مقاله دا نش حضرت علی علیه السلام


در حال بارگذاری
16 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله دا نش حضرت علی علیه السلام دارای ۵۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله دا نش حضرت علی علیه السلام  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله دا نش حضرت علی علیه السلام،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله دا نش حضرت علی علیه السلام :

دا نش حضرت علی علیه السلام

پس از درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گروههایى از دانشمندان یهود ونصارا براى تضعیف روحیه‏مسلمانان به مرکز اسلام روى مى‏آوردند وسؤالاتى رامطرح مى‏کردند. از جمله، گروهى از احبار یهود وارد مدینه شدند وبه خلیفه اول گفتند:در تورات چنین مى‏خوانیم که جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند. اکنون که شما خلیفه پیامبر خود هستید پاسخ دهید که خدا در کجاست.آیا در آسمانهاست‏یا در زمین؟

ابوبکر پاسخى گفت که آن گروه را قانع نساخت; او براى خدا مکانى در عرش قائل شد که با انتقاد دانشمند یهودى روبرو گردید وگفت:در این صورت باید زمین خالى از خدا باشد!
در این لحظه حساس بود که على علیه السلام به داد اسلام رسید وآبروى جامعه اسلامى را صیانت کرد. امام با منطق استوار خود چنین پاسخ گفت:
«ان الله این الاین فلا این له ; جل ان یحویه مکان فهو فی کل مکان بغیر مماسه و لامجاوره.یحیط علما بما فیها و لا یخلو شی‏ء من تدبیره » (۱)

مکانها را خداوند آفرید واو بالاتر از آن است که مکانها بتوانند اورا فرا گیرند. او در همه جا هست، ولى هرگز با موجودى تماس ومجاورتى ندارد. او بر همه چیز احاطه علمى دارد وچیزى از قلمرو تدبیر او بیرون نیست.
حضرت على علیه السلام در این پاسخ، به روشنترین برهان، بر پیراستگى خدا از محاط بودن در مکان، استدلال کرد ودانشمند یهودى را آنچنان غرق تعجب فرمود که وى بى اختیار به حقانیت گفتار على علیه السلام وشایستگى او براى مقام خلافت اعتراف کرد.

امام علیه السلام در عبارت نخست‏خود (مکانها را خداوند آفرید;) از برهان توحید استفاده کرد وبه حکم اینکه در جهان قدیم بالذاتى جز خدا نیست وغیر از او هرچه هست مخلوق اوست، هر نوع مکانى را براى خدا نفى کرد. زیرا اگر خدا مکان داشته باشد باید از نخست‏با وجود او همراه باشد، در صورتى که هرجه در جهان هست مخلوق اوست واز جمله تمام مکانها واز این رو، چیزى نمى‏تواند با ذات او همراه باشد. به عبارت روشنتر، اگر براى خدا مکانى فرض شود، این مکان باید مانند ذات خدا قدیم باشد ویا مخلوق او شمرده شود. فرض اول با برهان توحید واینکه در عرصه هستى

قدیمى جز خدا نیست‏سازگار نیست وفرض دوم، به حکم اینکه مکانى فرضى مخلوق خداست، گواه بر این است که او نیازى به مکان ندارد، زیرا خداوند بود واین مکان وجود نداشت وسپس آن را آفرید.
حضرت على علیه السلام در عبارت دوم کلام خود (او در همه جا هست‏بدون اینکه با چیزى مماس ومجاور باشد) بر یکى از صفات خدا تکیه کرد وآن این است که او وجود نامتناهى است ولازمه نامتناهى بودن این است که در همه جا باشد وبر همه چیز احاطه علمى داشته باشد، وبه حکم اینکه جسم نیست تماس سطحى با موجودى ندارد ودر مجاورت چیزى قرار نمى‏گیرد.

