مقاله دکتر محمد مصدق
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله دکتر محمد مصدق دارای ۲۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله دکتر محمد مصدق کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله دکتر محمد مصدق،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله دکتر محمد مصدق :
دکتر محمد مصدق
مقدمه
دکتر محمد مصدق(۱۳۴۵-۱۲۶۱) نخستوزیر دولت مردمی ایران و یکی از رهبران جنبش ملیکردن صنعت نفت بود. او که از دانشگاه نوشاتل سوییس در رشتهی حقوق درجهی دکترا گرفته بود، توانست بر حق بودن مردم ایران را در موضوع نفت در دادگاه لاهه ثابت کند. اما کودتایی که با پشتیبانی انگلیس و آمریکا و همراهی برخی نیروهای داخلی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد، بازگشت دوبارهی نظام خودکامهی پهلوی و خانهنشینی مصدق را به همراه داشت. با این همه، کار ماندگار او الهامبخش جنبشهای ضد استعماری در منطقه شد.
کودکی و جوانی
محمد مصدق روز ۲۹ اردیبهشت سال ۱۲۶۱ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا هدایت آشتیانی، وزیر دفتر استیفا(دارایی) در دوران ناصرالدینشاه قاجار بود که گرایش زیادی به میرزاتقیخان امیرکبیر داشت. مادرش ملک تاج خانم(نجم السلطنه) نوادهی عباسمیرزا و بنیانگذار بیمارستان نجمیهی تهران بود. مصدق در خانوادهای پرورش یافت که به اسلام، حضرت محمد(ص) و خاندان پاکش علاقهی فراوان داشتند. میرزا حسنخان اعتماد السلطنه، وزیر انطباعات(چاپ و نشر) ناصرالدین شاه، در روزنامهی خاطرات خود آورده است که هر گاه نشستی از درباریان برگزار میشد و میخواستند در ادامهی کار به هجوگویی و یا نوشیدن شراب بپردازند، میرزا هدایت از آن نشست بیرون میرفت.
مصدق آموزشهای معمول در آن زمان را در تهران فراگرفت و پس از مرگ پدر به مقام استیفای خراسان برگزیده شد. اما از آنجا که به علوم نوین علاقه داشت، کار پدران خود را رها کرد و در مدرسهی سیاسی تهران، که به تازگی برپا شده بود، به ادامهی تحصیل پرداخت. او که در جریان انقلاب مشروطه به جرگهی آزادیخواهان پیوسته بود، پس از آن که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست، زمانی را مانند بسیاری از آزادیخواهان فراری شد و پنهانی زندگی میکرد. سپس از راه روسیه به اروپا رفت و در مدرسهی علوم سیاسی پاریس به
فراگیری آموزشهای عالی پرداخت. او پس از دو سال به دلیل بیماری به ایران بازگشت، اما پس از پنج ماه راهی سوییس شد و در نوشاتل در رشتهی حقوق به فراگیری دانش پرداخت. سرانجام در سال ۱۹۱۳ میلادی توانست درجهی دکترای حقوق را دریافت کند و پس از یک دوره کارآموزی، پروانهی وکالت گرفت.
استاندار مردمی
مصدق بیدرنگ به ایران بازگشت و در مدرسهی علوم سیاسی به آموزش حقوق پرداخت. او در سال ۱۲۹۶ خورشیدی به عنوان معاون وزارت مالیه(دارایی) و عضو کمیسیون تطبیق و حوالجات شد. در دورهی نخستوزیری وثوق الدوله با قرارداد ۱۹۱۹ سخت مخالفت کرد و بدر سفر خود به اروپا، بیانههای اعتراضآمیزی در روزنامههای اروپا به چاپ رساند. سرانجام آن قرارداد شکست خورد، وثوقالدوله برکنار شد و مشیرالدوله بر سر کار آمد. مصدق از سوی مشیرالدوله به وزارت عدلیه(دادگستری) برگزیده شده بود، اما در بازگشت به ایران از راه بوشهر به درخواست مردم فارس به والیگری(استانداری)آنجا برگزیده شد و تا کودتای اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی در همانجا ماند.
