مقاله اسماء و صفات الهی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله اسماء و صفات الهی دارای ۳۳ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله اسماء و صفات الهی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله اسماء و صفات الهی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله اسماء و صفات الهی :
اسماء و صفات الهی
مفهوم اسماء حسنی
” برای خداست تمامی اسمایی که بهترین اسماء است پس او را عبادت کنید و با آنها به سویش توجه نمایید.”( سوره اعراف، آیه ۸۰)
توصیف اسماء خدا به وصف ” حسنی ” دلالت می کند بر این که مراد به این اسماء، اسمایی است که در آنها معنای وصفی بوده باشد، مانند آن اسمایی که جز بر ذات خدای تعالی دلالت ندارد، اگر چنین اسمایی درمیان اسماء خدا وجود داشته باشد، آن هم نه هر اسم دارای معنای وصفی، بلکه اسمی که در معنای وصفی اش حسنی هم داشته باشد، باز هم نه هر اسمی که در معنای وصفی اش حسن و کمال خوابیده باشد، بلکه آن اسمایی که معنای وصفی اش وقتی با ذات خدای تعالی اعتبار شود به غیر خود احسن هم باشد، بنابر
این شجاع وعفیف هرچند از اسمایی هستند که دارای معنای وصفی اند و هر چند در معنای وصفی آنها حسن خوابیده لکن لایق به ساحت قدس خدا نیستند برای این که از یک خصوصیت جسمانی خبر می دهند.
لازمه این که اسمی از اسماء خدا بهترین اسم باشد این است که بریک معنای کمالی دلالت کند، آن هم کمالی که مخلوط با نفس و یا عدم نباشد، واگر هم هست تفکیک معنای کمالی از آن معنای نقصی و عدمی ممکن باشد.
” تنها برای خداست اسماء حسنی”، هر اسمی که احسن در وجود باشد برای خدا بوده و احدی درآن با خدا شریک نیست. تنها برای خدا بودن آنها معنایش این است که حقیقت این معانی فقط و فقط برای خداست و کسی در آنها با خدا شرکت ندارد، مگر به همان مقداری که او تملیک به اراده و مشیت خود کند.
واژه شناسى صفت
واژهى «صفت» بر معناى لازم دلالت مىکند و در لغت به خصوصیّات و ویژگىهاى یک چیز گفته مىشود. و کلمهى «وصفْ» معناى متعدّدى دارد و عبارت است از ذکر چیزى همراه با صفات و ویژگىهاى آن که گاهى حق و گاهى باطل است، از این رو، خداوند مىفرماید، «و لاتقولوا لما تصف ألسنتکم الکذب» و نیز مىفرماید: «سبحان اللّه عما یصفون» یعنى صفات خداوند آن چیزى نیست که بسیارى از مردم بدان معتقدند.
حکماى اسلامى مبادى مشتقّات را صفت، و مشتقّات را اسم مىنامند. از نظر آنان علم و قدرت صفاتاند، و عالم و قادر (یا علیم و قدیر) اسم مىباشند. امّا متکلّمان، مشتقّات را صفت، و مبادى مشتقّات را معنى مىگویند. بنابر این، علم و قدرت معنا، و عالم و قادر (یا علیم و قدیر) صفاتاند. به عبارت دیگر، هر گاه ذات و ماهیّت را از این جهت که موصوف به وصف یا معناى ویژهاى است در نظر آوریم، واژهى صفت به کار مىرود.
شیخ مفید رحمهالله گفته است: «انّ الصفه فی الحقیقه ما أنبأت عن معنىً مستفاد یخصّ الموصوف و ما شارکه» صفت عبارت است از لفظى که بیانگر معنایى است که به موصوف اختصاص دارد (وصف خاص) یا مشترک میان موصوف و امور دیگر است (وصف عام).
سیّدشریف گرگانى نیز گفته است: «الصفه هى الاسمُ الدالّ على بعض أحوال الذات، و ذلک نحو طویل و قصیر و عاقل و غیرها» ، صفت اسمى است که بر برخى حالات ذات دلالت مىکند، مانند طویل (بلند) ، قصیر (کوتاه) و عاقل و مانند آن.
