مقاله صفتهای پسندیده و توصیفهای قرآنی


در حال بارگذاری
18 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
3 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله صفتهای پسندیده و توصیفهای قرآنی دارای ۹۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله صفتهای پسندیده و توصیفهای قرآنی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله صفتهای پسندیده و توصیفهای قرآنی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله صفتهای پسندیده و توصیفهای قرآنی :

توصیف بنده

آیات ۶۳_۶۸ فرقان
وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً(۶۳)وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سجَّداً وَ قِیَماً(۶۴)وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کانَ غَرَاماً(۶۵)إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(۶۶)وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسرِفُوا وَ لَمْ یَقْترُوا وَ کانَ بَینَ ذَلِک قَوَاماً(۶۷)وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَن یَفْعَلْ ذَلِک یَلْقَ أَثَاماً(۶۸)

یُضعَف لَهُ الْعَذَاب یَوْمَ الْقِیَمَهِ وَ یخْلُدْ فِیهِ مُهَاناً(۶۹)إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صلِحاً فَأُولَئک یُبَدِّلُ اللَّهُ سیِّئَاتِهِمْ حَسنَتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً(۷۰)وَ مَن تَاب وَ عَمِلَ صلِحاً فَإِنَّهُ یَتُوب إِلى اللَّهِ مَتَاباً(۷۱)
ترجمه
بندگان خاص خداى رحمان آن کسانند پیشگان ، خطابشان کنند سخن ملایم گویند (۶۳)و کسانى که شب را با سجده و نماز براى پروردگارشان به روز آرند (۶۴)و کسانى که گویند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان که عذاب آن دائم است (۶۵)که جهنم قرارگاه و جاى بدى است (۶۶)و کسانى که چون خرج مى کنند اسراف نکنند و بخل نورزند و میان این دو معتدل باشند (۶۷)و کسانى که با خداى یکتا خدایى دیگر نخوانند و انسانى را که خدا محترم داشته جز به حق نکشند و زنا نکنند و هر که چنین کند به زودى سزا بیند (۶۸)
روز قیامت عذابش دو برابر شود و در آن به خوارى جاویدان به سر برد(۶۹)مگر آنکه توبه کند و مؤ من شود و عمل شایسته کند آنگاه خدا بدیهاى این گروه را به نیکیها مبدل کند که خدا آمرزگار و رحیم است (۷۰)و هر که توبه کند و عمل شایسته انجام دهد به سوى خدا بازگشتى پسندیده دارد (۷۱)

۵۹زخرف آیه
إِنْ هُوَ إِلا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنَهُ مَثَلاً لِّبَنى إِسرءِیلَ(۵۹)
ترجمه
(وگر نه عیسى که خدا نبود) او نبود مگر بنده اى که ما بر او انعام کرده ، و او را مثلى براى بنى اسرائیل قرار دادیم (۵۹).

وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً(۶۳)
تفسیر المیزان
صفات مؤ منین : تواضع و فروتنى ، و برخورد سالم درمقابل برخورد زشت و لغو جاهلان با ایشان وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً بعد از آنکه در آیه قبلى استکبار و خود خواهى کفار بر خداى سبحان و اهانتشان نسبت به اسم کریم و رحمان را ذکر کرد، در این آیه در مقابل آن رفتار مؤ منین را ذکر مى کند که نه تنها به اسم رحمان اهانت نمى کند، بلکه خود را بنده رحمان مى دانند همان رحمانى که کفار از لفظ آن گریزان بودند و نفرت داشتند.

در این آیه دو صفت از صفات ستوده مؤ منین را ذکر کرده ، اول اینکه : ((الّذین یمشون على الارض هونا)) ((مؤ منین کسانى هستند که روى زمین با وقار و فروتنى راه مى روند)) و ((هون )) به طورى که راغب گفته به معناى تذلل و تواضع است بنابراین ، به نظر مى رسد که مقصود از راه رفتن در زمین نیز کنایه از زندگى کردنشان در بین مردم و معاشرتشان با آنان باشد. پس مؤ منین ، هم نسبت به خداى تعالى تواضع و تذلل دارند و هم نسبت ب ه مردم چنینند، چون تواضع آنان مصنوعى نیست ، واقعا در اعماق دل ، افتادگى و تواضع دارند و

چون چنینند ناگزیر، نه نسبت به خدا استکبار مى ورزند و نه در زندگى مى خواهند که بر دیگران استعلاء کنند و بدون حق ، دیگران را پائین تر از خود بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزت موهومى که در دشمنان خدا مى بینند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمى کنند. پس خضوع و تذللشان در برابر مؤ منین است نه کفار و دشمنان خدا، البته این در صورتى است که به گفته راغب کلمه ((هون )) به معناى تذلل باشد. و اما اگر آن را به معناى رفق و مدارا بدانیم معناى آیه این مى شود که : مؤ منین در راه رفتنشان تکبر و تبختر ندارند.

صفت دومى که براى مؤ منین آورده این است که ، چون از جاهلان حرکات زشتى مشاهده مى کنند و یا سخنانى زشت و ناشى از جهل مى شنوند، پاسخى سالم مى دهند، و به سخنى سالم و خالى از لغو و گناه جواب مى گویند، شاهد اینکه کلمه سلام به این معنا است آیه ((لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما الا قیلا سلاما سلاما)) مى باشد، پس حاصل و برگشت معناى این کلمه به این است که : بندگان رحمان جهل جاهلان را با جهل مقابله نمى کنن دو این صفت ، صفت عباد رحمان در روز است که در میان مردمند و اما صفت آنان درشب همان است که آیه بعدى بیان نموده مى فرماید;

تفسیر نمونه
صفات ویژه بندگان خاص خدا
از این آیات به بعد بحث جامع و جالبى پیرامون صفات ویژه بندگان خاص پروردگار که تحت عنوان عبادالرحمان آمده ، مطرح مى شود، و در حقیقت تکمیلى است براى آیات گذشته که مشرکان لجوج هنگامى که نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء و غرور مى گفتند: رحمان چیست ؟ و دیدیم که قرآن ضمن دو آیه خداوند رحمان را به آنها معرفى کرد، اکنون نوبت این رسیده است به بندگان خاص این خداوند رحمان را معرفى کند، جائى که بندگان او این قدر عالى مقام و با شخصیتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى توان درک کرد.
این آیات دوازده صفت از صفات ویژه آنان را بیان مى کند که بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى ، و پاره اى اجتماعى ، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش دیگرى جمعى است ، و رویهم رفته مجموعه اى است از والاترین ارزشهاى انسانى

نخست مى گوید: بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بى تکبر بر روى زمین راه مى روند (و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا) در واقع نخستین توصیفى که از عباد الرحمن شده است ، نفى کبر و غرور و خودخواهى است که در تمام اعمال انسان و حتى در کیفیت راه رفتن او آشکار مى شود زیرا ملکات اخلاقى همیشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حرکات انسان نشان مى دهند، تا آنجا که از چگونگى راه رفتن یک انسان مى توان با دقت و موشکافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.