آیا این عبارات کوتاه وپر مغز گواه بر علم گسترده حضرت على -علیه السلام وبهره گیرى او از علم الهى نیست؟
البته این تنها مورد نبوده است که امام علیه السلام در برابر احبار و دانشمندان یهود در باره صفات خدا سخن گفته، بلکه در عهد دو خلیفه دیگر ودر دوران خلافت‏خویش نیز بارها با آنان سخن گفته است.
ابونعیم اصفهانى صورت مذاکره امام علیه السلام را با چهل تن از احبار یهود نقل کرده است که شرح سخنان آن حضرت در این مناظره نیاز به تالیف رساله اى مستقل دارد ودر این مختصر نمى‏گنجد. (۲)
شیوه بحث امام على علیه السلام با افراد بستگى به میزان معلومات وآگاهى آنان داشت. گاهى به دقیقترین برهان تکیه مى‏کرد واحیانا با تشبیه وتمثیلى مطلب را روشن مى‏ساخت.
پاسخ قانع کننده به دانشمند مسیحى

سلمان مى‏گوید:
پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، گروهى از مسیحیان به سرپرستى یک اسقف وارد مدینه شدند ودر حضور خلیفه سؤالاتى مطرح کردند.خلیفه آنان را به حضور على علیه السلام فرستاد. یکى از سؤالات آنان از امام این بود که خدا کجاست. امام آتشى برافروخت وسپس پرسید: روى این آتش کجاست؟دانشمند مسیحى گفت: همه اطراف آن، روى آن محسوب است وآتش هرگز پشت ورو ندارد. امام فرمود: اگر براى آتشى که مصنوع خداست طرف خاصى نیست، خالق آن، که هرگز شبیه آن نیست، بالاتر از آن است که پشت ورو داشته باشد; مشرق ومغرب از آن خداست وبه هر طرف رو کنى آن طرف وجه وروى خداست وچیزى بر او مخفى واز او پنهان نیست. (۳)

امام علیه السلام نه تنها در مسائل فکرى وعقیدتى، اسلام ومسلمانان ودر نتیجه خلیفه را کمک مى‏کرد، بلکه گاهى نیز که خلیفه در تفسیر مفردات وواژه‏هاى قرآن عاجز مى‏ماند به داد او مى‏رسید. چنان که وقتى شخصى از ابوبکر معنى لفظ «اب‏» را در آیه وفاکهه وابا متاعا لکم و لانعامکم (۴) سؤال کرد، وى با کمال تحیر مى‏گفت:به کجا بروم اگر بدون آگاهى کلام خدا را تفسیر کنم.
چون خبر به على علیه السلام رسید فرمود: مقصود از اب، همان علف وگیاه است. (۵)

اینکه لفظ اب در زبان عربى به معنى گیاه وعلف است در خود آیه گواه روشن بر آن وجود دارد، زیرا پس از آیه وفاکهه وابا بلافاصله مى‏فرماید: متاعا لکم ولانعامکم . یعنى: این دو، مایه تمتع شما وحیوانات شماست.آنچه مى‏تواند براى انسان مایه تمتع باشد همان «فاکهه‏» است وآنچه مایه لذت وحیات حیوان است «اب » است که قطعا گیاه وعلف صحرا خواهد بود.

داورى حضرت على (ع)در باره یک مرد شرابخوار
خلیفه اول نه تنها در کسب آگاهى از مفاهیم قرآن از امام على علیه السلام استمداد مى‏جست، بلکه در احکام وفروع دین نیز دست نیاز به سوى آن حضرت دراز مى‏کرد.

مردى را که شراب خورده ماموران به نزد خلیفه آوردند تا حد شرابخوارى براى او جارى سازد. وى ادعا کرد که از تحریم شراب آگاه نبوده ودر میان گروهى پرورش یافته که تا آن هنگام شراب را حلال مى‏دانسته‏اند. خلیفه در تکلیف خود متحیر ماند. فورا کسى را روانه حضور على علیه السلام کرد وحل‏مشکل را از او خواست.
امام فرمود:
باید دو نفر از افراد موثق دست این فرد شرابخوار را بگیرند وبه مجالس مهاجرین وانصار ببرند واز آنان بپرسند که آیا تاکنون آیه تحریم شراب را براى این مرد تلاوت کرده‏اند یا نه. اگر آنان شهادت دادند که آیه تحریم شراب را بر این مرد تلاوت کرده‏اند باید حدالهى را براو جارى کرد واگر نه، باید او را توبه داد که در آینده لب به شراب نزند وسپس رها ساخت.

