مقاله در مورد اندیشه دینی در شعر فارسی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله در مورد اندیشه دینی در شعر فارسی دارای ۴۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد اندیشه دینی در شعر فارسی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد اندیشه دینی در شعر فارسی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد اندیشه دینی در شعر فارسی :
برای درک جایگاه شعر در شریعت، از بررسی نگاه کلی اسلام به هنر باید شروع کرد، سپس منظرها و نظریه های گوناگون را در مواجهه با شعر و شاعر بررسید. در نوشتار پیش رو، نگاه های مخالف و موافق بررسی شده است. در ادامه، از چهره هنر و شعر در روایات دینی سخن رفته و در پایان نیز نام و یاد مختصری از چند شاعر بزرگ پارسی گوی شده است. ذکر این چند تن، بدان رو است که خواننده از باب مشت نمونه خروار دریابد که شعر فارسی در بن مایه ها و پیکر خود ، وامدار اندیشه های دینی و عرفانی است. بدین رو در مثال ها و ابیات، بیشتر به محتوا نظرشده است.
مقدمه
اگر در چارچوبه تعریف دینی هنر، چند کلمه را در نظر بیاوریم که شاکله و ساختمان اصلی این تعریف با آنها سامان یابد، بدون تردید و تامل کلمه «تعهّد» یکی از آن کلمات است. ادیان مختلف با تکیه بر اصول اعتقادی و مبانی فکری خاص خود بر الزام چنین کلمهایدر ساختار تعریف هنر توافق دارند و استنباطی که این ادیان از مقولههای هنری دارند، برخاسته از همین رویکرد معنوی و خاصّیت درونی و بار اندیشگی هنرها است. بنابراین با نظرداشتِ چنین نکتهای، در مییابیم که در عُرف و منطق ادیان و مذاهب و نحلههای گوناگونوابسته به آنها، هنری مورد تایید است که به نحوی متعهّد و آرمانی و در خدمت ایدئولوژی و ارزشهای دینی قرار گرفته باشد و با توجه به همین نکته، هنری که خاستگاه اندیشهای ندارد وهیچ مسئولیتی را در حوزه اجتماعی نمیپذیرد، جایگاه شایستهای نیز در فرهنگدینی نمییابد.
سرشت هنر آمیخته با دین و آموزههای دینی است؛ از آن رو که دین و هنر در یک تعامل همیشگی و استوار قرار دارند. دین در تلطیف فضاها و زیبایی و ادراک مفاهیم درونی و معناییاش مرهون هنر است و هنر جاودانگی و حصول به مرزهای کمال مطلق را در مفاهیم دینی جستوجومیکند. اسلام، مسیحیت، زرتُشت و تمامی ادیان توحیدی و غیرتوحیدی هنر را تایید نموده، آن را برخاسته از فطرت و ذات انسان میشناسند و از همین رو بسیاری از ادیان در آیینها و مراسم عبادیشان برای رهایی و آرامش روحی و تسلیم از هنر موسیقی استفاده میکنند وبرخی نقاشی را شایسته ترسیم باورهای اعتقادی، و نمادی از تجلیات ماورایی میشناسند.
تحقیق در تاریخ هنر نشانگر این واقعیت است که راز آفرینندگی و چیزی با عنوان آفرینش، مولودی در دامن الهام است. یعنی هنر از کجا و چه نقطهای آغاز شود و این الهام چگونه در درون هنر: خط، نقاشی، شعر، تئاتر، سینما راه مییابد؟ قدیمیترین آثار کلاسیک (اروپاو غرب) انواع هنر را نتیجه تفکر در دین میدانند و باور دینی را زمینهساز بسیاری از کشفهای هنری و ابداع سبکها و متدها و روشهایی که در گذر زمان اصالت بیشتری یافتهاند. از قرن هفدهم تا قرن بیستم که بستر
بسیاری از تحولات هنریـ ادبی در اروپا و غرباست، همه جا نقش کلیسا و متون مقدس به مثابه کانون الهام و به عنوان نماینده دین مشهود است. در ادبیات فارسی نیز بدون هیچ شُبهه و تردیدی، متون روایی و حدیثی و مفاهیم قرآنی سرچشمه بسیاری از آفرینشهای ادبی است.
اسلام به عنوان بزرگترین و کاملترین دین، هنر را با وصف التزام و تعهد میپذیرد. فقیهان و روحانیان که هم حافظان و هم حاملان متون دینی هستند و هم مکلف به پاسخگویی به شبهات و پدیدههای هنری که وارد قلمرو یک اجتماع دینی میشوند، ابتدا جنبههای مختلف آنرا
آسیبشناسی میکنند و آنگاه گزارههایی را در برابر آن قرار میدهند و از اینجا است که هنر واقعی و فطری از ابتذال و هنر مبتذل بازشناسانده میشود.
در افق فقاهت اسلامی و در نگاه فقهای دین، آنچه هنرمند میپردازد، نقشی است که از غیب در آیینه جان او اشراق یافته است و اگر هنرمند از شواغل و تعلقات دنیایی اعراض نکند و اگر اهل جذبه عشق نباشد، آن جانب را نخواهد یافت.
از آنجایی که شاعر خود در محدوده زمانی و مکانی خاص زیست میکند، بدون شک وضعیت و اندیشه حاکم بر جامعه که در محدوده زمانی و مکانی با او شریک است، بر تعامل اجتماعی، وضعیت زندگی و اندیشه شاعر نیز تاثیرگذار است. از این رو حضور اندیشه دینی در شعردچار فراز و فرودهایی بوده است.
اندیشه حاکم بر جامعه شاعر ممکن است سوسیالیستی، کمونیستی و یا دین بوده باشد و شاعر که در زیر چتر یکی از این اندیشهها زندگی میکند، مجبور است که با استفاده از ابزار موجود در آن اندیشه به ساختن آرمانشهر خود بپردازد. لذا میبینیم که در بعضی از ادوار،حضور اندیشه دینی به خاطر تسلط اندیشه حاکم بر جامعه، در آثار شاعران کمتر میشود، اما این بدان معنا نیست که اندیشه دینی در آثار شاعران کاملاً محو شود. چون همانطور که گفته شد، دین یک امر فطری است و انسان شاعر لاجرم نمیتواند از آن غافل بماند. بههمین جهت است که حضور اندیشه دینی در شعر شاعران عصر پهلوی، دوران انقلاب، و دوران بعد از انقلاب در کشور جمهوری اسلامی ایران به یک میزان نیست. از همین قیاس، در سایر کشورهای فارسیزبان، مانند افغانستان و
تاجیکستان در دورانهای مختلف سیاسی ـ اجتماعی ازلحاظ مضامین و نوع نگاه به مسائل کاملاً متفاوت است. در ایران وافغانستان به مدد تحولات سیاسی و انقلابی، شاعران از آزادی کامل در ابراز اندیشهها و گرایشات ذهنی خود برخوردارند و میتوانند شعر آرمانگرایانه بسرایند؛ در حالی که در کشوری مانند تاجیکستان بردهان و اندیشه شاعران قفل زده بودند و هر گونه آزادی حتی در زبان و بیان باید با اجازه حکومت شوراها و مهر و امضای حاکمان سیاسی میبود و از این روی شعر تاجیکستان در فاصلهای دورتر از شعر فارسی ایران و افغانستان قرار میگیرد. طرح اندیشه در هنر و خصوصاً شعر و ادبیات دارای ابعاد گسترده و نامتناهی است.
