مقاله در مورد مکان در معماری


در حال بارگذاری
12 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله در مورد مکان در معماری دارای ۷۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد مکان در معماری  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد مکان در معماری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد مکان در معماری :

مکان در معماری۳

مقدمه:
این مقاله به بررسی بحث و جایگاه مکان در معماری می پردازد. این بحث در حوزه اصلی تئوریهای معماری قرار می گیرد که این مقاله بر پایه پدیدارشناسی قرار دارد .
از آنجا که این بحث در ذهن من بسیار گنگ و نامفهوم بوده لذا مطالعه را با طرح این پرسش های اصلی آغاز کردم که اساسا مکان چیست و چه جایگاهی در معماری دارد.

تأثیر مکان در شکل گیری معماری به چه صورتی است آیا یک معماری واحد می‌تواند در نقاط مختلف شکل بگیرد، آیا مکان شکل دهنده فرهنگ یک منطقه است و این فرهنگ شکل دهنده معماری این منطقه . دلیل به وجود آمدن معماریهای مختلف با وجود یکسان بودن نیازها و فعالیت ها چیست.
برای یافتن پاسخ این پرسش ها به سراغ کتاب معماری زبان مکان رفتم و نتایج مطالعات خود را در این مقاله ارایه کرده ام.

در واقع این مقاله خلاصه ایست از بخش سوم کتاب معماری:حضور زبان و مکان نوشته کریستان نور برگ شولتس.
بخش آخر کتاب، مکان، که موضوع این مقاله نیز می باشد به کاربرد زبان فرمال در معماری بومی و مدرن اختصاص دارد فصل اول این بخش عرف نام دارد به نظر شولتس معماری بومی، خاستگاه و منشأ هنر مکان و هنر مکان پاسخی است به پرسش زیستن یا ساکن شدن در اینجا رابطه ای بین ابنیه بومی و ساختار منظر محیطی که به آن تعلق دارد توضیح داده شده است و یک بازنگری روی

معماری بومی اروپا آغاز می گردد و در نهایت به این نتیجه می رسد که خاستگاه تاریخی همه آنها مشترک است و به تعریف خاستگاه و ماهیت خاستگاه می پردازد. در فصل بعدی “ سبک” قواعد سبک شناسی معماری اروپا به مثابه تبلور کیفیات مشترک انسانی که در طول تاریخ تحول یافته و با ویژگیهای محیطی مناطق مختلف تطبیق داده شده اند بررسی می شوند و در فصل آخر معماری مدرن به عنوان بیانی جهانی با خصوصیات باز و پویا مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد این هویتی جدید است که اگرچه اساسا یکسان است لیکن همواره به صور مختلف بروز می کند.

در بحث سبک ، سبکهای مختلف اروپا تا دوره مدرن بررسی می گردد یعنی تاریخ سبکها را بیان می کند در واقع سبک زبانی است که می کوشد آنچه از کشورهای به کشور دیگر در معماری به ظهور می رسد را آشکار کند و در نهایت به دنبال پاسخ به این سوال است که معماری سبکی که بسیار انعطاف پذیر و زنده بوده به چه دلیل دچار بحران می شود. و در نهایت زبان فرمهای معماری را به سه گروه بومی، سبکی و مدرن تقسیم می کنند ار تباط میان ساخت و ساز بومی و چشم انداز پیراونی و رمزگان سبک شناختی معماری اروپایی به عنوان برآیندی از کیفیت درونی که در گذر تاریخ برای مناطق گوناگون انتخاب شده اند عرضه و پیشنهاد می شود.

چکیده
فرمهای معماری را به سه گروه بومی، سبکی و مدرن تقسیم می کنند ارتباط میان ساخت و ساز بومی و چشم انداز پیرامونی و رمزگان سبک شناختی معماری اروپایی به عنوان برآیندی از کیفیات درونی که در گذر تاریخ برای مناطق گوناگون انتخاب شده اند عرضه و پیشنهاد شده است و سرانجام معماری به عنوان بیانی از جهان گشوده و پویای امروزی مورد بررسی قرار می گیرد و پس از آن ریشه ای نوینی طرح می شود که حاصل بر همکش میان هویت هاست.

مکان:
هنر مکان به تأویلهای متنوعی تن می سپارد من اصطلاح مکان را بیشتر برای کلیت های بزرگ و کوچکی در چشم اندازهای گوناگون و نیز همین کلیت ها در نماهای داخلی به کار گرفته ام.
هنر مکان بنا به ساختار جزئی، کلی خود هنری است پایگانی . (heriar chical)، از نظر اجرائی گزینشی/ گرد اورنده و به لحاظ محتوا تاریخی است تاریخ کارکردی بنیادین در شکل گیری هنر مکان دارد و نقش آن تشویق و تحریض به دگرگونی و پایداری است در حالی که دیگر هنرها از موقعیت دورانی که در آن پدید آمده اند منبعث می شوند. هنر مکان، هنر کلیت هاست، هدف از آن ارائه تصاویری از جهان است تا با ایجاد بر هم کنش میان آنها معنای چیزها آشکار گردد همین چیزهای که پیرامون ما را فرا گرفته اند و خود بر همکنش را چنان باز نمایی محلی موضعی از معنا سازیهای جهانی بر می شمارند.

طبعا همه آثار کلیت های سرانجام یافته اند یعنی ساخت آنها به واقع هم نهادی عناصر کیفی مختلف بوده است، اما هنر مکان یا به تعبیر ما معماری در اصل با تجربه زیسته در ارتباط است و از اینرو می توان مادر همه هنرهای دیگر باشد.
تصویری از این جهان که هنر مکان ارائه اش می کند حقیقت متعینی است که بازتاب هیچ موقعیت دینی، فلسفی یا علمی نیست گو اینکه تصویر و انگاره ارایه شده توسط آن سویه های یاد شده را نیز می تواند داشته باشد تصویر جهان آنگونه که در هنر مکان به حضور در می آید هر تأویلی که داشته باشد مشخص کننده موقعیت موجود نیست.

هنر مکان قادر است ار تباطی صمیمی میان یک محیط داده شده(مفروض) و انسانهای ساکن در آن محیط برقرار سازد. در یونان باستان پرسشگاه همواره به یونان باستان مرتبط بود بهترین نمونه این ارتباط را در پری ینه شاهد بوده ایم.
هنگامی که هنر مکان موقعیتی را به حضور در می آورد آنچه پنهان و متلاطم بوده خود را به تحقق می رساند و روشنی می بخشد تصویر معمارانه آنچنانکه لوکوربوزیه در می یافت مؤسس یک جهان است.