حکیم لاهیجى تفاوت این اصطلاحات را این گونه تبیین کرده است: صفت گاهى در برابر ذات گفته مىشود، و گاهى در برابر اسم. کاربرد نخست مربوط به معانى و مفاهیم است، و کاربرد دوّم مربوط به الفاظ. بر این اساس، در زمینهى موجودات، موجودى که جوهر و قایم به نفس خود باشد را ذات، و موجودى که عرض و قایم به غیر خود باشد را صفت گویند، و دربارهى الفاظ، لفظى که بر ذات دلالت کند بدون در نظر گرفتن صفات آن، اسم است مثل لفظ رجل و زید، و لفظى که بر ذات به اعتبار اتّصافش به صفتى از صفات دلالت کند، صفت نام دارد، مانند قایم، ضارب، احمر و ابیض.
و در واجب تعالى، لفظى که بر صفت تنها دلالت کند بدون در نظر گرفتن ذات، صفت نامیده مىشود. مانند علم، قدرت و اراده. و لفظى که بر ذات به اعتبار صفت آن دلالت کند «اسم» نامیده مىشود. مانند عالم، قادر، مرید و مانند آن.
پس؛ الفاظ علم و قدرت و اراده و مشیّت و حیات و مانند آنها صفات اللّه مىباشند، و الفاظ عالم، و قادر و مرید و شافى و حىّ و امثال آنها اسماء اللّه.
پس؛ آنچه اسماء است در واجب، صفات باشد در غیر واجب، با این تفاوت که در صفات در غیر واجب، ذات به نحو اجمال و ابهام معتبر است، ولى در اسماء اللّه تعالى ذات معینى که همان ذات خداوند است، معتبر است.
و در میان اسماى الهى، اسم اللّه به منزلهى عَلَم است در غیر واجب، لفظ اللّه وضع شده است براى ذات واجب الوجود که مستجمع جمیع صفات کمال است و علّت این که اسم اللّه را به منزلهى عَلَم دانستیم و نه عَلَم، این است که عَلَم اسمى است که براى ذات بدون اعتبار صفتى از صفات وضع مىشود، ولى اسم اللّه براى ذات معیّنى که داراى صفات کمال است وضع شده است.
بنابر این، فرق میان اسم اللّه و سایر اعلام، اعتبار و عدم اعتبار صفت است. و فرق میان اسم اللّه با سایر اسماء اللّه، اعتبار جمیع صفات است در اللّه، و اعتبار بعضى از صفات در اسماى دیگر، پس، در حقیقت سایر اسماء اللّه تفاصیل اسم اللّهاند، و اسم اللّه، اسم اعظم است.
یاد آور مىشویم، در عمل (چه در نوشتار و چه در گفتار) این گونه تفاوتها به طور دقیق رعایت نمىشود. و هر یک از اسم و صفت در اصطلاح فلاسفه، و صفت و معنا در اصطلاح متکلّمان به جاى دیگرى به کار مىرود؛ علاوه بر این که اصطلاح معنا، اگر چه در روایات و در کتب قدیمى کلامى به کار رفته و اصطلاح رایجى بوده است، ولى در کتب متأخران چندان شناخته شده نیست، و از واژههاى اسم و صفت استفاده مىشود.
تقسیمات صفات
صفات خداوند را از جهات گوناگون تقسیم کردهاند. مهمترین آنها دو تقسیم ذیل است.
الف) صفات ثبوتى و سلبى؛ صفاتى که بر کمال وجودى دلالت مىکنند، صفات ثبوتىاند، مانند: علم و عالم، قدرت و قادر، حیات و حى، خلق و خالق، رزق و رازق و غیره. این صفات را صفات جمال نیز مىگویند. صفاتى که بر سلب نقصى از ذات یا فعل خداوند دلالت مىکند، صفات سلبىاند. مانند قدّوس و مقدّس، حمید و محمود، غنى، واحد و غیره. گاهى نیز صفات نقص که از خداوند سلب مىشوند را صفات سلبیّه گویند، مانند ترکیب، جسمانیّت، مکان، جهت، ظلم، عبث و غیره. در این صورت، این گونه صفات با حرف نفى به کار مىروند و گفته مىشود: لیس بجسم، لیس بظالم. صفات سلبى را صفات جلال نیز مىنامند.
