تحقیق در مورد انواع عقل در مثنوی از نظر مولانا جلالالدین محمد بلخی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
تحقیق در مورد انواع عقل در مثنوی از نظر مولانا جلالالدین محمد بلخی دارای ۲۱ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد تحقیق در مورد انواع عقل در مثنوی از نظر مولانا جلالالدین محمد بلخی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی تحقیق در مورد انواع عقل در مثنوی از نظر مولانا جلالالدین محمد بلخی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن تحقیق در مورد انواع عقل در مثنوی از نظر مولانا جلالالدین محمد بلخی :
انواع عقل در مثنوی از نظر مولانا جلالالدین محمد بلخی
جوری ادنان وش (کارشناس ارشد زبان ادبیات فارسی، مدرس دانشگاه جامع علمی کاربردی) چکیده در مثنوی، مولانا دو نگاه کاملاً متفاوت به عقل دارد. در مواضعی آن را می ستاید و صفت اولیائش می شمارد و در مواضعی دیگر آن را نکوهش کرده و مردم را به دوری جستن از آن دعوت می کند. در این مقاله این دو نوع متفاوت عقل مورد بحث قرار می گیرد و این که مولانا برای هر یک چه توصیفاتی قائل شده است بررسی می شود. واژه های کلیدی: عقل، عقل کلی، عقل جزئی، عقل ممدوح، عقل مذموم مقدمه: عقل قوه ای است که از دیرباز در شناخت و درک ماهیت آن کوشش شده است.
فلاسفه و عرفا دو گروهی هستند که بیشترین سخنان و تعاریف را از عقل و ماهیت و کارکرد آن ارائه داده اند در این مقاله با ارائه تعاریفی از عقل، به بررسی دیدگاه های مولانا جلال الدین در این باب پرداخته می شود. با توجه به این نکته که برخلاف آنچه عامه می پندارند عرفا به طور مطلق مخالف عقل و عقلانیت نیستند و تنها عقل را در مواردی که قصد شناخت امور ماوراء طبیعت و پی بردن به ذات اقدس الهی را دارد ناقص و نارسا شمرده و آن را نکوهش کرده اند مولوی نیز که یکی از بزرگترین عرفای اسلامی می باشد، به این موضوع یعنی تواناییها و عدم تواناییهای عقل در جای جای مثنوی اشاره کرده است و مرز بین عقل ممدوح و ایمانی و عقل مذموم و دنیوی را مشخص کرده است. معنای لغوی و اصطلاحی عقل واژه
عقل معادل انگلیسی کلمات reason , visdom , intellect , mind می باشد و در فرهنگ واژگان فارسی با واژگان خرد، استدلال، علم ; برابر است. “در خلاصه السُّلوک اهل علم گویند: عقل جوهری نورانی است که خداوند آن را در مغز آفریده است و نورش را در قلب قرار داده و اهل لسان گویند: عقل چیزی است که صاحبش را از ملامت دنیا و پشیمانی عقبی نجات دهد.” به همین دلیل برخی آن را مشتق از عقال به معنای زانو بند و افسار شتر گرفته اند ، زیرا عاقلان را از کجروی و انحراف باز می دارد. مطابق نظریه حکمای مشاء اولین صادر از خداوند عقل است” اول ما خلق الله العقل” غزالی نیز در احیاء علوم الدین حدیثی را روایت می کند که در ابتدای آن به اولیت خلقت عقل و نیز عجز عقل از شناخت حق تعالی بدون