هنرمندان همچنان که در سبکها و متدها متفاوتند، از منظر رهیافت فکری نیز دارای پایگاهها و خاستگاههای فکری متنوع هستند که بروز و ظهور مکتبها و نظریههای هنری، ادبی مختلف همناشی از همین تنوع اندیشگی و باور فکری و درونی هنرمندان و نویسندگان است. موضوعات هنری ممکن است هر چیزی باشد: عقاید و اخلاق، موعظه و اندرز، حکمت و فلسفه و عرفان؛ اما تاثیر شرایط تاریخی و اعتقادات حاکم بر جامعه و نقش آن را در آفرینش آثار بزرگ ادبینمیتوان نادیده انگاشت. بحث پیرامون اسلوب و جهانبینی نویسنده و شاعر از مباحث پراهمیت و دامنهدار در کانون و حلقههای ادبی جهان است. با مراجعه به تاریخ ادبیات و هنر این نکته بهخوبی روشن و آشکار است که نویسندگان و هنرمندان هر عصر و دوران تاریخی،متاثر از اندیشههای حاکم بر فضای جامعه بوده و این تاثیر را به شکل واضح در آثارشان نشان میدهند و به عنوان جزئی از پیکره اجتماع، خود را در سرنوشت و آرمان اجتماعی دخیل دانسته و از روند تاریخی بهدور نمانده، در آن سهم دارد.
آنچنان که گفته شد در ساختار درونی ادبیات و هنر، نقش عقاید و افکار و خصوصاً باورهای دینی، انکارناپذیر است. اما آنچه چهره و بروننمای ادب و هنر فارسی را از کلیت ادبیات جهانی متمایز میسازد و ساختار خاص به آن بخشیده است، سیر معنایی و یا افق معنایی آنو بهرهوری از حکمت و اندیشه دینی و جذب و هضم مضامین کلامی فلسفی در بافت و شکلمندی آن است. شعر امروز فارسی نیز با چنین رویکردی شناخته میشود.
ادبیات دینی به مفهوم واقعی آن در عصر حاضر معرفی و نقد نشده است و یا حداقل تعریف علمی مشخصی که با معیارهای خاص منطبق باشد، مکتوب نگشته است. موجودیت چنین ادبیاتی که بر پایههای بینش دینی شکل یافته است، یک حضور خیره کننده و روشن و واضح است. شعر امروزفارسی، حجم وسیعی از باورهای دینی را در خود جای داده و توانسته است خدمت در خوری به معارف دینی کند. بدین لحاظ ضروری مینماید پژوهشهای لازم و جدی صورت پذیرد. بهلحاظ تاریخی نیز ضرورت دارد؛ تا به عنوان آثار مربوط به یک دوره تاریخی از آن یاد و در ذهنتاریخی یک جامعه ثبت گردد.
نگاه کلی اسلام به هنر و شعر
تا قبل از ظهور دین اسلام، شعر و بهطور کلّی هنر روند خاصی را در میان جوامع عربی در پیش گرفته و همپای فرهنگ بدوی عرب طی کرده است. فرهنگ عرب در آن شرایط تابع سنّتها و قواعد خاص قبیلهای بود و از ارزشهای متّکی بر گذشته تاریخ قبایل عرب دفاع میکرد.ظهور اسلام به مثابه آیین یکتاپرستی که تلقّی جدیدی از هنر و سبکهای مختلف هنری در اذهان بهوجود آورد. این طرز تلقّی جدید و مدرن از شعر همچنان که مفهوم جدید و مدرن را در جامعه عرضه کرده بود،
بهطور کلی سرنوشت هنر و شعر را عوض کرد. معیارهایی که پیش ازآن به عنوان ارزش در جامعه مطرح بود و مورد احترام همگان، جای خود را به ارزشهای برتری داد که در آغاز پذیرش آنها برای جامعه بدوی عرب اندکی دشوار بود، و به همین جهت با مخالفت این جوامع روبهرو شد.
در فرهنگ و تمدّن اسلامی، همچنان که علوم اولیه و فلاسفه یونان پس از ورود به حوزه تفکر و قلمرو اسلام، توسط اندیشمندان مسلمان مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت و نسبت این علوم با
سنّت و عُرف و شریعت به بحث گذاشته شد و پس از مباحثات طولانی پیرامون اینعلوم، ستفاده از آنها را با پیشفرضهای مشخّص مجاز دانستند، فعالیتهای هنری ـ فرهنگی نیز در تمدّن اسلامی با میزان احکام دین و شریعت سنجیده شد و به هنری اجازه فعّالیت در حوزه دینی داده شد که در محدوده احکام دینی و بر محور ارزشهای دینی شکل یافتهباشد؛ به بیان واضحتر اینکه هنرها در معارضه با احکام قرار نداشته باشند.
شعر از منظر اسلام و قرآن
نگاه اول
در آغاز ورود اسلام و همزمان با نزول تدریجی آیات قرآن کریم، شعر هویّت غیردینی و غیرشرعی داشت. شعرای عصر جاهلیّت، در اوصاف بُتها و خدایان و تفاخر قبیلهای شعر میسرودند. در نخستین پگاه دعوت پیامبر از مشرکان و کفّار برای پذیرش اسلام، مشرکان مکّهنسبتهایی از قبیل جنون و ساحری و شاعر بودن به پیغمبر دادند. در ردّ این اتّهام موضع قرآن کاملاً صریح بود. خداوند با نازل کردند آیاتی از قرآن مجید مسئله شاعر بودن پیغمبر را انکار کرد و فرمود: و ما علّمناه الشعر و
ما ینبغی له۲ و شاعر بودن را شایسته ودر شان پیغمبر ندانست. در آیه دیگر بار دیگر این مسئله را مورد تاکید قرار میدهد: و ما هو بقول شاعرٍ۳ در جای دیگر نیز هنگامی که مشرکان، پیغمبر را «شاعر مجنون» خطاب کردند، خداوند فرمود: او شاعر نیست، بلکه سخن او سخن حق است.
این آیات بهروشنی یک نکته را مورد دقّت قرار میدهند. و آن نوعی تمایُز و فرق گذاشتن میان دو شان «پیغمبری» و «شاعری» و یا میان دو نوع گفته و بیان است. گفته و بیان اوّلی، شاعری اس
ت و گفته و بیان دوم، پیغمبری است و در مورد هر دو، ارزیابی و داوریصورت گرفته است. بدین شکل که آنچه پیغمبر میگوید حق است و راست، و آنچه را که شاعر میگوید و یا سخن شعر، حق نیست. ناگفته پیدا است که در این ارزیابی و داوری «سخن شعر» مورد نکوهش قرار گرفته و در مقابل، «سخن پیغمبر» و سخن حق را تمجید کرده است.
