مقاله در مورد سهـراب سپهـری
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله در مورد سهـراب سپهـری دارای ۳۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد سهـراب سپهـری کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد سهـراب سپهـری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد سهـراب سپهـری :
سهـراب سپهـری
مقدمه :
خانه دوست کجاست
سهراب سپهری،دست کم ،در این دو دهه ذهن کمتر کسی را که سر در کتاب دارد وبا تحولات نقاشی محشور است به خود مشغول نکرده است .مجموعه اشعار و منتخبی از تابلوهای نقاشی اش بارها ودر تیراژ وسیع منتشر شده و تعداد دوستداران و علاقه مندان شعرها و نقاشی های او از حد متعارف گذشته است .
اثر او اظهار نظرهای متفاوت و متنوعی بر انگیخته و به مقدار فراوان درباره
آن نقد وتحلیل نوشته شده است .سپهری وشعرهایش وحتی شماری از تابلو هایش از نظرگاه وجنبه های مختلف تاویل شده است ،وبی اقراق حجم نقد و نظر درباره سپهری و آثارش بیش ازحجم مجموعه های شعرو اظهار نظرهای
خود او است . منتقدان او از هر زاویه ای به شعرهای اوپرداخته اند: از دیدگاه
اجتماعی ، زیبایی شناختی ، عرفان و فلسفه شرق دور ، نسبت شعرهایش با
سوررئالیسم ، کافکا و بحران هویتها و همچنین از منظر شاعری که مفاهیم ،
تصویر ولحظه های شفافی برای مخاطبان آثارش آفریده است ،یکی او را صنعتگر زبان نامیده و دیگری خلاف این ، یکی دیگر برای ایماژ در شعر سپهری نقش مهمی قائل شده ودیگری بر عکس ، یکی هم اندیشه های او را
متاثر از عرفان و فلسفه خاور دور دانسته و برای اثبات این موضوع از شعرهای سپهری شاهد مثال آورده ، و دیگری هم کوشیده است ک یفیت شعرهای او راحاصل وحدت فکر وتجربه ارزیابی کند . هر چه هست ،دست کم ،در دو دهه اخیر کمتر منتقدی است که برای ثبت نظر خود درباره سپهری وآثارش دست در نیاورده باشد .چه آنها که شعرها و نقاشیهای سپهری را
تحسین بر انگیز میدانند چه آنها که ، حداقل ،آثار او را قابل تامل ارزیابی می کنند تلاش کرده اند نظر خود را درباره سپهری به دست دهند ،
فشرده ای از زندگی سهراب سپهری
۱۳۰۷ تولد در پانزدهم مهر ماه ۱۳۰۷ در کاشان .
پدرش اسدالله سپهری ،کارمند اداره پست و تلگراف به نقاشی و
موسیقی علاقه داشت .مادرش ماه جبین (فروغ ایران ) سپهری .
او پساز فوت شوهرش فرزندانش را بزرگ کرد ،و درخرداد ماه
۱۳۷۳ ،چهارده سال پس از مرگ دریغ آور سهراب سپهری چشم
از جان فرو بست .
خواهرهاو برادرها ،منوچهر ،همایون دخت ،پری دخت وپروانه .
۱۳۱۳ گذراندن دوره شش ساله آموزش ابتدایی در (( دبستان خیام ))
کاشان ،علاقه به نقاشی وخوشنویسی وبه تدریج شعر.
از شعرهای دوره دبستان او :
زجمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
زدرد دل شب و روزم گرفتار
ندارم یک دمی از درد ،آرام .
۱۳۱۹ پایان دوره دبستان وآغاز دوره اول دبیرستان در کاشان .
۱۳۲۲ پایان دوره سیکل در کاشان در خرداد ماه و آغاز دوره دانش
سرای مقدماتی در تهران .
قوت گرفتن علاقه اش به نقاشی وشعر و حشر ونشر با اعضای
( انجمن ادبی صبای کاشان ) .
۱۳۲۴ پایان دوره دو ساله دانشسرای مقدماتی تهران در خرداد ماه .