خلیفه از دستور امام علیه السلام پیروى کرد وسرانجام آن مرد آزاد شد. (۶)
درست است که امام علیه السلام در دوران خلافت‏خلفا سکوت کرد ومسئولیتى نپذیرفت، ولى هیچ گاه در باره‏اسلام ودفاع از حریم دین شانه خالى نکرد.
در تاریخ آمده است که راس الجالوت (پیشواى یهودیان) مطالبى را به شرح زیر از ابوبکر پرسیدونظر قرآن را از او جویا شد:
۱- ریشه‏حیات وموجود زنده چیست؟
۲- جمادى که به گونه‏اى سخن گفته است چیست؟
۳- چیزى که پیوسته در حال کم وزیاد شدن است چیست؟
چون خبر به امام علیه السلام رسید فرمود:
ریشه حیات از نظر قرآن، آب است. (۷) جمادى که به سخن در آمده، زمین وآسمان است که اطاعت‏خود را از فرمان خدا ابراز کردند. (۸) وچیزى که پیوسته در حال کم وزیاد شدن است‏شب وروز است. (۹)
چنان که از این سخنان على علیه السلام آشکار است امام معمولا براى اثبات سخن خود به آیاتى از قرآن استناد مى‏کرد واین بر استوارى سخن او مى‏افزود. (۱۰)

حضرت على (ع) یگانه مرجع فتوا در عصر خلیفه دوم
گسترش اسلام، پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، در میان اقوام وملل گوناگون سبب شد که مسلمانان با یک رشته حوادث نوظهور رو به رو شوند که حکم آنها در کتاب خدا و احادیث پیامبر گرامى وارد نشده بود.زیرا آیات مربوط به احکام وفروع محدود است واحادیثى که از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در باره واجبات ومحرمات در اختیار امت‏بود از چهار صد حدیث تجاوز نمى‏کرد. (۱۱) از این جهت، مسلمانان در حل بسیارى از مسائل که نص قرآنى وحدیث نبوى در باره‏آنها وارد نشده است‏با مشکلاتى مواجه مى‏شدند.

این مشکلات، گروهى را بر آن داشت که در این رشته از مسائل به عقل وراى خویش عمل کنند وبا استفاده از معیارهاى ناصحیح، حکم حادثه را تعیین کنند. این گروه را «اصحاب راى‏» مى‏نامیدند. آنان، به جاى استناد به دلیل شرعى قطعى از کتاب وسنت، موضوعات را از نظر مصالح ومفاسد ارزیابى مى‏کردند وبا ظن وگمان حکم خدا را تعیین مى‏کردند وفتوا مى‏دادند.

خلیفه دوم با اینکه خود در برخى از موارد، در برابر نصوص، به راى خویش عمل مى‏کرد وموارد آن در تاریخ ضبط شده است، اما نسبت‏به اصحاب راى بى مهر بود ودر باره آنان چنین مى‏گفت:
صاحبان راى، دشمنان سنتهاى پیامبرند. آنان نتوانستند احادیث پیامبر را حفظ کنند واز این جهت‏به راى خود فتوا داده‏اند. گمراه شدند وگمراه کردند.آگاه باشید که ما پیروى مى‏کنیم واز خود شروع نمى‏کنیم ; تابع مى‏گردیم وبدعت نمى‏گذاریم. ما به احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چنگ مى‏زنیم وگمراه نمى‏شویم.

با اینکه یاد آور شدیم که خلیفه دوم در مواردى در برابر نصوص، به راى خود عمل مى‏کرد ودر مواردى بر اثر نبودن دلیل، از پیش خود، راى ونظر مى‏داد، ولى در بسیارى از موارد به باب علم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، حضرت امیرمؤمنان -علیه السلام، مراجعه مى‏کرد.