نگاه دوم
در نگاه دوم، اسلام به جای قرار دادن شعر در مقابل سخن حق و تمایُز میان آنها، دو دسته شعر و دو نوع شاعری را بررسی و نقد کرده است. این بررسی به دو دسته از شاعران تعلّق میگیرد و از رهگذر اعتقاد اسلامی پیرامون هر دو گروه داوری صورت گرفته است. دسته نخستکه مورد سرزنش و نکوهش آیات قرآن کریم واقع شدهاند، کسانیاند که اوصاف آنها در آیات پایانی سوره شعراء بیان شده است: والشعراء یتبعهم الغاوون. المتر انهم فی کل وادٍ یهیمون. و انّهم یقولون مالاتفعلون.
در آیات فوق همچنان که پیدا است، شاعران مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفتهاند و هنر شعر هنر مذموم شمرده شده و به طریقی روشن از پیروی و متابعت آنها نهی و ممانعت به عمل آمده و نسبت بیپایه بودن و لغو بودن به کلام شعری داده شده است. این داوری، سبب دوریبسیاری از متدیّنین صدر اسلام و تلقی منفی از این هنر بوده است.
نگاه سوم
سنجش و داوری قرآن، به همین اوصاف پایان نمییابد؛ بلکه گروه دوم در برابر گروه نخست با اوصاف متفاوت قرار میگیرد:
الا الذین آمنو و عملو الصالحات و ذکر اللّه ذکراً کثیراً. و انتصرو من بعد ما ظُلموا و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون؛
شعراء در زمره گمراهانند، مگر آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و کارهای شایسته کردند و خدا را فراوان یاد کردند; .
در این آیات، شاعران در دو دسته قرار میگیرند: دستهای که راهشان راه گمراهان و منحرفان قلمداد شده است و دسته دوم کسانیاند که ایمان دارند و جزو موحّدان هستند. این تقسیمبندی و صفبندی همچنان که در مورد شاعران انجام گرفته است، در مورد خود شعر هم قابلاجرا است. بدین صورت که شعر دسته اوّل شعر غیردینی و شیطانی و شعر دسته دوم شعر دینی و رحمانی و اسلامی است. بنابراین از منظر قرآن کریم، شعرایی مورد تایید قرار گرفتهاند که ایمان دارند و عمل صالح انجام دهند و بیشتر به ذکر و عبادت میپردازند.
با کمی تامل در آیات قرآن کریم میتوان چنین استنباط کرد که منظور از اوصاف دسته دوم (کسانی که عمل صالح انجام دهند; ) تنها انجام عمل صالح و یا عبادت زیاد نیست، بلکه یاد آوری یک نوع تعهّد است که در پرتو همین اعمال شکل میگیرد و در آفرینش و نگاهآفریدگار شعر تاثیر دارد. از سویی دیگر اشاره به ارزشمداری و شعر ارزشی و غیرارزشی دارد. قرآن کریم با ذکر همین اوصاف در مورد دستهای از شاعران، در واقع شعر را تایید کرده است و به شعر اجازه میدهد تا به عنوان هنر مطلوب جزو عناصر فرهنگی اسلامی باشد وبدین ترتیب هنر شعر را از فضاهای مسموم و آلوده به عرصهای اجتماعی و انسانی کشاند و از این هنر در خدمت تبلیغ اسلام و فرهنگ دینی بهرهگیری کرد.
اولین شاعران مسلمان
حسان بن ثابت نخستین شاعر مسلمان بود که در صدر اسلام شعر گفت و با تشویق و تحسین پیامبر گرامی اسلام مواجه شد. پیامبر دستور داد، تا برای حسان بن ثابت منبر مخصوص نهادند و خود پیامبر از حسان بارها خواست که بر منبر قرار گیرد و شعر بخواند و این مسئلهنشانگر آن است که پیامبر اسلام شعر را مذموم نشمرده بلکه مکرّراً آن را تایید کرده است. در اوصاف منبری که به دستور پیامبر برای حسان ساخته شد، آمده است که منبری بلند بوده است و این حاکی از توجه و نشانهای از قدر و منزلت شعر در نزد پیامبر(ص) بود. ازجرجانی نیز نقل شده است که پیغمبر به حسان بن ثابت گفت: و روح القدس معک.
اینگونه برخورد از جانب پیغمبر نسبت به شعر و مقام شاعری منحصر در حسان بن ثابت نیست، بلکه پیغمبر شاعران مسلمان و مومن را «امیران کلام» نامید، و شعر «لبید» را اصدق قول عرب خواند. عطار در جای دیگر حدیثی از پیغمبر نقل میکند که فرمود: در زیر زبانشاعران، «هست حق را گنجهای بیشمار».
در میان صحابه نیز کسانی بودهاند که شعر میسرودند. عطّار «ابوبکر» و «عمر» راصاحب قریحه شعر دانسته است. در مورد حضرت علی(ع) نیز نوشتهاند که آن حضرت شاعر بودهاند و حتی دیوانی نیز منسوب به ایشان وجود دارد. بر فرض عدم وجود چنین دیوانی، مسئلهشاعر بودن آن حضرت، در کتابهای تاریخی گواه قضیّه است. امام علی(ع) در بسیاری از جنگها در میدان رزم و جهاد و مبارزه، قبل از شروع جنگ «رجز» میخواندهاند که در آن روزگار مرسوم بوده است
و از جمله بیتِ معروفی که در جنگ خیبر، در برابر مرحب، انشادمیفرمایند: «انا بن ما سمّتنی امّی حیدراً». در یکی دیگر از میدانهای رزم و پیکار وقتی دشمن فریاد میکشد: «; و لقد بححت بجمعکم هل من مبارز؟» امام علی(ع) در پاسخ دشمن با شعر جواب میدهد: «لاتعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیرعاجز. »
شعر در آیینه احادیث و روایات معصومین(ع)
دو حدیث معروف از نبی مکرم اسلام (ص) درباره شعر نقل شده است که به جهت کثرت تواتر و نقل، حتی نیازی به مدرک و منبع نیز نخواهد داشت. در حدیث اوّل پیغمبر شعر را نوعی حکمت میداند: انّ من الشعر لحکمه؛ بخشی از شعر حکمت است. در حدیث دوم میفرمایند: انّمن الشعر حکمه و الممدوح فیه ما نصره من الحق. دراین حدیث علاوه بر جنبه حکمت شعر به جنبهای دیگر نیز اشاره کرده و فرمودهاند: شعر مطلوب آن است که در نصرت و یاری دین حق سروده شده باشد.
از کعب بن مالک روایت شده است که میگوید: روزی از رسول اکرم(ص) پرسیدم: یا رسول اللّه ماذا تقول فی الشعراء؛ نظرتان در رابطه با شاعران چیست؟ پیغمبر فرمودند: انّ المومن یجاهد بسیفه و لسانه؛ مسلمانِ جهادگر با دو شمشیر جهاد میکند: یکی با شمشیر و یکیبا زبان. نیز میفرمایند: زبان شاعر، شمشیری است از شمشیرهای اسلام.