۱۳۲۵ استخدام در (( اداره فرهنگ کاشان )) ( اداره آموزش پرورش )
در آذر ماه وشرکت در امتحانات ششم ادبی .
۱۳۲۶ انتشار نخستین شعرهایش بانام (( در کنار چمن یا آرامگاه عشق ))
در کاشان با مقدمه دوستش ( عباس کی منش ) در ۲۶ صفحه .
۱۳۲۷ اخذ دیپلم کامل دوره دبیرستان واستعفا از اداره فرهنگ کاشان در
شهریور ماه و استخدام در شرکت نفت تهران در مهر ماه همان سال.
۱۳۲۸ تحصیل در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته نقاشی .
۱۳۳۰ انتشار نخستین دفتر شعر بانام (( مرگ رنگ )) ( در مهر ماه ) با
مقدمه ای از امیر شاپور زندنیا ،خویشاوند با نفوذ و روزنامه نگارش
( در ۷۱ صفحه با ۲۲ قطعه شعر )
۱۳۳۱ شرکت در نمایشگاه پاییزی کانون مهرگان .
۱۳۳۲ پایان دوره آموزش نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای داتشگاه تهران
بارتبه اول ودریافت نشان درجه اول علمی . شرکت درچندنمایشگاه
نقاشی درتهران ( خرداد ماه ) وانتشار دومین دفتر اشعارش با عنوان
( زندگی خوابها ) . ( در ۶۳ صفحه ) ،
استخدام در سازمان همکاری بهداشت تهران ( خرداد ماه ) . اشتغال
به کار در ( اداره کل هنرهای زیبا ) در قسمت موز ه ها ( آذر ماه )
وتدریس در هنرستانهای هنر های زیبا .
۱۳۳۳ ترجمه اشعار ژاپنی برای مجله ( سخن ) ( مهر ماه )
۱۳۳۶ نخستین سفر به اروپا ( پاریس و لندن ) در مرداد ماه وثبت نام در
مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی ( چاپ سنگی ) .
۱۳۳۷ سفر به ایتالیا ( فروردین ماه ) وشرکت در اولین بینال تهران .
اشتغال در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سر پرستی
سازمان سمعی وبصری ( خرداد ماه ) .
شرکت در بینال ونیز . آماده سازی دفتر اشعار ( آوار آفتاب ) برای.
چاپ .
۱۳۳۸ شرکت در بینال دوم تهران و دریافت جایزه بزرگ هنرهای زیبای
کشور ( فروردین ماه ) سفر به ژاپن ( مرداد ماه ) و آموزش فنون
حکاکی روی چوب .
۱۳۳۹ دیدار از هند در راه بازگشت به ایران و تماشای ( آگره ) و ( تاج محل )
انتشار سومین دفتر شعر با نلم ( آوار آفتاب ) ( اردیبهشت ماه ) و
برگزاری نمایشگاه انفرادی نقاشی در تالار رضا عباسی تهران .انتشار
چهارمین مجموعه اشعار با عنوان (شرق اندوه ) ( مهرماه )
۱۳۴۰ برگزاری نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ
۱۳۴۱ شرکت در نمایشگاه نقاشی گروهی در گالری ( گیل گمش ) تهران و
برگزاری نمایشگاه انفرادی در ( کارگاه فیلم گلستان )در سالهای
آشنایی با فروغ فرخ زاد ( تیر ماه ) .
سفر به برزیل وشرکت در بینال سان پائولو ( تیرماه ). سفر به فرانسه
وشرکت در نمایشگاه گروهی هنر معاصر ایران وموزه بندر لوهاور
فرانسه ( تیر ماه ) باز گشت به ایران و شرکت در نمایشگاه گروهی
( نیالا ) ی تهران و برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری صبای تهران
( تیر ماه ) .
۱۳۴۴ سفر به هندوستان ، پاکستان و افغانستان . سفر مجدد به هندوستان
تاثیذر شگرفی بر شاعر – نقاش می گذارد .