آرى آنها متواضعند، و تواضع کلید ایمان است ، در حالى که غرور و کبر کلید کفر محسوب مى شود، در زندگى روزمره با چشم خود دیده ایم و در آیات قرآن نیز کرارا خوانده ایم که متکبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقایق را به باد مسخره مى گرفتند، و دید آنها فراتر از نوک بینى آنها نبود، آیا با این حالت کبر ایمان آوردن امکان پذیر است ؟!

آرى این مؤ منان بنده خداوند رحمانند، و نخستین نشانه بندگى همان تواضع است . تواضعى که در تمام ذرات وجود آنان نفوذ کرده و حتى در راه رفتن آنها آشکار است.
و اگر مى بینیم یکى از مهمترین دستوراتى که خداوند به پیامبرش مى دهد این است که و لا تمش فى الارض مرحا انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا: در روى زمین از سر کبر و غرور گام بر مدار چرا که نمى توانى زمین را بشکافى و طول قامتت هرگز به کوهها نمى رسد. (سوره اسراء آیه ۳۷) نیز به خاطر همین است که روح ایمان تواضع مى باشد.

راستى اگر انسان کمترین شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى داند در برابر این عالم بزرگ چه اندازه کوچک است ؟ حتى اگر گردنش همطر از کوهها شود تازه بلندترین کوههاى زمین در برابر عظمت زمین کمتر از برآمدگیهاى پوست نارنج نسبت به آن است ، همان زمینى که خود ذره ناچیزى است در این کهکشانهاى عظیم آیا با این حال کبر و غرور دلیل جهل و نادانى مطلق نیست ؟!

در حدیث جالبى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم که روزى از کوچه اى عبور مى کردند جمعى از مردم را در یک نقطه مجتمع دیدند از علت آن سؤ ال کردند عرض کردند دیوانه اى است که اعمال جنون آمیز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته پیامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مى خواهید دیوانه واقعى را به شما معرفى کنم ؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى دادند فرمود: المتبختر فى مشیه الناظر فى عطفیه ، المحرک جنبیه بمنکبیه الذى لا یرجى خیره و لا یؤ من شر، فذلک المجنون و هذا مبتلى !: کسى که با تکبر و غرور راه مى رود و پیوسته به دو طرف خود نگاه مى کند، پهلوهاى خود را با شانه خود حرکت مى دهد (غیر از خود را نمى بیند و اندیشه اش از خودش فراتر نمى رود) کسى که مردم به خیر او امید ندارند و از شر او در امان نیستند دیوانه واقعى او است اما این را که دیدید تنها یک بیمار است.

دومین وصف آنها حلم و بردبارى است چنانکه قرآن در ادامه همین آیه مى گوید: و هنگامى که جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند در پاسخ آنها سلام مى گویند (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما)

سلامى که نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است ، نه ناشى از ضعف ، سلامى که دلیل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبک مغزان است ، سلام وداع گفتن با سخنان بى رویه آنها است ، نه سلام تحیت که نشانه محبت و پیوند دوستى است ، خلاصه سلامى که نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است.
آرى یکى دیگر از پدیده هاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است که بدون آن هیچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشیب عبودیت و بندگى خدا را طى نخواهد کرد مخصوصا در جوامعى که افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است .

 

وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سجَّداً وَ قِیَماً(۶۴)
تفسیر المیزان
کلمه ((بیتوته )) به معناى ادراک شب است – چه بخوابد یا نخوابد – و کلمه ((لربهم )) متعلق است به کلمه ((سجدا)) و دو کلمه ((سجد)) و ((قیام )) جمع ساجد و قائم است و مراد از این بیتوته در شب در حال سجده و حال ایستاده این است که : شب را به عبادت خدا به آخر مى رسانند، که یکى از مصادیق عبادتشان همان نماز است که هم افتادن به خاک جزء آن است و هم به پا ایستادن و معناى آیه این است که : بندگان رحمان کسانى هستند که شب را درک مى کنند در حالى که براى پروردگار خود سجده کنندگان و یا به پا ایستادگانند – یعنى پشت سر هم سجده مى کنند و برمى خیزند -، ممکن هم هست که مراد تهجد به نوافل شب باشد.

تفسیر نمونه
در دومین آیه به سومین ویژگى آنها که عبادت خالصانه پروردگار است
پرداخته مى گوید آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مى کنند (و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما)
در ظلمت شب که چشم غافلان در خواب است و جائى براى تظاهر و ریا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام کرده و به خوشتر از آن که ذکر خدا و قیام و سجود در پیشگاه با عظمت او است مى پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند، و قلب و جان خود را با یاد و نام او روشن مى کنند. اگر چه جمله یبیتون دلیل بر این است که آنها شب را با سجود و قیام به صبح مى آورند ولى معلوم است که منظور بخش قابل ملاحظه اى از شب است ، و یا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنین است. ضمنا تقدیم سجود بر قیام به خاطر اهمیت آن است هر چند در موقع نماز عملا قیام مقدم بر سجود است

 

وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کانَ غَرَاماً(۶۵)
تفسیر المیزان
کلمه ((غرام )) به معناى شدت و مصیبتى است که دست از سر آدمى بر ندارد و همواره ملازم او باشد. بقیه الفاظ آیه روشن است
تفسیر نمونه
چهارمین صفت ویژه آنان خوف و ترس از مجازات و کیفر الهى است : آنها کسانى هستند که پیوسته مى گویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان که عذابش سخت و شدید و پر دوام است (و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها کان غراما)

چرا که جهنم بد جایگاه و بد محل اقامتى است (انها ساءت مستقرا و مقاما) با اینکه آنها شبها به یاد خدا هستند و به عبادتش مشغول ، و روزها در مسیر انجام وظیفه گام برمى دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئولیتها است ، همان ترسى که عامل نیرومندى براى حرکت به سوى انجام وظیفه بیشتر و بهتر است ، همان ترسى که به سان یک پلیس نیرومند از درون ، انسان را کنترل مى کند، و بى آنکه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى دهد و در عین حال خود را در پیشگاه خدا مقصر مى شمرد.

