیه خداوند به مخلوق و تصرف در نامهای مقدس وی، گرایش به استقلال طبیعت نجات بخشند.
فصل اول
پیامبر اکرم ، بهترین الگوی الهی
«رسول خدا الگوست برای شما، یعنی از پیغمبر یاد بگیرید که چطور باشید.» این الگو بودن برای کسانی است که به خدا و قیامت امید وایمان داشته باشند و یادخدا باشند.
۱-۱ پیامبر اکرم و امام علی، پدران امت
پیغمبر پدر ما است. امیر المومنین پدر ماست.(انا و علی ابوا هذه الامه) اصلا ما که بندگی خدا رانمیکنیم; آقایانی که، خواهرانی که نماز نمی خوانند با چه کسی صحبت می کنند؟ آنها که به خدا رفیق نیستند با که رفیقند؟در دعای جوشن کبیر که ماه رمضان می خوانیم یکیش این است: (یا نعم الرفیق) خدایا تو خوب رفیقی هستی. باقی رفیقان شما را برای خودشان می خواهند خدا شما را برای خودتان می خواهد. فرق می کند کسی که شما را برای خودت می خواهد یا شما را برای خودش می خواهد. «لکم;»به نفعتان است. «فی رسول الله»آورده شده است. این «فی» چیست؟ نیامده (لقد کان رسول الله لکم أسوه) اگر عبارت این بود: (رسول الله لکم أسوه). این «فی» نبود، عبارت (رسول الله لکم أسوه)می آمد. یعنی مثل پیغمبر باشید. چه کسیمی تواند مثل پیغمبر و اصحاب ایشان باشد؟
«حسنه» یعنی چه؟ «حسنه» یعنی نیکو. چون ما اسوه بد هم داریم. به خانم میگوئیم چرا اینقدر مهرت گران است؟ میگوید چه چیزی ار فلان فامیلم کمتر است؟ فامیل برایش الگو است.
شخصی اسمش (محرم) بود می گفت من ماه محرم به عشق امام حسین دیوانه می شوم. آن وقت شعرش این بود میگفت: دیوانه شود محرم در ماه محرم. دوستش گفت در ماه صفر و در ده ماه دیگر هم. تو همیشه دیوانه هستی.«أسوه حسنه» یعنی اسوه نیکو. یعنی ببینید که چه کسی کار خوب کرد. ما باید از او یاد بگیریم یا او از ما یاد بگیرد؟ شما یک راهی را بروید که دیگران از شما یاد بگیرند. قرآن میگوید چرا همیشه نگاه میکنی که او چه لباسی پوشید مهریه آن چقدر است او چقدر مهمانی داد، چرا به آن نگاه می کنید؟ تو یک راهی را خلق کن آنان مثل تو باشند. تو رهبر باش، چرا آنها رهبر باشند؟ «واجعلنا للمتقین اماماً» الفرقان / ۷۴ «واجعلنا» قرار بده برای اهل تقوا، امام. یعنی من برای متقین امام باشم.
امیر المومنین میفرماید: چرا در مدیریت رودر بایستی می کنید؟ بگوید نمره شما شانزده است، خجالت هم نداریم. مدیریت این است. (لا یکونن) یعنی نباشد (المحسن) یعنی نیکوکار، (و المسیئ) یعنی بدکار (عندک) یعنی نزد تو (بمنزله سواء ) حضرت امیر میفرماید مدیر خوب آن است که خوب و بد نزداش یک جور نباشد; .
«لقد کان لکم فی رسول الله أسوه حسنه»( الأحزاب / ۲۱ )پیغمبر برای شما الگو بوده است معمولا آدمهای خوبمان، در یک زاویه خوبند. مثلا خطشان خوب است اما ممکن است صدایشان خوب نباشد. یا صدایشان خوب باشد خطشان خوب نباشد. صدا و خطشان خوب است رانندگی شان خوب نیست. صدا و خط و رانندگی شان خوب نیست. یعنی هر کسی که از هر جهت نمره اش بیست باشد این نایاب است.
پیامبر، اسوه حسنه. اسوه حسنه یعنی الگوی نمونه. در جنگ الگو بود، در صلح الگو بود، در بهداشت الگو بود، در همسری داری الگو بود، در عشق و محبت، در همه چیز الگو بودند.