۱۳۴۴ شرکت در نمایشگاه گروهی در گالری بورگنر تهران و برگزاری
نمایشگاه انفرادی در همان گالری ( تیرماه ) انتشار منظومه بلند ( صدای
پای آب ) در فصل نامه آرش ( آبان ماه ) .سفر به آلمان وانگلستان .
۱۳۴۵ سفر به فرانسه ،اسپانیا ، هلند ،ایتالیا واتریش . تدریس در هنرکده
هنرهای تزئینی تهران ( مهرماه ) ،انتشار منظومه بلند ( مسافر ) در
فصل نامه آرش ( آبان ماه ) .
۱۳۴۶ انتشار دفتر شعر ( حجم سبز ) ( بهمن ماه ) .
۱۳۴۷ سفر به فرانسه .
۱۳۴۸ سفر مجدد به فرانسه .
۱۳۴۹ سفر به آمریکا.
۱۳۵۱ سفر به پاریس .
۱۳۵۲ برگزاری نمایشگاه انفرادی در
گالری سیحون تهران .
۱۳۵۳ سفر به یونان ومصر و شرکت در غرفه ایران در نخستین نمایشگاه
بین المللی تهران ( دی ماه )
۱۳۵۴ برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون تهران ( دی ماه )
۱۳۵۵ سفر به سوئیس وشرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در ( بازار
هنر ) سوئیس ( خرداد ماه )
۱۳۵۶ انتشار مجموعه کامل اشعار در ( هشت کتاب ) ( خرداد ماه ) تحلیل
اشعار کتاب در برنامه ( کتابها و دید گاها ) توسط تورج رهنما ، بیژن
جلالی ومنوچهر آتشی در تلویزیون ملی ایران .
۱۳۵۷ برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون تهران .
۱۳۵۸ سفر به انگلستان .
۱۳۵۹ مرگ در اول اردیبهشت ماه بر اثر سرطان خون در بیمارستان پارس
تهران . سپهری وصیت کرده بود که او را در روستای گلستانه به خاک
بسپارند ، اما دوستانش از بیم آنکه طغیان رودخانه مزارش را زیر آب
بگیرد اورادر صحن امام زاده سلطان علی در دهستان مشهد اردهال به
خاک سپردند .
شاعر نقاش و نقاش شاعر
سهراب سپهری (۱۳۵۹-۱۳۰۷ ) هم شاعر بود هم نقاش ،اما قبل از انکه شعر بسراید بر بوم سپید رنگ نقش میزد ،وپیشتر از انکه به عنوان شاعر شناخته شود در محافل هنری ومیان جماعت خاص اعیان به عنوان نقاش شناخته شده بود .با وجود این او شعر ونقاشی هایش را تقریبآ در یک زمان وبا فاصله اندک به میان جمع آورد . نخستین مجموعه شعرش را با عنوان مرگ در مهر
ماه ۱۳۳۰ انتشار داد ،واز پاییز ۱۳۳۱ نقاشی هایش را با شرکت در چند نمایشگاه در تهران عرضه کرد .علاقه سپهری در مجموعه مرگ رنگ به نقاشی همان قدر آشکار است که حرکت قلم مو و رنگ در تابلوهای نخستینش
از نقاشی شاعر خبر داده است .
سپهری همان قدر که شاعر بود نقاش هم بود ، وطبعا شاعری نبود که از سر
تفنن نقاشی کند و در عین حال نقاشی هم نبود که برای تفریح ودر ( اوقات
فراغت ) شعر بسراید . سپهری اساسا انسانی متفنن نبود او شاعر – نقاشی .
شاعری حرفه ای بود ، که اگر لازم میشد از درآمد آثارش ـکه تسامحا میتوان
(( حق البوق )) تعبیر کرد ـ زندگی خود را می گذراند .
برای پیدا کردن راه وهدف اش آنقدر مصمم بود که اگر چه در آذر ماه ۱۳۲۵
به استخدام آموزش و پرورش کاشان در آمد . در شهریور ماه ۱۳۲۷ استعفا
داد . ودر مهر ماه همان سال در شرکت نفت تهران استخدام شد .