واژه غرام در اصل به معنى مصیبت و ناراحتى شدیدى است که دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبکار غریم گفته مى شود به خاطر آن است که دائما براى گرفتن حق خویش ملازم انسان است ، به عشق و علاقه سوزانى که انسان را با اصرار به دنبال کار یا چیزى مى فرستد نیز غرام گفته مى شود اطلاق این واژه بر جهنم به خاطر آن است که عذابش شدید، پیگیر و پر دوام است .

تفاوت مستقر و مقام شاید از این نظر بوده باشد که دوزخ براى کافران جایگاه همیشگى (مقام ) است ، و براى مؤ منان مدتى قرارگاه (مستقر) مى باشد، و به این ترتیب به هر دو گروهى که وارد دوزخ مى شوند اشاره شده است.
روشن است که دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است ، آتش سوزان کجا و قرار گرفتن کجا؟
شعله هاى کشنده کجا و اقامت و آسایش کجا؟

این احتمال نیز وجود دارد که مستقر و مقام هر دو به یک معنا باشد و تاکیدى است بر دوام مجازات دوزخ درست در مقابل بهشت که درباره آن ذیل همین آیات مى خوانیم;

إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(۶۶)
تفسیر المیزان
ضمیر در صدر آیه به کلمه ((جهنم )) بر مى گردد و دو کلمه ((مستقر)) و ((مقام )) دو اسم مکان از استقرار و اقامت هستند. و بقیه الفاظ آیه روشن است. رعایت اعتدال در انفاق : یکى از صفات مؤ منین
تفسیر نمونه
خالدین فیها حسنت مستقرا و مقاما: مؤ منان جاودانه در غرفه هاى بهشتى مى مانند چه جایگاه خوب و چه محل اقامت نیکوئى است.

وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسرِفُوا وَ لَمْ یَقْترُوا وَ کانَ بَینَ ذَلِک قَوَاماً(۶۷)
تفسیر المیزان

کلمه ((انفاق )) به معناى بذل مال و صرف آن دررفع حوایج خویشتن و یا دیگران است و کلمه ((اسراف )) به معناى بیرون شدن از حد است ، اما بیرون شدن از حد اعتدال به طرف زیاده روى و در خصوص مساءله انفاق ، زیاده روى و تجاوز از حدى است که رعایت آن حد سزاوار و پسندیده است ، در مقابل قتر – به فتح قاف و سکون تاء – که به معناى کمتر انفاق کردن است ، چنانچه راغب گفته ، و کلمه ((قتر اقتار و تقتیر)) هر سه به یک معنا است کلمه ((قوام )) – به فتح قاف – به معناى حد وسط و معتدل است و همین کلمه به کسره قاف به

معناى مایه قوام هر چیز است و جمله ((بین ذلک )) متعلق است به قوام ، و معنایش این است که : بندگان رحمان انفاق مى کنند و انفاقشان همواره در حد وسط و میان اسراف و اقتار است ، پس ، اینکه فرمود: ((و کان بین ذلک قواما)) توضیح و تنصیص همان جمله قبلى است که فرمود: ((اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا))، پس صدر آیه ، دو طرف افراط و تفریط در انفاق را نفى کرده و ذیل آن حد وسط در آن را اثبات نموده است معناى اینکه در وصف مؤ منان فرمود: ((لا یدعون مع الله الها آخر)) با توجه به عقیده مشرکان درباره عبادت خدا.

تفسیر نمونه
در آخرین آیه مورد بحث به پنجمین صفت ممتاز عباد الرحمن که اعتدال
و دورى از هر گونه افراط و تفریط در کارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره کرده مى فرماید: آنها کسانى هستند که به هنگام انفاق نه اسراف مى کنند و نه سختگیرى ، بلکه در میان این دو حد اعتدالى را رعایت مى کنند (و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذالک قواما) جالب توجه اینکه اصل انفاق کردن را مسلم مى گیرد بطورى که نیاز به ذکر نداشته باشد چرا که انفاق یکى از وظائف حتمى هر انسانى است ، لذا سخن را روى کیفیت انفاق آنان مى برد و مى گوید: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگیرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى کنند که زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگیر باشند که دیگران از مواهب آنها بهره نگیرند.

در تفسیر اسراف و اقتار که نقطه مقابل یکدیگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند که روح همه به یک امر باز مى گردد و آن اینکه اسراف آن است که بیش از حد و در غیر حق و بیجا مصرف گردد، و اقتار آن است که کمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.

در یکى از روایات اسلامى تشبیه جالبى براى اسراف و اقتار و حد اعتدال شده است و آن اینکه هنگامى که امام صادق (علیه السلام ) این آیه را تلاوت فرمود مشتى سنگریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت ، و فرمود این همان اقتار و سخت گیرى است سپس مشت دیگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه آن به روى زمین ریخت و فرمود این اسراف است ، بار سوم مشت دیگرى برداشت و کمى دست خود را گشود به گونه اى که مقدارى فرو ریخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود این همان قوام است
واژه قوام (بر وزن عوام ) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط میان دو چیز است و قوام (بر وزن کتاب ) به معنى چیزى است که مایه قیام و استقرار بوده باشد.
نکته ها:

۱- طرز مشى مؤمنان
در آیات فوق خواندیم که یکى از نشانه هاى بندگان خاص خدا تواضع است تواضعى که بر روح آنها حکومت مى کند و حتى در راه رفتن آنها نمایان است تواضعى که آنها را بر تسلیم در برابر حق وامى دارد، ولى گاه ممکن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه کنند که این طرز فکر خطرناکى است. تواضع در راه رفتن به این نیست که سست و بى رمق گام بردارند، بلکه در عین تواضع گامهائى محکم و حاکى از جدیت و قدرت بردارند. در حالات پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم که یکى از اصحاب مى گوید: ما رایت احدا اسرع فى مشیته من رسول الله (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغیر مکترث : من کسى را سریعتر در راه رفتن از پیامبر ندیدم ،

گوئى زمین زیر پاى او جمع مى شد، و ما به زحمت مى توانستیم به او برسیم و او اهمیتى نمى داد. در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که در تفسیر آیه الذین یمشون على الارض هونا فرمود: و الرجل یمشى بسجیته التى جبل علیها، لا یتکلف و لا یتبختر: منظور این است که انسان به حال طبیعى خودش راه برود و تکلف و تکبر در آن نداشته