ب) صفات ذاتى و فعلى؛ اصطلاح مشهور در ملاک تقسیم صفات به ذاتى و فعلى این است که هر گاه براى انتزاع صفتى از ذات و وصف کردن ذات به آن صفت، تصوّر ذات کافى باشد، و تصوّر فاعلیّت خداوند لازم نباشد، آن را صفت ذاتى گویند؛ مانند: صفت حیات و حى، اراده و مرید، علم و عالم، قدرت و قادر؛ و هر گاه تصوّر فاعلیّت ذات براى انتزاع صفت و وصف کردن خداوند به آن لازم باشد آن را صفت فعلى گویند؛ مانند: خلق و خالق، رزق و رازق، امّاته و ممیت، احیاء و محیى، مغفرت و غافر، انتقام و منتقم و مانند آن.
اصطلاح دیگر در تقسیم صفات خداوند به ذاتى و فعلى این است که هر صفتى که وصف کردن خداوند به مقابل آن محال باشد، صفت ذاتى است، و هر صفتى که وصف کردن خداوند به مقابل آن محال نباشد، صفت فعلى است.
بنابر این، قدرت، علم و حیات از صفات ذاتى خداوند مىباشد، و اراده از صفات فعلى است، زیرا وصف کردن خداوند به مقابل علم و قدرت و حیات جایز نیست، ولى وصف کردن خداوند به مقابل اراده و به عبارت دیگر نفى اراده از خداوند در مواردى جایز است، مثلا گفته مىشود: خداوند، ظلمِ به بندگان را اراده نکرده است. «و ما اللّه یرید ظلما للعباد».
محدّث کلینى در اصول کافى، اصطلاح دوّم را برگزیده است، و بر این اساس روایاتى که اراده را از صفات فعل الهى دانستهاند، تفسیر نموده است.
در این جا لازم است این مطلب را یاد آور شویم که: تقسیم صفات الهى به صفات ذاتى و صفات فعلى در آغاز مرسوم نبوده است، و این که دقیقا از چه تاریخى، توسط چه کسى و چگونه این تقسیم پدید آمده است، روشن نیست.
شهرستانى در این باره گفته است: بسیارى از سلف صفات ازلیّه چون علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، جود، انعام را براى خداوند اثبات مىکردند، و میان صفات ذات و فعل فرق نمىگذاشتند، بلکه همهى صفات را یک جا ذکر مىکردند.
اثبات صفات خداوند
براى اثبات صفات خداوند دو راه کلى وجود دارد، یکى راه عقل و دیگرى راه وحى.
الف) براهین عقلى
برهان وجوب بالذات
براساس برهان امکان و وجوب، ذات خداوند به عنوان واجبالوجود بالذّات اثبات مىشود. آن گاه بر این اساس، صفات جمال و جلال الهى اثبات مىشود؛ یعنى هر صفتى که اثبات آن با وجوب بالذّات منافات داشته باشد به عنوان صفت سلبى خداوند به شمار مىرود و از او نفى مىشود. و هر صفتى که عدم آن با وجوب بالذّات منافات داشته باشد، به عنوان صفت ثبوتى خداوند به شمار مىرود و براى ذات الهى اثبات مىشود. محقّق طوسى در کتاب تجرید الاعتقاد این طریق را برگزیده و بسیارى از صفات ثبوتى و سلبى خداوند را بر این اساس اثبات کرده و چنین گفته است:
«و وجوب وجوده یدلّ على سرمدیته و نفی الزائد و الشریک، و المثل، و الترکیب بمعانیه، و الضدّ، و التحیّز، و الحلول، و الاتّحاد، و الجهه، و حلول الحوادث فیه، والحاجه، و الألم مطلقا و اللذّه المزاجیّه، و نفی المعانی و الأحوال. والصفات الزائده فی الاعیان، والرؤیه و على ثبوت الجود و الملک، والتمام و فوقه، والخیریّه، و الحکمه، و التجبّر، و القهر و القیّومیّه».
