مقاله در مورد سلطان حسین بایَقرا
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله در مورد سلطان حسین بایَقرا دارای ۲۱ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد سلطان حسین بایَقرا کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد سلطان حسین بایَقرا،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد سلطان حسین بایَقرا :
سلطان حسین بایَقرا
حسین بن منصور بن بایقرا، از نوادگان بایقرا پسر عمر شیخ تیمورى بود که بعد از ابو سعید در هرات به فرمانروایى نشست «۸۷۵ ق / ۱۴۷۰ م».
دربار هرات :
دربار او یک مرکز درخشان از ادب و هنر عصر بود . به طورى که هرات کانون بزرگى از فرهنگ و دانش عصر به شمار مىرفت. وزیر دانشمند، شاعر و نویسنده اُزبک او ، امیر علیشیر نوایى، روح واقعى این کانون و حامى و مربى دانشمندان و هنر پروران وابسته به دربار سلطان حسین بایقرا بود.
در این کانون پر آوازه افرادى همچون عبدالرحمن جامى، شاعر و عارف نامدار، کمال الدین بهزاد، نقاش و صنعتگر معروف، و میر خواند مورخ مشهور عصر، درخشیدند .
همچنین پاره ای علمای معروف نیز در هرات پرورش یافتند و توسط سلطان حمایت شدند . از میان ایشان نام ملا حسین واعظ کاشفى معروف است .
به علاوه در مدرسه بزرگى که سلطان به وجود آورد، هزاران عالم و طالب علم به حمایت سلطان و وزیرش ، سرگرم تحصیل و تحقیق و تألیف بودند.
انحطاط نهایی تیموریان ایران :
سلطان حسین بایقرا در ۹۱۲ ق / ۱۵۰۶ م دار فانى را وداع گفت که با مرگ او، حفظ باقیمانده قدرت تیموریان نیز غیر ممکن شد. انحطاط تیموریان که به خصوص از مرگ شاهرخ شروع شده بود .
چنانچه همزمان با آغاز منازعات خانگى فرزندان و نوادگان تیمور این انحطاط آغاز گشت . خصوصا که نواحى غربى ایران را از همان ایام، عرصه رقابت و نبرد دو طایفه متخاصم ترکمان شده بود .
هر کدام از این دو طایفه ، یعنی قراقویونلو و آق قویونلو مدتى در آذربایجان و حتى در عراق و فارس حکومت و قدرت یافتند .
سرانجام خاندان صفویه در آذربایجان و ولایت جبال( یا همان غرب و مرکز ایران فعلی ) و عراق عجم ( یا همان ایران فعلی بدون خراسان ) ، وارث قدرت آنها شد .
صفویه یا همان اولاد شیخ صفى الدین اردبیلی زاهد و صوفی ساکن و متولد اردبیل ، بالاخره چندى بعد با تسخیر هرات ، آخرین بازمانده قدرت تیموریان در خراسان را نیز خاتمه دادند .