سوزان ک. لانگو نیز در جریان تحلیل معماری در زمینه پژوهش نگریک بر روی هنر- آنرا تصویر یک حوزه قوی معرفی کرده است اما در زیست جهان قومیت یک مفهوم ایستا نیست چون بازتابی از یک رویداد پی در پی و بی وقفه است تصویر مکان را نیز باید هر باز از نو به چنگ آورد وفهم کرد تصویر

مکان همواره همان the same است بی آنکه این همان identical باشد در حالی که امر نوپدید که از صورت بندی زمان پدید می آید در عین حال که بر این ساختار ها مبتنی است هرگز این همان نیست، این همانی صورتها یک ایده مجرد یا مطلق نیست بلکه شکلی از گشودگی هستی است مکان چونان فراهمی کیفیتهای صوری طبیعتا شیوه ای از هستی را مشخص می سازد که به هر

گوشه و کناری قابل ربط دادن و ستری دارد و تن به تأویلهای بیشماری می‌سپارد من این شیوه گشودگی هستی را خود مکان می دانم و معتقدم این تعریف دلیلی است بر اینکه چرا هویت یک مکان نشانگر یک گوهر یا ماهیت عمومی و مربوط به آن مکان است نقش مکان پذیرش و به جسم 

اتحاد و یگانگی گشتالت، فرم و فضا مشخصه مکانهایی است که زندگی در آنها روی می دهد این یگانگی را می توان به بهترین نحو در نمونه هایی مشاهده کرد که تاریخ هنر مکان (تاریخ معماری) ارائه شان می کند.
هر تصویر محلی نخست بر ساخته از کلیتی است که امکانهای پیشتر موجود در آن محل را با یکدیگر یگانه و متحد سازد یعنی در چشم اندازی که توسط انسان به کار گرفته شده است تصویر محلی در کلیت خود تنها با هم نهاده های یک بینش یا نگرش هنری فهمیده می شود اصطلاح بینش را که در اینجا به معنای درک کلی به کار برده ایم می یابد چونان مکاشفه یا حتی شهود در نظر آورد بدین ترتیب تعریف محلی مرتبط است با کیفیت موثر آن مکان و نه فقط خصوصیاتی که در نگاه نخست به چشم بیننده می آید کیفیت مؤثر نیز به شکلی خود انگیخته چونان موقعیت دریافته و تجربه می شود و تجربه آن همخوان با ماهیت آن است.

در ادامه به نتایج متربت به هنر مکان (معماری) که شامل عرف معماری و سبک و برهمکنش می باشد اشاره می کنیم.
منظور از عرف در معماری سنتهای معماری بومی نیست بلکه گویش هایی ست که در خاستگاه پیدایی هنر مکان قرار دارند سبک زبانی است که می کوشد آنچه از کشور به کشوری دیگر در

معماری به ظهور می رسد را آشکار سازد سبکها به خصیصه و سویه ها محلی مشخص را می برند اما معنای بنیادین آنها را گم نمی کنند و تغییر نمی دهند و در عوض عرف معماری را از محدودیت های مشخص محلیشان رها سازند بر همکش به تلاشهای امروزی برای “ تسخیر دوباره امر اصیل” اشاره می کند بی آنکه به عرف یا به سبک اشاره داشته باشد اما نقطه تأئید آن دریافت مکان و زبان است.

فهم معماری چونان هنر مکان بدان معناست که آثار منفرد دست به دست یکدیگر می دهند تا کلیتی را تشکیل دهند که به تک تک آنها معنا می بخشد زندگی پدیده ای روی دهنده است از اینرو مکانهای کوچک و بزرگ می توانند به تجربه زیستن تعلق یابند ظاهر ساختن این مکانهای توانمند یا بالقوه وظیفه معماری است.
زدلمایر تاکید دارد که هر اثر هنری یگانه باید به حافظه و یاد تعلق داشته باشد که به نوبه خود به هنر اهمیتی جمعی و گروهی می بخشد این نکته ما را دوباره به اثر / نشانه/ ردپا باز می گرداند

که عناصر سازنده یک مکان در زمان و مکان را با یکدیگر یگانه می سازد و هوا سپهر بنیادین شان را به آنها منتقل می کند چون هیچ مکانی با مکان دیگر “ این همان” یا همانند نیست هوا سپهر بنیادین مکان ها نیز بیشمارند و وجه مشترک آنها خاموشی و آرامی است.
آرامی به معنای نبود نیست بلکه زمینه است که هر کنشی در آن خود را تعریف می‌کند خواه

این کنش همخوان با زمینه اش باشد و خواه ناهمخوان با آن لویی کان خاموشی را خاستگاه همه چیزی می داند آرامی- چونان پس زمینه- یگانه ساز و شکل دهنده یک کلیت یک پارچه و منسجم است و از این می توان آموخت که هوا سپهر بنیادین و اصل یک مکان می باید آرامی و سکوت را از خود ساطع کند بسته به اینکه نشانه یا ردپا آشنای همگانی است که ورود، رویارویی، کشف

دوباره، و روشن سازی، به لحظه‌های معنا ساز زندگی فردی و جمعی بدل می شوند و مکان به جایی تبدیل می‌یابد که می گذارد تا بودن در آن با حس رضا مندی و خرسندی همراه شود هدف هنر مکان نیز حاکم ساختن آرامی و خاموشی در مکان است بدانگونه که اجرا و به حضور در آوردن به امری محتمل و توانمند بدل شود.
امروزه تنها شعارهای دهان پرکن و نوآوری صرف بی بنیاد بر جهان ساختمان سازی حاکم است بسیاری از معماران نه به تأویل مکان که به بیان خواسته ها و تمناهای دورنی خود دل بسته اندو اغتشاش و ناهماهنگی جای بر همکنش را گرفته است خوشبختانه عاملانی هستند که سنت نوین پدید آورده انداما این خدمت ایشان در هیاهوی نمایش صورتهای نمادین هستی و فرمهای جنجالی کم شده است به تعبیر دیگر نبود آرامش و آرامی در همه جا فراگیر شده و این شاید به نبود درک ماهیت معماری امید است که نیز بستگی داشته باشد امید است که بازبینی ماهیت، سویه های گوناگون پیدایش معماری به عنوان هنر مکان بتواند راهنمایی برای ورود و گذار به حوزه های پر بارتر باشد.