یاری خود او اشاره شده است. ” در فلسفه عقل اول و عقل کل جبرئیل علیه السلام را گویند و در فرهنگ است که عرش را نامند و نیز اصل و حقیقت انسان را گویند از آنکه فیض و واسطه ظهور نفس کل است و آنرا به چهار نام نامیده اند: یکی عقل، دوم قلم اول، سوم روح اعظم، چهارم ام الکتاب و از روی حقیقت، آدم صورت عقل کل است و حوا صورت نفس کل. ” عقل گرایی در اسلام ” یکی از بزرگترین حقوق اسلام بر بشر تعیین حدود عقل است، هیچ دینی به اندازه اسلام مقام عقل را بالا نبرده و از آن تجلیل ننموده است در این آیین، ارزش هیچ عملی به پای تعقل و تفکر نمی رسد، پیغمبر اسلام یک ساعت تفکر را برتر از هفتاد سال عبادت دانسته اند، ولی همین تفکر و تعقل اگر در ذات پرودگار باشد حرام و گناه است، نه تنها در ذات بلکه در صفات و اسماء خداوند نیز کمیت اندیشه لنگ است.” ” عقل گرایی در اسلام با بحث قضا و قدر آغاز شد. ” ” تعالیم مکرر و بدون شبهه قرآن درباره دو نوع وحی-
قدرت خداوند که در آفرینش دیده می شود و اراده خدا همانطور که به پیامبرانش وحی شده است- مدتها پیش از پیدایش مباحث کلامی، راهی عقلی به حقایق مذهبی گشود. در واقع در مورد بعضی از مسائل خاص که در زمان پیغمبر اسلام، مورد بحث بودند و مخصوصاً تعالیم مربوط به رستاخیز، قرآن خود شیوه استدلال را تعیین کرد. ” جایگاه عقل در فلسفه عقل برای توجیه خود به فلسفه و علوم یونانی گذشتگان نیاز داشت. فلسفه نیز برای مورد قبول واقع شدن به عقل و عقلا نیت محتاج بود به همین دلیل در طول تاریخ فلاسفه به تفسیر و توضیح عقل پرداختند و سعی بسیار کردند تا هر حقیقتی را با سلاحی مجهز به عقل و استدلال کشف نمایند. از یونان قدیم که مهد بروز و ظهور فلسفه و کانون عقل گرایی قدیم بود، فیلسوفان بیشماری به پا خواستند و پرچم عقل گرایی را به اهتزاز در آوردند، از جمله آنان افلاطون، فیلسوف بزرگ و نامی بود که پایه گذار مکتب فلسفی صرف شد و هر حقیقتی را
حتی حقیقت عالم مثل را با عقل جستجو می کرد، “در نظر افلاطون کلمه “ماورای عقل” وجود نداشت چون عقل با واقعیت نهایی یکی باشد چگونه چیزی می تواند ورای آن باشد؟ ارسطو نیز که شاگرد دبستان عقل افلاطون بود، ایمانی بی برهان عقلی داشت به اینکه عقل بشری می تواند به معرفت دست یابد و معرفت در نظر او جستجو از حقیقت کائن است و اطلاع یافتن از او.” ” ارسطو در کتاب ” اخلاق نیکو ماخس” عقل را جنبه الهی وجود انسانی می شمارد و در کتاب ” نفس” عقل را چیزی که جنبه الهی بیشتری دارد می داند و به هر صورت عقل فعال را او عقلی الهی که از هر جهت خارج از وجود فردی انسانی است می شمارد.” به عقیده ارسطو” عقل فعال قوای نفس منفعل را از اثر فعالیت خود ظهور و بروز می دهد و به واسطه او انسان مقامی میان حیوانیت و الوهیت دریافته است و او باقی و ابدی است و پس از مرگ دوباره به مبداء اصلی و عقل کل که غایت غایات است باز می گردد.”
جایگاه عقل در عرفان بر خلاف فلاسفه و حکما که برای عقل و خرد انسانی ارزش فراوان قائل شده اند و زمام همه امور خود را به دست عقل سپرده اند، عرفا و صاحبدلان کمترین ارزشی برای عقل و استدلال قائل نشده اند. البته قابل ذکر است که این عقل و استدلال مذموم و نکوهیدنی به آن جنبه ثانوی عقل اشاره دارد که می توان به نوعی آنرا عقل معاش نامید، زیرا، هر که از این عقل مادی بهره بیشتری داشته باشد، در زندگی مادی و دنیایی موفق تر و بهره مندتر است و به همان میزان خسران دیده آخرت و حیات معنوی است. این عقل دنیایی غیر آن عقل کلی است که به نوعی با واجب الوجود فلاسفه هم یکی است و هر که از آن عقل نصیبی برده باشد با فرشتگان پهلو می زند بلکه رشک ملایک هم می شود.