مصدق در دورانی که در فارس بود برای برقراری امنیت و جلوگیری از باجگیری سرمایهداران و زورمداران از مردم کوششهای فراوانی کرد. در همان دوران بود که به یکی از عالمان شیراز به نام آیتالله سید محمد شریف تقوی کمک کرد تا کتابی را که با نام قانون الهی نوشته بود به چاپ برساند. آیتالله تقوی در آغاز کتاب خود از همیاری مصدق چنین یاد کرده است:”چندین سال است که من این کتاب را نوشتهام، اما تا کنون امکان مادی برای چاپ آن نداشتم تا این که آقای دکتر مصدق والی فارس شد.” سپس با تمجید و تجلیل از مصدق عنوان می کند که او هزینهی چاپ آن کتاب را پرداخته است.
پس از کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج، دکتر مصدق از نخستین شخصیتها سیاسی بود که با آن کودتا مخالفت کرد و ابلاغیهی حکومت را در فارس انتشار نداد. کوشش او برای تشویق احمدشاه قاجار به پایداری در برابر کودتا به جایی نرسید و چون میدانست سید ضیاءالدین طباطبایی، نخستوزیر کودتا، به دموکراسی و آزادی باور نداشت، از والیگری فارس استعفا داد. پس از اندکی قوامالسلطنه، نخستوزیر، او را برای وزارت دارایی برگزید، اما مصدق به علت حضور آرمیتاژ اسمیت، مستشار انگلیسی، در آن وزارتخانه از پذیرش آن سرباز زد. اما پس از رفتن مستشار انگلیسی در آبان ۱۳۰۰ خورشیدی با گرفتن اختیارهایی از مجلس شورای ملی به وزارت دارایی رفت. با این همه، دولت قوام چندان دوام نیاورد.
دکتر مصدق در ۲۸ بهمنماه ۱۳۰۰ خورشیدی به استانداری آذربایجان برگزیده شد و تا میانهی سال ۱۳۰۱ خورشیدی در مان جایگاه بود. او کوششهای فراوانی برای آسایش مردم آذربایجان انجام داد، اما کارشکنیهای رضاخان، که در آن زمان وزیر جنگ بود، استعفای مصدق را در پی داشت. در پی استعفای دکتر مصدق، نامهها و تلگرافهای فراوانی از سوی عالمان بزرگ آذربایجان، از جمله میرزا باقر رضی، محمد بن موسی ثقه الاسلام، عبدالحسین حسنی و حاج صادق آقا بزرگ به سوی قوامالسلطنه، رییس الوزرا(نخستوزیر) فرستاده شد که خواستار بازگشت مصدق به جایگاه خود بودند.
نمایندهی آزادیخواه
مصدق در دورهی پنجم مجلس شورای ملی نمایندگی مردم تهران را به دست آورد. در همان دوره بود که موضوع تغییر سلطنت و پادشاه شدن رضاخان، که در آن زمان نخست وزیر احمدشاه و همزمان وزیر جنگ بود، مطرح شد. مصدق که از ویرانیها و گرفتاریهایی که نظام خودکامهی قاجار برای مردم ایران به بار آورده بود، نیک آگاه بود و بزرگترین دستاورد انقلاب مشروطه را تفکیک قوا، به وجود آمدن مجلس شورا و کاستن از دخالت های شاه در کارهای کشور میدانست، از مخالفان سرسخت پیریزی یک نظام خودکامهی دیگر شد. او در جلسه ی نهم آبانماه ۱۳۰۴ خورشیدی در سخنرانی خود در مجلس مخالفت خود را با پادشاه شدن رضاخان این گونه بیان کرد:
“بنده در سال گذشته در حضور آقایان محترم به کلامالله مجید قسم یاد کردم که به مملکت و ملت خیانت نکنم. آن ساعتی که قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم و از آقایان تمنا دارم به احترام این فرآن برخیزند و در حضور همهی آقایان شهادت خود را میگویم، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله. من به این کلام الله مجید قسم یاد کردم و این ساعت هم کلام الله خصم من باشد اگر در عقیدهی خودم یک اختلاف و تفاوتی حاصل کرده باشم. من همان بودم که هستم و امروز هم اگر چیزی بر خلاف مصالح مملکت خود ببینم ناچار میشوم برای حفظ مملکت و حفظ قومیت و بقای اسلام از اضهار عقیده خودداری نکنم.”