عرف در معماری:
معماری بومی، خاستگاه و منشا هنر مکان و هنر مکان پاسخی است به پرسش زیستن یا ساکن شدن ماریااتو می نویسد: حضور یعنی اینجا بودن و چیزی که در هیچ مکانی نیست وجود یا بر جا هستی ندارد.
بودن در یک مکان یعنی دریافت وجود یک محیط و فهم آن چونان بر همکنشی کیفی این دریافت- به مفهومی شاعرانه- طبیعتا به مفهوم کاربرد مکان پیوند می یابد.

تریر، خاستگاه معماری بومی را ضرورت و فعالیت می دانشت یعنی جهانی که در آن به هر کنشی نیاز است جهانی بر ساخته از یگانگی میان زمین، آسمان، میرایان و خدایان، این یگانگی بیش از هر جای دیگر در امر ساخت و ساز بنا آشکار می گردد و بنیانی است برای شکل گیری یک سنت ساختمانی مشخص.

معماری بومی اروپا به تمامی موید چنین نکته ای است هنوز دیری از آن هنگام نگذاشته است. که مناطق و نواحی گوناگون اروپا به صورتهای مختلف معماری- هر کدام با یک خصلت و سرشت متفاوت از دیگری تعین می شدند.
بحث از معماری بومی را وجود این حقیقت تشویق و تحریک می کند که این معماری هنر مکان را به حضور در می آورد و به رغم تغییر و تحولات فراوانی که صورت پذیرفته هنوز هم می تواند راهی باشد برای تسخیر دوباره آنچه از دست رفته است امروز مردمان در آرزوی منطقه گرایی نوین به سر می برند که ریشه آن را باید در همین معماری بومی و عرفی جستجو کرد.

در بررسی سنتهای اروپایی ساخت و ساز بنا می خواهیم این عرفها و رسوم ساخت و ساز را چونان پاسخی به محیط تاویل کنیم که استوار است بر این نماد بنیادین: ساختمانها زمین را که چشم انداز سکونت گاه است به انسان نزدیکتر می کند به تعبیر دیگر قصد تحلیل شیوه ارتباطی است که فرم ساخته شده و سامانه فضایی با از پیش‌دادگی طبیعت برقرار کند و صورتهای منتج از این ارتباط خود را در گشتالهای پیشتاشناختی- همخوان با موقعیت محلی، متجلی می سازند ردپای این صورتها به واقع بیانگر یگانگی و وحدت آنها با زیست جهان است.

بدیهی است که مکان نقش بنیادی در سنت ساخت و ساز ایفا می کند ثبات و پایداری حتی بیش از راههای مقطعی- امکان عادات و رسوم مختلف را ممکن می سازد، اصلاح عادت یا رسم نشان از آن دارد که صورت یا فیگور برای نسلهای آینده نیز صورت یا فیگور باقی می ماند.

ماهیت سنتهای ساخت و ساز را چه چیزی تشکیل می دهد سنت خود را به دو شیوه بنیادین آشکار می کند در هر دو مورد، صورت ابتدایی با این تصویر یگانه پنداری کرده اند و با اینکه کاربرد مکان متفاوت بوده یک شکل یگانه پنداری ناآگاهانه ساکنین را واجد هویت مشترکی کرده است.
بحث پیرامون جغرافیایی سنتهای ساخت و ساز را از کشور سوییس اروپا آغاز می کنم.
هویت گاه چون پدیده ای جغرافیایی نیز شکل می پذیرد پدیده ای که حضور را بیشتر چونان حضور در مکان (presen ce in Ioco) می شناسد.
سوییس با رشته کوههای پر هیبتی آکنده است رشته کوههای آلپ در آن در همه جهات امتداد یافته اند شمال و جنوب و شرق و غرب کشور را به یکدیگر متصل ساخته اند کشور سوئیس گویی در همه جای اروپا هست و در دره های کوهستانی آن هر چهار جهان گوناگون حضور دارند.

سوییس با چنین وصفی محل فراهمی همه سرشت نماها و خصوصیات اصیل اروپایی است این فراهمی را می توان در سنت شاختمان این کشور با خانه های بسیار زیبا و سبک سازیهای میان اروپاییش خانه های سنگی “کلاسیک” جنوبیش فیگورهای خردورزانه شمالیش و فرمهای نرم و ظریف غریبش مشاهده کرد منطقه کوهستانی آلپ خانه های نیز وجود دارد که از کنده درختان و تکه های سنگ ساخته شده اند اینکه همه اینها را فراهم آمده در سوییس توصیف می کنم منظورم اشاره به چیزی فراتر از ظاهر فرم های بنیادین معماری در محدوده مرزهای جغرافیایی مشخص است به واقع همه اینها اشاره و ردپاها صورتهای مختلف را به یکدیگر پیوند زده اند.

هرکدام از این چهار بخش شرقی، غربی، شمالی و جنوبی ویژگیهای خاص خود را دارد اما هنگامی که همه چیز به مرکز رسید دگرگونی روی می دهد همه چیز ناگزیر رنگ و بوی سوییسی به خود می گیرد همه کس اعم از شمالی، جنوبی، شرقی و غربی با ورود به سوییس خود را در دنیایی متفاوت می‌بیند همه چیز اصالت و هویت خاص خود را دارد هویتی ویژه که هر چند از فراهمی پدیده های گوناگون ایجاد شده اما بیان ناپذیر و منفرد است در کل آنچه خود را با آن مواجه می بینیم وحدت و یگانگی میان امر بنیادین و امر نامتعارف است برای فهم و درک این یگانگی باید از کوهستانها بالا رفت در کوهستان آنچه پدیدار و مرئی است انرژی بنیادین خود را به نمایش می گذارد گوته می نویسد بر فراز چکاد کوهستان ها آرامش لانه کرده است و منظورش آن است که هوا سپهر طبیعت در اصل آرامی و سکوت است.