امیرمؤمنان، به تصریح پیامبر اکرم، گنجینه علوم نبوى بودووارث احکام الهى، وبه آنچه که امت تا روز رستاخیز به آن نیاز داشت عالم بودودر میان امت فردى داناتر ازا و نبود. از این رو، در دهها مورد، که تاریخ به ضبط قسمتى از آن موفق شده است، خلیفه دوم از علوم امام -علیه السلام استفاده کرد وورد زبان او این جملات یا مشابه آنها بود:

«عجزت النساء ان یلدن مثل علی بن ابی طالب‏».
زنان ناتوانند ازاینکه مانند على را بزایند.
«اللهم لا تبقنی لمعضله لیس لها ابن ابی طالب‏».
خداوندا، مرا در برابر مشکلى قرار مده که در آن فرزند ابوطالب نباشد.

اکنون براى نمونه، برخى از موارد را یاد آور مى‏شویم.
۱- مردى از همسر خود به عمر شکایت‏برد که شش ماه پس از عروسى بچه آورده است. زن نیز مطلب را پذیرفته، اظهار مى‏داشت که قبلا با کسى رابطه‏اى نداشته است.خلیفه نظر داد که زن باید سنگسار شود. ولى امام علیه السلام از اجراى حد جلوگیرى کرد وگفت که زن، از نظر قرآن، مى‏تواند بر سر شش ماه بچه بیاورد، زیرا در آیه‏اى دوران باردارى وشیر خوارى سى ماه معین شده است:
وحمله و فصاله ثلثون شهرا . (احقاف:۱۵)

در آیه‏اى دیگر، تنها دوران شیر دادن دو سال ذکر شده است:
وفصاله فی عامین .(لقمان:۱۴)
اگر دو سال را از سى ماه کم کنیم براى مدت حمل شش ماه باقى مى‏ماند.
عمر پس از شنیدن منطق امام علیه السلام گفت:«لولا علی لهلک عمر». (۲۱)

۲- در دادگاه خلیفه دوم ثابت‏شد که پنج نفر مرتکب عمل منافى عفت‏شده‏اند. خلیفه در باره‏همه آنان به یکسان قضاوت کرد، ولى امام علیه السلام نظر او را صائب ندانست وفرمود که باید از وضع آنان تحقیق شود.اگر حالات آنان مختلف باشد، طبعاحکم خدا نیز مختلف خواهد بود.
پس از تحقیق،امام علیه السلام فرمود: یکى را باید گردن زد، دومى را باید سنگسار کرد، سومى را باید صد تازیانه زد، چهارمى را باید پنجاه تازیانه زد، پنجمى را باید ادب کرد.
خلیفه از اختلاف حکم امام انگشت تعجب به دندان گرفت وسبب آن را پرسید اما

م فرمود:
اولى کافر ذمى است وجان کافر تا وقتى محترم است که به احکام ذمه عمل کند، اما وقتى احکام ذمه را زیر پا نهاد سزاى او کشتن است.دومى مرتکب زناى محصن شده است وکیفر او در اسلام سنگسار کردن است. سومى جوان مجردى است که خود را آلوده کرده وجزاى او صد تازیانه است. چهارمى غلام است وکیفر اونصف کیفر فرد آزاد است.پنجمى دیوانه است. (۳۱)
دراین هنگام خلیفه گفت:

«لا عشت فی امه لست فیها یا ابا الحسن!»در میان جمعى نباشم که تو اى ابو الحسن در آن میان نباشى.
۳- غلامى در حالى که زنجیر به پا داشت راه مى‏رفت.دو نفر بر سر وزن آن اختلاف نظر پیدا کردند وهرکدام گفت اگر سخن او درست نباشد زنش سه طلاقه باشد! هر دو به نزد صاحب غلام آمدند واز او خواستند که زنجیر را باز کند تا وزن کنند. وى گفت: من از وزن آن آگاه نیستم و از طرفى نذر کرده‏ام که آن را باز نکنم مگر اینکه به وزن آن صدقه دهم.