۳-۱ سلام خدا به پیامبر، سلام پیامبر به کودکان
خدا به پیغمبر سلام میکند، خدا در قرآن به خیلیها سلام میکند. آیه قرآن است: «سلام علی أبراهیم» (الصافات/۱۰۹ )خدا به ابراهیم سلام می کند.« سلام علی موسی و هارون»(الصافات/۱۲۰) خدا به پیغمبر سلام می کند، آن وقت پیغمبر به یک بچه سلام می کند. از یک سمت خدا به پیغمبر سلام می کند از یک طرف پیغمبر به بچه سلام میکند. میفرمود من این حرکت را تا آخر عمر رها نمی کنم. پیشانیش را برای خدا روی خاک می گذارد، دوشش را برای بچه ها میدان ورزش می گذارد.
پیغمبر سجده کرد (سبحانه ربی الاعلی و بحمده) بچه های خانه روی کمر پیغمبر باز میکنند، پیغمبر سجده را طول می دهد تا اینها بازی کردند و خسته شدند آمدند پائین بعد پیغمبر سرش را برداشت. گفتند یا رسول الله سجده را طول دادی! فرمود کمرم محل ورزش بچهها بود میخواستم بازیشان بهم نخورد. یعنی همان لحظه این که پیشانیش برای خدا سجده می کند، کتفش برای بچهها میدان ورزش است.«لقد کان لکم فی رسول الله أسوه حسنه»یعنی از پیغمبر یاد بگیرید. همانه برای شما الگوی
خوبی است. پیغمبر یک الگوی خوب است. معیار سنجشتان پیغمبر باشد. ببینید با این خط فاصله دارید؟ چند هزار کیلومتر فاصله دارید؟ تولدش شعلههای آتشکده فارس را خاموش کرد. و وقتی که مبعوث شد شعله فسادها را خاموش کرد. تولدش کاخ کسری را تکان داد، بعثتش قلب و مغزها را تکان داد. خداوند همه چیزی را به پیغمبر یاد داده بود(علم ما کان و ما یکوه الی اتقضاء خلقک) در دعای ندبه هست. که خداوند علم ما کان و ما یکون، یعنی علوم اولی و آخری را به پیغمبر یاد داد.
سیره و روش زندگی شخصی پیامبر
ایشان نعمتهای الهی را گر چه کم و ظریف بود بزرگ میشمرد. هرگز چیزی را مذمت نمیکرد. نمیگفت این کم است. یعنی یک دانه انگور را هم با دقت نگاهش می کرد. نقل شده است که علامه طباطبائی وقتی میخواستند سیب بخورد، مدتی به این سبب نگاه میکردند در قرآن هم داریم: «فَلَیُنظر الانسان إلی طعامه» (عبس۲۴ )این سیب چه ترکیبی دارد با مشاهده ی سطحی آب یکی، خاک یکی، در یک باغچه یک لیمو ترش، ترش است، توت شیرین شیرین است، انار ترش و شیرین است
«یسقی بماء واحد» (الرعد/۴ )قرآن میگوید با یک آب ترش ترش، شیرین شیرین، ترش و شیرین. ایشان نعمتهای خدا را بزرگ میشمردند. برای مسایل مادی و دنیائی عصبانی نمیشدند. وقتی میخواست اشاره کند، با انگشت اشاره نمیکرد، نمیگفتند ایشان. به همه دست میگفتند ایشان. یعنی برای احترام، اینچنین میکرد. خنده اش قهقهه نبود. بزرگ هر قومی را احترام می کرد. اگر بزرگ یهودیها می آمد احترام میکرد، بزرگ مسیحی ها می آمدنیز همچنین یعنی حریم اجتماعی افراد را
نگه می داشت. از اصحاب احوالپرسی میکرد. میگفتند فلان صحابه نیست. میگفتند مسافرت است. میگفت خدایا سفرش را بیخطر کن. دعایش میکرد مثلا. اگر مریض بود میگفت برویم عیادتش. فرمود هر زن زایمان کرد به من خبر بدهید. من پیغمبرم میخواهم آخرین آمار را بدانم. هر کسی هم از دنیا رفت به من خبر بدهید. پیغمبر حساس بود، اگر خوب بود می گفت آفرین، بد بود عبوس میشد میگفت چرا همچنین کردی ؟ در یک جلسه اگر حرف زشت بود یا میگفت حرف نزن یا پا می شد می رفت.