در واقعه کربلا نیز تمام آنانی که در دفاع از حریم امامت به مصاف دشمن رفتند و شهید شدند، مبارزه را با شعر آغاز کردند و ابتدا «رجزخوانی» کردند و این خود دلیلی بر مقبولیّت و محبوبیّت شعر در نزد معصومین (ع) میباشد. حضرت امام سجّاد هنگام ورود به مدینهبعد از بازگشت از شام سراغ «بشیر بن جزلم» را که شاعر معروف بوده است میگیرد و به او میگوید: وارد مدینه شو و مردم را از آمدن ما با خبر کن. و بشیر به فرموده امام سجاد(ع) این شعر را میخواند:
یا اهل یثرب لامقام لکم به
اقتل الحسین فدمعی مدراراً
و حدیثی دیگر از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: من قال فینا بیت شعر، بنی اللّه له بیتاً فیالجنه.۱۱
و نیز از امام صادق(ع) روایت شده است: ماقال فینا قائل شعراً حتی یوید بروح القدس؛۱۲ کسی درباره ما شعری نمیسراید، مگر آنکه موید به دم جبرئیل است.
چشمانداز تعهد دینی در تاریخ شعر فارسی
شعر فارسی از آغاز حیات خود که مقارن با دولت سامانیان است، از درونمایه دینی برخوردار بوده است. فرهنگ و معارف غنی دین پشتوانه غنی و ارزشمند در شعر شاعران ادوار مختلف تاریخی مطرح بوده و سبب ماندگاری و راز جاودانگی این آثار است.
کسایی مروزی
از نخستین شاعرانی که با نگرش دینی و بهرهمندی از حکمت و معرفت دین شعر سروده است، کسایی مروزی است. کسایی به اعتقاد اغلب مورخان و از جمله صاحب کتاب النقض و نیز به گواهی اشعار و سرودههایش شیعه دوازده امامی است. در شعرهای کسایی آنچه بیشتر جلب توجهمینماید، مراثی و مناقبی است که در سوگ و دفاع از اهل بیت (ع) و خاندان پیامبر و
شهدای این خاندان سروده شده است. کسایی، قصیدهای دارد که از لحاظ قدمت تاریخی شاید نخستین سوگسروده درباره شهیدان کربلا باشد. در این قصیده به خوبی عشق و ارادت خودش را بهتشیع نشان میدهد. از جمله اشاره او به «آیه قربی» (قل لااسئلکم علیه اجراً الاالموده فی القربی) است که بخشی از آیه ۲۳ سوره شوری و ناظر به مودت و دوستی با اهل بیت است:
دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس
گرد کشتیگیر و بنشان این فزع اندر پسین
بیتولا بر علی و آل او دوزخ تراست
خوار و بیتسلیمی از تسنیم واز خلد برین
کسایی در فراز دیگری از این قصیده، حکومت مروانیان و یزیدیان را ذم میکند و از اینکه این گروه فاسق منبر رسول اللّه و اولاد او را با وجود خویش آلوده نمودهاند، میگوید:
منبری کالوده گشت از پای مروان و یزید
حق صادق کی شناسد و آنِ زین العابدین؟
رودکی
رودکی که در تاریخ شعر فارسی عنوان «پدر شعر فارسی» را به او دادهاند، از شاعرانی است که در دولت سامانیان خوش درخشید. او در سرودههایش توجه زیادی به مضامین دینی دارد. از جمله شهید بلخی از معاصران او از زبان رودکی مینویسد:
از رودکی شنیدم استاد شاعران
کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی
رودکی به عقیده بسیاری از مورخین، مذهب «اسماعیلی» داشته است.
در شعر دوره سامانی، مضامین قرآنی و حدیثی بسیار است که تاثیر فراوانی در شعر ادوار بعد گذاشته است.
فردوسی
فردوسی از بزرگترین حماسهپردازان عهد غزنوی و دوران حاکمیت سلطان محمود است. فردوسی از نظر مذهبی شیعه اثناعشری است و از همین رو با سلطان محمود که سنیمذهب بود، ناسازگاری داشت. دکتر ذبیح اللّه صفا پیرامون مشی فکری و اختلاف عقیدتی او و سلطان محمود مینویسد:
; بدتر از همه اینها، فردوسی فردی شیعی بود و مانند همه در اصول دین به معتزلیان نزدیکی داشت و بالاتر از همه مشرب فلسفی او هم از جای جای شاهنامه پیداست. اما محمود کشنده هر شیعی و کشنده و بردار کننده هر معتزلی و هر فلسفیمشرب بود.۱۴
در شاهنامه فردوسی که یک اثر حماسی است، جهانبینی فردوسی و اندیشه او را که متاثر از آموزههای وحیانی است، به درستی میتوان دید. شاهنامه با ذکر و یاد خدا و صلوات بر رسول او آغاز شده است:
منم بنده اهلبیت نبی
ستاینده خاک پای وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
کلمه «وصی»، حکایت از شیعه بودن و طرز فکر فردوسی میکند؛ چه اینکه غیر از شیعیان، کسی «وصی بودن» حضرت امام علی(ع) را قبول ندارد.
ناصرخسرو قبادیانی
در قرن پنجم و ششم در نتیجه پیوند شعر فارسی با تصوف، تحول بزرگی در این شعر به وجود آمد. در این دوره با تلاش شاعرانی همچون: کسایی و ناصر خسرو قبادیانی، شعر وارد حوزه معارف دینی میشود. سهم و نقش تصوف در رشد شعر فارسی غیرقابل انکار است. صوفیه در بیانتعالیم خود از زبان شعر استفاده میکردند و همین مسئله موجب شد که میان شعر و حقیقت دین پیوندی حاصل شود. از سویی باعث طرح مسئله نسبت دین و شعر شد که بعدها در شعر سنایی و عطار به شکل عمیقتری راه یافت.
ناصر خسرو حکیم، نویسنده و شاعر شیعیمذهب است، گرچه از پیروان مذهب شیعه «اسماعیلیه» است، ولی در دفاع از مذهب شیعه به شکل متعصبانه با جریانهای مخالف درگیر بود. ناصر خسرو در تمامی آثارش از امامان و پیشوایان شیعه یاد کرده و مقام آنان را گرامی داشتهاست و به همین جهت مورد آزار واذیت حکّام وقت قرار گرفته و سالهای دراز عمر خود را در تبعید و غربت سر کرده است. ناصر خسرو در مورد فاطمه زهرا (س) چنین میگوید:
گزین و بهین زنان جهان
کجا بود جز در کنار علی
حسین و حسن یادگار رسول
نبودند جز یادگار علی
شعرهای او در مورد واقعه کربلا نیز از باورمندی و اخلاص او به خاندان پیامبر و پیشوایان بزرگ شیعه حکایت دارد:
دفتر پیش آور و بخوان حال آنک
شهره ازو شد به جهان کربلاش
تشنه شد و کشته نگرفت دست
حرمت فضل و شرف مصطفاش
ناصر خسرو که شعرش از لحاظ اخلاقی و خردگرایی تحسین برانگیز است، متاسفانه در مواردی به زمره واعظان غیرمتعظ در میآید. مخصوصاً زمانی که از دشمنان باطنیه و اسماعیلیه یاد میکند، سخت غضبناک میشود و با نسبت دادن کلمات و صفات مذموم آنان را تحقیر میکند.