حکیم لاهیجى این روش را به گونهاى روشن تقریر کرده است. حاصل سخن وى در اثبات صفات ثبوتیه چنین است:
۱ ثبوت این صفات براى موجود بما هو موجود کمال محسوب مىشود. شکى نیست که علم، قدرت، اراده، اختیار و حیات کمالات وجودىاند. حیثیّت موجود بودن هیچ گونه ناسازگارى با این صفات ندارد، بلکه چه بسا پارهاى خصوصیّات و حیثیّات زاید بر موجود بودن، مانع اتّصاف موجود به آنها گردد؛ مثلاً موجود طبیعى و مادّى فاقد صفت علم و اراده است.
۲ واجب الوجود بالذّات موجود بما هو موجود است؛ یعنى موجود بودن عین ذات و حقیقت او است و ماهیّتى زاید بر وجودش ندارد تا بتوان براى او حیثیّتى زاید بر هویّت و وجودش فرض کرد.
پس، اتّصاف واجبالوجود بالذّات به کمالات وجودى، با هیچ مانعى رو به رو نیست، و به اصطلاح، اتّصاف او به کمالات وجودى ممکن بالامکان العام است.
۳ چیزى که براى واجبالوجود ممکن بالامکانالعام است (محال نیست). بالفعل براى او ثابت است، زیرا واجبالوجود بالذات، واجبالوجود من جمیع الجهات است؛ چون اگر این صفات را نداشته باشد، با این فرض که وجود آنها براى او ممکن است، نیازمند، به غیر خواهد شد، و نیازمندى با وجوب بالذّات منافات دارد.
پس، خداوند به حکم این که واجبالوجود بالذّات است، همهى صفات کمال و جمال را دارد. وى، دربارهى صفات سلبى و دلیل، آنها گفته است:
«دلیل بر آن، همین واجب الوجود بودن است، چه همهى این اوصاف، مقتضى حاجت و نقص و مستلزم امکان است، و امکان منافى وجوب [بالذّات است]».
برهان صرف الوجود و هستى مطلق
بنابر اصول حکمت متعالیه، خداوند صرف الوجود و هستى مطلق است؛ یعنى خداوند موجودى است که در واقعیّت و هستى خود هیچ گونه محدودیّت و قید و شرطى ندارد. پس او واقعیّت صرف و هستى مطلق است. بدیهى است چنین موجودى فاقد هیچ گونه کمال وجودى نخواهد بود، زیرا فقدان کمال وجودى مستلزم محدودیت وجود، و مشروط و مقیّد بودن آن است. بنابر این، خداوند همهى کمالات وجودى را دارد، و هیچ گونه فقدان و نقصانى در او راه ندارد. علاّمهى طباطبایى در این باره گفته است:
«اگر به خداى جهان از این سوى برهان نگاه کنیم که واقعیّت مطلق از آنِ او است، ناچار هر کمال و فعلیّت واقعى نیز از آنِ او خواهد بود.»
در این که در جهان آفرینش کمالات وجودى چون علم، قدرت، حیات، اختیار، و اراده وجود دارد شکى نیست، از سوى دیگر، جهان آفرینش مخلوق و معلول خداوند است؛ یعنى خداوند، موجودات را آفریده و کمالات وجودى آنها را به آنان اعطا کرده است، از نظر عقل، فاعل و معطى کمال باید واجد آن کمال باشد، پس خداوند کمالات وجودى را دارد، علاّمهى طباطبایى در این باره گفته است:
«اگر به خداى جهان از این سوى برهان نگاه کنیم که وجود دهنده و هستى بخش جهان است، و علّت فاعلى باید داراى کمالى باشد که به معلول خود مىدهد، ناچار حکم خواهیم کرد که بخشایندهى هستى، همهى کمالات هستى را داراست».
ایشان، در تفسیر المیزان در این باره چنین گفته است: «پس از اثبات وجود خدا از طریق این که انسان و دیگر موجودات نیازمندند، و بدون شک باید موجودى باشد که نیازمندى آنها را بر طرف مىکند، نخستین مطلبى که از طریق فطرى در بارهى خداشناسى به آن مىرسیم این است که خداوند مالک وجود و کمالات وجودى است؛ زیرا اگر مالک آن نباشد، نمىتواند وجود و کمالات وجودى را به موجودات اعطا کند. از سوى دیگر، چون او یگانه موجودى است که برآورندهى نیازهاى موجودات است، خود نیازمند نیست، پس، او همهى صفات کمال را دارد، و از هرگونه صفت نقص که مستلزم حاجت و نیازمندى است پیراسته است.»
