مقاله زندگی نامه حضرت علی (ع)


در حال بارگذاری
14 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله زندگی نامه حضرت علی (ع) دارای ۱۱۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله زندگی نامه حضرت علی (ع)  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله زندگی نامه حضرت علی (ع)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله زندگی نامه حضرت علی (ع) :

زندگی نامه حضرت علی (ع)

فصل اول
۱-ولادت حسب وشب :
ولادت حضرت علی علیه السلام در روز جمعه ۱۳ رجب در سال سی ام عام الفیل به طرز عجیب و بی سابقه ای در درون کعبه یعنی خانه خدا به وقوع پیوست، محقّق دانشمند حجه السلام نیز گوید:
ای آنکه حریم کعبه کاشانه توسـت بطحا صدف گوهر یکدانه توست
گر مولد تو به کعبه آمد چه عجـب ای نجل خلیل خانه خود خانه توست
پدر آن حضرت ابوطالب فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنابراین علی علیه السلام از هر دو طرف هاشمی نسب است.
اما ولادت این کودک مانند ولادت سایر کودکان به سادگی و به طور عادی نبود بلکه با تحولات عجیب و معنوی توأم بوده است. مادراین طفل خدا پرست بوده وبا دین حنیف ابراهیم زندگی می کرد و پیوسته به درگاه خدا مناجات کرده و تقاضا می نمود که وضع این حمل را براو آسان گرداند زیرا تا به این کودک حامل بود خود را مستغرق د رنور الهی می دید و گویی ملکوت اعلی به وی الهام شده بود که این طفل با سایر موالید فرق بسیار دارد.

د ربعضی روایات آمده است که فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل (پیش ا زاینکه به وسیله ندای غیبی نام او علی گذاشته شود ) نام کودک را حیدر نهاد وهنگامی که او را قنداق کرده به دست شوهر خود می داد گفت: خذه فانه حیرده . و بهمین جهت آن حضرت در غزوه خیبر بموجب پهلوان معروف یهود فرمود:
انا الذی سمتنی امی حیدره ضد غام اجام و لیث قسوده

و چون نام آن حضرت علی گذاشته شد نام حیدر جزو سایر القاب بر او اطلاق گرید و از القاب مشهورش حیدرو اسدالله و مرتضی و امیر المومنین و اخو رسول الله بوده و کنیه آن جانب ابو الحسن و ابو تراب است .
به حضرت صادق عرض کردند که ( اهل سنت) گمان کنند که ابو طالب کافر بوده است. فرمود دروغ گویند چگونه کافر بود درحالی که می گفت:
الم تعلموا انا وجدنا محمداَ نبیاَ کموسی خط فی اول الکتب

مادرش او را د رحرم خدا زائید در حالی که بیت و مسجد الحرام آستانه او بود .
آن مادر نورانی که لباسهای پاکیزه بر تن داشت و خود پاکیزه بود و مولود او محل ولادت نیز پاکیزه بود در شبی که ستارهای منحوسش ناپیدا بوده و سعیدترین ستاره به همراه ماه پدید آمده بود.

۲-تربیت اولیه آن حضرت
ابو طالب پدر علی (ع) در میان قریش بسیار بزرگ و محترم بود، او در تربیت فرزندان خود دقت وافی نموده و آنها را با تقوا و با فضیلت با رمی آورد واز کودکی فنون سواری و کشتی و تیراندازی را به رسم عرب به آنها تعلیم می داد.
چون پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم د رکودکی ا زداشتن پدر محروم شده بود لذا آنجانب تحت کفالت جد خود عبدالمطلب قرار گرفته بود و پس از فوت عبد المطلب فرزندش ابوطالب برادرزاده خود را در دامن پر عطوفت خود بزرگ نمود.

فاطمه بنت اسد مادر علی (ع) و زوجه ابوطالب نیز برای نبی اکرم (ص) مانند مادری
مهربان و دلسوزی کامل داشت بطوریکه در هنگام فوت فاطمه رسول اکرم (ص) مانند علی (ع) بسیار متأثر و متألم بود و شخصاَ بر جنازه او نماز گزارد و پیراهن خود را بر وی پوشانید.
چون نبی گرامی در خانه عموی خود ابوطالب بزرگ شد بپاس احترام و بمنظور تشکر و قدردانی از فداکاریهای عموی خود درصدد بود که بنحوی ازانحاء وبنا به وظیفه حق شناسی کمک و مساعدتی به عموی مهربان خود نموده باشد.

اتفاقاً در آن موقع که علی(ع) وارد ششمین سال زندگانی خود شده بود قحطی عطیمی در مکه پدیدار شد و چون ابوطالب مرد عیالمند بوده و اداره هزینه یک خانواده پرجمعیت د رسال قحطی خالی از اشکال نبود لذا پیغمبر (ص) در پناه عم خود ابوطالب وزوجه وی فاطمه زندگی می کرد پیغمبر و زوجه اش خدیجه نیز برای علی (ع) به منزله پدر و مادر مهربانی بودند.
نکته ای که تذکر آن دراینجا لازم است این است که علی (ع) د رمیان اولاد ابوطالب با سایرین قابل قیاس نبوده است هنگامی که پیغمبر (ص) علی (ع) را از نزد پدرش به خانه خود برد علاوه بر عنوان قرابت و موضوع تکفل، یک جاذبه ی قوی و شدید بین ان دو بر قرار بود که گوئی ذره ای بود به خورشید پیوست و یا قطره ای بود که د ردریا محو گردید و با این حسن انتخابی که رسول گرامی بعمل آورده بود میل وافر وکمال اشتیاق را داشت زیرا.