بزم سلطان حسین بایقرا
امیرزاده ای تنها
با تکرار چشم های بادام تلخش
در هزار آینه ی شش گوش کاشی
به نیمروزی گرم در سال هزارو پانصد و چهارده ترسایی شاهزاده تهماسب میرزا به امارت هرات قدم به باغ سلطان حسین بایقرا گذاشت. چه دید و چه شنید شاهزاده ی خردسال به درستی نمی دانیم. آنقدر می دانیم که ده سالی از مرگ سلطان حسین بایقرا و میرعلیشیرنوایی وزیر خردمند و هنردوست آخرین شاه تیموری می گذشته است. شاید در شش – هفت سالی که ازبک ها بر شهر فرمان رانده بودند چندان هم ویرانی به بار نیامده بوده و شاهزاده ی جوان صفوی می توانسته است که بازمانده ی محفل هنرمندان و شاعران روزگار افسانه ای هرات را گرد هم آورد. خیلی زود جمعی تازه شکل می گیرد که شمع محفل آن کمال الدین بهزاد و هاتفی شاعر
هستند. شاهزاده ی خرد سال در میان هنر و فرهنگ این بزرگان می بالد و بخت آن دارد که از بزرگترین نقاش همه دوران ها درس نگارگری بگیرد و آیین هنرمندی بیاموزد. و در کنار هنرآموزی با اندیشه ی باغ ایرانی و زمینه های اشراقی و فلسفی آن آشنا شود
لحظه هایی از تفرج شاهانه در باغ را که اینک می داند برساخته ی اندیشه ای کهن است، راه به ساختمان زیبای آجری کاخ کج می کند تا تک مضراب های کاشی های فیروزه و لاجورد را بر تاقی های سرسرا و حوضخانه در ذهن معنا کند. دستار دوازده ترک سرخ حیدری، بر سر و گردن کودکانه اش سنگینی می کند اما سکوت دلپذیر حوضخانه دوباره به اندیشه ی باغ بازش می گرداند؛ به
راستی چگونه بزمی بوده است بزم سلطان بایقرا
استاد بهزاد و هاتفی شاعر از بزم سلطان حسین بایقرا یاد می کنند و شاهزاده را هوای درک آن بزم قلم به دست می دهد تا بیاموزد طرح زدن و خوشنویسی را و بیاموزد آیین هنرپروری و هنرمندی را. شاهنامه ی شاه تهماسبی میوه ی این اشتیاق تهماسب میرزا بود برای درک لمحه ای از آن باغ رویا، باغ سلطان حسین بایقرا و محفل اندیشه و هنر فرزین خردمند سلطان، میرعلیشیر نوایی
بازگشت زودهنگام شاهزاده به تبریز و تلخی دل کندن از رویای نا تمام هرات او را بر آن داشت ک
ه آن را در تبریز که اینک خیلی زود می بایست در آن بر تخت پادشاهی بنشیند ادامه دهد. بهزاد به سمت ریاست کتابخانه ی سلطنتی منصوب می شود و سلطان محمد نقاش آموزش شاه جوان را پی می گیرد. دلشدگان و هنرآموختگان نگارگری در کارگاه های هنری تبریز گرد می آیند تا تجلی بخش شاعرانگی همه جانبه ی هنر ایرانی شوند نه از آن گونه که برخی اندیشیده اند که آن ها تنها کتاب تزیین می کرده اند. کتاب مصور ایرانی چگاله ی همه ی دانش ها و هنرها ست. میوه ی خرد است و خردی که از مرزهای روزمرگی و داد و ستد فراتر می رود و به افقی شاعرانه دست می یابد. و خطاست تقلیل دادن آن تنها به واکنشی عارفانه به طبیعت و برابر گرفتن اندیشه ی شاعرانه و اندیشه ی عارفانه آنسان که بسا بارها در صحبت از هنر ایرانی این روزها می شنویم
باری کارستان های ادبی – شاهنامه ی فردوسی، خمسه ی نظامی، بوستان سعدی و دیوان حافظ- یکی پس از دیگری با زیباترین خط و زیباترین رنگ و زیباترین نگاره ها به هیات کتاب در می آیند و کمی پیش از رسیدن سده ی شانزدهم ترسایی به نیمه ی خود، هنرایرانی به غایت آراستگی و شکوه دست می یابد
برادر کهتر شاه تهماسب، سام میرزا نیز همچون برادر تاجدار خود فرهیختگی پیشه کرد و هنرپروری را تا آن جا رسانید که خود موضوع یکی از نگاره های سلطان محمد نگارگر در دیوان حافظ اش شد. نگاره ای که آذین این نوشتار است و شاید سرانجام رویای باغ شاهزاده ی خردسال در تجسم بزم عید برادر کهتر تحقق یافته باشد
لالای نجواوار فواره ای خرد
که بر وقفه ی خوابالوده ی اطلسی ها
می گذشت
تا سال ها بعد
آبی را
ناگاه
مفهومی عاشقانه
از وطن دهد
آه ای امیرزاده ی کاشی ها
با اشک های آبیت
*******************
حسین بایقرا. وی آخرین پادشاه تیموری است که مدتی طولانی در شرق ایران حکومت کرد. بایقرا در محرّم ۸۴۲ ق. در شمال شرقی شهر هرات و در محلی به نام دولتخانه چشم به جهان گشود (۱۴: ج ۷، ص ۸). نسب او هم از جانب پدر و هم از سوی مادر به تیمور میرسد. پدرش غیاثالدین منصور، فرزند بایقرا بود. این بایقرا از نوادگان تیمور بود که به قولی در سال ۸۲۶ ق. در بادغیس به قتل رسید (۱۲: ج ۲، ص ۲۰۶-۲۰۷) و نباید او را با نوادهاش، حسین بایقرا، اشتباه گرفت. مادر حسین بایقرا فیروزه بیگُم نام داشت که نوه امیر موسی، دخترزاده تیمور، بود (۳۳۸:۱۰).