شناخت صفات خداوند از طریق وحى
برخى از صفات خداوند را نمىتوان از طریق وحى اثبات کرد، آنها صفاتىاند که اثبات وحى و شریعت متوقّف بر آنهاست؛ مانند: حیات، علم، قدرت و حکمت. زیرا بدون اثبات صفات یاد شده، اثبات وحى و شریعت ممکن نیست. البته، مقصود اصل این صفات است، امّا خصوصیّات و تفاصیل آنها را مىتوان از راه وحى شناخت. مثلاً اثبات این مطلب که علم خداوند حضورى است نه حصولى، و عین ذات او است نه زاید بر ذات او، و نیز دیگر صفات الهى ـ اعم از ذاتى و فعلى، ثبوتى و سلبى ـ را مىتوان از طریق وحى اثبات کرد.
قرآن کریم و احادیث اسلامى صفات بسیارى را براى خداوند بیان نمودهاند و معارف بلند و ارزشمندى را در اختیار بشر قرار دادهاند. البته، در مورد احادیث باید با تأمّل و دقّت کافى اقدام کرد، چرا که معالأسف مطالب بىاساسى که همگى بر تشبیه و تجسیم دلالت مىکنند، به عنوان احادیث نبوى در منابع و حدیثى وارد شده است، خوشبختانه این گونه احادیث ساختگى در منابع شیعى راه نیافته است، و این امر نتیجهى مجاهدتهاى ائمهى اهلبیت علیهمالسلام بوده است، ولى با نهایت تأسف در کتب حدیث اهلسنّت، وضعیّت، بسیار نگران کننده و آزار دهنده است، تا آنجا که فخرالدّین رازى کتاب «التوحید» ابنخزیمه را، کتاب شرک خوانده است.
معنىشناسى صفات خداوند
یکى از بحثهاى مهم در بارهى صفات خداوند، بحث در بارهى معانى صفات الهى است، این بحث در کلام اسلامى و الهیات مسیحى سابقهاى دیرینه دارد، و هم چنان میان متکلّمان و فلاسفهى دین مطرح است. موضوع مورد بحث این است که مفاهیم و الفاظى که بشر در مورد خود و اشیاى دیگر به کار مىبرد، آیا در بارهى خداوند نیز به کار مىروند یا نه؟ و در صورت نخست آیا معنا و مفاد آنها یکسان است یا متفاوت؟ اگر یکسان است، مشکل تشبیه چگونه حل مىشود، و اگر متفاوت است، معناى خاص آنه در مورد خداوند چیست؟ در این جا به اختصار دیدگاههاى مختلفى را که در این باره مطرح شده است، بررسى نموده، نظریهى مورد قبول خود را بیان خواهیم کرد.
۱ نظریهى اشتراک معنوى: این نظریه بر آن است که الفاظ و واژههایى که مشترک میان خالق و مخلوقاند، معنى یکسانى دارند و تفاوت آنها مربوط به مصداق است، اوّلین و نخستین مفهومى که از دیر زمان نظر فلاسفه را به خود جلب کرده، مفهوم وجود است. چنان که گفته شده، این مسأله در فلسفهى ارسطو مطرح بوده است.
مفاهیم دیگرى چون مفهوم شىء، وجوب، علم، قدرت، حیات و اختیار نیز این گونهاند؛ از امّام جواد علیهالسلام سئوال شد، آیا مىتوان مفهوم شىء را بر خدا اطلاق کرد؟ پاسخ داد: «آرى با این کار از تعطیل و تشبیه در امّان خواهى بود». یعنى اگر خدا را شىء ندانیم، نمىتوانیم وجود او را اثبات کنیم و در نتیجه عقل از معرفت خدا تعطیل خواهد شد؛ از طرفى باید او را از ویژگىهاى مخلوقات و ممکنات منزّه دانست، تا موجب تشبیه نگردد و این همان اشتراک مفهومى و تفاوت مصداقى است.