کشورهای قلب اروپا مناطق و نواحی دارند که در هر حالت یاد و خاطره خاستگاه خود را حفظ می کنند به همین دلیل پیامی از اصل و منشاء مشترک خود هستند این نیروهای بدوی را می توان در محیط کوهستانی آلپ باز شناخت در این کشور معماری سرشت محلی را در قالب سبکهای مختلف که مختلف و در عین حال به یکدیگر مرتبط هستند بیان می کند بر فراز کوهستانها فرمهای ساختمانی ساده شده اند و به هر سو که بنگرید گویی یک گونه اصل و همگانی تمایل به باز نمود خود دارد اما هرگز به ظهور در نمی آید ولی ماهیتا از همان جنس کوهستانهاست که خاستگاه

سنت های ساختمانی در چشم انداز فرهنگی سوییس بوده اند تصویر سوییس شامل آن و خانه اصیل پنهان است و در دیدگاه بیننده چونان پیشا شناخت هنرمندان زنده و ملموس است.
خاستگاه یا سرچشمه در اینجا منظور کیفیتهای گشتالتی مختلف هستند نه رویدادهای تاریخی حال می پرسیم که گشتالت یا صورت آن خانه اصیل که از مرکز سرچمشه می گیرد و در هر

پراکنده می شود و مطابق با شرایط محیطی و محلی همپیکری های مختلف می باید کدام است برای پاسخ این سئوال و پی گرفتن رد این خاستگاه مشترک لازم است گشتی در سرزمینهای مختلف کنیم تا ببینیم نتیجه چه می شود.
این سفر خیالی را رو به سوی شمال اروپا آغاز کنیم و از سکونتگاه های روستایی دره های زیمنتال و امنتال می گذریم هر دو منطقه فرمهای ساختمانی مستحکم دارند که از یکدیگر متفاوت و در عین حال اندر وابسته اند. نخستین فرمهای که توجه بیننده را به خود جلب می کند بام خانه هاست، کارکرد عملی اصلی آنها داشتن سقفی بالای سر است اما بام خانه ها به مثابه یک صورت یا فیگور خانه چشم انداز مسکون را با تعریف میان زمین و آسمان به شیوه خود سامان می بخشد.
مؤکدترین تجلی یک بام نمونه وار سویسی را می باید در فرم خانه های گرد منطقه زیمنتال پایینی جسنجو کرد. شاله آبی مناطق مرتفع تر کرده با سکونت گاههای امنتال وحدت می یابد در شیبهای تند شاله ها بام دو شیب دارند و نمای اصلی آنها رو به دره است ولی خانه های امنتال بامهای گسترد چهار شیبی دارند و بیشتر متناسب با دانه های کم شیب تپه ها به نظر می رسد خانه های گرد یاد شده این خصوصات مختلف را به یکدیگر می آمیزد و بیرون زدگی بام پیکربندی

گنبدی به خود می گیرد و کل نما را پوشاند اغلب در زیر این گنبد دو طبقه احداث می شود با رشته ای پیوسته از پنجره‌های متعدد و در زیر این دو طبقه همکف تماما از سنگ ساخته می شود.
در اینجا ما با وحدت اصیلی روبرو هستیم که مقدم بر بخشهای تشکیل دهنده کنونی آن بوده است به عبارت بهتر خانه گرد تصویر معنا داری از جهان است که مراتع کوهستانی را با فرهنگ کشاورزی دره های پست آن یگانه می سازد این نشان می دهد که معماری بومی حتی در ملتقای دو فرهنگ هویتی مختلف نیز می تواند شکوفا گردد.

اکنون به بررسی خاستگاه ساختاری شاله ها و خانه های امنتال باز می گردیم.
سکونت گاههای امنتال و زیمنتال بر دو تکنینک متفاوت ساختمانی استوا است نخستین تکنیک برگرفته از کلبه های ساده کوهستانی با تیرچه های فاقدار است و دومی به سازه چادری برمی گردد که شکاف تیرچه های دیوارش را با تخته های افقی پر کرده باشند.

در خانه های چوبی که با تکنیک تیرچه فاقدار ستخته شده اند تیرچه ها و کنده ها را آنچنان نازک و صاف می گیرند که انگار در دیوار ناپدید شده اند نمای خانه های کشتزاری زیمنتال این را می توان از روی رف بستهایی که بامهای بیرون زد. از دیوار را تحمل می کنند به وضوح دریافت که امروز این رف بستها حالت تزئینی به خود گرفته است اینها همه در نمایی به اوج می رسد که خود را در معرض بازی نور قرار داده است و یک سقف بزرگ بر روی آن قرار گرفته است پیداست که مقصود اصلی خلق یک صورت یا فیگور است که بتواند تاویلی از محیط بدهد.

بام این خانه ها حد فاصلی است بین بالاترین و پائین ترین نقاط این چشم انداز زوایای آن نمای قله ها را تقلید می کند بیرون زدگی بامها نمایشی است از آسمان سرپناه تزئینات جاذب همان روی هستند که قله ها و شیبها را روشن می سازد و مکان را چونان اینجا تعریف می کند و این با مشارکت فرد در محیط موجود آغاز می شود بدین ترتیب در این منطقه نما نقش بنیادی در خانه های کشتزاری دارد نقش آن مانند یک دیوار حقیقی نیست بلکه بیشتر به پرده ای می ماند که میان برون و درون کشیده شده و بدین ترتیب بنا به نمونه

خانه های روستایی امنتال رفتاری متفاوت از خود نشان می دهند، زیرا این خانه ها در دره های حاصلخیز کم شیب واقع شده اند در اینجا سقف چهار شیب خانه است که هم درون را فرا می گیرد و هم بازتابی از برون است و هم ردپای چشم انداز بیرون را به نمایش می گذارد سکونت گاه امنتال هم از ساختار به فرم دگر گشت یافته شاهد این مدعا این که نمای اصلی در این قبیل سکونت گاهها به صورت مشبک ساخته می شود. خاستگاه مشبک سازی یک سازه اسکلتی چوبی است که با دیوارهای پر کننده (پانلی) تکمیل می شود. این را می توان در مناطق جنوب غربی آسمان مشاهده کرد یعنی در جاییکه خانه های بزرگ منطقه جنگل سیاه چنین ساختاری دارند این خانه ها به لحاظ خصوصیات کلی مرتبط با خانه های امنتال است ولی شاید به دلیل تفاوت محیطی شرشت یا کارکرد دیگری دارند در این منطقه از خاک آلمان چشم اندازها وسیع و با پستی و بلندی همراهند فضای میان تپه ها اندکی و محصور در میان جنگلهای متراکم کم است

مکان در کل خصلت نمایان و شدیدی دارد و نیازمند سازه ای مستحکم است همانند سقف چهار شیب و ساخت حجیمش ستونهای عظیم توسط دو سوی تقویت های قطری به دیریکها چوبی اتصال یافته اند پنجره های بزرگ با طرحهای چوبی صلب و محکمشان از این دستگاه ساختمانی جدا هستند.
بیشتر که به سوی شمال پیش رویم می بینیم که گرایشهای صوری به سمت فرمهای تزئینی می گرایند در مشبک سازی ناحیه فرانکونیا این تقویت ها غالبا قوسی هستند در چشم اندازهای تپه ای بیشتر با چنین پدیده ای مواجه هستیم.