سپس بدون هراس و ترس از رضاخان، از مردی که همهی نیروی حکومتی آن روزگار را در دست داشت، این گونه از پیریزی یک حکومت خودکامه و ضدآزادی به نمایندگان هشدار داد:
” خوب، اگر ما قائل شویم که آقای رییس الوزرا(سردار سپه) پادشاه بشوند و در کارهای مملکت هم دخالت کنند، شاه هستند، رئیس الوزرا هستند، فرماندهی کل قوا هستند. بنده اگر سرم را ببرند و تکهتکهام بکنند و آقا سید یعقوب هزار فحش هم به من بدهند، زیر بار این حرفها نمیروم. آقای سید یعقوب، شما مشروطهطلب بودید، آزادیخواه بودید. بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی میکردید. حالا عقیدهی شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزرا باشد، هم حاکم؟ اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ میخواستید از دور اول بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم. آزادی نمیخواستیم. یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود.”
با این همه، فریاد مصدق و آزادیخواهان دیگری مانند مدرس، بهار و فرخی یزدی بینتیجه ماند و رضاخان به پادشاهی ایران رسید. پس از پایان کار دورهی ششم مجلس، همانگونه که پیشبینی میشد، بزرگترین دستاورد انقلاب مشروطه، یعنی آزادی انتخابات، از بین رفت و کسانی به مجلس راه یافتند که فرمانبردار بیچون و چرای رضاخان بودند. بسیاری از آزادی خواهان کشته یا زندانی شدند و مصدق نیز نخستین خانهنشینی خود را تجربه کرد. او در سالهای پایانی حکومت رضاخان زمانی را در زندان گذراند و سپس در ملک خود در احمدآباد زیر نظر نیروهای حکومت مجبور به سکوت شد.
آغازی دیگر
با یورش نیروهای متفقین به ایران در جریان جنگ جهانی دوم و برکنار شدن رضاخان از سلطنت، درهای زندانها باز شد و فریاد آزادیخواهان بار دیگر در سرزمن ایران طنینانداز شد. مصدق نیز از احمدآباد به تهران آمد و در انتخابات دورهی چهاردهم مجلس شورای ملی از سوی مردم تهران به نمایندگی مجلس برگزیده شد. از مهمترین رویدادهایی که در آغاز کار آن مجلس رخ داد، مخالفت دکتر مصدق با اعتبارنامهی نمایندگی سید ضیاءالدین طباطبایی بود که در روی کار آمدن رضاخان نقش چشمگیری داشت و اکنون به کمک علی سهیلی، نخستوزیر، از صندوق انتخابات یزد به عنوان نماینده بیرون آمده بود.
مصدق در سخنرانی خود با اشاره به دوران سیاه خودکامگی رضاخان به روشنی به مخالفت با سید ضیاء برخاست:
“دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راهآهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز تدارک مهمات دید. عقیده و ایمان رجال مملکت را از بین برد. املاک مردم را ضبط و فساد اخلاقی را ترویج نمود ; قضات دادگستری را متزلزل کرد و برای بقای خود قوانین ظالمانه وضع کرد ;کاروان معرفت به اروپا فرستاد، اما نخبهی آنها را ناتوان و معدوم کرد. هیچ ملتی در سایهی استبداد به جایی نرسید ; آقا(سیدضیاء) امروز از آزادی مطبوعات صحبت میکنند و از اصلاح معنویات سخن میرانند که نمیدانیم مقصودشان چیست.”