عقل کلی در همه جا ستایش شده، در جای جای اثر بزرگ و جاودانه مولانا جلال الدین هم، پیوسته مورد مدح و ستایش واقع شده است. “عرفا اگر هم گاهی سخنانی می گویند که از آن می توان به اندیشه فلسفی تعبیر کرد این اندیشه یا فلسفه را باید از همان نوع اندیشه های ما قبل منطق ارسطویی دانست که در تفکر عرفان گرای کهن به طور کلی یافت می شود. چنین فلسفه ای در پی اثبات یا رد امری از طریق تعقل منطقی نیست. بلکه معرفتی را که از راه شهود و بلاواسطه دریافته است با یقین و اعتقادی پیامبرانه بیان می کند. در تفکر فلسفی هدف از پیش معین و معلوم است اما در عرفان از پیش نه هدف معلوم است و نه راه.” امام محمد غزالی در کیمیای سعادت می گوید: ” ; به سبب آنکه دروی عقل نهاده اند
کار فرشتگان کند; و آدمی را فرموده اند که: به نور عقل که از آثار انوار فرشتگانست، تلبیس و مکر شیطان کشف می کند تا وی رسوا شود و هیچ فتنه نتواند انگیختن;” نیز باز هم در ستایش خرد گوید: ” پس آدمی را آنچه سباع را و بهایم را داده اند هست و زیادت از آن وی راکمالی داده اند – و آن عقل است- که خدای را تعالی بدان بشناسد و جمله صنع وی بداند و بدان خویشتن از دست شهوت و غضب برهاند و این صفت فرشتگان است و بدین صفت وی بربهایم و سباع مستولی است و همه مسخر ویند با هر چه بر روی زمین است.” و نیز وی عقل را جوهری روشن و نورانی دانسته که پس از مرگ انسان باقی می ماند: ” پس حقیقت آدمی آنست که کمال وی و شرف وی بدوست و دیگر صفتها غریب و عاریتی است و ایشان را به مزدوری و چاکری وی فرستاده اند و برای اینست که چون بمیرد نه غضب ماند و نه شهوت. اما جوهری روشن و نورانی آراسته به معرفت حق تعالی بر صورت ملایکه تالاجرم رفیق ایشان باشد.” عین القضاه در کتاب “زبده الحقایق” بحث مفصلی راجع به عقل و معرفت دارد که عفیف عسیران در مقدمه تمهیدات شرح و تفسیر جامعی از آن به عمل آورده
است. لب تمام مطالب و نظریات عین القضاه در مورد عقل این است که عقل وسیله شناخت است و خطا هم در آن راه ندارد ولی نه هر شناختی و معرفتی. به گفته عین القضات عقل و خرد برای درک بعضی از موجودات آفریده شده، نه همه موجودات، یعنی درست است که ما به وسیله عقل برخی موضوعات مشکل و پیچیده را حل می نماییم اما این دلیل نمی شود که آن را در همه امور راهنما و کاردان تلقی کنیم: “; خرد برای دریافت بعضی از موجودات آفریده شده چنانکه چشم برای دیدن قسمتی از موجودات خلق شده است و از دریافت
شنیدنی ها و بوئیدنی ها ناتوان است، همچنان عقل از ادراک بیشتر موجودات عاجز است.” وی اشاره می کند از طریق علم که مقید به زمان و مکان است نمی توان به وجودی که ازلی و رها از زمان و مکان است پی برد:”از محالات آشکار آنست که سالک بتواند از طریق علم، به ازلیت راه یابد زیرا آنکه جز به دانش نمی پردازد، در بند زمانست و رسیدن به ازلیت ممکن نیست مگر پس از پاره کردن این بند.” عین القضات همچنین در تمهیدات ” نسبت چشم عقل را با چشم بصیرت مانند نسبت پرتو آفتاب با ذات خورشید می داند و معتقد است
قصور عقل در ادراک معانی عرفانی مانند قصور و هم است در ادراک معقولات.” و نیز در رساله جمالی می گوید:” انسان عقل را نباید در امور دینی به کار ببرد مگر در حالت دفاع بر ضد مبدعان” مولوی و اعتقاد به تفاوت عقول مولوی در مثنوی درباره عقل مطالب گوناگون و به زعم بعضی متناقض دارد، اما با توجه به مقدمه ای که ذکر شد و نیز با مطالعه بیشتر و عمیق تر مثنوی این تعارض و تناقض حل می شود و اصولاً در مثنوی هیچ تعارضی نیست که به وحدت نرسد چنانکه خود مولانا فرموده: “مثنوی ما دکان وحدت است.” عقلی که مولوی در جای جای مثنوی از آن نام می برد یک عقل نیست بلکه عقلی است که مراتب گوناگون دارد. خود مولوی به تفاوت عقول عقیده دارد و آنها را دارای مراتب و انواع می داند و تفاوت در عقل بشر را با تفاوت در صورت های شاهدان مقایسه می کند: این تفاوت عقلها را نیک دان هست عقلی همچو قرص آفتاب هست عقلی چون چراغ سرخوشی در مراتب از زمین تا آسمان