در سفر به شمال آلمان سرانجام به منطقه نیه ر زاکسن مس رسیم در این منطقه ساختار مشبک به اسکلت پر شکوه قبلی باز می گردد یعنی به صورت ساختمانی شبکه ای در می آید که از تکرار منظم دیرکهای متقاطع پدید آمده است.
بررسی اجمالی معماری مشبک سازی اروپای مرکزی را با ذکر چند نکته پیرامون معمار بومی دانمارک می توان تکمیل کرد. با اینکه دانمارک بخشی از قاره اروپاست هنگامی که از دستهای وسیع آلمان می گذریم و به دانمارک می رسیم ناگهان خود را در عرصه ای کاملا متفاوت می بینیم دشتها ناگهان به پایان می رسد و مقیاس همه چیز کوچکتر می شود در چشم اندازهای پست و

بلند این کشور بی نهایت مکان دنج می توان یافت که خانه های کوچکی در شیبها و در زیر سایه درختان آن بنا شده اند وقتی که کنده ها و شاخه های درختان نقش مؤثری در ساختار خانه ایفا کند وحدت میان اثر ساخته دست انسان نیز بیشتر به اثبات می رسد گویی این وحدت از نظمی برین برخاسته که در هندسه ساده دیوارهای آن فرم متعین به خود پذیرفته است.

چیز یگانه می شود خانه از اینرو پیکره یکتایی است که به سوی سادگی حجیم شدن گزینش می یابد البته این نکته را به یادداشت که لحظه های کاربرد به مفصل بندی نیاز دارد.
در شیب های کوهستانی آلپ مفصل بندی بناء همخوان با خصلت سرشت محلی و خانه ها گرایشی مکی به عمودیت دارند که البته خود را در موضع شناسی منطقه نیز نشان می دهند.
در اینجا سنگ به عنوان مصالح ساختمانی عمده است و اگرچه بخشهایی با چوب ساخته می شود ولی تنها بخشهای افزوده کل بنا به شمار می آیند.

در شمال و رو نا معماری سنگی بازتابی از سازه های افقی کوهستانی است و اشکارا به تخته سنگهای رسوبی در ضخامتهای مختلف اشاره می کند.
آشکارترین جنبه این سنت ساختمانی همپیکری فراگیر و حجیم آن است که دیوارها در آن به شکل افقی از یکدیگر جدا می شدند و گوشه های آنها با سنگ قواره تقویت می شود.

بر افراز عناصر عمودی که به کنار روزنه های دیوار قرار دارد یک مثلث سنگی قرار دارد که به شکل مبهمی سنتوری کلاسیک را این بار در فیگو پنجره به یاد می آورد نظم و قاعده به سنت ساده و سهل الوصولی حاکم است که همبستگی و پیوستگی را یادآور می شود در اینجا همه چیز به واقع در جای درست خود قرار گرفته و هر عنصری با عمودیت و افقیت تردید ناپذیر خود نقشی در بر همکنشی نیروهای متعادل طبیعت ایفا می کند و از قصد و هدف بنیادین معماری سن

در توسکانای جنوبی با شیوه معمول دیگری در ساختمان سازی مواجه می شویم که به خصوصیت معماری جنوبی نزدیک است ساختمانها در روستاها فراهم آمده اند و بافت معماری ویژه ای پدید آمده که بر فردیت تک تک ساختمان ها اشاره دارد هر سکونت گاه تک واحد تعریف شده ای متکی به خود نیست بلکه کاشانه ها یکی بر روی دیگری به نحوی قرار گرفته اند که ورودی آنها را پلکانی در خارج یا حتی به شکل زیر گذر پیوندی می دهد این همپیکری بومی شهری در شمال تقویت می

شود و در لاتیوم غلبه تام می یابد سکونت گاهها در این منطقه در توده هایی پیوسته به یکدیگر حضور دریافت می کنند و فضای شهری نیز زیر زمینی به نظر می آیند چرا که بام این خانه به وجود یک مجتمع یا گروهبندی مسکونی اشاره دارد در اینجا شاهد تحقق کامل وحدت طبیعت با ساخته های دست آدمی هستیم اما در عین حال چشم انداز این ناحیه انباشته در ساختمان نیست بلکه بیشتر پیوستا ریا وحدت را به نمایش می گذارد.

سکونت گاههای جنوب ایتالیا تأثیر معماری اسلامی را در سازه های تو برتو ولابیدنتی نشان می دهد در اینجا با کوچه های بن بست و مدخلهای ورودی تنگ و تاریک مواجه هستیم با حساسیت نسبت به شیوه روتین ساختمان سازی در فرهنگ صحرایی، بتدریج از خانه های شخصا اروپایی دور می شویم سنگ ساختمانی به کار رفته در کف تزئینی می شود شکلی از ماده زدایی را نشان می دهد، یک شکل معماری بدوی باستانی در این منطقه هنوز هم به کار می رود که همخوان و مطابق است با چشم اندازهای صخره ای و سرزمینهای خشک صحرایی. از این رو شیوه روتین ساختمان سازی که از لهجه خاصی استفاده می

کند تماما در آب و خاک یک محدوده مشخص ریشه دوانده است.
معماری بومی در اسپانیا تا اندازه ای شبیه معماری بومی ایتالیا به نظر می رسد در شمال اسپانیا ساخت و ساز چوبی بیشتر مورد استفاده قرار می گیرد از مشبک سازی و ایوانهای سقف فرانسوی از نوع آلپی در آن یافت می شود اما مصالح عمده بکار رفته در انها بیشتر از سنگ است.
در این منطقه بخش ماوای خانه ها به دور یک حیاط مرکزی یا پاسیو گرد آمده اند گونه شناسی

پاسیو این امکان را می دهد که خانه ها منفرد این منطقه به صورت فراهم آمده آن طور که در جنوب ایتالیا دیده می شود که بیشتر به شکل منفرد جلب نظر می‌کند فرهنگ صحرایی در اینجا نیز خود را نشان می دهد.