مساله را به نزدخلیفه آورند.وى نظر داد:اکنون که صاحب غلام از باز کردن زنجیر معذور است، باید آن دو شخص از زنان خود جدا شوند.آنان از خلیفه درخواست کردند که مرافعه را نزد على علیه السلام ببرند. امام علیه السلام فرمود: آگاهى از وزن زنجیر آسان است. آن گاه دستور داد که طشت‏بزرگى بیاورند واز غلام خواست که در وسط آن بایستد. سپس امام زنجیر را پایین آورد ونخى به آن بست وطشت را پر از آب کرد. سپس زنجیر را با آن نخ بالا کشید تا آنجا که همه‏آن از آب

بیرون آمد. آن گاه دستور داد که زنجیر را با آن نخ بالا کشند تا آنجا که همه آن از آب بیرون آید. آن گاه دستور داد که طشت را با آهن پاره پر کنند تا آب طشت‏به حد اول برسد. وسرانجام فرمود:آهن پاره‏ها را بکشند.وزن آنها، همان وزن زنجیر است. به این طریق، تکلیف هرسه نفر روشن شد. (۴۱)
۴- زنى در بیابان دچار بى آبى شد وعطش سخت‏بر او غلبه کرد. ناگزیر از چوپانى آب طلبید واو به این شرط موافقت کرد که به زن آب دهد که خود را در اختیار چوپان بگذارد. خلیفه دوم در باره حکم زن با امام علیه السلام مشورت کرد

. حضرت فرمود که زن در ارتکاب این عمل مضطر بوده وبر مضطر حکمى نیست. (۵۱)
این داستان ونظایر آن، که بعضا نقل مى‏شود، حاکى از احاطه امام على علیه السلام به قوانین کلى اسلام است که در قرآن وحدیث وارد شده است وخلیفه از آن غفلت داشت.
۵- زن دیوانه‏اى مرتکب عمل منافى عفت‏شده بود. خلیفه او را محکوم کرد، ولى امام علیه السلام با یاد آورى حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را تبرئه کرد وحدیث این است که قلم از سه گروه برداشته شده است که یکى از آنها دیوانه است تاخوب شود. (۶۱)

۶- زن بار دارى اعتراف به گناه کرد. خلیفه دستور داد که او را در همان حال سنگسار کنند. امام علیه السلام از اجراى حد جلوگیرى کرد وفرمود:تو بر جان او تسلط دارى، نه برکودکى که در رحم اوست. (۷۱)
۷- گاهى امام علیه السلام با استفاده از اصول روانى مشکل را حل مى‏کرد. روزى زنى از فرزند خود تبرى جست ومنکر آن شد که مادر اوست ومدعى بود که هنوز بکر است، در حالى که جوان اصرار داشت که وى مادر اوست. خلیفه دستور داد به جوان، به سبب چنین نسبتى تازیانه بزنند. چون

ماجرا به اطلاع امام علیه السلام رسید، آن حضرت از زن وبستگان او اختیار گرفت که وى را در عقد هرکس که خواست در آورد وآنان نیز على علیه السلام را وکیل کردند. امام رو به همان جوان کرد وگفت: من این زن را در عقد تو در آوردم ومهر او ۴۸۰ درهم است. سپس کیسه‏اى که محتوى همان مبلغ بود در برابر زن قرار داد وبه جوان گفت: دست این زن را بگیر ودیگر نزد من میا مگر اینکه آثار عروسى بر سر وصورت تو باشد.

زن با شنیدن این سخن گفت:«الله، الله، هو النار، هو والله‏ابنی!» یعنى:پناه به خدا، پناه به خدا، نتیجه این جریان آتش است. به خدا قسم این پسر من است. سپس علت انکار خود را بازگو کرد. (۸۱)

رفع نیازهاى علمى عثمان ومعاویه
کمکهاى علمى وفکرى امام علیه السلام به خلفا به دوران خلافت ابوبکر وعمر منحصر نبود، بلکه وى به عنوان سرپرست وحامى ودلسوز دین، نیازهاى علمى وسیاسى اسلام ومسلمانان را در دوره‏هاى مختلف خلافت‏برطرف مى‏کرد. از جمله، خلیفه سوم نیز پیوسته از افکار بلند وراهنماییهاى داهیانه على -علیه السلام بهره مى‏برد.