حسین بایقرا ابتدا در دستگاه الغ بیگ(۸۵۰-۸۵۳ ق.) و تحت حمایت او بود. پس از آنکه ابوسعید گورکان (۸۵۵-۸۷۳ق.) به حکومت رسید، وی را به زندان انداخت، ولی او از زندان گریخت و به میرزا ابوالقاسم بابر (۸۵۲-۸۶۱ ق.) پیوست. در سال ۸۶۲ ق. موفق شد استرآباد را تصرف کرده و مقرّ حکومت خویش سازد، ولی در نبرد با ابوسعید شکست خورد. با مرگ ابوسعید در ۸۷۳ ق. و خالی بودن میدان از رقیبان قدرتمند، به هرات لشکر کشید و تا پایان عمر در شرق ایران مقتدرانه حکومت کرد (۱۱۸:۲).
حسین بایقرا در شمار اندک فرمانروایان تاریخ ایران است که نه تنها برای پیشبرد فرهنگ تلاش کرد، بلکه خود از جمله شاعران و نویسندگان قرن ۹ ق. بهشمار میآید. آثار متعددی به نظم و نثر از وی برجای مانده است :رساله معما، به شعر که از طبعآزماییهای رایج آن زمان بوده است؛ مناظره گل و مل، در قالب مثنوی که نسخه دستنویس آن در کتابخانه شخصی اصغر مهدوی موجود است (۴: ج ۱، ص ۲۵۸)؛ دیوان منظوم ترکی، که اشعار آن در قالب غزل و دربر گیرنده مضامین عاشقانه است (۲:۶)؛ و رسالهای منثور به زبان ترکی که در آن اندیشهها و عقاید خود را همراه با شرح
مختصری از وضعیت فرهنگی عصرخویش بیان کرده است (۱۵۷:۱۶). اثر معروفی که بهغلط به وی نسبت داده شده مجالسالعشاق است که نویسنده واقعی آن، کمالالدین حسین گازُرگاهی، از معاصران و نزدیکان حسین بایقراست (۱۳: ج ۶، ص ۳۲۶؛ ۱۱: شش).
در دوره زمامداری او، بناهای متعددی بهمنظور پیشبرد فرهنگ احداث گردید. خواندمیر در خلاصهالاخبار به ذکر نمونههای مختلفی از مدرسه، مصلّی، خانقاه، دارالشفا، و جز آن در هرات و سایر مناطق خراسان میپردازد که همگی در زمان حسین بایقرا و با حمایتهای وی بنا گردیده است (۹: ۱۸۳-۲۰۰).