علی را قدر پیغمبر شناسد بلی قد رگهر زرگر شناسد
البتّه مربی و معلّمی مانند پیغمبر(ص) که آیه ی علمه شدید القوی در شأن او نازل شده و خود درمکتب ربوبی (چنانکه فرماید ادبنی ربی فاحسن تأدیبی) تأدیب و تربیت
شده است شاگرد ومعلّمی هم چون علی لازم دارد.

علی (ع) از کودکی سرگرم عواطف محمدی بوده ویک الفت وعلاقه ی بی نظیری به پیغمبر داشت که رشته محکم آن به هیچ وجه قابل کسیختن نبود.
دروه زندگانی آدمی به چند مرحله تقسیم می شود و انسان د رهر مرحله به اقتضای سن خود اعمالی را انجام می دهد، دوران طفولیت با اشتغال به اعمال و حرکات خاصی ملازمه دارد ولی علی (ع) بر خلاف عموم اطفال هرگز دنبال بازیهای کودکانه نرفته و از چنین اعمالی احتراز می جست بلکه از همان کودکی د رفکر عظمت بود و رفتار وکردارش از ابتدای طفولیت نمایشگر یک تکامل معنوی و نمونه یک عظمت خدائی بود.

علی(ع) تاسن هشت سالگی تحت کفالت پیغمبر بلکه یک صورت تشریفاتی ظاهری داشت و اکثر اوقات علی (ع) در خدمت رسول اکرم سپری می شد آن حضرت نیز مهربانیها و محبتهای ابوطالب را که د رزوایای قلبش انباشته بود در دل علی منعکس می ساخت و فضایل اخلاقی و ملکات نفسانی خود را سر مشق تربیت او قرار می داد وبدین ترتیب دوران کودکی و ایام طفولیت علی (ع) تا سن ده سالگی ( بعثت پیغمبر(ص) در پناه و حمایت آن حضرت برگزار گردید و همین تعلیم و تربیت مقد ماتی موجب شد که علی (ع) پیش از همه دعوت پیغمبر(ص)راپذیرفت و تا پایان عمر آماده جانبازی و فدا کاری در راه حقو حقیقت گردید .

۳-علی (ع) هنگام بعثت:
پیش ازشروع این فصل لازم است شمهای به بعثت نبی اکرم (ص)اشاره کرد تا دنباله
کلام به زندگانی علی (ع)در این امر مهم سهم قابل ملاحظه ای دارد کشیده شود .

پیغمبر (ص)از دوران جوانی غالبا از اجتماع پلید آن روز کناره گرفته و بطور انفرادی به تفکر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانین کلی طبیعت و اسرار وجود مطالعه می کرد،چون به ۴۰ سالگی رسید در کوه حرا که محل عبادت و انزوای او بود پرتوی از شعاع ابدیت ضمیراورا روشن ساخته و از کمون خلقت و اسرار آفرینش دریچه‌ای بر خاطر او گشوده گردیدزبانش بافشای حقیقت گویا گشت و برای ارشاد و هدایت مردم مامور شد .محمد (ص)از آنچه می دید بوی حقیقت میشنید و هر جا بود در جستجوی حقیقت می‌گشت ، در دل خروشی داشت و در عین حال زبان به خاموشی کشیده بود ولی سیمای ملکوتیش گویای این مطلب بود که:

در اندرون من خسته دل ندانم چیست که من در خموشم واو در غوغاست
مگر گاهی راز خود را به خدیجه می گفت و ازغیر او پنهان داشت خدیجه وی را دلداری میداد و یاری میکرد . چندی بدین منوال گذشت روزی در کوه حرا اوازی شنید که ای محمد بخوان!
چه بخوانم؟ گفته شد :

اقرا باسم ربک الذی خلق ،خلق الانسان من علق ،اقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم ،علم الانسان مالم یعلم .
بخوان به نام پروردگارت که (کائنات را )آفرید ،انسان را از خون بسته خلق کرد .بخوان بنام پروردگارت که اکرم الاکرمین است ،چنان خدائی که بوسیله قلم نوشتن آموخت و به انسان آنچه را که نمی دانست یاد داده . چون نور الهی از عالم غیب بر ساحت خاطر وی تابیدن گرفت بر خود لرزید و از کوه خارج شد به هر طرف می‌نگریست جلوه‌ی آن نور را مشاهده میکرد ،حیرت زده و مظطرب به خانه آمد در حالی که لرزه بر اندام مبارکش افتاده بود خدیجه راگفت مرا بپوشان و خدیجه فورا اورا پوشانید و در آن حال او راخواب ربود چون به خود آمد این آیات بر او نازل شده بود :

یا ایهاالمدبر قم فانذر،و ربک فکبر،و ثیابک فطهر و الرجز فاحجر ،ولا تمنن تستکبرولربک فاصبر.ای که جامه بر خود پیچیده‌ای برخیز (و در انجام وظائف رسالت بکوش و مردم را بترسان ،و پروردگارت را به بزرگی یاد کن ،و جامی خود را پاکیزه دار ،و از پلیدی و بدی کناره بگیر و در عطای خود که انرا زیاد شماری بر کسی منت مگذار، و برای پروردگارت (در برابر زحمات تبلیغ رسالت ) شکیبا باش.

