مقاله جلالالدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله جلالالدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی دارای ۳۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله جلالالدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله جلالالدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله جلالالدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی :
جلالالدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به جلالالدین رومی، جلالالدین بلخی، ملای روم، مولانا، و مولوی (۶۰۴ – ۶۷۲) از زبدهترین عارفان و یکی از مشهورترین شاعران درجه اول زبان ابوبکر میرسد و پدرش هم از سوی مادر بقولی دخترزاده
سلطان محمد خوارزمشاه بود، هرچند که «فروزانفر» از مولاناشناسان نامدار با ارائه دلایل کافی
این نظریه را رد کرده است.
مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) جلال الدین محمد بلـخی محمد بن حسین الخطیبی البکری درششم
ربیـع الاول سـال۶۰۴ هجـری دربلخ متولد شد. وی از بزرگترین شعـرای مشرق زمین است.
پـدرش محمد بن حسین الخطیبی البکری ملقب به بهاء الدین ازبـزرگان مشایخ عصرخـود بـود وبه
عـلت شهرت ومعـرفتی که داشت مـورد حسـد سلطان محمد خوارزمشاه گردید. ناچار فرار را برقرار ترجیح داد وبا پسرش جلای وطن نمود وازطریق نیشابور ابتدا به زیارت شخ عطارنایل آمد وسپس از راه بغـداد به زیـارت مکه مشرف شدنـد
وازآنجا به شهر ملطیه رفتند. ازآنجا به ولا رنده رفته ومدت هفت سال درآن شهر ماندند ودرآنجا بود که جلال الدین تحت ارشاد پدرش قرارگرفت ودردانش ودین به مقاماتی رسید.
دراین زمان سلطان علاء الدین کیقباد از سلجوقیان روم از آنان دعوتی کرد
وآنان بنا برایـن دعـوت به شهر قـونیه که مقرحکومت سلطان بــود، عزیمت کردند. درشهرقـونیه بهاء الدین پـدر جلال الدین درتـاریخ هیجدهم ربیع الثانی سال ۶۲۸ هجری دار فـانی را وداع گفت.
جلال الدین تحصیلات مقدماتی را نـزد پـدر به پایان رسانید وپس ازفـوت وی در خـدمت یکی از
شاگردان پدرش، برهان الدین ترمذی که درسال ۶۲۹ هجری به قونیه آمده بود، تحصیل علم
عرفان می نمود وپس ازآن تحت ارشاد عارفی به نام شمس الدین تبریزی درآمد.
شمس الدین تبریزی با نبوغ معجزه آسای خود چنان تأثیری در روان وذوق جلا ل الدین نمود که وی مـریـد شمس گشت وبه احـترام ویـاد مرادش بر تمام غـزلیات خـود به جـای نام خویشتن نـام شمس تبـریـزی را ذکـر نمود. مـولانـا جلا ل الدین پس از فـوت شمس سفـری به دمشق کـرد وپس از
مراجعت مجددأ به ارشاد مردم پرداخت.
مـولـوی دو اثـر بـزرگ وبرجسته ازخـود باقی گـذارد : یکی مثنوی است که بـه مثـنوی معـنوی معروفست ودیگر غـزلیات ورباعیات وترجیع بند وی است که همانطورکه ذکر شد به احترام و
عقیده ای که به مـراد خـویش داشت، دیـوان شمس تـبریـزی نـام نهاد.
غـزلیات مـولانا از بـزرگترین آثارنظم زبان فارسی به شمار می رود. وی پس از۶۸ سال عمر درسال ۶۷۲ هجری درگذشت وپسرش درسال ۶۸۴ هجری درقونیه جانشین پـدر گـردیـد وآثـار وی را
به نام « فیه ما فیه » جمع نمود. دفترهفتم مثنوی را به او نسبت داده اند.