اشتیاق او به کتاب و کتابخانه را میتوان پیش از آغاز زمامداری وی نیز مشاهده کرد. به گفته بنایی
هروی (قرن ۱۰ق.) هنگامی که وی مجبور شد اردوی خود را در خوارزم برجای گذارد و از مقابل سپاه ابوسعید گورکان بگریزد، آنچه برای دشمن باقی گذاشت، کتابخانهاش بود؛ و اضافه میکند که یکی از سرداران ابوسعید به نام امیر بیگآتا وارد کتابخانه شد و چند جلد کتاب نفیس را بهغنیمت برد که از آن جمله کتابی از مولانا احمد رومی (قرن ۸ ق.) بوده است (۲۳:۳). در سالهای زمامداری او، کتابخانهها از رونق کمنظیری برخوردار بودند. علاوه بر مدارس متعددی که در آنها کتابخانه احداث گردیده بود، دربار او در هرات نیز کتابخانهای مجلل و باشکوه داشت و خوشنویسانی چون سلطانعلی مشهدی، خواجه محمد حافظ، مولانا زینالدین محمود، و سایر خوشنویسان زبده در آنجا کتابت کردهاند (۸: ۳۰۳).
نقاشان متعددی نیز در این کتابخانه به کتابآرایی مشغول بودهاند، که بلندآوازهترین آنها، کمالالدین بهزاد، نقاش نامدار اواخر تیموری و اوایل صفویه است. میرک نقاش، مولانا حاجی محمد، مولانا محمد اصفهانی، و قاسمعلی چهرهگشا از دیگر نقاشان کتابخانه حسین بایقرا بودهاند (۹: ۲۴۱-۲۴۲).
در منابع عصر تیموری، اشاره روشنی به نام رئیس کتابخانه حسین بایقرا صورت نگرفته ولی ظاهراً مدتی، میرک نقاش فوقالذکر عهدهدار این سمت بوده است (۵۱:۵). نظامی باخزری (قرن ۹ ق.) در منشأالانشاء، منشوری از جانب حسین بایقرا با عنوان “فرمان کتابداری کتابخانه همایون” آورده که متأسفانه مخاطب نامه ذکر نگردیده است. در بخشی از این فرمان، که با نثری متکلّف و با ذکر مقدمهای در اهمیت کتاب و کتابخانه تنظیم گردیده، چنین آمده است:
“بر ناظمانِ فوایدِ کتابخانه افکار، و متمتعان از فواید شعور، پوشیده نماند; روضه خزانه ما را که مَشْرَع و منبع عیون معارف و عوارف است، به واسله ینابیع مجمل و مفصَل، و اصول و فروع مختصر، و مطوّل و معقول و مسموع، بر خوبتر هیأتی نمودار گلستان فردوس و بوستان جنان گردانیدیم و مقالید اختیار ضبط و ربط کتابخانه همایون را که مفتاح کنز حقایق و ایضاح رمز دقایق است; به یَد استحقاق ]در اینجا نام مخاطب نامه افتاده است[; سپردیم” (۱۵: ۲۰۴).
کتابخانههای دیگری نیز در عصر حسین بایقرا وجود داشته که وابسته به دیگر مقامات و صاحبمنصبان تیموری بوده است. از جمله این اشخاص باید از وزیر نامدار حسین بایقرا، امیرعلیشیر نوایی، نام برد که در سراسر خراسان کتابخانههای متعددی را بنا نهاد. احمد میرزا، نواده میرانشاهبن تیمور، کتابخانهای در شهر هرات ساخت و کتابهای نفیسی بر آن وقف کرد (۱۷۷:۹).
از فرزندان حسین بایقرا میتوان به فریدون حسین میرزا اشاره کرد. ریاست کتابخانه اول برعهده نصیرالدین خطاط بود که فرمان کتابداری وی در بدایعالوقایع واصفی هروی (قرن ۱۰ ق.) آمده است (۱۶۶:۱).