خود حضرت امیرالمومنین (ع) ضمناشعاری که به معاویه درپاسخ مفاخره ئ او فرستاده است به سبقت خویش در اسلام اشاره نموده و فرماید:
بر همه شما برای اسلام آوردن سبقت گرفتم در حالیکه طفل کوچکی بوده و به حد بلوغ نرسیده بودم . علاوه بر این در روزی هم که پیغمبر اکرم (ص) به فرمان الهی خویشان نزدیک خود را جمع نموده و آنهارا رسماَ بدین اسلام دعوت فرمود احدی جز علی(ع) که کودک ده ساله بود به دعوت ان حضرت پاسخ مثبت نگفت و رسول گرامی (ص)در همان مجلس ایمان علی(ع)را پذیرفت و او را به عنوان وصی و جانشین خود به حاضرین معرفی فرمود و جریان امور را به شرح زیر بوده است.

چون آیه شریفه (و انذر عشیرتک الاقربین ) نازل گردید رسول خدا (ص)فرزندان عبدالمطلب را در خانه‌ی ابوطالب گرد آورد و تعداد آنها درحدود چهل نفر بود (و برای این که در مورد صدق دعوی خویش معجزه‌ای به آنها نشان دهد دستور فرمود برای اطعام آنان یک ران گوسفند را با ده سیر گندم و سه کیلو شیر فراهم نمودند در صورتیکه بعضی از آنها چند برابر آن خوراک رادر یک وعده می خوردند .چون غذااماده شد مدعوین خند یدند و گفتند محمد یک نفر راهم اماده نساخته است حضرت فرمودکلو بسم الله (بخورید به نام خدا ی)پس از انکه از آ

ن غذا خوردند همکی سیر شدند ابولهب گفت : هذا ما سحر کم به الرجل (محمد با این غذا شمارا محسور نمود ) آنگاه حضرت به پا خواست و پس از تمهید مقدمات فرمود :
ای فرزندان عبدالمطلب خداوند مرا بسوی همه مردمان مبعوث فرموده و بویژه بسوی شما فرستاده (و درباره شما به من )فرموده است که (خویشاوندان نزدیک خود رابترسان ) ومن شما را بدو کلمه دعوت میکنم که گفتن آنها بر زبان سبک ودر ترازوی اعمال سنگین است،بوسیله اقرار به آندو کلمه فرمانروای عربو عجم میشوید و همه ملتها فرمانبر دار شما شوند و(درقیامت)بوسیله اندو وارد بهشت میشوید و از اتش دوزخ رها یی مییابید (وانهاعبارتند از )شهادت به یگانگی خدا (که معبود سزاوارپرستش جزاو نیست)و اینکه من رسول و فرستاده اوهستم پس هرکس ازشما(پیش ازهمه )این دعوت رااجابت کند ومرادر انجام رسالتم یاری کند وبپاخیزداو برادر ووصی ووزیر ووارث من و جانشین من پس ازمنخواهد بود.از آن خاندان

بزرگ کسی پاسخ مثبتی نداد مگرعلی(ع)که نابالغ و دهساله بود.آری هنگامیکه نبی اکرم در آن مجلس ایراد خطابه میکرد علی(ع)که با چشمان حقیقت بین خود برخسار ملکوتی آن حضرت خیره شده و با گوش جان کلام اورا استماع میکرد بپاخاست و لب به اظهار شهاد تین گشود و گفت اشهد ان لااله الا الله و انک عبده و رسوله. دعوت را اجابت میکنم و ازجان و دل به‌یاریت برمیخیزم.

پیغمبر (ص)فرمود یاعلی بنشین و تاسه مرتبه حرف خود را تکرار کرد فرمود ولی در هر سه بار جوابگوی این دعوت کس دیگری جزعلی نبود انگاه پیغمبر بدان جماعت فرمود این در میان شما برادر و وصی و خلیفه من است. فرزندان عبدالمطلب از جای برخاستند و موضوع بعثت و نبوت پیغمبر را مسخره نموده و بخنده برگزار کردند و ابولهب به ابوطالب گفت بعد از این تو باید تابع برادرزاده و سیرت باشی.آنروز را که پیغمبر (ص) به حکم ایه وانذر عشیرتک الاقربین خاندان عبالمطلب را به پرستش خدای یگانه دعوت فرمود یوم الانذارگویند.

فصل ۲
۱- رحلت پیغمبر (ص)
رسول اکرم (ص) پس از مراجعت از حجه الوداع به مدینه لشگری به فرماندهی اسامه بن زید تجهیز کرد و دستور داد که برای جنگ با دشمنان دین به سوی شام حرکت کنند و چون بر حضرتش معلوم شده بود که به زودی رخت از این جهان بسته و به ملاقات پروردگار خویش خواهد شتافت برای اینکه پس از رحلت وی در امر خلافت و جانشینی علی (ع) که آن را درغدیر خم به اطلاع مسلمین رسانیده بود از ناحیه بعضی ها مخالفت و کار شکنی نشود دستور فرمود گروهی از مهاجر و انصار از جمله ابوبکر وعمر و ابوعبیده نیز با لشگر اسامه به سوی شام بروند تا در موقع رحلت آن حضرت درمدینه حضور نداشته باشند ولی بطوری که مورخین نوشته اند آنها از این دستور تخلف ورزیده و به لشگر اسامه نپیوستند.
در همان روزها آن حضرت بیمار شد و ابتدا د رمنزل ام السلمه و بعد هم د رمنزل عایشه بستری گردید و مسلمین به عیادت او می رفتند و رسول اکرم (ص) نیز آنها را نصیحت می فرمود و مخصوصاً درباره عترت و خاندان خویش به آنان توصیه می‌نمود.