مختصری از زندگی مولوی
مولانا جلال الدین معروف به مولوی یا ملای روم بزرگترین شاعر عارف قرن هفتم است. مولوی در بلخ متولد شد و مقارن حمله مغول، پدرش بهاولد با خانواده خود ترک وطن کرد و به سفر پرداخت
و سرانجام در قونیه اقامت کرد. مولوی سالها در حلب و دمشق به تحصیل علوم پرداخت و پس از
هفت سال به قونیه بازگشت و پس از طی مقامات بر مسند ارشاد نشست.
مولوی در سال ۶۴۲ با عارف بزرگ شمس الدین محمد تبریزی برخورد. از این برخورد انقلاب و آشفتگی در وی پدیدار گشت ، زندگیش رنگ دیگری به خود گرفت و شور و شوقی سوزان در
وجودش راه یافت که تا آخر عمر در وی باقی ماند.
غزلیات مولوی که به دیوان شمس مشهور است دارای سوز و گداز و شور خاصی است که نمونه وجد
و حال شاعر است.
در اینجا برای گرامیداشت یاد مولوی تصمیم گرفتم که یکی از شعرهای زیبای او را تقدیم کنم به دوستان خوب وبلاگیم که اسامی و وبلاگهای بعضی از آنها را در گوشه سمت راست مشاهده می کنید.
امیدوارم که مورد پسند شما عزیزان واقع شود و همه ما بتوانیم به مضمون این شعر عمل کنیم.
با امید آن روز.
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه زدن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
زندگینامه
مولانا در سال ۶۰۴ در بلخ زاده شد، چون محمد خوارزمشاه با مشایخ از راه کم لطفی پیش میرفت، پدرش بهاءالدین تاب نیاورده و در سال ۶۰۹ با خانودهاش خراسان را ترک نمود و از راه بغداد
به مکه رفت و پس از نه سال اقامت در الجزیره به دعوت کیقباد سلجوقی که صوفیمشرب بود
به قونیه پایتخت سلجوقیان روم رفت.
جلالالدین پس از مرگ پدرش در سال ۶۲۸، نزد برهانالدین ترمذی که از شاگردان پدرش بود شاگردی کرد و مدتی همنشین شمس تبریزی شد.گویند زمانی که شمس به قونیه آمد بدنبال
مولانا میگشت به مدرسه ای که مولانا در آن درس میداد وارد شد مولانا پس از تدریس خود به بیرون شد شمس او را گفت که آیا تو مولانا جلالالدین هستی و چون شمس ظاهر ساده ای داشت
این شمایل او را چه کار است و شمس نظری به کتاب های در مولانا گفت تو با دست مولانا افکند
و کتب آتش گرفت و دیگر گویند مولانا شمس را زمانی دید که مشغول نوشتن اشعار خود بر لب
رودی بود ناگهان کتاب از دستش به رودخانه افتاد مولانا از پی آن برفت تا در راه به مردی اصابت کرد مرد گفت از پی چه میدوی؟ او را گفت که ای مرد از راه کنار رو که بدنبال زحمات یک
عمرم پی رودخانه شده ام.شمس دست در پشت خود کرد و کتاب مولانا را بدون اندکی نم و خیسی به او داد و گفت بگیر این هم سالیان عمرت که به آبی میرفت تا فنا شود و تو هیچ نداشتی پس آن شد که مولانا به مکتب شمس در آمد و بلاخره خودش پایهگذار طریقتی شد که مشهور به طریقت
مولویه شد. مولانا به سال ۶۷۲ دیده از جهان فرو بست و در همان قونیه دفن شد.
آثار وی به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شدهاند و در اروپا و امریکا شهرت بسیار دارند.
مثنوی معنوی
مولانا از معدود شاعرانی است که کتاب معروفش مثنوی معنوی را نه با یاد خدا، که با بیت معروف «بشنو این نی چون شکایت میکند/از جداییها حکایت میکند
» آغاز میکند. در مقدمه کاملاً عربی مثنوی معنوی نیز که به انشای خود مولانا است،
این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود («هذا کتابً المثنوی، و هّو اصولُ اصولِ اصولِ
الدین»). مثنوی معنوی نام یکی از کتابهای معروف مولوی است که از شش بخش تشکیل شده
است. این کتاب به زبان فارسی نوشته شده و موضوع آن آموزههای صوفیانه است.