یک سال بعد از شرکت نفت نیز استعفا داد و جهار سال معطل ماند تا در خرداد ماه ۱۳۳۲ در سازمان همکاری بهداشت تهران ، وسپس در آذر ماه همان سال در اداره کل هنرهای زیبا ( فرهنگ و هنر ) در قسمت موزه ها و در تدریس در هنر ستانهای هنر های زیبا مشغول کار شود .
روح سر کش وبیقرار سپهری – که موجب رشد وتحول او بود – او را به اینجا وآنجا میکشاند تا برای لحظاتی ، آرام و قرار بگیرد .وقتی سپهری از اداره کل هنرهای زیبا بیرون آمد کوشید آشوب درونی خود را با سفر به دور دنیا تسکین دهد .
ابتدا در سفری به اروپا به پاریس ولندن رفت (۱۳۳۶ ) سپس عازم ایتالیا شد (۱۳۳۷ ) و دو سال بعد از ژاپن سر در آورد (۱۳۳۹ ) در راه باز گشت به ایران از هند دیدار کرد (۱۳۴۰ ) وچندی بعد به سفر برزیل و فرانسه رفت (۱۳۴۲) پس از آن دائم در سفر و گشت و گذار وتجربه آموزی – به تعبیر قدما سیر آفاق وانفس ـ بود .سفر به هندوستان و پاکستان وافغانستان (۱۳۴۳) ،سفر به آلمان و انگلستان (۱۳۴۴)، سفر به فرانسه و اسپانیا وهلند وایتالیا و اتریش (۱۳۴۵) ، سفر به فرانسه (۱۳۴۸) و (۱۳۴۷ ) ، سفر به آمریکا (۱۳۴۹)،سفر به پاریس (۱۳۵۱)،سفر به یونان ومصر (۱۳۵۳) ، سفر به سوئیس (۱۳۵۵) ودست آخر سفر به انگلستان (۱۳۵۸) ، اما سپهری در پایتخت هیچ
کشور بزرگی مامن و ماوایی نیافت ،تا اینکه به تعبیر کریم امامی .(صفای بیابان های اطراف کاشان را به چشم انداز معرکه طبقه پانزدهم مشرف بر رود سن و سکوت ویلای منشعب از کیلو متر پنجاه وسه اتوروت جنوب ترجیح داد ، وحاصل تجربیات خود را از این نیم قرن زندگی برای ما گذاشت ، و برای هر کس که پس از ما بیاید وبخواهد در احوال ما کنجکاوی کند ..
اهل کاشانم .
روزگارم بد نیست .
تکه نانی دارم ، خرده هوشی . سر سوزن ذوقی .
مادری دارم ،بهتر از برگ درخت .
دوستانی بهتر از آب روان .
وخدایی که در این نزدیکی است .
لای این شب بوها ،پای آن کاج بلند .
روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .
من مسلمانم .
قبله ام یک گل سرخ .
جا نمازم چشمه ،مهرم نور .
دشت ، سجاده من .
( صدای پای آب )
شعر ( نشانی ) نیز وصف حال مناسبی از درونیات و تعارضات شاعر است .
جستجوی پر هیجان کمال دوستی و نگاه کردن به زیبایی های محیط اطراف .
سپهری در سفرهای مکررش آموخته بود که وقتی انسان چیزهای آموختنی را بیاموزد قادر خواهد بود اطرافش را زیبا ببیند .
او به عناصری از نو ( معرفت ) نیاز داشت تا با ذهن و زبانی شفاف ومتمرکز وحساس ، افتادن برگ ، جریان جاری جویبار ، اندوه پنهان و اشتیاق کودک در دوستی را ببیند .
ـخانه دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد .
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید .
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :
(( نرسیده به درخت ،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
ودر آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است .
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آورد .
پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،
دو قدم مانده به گل ،
پای فواره جاوید اساطیر زمان میمانی .
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد .
در صمیمیت سیال فضا ،خش خشی میشنوی :
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست ))
( نشانی )
اما چه شد که سپهری شاعر در نخستین مجموعه شعرش سروده بود .