بحث و مجادلهی مصدق و سیدضیاء چند جلسه ادامه یافت، اما سرانجام به علت وجود بسیاری از نمایندگان سلطنتطلب، اعتبارنامهی سیدضیاءالدین طباطبایی با ۵۷ رای موافق و ۲۸ رای مخالف به تصویب رسید. با این همه، کوششهای نمایندگان آزادیخواه باعث شد که علی سهیلی در ۲۵ اسفند ۱۳۲۲ خورشیدی استعفا کند و بر خلاف تصور خودش، مجلسی که میپنداشت خود آن را آراسته و پیراسته است، برکناری او را خواستار شد و از سوی نمایندگان مجلس به دلیل دخالت در انتخابات بازخواست شد. بیگمان سخنرانیهای مصدق و دیگر نمایندگان آزاده در اینگونه جهتگیریهای آن مجلس نقش داشته است. مصدق در یکی از سخنرانیهای خود از وظیفهی نمایندگان مجلس در برابر مردم این گونه سخن گفته است:
“اگر ما در سیاست عالیهی مملکت آزاد نباشیم، چرا من عرض خود را ببرم و زحمت آقایان را فراهم کنم؟ معروف است که در استبداد صغیر، مشیرالسلطنه، صدراعظم محمدعلیشاه، به مردم گفت: شاه مجلس را مرحمت میکنند به شرط این که وکلا در سیاست دخالت ننمایند. اگر غرض از مجلس آن است که وکیل تابع جریانات شود و با هر چه پیش آید بسازد و دم فروبندد، من تصور میکنم که تمام آقایان همچو وکالتی را نخواهند و قبول ننمایند. اگر وکیل آزاد است و میتواند در مصالح عمومی نظریات خود را اظهار کند، وقتی که مصالح عمومی در پیش است از هیچ چیز نباید ملاحظه نماید و باید همه چیز خود را برای خیر و صلاح وطن بخواهد.”
نخستوزیر ایران
در دوران دولت حاج علی رزمآرا موضوع ملی کردن صنعت نفت در مجلس شورای ملی مطرح شد. دکتر مصدق با تشکیل کمیسیون نفت برای پیریزی پیش نیازهای آن کارمهم کوشش میکرد. سرانجام در ۴ آذر ۱۳۲۹ خورشیدی، در میان شگفتی درباریان و دولت و انگلستان، پیشنها ملی شدن نفت در مجلس شورای ملی با امضای دکتر مصدق، دکتر شایگان، الهیار صالح، حسین مکی و حائریزاده خوانده شد. از آن زمان بود که کشمکشهای فراوانی در ایران رخ داد تا کوششهای مصدق و یارانش را ناکام بگذراند.
ترور رزمآرا به دست خلیل طهماسبی، از عضوهای جمعیت فداییان اسلام، وضعیت را دگرگون کرد. محمدرضا شاه دو روز پس از آن ترور، فرمان نخستوزیری حسین علاء را صادر کرد، اما دولت او نیز پس از ۲ ماه استعفاء کرد. مهرهی دیگر شاه برای نخستوزیری، سید ضیاءالدین طباطبایی بود که پشتیبانی انگلیسیها را نیز با خود داشت. با این همه، نمایندگان مجلس به نامزد شاه نظر خوشی نشان ندادند و بیشتر آنها از ترس این که سیدضیاء پس از به دست آوردن فرمان نخستوزیری انحلال دو مجلس سنا و شورا را از شاه بخواهد، به ناچار به دکتر مصدق گرایش پیدا کردند و شاه با اکراه فرمان نخستوزیری مصدق را امضاء کرد.
دکتر مصدق پس از دریافت حکم نخستوزیر در سخنانی کوتاه که از رادیو پخش شد، هدف خود را از پذیرفتن آن جایگاه موضوع ملی کردن نفت بیان کرد:
“هموطنان عزیز، هیچ تصور نمیشد موقعی پیش آید که به عنوان نخستوزیر به وسیلهی رادیو با شما صحبت کنم و هیچ وقت فکر نمیکردم که با ضعف مزاجی که دارم مسوولیت چنین کار خطیری را تقبل نمایم. قضیهی نفت سبب شد که من این بار گران را به دوش بکشم و اکنون تنها خدا میداند که تا کی آن را تحمل کنم ; تردید ندارم که برای قبول این کار و بار گرانی که به دوش گرفتهام از بین میروم. چون مزاج من متناسب با قبول چنین وظیفهی مهمی نیست ولی در راه شما جان چیز قابلی نیست و از صمیم قلب راضی هستم که آن را فدای آسایش شما کنم ;”
ملیشدن صنعت نفت
بسیاری از سیاستمداران بر این باور بودند که دولت مصدق دیری نخواهد پایید و او به زودی درماندگی خود را نشان خواهد داد و از این راه برای همیشه از صحنهی سیاست کنار زده خواهد شد. اما مصدق در کار خود استوار بود و از همان آغاز کار، طرح ملی کردن صنعت نفت را در دستور کار دولت خود قرار داد. او حتی شرط پذیرفتن نخستوزیری را تصویب گزارش کمیسیون نفت در مجلس گذاشت که بیشتر نمایندگان پذیرفتند. برای مصدق ملی کردن نفت نه تنها به دلیل غارت سرمایهی مردم از سوی دولت انگلستان مهم بود، بلکه مهمتر از آن، دخالتهای انگلستان در حکومت و سرنوشت مردم ایران بود. او میخواست با پشتیبانی مردم آن بنای ستمکاری را ویران کند.