برخی لقب قرآن فارسی بر آن نهاده اند
دیوان شمس
غزلیات و اشعار فارسی «دیوان شمس»، محبوبیت فراوانی کسب کردهاند.
غزل قالبی از شعر است که در آن مصراع اول و مصراع های زوج هم قافیه اند و حداقل ۵ بیت می باشد. یکی از غزلسرایان معروف ایران خواجه حافظ شیرازی می باشد. غزل گونهای از شعر است.
غزل واژهای عربی است و برابر فارسی آن مهرچامه است.
رباعیات
مولانا در کنار «دیوان شمس» و شعرهایش در «مثنویمعنوی»، رباعیات عاشقانهای نیز سروده است که میگویند پس از خیام از بیپردهترین رباعیات به زبان فارسی است.
پژوهندگان به ظن قوی بسیاری از رباعیات وی را از او نمیدانند.
نمونهای از رباعیات وی چنین است :
عشق از ازل است و تاابد جوینده عشق بیعدد خواهدبود
فردا که قیامت آشکارا گردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
عشق آمدوشدچوخونم اندررگ وپوست تاکردمراتهی وپرکردازدوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت نامیست زمن باقی و دیگر همه اوست
آثار منثور
• فیه ما فیه
• مجالس سبعه
• مکتوبات
فیهِ مافیهِ (که همچنین مقالات مولانا نیز نامیده شده) کتابی است به نثر فارسی اثر مولانا جلالالدین بلخی (۶۰۴ – ۶۷۲ ق.) و موضوع آن نقد و تفسیر عرفان است و شامل یادداشتهایی است که در طول سی سال از سخنان مولانا در مجالس فراهم آمده است. در این کتاب اشاراتی دیده میشود
که نشان دهنده حضور شمس تبریزی در آن مجالس است.
سه اثر منثور مولوی فیه مافیه، مکتوبات و مجالس هستند. اما از میان این سه اثر منثور، تنها اثری که به قلم خود مولاناست، مکتوبات است. فیه مافیه و مجالس گفتهها و آموزههایی است که مولانا بیان
میکرده و پیروان آن را می نوشتند.
کتاب فیه مافیه را شادروان پرفسور آنه ماری شیمل به آلمانی ترجمه کرد و در سال ۱۹۸۸ میلادی به چاپ رساند.
حکایاتی عامه پسند پیرامون مولانا
• گویند که از شیخ سعدی پرسیدند زیباترین غزل فارسی کدام است؟ وی پاسخ داد:
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ما به فلک میرویم عزم تماشا کراست[۱]
که از دیوان غزلیات شمس مولوی است.
• گویند آخرین غزلی که مولوی سروده است این غزل است که در بستر مرگ سروده است و فرزندش آن را انشا کرده است:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن[۲]
• گویند که سر مطلع مثنوی را مولوی چنین سروده بوده است:
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
اما شاگردان او که «نی» را کنایه از حضرت مولانا می دانسته اند، شعر را چنین کتابت می کرده اند:
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
زیرا هیچ کدام به مقام نی (= نیستی، فنا) نرسیده بوده اند
مولوی بلخی و تعبیرات اقای منوچهر جمالی
چندیست سلسلهگفتارهایی در موضوعات مختلف از اقای منوچهر جمالی در صفحات انترنت دیده میشود که
بشدت اغواگرند. در این گفتارها سعی میشود خرافات قرون و اعصار که بعضا ساختگی بوده، اندیشه و خرد
متعالی بشری نامیدهشوند. نویسندهبا توسل به تشریح برخی ازواژگان برگرفته از زبان غنی کردی و
بکارگیری انها به شیوهی نادرست تلاش دارد اوهام خودرا اندیشههای بکر بشری و فرهنگ ناب ایرانی قالب
زند. شیوهی نگارش نویسنده پراز تکلف و نا پوستگی موضوع و انباشته از هر رطب و یابس است. کمتر
کسی میتواند در پایان گفتار نتیجهگیری کرده از اتلاف وقتش برای خواندن ان همه موضوعات بیربط متاسف
نگردد. ا
هدف از پرداختن به نوشتهی نویسنده در این مقال نشاندادن نبود کمترین پوند واژگان کوردی و معانی انهابا
تعابیری است که ایشان برای اراستن تخیلاتش بکار میگیرد. ا
شیوهی نگارش ایشان با کیفیتی که بیان گردید، نمونهی ناموفقی است از نگارش اخوندی و بازگشت به
سبک مغلطه نویسان جابلسا جابلقایی. ا
نویسنده در اغاز گفتارش از اغازین شعر کتاب مثنوی معنوی مولوی بلخی با بریده کلمات ” مولوی بلخی ”
مطرب معانی” یا رام که در عربی همان زهره است خدای شناخت – شادی افرین میباشد، تجاوز به حریم
اندیشهی مولوی را اغاز میکند.