حسین بایقرا در یازدهم ذیحجه سال ۹۱۱ ق. در منطقه بابا الهی بادغیس درگذشت و در شهر هرات دفن گردید (۷: ج ۴، ص ۳۱۹). با مرگ وی، سلسله تیموریان (۷۷۱-۹۱۱ ق.) در ایران منقرض گردید، اما برخی شاهزادگان تیموری، حکومتهای محلی و کوتاهمدتی را در نقاطی از خراسان و ماوراءالنهر در اختیار داشتند.
امیرعلی و سلطان حسین
و تاریخچه نگارش روایت های شفاهی این دو شخصیت
قاسم نوربادوف (ترکمنستان)
ترجمه : عظیم بغده
محقق ترکمنستانی «تجن نفساوف» بر این عقیده است که «ترکمنها کتاب زنده هستند و بیشترین روایات مربوط به نوائی را در دل خود حفط کرده اند.»
بردی کربابایف (۱۹۷۴-۱۸۹۴) یکی از نویسندگان ترکمنستانی است که در طول زندگی خود ، به جمع آوری برخی از روایات و حکایت های شفاهی رایج در بین مردم در باره میرعلی و سلطان حسین پرداخته و آنها را بین آثار خود به چاپ رسانده است. قهرمان اصلی این دسته از آثار ، میرعلی است و او کسی نیست جز «نظام الدین علیشیر نوایی» که در ادبیات شرق از جمله در
تاریخ ادبیات ترکمن ردپای روشنی از خود به جای گذاشته است. نوایی در سال ۱۴۴۱ میلادی در خانواده غیاثالدین کیچگینه در هرات بدنیا آمد. سخنوری بزرگ و رجل دولتی دوره خود به شمار می رفت و مؤلف تقریباً ۳۰ مجموعه شعر ، منظومه ، آثار علمی ارزشمند و از جمله اثر مشهور خمسه (شامل ۵ منظومه طولانی) است. وی که بیشتر عمرش را در مشهد ، مرو ، سرخس ، سمرقند ، استرآباد و هرات سپری کرده و دانش اندوخته بود ، در میان ترکمنها از شهرت و اعتباری والا برخوردار است که نامگذاری یکی از پرده های (گامهای) دوتار ترکمنی به نام «نوایی» دلیلی روشن بر این ادعاست.
دومین قهرمان اصلی در این روایت های شفاهی، سلطان حسین بایقرا است که در سالهای ۱۴۳۷-۱۵۰۵ میلادی حاکم هرات بوده است. ترکمنها او را با نام «سلطان سؤیون» میشناسند و این عبارت در حقیقت تلفظ ترکمنی «سلطان حسین» است. وی با اینکه حاکم بود ، فصاحت کلام و فرهنگ را ارزشمند می دانست و به همین دلیل نیز علیشیرنوایی را به عنوان وزیر اول خود برگزید و در هر کاری با او مشورت و همفکری مینمود. خود سلطان حسین نیز به عنوان شاعری که با تخلص «حسین» شعر می سروده ، شناخته شده است.
بردی کربابایف قصه های شفاهی رایج در بین مردم در باره این دو شخصیت را گردآوری و بازنویسی نموده و در سال ۱۹۴۸ آن مجموعه را با عنوان «میرعلی» به زبان ترکمنی در عشق آباد چاپ نمود. این اثر بعدها در سال ۱۹۹۲ با شمارگان ۵۰ هزار نسخه به تجدید چاپ رسید. در همان سال این قصه ها با عنوان «قصه های میرعلی و سلطان حسین» در برگزیده آثار این نویسنده در ۱۶ هزار نسخه منتشر گردید.
در ترکمنستان برای نخستین بار پنجه آقایف بود که در سال ۱۹۴۱ قصه های شفاهی مردم در باره نوایی را گردآوری و تحت عنوان «میرعلی و سلطان حسین» منتشر نمود. در این اثر برخی از قصه های شفاهی مردم که در اثر بازنویسی شده بردی کربابایف گنجانده نشده است ، وجود دارد.