در وسط دهکده یک خانه است خانه نه یک کلبه ویرانه است
گوشه آن کلبه نشسته حزین بیژن دل داده اندوه گـین
(( در کنار چمن یا آرامگاه عشق ))
وهمواره از(( دست جادویی شب )) که (( در به روی من وغم می بندد )) و (( غم بیامیخته با رنگ غروب )) یا (( غم من لیک غمی غمناک است )) سخن می گفت به آنجا رسید که از (( افقهای باز )) (( هوای صاف سخاوت )) دشت های فراق و کوههای بلند گفت و سرود .
من در این تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد .
من در این تاریکی
در گشودم به جمن های قدیم ،
به طلاییهایی ، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته نورس مرگ ، آب را معنی کردم
( از سبز به سبز )
و چه شد که سپهری نقاش که تابلوهای نخستینش رنگ های تیره و قهوه ای سوخته داشتند و خورشید هایش در پشت ساقه های کج و معوج درختان محسور بود و در گلدان هایش شاخه و برگهای تیره میروییدند در واپسین تابلوهایش به روشنی و سپیدی و نور ودشتهایی به رنگ برف رسید .
از آنچه گفته شد طبعا این نتیجه حاصل میشود که سپهری مانند هر انسان یا هنرمند دیگری ، همان قدر که در طول حیات فکری و هنری خود دچار تحول شد ، بر ذهن و زبان آدمها و شاعران ـ وحتی نقاشان – هم دوره اش تاثیر شگرفی گذاشت .
به تعبیر بیژن جلالی : تاریخ بیست و پنج ساله شعر سپهری تاریخ تحول شعری است که به سرعت از سلطه فرمهای رایج شعری چه از لحاظ صورت چه از لحاظ معنی خارج شده وبه صورت شعری کاملا شخصی در می آید که در عین حال دارای ابعاد جهانی است ، ( نقل شده از برنامه تلویزیونی کتابها و دیدکاهها ، – پاییز ۱۳۵۶ ) .
آنچه بیژن جلالی گفته درباره سپهری شاعر در آخرین سالهای حیاتش است ، اما آنچه فریدون رهنما درباره سپهری نقاش اظهار داشته گویای چشم انداز تحول پیش روی نقاش جوان شوریده حالی است که در آغاز راه خود است ، ( روشنی گل در برابر تاریکی مرغ قرار گرفته است ،از همین جا میتوان آغاز سخن کرد ، ) چه درباره سهراب سپهری چه به طور کلی نقاشی و ،،، این کشمکش بارها تجدید شد و بارها باز تجدید خواهد شد ،
زندگی به اندازه فراوان و گوناکون وبی کران است که نمی توانم آنرا باز نمود ، رنج ودرد وکشمکش از همین جا آغاز میشود و به همین جا نیز پایان می یابد . ( مجله نقش و نگار شماره هفتم ۱۳۳۹ )
شاعر در آغاز و پایان راه
به جز مجموعه خام دستانه ( در کنار چمن یا آرامگاه عشق ) که سپهری در نوزده سالگی در ولایت اش با مقدمه ای از دوستش مشفق کاشانی ( عباس کی منش ) منتشر کرد و بعدها هیچ گاه آنرا جدی نگرفت ، نخستین دفتر شعرش ، که بعدها اشعار آنرا در هشت کتاب نیز تجدید کرد ، مجموعه مرک رنک است که در سال ۱۳۳۰ انتشار داد .
اگر ، بر روی چمن یا آرامگاه عشق ( در ۲۶ صفحه ) یک منظومه عاشقانه سطحی واحساساتی است ، که سالها بعد سپهری می کوشید سرودن آن را کتمان کند ، اشعار دفتر مرگ رنگ ( در ۷۱ صفحه ) نشان از شاعری دارد که در سالهای بلوغ است و می کوشد روحیه احساساتی گری را از خود دور کند
تنها و روی ساحل
مردی به راه میگذرد
نزدیک پای او
دریا . همه صدا
شب ، گیج در تلاطم امواج
رو میکند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ میکند..