باشد. در حدیث دیگرى در حالات پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده : قد کان یتکفا فى مشیه کانما یمشى فى صبب : هنگامى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) راه مى رفت در عین اینکه عجولانه نبود با سرعت گام برمى داشت گوئى از یک سرازیرى پائین مى رفت. به هر حال همان گونه که گفتیم کیفیت راه رفتن به تنهائى مطرح نیست ، بلکه دریچه اى است براى پى بردن به وضع روحیات یک انسان ، و در حقیقت آیه اشاره اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمان مى کند.
۲- سختگیرى و اسراف

بدون شک اسراف یکى از مذموم ترین اعمال از دیدگاه قرآن و اسلام است ، و در آیات و روایات نکوهش فراوانى از آن شده ، اسراف یک برنامه فرعونى است (و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین ) (یونس ۸۳) )
(اسراف کنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (و ان المسرفین هم اصحاب النار) (غافر ۴۳)

و با توجه به آنچه امروز ثابت شده که منابع روى زمین با توجه به جمعیت انسانها آن قدر زیاد نیست که بتوان اسراف کارى کرد، و هر اسراف کارى سبب محرومیت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأ م با خودخواهى و خودپسندى و بیگانگى از خلق خدا است.

در عین حال بخل و سختگیرى و خسیس بودن نیز به همین اندازه زشت و ناپسند و نکوهیده است ، اصولا از نظر بینش توحیدى مالک اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستیم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضایت او زشت و ناپسند است و مى دانیم او نه اجازه اسراف مى دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.

وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَن یَفْعَلْ ذَلِک یَلْقَ أَثَاماً(۶۸)
تفسیر المیزان

این آیه شریفه ، شرک در عبادت را از بندگان رحمان نفى مى کند و شرک در عبادت این است که کسى هم خداى را عبادت کند و هم غیر خداى را و این ، با اصول وثنیت و بت پرستى سازگار نیست ، براى اینکه اصول وثنیت اجازه نمى دهد شخص بت پرست خداى را عبادت کند، نه به تنهایى و نه با عبادت غیر خدا، بلکه انسان را لایق پرستش خدا ندانسته ، مى گوید باید آلهه پایین تر از خدا را بپرستیم تا آنها ما را با شفاعت خود به خدا نزدیک کنند بنابراین تعبیر، در آیه مورد بحث (خواندن غیر خدا با خدا)، یا به منظور اشاره به این است که هر چند مشرکین تنها غیر خدا را مى پرستند و لیکن پرستش شده واقعى آنان نیز به هر حال خداست ، چون پرستش خدا مساله اى است فطرى ، چیزى که هست مشرکین راه را گم کرده اند، پس ، توجه به سوى غیر خدا توجه به خدا و غیر خدا است ، هر چند که نامى از خدا به میان نیاورند.

و یا معناى تعبیر مذکور این است که : بندگان رحمان کسانى هستند که با وجود خدا، غیر خدا را نمى پرستند، یعنى مشرکین با وجود خدا غیر خدا را مى پرستند. و یا تعبیر مزبور، اشاره به این اعتقاد خرافى است که عوام مشرک عرب داشتند که : توجه و توسل به خدایان تنها در خشکى فایده دارد و اما در دریا سودى نمى بخشد، چون امور دریاها تنها به دست خداست و آلهه اى در آن با وى شریک نیستند.

در نتیجه مراد از خواندن خدا، توسل به خدا است در موردى ، یعنى در شداید دریا، و توسل به غیر او در موردى دیگر، یعنى در شداید خشکى . ولى از همه وجوه بهتر وجه وسطى است.
و اینکه فرمود: ((و لا یقتلون النفس التى حرم اللّه الا بالحق )) معنایش این است که : در هیچ حالى از احوال ، نفس انسانى را که خدا کشتن او را حرام کرده نمى کشند، مگر در یک حال و آن حالى است که کشتن وى حق باشد، مثلا به عنوان قصاص و حد بوده باشد. و اینکه فرمود: ((و لا یزنون )) معنایش این است که : عباد رحمان کسانى هستند که هیچ فرج حرامى را وطى نمى کنند چون مساءله زنا در میان عرب جاهلیت امرى متداول و شایع بود و اسلام از ابتداى ظهور دعوتش معروف بود به تحریم زنا و شرابخورى و اینکه فرموده اند: ((و من یفعل ذلک یلق اثاما)) با کلمه ((ذلک )) به مسائل قبل ، یعنى شرک و قتل نفس محترمه به غیر حق و نیز زنا اشاره نموده و کلمه ((اثام )) به معناى اثم ، یعنى وزر و و بال گناه است ، که همان کیفر عذابى است که به زودى در روز قیامت با آن بر مى خورد، و آیه بعدى آن را بیان مى کند;

تفسیر نمونه
بحثى دیگر از صفات عباد الرحمن
ششمین ویژگى عباد الرحمن که در آیات مورد بحث آمده توحید خالص است که آنها را از هر گونه شرک و دوگانه و یا چند گانه پرستى دور مى سازد، مى فرماید: آنها کسانى هستند که معبود دیگرى را با خداوند نمى خوانند (و الذین لا یدعون مع الله الها آخر)

نور توحید سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعیشان را روشن ساخته و تیرگى و ظلمت شرک از آسمان فکر و روح آنها به کلى کنار و رخت بر بسته است.
هفتمین صفت ، پاکى آنها از آلودگى به خون بیگناهان است : آنها هرگز انسانى را که خداوند خونش را حرام شمرده ، جز به حق ، به قتل نمى رسانند (و لا یقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق) از آیه فوق به خوبى استفاده مى شود که تمام نفوس انسانى در اصل محترمند و ریختن خون آنها ممنوع است ، مگر عواملى پیش آید که این احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ریختن خون گردد.

هشتمین وصف آنها این است که : دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود و زنا نمى کنند (و لا یزنون) آنها بر سر دو راهى کفر و ایمان ایمان را انتخاب مى کنند، و بر سر دو راهى امنیت و ناامنى جانها، امنیت را، و بر سر دو راهى پاکى و آلودگى ، پاکى را، آنها محیطى خالى از هر گونه شرک و ناامنى و بى عفتى و ناپاکى با تلاش و کوشش خود فراهم مى سازند.
و در پایان این آیه براى تاکید هر چه بیشتر اضافه مى کند: و هر کس یکى از این امور را انجام دهد عقوبت و مجازاتش را خواهد دید ((و من یفعل ذلک یلق اثاما)) اثم و اثام در اصل به معنى اعمالى است که انسان را از رسیدن به ثواب دور مى سازد، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است ولى در اینجا به معنى جزاى گناه است. بعضى نیز گفته اند که اثم به معنى گناه و اثام به معنى کیفر گناه است.

