مقاله در مورد زندگینامه بیهقی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله در مورد زندگینامه بیهقی دارای ۳۰ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد زندگینامه بیهقی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد زندگینامه بیهقی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد زندگینامه بیهقی :
زندگینامه بیهقی
زندگینامه
بیهقی درسال ۳۸۵ ه. ق در ده حارث آباد بیهق(سبزوار قدیم) به دنیا آمد .نامش را ابوالفضل محمد نهادند. پدر ش اورا در سالهای اول زندگی در بیهق و سپس، در شهر نیشابور به کسب دانش گماشت. ابوالفضل که از هوش ویژهای برخوردار بود و به کار نویسندگی عشق میورزید، در جوانی از نیشابور به غزنین رفته (حدود ۴۱۲ هـ.ق)، جذب کار دیوانی گردید و با شایستگی و استعدادی که داشت به زودی به دستیاری خواجه ابونصر مشکان بر گزیده شد (صاحب دیوان رسالت محمود غزنوی ). این استاد تا هنگام مرگ لحظهای بیهقی را از خود جدا نساخت و چنان گرامی اش
میداشت که حتی اسرار دستگاه غزنویان را نیز با او در میان می گذاشت و این کاربعدها سرمایه گرانبهایی برای بیهقی گردید، چنانکه رویدادهایی را که خود شاهد و ناظر نبوده از قول استادش نقل کرده است.
پس از محمود، بیهقی در پادشاهی کوتاه مدت امیر محمد (پسر محمود) دبیر دیوان رسالت
بود و هنگامیکه که مسعود به پادشاهی رسید، شاهد لحظه به لحظه زندگانی او بود، و به همین دلیل است که تاریخ خود را مثل روزشمار زندگی او نوشته است. پس از در گذشت بونصر مشکان (۴۳۱ هـ.ق) سلطان مسعود، بیهقی را برای جانشینی استاد از هر جهت شایسته ولی« جوان» دانسته ــ هر چند که وی در این هنگام چهل و شش ساله بوده است ـــبه این جهت بو سهل زوزنی را جایگزین او کرد و بیهقی را بر شغل قبلی نگه داشت.
ناخشنودی بیهقی از همکاری با او در کتابش منعکس شده است، تا آنجا که تصمیم به استعفا گرفت، ولی سلطان مسعود او را به پشتیبانی خود دلگرم و به ادامه کار واداشته است.
پس از کشته شدن مسعود (۴۳۲ هـ.ق) بیهقی همچون میراثی گرانبها، به خدمت دستگاه پادشاهی فرزند او(مودود) مشغول شد و پس از آنکه نوبت فرمانروایی به عبدالرشید ـ پسر دیگر محمود غزنوی ـ رسید، بیهقی چنان تجربه کسب کرده بود که شایسته ی شغل صاحبدیوانی شد. اما مدتی نگذشت که در اثر مخالفت و سخن چینیهای غلامی فرومایه ، از کار بر کنار گردید، و سلطان دست این غلام را در بازداشت بیهقی و غارت خانه او باز گذاشت. بیهقی سر گذشت دردناک این دوره از زندگیش را در تاریخ خود آورده بوده است که این بخش از نوشتههای وی جزو قسمتهای از دست رفته کتاب است، ولی خوشبختانه عوفی در فصل نوزدهم از باب سومجوامع الحکایات این داستان را نقل به معنا کرده است:
هنگامی که سلطان عبدالرشید غزنوی، به دست غلامی از غلامان شورشی (طغرل کافر نعمت) کشته شد (۴۴۴ هـ.ق) با دگرگون شدن اوضاع، بیهقی از زندان رهایی یافت، ولی با آنکه زمان چیرگی غلام به حکومت رسیده، پنجاه روزی بیش نپاییده و به قول صاحب «تاریخ بیهق» بار دیگر «ملک با محمودیان افتاد»، بیهقی دیگر به پذیرفتن شغل و مقام درباری گردن ننهاد و کنج عافیت گزید و گوشهگیری اختیار کرد.
بیهقی که دیگر به روزگار پیری و فرسودگی رسیده و در زندگی خود فراز و نشیبهای بسیار دیده بود، زمان را برای گردآوری و تنظیم یادداشتهای خود مناسب یافته و از سال ۴۴۸ هـ .ق به تألیف تاریخ پردازش خود پرداخت و در سال ۴۵۱ این کار را به انجام رساند.