اینکه مولوی کجا”رام” را زهره نامیده و انرا خدای شناخت- شادی افرین ( ترکیبی است بس نامناسب و فاقد
معنا ) مینامد در زیر به ان خواهیم پرداخت. ا اقای جمالی مینویسد :
” مثنوی مولوی، با « بانگ نای » آغازمیشود.هیچ کتابی جز مثنوی، درفرهنگ ایران در دوره چیرگی اسلام، با سرود نای آغاز نمیشود و این مارا به شگفت میانگیزد. نه تنها کتاب مثنوی با بانگ نای آغاز میشود، بلکه این
مولوی و بالاخره این انسان بطور کلی است که اینهمانی با نای دارد. این مولوی هست که نای است. این انسان هست که نای است. چرا انسان، اینهمانی با نای دارد ؟ چرا مولوی اینهمانی با نای دارد ؟ در نسخه اصلی مثنوی در قونیه،
مثنوی اینگونه آغاز میشود بشنو این نی، چون حکایت میکند ازجدائیها، شکایت میکند
مولوی، این نای است که شکایت از جدائی از نیستان میکند. نیستان، جای خود روئی است. البته آنچه دراین آشکار، پنهانست، اینست که این آهنگ موسیقی است که مایه کتاب، مایه اندیشه ها و مایه حالات است.
این آهنگ و نواست که شعر میشود، که اندیشه میشود، که گفتار میشود. این اندیشه ها، همه از نوای نای، پیدایش
می یابد. این اندیشه ها، رقص معانی است. همه اندیشه ها، لبریز ازشور و نوای موسیقی است.
این اندیشه ها، همه گوهر طربند.
طرب منم، طرب منم، زهره زند، نوای من ( زهره= رام ) زهره که رام جید، یعنی رام نی نواز میباشد، روان انسانست.
باد نی، دم نی، آهنگ نی، گوهر حقایق این کتاب، گوهر عشق، گوهرجشن است. او نمیگوید که من میاندیشم
پس من هستم. او میگوید که من، نی خود نوازم. و روانم که بخشی از زُهره یا « رام» است، مرا با آهنگش میانگیزد،
که بسوی بنم و اصلم، جائی که در زهره، همه روانها ( همه نای ها ) گردهم میآیند، و نیستان است بروم و بنم را
بجویم تا آمیخته با رام یا زهره بشوم. نوای نی، عشق به اصلم را که خود روئی در نیستان ( در عشق و آمیختگی همه نی ها باهمست ) است، میانگیزد و میافروزد. انسان در یافتن بنش هست که خوش و شاد میشود.
تا روانم، سرچشمه « شناخت شادی آفرین » برای همه مردمان و جهان جان گردد. ا
اقای جمالی دراین گفتار که بیشتر به روضه خوانی شباهت دارد تا بررسی یک قطعهی ادبی، متعجب است از اینکه، مولوی در اغاز کتابش از نی میگوید و ادمیرا همگون با نی پنداشتهاست. ا
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.