اخلاق و آداب اجتماعی پیامبر
همین که وارد یک جمعیتی میشد، محل نشستن آخرین نقطه مجلس بود. هیچ وقت بالای جلسه نمی نشستند و هر جا که جا بود می نشستند. طوری برخورد می کرد که هر کسی خیال می کرد پیغمبر با او رفیق است. قبل از این که هم نشین هایش جلسه را ترک کنند، خود حضرت جلسه را ترک نمیکرد. صبر میکرد همه میرفتند بعد میرفت. یعنی پا نمیشدند برود جلسه را به هم بزند. هر کس از او حاجتی میخواست، یا آنرا انجام میداد یا با زبان خوش آنرا رد میکرد. برای مردم پدر بود و همه مردم در رسیدن به حق در نزد او مساوی بودند. مجلس او مجلس حلم و حیا و صدق و امانت بود. در آن مجلس صداها بلند نمیشد. پیران را احترام می
گذاشت. کودکان را مورد محبت قرار میداد. نسبت به محتاجان ایثارگر بود. نسبت به افراد غریب، آنان را حفظ میکرد. دائماً گشاده رو، نرمخو و خوش برخورد بود. خشونت و ناروا گوئی، عیب جوئی، ستایشگری نابجا در او نبود. از هر چیزی که باب میل ایشان نبود انتقاد نمیکرد. کسی را از خودش مایوس نمیکرد.
فصل دوم
نقش اخلاق در سیره عملی پیامبر اسلام(ص)
یکی از شاخصههای پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک وکلام دلاویز و پر جاذبه پیامبر اکرم (ص) با انسان ها بود، این خلق نیکو تا بدان حدی بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به سزایی داشت: ۱- اخلاق پیامبر (ص) ۲- شمشیر و مجاهدات حضرت علی (ع) ۳- انفاق ثروت حضرت خدیجه (س). در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) در پیشرفت اسلام و جذب دلها تصریح شده است ، آن جا که میخوانیم: «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت هظا غلیظ القلب لانفضوا من حول
فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر؛ ای رسول ما! به خاطر لطف و رحمتی که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشتهای، و اگر خشن و سنگدل بودی، مردم از دور تو پراکنده میشدند، پس آن ها را ببخش، و برای آنها طلب آمرزش کن، و در کارها با آنها مشورت فرما.»از این آیه استفاده می شود که: ۱-
نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهی است، کسانی که نرمش ندارند، از این موهبت الهی محرومند؛ ۲- افراد سنگدل و سخت گیر نمی توانند مردم داری کنند، و به جذب نیروهای انسانی بپردازند؛ ۳- رهبری و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است؛ ۴- باید دست شکست خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت و جذب کرد ( با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در مورد ندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است)؛ ۵- مشورت با مردم از خصلت های نیک و پیوند دهنده است که موجب انسجام میگردد.
۱-۲ ماجرای فرزندان حاتم طائی
پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزشهای اخلاقی را بسیار ارج می نهاد، خود در سیره عملیاش مجسمه فضایل اخلاقی و ارزش های والای انسانی بود، او در همه ابعاد زندگی با چهره ای شادان و کلامی دلاویز با حوادث برخورد میکرد. به عنوان مثال، در تاریخ آمده است: در سال نهم هجرت هنگامی که قبیله سرکش طی بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عُدَی بن حاتم که از سرشناسان این قبیله بود به شام گریخت، ولی خواهر او که «سفانه» نام داشت به اسارت سپاه اسلام درآمد. سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را در نزدیک در مسجد در خانه ای جای دادند، روزی رسول خدا(ص) از آن اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلی عنی، و لا تشمت بی احیاء العرب، فان ابی کان یفک العانی، و یحفظ الجار، و یطعم
الطعام، و یفشی السلام، و یعین علی نوائب الدهر؛ ای محمد! پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرست (عدی) ناپدید شد و فرار کرد، اگر صلاح بدانی مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویی قبیله های عرب را از من دور ساز، همانا پدرم(حاتم)بردگان را آزاد می ساخت، از همسایگان نگهبانی می نمود، و به مردم غذا می رسانید، و آشکارا سلام میکرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را یاری می نمود.»پیامبر اکرم (ص) که به ارزشهای اخلاقی، احترام شایان مینمود، به سفانه فرمود: «یا جاریه هذه صفه المومنین حقا لو کان ابوک مسلما لترحمنا علیه؛ ای دختر! این ویژگیهایی که برشمردی، از صفات مومنان راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و
رحمت قرار میدادیم.» آنگاه پیامبر (ص) به مسوولین امر فرمود: «خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق؛ این دختر را به پاس احترامی که پدرش به ارزشهای اخلاقی می نمود، آزاد سازید» آنگاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به شام نزد برادرش رهسپار کرد. نمونههایی از اخلاق پیامبر(ص)در سیره عملی پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجود دارد که هر کدام نشانگر قطره ای از اقیانوس عظیم حسن خلق آن حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلی خلق عظیم؛ و همانا تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری» به این مطلب اشاره فرموده است، نظر شما را به چند نمونه از آنها جلب می کنیم: ۱- عدی بن حاتم می گوید: «هنگامی که خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوی شام گریختم، پس از مدتی