بیهقی هشتاد و پنج سال زیسته و به گفته ابوالحسن بیهقی در«تاریخ بیهق» به سال ۴۷۰ هـ.ق در گذشته است و به این ترتیب نوزده سال پس از اتمام کتابش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازهای در زمینه کار خود دسترسی مییافته، آن را به متن کتاب میافزوده است.
تاریخ بیهقی
مشهورترین اثر بیهقی “تاریخ” اوست که از مهمترین کتب تاریخ و ادب فارسی است در شرح سلطنت “آل سبکتکین” در سی مجلد که در آن از تشکیل دولت “غزنوی” تا اوایل سلطنت” ابراهیم بن مسعود” سخن گفته است، اما اکنون فقط قسمتی از وقایع سلطنت “مسعود بن محمود غزنوی” و “تاریخ خوارزم” از زوال دولت “آل مأمون” و افتادن آن به دست سلطان محمود و حکومت “آلتون تاش حاجب”، در تا غلبه ی “سلاجقه”، موجود است.
درباره ی سبک و شیوه نگارش این کتاب و مؤلف آن سخن بسیار گفته و نوشتهاند و از میان همه نوشتهها به قول استاد فیاض_بیهقی شناس_ بسنده مى کنیم که :بیهقی گزارشگر حقیقت بود.
معرفی آثار
کتابی که امروز به نام «تاریخ بیهقی» میشناسیم، در آغاز «تاریخ ناصری» خوانده میشده است به دو احتمال: نخست به اعتبار لقب سبکتگین(پدر محمود غزنوی) که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده، و دیگر لقب سلطان مسعود که «ناصرالدین الله» بوده است. به هر حال کتاب به نامهای دیگری نیز نامیده میشده، از این قرار:
تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ، جامع فی تاریخ سبکتگین و سرانجام تاریخ بیهقی، که گویا بر اثر بیتوجهی به نام اصلی آن (تاریخ ناصری) به این نامها شهرت پیدا کرده بوده است. بخش موجود تاریخ بیهقی را «تاریخ مسعودی» نیز میخوانند از جهت آنکه تنها رویدادهای دوره پادشاهی مسعود را در بر دارد.
علاوه بر این کتاب “ابن فندق” کتابی دیگر به نام “زینهالکتاب” در آداب کتاب
به بیهقی نسبت داده است.
ویژگی سخن
اهمیت تاریخ بیهقی از دو جهت است یکی از جهت تاریخ نگاری و دیگر از لحاظ هنر نویسندگی.
نثر بیهقی نوعی نثر داستانی است که در خدمت محتوای تاریخی قرار گرفته است.
در مواردی که نویسنده مناسب دانسته، از اطناب استفاده شده اما در مجموع ایجاز در کلام کاملاً بارز است و این، یکی از جلوه های بارز «بلاغت طبیعی» در سخن بیهقی است.
تمثیلات و تعبیرات به کار رفته، بلیغ و زیباست.
استشهاد به تاریخ و قصه.
آفرینش واژه ها و ترکیبات بدیع.
استفاده طبیعی و غیر متکلفانه از لغات و جمع مکسر و گاهی هم عبارات عربی.
حذف افعال و حتی گاهی قسمتی از یک عبارات به قرینه، بنا به اقتضای بلاغت کلام.
زیبایی و خوش آهنگی کلام.
توصیف دقیق و جذاب وضعیت ظاهری و باطنی افراد.
تجسم و تصویر هنرمندانه صحنه ها و اشیا.
ایجاز و اطناب به جا و طبیعی.
تاریخ بیهقی یا تاریخ مسعودی نام کتابی نوشته ابوالفضل بیهقی است که موضوع اصلی آن تاریخ پادشاهی مسعود غزنوی پسر سلطان محمود غزنوی است. این کتاب علاوه بر تاریخ غزنویان، قسمتهایی درباره تاریخ صفاریان، سامانیان و دوره پیش از پادشاهی محمود غزنوی دارد. نسخه اصلی کتاب حدود ۳۰ جلد بوده و از این کتاب امروزه مقدار کمی (حدود پنج مجلد) بر جای ماندهاست.
نام کتاب
برخی این کتاب را «تاریخ ناصری» نامیدهاند، از جمله ابن فندق بیهقی که در سال ۴۹۰ ه. ق. در منطقه بیهق به دنیا آمده و بسیاری دیگر پس از او. برای این نامگذاری دو احتمال موجود است: نخست به اعتبار لقب سبکتگین (پدر محمود غزنوی) که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده و دیگر لقب سلطان مسعود که «ناصرالدین الله» بودهاست.