انگار هی میزند که . مرد کجا میروی ، کجا ؟
و مرد میود به ره خویش .
(( دریا و مرد ))
در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
وکسی کس را نمی دید از راه نزدیک ،
یک نفر از سخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچ کسی دیگر .
شسته باران رنک خونی را که از زخم تنش جوشید وروی سخره ها خشکید .
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که به جا ماند از کف پایش .
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش
یک خاطره از روان شاد سهراب سپهری
فرامرز غفاری در آن سالها بسیار جوان بود . سالهای آخر دبیرستان را میگذراند و سخت سر گرم فراهم آوردن منظومه های معاصر ، خودش هم یک منظومه به نام عاشورا سروده و با نام مستعار (( قرا )) و با مقدمه کوتاهی از من آن هم با نام مستعار فرمند منتشر کرده بود .ه هایشان را در کتاب ده منظومه او بگیریم ، وهمین موجب آن شد که با فروغ و سپهری آشنا شوم .
درست دو ماه قبل از درگذشت فروغ بود که به منزل او رفتم واو با محبت بسیار مرا پذیرفت و اجازه انتشار شعر ( ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ) رادر کتاب ده منظومه داد در همان زمان روزی به همراه مهندس پرویز دیبایی ، که از دوستان نزدیک سهراب بود به دیدار او رفتیم ، سهراب بسیار گوشه گیر بود وکمتر در محافل ادبی و هنری آفتابی میشد . انتشارات روزن ناشر کتاب حجم سبز او ترتیب شب شعری را در محل انتشارات خود برای او داده بود . برنامه اعلام شده بود ودانشجویان بسیلری برای شنیدن شعر او حضور پیدا کرده بودند ، اما بالاخره سهراب نیامد و فکر میکنم که رؤیایی چند شعر او را خواند و به این نحو آن شب برگزار شد . اهل خود نمایی نبود .
پرویز دیبایی ترتیب ملاقات ما را با هم فراهم ساخت و در همان جلسه بود که سهراب ضمن آنکه اجازه چاپ منظومه ( صدای پای آب ) را در کتاب ده منظومه داد . کتاب شعر آوار آفتاب خودش را هم که فقط در پانصد نسخه به هزینه خودش چاپ شده بود به من داد ، این کتاب در صد و پانزده صفحه و با قطع خشتی و جلد شمیز تک رنگ چاپ شده و شامل سه کتاب بود ، از ((زندگی خوابها )) آوار آفتاب و (( شرق اندوه )) که بعدا تمامی آنها در مجموعه هشت کتاب به چاپ رسید ، ولی نمی دانم چرا آخرین شعر از مجموعه ( شرق اندوه ) به نام ( همتا ) در هشت کتاب نیامد ، به احتمال غریب به یقین در موقع چاپ چون این شعر آخرین صفحه کتاب آوار آفتاب بوده ، از قلم افتاده است .
دریغم آمد که این شعر سهراب که در هشت کتاب نیامده است همچنان از دید دوستداران شعر او مهجور بماند .
همتا
از تهی کلام آمده بود
در فراتر آرزو میرفت
بر آنم تا در آبی آسمان چنگ زنم ، پاره ای بر کنم و شیار نگاهش را باز یابم
بر آنم تاریکی از زمین زمزمه بر دارم ، ودر تالاب زمان اندازم
بر آنم تا در بلندی این شب نیمه باز ، پیاله ای از صدای خروشان نوشم و راز بیابانها را در چشمانش بیابم
برآنم تا راه شبنمی کهکشان بپیمایم و به او بیندیشم
گیسوانش آبشخور شب بود
پیراهنش چشمه وزشها بود
در دستش رشته سپیده دمان بود
چشمانش چاله های نیایش بود
مژگانش علف های جاذبه بود
تهی بودم ،به جنگل مهر رفتم ودستم از سرود پرندگان پر شد
رودی بودم ، به دریا ریختم ، وبدرود کرانه هایم را زیبا زیستم
اتاق آبی ،بخش نا تمام سر گذشت سهراب سپهری به قلم خود او ، ده سال پس از مرگ نا به هنکام شاعر منتشر شد . این کتاب کم حجم که سپهری در سالهای پایانی عمر خود به نگارش آن دست زد توصیف دوره های مختلف زندگی شخصی و هنری او است .