آتا قوشودف (۱۹۰۳-۱۹۵۳) یکی دیگر از نویسندگان برجسته ترکمنستان هم قصه های عامیانه در باره «میرعلی و سلطان حسین» را گردآوری و در دهه چهل قرن بیستم در مجله «ادبیات شوروی» منتشر کرد. فردی به نام «قل دوردی صحت دوردیف» (شاعر ترکمن) به آن قصه های عامیانه بوسیله آتا قوشودف بازآفرینی ادبی شده بود ، داستانهایی را که در باره این دو شخصیت از پدرش موممات صحت دوردی شنیده بود ، افزود و در سال ۱۹۹۴ آنرا تحت عنوان «میرعلی و سلطان حسین» به شکل کتابی کم حجم در شمارگان ۱۰۰ هزار نسخه منتشر کرد. قصه های این کتابچه از نظر محتوی ، مضامین و ظرافت ادبی با قصه های شفاهی که در آثار دیگر مربوط به نوایی و سلطان حسین گردآوری شده ، تفاوت های آشکاری دارد.
در سال ۱۹۹۲ محقق ترکمنستان «کعبه بورژاکف» داستان «میرعلی و سلطان حسین» را طبع و منتشر کرد. نام دیگر این اثر «گلفام» بود (در متن ترکمنی گلپام ذکر شده است – مترجم) این اثر از زبان بخشی ها (خوانندگان ترانه های سنتی) نظیر رزی باغشی ، قورت باغشی و حضرت چاری ضبط شده است.
قصه های شفاهی مردم در باره امیرعلیشیر نوایی (میرعلی) و سلطان حسین بایقره به اینها که ذکر شد محدود نمی شود. به عنوان مثال در یکی از قصه های مربوط به پل خاتون ، وقایع جالی در ارتباط با این دو شخصیت به تصویر کشیده می شود. این قصه را مرحوم پدرم «نوربات دوردی قلیچ اوغلی» (۱۹۸۰-۱۹۰۰) برایم نقل نمود:
روزی ، روزگاری بر روی رودخانه تجن پل بسیار بزرگی ساخته بودند که می گویند صاحب این پل ، زنی ثروتمند بوده است. بیشتر کاروانهای بازرگانان در مسیرشان از این پل می گذشتند و برای گذشتن از آن بایستی به آن زن باج می پرداخته اند و در غیر این صورت اجازه عبور از روی پل داده نمی شده است. یک روز گذر کاروان سلطان حسین به این پل افتاد. وقتی کاروان به پل رسید ، زن پرسید: کاروان مال کیست؟
گفتند : مال سلطان حسین است.
زن وقتی نام سلطان حسین را شنید ، لحظه ای به فکر رفت. پیش خودش گفت: «می گویند سلطان حسین وزیری دانا و سخنور به نام میرعلی دارد. چه خوب می شد او را از نزدیک می دیدم»
سپس رو به کاروان کرد و گفت : اگر این طور است ، پس من از این کاروان باج نمی گیرم. ولی سوالی دارم که برای عبور از این پل بایستی پاسخ صحیح آنرا بدهید.
کاروانیان گفتند : سوال چیست؟
زن گفت: معنای این را بگوئید:
انت اتدیم ، پنت اتدیم ،
۲۴ ئیلدیزی ۴ آیا
بند اتدیم.
(ترجمه : آن کردم ، این کردم ، ۲۴ ستاره را به ۴ ماه بند کردم.)
کاروانیان هر چه فکر کردند نتوانستند پاسخی بدهند. بالاخره یکی از آنها گفت: ما قادر به پاسخ این نیستیم. برویم و به میرعلی بگوئیم.