به هر حال کتاب به نامهای دیگری نیز خوانده میشده، از جمله: تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ، جامع فی تاریخ سبکتگین و سرانجام تاریخ بیهقی که گویا بر اثر بیتوجهی به نام اصلی آن (تاریخ ناصری) به این نامها شهرت پیدا کرده بودهاست
بخش موجود تاریخ بیهقی را «تاریخ مسعودی» نیز میخوانند از آن جهت که قسمتهای بازمانده آن بیشتر رویدادهای دوره پادشاهی سلطان مسعود غزنوی را در بر دارد.
دوره تاریخی و متون به جا مانده
با این که بسیاری از مورخان بر این عقیده بودهاند که تاریخ بیهقی، دوره حکومت غزنویان را در بر میگیرد، از متن کتاب مشخص میشود که بیهقی بازگویی وقایع را از سال ۴۰۹ آغاز کرده و تا کمی پیش از مرگش حدود سال ۴۷۰ ادامه داده.[۳] البته روایاتی مربوط به پیش از سال ۴۰۹ هم در کتاب هست (حتی برخی از اهم حوادث تاریخی پس از اسلام را که عمدتاً در خراسان و شرق ایران رخ داده) ولی بیهقی این وقایع را عمدتاً به نقل از دیگران آوردهاست. مثلاً «باب خوارزم» به نقل از استاد ابوریحان بیرونی و دوران کودکی مسعود به نقل از «خواجه عبدالغفار» نقل شدهاست
.
چیزی که امروز از تاریخ بیهقی به جا مانده با برگهایی از مجلد پنجم آغاز میشود و به مجلد دهم ختم میشود و محدوده وقایع آن به شرح حوادث پس از مرگ سلطان محمود غزنوی (سال ۴۲۱) تا فرار سلطان مسعود غزنوی به هند (۴۳۲) محدود میشود، به علاوه «باب خوارزم» که از زمان سلطنت سلطان محمود است.
تاریخ بیهقی هرچند از غزنویان جانبداری میکند[نیازمند منبع]، با این حال بهتر از هر کتاب دیگری اشتباهات و اشکالات حکومت آنان را نشان میدهد، افزون بر این، اطلاعات بسیار ارزشمندی در مورد چند و چون زندگی در آن روزگار و ارزشها و اعتقادات آنان در اختیار میگذارد.
خلاصه کتاب
مجلد پنجم
ابتدای این فصل از کتاب موجود نیست و با نامه بزرگان دولت امیر محمد برادر سلطان مسعود به او شروع میشود، که در آن به توضیح اوضاع امیر محمد در قلعه کوهتیز پرداختهاند و اینکه بعد از خلع او در غزنین شادی برپا شدهاست. پس از آن از جانب سلطان مسعود نامهای به حاجب بزرگ علی قریب داده میشود که در آن گفته شده که تمام بزرگان و لشکریان به پیش او بیایند و در نامه دیگری به خط خودش تذکر میدهد که به خانواده امیر محمد آزار نرسانند. پس از این نامه بزرگان کسور فوج فوج به سمت هرات حرکت میکنند.
پس از آن بیهقی به ذکر کارهای سلطان مسعود در زمان سلطنت برادرش میپردازد که هنگام مرگ سلطان محمود، او در سپاهان بود و میخواست که سپاهسالار تاش فراش را به سوی همدان گسیل کند که خبر به او میرسد که حاجب بزگ علی میخواهد امیر محمد را از گوزگانان بیاورد و به سلطنت برساند و ادامه ماجرا را از قوا طاهر ذبیر بیان میکند که نامهای از طرف عمه سلطان مسعود به او میرسد که خبر مرگ سلطان محمود و اوضاع غزنین را به او میگوید و او را تشویق میکند که برای به دست آوردن حکومت تلاش کند. مسعود نیز سپاهسالاران را جمع میکند و قرار را برنی میگذارد که پسر کاکو را تهدید کند تا صلح کند و پس از آن راهی خراسان شود.
فردای آن روز عزای سلطان محمود به مدت سه روز برگزار میشود و در همان رمان نامهای از جانب خلیفه برای شفاعت پسر کاکو به مسعود میرسد که با توجه به این نامه و سه روز نامه نگاری با پسر کاکو، قرار بران شد که پسر کاکو به عنوان نماینده سلطان مسعود در سپاهان باشد و هر سال نیز در نوروز و مهرگان برای او خراج بفرستد.