ای جاهل ناصبی چه کوشی
چندین به جفا به کار و زارم
تو چاکر مرد با دوالی
من شیعت مرد ذوالفقارم
وی همچنان که گفتیم از هنر شعر در راه تبیین اهداف بلند و عالیه اسلامی در مصاف با حاکمان متعصب سلسله غزنویان استفاده نموده و باعث شده است تا فتوای قتل او را صادر نمایند.
سنایی
حکیم ابوالمجد بن آدم متخلص به سنایی، شاعر و عارف نامدار قرن پنجم و ششم که هویت شعر عرفانی فارسی به او منتسب است، از کسانی است که میان شعر و شرع و دین و شعر رابطه ناگسستنی استوار ساخته است. شعری که سنایی و سپس عطار و نظامی گنجوی سرودهاند، شعری بوددینی و از نظر ایشان برخاسته از شرع. البته این شعرا مبتکر شعر دینی در زبان فارسی نبودند. شعر دینی بهطور کلی در اسلام سابقه درازی دارد و در واقع سابقه آن به صدر اسلام
میرسد. کاری که شعرای صوفیه و به خصوص سنایی و عطار کردند، این بود که جنبه دیگری به شعر دینی دادند. اشعار فارسی قبل از ایشان به استثنای ترانههای صوفیه قرن پنجم و اشعار فلسفی اسماعیلیان و نظایر آنها عموماً اشعاری بود در مدح پیامبر و خلفاء و ائمه و اهل بیت (ع)؛ یا در بیان مواعظ و نصایح و دستورات اخلاقی و بهطور کلی حکمت عملی.این قبیل اشعار در آثار سنایی و عطار نیز هست؛ اما ویژگی شعر دینی در آثار این شاعران چیز دیگری است. سنایی و عطار و تا حدودی نظامی کوشیدند تا علاوه بر آن مضامین قبلی در اشعار دینی معنای دیگری را وارد ساحت شعر کنند و این حکمتی بود که جنبه ذوقی داشت نهعقلی و شاعر از راه ذوق و فهم قرآن بدان رسیده بود.
استاد ذبیح اللّه صفا نویسنده تاریخ ادبیات ایران زندگی و شعر سنایی را شامل دو دوره میداند:
دورهای که سنایی شعر را در خدمت مدح و تمجید دربار قرار داده است؛ ۲دوره سلوک معنوی و عرفانی در شعر. ایشان کارنامه دوره دوم شعر سنایی را چنین ارزیابیمینمایند:
دوره دوم زندگی شاعر، دوره تغییر حال تکامل معنوی او است و شاعر دراین دوره مدتی را در سیر آفاق و انفس گذرانده است و چندی با رجال بزرگ خراسان معاشرت داشته است و مدتی در خدمت مشایخ زانوی تلمذ بر زمین زده است و دیر گاهی در تفکر و تامل بهسر برده ومایه علمی
خود را از این راهها و با افکار نو و اندیشههای دینی عرفانی همراه کرده و از این میان سنخ جدید و شیوه شاعری تازه خود را پدید آورده و در قصائد و غزلیات و قلندریات و ترجیعات متعدد نشان داده است و به همان معروف شده است. این دسته از آثارسنایی پر است از معارف و حقایق عرفانی و حکمی و اندیشههای دینی و زهد و وعظ و ترک و تمثیلات تعلیمی که با بیان شیوا و رسا ادا شده است. در این اشعار سنایی از استعمال کلمات و حتی ترکیبات و عبارات عربی بهوفور خودداری نکرده است.
در قصیدهای تا آخرین بیت از الفاظ و عبارات قرآن کریم استفاده کرده که آمیخته با معارف دینی و فلسفی و حکمی است. سنایی مبدا تحول بزرگی در شعر فارسی بود. از آن رو که شعر او با حکمت و نگاه فلسفی ـ عرفانی آمیخته است و از همین زاویه میتوان گفت که شاعرانبعد از سنایی مانند خاقانی از او تاثیر پذیرفته و خود را از پیروان او میدانند. شعرهای تمجیدیه و شعرهایی که در بیان معارف دینی سروده است، بدون تردید از آثار بزرگ شعر است.
دکتر عبدالحسین زرین کوب منتقد ادبی راجع به طریقه سنایی که طی سلوک عرفانی و تصوف است مینویسد:
; تصوف سنایی رنگ دین دارد. قرآن را میجوید و میکوشد نور و گرمی حقیقت را از آن درک کند. اما به اندازهای که یک کور بینوا از شعاع خورشید درک میکند. برای اینکه این نور خیره کننده قرآن را بتوان دریافت، دلی پذیرا و خالی از غوغای شک و تردید لازم است.چنین دلی که قرآن و دین را مثل یک سرود دلاویز، عشقی آرامبخش و دلنواز مییابد. حتی دین واقعی را عشق، عشقی بیپایان و فناناپذیر میشمارد. این عشق به حق که غایت عمده تعلیم سنایی است، در سخن بعضی عارفان دیگر نیز هست.
نظامی گنجوی
شهرت نظامی بیشتر به کتابهای وی است؛ کتابهایی مانند مخزن الاسرار، لیلی و مجنون و هفت پیکر که هر کدام از جایگاه بلندی در میان آثار فارسی برخوردار است. نظامی گنجوی نیز مانند سنایی دارای اندیشه و طرز فکر دینی است. او در تمام آثارش عرفان اسلامی رادستمایه اندیشهاش قرار داده و معارف دینی را با ذوق شعری خویش سرشته است.
یکی از آثار او مخزنالاسرار است که اثری عرفانی و متاثر از تعالیم دینی است. استاد زرین کوب پیرامون مخزنالاسرار مینویسد:
مخزن الاسرار، اندیشههایی است در بیست مقاله با یک خاتمه راجع به زهد و عرفان که در طی آن شاعر از هر چیزی سخن رانده است. از آفرینش آدم تا احوال عالم، بیوفایی دنیا، از استقبال آخرت، از توبه و تجرید، از همه چیز، مخصوصاً در بسیاری از موارد بر بیدادگران، بر دو رویان، بر رشکبران و همه ابنای زمان تاخته است.
حافظ شیرازی
حافظ از سرایندگان قرن ششم و از شاعرانی است که دیوانش لبریز از مفاهیم عرفانی است. شور و شیدایی آمیخته با نگرش عارفانه و آسمانی از خصوصیتها و ویژگیهایی است که شعر او را تا مرز اعجاز بالا برده است. حافظ متاثر از زمانه و شرایط اجتماعی عصر خویش است واز منظر عرفانی، جهان وهستی را مینگرد. انسان در اندیشه او مقام ارجمندی دارد و نباید به آلودگیها و پستیهای روزگار آلوده گردد و باید با طهارت و خلوص به محضر پروردگار باز گردد.