اینکه عثمان از نظرات امام علیه السلام استفاده مى‏کرد جاى شگفت نیست; شگفت اینجاست که معاویه نیز، با تمام عداوت وبغضى که به امام داشت، در مسائل علمى ومشکلات فکرى دست نیاز به سوى آن حضرت دراز مى‏کرد وافرادى را به

صورت ناشناس به حضور امام روانه مى‏ساخت تا پاسخ بعضى مسائل را از آن حضرت بیاموزند.
از جمله، گاهى فرمانرواى روم از معاویه مطالبى را مى‏پرسیدوپاسخ آن را از او مى‏خواست.معاویه، براى حفظ آبروى خود – که خویش را خلیفه مسلمین معرفى مى‏کرد – افرادى را به نزد على علیه السلام گسیل مى‏داشت تا به گونه‏اى پاسخ را از امام فرا گیرند ودر اختیار معاویه بگذارند.
در اینجا نمونه‏هایى از مراجعه خلیفه سوم ومعاویه به امام علیه السلام رامنعکس مى‏کنیم:
۱- از جمله حقوق زن در اسلام این است که اگر مردى همسر خود را طلاق دهد وپیش از آنکه عده زن سپرى گردد مرد در گذرد، زن همچون ورثه دیگر از شو

هر خود ارث مى‏برد; تو گویى که تا عده زن سپرى نشده است پیوند زناشویى برقرار است.
در زمان خلافت عثمان، مردى داراى دو زن بود – یکى از انصار ودیگرى از بنى هاشم.از قضا مرد، زن انصارى خود را طلاق گفت وپس از مدتى درگذشت.زن انصارى نزد خلیفه رفت وگفت: هنوز عده من سپرى نشده است ومن میراث خود را مى‏خواهم. عثمان در داورى فرو ماند وجریان را به اطلاع امام علیه السلام رسانید.حضرت فرمود:اگر زن انصارى سوگند یاد کند که پس از رگذشت‏شوهرش سه بار قاعده نشده است مى‏تواند از شوهر خود ارث ببرد.
عثمان به زن هاشمیه گفت: این داورى مربوط به پسر عمت على است ومن دراین باره نظرى نداده‏ام.

وى گفت: من به داورى على راضى هستم. او سوگند یاد کند و ارث ببرد. (۹۱)
این جریان را محدثان اهل تسنن به گونه دیگر، که متن آن با فتاواى فقهاى شیعه تطبیق نمى‏کند، نیز نقل کرده‏اند. (۱۲)
۲- مردى که براى اداى فریضه حج‏یا عمره احرام بسته است نمى‏تواند حیوانى راکه در خشکى زندگى مى‏کند شکار کند. قرآن کریم در این باره مى‏فرماید:
وحرم علیکم صید البر ما دمتم حرما .(مائده:۹۶)

شکار حیوان خشکى بر شما، در حالى که محرم هستید، حرام است.
ولى اگر فردى که محرم نیست‏حیوانى را شکار کند، آیا فرد محرم مى‏تواند از گوشت آن استفاده کند؟ این همان مسئله اى است که خلیفه سوم در آن از نظر على -علیه السلام پیروى کرد. قبلانظر خلیفه این بود که محرم مى‏تواند از گوشت‏حیوانى که غیرمحرم شکار کرده است استفاده کند

. اتفاقا خود او نیز محرم بود ومى‏خواست دعوت گروهى را که براى او چنین غذایى ترتیب داده بودند بپذیرد، اما وقتى با مخالفت امام روبرو شد از نظر خود برگشت. على -علیه السلام ماجرایى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را نقل کرد که او را قانع ساخت. ماجرا بدین قرار بود که براى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم، در حالى که محرم بود، مشابه چنان غذایى آوردند. آن حضرت فرمود:ما محرم هستیم. این غذا را به افرادى بدهید که در حال احرام نیستند.