و اگر مى بینیم بعضى از مفسران آن را به معنى بیابان یا کوه یا چاهى در جهنم ذکر کرده اند در واقع از قبیل بیان مصداق است.
درباره فلسفه تحریم زنا در جلد ۱۲ صفحه ۱۰۳ به بعد (ذیل آیه ۳۳ سوره اسراء) مشروحا بحث کرده ایم
قابل توجه اینکه در آیه فوق ، نخست از مساله شرک ، سپس قتل نفس ، و بعد از آن زنا سخن به میان آمده ، از بعضى از روایات استفاده مى شود که این سه گناه از نظر ترتیب اهمیت به همین صورت که در آیه آمده اند مى باشد.

ابن مسعود از پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) چنین نقل مى کند عرض کردم : اى الذنب اعظم ؟ قال ان تجعل لله ندا و هو خلقک قال قلت ثم اى ؟ قال ان تقتل ولدک مخافه ان یطعم معک ، قال قلت : ثم اى ؟ قال ان تزانى حلیله جارک ، فانزل الله تصدیقها و الذین لا یدعون مع الله الها آخر – الى آخر الایه : کدام گناه از همه گناهان بزرگتر است ؟ فرمود: این که براى خدا شبیهى قرار دهى در حالى که او تو را آفرید، عرض کردم بعد از آن کدام گناه ؟ فرمود: اینکه فرزند خود را از ترس اینکه مبادا با تو هم غذا شود به قتل برسانى !، باز عرض کردم بعد از آن کدام گناه ؟ فرمود: اینکه به همسر همسایه ات خیانت کنى در این هنگام خداوند تصدیق سخن پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را در این آیه نازل کرد: و الذین لا یدعون مع الله الها آخر; گر چه در این حدیث سخن از نوع خاصى از قتل و زنا به میان آمده ولى با توجه به اطلاق مفهوم آیه ، این حکم درباره همه انواع آن مى باشد و مورد روایت مصداق واضحترى از آن است.

از آنجا که این سه گناه نهایت اهمیت را دارد باز در آیه بعد روى آن تکیه کرده مى گوید: کسانى که مرتکب این امور شوند عذاب آنها در قیامت مضاعف مى گردد، و با خوارى ، جاودانه در عذاب خواهد ماند (یضاعف له العذاب یوم القیامه و یخلد فیه مهانا).

در اینجا دو سؤ ال پیش مى آید: نخست اینکه چرا عذاب این گونه اشخاص مضاعف مى گردد؟ چرا به اندازه گناهشان مجازات نشوند؟ آیا این با اصول عدالت سازگار است ؟
دیگر اینکه در اینجا سخن از خلود و عذاب جاویدان است ، در حالى که مى دانیم خلود تنها مربوط به کفار است ، و از سه گناهى که در این آیه ذکر شده تنها گناه اول کفر مى باشد، و اما قتل نفس و زنا نمى تواند سبب خلود گردد؟

مفسران در پاسخ سؤ ال اول ، بحث بسیار کرده اند، آنچه صحیحتر به نظر مى رسد این است که منظور از مضاعف شدن عذاب این است که بر هر یک از این گناهان سه گانه که در این آیه مذکور است مجازات جداگانه اى خواهد شد که مجموعا عذاب مضاعف است
از این گذشته گاه یک گناه سرچشمه گناهان دیگر مى شود، مانند کفر که سبب ترک واجبات و انجام محرمات مى گردد، و این خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است. به همین جهت بعضى از مفسران این آیه را دلیل بر این اصل معروف گرفته اند که کفار همانگونه که مکلف به اصول دین هستند، به فروع نیز مکلف مى باشند (الکفار مکلفون بالفروع کما انهم مکلفون بالاصول).

و اما در پاسخ سؤ ال دوم مى توان گفت که بعضى از گناهان به قدرى شدید است که سبب بى ایمان از دنیا رفتن مى شود، همانگونه که درباره قتل نفس در ذیل آیه ۹۳ سوره نساء گفته ایم. در مورد زنا مخصوصا اگر زناى محصنه باشد نیز ممکن است چنین باشد. این احتمال نیز وجود دارد که خلود در آیه فوق در مورد کسانى است که هر سه گناه را با هم مرتکب شوند، هم شرک ، هم قتل نفس و هم زنا، شاهد بر این معنى آیه بعد است که مى گوید الا من تاب و آمن و عمل صالحا: مگر کسى که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به این ترتیب مشکلى باقى نخواهد ماند بعضى از مفسران نیز خلود را در اینجا به معنى مدت طولانى گرفته اند نه جاودانى ، ولى تفسیر اول و دوم صحیحتر به نظر مى رسد قابل توجه

اینکه در اینجا علاوه بر مساله مجازات معمولى ، کیفر دیگرى که همان تحقیر و مهانت است و جنبه روانى دارد نیز ذکر شده است که خود مى تواند تفسیرى بر مساله مضاعف بودن عذاب بوده باشد، چرا که آنها هم عذاب جسمى دارند و هم روحى ولى از آنجا که قرآن مجید هیچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهکاران را تشویق و دعوت به توبه مى کند،

سوره زخرف آیه ۵۹
إِنْ هُوَ إِلا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنَهُ مَثَلاً لِّبَنى إِسرءِیلَ(۵۹)
تفسیر المیزان
آنچه سیاق اقتضاء مى کند این است که ضمیر هو به عیسى بن مریم برگردد، و مراد از مثل بودن او بطورى که گفته اند این است که آن جناب آیتى عجیب از آیات الهى است که نامش مانند مثلهاى جارى بر سر زبانها است . و معناى آیه این است : پسر مریم به جز بنده اى که اظهار بندگى ما مى کرد نبود. بنده اى بود که ما بر او انعام کردیم و نبوتش دادیم ، و به روح القدس تاءییدش نمودیم و معجزاتى روشن بر دستش جارى ساختیم ، و انعامهاى دیگر به او کردیم ، و او را آیتى عجیب و خارق العاده قرار دادیم تا به وسیله او حق را براى بنى اسرائیل

بیان کرده باشیم و این معنا بطورى که ملاحظه مى فرمایید رد جمله ((ءآلهتنا خیر ام هو(( مى باشد، چون ظاهر این جمله این است که خواسته اند خدایان خود را در الوهیت بر مسیح برترى دهند. و حاصل جواب این است که : مسیح اصلا اله نبود که در مقام مقایسه الوهیت او با الوهیت خدایان خود برآیید، بلکه تنها و تنها بنده اى بود که خدا بر او انعام کرد. و اما آلهه خود مشرکین که نظریه قرآن در باره الوهیتشان روشن است ، و آیه مورد بحث در مقام رد آن نیست ردّ استبعاد کمالات عیسى (ع ) توسط مشرکین ، و بیان امکان تزکیه انسان تا سر حدّ ملکگونه شدن.