در یکی از روزها که با حال بیماری برای ادای نماز به مسجد رفته بود چشمش به ابوبکر وعمر افتاد و از آنها توضیح خواست که چرا بااسامه نرفتید؟ ابوبکر: من در لشگراسامه بودم برگشتم که از حال شما باخبر شوم! عمر نیز گفت: من برایاین نرفتم که دوست نداشتم حال شما را از سوارانی که ازمدینه بیرون می اید بپرسم خواستم خود از نزدیک نگران حال شما باشم! پیغمبر(ص) فرمود: به لشکر اسامه بپیوندید و فرمایش خود را سه مرتبه تکرار کرد(ولی آنها نرفتند).

بیماری حضرت روز به روزسختتر می شد و مسلمین نیز از وضع وحال او نگران بودند روزی که جمعی از صحابه درخدمتش بودند فرمود دوات و کاغذی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید عمر گفت: این مرد هذیان می گوید وبه حال خود نیست کتاب خدا برای ما کافی است!! آنگاه هیاهوی حضّار بلند شد و پیغمبر اکرم (ص) فرمود برخیزد و از پیش من بیرون روید و سزاوار نیست که درحضور من جدال کنید.

مسلماَ عمر می دانست که آن حضرت در تأیید جریان غدیر خم مجدداَ درموردخلافت علی (ع) می خواهد مطلبی بنویسید بدین جهت ازآوردن دوات و کاغذ ممانعت نمود زیرا درحدیثی که از ابن عباس نقل شده به این امر اعتراف نموده و می گوید : من فهمیدم که پیغمبر می خواهد خلافت علی را تسجیل کند اما برای رعایت مصلحت بهم زدم.
باری مرض پیغمبر(ص) شدت یافت ودر اواخرماه صفر سال۱۱ هجری و بقولی در۱۲ ربیع الاول همان سال پس از یک عمر مجاهدت درسن ۶۳ سالگی بداربقاء ارتحال فرمود، علی(ع) به همراهی عباس و تنی چند از بنی هاشم جسد آن حضرت را غسل داده و پس از تکفین در همان محلی که رحلت فرموده بود مدفون ساختند.

۲-غوغای سقیفه
در حینی که علی(ع) و چند تن از بنی هاشم مشغول غسل و دفن جسد مطهر پیغمبر بودند تنی از مسلمین انصار و مهاجر در یکی از محله های مدینه در سایبان باغی که متعلق به خانواده ی بنی ساعده بود اجتماع کردند، شاید این محل که از آن روز مسیر تاریخ جامعه مسلمین را عوض نمود تا ان موقع چندان اهمیتی نداشته است.
ثابت بن قیس که از خطبای انصار بود سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبیله اوس وخزرج را برداشته و به اتفاق آنها روبه سوی سقیفه بنی ساعده نهاد و درآنجا میان دوطایفه مزبور در موضوع انتخاب خلیفه اختلاف افتاد و این اختلاف به نفع مهاجرین تمام گردید.

از طرف دیگر یکی از مهاجرین اجتماع انصار را به عمر خبر داد و عمر هم فوراَ خود را به ابوبکر رسانید واو را از این موضوع آگاه نمود، ابوبکر نیز چند نفر را پیش ابوعبیده فرستاد تا او را نیز از این جریان با خبر سازند و بالاخره این سه تن با عده دیگری از مهاجرین به سقیفه شتافته و در حالی که گروه انصار سعد بن عباده را به رسم جاهلیت می ستودند بر آنها وارد شدند.
از رجال مشهور و سر شناس که در این اجتماع حضور داشتند می توان اشخاص زیر را نام برد:

ابوبکر، عمر، ابوعبیده، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن عباده ، ثابت بن قیس، عثمان بن عفّان، حارث بن هشام، حسان بن ثابت، بشر بن سعد، حباب بن منذر، مغیره بن شعبه، اسیر بن خضیر. پس از حضور این عده ثابت بن قیس به پا خواست و گروه مهاجرین را مخاطب ساخته و گفت:

اکنون پیغمبر ما که بهترین پیغمبران و رحمت خدا بود از میان ما رفته است و البته برای ماست که خلیفه‌ای برای خود انتخاب کنیم و این خلیفه هم باید از انصار باشد زیرا انصار ازجهت خدمتگزاری پیغمبر (ص) مقدم بر مهاجرین می باشند چنانکه آن حضرت ابتدا درمکه بوده و شما مهاجرین بااینکه معجزات و کرامات او را دیدید د رصدد ایذاء و ازار او برآمدید تا آن بزرگوار مجبور گردید که مهاجرت نماید و به محض ورود به مدینه، ما گروه انصار از او حمایت نموده و مقدمش راگرامی شمردیم و اینکه شهر وخانه خودمان را در اختیار مهاجرین گذاشتیم. قرآن