۲ نظریهى تأویل: نظریهى اشتراک معنوى در مورد بسیارى از مفاهیم مشترک میان خدا و غیر خدا استوار است، ولى عمومیّت آن پذیرفته نیست؛ مثلاً مفهوم رضا و غضب هم در مورد انسان به کار مىرود و هم در مورد خداوند. رضا و غضب در مورد انسان، بیانگر دو حالت نفسانىاند که به هیچ وجه در مورد خدا صادق نیستند؛ بدین جهت رضا و غضب الهى به پاداش و کیفر، که در انسان به عنوان نتیجهى رضا و غضب مىباشند، تفسیر شده است. عمرو بن عبید معتزلى از امّام باقر علیهالسلام در بارهى آیهى کریمهى: «وَ مَنْ یَحْلُلْ عَلَیْهِ غَضَبِى»سؤال کرد، امّام علیهالسلام پاسخ داد: «مقصود عذاب الهى است، غضب از صفات مخلوق است که تحت تأثیر عوامل مختلف قرار مىگیرد و حالات مختلفى پیدا مىکند».
این مطلب در مورد صفت «اراده» نیز صادق است؛ زیرا اراده به معنایى که در انسان به کار مىرود، از صفات نفسانى و غیر از علم و قدرت است و در شرایط خاصى حاصل مىشود و اگر ویژگى تدریجى و انفعالى بودن آن را حذف کنیم، چیزى باقى نمىماند تا بتوان آن را در مورد خدا به کار برد؛ از این روى در احادیث ائمهى اهلبیت علیهمالسلام ارادهى خدا به عنوان صفت فعل شناخته شده است، نه صفت ذات،و برخى از فلاسفه و متکلّمان نیز بر همین عقیدهاند که از آن جمله علاّمهى طباطبایى را مىتوان نام برد. اگر چه نظریهى مشهور میان فلاسفه و متکلّمان این است که اراده از صفات ذات است، با این حال آنان آن را به علم به نظام اصلح یا علم به مصلحت تفسیر کردهاند
صفاتى چون استواء بر عرش «الرّحمن على العرش استوى»، آمدن «جاء ربّک»، آخرین با دست «خَلَقتُ بیدىّ»، شنیدن «السمیع»، سخن و نظایر آن نیز همین گونهاند؛ زیرا معانى حقیقى و ظاهرى آنها در مورد خدا صادق نیست، بلکه مقصود معناى مجازى و تأویلى آنها است، مانند استیلا، قدرت، آمدن امر و فرمان و نظایر آن.
۳ نظریهى اشتراک لفظى: عدّهاى صفات مشترک میان خدا و غیر خدا را از قبیل اشتراک لفظى دانستهاند، از نظر آنان اشتراک معنوى با تمایز میان خالق و مخلوق منافات دارد؛ برخى از متکلّمان حتّى مفهوم وجود را نیز مشترک معنوى ندانستهاند، چنان که از نظر ابوالحسن اشعرى و ابوالحسین بصرى معتزلى، مفهوم وجود در مورد هر ماهیّتى عین آن ماهیّت است و معنى آن همان است که از آن ماهیّت فهمیده مىشود.
علاّمهى شبّر نیز گفته است: «صفاتى که بر خدا و غیر او اطلاق مىشوند، دو معنى مختلف دارند؛ حتّى مفهوم «وجود» که اعمّ مفاهیم است بر خدا و غیر خدا به یک معنا اطلاق نمىشود؛ زیرا هستى غیر خدا وابسته به وجود خداوند است و سایر صفات نیز همین گونهاند، چه این که کاربرد این صفات در غیر خدا همراه با نوعى نقص است، ولى در مورد خداوند چنین نیست و برخى از صفات مانند رحمان، رحیم، عطوف و;به لحاظ غایات و نتایج آنها بر خداوند اطلاق مىشوند، نه به لحاظ مبادى و مقدمات آنها که ملازم با نقص است.