تفسیر نمونه
مسیح (علیه السلام ) که از (کسانی که حضرت مسیح را پرستش می کردند)عمل آنها بیزار بوده و هست بلکه او فقط بنده اى بود که ما نعمت خود را بر او ارزانى داشتیم و او را به نبوت و رهبرى خلق مبعوث کردیم (ان هو الا عبد انعمنا علیه ) و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائیل قرار دادیم (و جعلناه مثلا لبنى اسرائیل).

تولدش از مادر بدون پدر آیتى از آیات خدا بود، سخن گفتنش در گاهواره آیت دیگر، و معجزاتش هر یک نشانه بارزى از عظمت خداوند و مقام نبوت او بود او در تمام عمرش به مقام عبودیت پروردگار اعتراف داشت ، و همه را به عبودیت او دعوت کرد، و همانگونه که خودش مى گوید: ((مادام که در میان امت بود اجازه انحراف از مسیر توحید به کسى نداد))، بلکه خرافه الوهیت مسیح (علیه السلام ) یا تثلیث را بعد از او به وجود آوردند. جالب اینکه در روایات متعددى که از طربق شیعه و اهل سنت نقل شده مى خوانیم که پیغمبر به على (علیه السلام ) فرمود: ان فیک مثلا من عیسى ، احبه قوم فهلکوا فیه ، و ابغضه قوم فهلکوا فیه ، فقال المنافقون اما رضى له مثلا الا عیسى ، فنزلت قوله تعالى و لما ضرب ابن مریم مثلا اذا قومک منه یصدون. در تو نشانه اى از عیسى است ، گروهى او را دوست داشتند (و آنچنان غلو کردند که خدایش خواندند) و به همین جهت هلاک شدند، و گروهى او را مبغوض داشتند

(همچون یهود که کمر به قتلش بستند) آنها نیز هلاک شدند، (گروهى نیز تو را به مقام الوهیت مى رسانند، و گروهى کمر بر عداوتت مى بندند و هر دو دوزخى خواهند بود) هنگامى که منافقان این سخن را شنیدند از روى استهزا گفتند: آیا مثال دیگرى براى او جز عیسى پیدا نکرد، در این هنگام بود که آیه فوق نازل شد: و لما ضرب ابن مریم مثلا..آنچه در بالا گفتیم متن روایتى است که حافظ ابوبکر بن مردویه از علماى معروف اهل سنت در کتاب مناقب (طبق نقل کشف الغمه صفحه ۹۵) آورده است .همین مضمون را با تفاوت مختصرى میرمحمد صالح

کشفى ترمذى در مناقب مرتضوى آورده جمعى دیگر از دانشمندان اهل سنت و علماى بزرگ شیعه در کتابهاى متعددى این ماجرا را گاه بدون ذکر آیه فوق ، و گاه با ذکر آیه نقل کرده اند قرائن موجود در آیات نشان مى دهد که این حدیث معروف از قبیل تطبیق است نه شاءن نزول ، و به تعبیر دیگر شاءن نزول آیه همان داستان عیسى و گفتگوى مشرکان عرب و بتهاى آنها است ، اما چون ماجرائى شبیه آن براى على (علیه السلام ) بعد از آن گفتار تاریخى پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) روى داد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) این آیه را در اینجا تلاوت فرمود که این ماجرا از جهات مختلفى همانند مصداق آن بود.

توصیف رستگاران و نیکوکاران

آل عمران آیه ۱۵۹ و ۱۳۴
الَّذِینَ یُنفِقُونَ فى السرَّاءِ وَ الضرَّاءِ وَ الْکظِمِینَ الْغَیْظ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یحِب الْمُحْسِنِینَ(۱۳۴)
فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ(۱۵۹)
ترجمه
آنهائى که از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستى انفاق کنند و خشم و غضب فرو نشانند و از بدى مردم درگذرند (چنین مردمى نیکوکارند) و خدا دوستدار نیکوکاران است .(۱۳۴)
رحمت خدا تو را با خلق مهربان و خوش خوى گردانید و اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از پیرامون تو متفرق مى شدند پس چون امت به نادانى درباره تو بد کنند از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش کن و براى دلجوئى آنان در کار جنگ مشورت نما لیکن آنچه را که خود تصمیم گرفتى با توکل به خدا انجام ده که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد و یارى مى کند .(۱۵۹)
روم آیه ۳۸
فَئَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسکِینَ وَ ابْنَ السبِیلِ ذَلِک خَیرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولَئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۳۸)
ترجمه
پس حق ذى القربى و مسکین و ابن سبیل را بده این براى کسانى که رضاى خدا را مى طلبند بهتر است و هم ایشان رستگارند (۳۸ )
لقمان آیه ۳
هُدًى وَ رَحْمَهً لِّلْمُحْسِنِینَ(۳)
ترجمه
کتابى که هدایت و رحمت براى نیکوکاران است (۳)

آل عمران
الَّذِینَ یُنفِقُونَ فى السرَّاءِ وَ الضرَّاءِ وَ الْکظِمِینَ الْغَیْظ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یحِب الْمُحْسِنِینَ(۱۳۴)
تفسیر المیزان
((الَّذِینَ یُنفِقُونَ فى السرَّاءِ وَ الضرَّاءِ;)) کلمه سراء به معناى آن پیشامدى است که مایه مسرت آدمى باشد، و کلمه (ضراء) بر خلاف آن به معناى هر چیزى است که مایه بد حالى انسان شود، البته ممکن است این دو کلمه را به معناى دو کلمه یسر و عسر یعنى آسانى و دشوارى نیز گرفت ، و کلمه (کظم ) در اصل به معناى بستن سر مشک بعد از پر کردن آن بوده ولى بعدها به عنوان استعاره در مورد انسانى استعمال شد که پر از اندوه و خشم باشد لیکن مصمم است که خشم خود را ابراز ننماید، و کلمه (غیظ) به معناى هیجان طبع براى انتقام در اثر مشاهده پى در پى ناملایمات است ، به خلاف غضب که به معناى اراده انتقام و یا مجازات است ، و به همین جهت