هست عقلی کمتر از زهره و شهاب هست عقلی چون ستاره آتشی ۵/۴۵۹-۴۶۱ آن تفاوت هست در عقل بشر که میان شاهدان اندر صور ۳/۱۵۳۷ مولوی همانند اشاعره اعتقاد به این دارد که درجه عقول بشری از ابتدای خلقت متفاوت بوده است، بر خلاف معتزله که می پندارد عقول در ابتدا یکسان بوده سپس بر اثر آموزش و تجربه عده ای سهم بیشتری می برند و عده ای هم سهم کمتر: اختلاف عقل ها در اصل بود بر خلاف قول اهل اعتزال تجربه و تعلیم بیش و کم کند باطل است این زانکه رای کودکی بردمید اندیشه ای زان طفل خرد بر وفاق سنیان باید شنود که عقول از اصل دارند اعتدال تا یکی را از یکی اعلم کند که ندارد تجربه در مسلکی پیر با صد تجربه بویی نبود ۳/۱۵۳۹-۱۵۴۳ مولوی منبع عقل را دو گونه می داند: ۱- عقلی که بوسیله خود فرد و تحت تحصیل و تجربه حاصل شود. ۲-عقلی که بخشش یزدان است و بدون سعی و اکتساب بدست می آید. وی عقل نوع اول را مایه زحمت و
دردسر شخص می داند و لیکن عقل نوع دوم را ارزشمند و مایه رحمت و سعادت می شمرد: عقل، دو عقلست اول مکسبی از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر عقل تو افزون شود بر دیگران لوح حافظ باشی اندر دور و گشت عقل دیگر بخشش یزدان بود چون ز سینه آب دانش جوش کرد ور ره نبعش بود بسته چه غم عقل تحصیلی مثال جویها راه آبش بسته شد شد بی نوا که در آموزی چو در مکتب صبی از معانی و زعلوم خوب و بکر لیک توباشی ز حفظ آن گران لوح محفوظ اوست کو زین در گذشت چشمه آن در میان جان بود نه شود گنده نه دیرینه نه زرد کو همی جوشد زخانه دم به دم کان رود در خانه ای از کویها از درون خویشتن جو چشمه را ۴/۱۹۶۰-۱۹۶۸ عقل کل و عقل جزئی در مثنوی با دو نوع دیگر از عقل نیز مواجه می شویم: ۱-عقل کل که بسیاری از انواع ارزشمند عقل که در مثنوی اشاره شده تحت همین عقل جای می گیرد، همانند: عقل ممدوح ، عقل ایمانی، عقل عقل و ;. که همان عقل مجرد علوی و مفارق از مادیات است که انبیاء و اولیاء و انسان کامل را می توان تجسمی از آن دانست یا حتی با آن یکی دانست. -عقل کل ونفس کل با انسان کامل برابر است. “از دید مولوی
انسان کامل با “لوگوس” یا عقل کل که خالق و مدبر کاینات است، یکی است. انسان کامل تجسم عقل کل است و با نفس کلی یکی است بنابراین هیچ قدرتی بیرون از او وجود ندارد: عقل کل و نفس کل مرد خداست عرش و کرسی را مدان کزوی جداست” ۵/۳۸ ” مولوی گاهی عقل کل را همانند هگل زیر بنای جهان هستی معرفی می کند” اما موضوعی که باید روشن شود مسئله اتحاد عقل کل با خداوند است به عقیده برخی عقل کل در نظر مولوی همان خداوند است ، درست است که در مثنوی عقل کل فراوان ستوده شده و همواره از آن به عنوان ملجأ و پناه انسان ها و در حقیقت پدر روحانی بشر یاد می شود: کل عالم صورت عقل کل است این جهان یک فکرتست از عقل کل اوست بابای هر آنک اهل قل است ۳/۲۰ عقل کل شاهست و صورتها رسل ۲/۱۸ – عقل کل در برابر عظمت خداوند حیران و ناتوان است: عقل کل سرگشته و حیران تست نعلهای باژگونه ست ای پسر زهره نی مر زهره را تا دم زند کل موجودات در فرمان تست عقل کلی را کند هم خیره سر عقل کلش گر ببند کم زند عقل کل را گفت مازاغ البصر عقل مازاغست نور خاصگان عقل جزوی می کند هر سو نظر
عقل زاغ اوستاد گورمردگان عقل کل حقیقتی است که در عین برتری و فضل بر سایر عقول و موجودات در برابر عظمت و اراده قاهره الهی درمانده و بیچاره است. مولوی در دفتر پنجم مقصود خود را از عقل کل روشن می سازد: عقل کل و نفس کل مرد خداست عرش و کرسی را مدان کزوی جداست – عقل کل با ملائک از یک سرشت است: این همان عقل است که با ملائک از یک سرشت است وحتی از ملائک نیز با شکوه تر است: چون ملک با عقل یک سررشته اند آن ملک چون مرغ با او پر گرفت لاجرم هر دو مناصر آمدند هم ملک هم عقل حق را واجدی بهر حکمت را دو صورت گشته اند وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند هر دو آدم را معین و ساجدی – عقل کل با عقل عقل یکی است: عقل تو همچون شتربان تو شتر عقل عقلند اولیا و عقل ها می کشاند هر طرف در حکم مر بر مثال اشتران تا انتها ۱/۲۴۹۷-۲۴۹۸ باز عقلی کور مد از عقل عقل کرد
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.