بعد از این ماجرا سلطان مسعود به سمت ری حرکت میکند و در کنار شهر خیمه میزند. در آنجا سفیری را به طرف غزنین میفرستد تا با امیر محمد در مورد سلطنت به گفتگو بنشیند. در همان زمان نامهای از خلیفه القادر بالله به رسم تعزیت و تهنیت به او میرسد که در آن از طرف خلیفه به او گفته میشود که به سمت خراسان برود تا در کار مملکت گسلی پدید نیاید. سلطان مسعود فرمان میدهد که نامه را در شهرهای مختلف بخوانند تا ولیعهدی او مشخص شود. همچنین هم زمان با این نامه، نامههای دیگری از غزنین به مسعود میرسد که در آن متعهد میشدند که زمانی که لشکر او به خراسان برسد به او ملحق میشوند. با مشاهده این نامه سران لشکر برای
مشورت جمع میشوند و قرار بر این میشود که به سرعت به سمت نیشابور حرکت کنند و کسی را به شحنگی ری برگزینند که سلطان مسعود، حسن سلیمان را بر میگزیند.
پس از انجام مراسم معرفی حسن سلیمان به مردم ری لشکر به سمت دامغان حرکت میکند که در آنجا بوسهل زوزنی به آنها میرسد. بوسهل زوزنی که از قلعهای که در آن زندانی بود فرار کرده بود، یکشبه تبدیل به وزیر سلطان مسعود میشود و از قدرت طاهر دبیر و دیگران کاسته میشود.
در راه دامغان به نییشابور رکابداری که از جانب سلطان محمود به سمت پسر کاکو همراه یا خلعت و نامهای مبنی بر عاق شدن مسعود فرستاده شده بود، به سلطان مسعود میرسد و میگوید که او این نامهها را به فرمان حاجب غازی به سپاهان نبردهاست و پس از شنیدن حرکت لشکر از ری به سمت آنها حرکت کردهاست. سلطان مسعود فرمان میدهد که نامهها را پاره کنند.
در همین رابطه و بزرگداشت بوسهل زوزنی به وسیله سلطان مسعود، بیهقی حکایتی را در رابطه با داستان جنگ مأمون و امین عباسی بر سر خلافت و رفتار فضل ربیع در این رابطه، ذکر میکند.
پس از آن سلطان مسعود به بیهق میرسد و حاجب غازی به استقبال او میآید و از آنجا به نیشابور حرکت میکنند و در باغ شادیاخ حسنک وزیر منزل میکنند. فردای آن روز که بزرگان نیشابور در کنار مسعود جمع میشوند، به دستور او قوانین حسنک وزیر برچیده میشود و زندانیها آزاد میشوند.
در همین هنگام نامهای از ری میرسد که حملهای از طرف بازماندگان ال بویه توسط مردم ری و سپاه حسن سلیمان دفع شد و همچنین رسولی از طرف خلیفه به نیشابور میآید که از طرف خلیفه، خلعت امیری را به او میدهد و دستور میدهد که به نام امیر مسعود در شهرهای مختلف خطبه بخوانند.
امیر مسعود بهسمت هرات حرکت میکند و در آتجا عید رمضان را برگزار میکند و پس از پنج شش ماه به شراب خواری میپردازد. در همان زمان منگیتراک (برادر علی قریب) هرات میرسد و نامهای را مبنی بر توقیف امیر محمد تحویل میدهد. سلطان مسعود نامهای به حاجب بزرگ علی میرسد که خود و لشکر به سمت هرات حرکت کنند. علی قریب نیز دستور حرکت لشکریان را میدهد و میگوید که خود با لشکر هند به سمت شلطان مسعود حرکت میکند. همچنین قبل از حرکت لشکر به فرمان بوسهل زوزنی حسنک وزیر ار به هرات فرستادند.