وقتى امام علیه السلام این جریان را نقل کرد دوازده نفر نیز در تایید آن حضرت شهادت دادند. سپس على علیه السلام افزود: رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نه تنها از خوردن چنین گوشتى ما را بازداشت،بلکه از خوردن تخم پرندگان یا مرغان شکار شده نیز نهى کرد. (۲۲)
۳- از عقاید مسلم اسلامى معذب بودن کافر پس از مرگ است. در زمان خلافت عثمان، مردى به عنوان اعتراض به این اصل عقیدتى جمجمه کافرى را از قبر بیرون آورد وآن را نزد خلیفه برد وگفت: اگر کافر پس از مرگ در آتش مى‏سوزد، باید این جمجمه داغ باشد، در حالى که من به آن دست مى‏زنم واحساس حرارت نمى‏کنم!

خلیفه در پاسخ عاجز ماند ودر پى على علیه السلام فرستاد. امام علیه السلام، باایجاد صحنه‏اى، پاسخى در خور به معترض داد. فرمود که آهن (آتش زنه) وسنگ آتش زایى بیاورند وسپس آن دو را بر هم زد تا جرقه‏اى از آن جستن کرد. آن گاه فرمود: به آهن وسنگ دست مى‏زنیم واحساس حرارت نمى‏کنیم، درحالى که هر دو داراى حرارتى هستند که در شرایط خاصى بر ما ملموس مى‏شود. چه مانعى دارد که عذاب کافر در قبر نیز چنین باشد؟

خلیفه از پاسخ امام خوشحال شد وگفت:«لولا علی لهلک عثمان‏». (۲۳)
اما مواردى که معاویه به امام علیه السلام مراجعه کرده است.
تواریخ اسلامى موارد هفت گانه‏اى را یاد آورى شده است که معاویه دست نیاز به جانب على علیه السلام دراز کرده وشرمندگى وسرشکستگى خویش را به وسیله‏علم امام برطرف کرده است.
اذینه مى‏گوید: مردى از معاویه مطلبى را پرسید.معاویه گفت: این موضوع را از على بپرس.سائل

گفت:خوش ندارم از او سؤال کنم; مى‏خواهم از تو بپرسم.وى گفت: چرا خوش ندارى ازمردى سؤال کنى که پیامبر در باره‏اش گفته است:«على نسبت‏به من به سان هارون نسبت‏به موسى است جز اینکه پس از من پیامبرى نیست‏» وعمر مشکلات خود را با او در میان مى‏نهاد؟ (۲۴)
وقتى خبر شهادت امام علیه السلام به معاویه رسید گفت: «فقه وعلم مرد». برادر معاویه به او گفت:این سخن را مردم شام از تو نشنوند. (۲۵)

اینک فهرست مواردى را که معاویه از على علیه السلام استمداد کرده است: (۲۶)
۱- حکم کسى که مدتها نبش قبر مى‏کرد وکفنها را مى‏برد.
۲- حکم کسى که فردى را کشته است ومدعى است که او را درحالى کشته که با همسر او مشغول عمل جنسى بوده است

.
۳- دو نفر در باره لباسى اختلاف کردند. یکى از آنها دو شاهد آورد که این لباس مال اوست ودیگرى مدعى شد که آن را از ناشناسى خریده است.
۴- مردى با دخترى ازدواج کرده است، ولى پدر عروس، به جاى او، دختر دیگرى را به حجله روانه کرده است.

۵- یک رشته سؤالاتى که فرمانرواى روم در باره کهکشان وقوس وقزح و; از معاویه کرده بود واو ناشناسى را به عراق فرستاد تا پاسخ سؤالات را از على علیه السلام دریافت کند.
۶- فرمانرواى روم مجددا سؤالاتى از قبیل موارد مذکور را از معاویه پرسید وباجگذارى خود را مشروط به دریافت پاسخ صحیح آنها کرد.
۷- براى بار سوم، سؤالى از دربار روم به معاویه رسیدوپاسخ آن را طلبید. عمرو عاص، با حیله خاصى، جواب آن را از امام علیه السلام دریافت کرد.