علاوه بر نقل احوالات دوره کودکی شاعر در این کتاب دیدگاههای او درباره مکتب های مختلف نقاشی و ویژگی های هنر خاور و باختر ، به صورت کوتاه و پرا کنده ،ارایه شده است .زبان کتاب شاعرانه وساده است ، وآمیخته به اصطلاحات عارفانه و تلمیحات گوناگون ، و نیز اشارات نمادین به اسطوره های هندی و شرقی . برای خواننده ای که از این اصطلاحات و اشارات دریافت روشنی ندارد خواندن کتاب و دریافتن مضامین آن قدری دشوار ، ودر مواردی نا میسر ، خواه
د بود .
در واقع اتاق آبی طبع آزمایی شاعر و نقاش در نثر نویسی و گونه ای حدیث نفس است که در حاشیه آن ، جا به جا ، ماخذی ذکر شده که علاقه و غوطه خوردن سپهری را نسبت به متون عرفانی و اندیشه های کهن شرقی و نام و آوازه نقاشان نام آور جهان نشان می دهد .
بخش نخست کتاب با توصیف باغ و اتاق آبی خانه مادری و زادگاه شاعر آغاز می شود . صفات و تصاویری که سپهری از خانه کودکی خود به دست میدهد در اشعار او نیز دیده می شود : (( اتاق آبی از صمیمیت خاک دور نبود ما در این اتاق زندگی می کردیم … تا پایان در این اتاق می مانیم . و اتاق تا پایان خالی می افتد ))
پس از این توصیف، شاعر شرح رنگارنگی از فلسفه رنگ (( آبی )) در بودیسم و هندوییسم ارائه می دهد ، و رنگ اتاق آبی را با زندگی افسانه ای مار ، این حیوان اساطیری ، در می آمیزد :
(( مار در خانه ما زیاد بود ، گنجی در کار نبود )) و آنگاه توضیح میدهد که مار از نظر شکار چیان کاراییب و آرداک چه گونه حیوانی است ، و چرا این حیوان را در فرهنگ های گوناگون نمادی از (( معنویت آمیزش بارور )) آفرینش آدم ، نگهبان گیاهان و درختان پر شکوفه و رنگین می دانند ، هر عبارتی که عبارتی که سپهری از خانه کودکی خود و در توصیف اعضای خانواده اش می آورد با شرح یک اسطوره یا باور قومی بخشی از مردم ساکن در کره پهناور زمین همراه است . در واقع شاعر اتاق آبی را خاستگاه جهش خیال خود و غوطه خوردن در اعماق فرهنگ های کهن و ناشناخته دور و نزدیک میداند .
این احساس به خواننده دست می دهد که اطلاعات و محفوظات دایره المعارفی شاعر چنان او را از خود بی خود کرده است که نمی تواند ذهن خود را به هیچ شی ء یا واقعیتی ، چنان که هست ، یا چنان که می نماید هست ، معطوف کند .
نگاه او از درون اشیاء و ذات واقعیات می گذرد و او را به فرا سوی جهان مرز خیال و رؤیا ، احلام و اضغاث ، می کشاند .
این که چه چیز نظر شاعر را گرفته و او را بر انگیخته است در ابهام میماند : اشیاء یا اطلاعات ، واقعیت یا اسطوره ، عین یا ذهن ؟ برای کسانی که می خواهند شاعر را بشناسند ، یا بدانند که او از کجا بر خواسته وبر ذهن او چه نیرویی تاثیر گذاشته و او را به خلجان وا داشته است ، اتاق آبی چندان راه گشا و رضایت بخش نیست .