دکتر مصدق در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ اعضای دولت خود را به مجلس شورای ملی معرفی کرد و در ۲۴ همان ماه انحلال شرکت نفت ایران و انگلیس را اعلام کرد. روز نوزدهم خرداد هیات مدیره موقت شرکت ملی نفت ایران به ریاست مهندس مهدی بازرگان به آبادان رفت و روز ۲۰ خرداد پرچم ایران بر فراز ساختمانی در خرمشهر، که ادارهی مرکزی شرکت نفت در آنجا بود، برافراشته شد. این کارها خشم دولت انگلستان را برانگیخت و آنها که در ۲۴ مه ۱۹۵۱(۶ خرداد ۱۳۳۰) دادخواستی علیه ایران به دیوان دادگستری بینالمللی لاهه تسلیم کرده بودند، گروهی را برای به ایران فرستادند، اما دیدارها و گفت وگوهای آنها با دولتمردان ایران بی نتیجه ماند. مصدق روز ۲۹ خرداد ۱۳۳۰ طی پیامی به مردم ایران دلیل ناکام ماندن گفت و گوها را این گونه بیان کرد:
“آنها نخواستند زبان ما را بفهمند. من مکررا اعلام کردهام که به هیچ وجه نمیتوانم در اجرای قانونی که مظهر آرزو و ارادهی ملت ایران است قصور و مسامحه کنم و دستور دادم عملیان اجرایی ادامه داده شود.”
با پایان گرفتن گفت وگوها و رفتن جکسون، سفیر انگلستان، از ایران، دولت انگلستان همزمان با پیگیری حقوقی در دادگاه لاهه ایران را به اقدام نظامی نیز تهدید کرد. بیش از چهارهزار چترباز انگلیسی در پایگاههای مجاور خلیج فارس به حالت آماده باش درآمدند و شمار کشتیهای جنگی انگلستان در خلیج فارس به ۹ فروند رسید که در زمان خود بیسابقه بود. اما دشواریها اقتصادی دولت انگلستان در پی از دست دادن یکی از منبعهای مالی اصلی، که سالانه چهل میلیون دلار برای دولت انگلیس درآمد به همراه میآورد، به شکست حزب حاکم و روی کار آمدن حزب محافظهکار و روی کارآمدن وینستون چرچیل انجامید.
در شورای امنیت
روز دوم مهرماه ۱۳۳۰ به دستور نخستوزیر هیات موقت شرکت ملی نفت ایران به کارشناسان و کارکنان انگلیسی شرکت نفت اطلاع داد که باید در یک هفته ایران را ترک کنند. روز پنجم مهرماه وزارت خارجهی انگلیس به شورای امنیت سازمان ملل متحد از دولت ایران شکایت کرد. شورای امنیت روز دیگر از دولت ایران خواست که نمایندهی خود را به شورای امنیت بفرستد. از این رو، دکتر مصدق همراه با گروهی از دولتمردان راهی نیویورک شدند و روز ۱۵ مهرماه در میان استقبال شمار زیادی از ایرانیان مقیم آمریکا به نیویورک وارد شدند. نخستین جلسهی شورای امنیت در ۱۵ اکتبر ۱۹۵۱(۲۳ مهر ۱۳۳۰) برگزار شد و مصدق این گونه از حق مردم ایران دفاع کردند:
“در همسایگی کشور من صدها میلیون تن از مردم آسیا پس از آنکه قرنها که تحت بهرهبرداری استعمار بودهاند، اکنون استقلال خود را به دست آوردهاند. موجب نهایت سپاسگذاری است که میبینم قدرتهای اروپایی به آرزوهای مشروع مردم هند، پاکستان، اندونزی و دیگر کشورهایی که به حق مبارزه کردهاند تا بر اساس آزادی و تساوی مطلق، داخل خانوادهی جهانی گردند، احترام میگذارند و ایران هم فقط همین را میخواهد.”