معماری بومی فرانسوی با معماری بومی اسپانیا و ایتالیا تفاوت دارد در آنها میل آشکاری به همپیکری یکاهای مشخص به چشم می خورد و خانه های تک و منفرد اغلب مانند قلعه های کوچک به نظر می رسند و هم تناوری یا فیزیک قوی تری دارند و هم مفصل بندی اجزای آنها و ضرباهنگ نظم در ساختار دهی به دیوارها برجسته است بر خلاف دیگر کشورها که سکونت

گاههای شهری معماری خود را از معماری روستا تقلید می کردند که در کشور فرانسه خانه های برون شهری از خود نشانه های شهری شدگی بروز می دهند که نشان دهنده نیروی مرکز گرایی است که شهر پاریس بر دیگر شهرها و روستاهای فرانسه وارد ساخته است در تحلیل نهایی جغرافیای مکان حرف اول را می زند.
ساخت و سازها با معماری سنگی چندان جود در نمی آید زیرا که همه حجم عظیم سنگ امکان واریاسیون یا دگرگونی در معماری را فراهم نمی آورد عناصر ثانوی در این معماری مانند مصالح فرم رنگ، اندازه و تقسیمات فرعی روزنه های ساختمانی نقش توصیفی بیشتری می یابند این سویه ها به ویژه موضعی مهمی هستند و به دگرگونیهای صوری منجر شده اند که برای جهان معماری

سنگی حائز اهمیت فراوان است در برابر معماری چوبی که به اقصا به نهایت خود می رسد و به تعبیری به اصل خود باز می گردد معماری سنگی اروپایی به تدریج به سمت بیان فرمهای صحرایی گرایش می یابد و در جریان این گذار صورت بندی درخشانی است که بیننده می تواند در همه آنها پیوند میان اثر طبیعی و اثر انسانی را مشاهده کند در جهان سنگی این اتفاق به طور طبیعی روی می دهد در حالی که از جهان چوبی بروز چنین پیوندی ما حصل تلاشهای پی در پی است.

در هر نوع گروه بندی خواه، یک مزرعه یا یک روستا آنجه پیش از هز چیز دیگری جلب نظر می کند چگالی آن است یعنی مجتمع های مسکونی به شکل صورت یا فیگور می آیند ارتباطی موضعی با مکان می یابند روستاها بیشتر مانند خانواده ای از خانه ها به نظر می رسد که همگی حتی با اینکه هیچ ظاهر مشترکی ندارند عرف یا عادت یکسانی را به نمایش می گذارند عرف است که به رغم گذشت زمان به مکان ثبات و پایداری می بخشد و ساکنان را از هر هویتی یکپارچه و پایدار بهره مند می سازد در بسیاری از عرفهای محلی معماری می توان همان بازتاب دریافت مشترک از شیوه زیستن یا ساکن شدن است که چرا شخص با اندک دشواری می تواند پس از آنکه فهم کافی از یک مکان به دست آورد خود را با آن مکان بیگانه، یگانه بپندارد.

معماری بومی می تواند یک هنر تلقی شود زیرا این معماری از پیش دادگی را چونان تصویری زنده و جاندار در نظر آورد و قادر است به شکل تاریخی گذشت یابد بی آنکه هویت بنیادین خود را از دست بدهد هویتی که به نوبه خود با روح مکان مطابقت می یابد.
ارتباط با مکان می تواند شأن و مراتب گوناگونی داشته باشد دلیل این امر این است کار نمود محلی/ ملی می تواند واریانت های بسیار مختلف داشته باشد.

اهمیت معماری عامی منطقه ای و اجرای گونه شناسی آن پیش انگاشت تعلق یک خانه به مکان یا منطقه ای مشخص می باشد در واقع اگر این خانه به هر جای دیگری منتقل شود به کل فاقد معنا و نشانگری خواهد بود باید گفت که شیوه عامیانه بیان در معماری به زغم این زیر ساخت مشترک چنان خصوصیات و سرشت های منطقه ای را برجسته نمایش می دهد که گوهر متعلق به سویه های متنوع آن ناپدید می شود اما دقیقا همین امر دلیل آن است که چرا معماری بومی قادر است که چشم انداز سکون را در نزد یکی انسان قرار دهد و آنرا چونان چشم انداز دریافته به حضور

برساند چشم اندازی که اثر طبیعی و اثر دست انسان در آن با یکدیگر هماهنگی و تطابق یافته اند.
در خانه های جنوبی دیوار مهم است و آنچه که خانه های منفرد جنوبی به یاری آنها در فضا خود را مشخص می سازد دیوارها هستند در حالی که معماری چوبی سقف اهمیت بیشتری می یابد زیرا در هم بافتگی intertwininj مشخص و متمایز نماها را موجب می شود و آنها را فراهم می آورد و هویت و سرشت مشخصی به خانه های می بخشد کادانسها و ملدیهای معماری جنوب جای خود را به ریتم و موتیف های سنکوپ دار شمالی می دهد.

حال باید بپرسید آیا خانه های شمال و جنوی سویه مشترکی با یکدیگر دارند یا نه زیرا که قبلا گفتیم دارای خاستگاه مشترک هستند.
می توان دریافت که آنچه که بیش از هر چیز دیگر آنها را به همدیگر پیوند می دهد نمای برون نگر در هر روی آنهاست صورتی که متوجه بیرون و چشم انداز پیرامون است.
خانه اروپایی با آن نمای خاص خود به چیزی مرتبط است که ما نام آن را تجسد یافتگی از نوع اروپایی می گذاریم چه شمالی باشد چه جنوبی، سنت در معماری اروپایی همواره تجسد یافتگی

است اما برای رویداد این تجسد یافتگی خانه می باید حتی بیش از درون خود یک شی یا چیز به شمار آید یا بهتر بگوئیم هویتی مستقل داشته باشد نمای بیرونی در هر دو حالت همخوان با نمای درونی است و معطوف به هدف ویژه ای است انگیزه کاربرد مکان جستجو در پی پناهگاه است که خود زمینه ساز شکل گیری معماری بومی بوده است.
اغلب ضرورت می یابد که این جسنجو همخوان با محیط مشخص

همخوان با فهمی از اینجا بودگی hiersein روی دهد و از انجا که هر محیط پایداری طبیعی دارد که مختص همان محیط است این همخوانی و هماهنگی در عرف ریز پا دید پا ثبات خود را نشان می دهد در عرفهای معماری کهن که همگی بر گونه های صوری استوار بوده اند شیوه ساخت و ساز و نظام و سامانه فضایی به یاد و خاطره یگانه پنداری و جهت گیری خودگیری را دامن می زده اند اگر امروزه این پس زمینه مشترک در حال نابودی است دلیل آن را می توان به جهانی که به آن می زییم منسوب کنم اما مردمان به ضرورت نیازمند پناهگاه هستند و زندگی کماکان در حال روی داد

ن است به همین دلیل این عرفها در معماری تا حال حفظ شده اند اما به شیوه ای متفاوت شاید تأویلی نوین از سرشت یا رد پای مکان نیز بتواند در نگاه داشت عرف در معماری یاری رساند سبک هر سرشتی نشان از کیفیتی اصیل دارد و در این مورد خاص نشان از شیوه هستی یک خانه.