مجید ناطق می باشد اگر شما در مقابل این استدلال ما حجتی دارید بازگوئید والا بر این فضائل و فداکاریهای ما سر فرود آورید و حاضر نشوید که رشته اتّحاد و وحدت ما کسیخته شود.
عمر که از شنیدن این سخنان سخت آشفته بود به پا خواست تا جواب او را بدهد ولی ابوبکر مانع شد و خود به جواب گویی خطیب انصار پرداخت وچنین گفت: ای پسر قیس خدا تو را رحمت کند هر چه که گفتی عین حقیقت است ما نیز اظهارات شما را قبول داریم ولی اندکی نیز بر فضائل مهاجرین گوش دادید و سخنانی را که پیغمبر (ص) درباره ماگفته است بیاد آرید، اگر شما ما را پناه دادید ما نیز بخاطر پیغمبر و دین خدا از خانه و زندگی خوددست کشیده و به شهر شما مهاجرت نمودیم، خداوند درکتاب خود ما را سر بلند ساخته و این آیه هم درباره ما نازل کرده است:

للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم یبتعون فضلاَ من الله و رضواناَو
ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون.
یعنی این مسکینان مهاجر که از مکان و مال خود بخاطر بدست آوردن فضل و رضای خدا اخراج شده و خدا و رسولش را کمک کردند ایشان راستگویانند، بنابراین خداوند نیز چنین مقدرفرموده است که شما هم تابع ما باشید و گذشته از این عرب هم به غیر از قریش به کس دیگری گردن نمی نهد و خود پیغمبر (ص) نیز همه را به اطاعت از قریش دعوت می کنم مقصود و غرضی ندارم و خلافت را برای خود نمی خواهم بلکه به مصلحت کلّی مسلمین صحبت می کنم و اینک عمر و ابو عبیده حاضرند و شما با یکی ازاین دوتن بیعت کنید. ثابت بن قیاس چون این سخنان بشنید برای بار دوم مهاجرین را مخاطب ساخته و گفت: آیا با نظر ابوبکر درباره بیعت با آن دو نفر (عمر و ابو عبیده ) موافقید یا فقط خود ابوبکر را برای خلافت انتخاب می کنید؟

مهاجرین یک صدا گفتند: هر چه ابوبکر صدیق بگوید و هر نظری داشته باشد ما قبول داریم .
علی (ع) هنوز از غسل و تکفین جسد مطهر پیغمبر اکرم فارغ نشده بود که کسی وارد شد و گفت: یا علی عجله کن که مسلمین سقیفه بنی ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه هستند. علی (ع) فرمود: سبحان الله! این جماعت چگونه مسلمان می‌باشند که هنوز جنازه ی پیغمبر دفن نشده در فکر ریاست و حب جاه هستند؟ هنوز علی (ع) سخن خود را تمام نکرده بود که شخص دیگری رسید و گفت: امر خلافت خاتمه یافت، ابتدا کار مهاجرو انصار به نزاع کشید و بالاخره کا رخلافت بر ابوبکر قرار گرفت و جزء معدودی از طایفه ی خزرج تمام مردم با وی بیعت کردند.

علی(ع) فرمود دلیل انصار بر حقانیت خود چه بود؟ عرض کرد چون نبوت در خاندان
قریش بود آنها نیز مدعی بودند که امامت هم باید از آن انصار باشد ضمناَ خدمات و فداکاریهای خود را درمورد حمایت از پیغمبر و سایر مهاجرین حجت می دانستند. و حقیقتاَاین عمل حزب سقیفه چقدر زشت و ناشایست بود که بلا فاصله پس از رحلت رسول اکرم (ص)عوض عرض تسلیت به باقیماندگان ان حضرت و ناشایست بود که بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم (ص)عوض عرض تسلیت به خانواده‌اش این چنین رفتار کردند و به پاس یک عمر مجاهدت و فداکاری که عرب بیابانگرد در اثر تعلیم و تربیت برملل متمدن آن روز مساط گردانید به حکم آیه ئ :قل لا امالکم علیه اجراَالا الموده فی القربی .فقط انتظارر احترام و محبت به نزدیکان خود را داشته است .

ولی این فرقه نمک نشناس خانه دخترش را سوزانید و یگانه یادگار او را به حال تضرع و زاری درآوردند که پناهگاهی جز تربت پدر نداشت.
طبق روایات مورخین فاطمه علیهماالسلام در اثر فشار وو این همه ناملایمات و دردهای روحی رنجور و بیمارشد و با همان حالت نیز رحلت فرمود.

۲-شورای شش نفری عمر
ابوبکر پساز دو سال و چند ماه خلافت رنجور و بیمار شد و به پاس زحماتی که عمر در مورد تثبیت خلافت او متحمل شده بود زمینه‌ای را برای خلافت عمر بعد ازخود آماده کرد و مخالفین رانیز قانع نمود، جمعی از صحابه را به حضور طلبید و عمر را در حضور آنها به جانشینی خود منصوب نمود و در روز وفات ابوبکر عمر به مسند خلافت نشست(سال ۱۳هجری ) و پس از دفن ابوبکر عمر به مسجد رفت و مردم را از خلافت خود آگاه ساخت و از آنها بیعت گرفت و به غیر از علی که از بیعت او خودداری کرد ه بود بقیه مسلمین خواه ناخواه با او بیعت کرد ند خلافت عمر ده سال وشش ماه طول کشید