از جلوههای ارزشمند حافظ، توجه او به ادبیات عرفانی و ادبیات «مزدیسنا» یا زبان ادیان نخستین است که بسامد واژگانی بالایی در شعر او دارد.
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
در خرابات مغان نور خدا میبینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
بیدل دهلوی
سخنسرای فارسیگوی هند در قرن دوازدهم میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی است. از آثار بیدل چند هزار بیت شعر و از جمله دیوان غزلیات، رباعیات و مثنویهای طور معرفت، طلسم حیرت، محیط اعظم و تنبیه المهوسین است. بیدل از چهرههای نامدار سبک هندی در شعر فارسی است،ولی متاسفانه در میان فارسیزبانان امروز، خصوصاً در ایران ناشناخته مانده است. بیدل نیز دل در گرو اندیشه دینی و عرفانی دارد و از خرمن معانی قرآن، خوشهچینی نموده است. زبان بیدل، نماینده کامل سبک هندی است و از مضمونسازی و مضمونپردازی بدیعی سرشاراست:
ای آئینه حسن تمنای تو جانها
اوراق گلستان ثنای تو زبانها
بیزمزمه حمد تو قانون سخن را
افسرده چو خون رگ تار است بیانها
از حسرت گلزار تماشای تو آب است
چون شبنم گل آئینه در آئینهدانها
بیدل همانطوری که حسین آهی در مقدمه دیوان او مینویسد، از آثار و اندیشههای غزالی و محیی الدین عربی و نیز سنایی و عطار تاثیر پذیرفته است. حسین آهی در همین مقدمه از سازمان فکری بیدل چنین میگوید:
شعر بیدل نه تنها مشرب عرفانی و فلسفی او را مینمایاند و در آن مباحثی مانند واجب و ممکن، قدیم و حادث، تنزیه و تشبیه، وحدت و کثرت، جوهر و عرض، هیولا و صورت و غیره راه یافته است، بلکه به گونهای چشمگیر، پله معنی بر پله لفظ میچرخد. بیدل خود را در خدمتفلسفه مورد علاقهاش گذاشته و سستی و گسیختگی ارزشهای والای انسانی دوران او، در سازمان عاطفی و فکری شاعر بیاثر نبوده و او را از هواداران سرسخت کرامت انسانی بهشمار آوره است.
اندیشه دینی در کلام و شعر بیدل عمیقاً رسوخ دارد. بیدل جهان را حیرت کده ناز میداند و کلمه حیرت از مفاهیم مورد علاقه در نظام فکری او است. او حیرت را سرچشمه معرفت حق میداند و در تکوین این بینش معقول به حدیثی از پیامبر چشم دارد: رب زدنی تحیراًفیک.
و نیز به گفتهای از بایزید بسطامی که میگوید: المعرفه فی ذات الحق جهل والعلم فی الحقیقهالمعرفه حیره.
آنچنان که گفتیم بیدل از مقلدان فلسفه ابن عربی و وابسته به عرفان فلسفی او است و از همین باب است که در غزلی میگوید:
از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است
دیده هر جا باز میگردد دچار رحمت است
خواه ظلمت کن تصور خواه نور آگاه باش!
هرچه اندیشی نهان و آشکار رحمت است
در بساط آفرینش جز هجوم فضل نیست
چشم نابینا سپید از انتظار رحمت است۲۴
تـــعـلق در شعر خداوندگار سخن و معانی ملک الکلام حضرت بیدل
اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل بدون شک چونان نردبان زرینه پله یی بسوی معراج بیان و معانی، کوه پیکرانه از سده دوازدهم تا بعه امروزبر بلندای مفرغین شعر و ادب فرازینه است. در وصف بیدل اگر از پنجره اندیشه کشنچند اخلاص آبادی سر بدر آوریم او حضرت بیدل را در ستاوند بالا نشینان سخن و معانی چنین می ستاید: بربام اخضر این نه رواق سپهر، کوس ملک الکلامی بنام نامی او صدا می دهد، و قدسیان بالایی عرش نوبت مسلمی به اسم گرامی آن سخن آفرین می زنند، سالک شاهراهحقیقت و دانایی پرده بر انداز حجله نشینانمعانی، چهره گشای شاهدان مضامین نهانی، پیشوای اهل تجرید و سرحلقه ی اهل دید بود. در وصف ذات مجمع الکمالاتش هرچه نویسم کم است. دهلی به یمن قدوم میمنت لزوم آن بی پرده بحر طریقت حکم بسطام داشت.(۱)
با تکیه به کلام این ستاینده حقیقت، بی تردید می توان اشعار بیدل را مجموعهء از معرفت علم الیقین وعلم الادب واشراق و عرفان دانست، که گنجینه این اشراق و عرفان جدا از مجاهل مذهبی زیر نام اشراق و عرفان میباشد. زیرا که در مجاهل متشرعین و مذهبیون هرگز پوینده را راه به مقصود میسر نگردد، از بس کژ راهه یی معنی و درزیگری الفاظ در قامت های مجهول مقاصد.
در حالیکه اگر بر خرگاه سبز اشعار بیدل خردمندانه پروینه های خرد را به پویندگی بر نشینیم درخشش های مقولات و مفاهیم اشراق و عرفان وروانبینی و فلسفهء هستی و آزموزه های امروزین را آفتابینه باز خواهیم یافت.
در دستگاه اندیشه بیدل تفسیر و تفهیم مفاهیم ومقولات مهم فلسفی و اجتماعی و فرهنگی در کالبد بیان شعری از پالایش و بالندگی خاصی برخوردار است، که یکی از ویژگی های بیان مفاهیم و مقولات در شعر حضرت بیدل آن است که کاربرد آن به هیچوجه ارجناکی جوهر شعری را خدشه دار ننموده است، و این ویژگی ناشی از آنست که زمینه های بیان مفاهیم و مقولات فلسفی و
اجتماعی در اشعار بیدل متکی بر استدلال عاطفی های شفاف ولطیف شاعرانه پیوند دارد. که همین تبیین منطقی مفاهیم و مقولات در پیوند تنگاتنگ با عاطفه ها تنها چیزیست که بیدل را بر پله بالاتر از سایر بالا نشینان ستاوند شعر جای میدهد. زیرا در بسیاری از اشعارصاحب کمالان شعر اگر برخی از مفاهیم و مقولات فلسفی واجتماعی هرچند بازنده ترین بافت ها هم تصویر شده باشد، کمتر می توان یافت که جلای صدف شعری آن تیرگی نپذیرفته باشد.
اشعار حضرت بیدل با جواهری مفاهیم و مقولات بسیار زیور آراستگی یافته است، که هر کدام آن تبلور شگردهای اندیشه بزرگوارانه اوست، شگردهاییکه مانند غریوی تندر خواب آلود گان پهنهء هستی را تکان می دهد و باران شگفتن ها برکویر آذان خشکیده باغستان جامعهء انسانی میریزاند. که در این جستار تنها در باره مقوله یی (تعلق) پای اندیشه حضرت بیدل زانو میزنیم، تا مگر جرعهء از شراب معرفت او آب حیات ما گردد.