این نظریه در مورد صفاتى که بدون تأویل نمىتوان معناى آنها را بر خدا اطلاق کرد استوار است، ولى در مورد آنچه به عنوان مشترک معنوى یاد شد صحیح نیست؛ زیرا لازمهى آن تعطیل است. مثلاً وقتى مىگوییم خدا موجود است، اگر از لفظ وجود در این گزارهى همان معنایى را مىفهمیم که از گزاره «انسان موجود است» مراد است، این همان اشتراک معنوى است و اگر معناى مقابل آن را اراده کنیم، لازمهاش نفى وجود خداوند است و اگر هیچ معنایى را نفهمیم، تعطیل معرفت خدا لازم مىآید.
در این نظریه تمایز مصداقى و مفهومى از یکدیگر تفکیک نشدهاند؛ در این که ویژگىهاى مصداقى صفات و مفاهیمى که در مورد خدا به کار مىروند با ویژگىهاى مصداقى آنها در مورد غیر خدا متفاوت است، شکى نیست، ولى تفاوت مصداقى با اشتراک معنوى منافات ندارد.
۴ نظریهى تمثیل: این نظریه بر آن است هنگامى که کلمهاى نظیر «خیر» هم در مورد مخلوقات و هم در مورد خداوند به کار مىرود، به طور یکسان در دو مورد یاد شده کاربرد ندارد، خداوند به معنایى که ممکن است موجودات بشر را خیر بنامیم خیر نیست؛ از سوى دیگر، ما صفت خیر را به دو معناى کاملاً متفاوت در مورد خداوند و انسان به کار نمىبریم ـ آن گونه که کلمهى شیر را در مورد حیوان درنده و وسیلهى قطع و وصل جریان مایعات به کار مىبریم ـ بلکه نوعى ارتباط آشکار و قطعى میان خیر الهى و خیر بشرى وجود دارد و یادآور این حقیقت است که خدا انسان را آفریده است؛ بنابر این خیر در مورد خالق و مخلوق نه به طور یکسان و نه به دو معناى متفاوت، بلکه به معناى تمثیلى به کار مىرود.
تمثیل تنازلى و ارتقایى
باید توجه داشت که تمثیل گاهى تنازلى و گاهى ارتقایى است، مثلاً وقتى صفت وفادارى را در مورد انسان و سگ به کار مىبریم، یک کلمه را در دو مورد به کار بردهایم و این به خاطر شباهتى است که میان کیفیّتى خاص در رفتار سگ و هوادارى توأم با اختیار نسبت به یک فرد یا عقیده وجود دارد، با این حال تفاوت عظیمى در وفادارى سگ و انسان یافت مىشود؛ بنابر این معناى آن دو دقیقا یکسان نیست، از این روى واژهى وفادارى در مورد سگ کاربردى تمثیلى دارد و مقصود این است که نشان دهیم که در سگ کیفیتى وجود دارد که با آن چه ما وفادارى در سطح انسانى مىنامیم، مطابقت دارد؛ با وجود این، وفادارى انسانى با وفادارى سگ ـ دقیقا به همان اندازه که فرد انسانى با یک سگ تفاوت دارد ـ متفاوت است و این نوعى کاربرد تمثیلى یک اصطلاح در دو زمینهى کاملاً متفاوت مىباشد.
در چنین تمثیلى، وفادارى واقعى آن چیزى است که به طور مستقیم و بى واسطه در خود احساس مىکنیم؛ وفادارى ناقص حیوانى چون سگ را از راه تمثیل مىشناسیم، ولى در تمثیل ارتقایى کار بر عکس است؛ زیرا صفاتى چون عشق، حکمت و خیر که انسان به طور مستقیم در خود احساس مىکند، در حقیقت پرتوى ضعیف از صفات کمالى است که در خدا وجود دارد و از راه تمثیل بر ما شناخته مىشوند. هنگامى که مىگوییم خداوند خیر محض است، منظور ما این است که «خیر محض» صفتى متعلّق به وجود کامل لایتناهى است که با آن چه ما آن را در سطح انسانى خیر مىنامیم، مطابقت دارد. در این مورد این خیر الهى است که وجود حقیقى، هنجارین و دایمى دارد؛ در حالى که حیات انسان حدّاکثر بازتاب و پرتوى ضعیف، ناقص و کم رنگ از این صفت است.