و این مد ت دائما‍با دو کشور بزرگ ایران و روم در حال جنگ بود.
چون مدت عمرش سپری شد وبدست ابولولو نامی زخمی گردید برای انتخاب خلیفه بعد از خودش شش نفر را به حضور طلبید و موضوع خلافت را به صورت شورا میان آنها محدود نمود . این شش نفر عبارت بودند از :علی(ع) ،طلحه ، زبیر ، عبدالرحمن ابن عوف، عثمان،سعد وقاص، آنگاه ابوطلحه انصاری رابا پنجاه نفر از انصار مأمور نمود که پشت در خانه ای که در آنجا اعضای شورا بحث و گفتگو میکنن ایستاده و منتظر اقدامات آنها باشند اگر پس از خاتمه سه روزپنج نفر به انتخاب یکی از ان شش نفر موافق شدند و یکی مخالفت کرد گردن نفر مخالف را بزنند و واگر چهار نفر از انها به یکنفر رای موافق دهند و دو نفر مخالفت کنند سر ان را با شمشیربگیرند و اگر برای انتخاب یکی از انان هر دو طرف (موافق و مخالف) مساوی شدند نظر آن سه نفر که عبد الرحمن بن عوف جزءآنهاست صائب بود و سه نفر دیگر را درصورت مخالفت گردن بزنند و اگر پس از خاتمه ی سه روز رأی آنها به چیزی تعلق نگرفت و همه با یکدیگر مخالفت کردند هر شش تن را گردن بزنند و سپس مسلمین برای خود خلیفه ی انتخاب نمایند!!!

عمر علّت انتخاب شش تن اعضاء شورا را چنین اظهار نمود که چون رسول خدا (ص) موقع رحلت از این شش نفر راضی بود من هم خلافت را میان آنها به صورت شورا قرار می دهم که یکی را از میان خود برای این کار انتخاب کنند و موقعیکه ان شش نفر در نزد عمر حاضر شدند خواست نقاط ضعف آنها را (به حساب خود) یاد آور شود به زبیر گفت: تو بد خلق و مفسدی اگر خرسند باشی ایمان خواهی داشت و اگر ناراضی باشی کافری بنابراین گاهی انسانی و گاهی شیطان.

و اما تو طلحه رسول خدا را آزرده نموده ای و آن حضرت موقع رحلت از تو افسرده خاطر بود و به علت آن حرفی که در روز نزول آیه حجاب گفتی. و اما تو ای عثمان والله که سرگین از تو بهتر است.

و اما تو ای سعد مرد متکّبر و متعصّبی و بکار خلافت نمی یائی و اگر ریاست دهی با تو باشد از اراده ی آن درمانده شوی.
و اما تو ای عبد الرحمن ضعیف القلب و ناتوانی. سپس رو به علی (ع) کرد و گفت: اگر تو مزاح نمی کردی برای خلافت خوب بودی والله اگر ایمان ترا با ایمان اهل زمین بسنجند برهمه زیادتی کند.

پس ا زسه روز از قتل عمر هر شش نفر درمنزل عایشه جمع شده و به شور و بحث پرداختند، ابتداءعبدالرحمن رشته ی سخن را به دست گرفت و گفت: برای اینکه میان مسلمین تفرقه نیفتد لازم است ما شش نفر هم با موافقت یکدیگریکی را از بین خود برای خلافت انتخاب کنیم حالا هر کسی که رأی خود را به دیگری دهد دامنه‌ی اختلافات را کم خواهد نمود.
طلحه حق خود را به عثمان واگذار کرد زبیر نیز رأی خود را به علی(ع) داد سعدوقاص هم چون چنیندید حق خود را به عبد الرحمن واگذار نمودو بدین ترتیب شش نفر شورا به سه نفر که هر یک دو رأی داشتند تبدیل گردید ولی برای علی(ع) مسلم بود که این کار به نفع عثمان خاتمه پیدا می کند زیرا عبدالرحمن شخصاَ داوطلب خلافت نبود و اگرهم د رسر خود چنین خیالی را می نمودعملاَ عرضه ی اظهار آن را نداشت و قبلاَنیز در این مورد با عثمان مذاکره نموده و وعده‌ی کمک و حمایت به او داده بود.

عبد الرحمن مجدداَ صحبت کرده و آنها را از مخالفت بر حذر نمود زیرا مخالفت د رآن شورای ساختگی مساوی باکشته شدن به شمشیر پنجاه نفر مرا قبین پشت در بود.
عثمان که از مقصود عبدالرحمن آگاه بود به علی(ع) پیشنهاد نمود که خوب است ما
هر دو نفر هم به عبد الرحمن وکالت دهیم تا او هر چه مقرون به صلاح باشد اقدام کند، عبدالرحمن نیز از پیشنهاد عثمان استقبال کرد و سوگند یاد نمود که خود طمع خلافت ندارد و این کار را جزء در میان آن دو به دیگری واگذار نخواهد کرد.

علی(ع) که د رصحبت آن دو تن مطالعه می کرد تمام قضا یا راهمانگونه که ازاوّل هم برای او روشن بود بار دیگر ازمد نظر گذراند و درپاسخ آنان تأنی نمود.
عثمان گفت: یا علی مخالفت جائز نیست وبرابر وصیت عمر هر کس مخالفت کند جز کشته شدن راه دیگری ندارد تو هم عبدالرحمن را به حکمیت برگزین.
علی(ع) فرمود حال که روزگار به کام تو می گردد چرا عجله نموده و مرا به قتل تهدید می کنی؟ برا یمن روشن است که عبدالرحمن جانب ترا رعایت خواهد کرد و بر خلاف حق و مصلحت سخن خواهد گفت ولی چون چاره ای نیست من نیز به شرط اینکه او خویشاوندی خود را با تو نادیده گرفته و رضای خدا و مصلحت امت را در نظر بگیرد او را به حکمیت می پذیرم، عبد الرحمن نیز سوگند یاد کرد که چنین کند.