تعلق را میتوان وابستگی، آویختن به چیزی ویا به گردن و دامن کسی، معنی نمود. و حضرت بیدل آنی راکه آویخته چیزی ویا کسی باشد فتراک گفته است. فتراک: تسمهء است که از عقب زین اسب می آویزند و با آن سواره ی اشتر و یا مرکب در عقب خود با تسمه و یا ریسمان مرکب ویا اشتری دیگری را می کشاند. در این معنی حضرت بیدل می فرماید:
ز صید گاه تعلق همین سراغت بس
که هرکجا دلی آویخته است فتراک است.
گفتیم با فتراک، سواره در عقب خود چیزی را می بندد و آن را به دنبال خویش می کشاند مانند مرکب، بیدل در مورد می فرماید:
مردیم و ز تشویش تعلق نگسستیم
چون آدم بیچاره که افسارخران بست
بنابر منطق استقرایی و رهگشایانهء حضرت بیدل، آدم متعلق کسیست که ارادهء او وابسته به ارادهء دیگری باشد، آدم متعلق انسان بدون اراده است. زیرا تعلق، ازخود بی ارادگی و بی اندیشه گی است. اراده و اندیشه ای عنصر متعلق آویزه ای جایی و کسی است، انسان که درگرو تعلق است نمی تواند برون از حوزه تعلق و آویزگی خویش بیاندیشد و مستقلانه عمل نماید. اما گفتنی است که عموما تعلقیت های فکری و ایدیالوژیکی و دینی از سوی عوام یا غیر آگاهانه است و یا کار برد منفعتی دارد، تعلقیت های مذهبی و دینیغیر منفعتی را میتوان نا سگالیده گفت، واین بعد تعلق شامل اجبارهای زمانی است که در اثر انگیزه ها و ناسازگاری های تاریخی این تعلقیت به تعلقات موروثی تبدیل یافته است.
اما کاربرد هایی منفعتی تعلق زنجیر مراد دعوت کنندگان به ساری تعلقیت خویش میباشد. جغرافیای خوزهء تعلقیت های وراثتی دینی و مذهبی و سنت ها و بینش های ناشی از آن بدبختانه بسیار وسیع و گسترده بوده و به نیستان غم آلودهء میماند که قامت های راست و بلند آدم ها توان بریدن برگ های کج وراثتی تنه های خود را ندارد، و برعکس، فراسویی و فرا اندیشی از تعلق به
برگهای خزان زده یی باورهای خود را تجرید خویش و تفضیح و تکفیر خود میشمارند،بناء در پناه برگهای خشک پندار ها و باورهای خود باقی میماند و روان خویش را در سکوت زندان تیرگی فرسوده میدارند و از بانگ روشنی و طراوت های نشاط انگیز گلگشت زندگی که عبارت از سروستان آزادی است خود را محروم میگرداند و با روان های تاریک میزیند، که این در تیرگی زیستن و گنگ. بی نشاط بودن در حقیقت معنی پناه بردن به مغاک مرگ و نفی آزادی یعنی نشاظ زندگی، و تسلیم شدن به بندگی و قبول بیم و هراس یعنی مرگ و در یک کلمه شکست گوهر هستی انسان است.
در رابطه به شکست گوهر هستی انسان، واصف باختری اندیشه ور و شاعر توانمند کشور را پژوهشی است زیر عنوان (انسان درسمت الراس هستی و تاریخ) در کتاب نردبان آسمان که می نویسد: « زرتشت در یسنا بر آنان که در برابر مرگ از پا در می آیند وبه مغاک تیرهء هراس وبیم پناه می برنند نفرین می فرستد و این بیم و هراس را با جایگاه بلند انسان ناساز گار می شمارد. در آیین مزدایی شادی یکی از چهارآفریدهء نخستین هورا مزداست. بنابر دستورهای این آیین باید آدمی را ارج زیاد نهاد و زمینه شادکامی او را از هر روی فراهم ساخت. این روش شایسته ترین پاسخ است به مرگ و به جهان گنک و بی آزرمی که میخواهد گوهر هستی آدمی را در هم شکند که درود باد بر گوهرتابناک هستی آدمی.( ۲)
متکی بر حدیث حضرت زرتشت پیغمبر و بنیاد گذار خرد، زمینه شادکامی انسان میسر نمیشود جز با آزادی و این هنگامی است که از تعلق که جز وهم ذهن نیست جدا باید زیست. حضرت بیدل هم تعلق را وهم ذهنمی شمارد ومیفرماید:
کس گرفتار تعلق های وهم ذهن مباد
مرگ مژگان بند تعلیم حیایی کرد و رفت
ویا:
نیست بنیاد تعلق آنقدر سنگین بنا
این غبار و هم را یک پشت پا خواهد شکست.
و یا:
قطع اوهام تعلق آنقدر مشکل نبود
آه ازدل نالهء تیغ آزمایی بر نخاست
و یا :
جهان عالم امکان گرفته و هم تعلق
نبسته پای کسی جز همین حنا که ندارد.
بنابر پنداشت رهگشایانه بیدل، تعلق باعث شکست گوهر هستی انسان میشود، گوهریکه با دستان فرشتهنور و خرد پالایش و با جوهر آزادی به معنی کامل خویش آراستکی یافته است. گوهر وجودی انسان بدون جوهرآزادی بی ماهیت و بی کیفیت است، و چنین آدمی را میتوان انسان عارضی گفت، که به چیز غیر خود و غیر اندیشه خود وابسته است، در حالیکه انسان کامل که غریق نور خرد باشد، و به چیزی جز خود و خرد خویش وابستهنیست و خرد او بازتاب واقعیت های عینی و تجربی اوست. چنین انسان فارغ از عارضه های باوری واحکام و دستوراتذهنی و یا ایدئولوژیک دیگران بوده و در پهنهء زندگی رابطهء فعال با شناخت خود و پدیده های اطراف خودو جامعه انسانی داشته و برون بندیخانهء تعلقات شادکامانه میزید، در حالیکه انسان عارضی محروم از شادکامی های زندگی است و این محرومیت در اثر قبول تعلقیت او است و میتوان گفت که
محرومیت اکثرا خود محرومیتی است وچنان که اشاره رفت موروثی است، به ویژه در مواضع ادیان. این خود محرومیتی و در جهل و تاریکی ماندن و عدم دسترسی به حقیقت وفهم و آزادی را افلاتون در کتاب جمهوریت خویش درتمثیل ازیک غاری که مردمان درآن از چند نسل پیش به بعد محبوس اند و در تعلق غار زیسته اند، با چیرگی استادانهء تمثیل نموده مینویسد:
« چنین تصور کن که مردمان در یک مسکن زیر زمینی شبیه به غار زندانی هستند، که مدخل آن در سراسر جبهه ی غار.. رو به روشنای است. این مردم از آغاز طفولیت دراین مکان بوده اند و پا و
گردن آنان به زنجیر بستهشده بطوریکهاز جای خود حرکت نمی توانند کرد و جزپیش چشم خود به سوی دیگری هم نظر نمیتوانند افگند، زیرا زنجیر نمی گذارد که آنان سر خود را به عقب بر گردانند. پشت سر آنها نور آتشی که بر فراز یک بلندی روشن شده و از دور میدرخشد، میان آتش و زندانیان جاده ی مرتفعی هست.اکنون چنین فرض کن که در طول این جاده دیواری کوتاهی وجود دارد