دلاورى على (ع)
چون به شجاعت و دلاورى آن حضرت که زبانزد همگان است‏بنگریم، درمى‏یابیم که او از سن بیست‏سالگى یا اندکى بیشتر در جنگها مباشرت داشته، و حال آنکه با جنگاوریى که على (ع) از خود به نمایش گزارد، نام شجاعان پیش از خود را به بوته فراموشى سپرد و نیز نام دلاوران پس از خود را از صفحه گیتى پاک کرد.خواهیم دید که على (ع) در شجاعت‏بر تمام مردم برترى دارد، این امر آن‏چنان بدیهى و روشن است که سخن گفتن و ایراد شواهد براى اثبات آن بر انسان زشت و قبیح

جلوه مى‏کند. آنچه على در جنگ کرد، تا روز قیامت‏به عنوان ضرب المثل به جاى خواهد ماند.براى اثبات شجاعت آن حضرت همین قدر کافى است که وى در هیچ میدانى از دشمن گریزان نشد و خود را در مقابل لشگریان آنان نباخت و با کسى گرم کارزار نشد، مگر آنکه او را بکشت و هرگز ضربه‏اى بر دشمن وارد نکرد که بخواهد دومین ضربه را نیز بر او بزند. ضربات او بس سهمناک

بود.هرگز از پیش دشمنى نمى‏گریخت.چون به مبارزه‏اى فراخوانده مى‏شد باک نمى‏داشت.اینها همه از امور حیرت‏آورى است که جز براى پسر ابو طالب فراهم نشد.و چه بسا که بتوان شجاعت وى را بیش از اینها مورد توصیف قرار داد.او خود مى‏فرمود: «با کسى به نبرد نپرداختم مگر آنکه من و او در میدان بودیم.»یکى از موارد افتخار اعراب، ایستادگى در برابر على (ع) در صحنه‏هاى پیکار بود.آنان و دار و

دسته‏شان افتخار مى‏کردند که على (ع) با ایشان به جنگ پرداخته است.حى بن احطب سید قبیله بنى نضیر یکى از کسانى است که‏بر این امر بالیده و گفته است: «اینها کشتگانى شریف به دست انسانى شریفند.»خواهر عمرو بن عبدود در شعرى که در رثاى برادرش سروده است، به

کشته‏شدن وى به دست على (ع) مى‏بالد.هنگامى که حسان در یکى از سروده‏هایش به قتل عمرو بن عبدود بالید، یکى از مردان قبیله بنى عامر در جواب او اشعارى گفت که برخى از ابیات آن چنین است:

۱دروغ گفتید و به خانه خدا سوگند که ما را نکشتید اما به خاطر تیغ برنده على (ع) بر خود ببالید ۲به شمشیر پسر عبد الله یعنى احمد در جنگ و به پنجه نیرومند على (ع) بدین حال دست‏یافتند، پس کوتاه کنید ۳على است آنکه در فخر مقامى والا دارد پس بیهوده ادعا مکنید و پست و کوچک شوید (گم شوید)
مشرکان کارزار على (ع) را مورد ستایش قرار مى‏دادند و آن را افتخارى براى على به شمار مى‏آوردند و با این وجود، علت افتخار ایشان، تنها آن بود که على کشنده آنهاست.مسافع بن جمحى در سوگ عمرو و کشته شدن او به دست امیر المؤمنین (ع) شعرى سروده که یکى از ابیات آن چنین است:
على پیروز شد و من

به مانند این افتخار دست نیافته و با مردى چنین قدرتمند روبه‏رو نشده بودم
هبیره بن ابى وهب در رثاى عمرو و قتل او به دست على (ع) چنین مى‏سراید:
از تو اى على، این دلیرى

که در میدان به خرج دادى در جاى دیگرى ندیدم و من بر نجد مقدم، همچون پیرى متوقف شدم.
به چه پیروزى شگفتى دست‏یافتى که همین براى فخر تو بس است و تا زمانى که زنده‏اى از خوارى و زبونى در امان مى‏مانى.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.