چون میرعلی امین ترین فرد کاروان بود ، او را در آخر کاروان گذاشته بودند. آنها با عجله به سمت آخر کاروان تاختند. پس از مدتی با میرعلی به آنجا بازگشتند. زن سؤالش را دوباره تکرار کرد. میرعلی بلافاصله به او این گونه پاسخ داد:
الیبی دالدا گؤردوم
دالی ظلمتده گؤردوم
سنینگ آیدیان سالغینگی
ماری دا بیر آتدا گؤردوم
(ترجمه : الف را در دال دیدم ؛ دال را در ظلمت دیدم ؛ نشانه هایی که تو گفتی ؛ در مرو در یک اسب دیدم)
زن پل را بر روی کاروان باز کرد و گفت : راه باز است. می توانید بروید!
کاروان از پل عبور کرد اما معنای پاسخ میرعلی را نفهمیده بود. وقتی پرس و جو نمودند فهمیدند که منظور از بند کردن ۲۴ ستاره به چهار ماه ، چهار نعل سم اسب و ۲۴ میخی است که به نعل ها می کوبند (به هر نعل ۶ میخ کوبیده می شود). ۴ ماه یعنی ۴ نعل چون شکل ظاهری نعل به هلال ماه شباهت دارد و ۲۴ میخ هم همان ۲۴ ستاره است و میخ به ستاره تشبیه شده است.
منظور میرعلی از اینکه گفته بود الف را در دال دیدم ، تشبیه میخ به حرف الف و نعل به حرف دال بود. حرف الف اولین حرف از حروف الفبای عربی است و به میخ شباهت دارد. دال نیز هشتمین حرف از حروف الفبای عربی و شبیه به نعل اسب است. پس منظور او از این جمله که «الف را در دال دیدم» این است که «میخ را در نعل دیدم». معنی «دال را در ظلمت دیدم» این است که «نعل را در جای تاریک دیدم». منظور از تاریکی (ظلمت) هم زیر پای اسب است که جمله « در مرو در یک اسب دیدم» آنرا تأئید می کند.
روزها و هفته ها گذشت و وقتی کاروان از سفر بازمی گشت ، باز هم گذرش به این پل افتاد. باز هم سؤال شد: کاروان کیست؟
گفتند : کاروان سلطان حسین است.
زن باز هم گفت : حالا که این طور است ، من از شما باجی نمی گیرم اما باید به سوالی که می کنم پاسخ دهید.
گفتند : باشد. بگو سؤالت چیست؟
زن این بار این گونه گفت:
بو کوچه لر ، نه کوچه لر
کوچه دن گؤچلر گچه
آسمانداکی ئیلدیزلارینگ
بیلسه نگیز سانی نیچه ؟
(ترجمه : این کوچه ها چه کوچه ای است. از کوچه کوچ نشین ها می گذرند. شمار ستارگان آسمان ، اگر گفتی چه تعداد است؟)
کاروانیان این بار نیز هر چه فکر کردند پاسخی نیافتند. دوباره میرعلی را به آنجا آوردند. میرعلی که از اسب تاختن و به این طرف و آن طرف رفتن خسته شده و حوصله اش سر رفته بود ، به او این گونه پاسخ داد:
آت قدرینی ساتان بیلر
اوق قدرینی آتان بیلر
ئیلدیزلارینگ نیچه دیگنی
(ترجمه : قدر اسب را فروشنده می داند. قدر تیر را تیرانداز می داند. شمار ستارگان آسمان را ، آنکه خوابیده بر پشت می داند)
زن سکوت کرد و پل را بر روی کاروان باز کرد تا عبور نمایند. این بار نیز کاروانیان معنای پاسخ میرعلی را نفهمیدند. پس از آن روز ، هر کاروانی که از آن پل عبور می کرد ، اگر اهل کاروان می گفتند که « کاروان سلطان است» ، زن مالک آن پل نمی پرسید «سوالی دارم» ;
آری ؛ صفحات کتاب زنده (ترکمن ها) حاوی میراث ادبی و تاریخی پرافتخار و غنی مردم است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.