عبدالرحمن مردم را درمسجد پیغمبر جمع نمود تا در حضور مهاجر و انصار رأی
خود را اعلام کند آنگاه برای اینکه تظاهر به بی طرفیو بی نظری خود نماید اول به طرف علی(ع) رفت و گفت یا علی من هم مصلحت در‌‌‌ آن می بینم که امروز همه ی مسلمین با تو بیعت کنند ولی شما هم به شرط اینکه طبق دستور خدا و سنت پیغمبر و روش شیخین حکومت کنید!
عبدالرحمن می دانست که نه تنها خلافت اسلامی بلکه تمام ملک و ملکوت را در اختیار علی(ع) بگذارد کلمه ای بر خلاف حق و حقیقت نمی گوید و کوچکترین عملی راکه با رضای خدا منافات داشته باشد انجام نمی دهد و چون روش شیخین بر خلاف حق بود پس علی(ع) چنین شرطی را نخواهد پذیرفت بدین جهت می خواست د رپیش مردم از آن حضرت اتّخاذ سند کند!

علی(ع) فرمود: من به دستور الهی وسنت پیغمبر (ص) و روش خودم که همان رضای خدا و سنت پیغمبر است رفتار می کنم نه بر روش دیگران .
البته عبد الرحمن و عثمان و سایر مردم نیز انتظار شنیدن همین سخن را داشتند و می دانستند که آن حضرت سخن به کذب نگوید و از راه حق منحرف نشود.
از طرفی علی(ع)خلافت ابوبکر و عمر را غاصبانه می دانست و ازتضییع حق خود شکایت داشت اکنون چگونه ممکن است که روش آن دو را تصدیق کند؟

عبدالرحمن سپس به طرف عثمان رفت و همان جمله ای را که بر علی(ع) گفته بود به عثمان نیز پیشنهاد کرد ولی برای عثمان که از فرط ذوق و شوق سر از پا نمی شناخت پاسخ مثبت بر این جمله خیلی آسان و حتی کمال ارزو بود او حاضر بود که چنین قولی را با خون خود بنویسد و امضاء کند.
بانگ زد: سوگند می خورم که جز طریق شیخین به راهی نروم و از روش آنها منحرف
نشوم.

عبدالرحمن دست بیعت به دست عثمان داد واو را به خلافت تبریک گفت و بلافاصله بنی امیه که منتظر چنین فرصتی بودند هجوم آورده و دسته دسته بیعت نمودند ولی بنی هاشم و جمعی از صحابه ی کبار مانند عمار یاسر و مقدار سایر بزرگان از بیعت خودداری نمودند و بدین ترتیب عبد الرحمن بن عوف نقش خود را با کمال مهارت بازی کرد و با تردستی عجیب خلافت را از عمر به عثمان منتقل نموده ومقصود عمر را جامه ی عمل پوشانید و علی(ع) در اثر حقیقت خواهی برای بار سوم از حق مشروع خود محروم گردید.
تمام این مقدمات و صحنه سازی ها که به تدبیر عمر به وجود آمده بود برای رسیدن عثمان به خلافت و احیاناَ به منظور قتل علی(ع) د رصورت مخالفت بود به همین جهت آن حضرت درباره تشکیل این شورا و نیرنگهای عبدالرحمن فرمود: خدعه و ای خدعه ( حیله است و چه حیله ای )؟! حقیقت امر هم همین بود زیرا بطوریکه شرح و توضیح داده شد این شورا حیله و نیرنگی بیش نبود.

فصل سوم :
۱- علل قتل عثمان
عبدالرحمن‌بن‌عوف با آنکه در موقع بیعت با عثمان شرط کرده بود که رسول خدا(ص)و روش شیخین رفتار میکند ولی عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر روش شیخین رفتار نمود عثمان بنی امیه که در رأس آنها ابوسفیان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خرسند نمود و ابوسفیان در مجلسی که عثمان از بزرگان بنی امیه تشکیل داده بود اظهار نمود که این گوی خلافت را مانند توپ بازی به هم ریگر رد کنید تا دست دیگری نیفتد و این خلافت همان زمامداری و حکومت بشری است و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم .

عثمان دارائی بیت المال را میان خوشاوندان خود به مصرف رسانید و حکّام و فرمانبرداران را بدون توجه به صلاحیت آنان از خاندان و خویشان خود انتخاب نمود .
مردم شهرستانها از دست حکام عثمان به ستوه آمده چندین بار شکابت آنهارا به اصحاب پیغمبر (ص)و حتّی به خود عثمان نمودند ولی این شکایتها تأثیری در وضع حال و روش او نکرد و در ترک اعمال خود سرانه و خلاف شرع موثر واقع شد لذا مسلمین در صدد جلوگیری از کارهای ناشایست اوشدند و به عمال وی تمکین نمودند .