سپس به کوشش دولت انگلستان که میخواهد سازمان ملل را ابزار دخالت در کشورهای دیگر سازد، اشاره کردند و هشدار دادند: “انگلستان میخواهد شورای امنیت را وسیله قرار دهد تا بتواند در امور داخلی ما مداخله کند. اگر انگلستان در این کار موفق شود اعتماد ملتها به سازمان ملل متحد متزلزل خواهد گشت”. سپس غارت سرمایههای مردم ایران از سوی شرکت نفت انگلستان را چنین بیان کردند:
“شرکت نفت در سال ۱۹۵۰ بین ۱۸۰ تا ۲۰۰ میلیون لیره از ایران نفت برده و از این مبلغ در مجموع ۱۶ میلیون لیره بابت حق السهم منافع و مالیات به ایران پرداخته است و حال آنکه منافعی که در همین یک سال نصیب انگلستان شده بیش از ۱۱۴ میلیون لیرهای است که به گفتهی نمایندهی انگلیس طی نیم قرن به ایران پرداخت شده است .”
جلسههای دیگر شورای امنیت نیز با سخنان توهین آمیز نمایندهی انگلستان و پاسخهای پر شور مصدق و الهیار صالح، نمایندهی مجلس ایران، پیگیری شد. سرانجام شورای امنیت در۱۸ اکتبر ۱۹۵۱(۲۶ مهر ۱۳۳۰) اعلام کرد تا اظهار نظر دادگاه لاهه مساله را مسکوت خواهد گذارد. به این ترتیب، دولت انگلستان در شورای امنیت کاری از پیش نبرد و مصدق به صورت یک قهرمان ملی از آن بیرون آمد. او حتی برای مردم منطقه نیز چون یک قهرمان نمود پیدا کرده بود. برای نمونه، هنگامی که در راه بازگشت به ایران به دعوت نخست وزیر مصر به خاک آن کشور پا نهاد، با استقبال پرشور و میلیونی مردم مصر روبهرو شد که شعار میدادند یحیی المصدق(زنده باد مصدق) یحیی الایران(زنده باد ایران).
در دیوان لاهه
دولت انگلستان در ۱۴ فروردین ۱۳۳۱ دادخواست خود را برای بار دوم به دیوان دادگستری بینالمللی لاهه تسلیم کرد. نخستین نشست دیوان لاهه در ۱۹ خرداد برگزار شد. نخستوزیر ایران سخنرانی خود را به زبان فرانسه پیرامون سیاستهای استعماری انگلستان در ایران از سدهی نوزدهم میلادی تا آن زمان، آغاز کردند و سپس با اشاره به تهدیدهای نظامی انگلستان چنین گفتند:
“اینک که ملت ایران به علتالعلل بدبختیهای خود پی برده، مصمم است که مایهی فساد را برای همیشه ریشهکن کند و با تجربهی تلخی که در گذشته از دخالت بیگانگان در امور کشور حاصل کرده به طور جدی با هر گونه دخالت غیر در امور خود مخالف است و به همین جهت در مقابل تهدیدهای اخیر انگلستان از قبیل اعزام چترباز و فرستادن ناوهای جنگی به آبهای ایران ایستادگی به خرج داده و خواهد داد و از اقدامات انگلستان که صورت محاصرهی اقتصادی و توطئه علیه دولت و تبلیغات سوء به خود گرفته تردیدی به خود راه نخواهد داد; دولت انگلستان شرکت نفت را به صورت دولتی در قلمروی دولت ایران درآورده بود. شرکت نفت نه تنها در داخل حوزهی عملیاتش، بلکه در سراسر ایران سرویس جاسوسی ترتیب داده بود. انگلیسیها با بیچاره کردن مردم بیچاره کوشیدهاند جیب خود را پر کنند; اصل ملی کردن از حقوق مسلمهی هر ملتی است که تاکنون بسیاری از دولتهای شرق و غرب از آن استفاده نمودهاند. اصرار و ادعای انگلستان به اینکه ما را اسیر یک قرارداد خصوصی کند،
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.