خواننده مانند عموی شاعر ، که مرد روستایی صاف و صادق و بی شیله پیله ای است ، نیاز مند توضیحاتی است که شاعر ، در بزرگسالی ، به عموی در گذشته اش میدهد ؛ اما متاسفانه خواننده ، همچون عموی شاعر ، خود را در مقام حضور زنده ای نمی بیند ، و نمیتواند آنچه را که شاعر میگوید ـ ظاهرا توضیح می دهد ـبه درستی بفهمد .
شاید این توقع چندان به جایی نباشد که خواننده از شاعر یا نویسنده بخواهد که به گونه ای بسراید یا بنویسد که همه ابعاد سروده یا نوشته اش فهمیده شود اما اگر خواننده در نیابد که سروده شاعر یا نوشته نوسینده از چه یا درباره چه می گوید طبعا سزاوار سرزنش نیست .
در واقع نویسنده ، به رغم آن چه در اشعار پرورده اش نظیر صدای پای آب و مسافر می بینیم ، احساسات و عواطف و اندیشه های فردی خود را که معطوف به کلمات و (( تصاویر خیالی )) است بیان نمی کند ـ و گویی که از نشان دادن آنها ابا دارد ـ و دست بال خواننده با کلمات قصار معما آمیزی رو به رو است که نویسنده قلم انداز آنها را به دنبال هم ریسه کرده است .
جایگاه نویسنده کاملا (( بر گزیده )) است ، واز همین رو مرعوب کننده نیز هست ، و خواننده خود را رو در رو ، وهم تراز ، با نویسنده احساس نمی کند . این طور به نظر میرسد که در اتاق آبی کلمات کلمات صرفا از حیث کامه بودن ، از حیث آهنگ آن و نه معنی داشتن ، به کار رفته اند
، وبه همین جهت از هدف طبیعی خود ، که انتقال معنا و احساس است ، دور می افتند .
در وضع فعلی اتاق آبی را ، چنان که در(( یادداشت ویراستار )) کتاب می بینیم ، باید (( یک سرنوشت نیمه تمام )) بدانیم که بصورت ارتجالی و سر دستی نوشته شده است و نویسنده مجال پرورش و وانویس مطالب آنرا نیافته است ؛ اگر چه نویسنده در پایان بخش نخست کتاب ـ اتاق آبی ـ تاریخ اتمام ( پایان ۵ آبان ۱۳۵۵ ) گذاشته است . اما به هر رو میتوان با ویراستار کتاب هم نظر بود که (( همین نوشته ها در صورت فعلی خود نیز ادامه تخیلات شاعرانه و ظرافت های فکری سپهری را در جای جای خود در بر دارند )) ؛هر چند می توان در آنها از منظر صرافی ونقد نگریست .
قصه سهراب و نوشدارو :
دیروز سهراب مرد . آفتاب که غروب کرد او را هم با خود برد . درباره مرگ دوست چه می توان گفت ؛ مرگی که مثل آفتاب بالای سرمان ایستاده و با چشم گرسنه و همیشه بیدار نگاهمان می کند ، یکی را هدف می گیرد و بر او می تابد و ذوب می کند و کنارمان خالی می شود ، مرگی که مثل
زمین زیر پایمان دراز کشیده و یک وقت دهن باز می کند . پیدا بود که مرگ مثل خون در رگهای سهراب می دود . تاخت و تازش را از زیر پوست می شد دید . چه جولانی می داد و مرده مثل سایه ای رنگ می باخت و محو می شد . بیشباهت به مرغ پرکنده ای نبود . در گوشه ای از تخت مچاله شده بود . کوچک بود کوچکتر شده بود . درد می کشید . می گفت همیشه از آدم هایی
که حرمت زندگی را نگه نمی دارند و خودشان را می کشند تعجب می کردم اما حالا می فهمم چه طور می شود که خودشان را می کشند . بعضی وقت ها زندگی کردن غیرممکن است . جای رادیوتراپی می سوخت ، تکان نمی توانست بخورد . حتی سنگینی ملافه دردناک بود . شاید در سرطان خون هر گلبول تیغی است که تا رگ ها را می خراشد تا در گودال قلب فرو رود .
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.