شبیه به پرده ای که نمایش دهندگان خیمه شب بازی میان خود و تماشا کنندکان قرار داده و از بالای آن عروسک های خود را نمایش می دهند… حال فرض کن که در طول این دیوار کوتاه بار برانی باهمه نوع آلات عبور میکنند و باریکه حمل می نمایند ازخط الرأس دیوار بالا تر است و در جزو بار همه گونه اشکال انسان و حیوان چه سنگی وچه چوبی و جود دارد و البته در میان باربرانی که عبور میکنند برخی گویا و برخی خاموش اند… مِثل آنها مِثل خود ماست. اینها در وضع که هستند
نه از خود چیزی میتوانند دید نه از همسایگان خود مگر سایه های که بر اثرنور آتش بر روی آن قسمت غار که برابر چشم آنان است نقش می بندد… اگر اینان مجبور باشند که در همه عمر سرنجنبانند جز این نمی تواند بود… بنابر ایناگر این ها بتوانند بایک دیگر سخن گویند، سایه های را که می بینند تعریف خواهند کرد ولی با این تصور که حقیقت آن اشیا را تعریف می کنند…در نظر این مردم حقیقت چیزی جز سایه آن اشیا گوناگون نمیتواند بود…. اگر آنها را از قید زنجیر آزاد کنند… یا یکی از این زندانیان را آزاد و مجبورکنند که ناگهان بر خاسته و سر خود را به عقب برگرداند و چشم های خویش را به روشنای و حقیقت اشیا متوجه نماید، او ازاین حرکات بسی رنج خواهد برد و
شدت نور به او اجازه نخواهد داد که اشیا را که تا کنون سایه آنها را می دیده، حال و عین حقیقت آنها را مشاهده کند، اگر به او بگویند که آنچه تا کنون می دیدی هیچ بود و سایه و حقیقت نداشت، اما اینکه با اشیا واقعی تر روبرو شده ای و بینایی تودرستراست…سر گردان خواهد شد و چنین خواهد پنداشت که آنچه تا کنون می دیده درست تر از چیزهای است که اکنون به او نشان می دهند…»(۳)
در بی مرز شهراندیشه و بینش پر تلطف و شاعرانه حضرت بیدل، تمثیل افلاتون یعنی سرنوشت و سرشت آنهای که در تعلق مغاک اند و بیرون آمدن از این غار و روشن کردن خویش را بسان شمع که مظهر نورست در گلبرگ یک غزل به شفافیت دانه های شبنم چنین تصویر شده است:
چو شمع یک مژه واکن ز پرده مست برون آ
بگیر پنبه ز مینا قدحبدستبرون آ
نمردهچند شوی خشت خاکدانتعلق
دمی جنون کن وزین دخمه های پست برون آ
جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن
نیازسنگ کن این شیشه از شکست برون آ
ثمر کجاست درین باغ گو چو سرو و چنارت
ز آستین طلب صد هزار دست برون آ
منزه است خرابات بی نیاز حقیقت
تو خواه سبحه شمر خواه می پرست برون آ
قدت خمیده ز پیری دگر خطاست اقامت
زخانه یی که بنایش کند نشست برون آ
غبار آن همه محمل بدوش سعی ندارد
بپای هر که ازین دامگاه جست برون آ
امید یاس وجود و عدم غبار خیال است
از آنچه نیست مخور غم از آنچه هست برون آ
مباش محو کمان خانهء فریب چو بیدل
خدنگ ناز شکاری ز قید شست برون آ
اما گفتنی است که نفیر ستیزش گرانه با تعلق و بندگی و اسارت در مفاهیم وتصاویر متنوع از گلدسته های معراج سایی تاریخ ادبیات و حکمت و عرفان کشور ما بلند بوده و است. مثلا در سده های پیش و پسین ازافلاتوندر سرزمین ایرانیان دیروز« افغانستا ن امروز» بسا حکمت و عرفان از این سر زمین تا دور دست های جهانبه ویژه اقصای شرق و غرب انتشار یافته است. چنانکه مروارید واژه های حکمت و عرفان و اشراق را در سروده های حضرت زرتشت پیغمبر عجم و حکیم و عار
ف پاکزاد که از بلخنور در گستره ی روزگار خویش و سده های پسین می افشاند و تا به امروز آن مروارید ها در آبگینه چشم حکمت و عرفان زمان میدرخشد مشاهده نمود. دانشمند فرزانه سرزمین پارس( ایران امروز) در رابطه به تمثیل غار از سوی افلاتون و فهم وسیع آن در سرود های حضرت زرتشت مینویسد:
« تمثیل غار، شالوده استوار وگسترده است که با جهان صور و مثلپیوندی نا گسستنی دارد و فهم وسیع آندر شالوده حکمت و عرفان استواراست و در سرود های زرتشت که قدمتی بسیار دارد نهفته میباشد و از طریق حکمت مغان در یونان و جهان متمدنباستانتوسعه یافت و برجا.. و جلوه و صورتی پیدا کرد.»( ۳)
وباری هم نفیر رستن از تعلق را از سر دفتر مثنوی معنوی خداوندگار بلخ جلال الدین محمد بلخی که بی شک یکی از پلکان زرینکوب بسوی عرش دانش و بینش است، میشنویم که چگونه انگارهء آزادی و بریدن ازتعلق را در تمثیل حکایت نی و نیستان به سرایش میگیرد و صدای آزادی و عدم تعلق را به آتش که مظهر رو شنی و نور است تشبیهنموده و کسانی را که بی نور وروشنی یعنی از آتش درد اشتیاق آزادی بدوراندسزاوار مرگ و نیستی میداند و میگوید:
آتشست این بانگ نای و نیست، باد
هرکه این آتش ندارد، نیست باد
برخی پژوهشگران بر آن اند که گویا شکایت نی در مثنوی جدایی نی از نیستان است در حالیکه این شکایت و شرح نه از جدایی نی از نیستان بلکه شرح و شکایت درد فراق است، فراق اشتیاق و شکایت درداشتیاق:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
اشتیاق نی، اشتیاق رسیدن و وصلت به اصل خویش است، و اصل نی، نای شدن است. و نی اصیل می شود که به مرحله متعالی خویش یعنی به مقام نای و نفیر برسد؛ آنگاه است که از شیپور او یعنی نی مرد و زن به ناله می آید و درد خویش را به وسیله او سر میدهند.
ازنیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
ناله زن و مرد تعبیر های گوناگون میتواند داشته باشد، اما آنچه مهم است این است که نی زمانی نای میگردد و اصیل میشود که از نیستان می برد، بعد از جدایی از نیستان است که نی زبانپیدا می کند و دهن به حکایت ها می گشاید و از دوران جدایی ازاصل یعنی نای بودن و بی صدایی ها وا ز تعلق خویش به نیستان شکایت می کند؛ و در یک کلام حضرت مولانا می فرماید:
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.