سبک:
در اروپا سبکهای مشابهی در معماری مواجه می شویم گاه ساختمانهایی به سبک کلاسیک می یابیم و گاه بناهایی به سبک گوتیک این سبکها وجه های مشخص شهرهای اروپایی هستند اما حتی خود را در مناطق برون شهری نیز نشان می دهند و به ویژه در کلیساها که معماری آنها شاید کاملا نشان تمایز سبک است از شیوه های معماری بومی و سنتی که به نسبت ایستا هستند و محدود به یک مکان و منطقه مشخص هستند پیداست که معماری سبک بومی دار را می توانیم در هر جایی سراغ گرفت این معماری خود را همخوان با روح زمان و مکان که به آنها تعلق

دارد روز آمد و نو می سازد این در تناقض با گفته ای به نظر می آید که معتقد است حضور یعنی در جای بودن زیرا آنچه که در همه جا ظاهری شود دیگر نمی تواند جایی داشته باشد و نمی تواند به هنر مکان ارتباط یابد اما آیا بهتر نیست که معماری سبکها را هنر مکان اما به تعبیر دیگر به شمار آوریم یعنی آنرا با مفاهیمی جهانی لحاظ کنیم در اینجا می خواهیم نشان دهیم، که بیان جهانی سبکها دقیقا همان مسئله مورد بحث این روزهاست و این کار را با توضیحی پیرامون این نکته آغاز

می کنیم که سبک همواره و در همه جا به یک صورت خود را آشکار نمی سازد سبکها خود را به خصیصه های بومی و منطقه ای همخوان می سازد و با معماری بومی همکنش دارد از این رو شاید مطمئن تر این باشد که بگوئیم معماری سبکها به شکلی مضاعف می باید هنر مکان به شمار آید به عنوان یک اصل عمومی و منطقه ای بیان شده باید گفت که این معماری مکانها و مناطق مختلف را یگانه می سازد و این را به ذهن یاد می آورد که آسمان جهان در هم جا همین رنگ است هر چند که حتی در دو نقطه این همان نیست.

معماری سبکها یا بهتر بگوئیم معماری یادوارگی تجلی پایداری و تفاوت است و شاید پاسخی بی زمان است به دشواریها و مسائل مربوط به مکان در اینجا نخست شیوه های هستی سبکها را بیان خواهیم کرد و سپس نقش تاریخی آنها و ارتباط دشوار میان معماری بومی و یادوارگی را توضیح خواهم داد.

گونه های به نسبت ثابت معماری بومی بر مقتضیات مشخص وابسته اند کاربردهای کمابیش تغییر ناپذیری دارند وحدت جغرافیایی آنها از پیش تعیین شده است در حالی که معماری سبکی خود را از این گونه شناسی ها رها کرده اند تا کاربردی همگانی و مصداق پذیر از مکان ارائه البته این طوری نیست که معماری سبکی فاقد ابعاد گونه شناختی باشد اما گونه های بکار رفته در آن می باید عمومیت و انعظاف پذیری زیادی از خود نشان دهند به دیگر سخن باید به گشتالهایی نزدیک باشند که امکان همپیکری گونه شناختی را فراهم می کنند.

خانه های اعیانی برای نمونه ، یک سر نمون از چنین معماری به شمار می آید این نوع خانه خاستگاه معماری بومی اروپایی را تشکیل می دهد و می باید افزود که نقش مهمی در پیشبرد و شکل گیری سبکهای معماری ایفا کرده است پیش انگاشت سبک وجود اصلی است که در خود امکان و توانمدی بالقوه آشکارگیهای محلی و منطقه ای را گنجانیده باشد اینکه مگارن دارای چنین

توانمندیهایی است بستگی به این حقیقت دارد که بپذیریم مگارون با عدم تمرکز و جهت دار خود (دهلیز و ورودی و آتشدان) به وضوح لحظه های کاربرد رویارویی و کشف دوباره مکان را بیان می کند و از این رو کمابیش خود را در نمای تمامی خانه های پس از خود حاضر و آشکار می سازد در معماری یا یادوارگی یونانی این را به معنی حضور و سکونت خدایان می دانستند و به تعبیر دیگر پرستشگاه یا همان مکان آتشگاهی و تجلی در یک پرسشگاه محراب یا تندیس یکی از خدایان جانشین آتشدان مرکزی خانه های یونانی شده و این محتوای یک بنای یونانی را تعین می کند که

در پیراستون (pertsusis) یا نظام ستون بندی پیرامونی بنا دوباره ظاهر می شود بدین ترتیب کل بنای یک پرسشگاه عبارت است از تجسد یافتگی یک سرشت یا خصیصه کلی پرسشگاه یونانی دو صورت بنیادین سبکهای معماری را به پیش نهاده است تناوری (تجسد یافتگی) و سامانیایی هندسی(پذیرش) را.

این حقیقت که پرسشگاه های بسیار مشابه در مکانهای متفاوت یونان برافراشته شده اند نشان این می دهد که یک سازه مفصل بندی شده قادر است حتی در صورتهای همانند سرشت های متفاوتی را بازتاب دهد. بدین ترتیب پرسشگاه ماوای خدای محلی است که در آن بنا شده است معماری سبکی هنر مکان به برجسته ترین صورت ممکن از این واژه است من از آنرو این سنت

برجسته را به کار گرفته ام که تأئید کنم هر مکان منفرد به یک زمینه کلیتر متعلق است که هر چند بنیانی اصیل نیز دارد- در محدوده جهان فرهنگی خاصی قرار می گیرد و هرگز نمی تواند سرشتی جهانی داشته باشد پرسشگاه یونانی به عنوان بهترین نمونه تنها در محدوده مرزهای فرهنگی خاصی قرار می گیرد و هرگز نمی تواند سرشتی جهانی داشته باشد پرسگاه یونانی به عنوان

بهترین نمونه تنها در محدوده مرزهای فرهنگی اروپا معنا می یابد یعنی در جایی که قرار است آن اصل بنیادین را که تجسد یافتگی کیفیات ویژه در معماری است عینیت بخشد شاید چنین به نظر رسد که این شکل مادی سازی می باید حتما ارزشی جهان شمول داشته باشد اما به واقع چنین نیست.