نظریهى تمثیل مدّعى نیست که حاقّ کمالات خداوند را آشکار مىگرداند، بلکه تنها مىخواهد ارتباط میان معانى متفاوت یک واژه را هنگامى که هم در مورد انسان به کار مىرود و هم بر مبناى وحى در مورد خداوند، نشان دهد.
این نظریه که در قرون وسطى توسط توماس آکوئیناس (۱۲۲۵ ـ ۱۲۷۴ میلادى) مطرح گردید، در عصر حاضر نیز طرفدارانى دارد، از آن جمله متکلّم غیر روحانى کاتولیک بارون فون هوگل (۱۸۵۲ ـ ۱۹۲۵) مىباشد، چنان که گفته است: «مبدأ و موضوع دین، در واقع نمىتواند به هیچ وجه آن اندازه براى من روشن باشد که حتّى من براى سگم هستم، [زیرا] ما انسانهاى محدود، از سگهاى محدود متعالىتر نیستیم، در حالى که در مورد دین ; ما حقایقى را درک کرده و به اثبات آنها مىپردازیم که به لحاظ کیفیّت و میزان بهرهمندى از واقعیّت متعالىتر از ما هستند ; هم چنین ابهامآمیز بودن حیات نباتى ـ که این اندازه براى ذهن من ناشناخته است، به این خاطر که تا حدّ زیادى پستتر از حیات انسانى من است ـ باید به میزان زیادى از طریق ناشناخته بودن خداوند براى حیات انسانى من تشدید گردد، ناشناختنى بودن حیات او که بسیار متفاوت و متعالى و به گونهاى وصف ناپذیر غنىتر و زندهتر از حیات و واقعیّت من است».
این نظریه در حقیقت به همان اشتراک معنوى باز مىگردد و مفاد آن این است که مفاهیم و الفاظى که کاربرد مشترک در مورد خدا و انسان دارند، گر چه از نظر معنا یکسانند و اشتراک آنها از قبیل اشتراک لفظ شیر میان حیوان درنده و وسیلهى قطع و وصل جریان مایعات نیست ولى در عین حال از نظر مصداق متفاوتند، و این تفاوت ناشى از کمال و نقص و شدّت و ضعف وجود (تفاوت تشکیکى) است.
۵ نظریهى تشبیه یا انسان وار انگارى: عدّهاى از محدّثان و متکلّمان ظاهرگرا، گذشته از اشتراک معنوى مفاهیم مشترک میان خدا و انسان، به مشابهت و همانندى مصداقى نیز قایل شده و به تجسیم و تشبیه گراییدهاند. از نظر آنان هیچ گونه تفاوتى میان صفات خدا و انسان وجود ندارد و تأویل صفاتى که در نصوص دینى در مورد خداوند به کار رفته، جایز نیست. ابن خلدون (متوفّاى ۸۰۸ هجرى قمرى) از دو گروه تشبیه گرایان یاد مىکند که به ظواهر آیات قرآن در بارهى صفات خداوند استناد کرده، به عقیدهى تجسیم و تشبیه روى آوردند.
تشبیه گرایى یا انسان وار انگارى در مورد خداوند به تاریخ کلام اسلامى اختصاص ندارد، بلکه در تاریخ ادیان و مذاهب دیگر نیز ظاهر و بیش از همه در بارهى یهود حکایت شده است، چنان که بَحْیَه در کتابش (حوبوتها ـ لبابوت) که در بخش اخیر قرن یازدهم میلادى تألیف شده، به گروهى از افراد متّقى در میان یهودیان اشاره کرده است که چون نتوانسته بودند انسان شکلى گرى کتاب مقدّس را به صورت مجازى تفسیر کنند، به نوعى از جسمانیّت معتقد شده بودند.
ابن میمون نیز در کتاب «دلاله الحایرین» به افرادى اشاره مىکند که به سبب آن که چنان مىاندیشند که لفظ «صورت» در آیه «آدم را به صورت خود و موافق شبیهمان بسازیم» (سفر پیدایش، ۲۶: ۱) را باید به معنى تحت اللفظى آن گرفت، به این اعتقاد رسیدند که خدا به شکل و هیئت انسان است».
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.