بیهقی در اینجا به نقل از بونصر مشکان، حرفهای حاجب بزرگ علی را بیان میکند که به او گفته بود که ملاطفات و نامههای مهرآمیز سلطان مسعوود حیلهای بیش نیست و دیگران نمیگذارند که من در این مفام باقی بمانم و من میتوانم که از راه سیستان با لشکر هند به سمت کرمان و اهواز حرکت کنم و تا بغداد هم پیش بروم، اما به خاطر این که سلطان محمود را ببرزگ بدارم این کار را نمیکنم و تنها اشتباه کار من این بود که خیلی زود محمد را به عنوان جانشین معرفی کردم و سپس ابوالفضل بیهقی خبر از نامهای از طرف علی قریب به پسر میدهد که در آن با او خداحافظب کرده و احتمال مرگ خود را دادهاست. لشکر و بزرگان حکومت به هرات میرسند که در آنجا بی توجهی سلطان مسعود به بزرگان دوران سلطان محمود (محمودیان)، من جمله بونصر مشکان، قابل توجه است. پس از آن خبر رسیدن حاجب بزرگ علی و لشکر هند میرسد. از او استقبال به عمل میآید و د رمجلسی در حضور سلطان مسعود، آلتوناش وساطت حاجب علی قریب را میکند. سلطان از علی قریب وضعیت امیر محمد را می پرسد و از وضعیت حقوق لشکریان از او سوال میکند.
در همان شب علی قریب و برادرش را دستگیر میکنندو ابوالفضل بیهقی درباره نااهلی روزگار ابیاتی از عتابی، پسر رومی و رودکی را به شهادت میآورد و عاقبت علی قریب را به سرانجام ابومسلم راسانی تشبیه میکند. اموال علی قریب غارت میشود و سلطان مسعود در پیغامی به آلتوناش، خطای قریب را در به سلطنت رساندن امیر محمد گوشزد میکند و ادامه میگوید که او را به کشتن نخواهد داد و تنها در جایی زندانی میکند.
آلتوناش در جواب سلطان خود را بنده فرمانبردار می خواند، اما بیار ترسیده بود و در صحبتی با مسعدی گفته بود که سلطان مسعود مرا هم از دسته محمودیان میداند. بونصر مشکان هم که از صحبت نکردن شاه با خود ناراحت بود، به آلتوناش پیشنهاد میکند که به خوارزمشاه برگردد و یکی از فرزندان خود را به جای خود بگمارد.
سلطان مسعود، سپاه سالار غازی را والی بلخ و سمنگان میکند. در این احوال، روزگار بر محمودیان همچنان سخت بود و بدتر از همه انها حسنک وزیر بود که بوسهل زوزنی اورا به دست نوکر خویش سپرده بود تا عذابش دهدو از آن طرف قاصدی را به قلعهای که خواجه احمد حسن در ان بود، می فرستد تا او را به بلخ بیاورند، زیرا که در روزگار سلطان محمود از او دفاع کرده بود.
سلطان مسعود بونصر مشکان را به ریاست دیوان رسالت برمی گزیند و در مقابل بوسهل زوزنی از او دفاع میکند و برای کارهای مختلف از بونصر مشورت می خواهد. در اینجا بیهقی به مشکلات مقابل سلطان مسعود اشاره میکند که عبارت بودند از علی تگین و ترکمانان.
سپس بیهقی در بخش دیگری به احوالات امیر محمد در قلعه کوهتیز ممی پردازد و تاریخ را از آن
جا که لشکر از تگیناباد به سمت هرات حرکت کرد از قول غبدالرحمن فوال، ادامه میدهد: که او و دیگر خدمتگزارن امیر محمد منتظر فراخوان سلطان مسعود بودند و حاجب بگتگین در آنجا به خوبی از آنان پذیرایی میکرد و امیر مخند در اکثر مواقع مشغول شزابخواری بوده است و از قاصدی میگوید که خبر فرار کردن بوبکر دبیر ار به امیر محمد میدهد که امیر محمد هم بسیار شاد میشود.
دیگر روز قاصدی از سلطان مسعود نزد حاجب بگتگین میآید و از آن به بعد او اجازه ملاقات کسی را به امیر محمد نمیدهد و چون دلیل آن را می پرسد ، میگوید که قرار است که معتمدی از طرف سلطان مسعود به نزد او بیابد و جای نگرانی نیست.
معتمد که به او احند طشت دار میگفتند به امیر محمد میگوید که سلطان زمستان را در بلخ خواهد بود و برای بهار به غزنین میرود و در آنجا او را ملاقات خواهد کرد و از او نسخه آنچه را که از خزانه برداشت کرده است را می خواهد و میخواهد که هر آنچه را تا این مدت از خزانه برداشته است به حاجب بگتگین بازگرداند
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.