خواهرم با کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این که گریخته ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذر خواهی کردم، پس از چند روزی از او که بانویی خردمند و هوشیار بود، پرسیدم: «این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدی؟» گفت:«سوگند به خدا او را رادمردی شکوهمند یافتم، سزاوار است که به او بپیوندی که در اینصورت به جهانی از عزت و عظمت پیوسته ای ». با خود گفتم به راستی که نظریه صحیح همین است ، به عنوان پذیرش اسلام به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: کیستی؟ عرض کردم عدی بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوی خانه اش برد، در
مسیر راه با این که مرا به خانه می برد، بانویی سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود، پیامبر(ص) به مدتی طولانی در آنجا توقف کرد و آن بانو را در مورد تامین نیازهایش راهنمایی فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.» سپس از ان جا گذشتیم و به خانه رسول خدا(ص) وارد شدم، پیامبر(ص) از من استقبال و پذیرایی گرمی نمود، زیر اندازی که از لیف خرما بود، نزدم آورد و به من فرمود: بر روی آن بنشین. گفتم: بلکه شما را بر آن بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روی زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت، پادشاه نیست. سپس مطلبی از دینم را که راز پوشیده بود بیان فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهی دارد، و فهمیدم که پیامبر مرسل می باشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانی هایش مرا شیفته اش کرده و همانجا مسلمان شدم.»
۲-۲ ماجرای بلال حبشی
در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعی از یهودیان به اسارت سپاه اسلام در امدند، یکی از اسیران، صفیه دختر حی بن اُخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود بلال حبشی، صفیه را به همراه زنی دیگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور پیامبر (ص) آورد، ولی هنگام آوردن آنها اصول اخلاقی را رعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازه های کشته شدگان یهود حرکت داد، صفیه وقتی که پیکرهای پاره پاره یهودیان را دید بسیار
ناراحت شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت گریه کرد. هنگامی که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد، پیامبر (ص) از صفیه پرسید:«چرا صورتت را خراشیدهای و این گونه خاک آلود و افسرده هستی/!» صفیه ماجرای عبورش از کنار جنازه ها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانی و خلاف اخلاق اسلامی بلال حبشی ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «انزعت منک الرحمه یا بلال حیث تمر باماتین علی قتلی رجالهما؛ ای بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو
رخت بر بسته که آن ها را از کنار کشته شدگانشان عبور می دهی؟! چرا بی رحمی کردی؟» جالب این که پیامبر اکرم(ص) برای جبران رنج ها و ناراحتی های صفیه ، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر با پیشنهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، نارحتی های او را به طور کلی از قلبش زدود.
۳-۲ ماجرای خواهر رضاعی پیامبر
در ماجرای جنگ حنین که درسال هشتم هجرت رخ داد،شیماء دخترحلیمه که خواهر رضاعی پیامبر (ص) بود، با جمعی از دودمانش به اسارت سپاه اسلام در آمدند، پیامبر (ص) هنگامی که شیماء را در میان اسیران دید، به یاد محبت های او و مادرش در دوران شیر خوارگی، احترام و محبت شایانی به شیماء کرد. پیش روی او برخاست و
عبای خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روی آن نشانید، و با مهربانی مخصوصی از او احوالپرسی کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبت کردی;» (با این که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود) شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه اش را آزاد سازد،پیامبر (ص) به او فرمود: «من سهمیه خودم را بخشیدم، و درمورد سهمیه سایر مسلمانان، به تو پیشنهاد می کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در خصوص مسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند. شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز به پیروی از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم .» سیره نویس معروف ابن
هشام می نویسد:« پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهی با کمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگی کن، و اگر دوست داری تو را از نعمت ها بهره مند می سازم و به سلامتی به سوی قوم خود باز گرد؟» شیماء گفت: می خواهم به سوی قوم خود باز گردم پیامبر(ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگی خود ادامه دادند.