است که گفته مى شود: خداى تعالى غضب مى کند، ولى گفته نمى شود خداى تعالى غیظ مى کند توضیحى در مورد ((احسان )) و ((محسنین)) و جمله و ((اللَّهُ یحِب الْمُحْسِنِینَ)) اشاره است به این که آن چه از اوصاف ذکر شد در حقیقت معرف متقین است ، و این متقین معرفى دیگر در دو مرحله دارند، و آن عبارت است از کلمه ((مُحْسِنِینَ)) که در مورد انسانها معنایش نیکوکاران به انسانها است ، و در مورد خداى تعالى معنایش استقامت و تحمل راه خدا است ، که در این باره در جاى دیگر قرآن مى خوانیم : ((وَ بُشرَى لِلْمُحْسِنِینَ إِنَّ الَّذِینَ

قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَمُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ)) بلکه احسان در آیات احقاف ، اصل و ریشه است براى احسان به مردم ، چرا که اگر احسان به خلق ، براى خدا نباشد نزد خدا هیچ ارزشى ندارد، آرى از آیات سابق از قبیل آیه ((مَثَلُ مَا یُنفِقُونَ فى هَذِهِ الْحَیَوهِ الدُّنْیَا)) و امثال آن بر مى آید که احسان به مردم زمانى در نزد خدا داراى منزلت است که براى رضاى او انجام شده باشد.

دلیل بر این گفته ما آیه شریفه زیر است که مى فرماید:((وَ الَّذِینَ جَهَدُوا فِینَا لَنهْدِیَنهُمْ سبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ )) براى اینکه مى دانیم معناى این جهاد که عبارت است از بذل جهد در جائى و در امرى تصور دارد که آن امر مطابق میل نباشد، بلکه مخالف با مقتضاى طبع باشد، و این نیز تصور ندارد و یا بگو شخص عاقل بر خلاف میل خود تلاش نمى کند مگر وقتى که به امورى دیگر ایمان داشته باشد، که منافع آن بیش از آن تلاش باشد، امورى که هر انسان عاقلى وقتى آن را درک کند حکم کند که باید در صدد تحصیلش بر آمده و بلکه مقاومت هم بکند، و براى به دست آوردنش از همه محبوبهاى طبیعى و شهوات نفسانى چشم بپوشد، و لازمه داشتن چنین درکى اعتقادى ، و نیز لازمه ادعاى داشتن این درک و این

اعتقاد این است که بگویند: ((رَبُّنَا اللَّهُ))، و به پاى این گفته خود ایستادگى هم بکنند، این از نظر اعتقاد، و اما به حسب عمل هم باید به پاى گفته خود بایستند یعنى در راه خدا جهاد کنند، ((وَبَیْنهُمْ وَ بَینَ اللَّهُ)) انگیزه اى به جز عبادت او نداشته باشند (نه اینکه عبادت او را وسیله رونق دادن به دنیاى خود سازند)، و در راه او انفاق کنند، و بینهم و بین الناس با حسن معاشرت سلوک نمایند پس از آنچه گفتیم این معنا به دست آمد که احسان عبارت است از انجام دادن هر عملى به وجه حسن و بدون عیب ، هم از جهت استقامت و ثبات ، و هم از جهت اینکه جز براى خدا نبوده باشد.

تفسیر نمونه
سیماى پرهیزگاران
از آنجا که در آیه قبل وعده بهشت جاویدان به پرهیزگاران داده شده در این آیه پرهیزگاران را معرفى مى کند و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذکر نموده است:(( آنها در همه حال انفاق مى کنند چه موقعى که در راحتى و وسعتند و چه زمانى که در پریشانى و محرومیتند)).(الذین ینفقون فى السراء و الضراء آنها با این عمل ثابت مى کنند که روح کمک به دیگران و نیکوکارى در جان آنها نفوذ کرده است و به همین دلیل تحت هر شرائطى اقدام به اینکار مى کنند، روشن است که انفاق در حال وسعت به تنهائى نشانه نفوذ کامل صفت

عالى سخاوت در اعماق روح انسان نیست ، اما آنها که در همه حال اقدام به کمک و بخشش مى کنند نشان مى دهند که این صفت در آنها ریشه دار است. ممکن است گفته شود انسان در حال تنگدستى چگونه مى تواند انفاق کند؟ پاسخ این سؤ ال روشن است : زیرا اولا افراد تنگدست نیز به مقدار توانائى مى توانند در راه کمک به دیگران انفاق کنند، و ثانیا

گذشت و فداکارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذائل اخلاقى فراوانى که از ((بخل )) سرچشمه مى گیرد بر کنار بمانند. آنها که انفاقهاى کوچک را در راه خدا ناچیز مى شمارند براى این است که هر یک از آنها را جداگانه مورد مطالعه قرار مى دهند، وگرنه اگر همین کمکهاى جزئى را در کنار هم قرار دهیم و مثلا اهل یک مملکت اعم از فقیر و غنى هر کدام مبلغ ناچیزى براى کمک به بندگان خدا انفاق کنند و براى پیشبرد اهداف اجتماعى مصرف نمایند کارهاى بزرگى به وسیله آن مى توانند انجام دهند، علاوه بر این اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زیادى آن ندارد و در هر حال عاید انفاق کننده مى شود. جالب توجه اینکه در اینجا نخستین صفت برجسته پرهیزکاران ((انفاق )) ذکر شده ، زیرا این آیات نقطه مقابل صفاتى را که درباره رباخواران و استثمارگران درآیات قبل ذکر شد، بیان مى کند، به علاوه گذشت از مال و ثروت آن هم در حال خوشى و تنگدستى روشنترین نشانه مقام تقوا است.

(آنها بر خشم خود مسلطند)(و الکاظمین الغیظ)۲-
((کظم )) در لغت به معنى بستن سر مشکى است که از آب پر شده باشد، و بطور کنایه در مورد کسانى که از خشم و غضب پر مى شوند و از اعمال آن خوددارى مى نمایند بکار مى رود ((غیظ)) به معنى شدت غضب و حالت برافروختگى و هیجان فوق العاده روحى است ، که بعد از مشاهده ناملایمات به انسان دست مى دهد. حالت خشم و غضب از خطرناک ترین حالات است و اگر جلوى آن رها شود، در شکل یک نوع جنون و دیوانگى و از دست دادن هر نوع کنترل اعصاب خودنمائى مى کند، و بسیارى از جنایات و تصمیمهاى خطرناکى که انسان یک عمر باید کفاره و جریمه آن را بپردازد در چنین حالى انجام مى شود، و لذا در آیه فوق دومین صفت برجسته پرهیزگاران را فرو بردن خشم معرفى کرده است. پیغمبر اکرم فرمود: ((من کظم غیظا و هو قادر على انفاذه ملا ه الله امنا و ایمانا؛ آن کس که خشم خود را فرو ببرد با اینکه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ایمان پر مى کند.این حدیث مى رساند که فرو بردن خشم اثر فوق العاده اى در تکامل معنوى انسان و تقویت روح ایمان دارد.