سبک به معنی وجود صورتهای کامل صرف نیست، بلکه زبانی ساخته شده از فرم است که می تواند برای عینیت پذیری کلیتهای همواره نوشونده به کار آید و امکان حاضر ساختن موقعیت های کلی و زمانی را چونان نمودی از سویه ای کلی و همگانی فراهم آورد این دلیل آن است که کلا سیستم در معماری شده های متمادی در بیان امکان و توانمندی تغیر و دگرگونی به شیوه اروپایی تا بدین حد توفیقی داشته است.

به واقع شاید بتوان سبک را سکونت گاه حضور معنی کرد بدان که سبک این توانایی را دارد که ساختاری را گرد آورده که به عنوان چارگانه (qudrutuye) دانسته و آن ادراک می شود این حقیقت که کلاسیسم چنین در دراز مدت دوام آورده نشان می دهد که جهان کلاسیک افق بسیار گسترده ای را پیش رو پدید می آورده و ساختار دونی بسیار متمایز پذیری داشته است.
مسئله پیشبرد و دگرگونی سبکها در عین حال نشان می دهد که هر گونه موضع گیری ابتدایی می باید معطوف باشد به حاضرسازی سرشت بنیادین و طبیعی هر فرم ساخته شده.

ستون در معماری یونانی انسان ریخت است زیرا باز نمایانگر سرشت و خصلت انسان و محیط پیرامون اوست ستون برای یونانی بخشی از تصویر جهان نیز به شمار می آید و به همین دلیل است که ما نیز آنرا نماینده نظم معماری می دانیم اصطلاح انسان ریخت می تواند مصداقهای فروان داشته باشد اما در اصل بدان معناست که بدان انسان الگوی حضور رو باز نمایی آن قرار می گیرد.
برای کاربری های متفاوت نظامهای متفاوتی ضرورت می یابند و این نظامها گاه در کلیت هایی ایفای نقش می کنند که از جمع چیزی تک تک عناصر سازنده شان فراتر می روند این ارتباط از طریق سبک اعمال می شود.

به طور کلی معماری کلاسیک یونانی نزدیکی و تناوری را گرد می آورد و این همان خصیصه یا سرشتی است که به یاری مفصل بندی کلاسیک و انعطاف پذیر در این معماری بر آن تأکید می

شود ته ستون، تنه و سر ستون هنگامی که با یکدیگر جمع شوند هم نهادی سرشت ها را ممکن ساخته اند در این زمینه بجاست که به وحدت و یگانگی انرژی و وقار دور یک اشاره کنم.
در معماری رومی، از سوی دیگر، نظامها شیوه های ستون سازی نقشی متفاوت بر عهده دارند. ستونها دیگر عناصر سازنده بیشمار نمی آیند، بلکه از نمای بیرونی بر گرفته می شوند و در برخی از دیگر گونه های ساختمانی، ستون همچون opus caementicium (اثر/بنای سیمانی)- که تکنیک رومی بناهای بتنی بوده است- به کار می رفته اند.

می توان گفت که کلاسیسیم رومی مستقیما بر مکان متکی بود، و این اهمیت و اولویت فضا را بیشتر نمایان می ساخت. بیشترین نقش و سهم معماری رومی ‚پیشبرد و دگرگونی سبک شناختی” است که بر موضع شناسی و ابعاد فضایی آن تاکید مشهود گذاشته می شود، اما این سبک تماما هندسی باقی می ماند تقارن محوری و تقارن مرکزی در معماری رومی در سکونتگاههای انسانی به کار می رفتند، یعنی هم در طرح (design) و هم در آرایش (layout) شهرها و فوروم ها.

هم یونانیان و هم رومیان تماما همخوان با هوا سپهر مکان عمل می کردند و آن را در شمار می آورند و حتی در فهم خود از امر مقدس آن را دخالت می دادند. روح مکان، به واقع، ایده ای رومی است اما چون نقش این روح را حتی بیش از سرشت متعین بر می شمرند، گاه بدان“ خدای ناشناخته” نیز می گفتند.

برای رومیان آرامش و جنبش کیفیات ‚بیرونی” بودند که می باید درونی سازی می شدند فرایند این درونی سازی با مسیحیت روی داد، که“ آرامش” در آن برای نخستین بار نقش اول را ایفا می کرد، و معنای فراگیر و جهان شمولی به همراه می آورد، هوا سپهر همواره تابعی از نور و روشنی است.
گونه های زمینی را نور آسمانی یگانه می سازد، و چونان کلیتی یکپارچه به یکدیگر پیوندشان می زند. از اینرو- نه چندان همانند رویدادی تصادفی- مسیح را “ نور عالم” بر شمرد و مظهر تجسد یافتگی خود خدا قلمداد نمودند، که خود را در یگانگی و توحیدش متجلی ساخته و جانشین پانتئون قدیمی شده بود.

اکنون می پرسم که معنای چنین رخدادی برای کلاسیک چه می توانست باشد. نور، آنگونه که در مسیحیت مطرح می شود، بیانی از یک کلیت فراگیر در نوردنده است، مگر نه آن است که می باید موضع کلاسیک را از درجه ی اعتبار ساقط کند؟ نه الزاما چنین نیست، زیرا با شمول پذیری نیروهای متکثر طبیعت سرشت رقیق نمی شود، بلکه در عوض در قالب نظامی متعالی تر به یکدیگر می

پیوندند. این یگانگی و پیوند را می توان در بناهای اروپایی مسیحی مشاهده کرد، که در آنها ردیف ستونها در امتداد شبستان یا ناو کلیسا نمادی است از وضعیت زمینی انسان بر کره ی خاک، انسانهایی که گروهی به پیش می روند تا به مقصود مشترکی برسند.

ستونها به حوزه ی دون، حوزه ی زمینی تعلق دارند که آنها را سایه در خود فرو می گیرد، و در عوض نور را از روزنه ها و پنجره ها، که در بالای شبستان یا دالان آراسته شده اند، به درون می تابد منطقه ای پائینی/ زمینی و مناطق بالایی/ آسمانی با برق خیره کننده‌ی موزاییکها که دیوار را به سطحی درخشنده بدل می کند، ماده زدایی می‌شوند. نمای درونی، شکلی است از بر

همنهی آسمان درخشنده بدل می کند، ماده زدایی می شوند. نمای درونی، شکلی است از بر همنهی آسمان و زمین، اما اکنون در کلیسای مسیحی نور مسئول اجرای آن شده است، در حالی که پیشتر انتزاعات هندسی چنین نقشی را بر عهده داشتند

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.