مهربانی و اخلاق نیکوی پیامبر (ص) در حدی بود که امام صادق (ع) فرمود: روزی رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسیاری به او اقتدا کردند، ولی آن ها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خود می پرسیدند، به راستی چه حادثه مهمی رخ داده که پیامبر (ص) نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز پیامبر پرسیدند:«مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (باحذف مستحبات) به پایان بردی؟ » پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «اماسمعتم صراخ الصبی؛ آیا شما صدای گریه کودک را نشنیدید؟» معلوم شدکه کودکی در چند قدمی محل نماز گزار گریه می کرده، و کسی نبود که او را آرام کند، صدای گریه او دل مهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.
۴-۲ ماجرای مسلمان شدن مرد یهودی
عبدالله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملی از جمله جاذبههای اخلاق پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت و رسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستی از یهودیان به نام «زید بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زید را به اسلام دعوت میکرد، و عظمت محتوای اسلام را برای او شرح می داد. بلکه به اسلام گرویده شود، ولی زید هم چنان بر یهودی بودن خود پافشاری می کرد و مسلمان نمی شد، عبدالله میگوید: روزی به مسجد النبی رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم«علت مسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانه ام
نشسته بودم و کتاب آسمانی تورات را می خواندم، وقتی که به آیاتی که در مورد اوصاف محمد(ص) بود رسیدم، با ژرف اندیشی آن را خواندم و ویژگی های محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم، با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او را بیازمایم، و بنگرم که آیا او دارای آن ویژگی ها که یکی از آنها«حلم و خویشتن داری» بود هست یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم، و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قرار دادم، همه آن ویژگیها را در وجود او یافتم، با خودگفتم تنها یک ویژگی مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خود ادامه دهم، آن ویژگی حلم و خویشتن داری او بود، چرا که در تورات خوانده بودم: «حلم
محمد(ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن داری نبینند.» روزی برای یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم، دیدم عرب بادیه نشینی سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتی که محمد(ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله به اینجا آمده ام،خشکسالی وقحطی باعث شده که همه گرفتار فقر و ناداری شده ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهی در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه می کنند، و امید آن را دارند که به آنها احسان کنی.» محمد(ص) به حضرت علی (ع) فرمود: آیااز فلان وجوه چیزی نزد تو مانده است؟ حضرت علی (ع) گفت:نه، پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم
من به محضرش رفتم عرض کردم ای رسول خدا! اگر بخواهی با تو خرید و فروش سلف کنم، اکنون فلان مبلغ به تو می دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدار خرما به من بدهی، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله را انجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه نشین داد، من هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرما مانده بود، در این روزی به صحرا رفتم، در انجا محمد(ص) را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصی حرکت می کرد، سپس در سایه درختی نشست و هر کدام از یارانش در گوشه ای نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم: «ای پسر ابو طالب! من شما را خوب می شناسم که مال مردم را
می گیرید و در باز گرداندن آن کوتاهی و سستی می کنید، آیا می دانی که چند روزی به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟» من با کمال بی پروایی این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم( با اینکه چند روزی به آخر مدت مهلت باقی مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صدای خشنی شنیدم، عمربنخطاب را دیدم که شمشیرش را از نیام برکشیده، به من رو کرد و گفت: «ای سگ! دور باش» عمر خواست با شمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیری کرد و فرمود: «نیازی به این گونه پرخاش
گری نیست، باید او (زید) را به حلم و حوصله سفارش کرد، آنگاه به عمر فرمود: «برو از فلان خرما فلان مقدار به زید بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد، به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادی چیست؟ گفت: چه کنم حلم محمد(ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب و فریاد خشن من آزرده شدی، محمد(ص) به من دستور داد این زیادی را به تو دهم، تا از تو دلجویی شود، و خوشنودی تو به دست آید. هنگامی که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلام و اخلاق زیبای محمد (ص) شدم، و گواهی به یکتایی خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و درصف مسلمانان در آمدم.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.