بنا به نقل قول مورخین جماعتی از اهل مصر به مدینه آمده و به عثمان شوریدند عثمان احساس خطر کرد و از علی بن ابی طالب استمدادنموده و اظهار ندامت کرد علی به مصریین فرمود شما برای زنده نمودن حق قیام کرده اید و عثمان توبه کرد و میگوید مناز رفتار گذشته ام دست بر میدارم و تا سه روز دیگر به خواسته های شما ترتیب اثر می‌دهم و فرمانداران ستمکار را عزل میکنم پس علی از جانب عثمان برای آنان قراردادی نوشته وآنان مراجعت کردند ،در بین راه غلام عثمان رادیدند که برشتر او سوار است و به طرف مصر میرود از وی بدگمان شده و اورا تفتیش نمودند و بااو نامه‌ای یافتند که عثمان بوالی مصر بدین مضمون نوشته بود:به نام خدای وقتی عبدالرحمن بن عدیس نزد تو آمد صد تازیانه باو بزن و سر وریشش را بتراش و بزندان طویل‌المدت محکومش کن همچنین درباره عمروبن الحمق و سودان بن حمران و عروه بن نباع این عمل رااجرا کن !

مصریها نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته و اظهار داشتند که تو به ما خیانت کردی !
و عثمان نامه را انکار نمود گفتند غلام توحامل نامه بود .پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده ،گفتند مرکوبش شتر تو بود گفت شترم رادزدیدند ،گفتند نامه به خط منشی تو میباشد ،پاسخ داد بدون اجاز من این کار را انجام داده است .گفتند پس به هر حال تو لیاقت خلافت نداری و باید استفا بدهی زیرا اگر اینکاربه اجازه تو انجام نگرفته خیانت پیشه هستی و اگر این کارهای مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته در این صورت بی عرضه بودن و عدم لیاقت تو ثابت می‌شود و به هر حال استعفا بده و یا الان عمال ستمکار راعزل کن عثمان پاسخ داد اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید من چکاره هستم ؟آنان با خشم از مجلس بلند شدند.

عده‌ای از رجال کوفه به مدینه امده و به عثمان گفتند نماینده شما دائم الخمر است و ما او را در اثر زیاده‌روی شرب‌خمر به‌حال‌استفراغ دیده‌ایم و عزل‌اورا‌از عثمان خواستار
شدند.
عثمان گفت شما تهمت میزنید و عوض رسیدگی به شکایت آنها دستور داد آنهائی را که به شراب خواری ولید شهادت داده بودند شلاق بزنند و به مردم چنین وانمود کردند که چون اینها به امیر خود تهمت زده بودند طبق موازبن شرعی به آنها حد زده شد علی (ع) به این عمل عثمان اعتراض کرد و فرمود تو به جای فاسق شاهد را شلاق زدی و با دلائل کافی اورا نسبت به عواقب کارهای ناشایست او آگاه نمود لذا عثمان از روی ناچاری ولید بن عقبه را عزل کرد و به جای او سعید بن عاص پسر عموی خود را گذاشت ،و حکم بن عاص و پسرش مروان بن حکم را هم در حیات پیغمبر(ص) و به دستورآن حضرت از مدینه خارج و بطائف تبعید شد ه بودند حتی شیخین نیز از مرا جعتشان به مدینه ممانعت مینمود ند علاوه بر اینکه آنها را به مدینه آورد مروان را منصب وزارت هم بخشید و درنتیجه مورد اعتراض قاطبه مسلمین قرار گرفت.

نتیجه این اعمال خلاف و ناشایسته بر ضرر خود عثمان خاتمه یافت و بالاخره زمام اختیار از دست وی بیرون رفت زیرا بنی امیه را جری کرده و تسلط خود را نسبت به آنها از دست داده بود .مثلامعاویه به این فکر افتاد که ازحکومت مرکزی اطاعت نکند و شام را یکسره ملک موروثی خود بداند بدین جهت هنگامی که عثمان در نتیجه شورش مسلمین احساس خطرکرده ظاهرااز دستور خلیفه امر سرپیچی نکرده باشد مردی به نام (یزید بن اسد)را با عده‌ای به سوی مدینه فرستاد ولی به او دستور داد که در ذی خشب (محلی است در هشت فرسخی مدینه )توقف کن و تا شخصاً دستور مجددی نداده باشم جلوتر مرو او هم در محل مزبور انقدر بماند تا عثمان کشته شد و نگاه معاویه اورا با لشکریانش به سوی شام خواند.

مسلمین برشدت محاصره خانه عثمان ساعت به ساعت می افزودند به طوریکه ارتباط او با خارج به کلی قطع شد و حتّی به آب آشامیدنی هم دسترسی پیداننمود ناچار به پششت بام امد و از محاصره کنندگان پرسید آیا علی در میان شما هست ؟گفتند خیر او در این کار دخالت ندارد آنگاه تقاضای اب نمود و مردم جواب ندادند چون این خبر به علی رسید ناراحت شد و فوراچندمشک اب بوسیله چندین تن از بنی هاشم تحت سر پرستی فرزندش حسین بن علی (ع)به سرای عثمان فرستاد و با اینکه محاصره کنندگان به آن گروه حمله کرده و ممانعت مینمودند مع الوصف آنان آبرا به عثمان رسانیده و او و خانواده اش را سیراب نمودند .

از طرفی چون محاصره کنند گان با خبر شدند که عثمان از شام و بصره نیروی کمکی طلبیده است لذا در صدد برآمدند که بر شدت عمل خود افزوده و قبل از رسیدن کمک کار رایکسره کنند ،بالاخره پس از گفتگوهای زیاد به سرای او ریختند و او رادر سن ۸۲سالگی به ضرب شمشیر و خنجر به قتل رساندند .

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.