((آنها از خطاى مردم مى گذرند)) (و العافین عن الناس )۳-
فرو بردن خشم بسیار خوب است اما به تنهائى کافى نیست زیرا ممکن است کینه و عداوت را از قلب انسان ریشه کن نکند، در این حال براى پایان دادن به حالت عداوت باید ((کظم غیظ)) تواءم با ((عفو و بخشش )) گردد، لذا به دنبال صفت عالى خویشتندارى و فرو بردن خشم ، مساءله عفو و گذشت را بیان نموده ، البته منظور گذشت و عفو از کسانى است که شایسته آنند نه دشمنان خون آشامى که گذشت و عفو باعث جراءت و جسارت بیشتر آنها مى شود.
(آنها نیکوکارند) (و الله یحب المحسنین )۴-

در اینجا اشاره به مرحله اى عالیتر از عفو شده که همچون یک سلسله مراتب تکاملى پشت سر هم قرار گرفته اند و آن این است که انسان نه تنها باید خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت کینه را از دل خود بشوید بلکه با نیکى کردن در برابر بدى (آنجا که شایسته است ) ریشه دشمنى را در دل طرف نیز بسوزاند و قلب او را نسبت به خویش مهربان گرداند بطورى که در آینده چنان صحنه اى تکرار نشود، بطور خلاصه نخست دستور به خویشتن دارى در برابر خشم ، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف

مى دهد. در حدیثى که در کتب شیعه و اهل تسنن در ذیل آیه فوق نقل شده چنین مى خوانیم که یکى از کنیزان امام على بن الحسین (علیه السلام ) به هنگامى که آب روى دست امام مى ریخت ، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت ، امام (علیه السلام ) از روى خشم سر بلند کرد کنیز بلافاصله گفت خداوند در قرآن مى فرماید: ((و الکاظمین الغیظ)) امام علیه السلام فرمود: خشم خود را فرو بردم ، عرض کرد: ((و العافین عن الناس )) فرمود: تو را بخشیدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت : ((و الله یحب المحسنین )) امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم.این حدیث شاهد زنده اى است بر اینکه سه مرحله مزبور هر کدام مرحله اى عالیتر از مرحله قبل است.

فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ(۱۵۹)
تفسیر المیزان
فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللَّهِ لِنت لَهُمْ;کلمه : ((فظ)) به معناى جفاکار بى رحم است و غلیظ بودن قلب کنایه است از نداشتن رقت و راءفت و کلمه : ((انفضاض )) که مصدر فعل ((انفضوا)) است متفرق شدن است. وجه التفات خطاب از مسلمین به پیامبر (ص ) در آیه شریفه
در این آیه شریفه التفاتى به کار رفته چون در آیات قبل خطاب متوجه عموم مسلمین بود و در این آیه متوجه شخص رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) شده و خطاب در اصل معنا در حقیقت باز به عموم مسلمین است و مى خواهد بفرماید: رسول ما به رحمتى از ناحیه ما نسبت به شما مهربان شده است و به همین جهت به او امر کردیم که از شما عفو کند و برایتان استغفار نماید و با شما در امور مشورت کند و وقتى تصمیمى گرفت بر ما توکل کند. پس با اینکه اصل معنا این بود باید دید چرا خطاب را به شخص رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) برگردانید؟ و چه نکته اى باعث آن شد؟ نکته اش همان مطلبى است که در اول آیات مربوط به جنگ خاطرنشان کرده و گفتیم : این آیات آمیخته با لحنى از عتاب و سرزنش است ،

به دلیل اینکه مى بینیم خداى تعالى هر جا که مناسبت داشته از مردم به خاطر نافرمانیهایشان اعراض کرده است و یکى از آن موارد همین آیه مورد بحث است که متعرض یکى از حالات آنان است ، آن حالتى که نوعى ارتباط با اعتراضشان بر رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) دارد و آن عبارت است از اندوهى که از کشته شدن دوستانشان داشتند، چون چه بسا که همین اندوه وادارشان کرد که در عمل رسول خدا خرده گیرى نموده کشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند و بگویند: تو باعث شدى که ما این چنین مستاصل و بیچاره شویم و بخاطر همین نسبت ناروا، خداى تعالى از

سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روى سخن به رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) کرده ، فرموده : ((فبما رحمه من الله لنت لهم))
و این سخن به خاطر اینکه حرف ((فا)) در اول آن آمده فرع و نتیجه گیرى از کلامى دیگر است که البته صریحا در آیات نیامده ، ولى سیاق بر آن دلالت دارد و تقدیر کلام چنین است : ((و اذا کان حالهم ما تریه من الشباهه بالذین کفروا و التحسر على قتلاهم ، فبرحمه منا لنت لهم ، و الا لانفضوا من حولک فَاعْف عَنهُمْ وَ استَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فى الاَمْرِ)) این جمله براى این آمده که سیره رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را امضا کرده باشد، چون آن جناب قبلا هم همینطور رفتار مى کرده و جفاى مردم را با نرمخوئى و عفو و مغفرت مقابله مى کرده و در امور با آنان مشورت مى کرده است ، به شهادت اینکه اندکى قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت کرد و این امضا اشاره اى است به این که رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) بدانچه

ماءمور شده عمل مى کند و خداى سبحان از عمل او راضى است. دستور الهى به پیامبر (ص ) مبنى بر گذشت از مردم و مشورت با آنهاشامل احکام الهى نمى شود در این جمله خداى تعالى رسول گرامى خود (صلوات الله علیه و آله و سلم ) را ماءمور کرد تا از آنان عفو کند تا در نتیجه بر اعمال ایشان اثر معصیت مترتب نشود و اینکه از خدا بر ایشان طلب مغفرت کند با اینکه مغفرت بالاخره کار خود خداى تعالى است و عبارت ((استغفر لهم )) هر چند مطلق است و اختصاصى به مورد بحث آیه ندارد و لیکن موارد حدود شرعى و امثال آن را شامل نمى شود (و چنان مطلق نیست که حتى اگر فردى مرتکب قتل شد او را هم ببخشاید و یا اگر زنا کرد تنها برایش طلب مغفرت کند و دیگر حد شرعى را بر او جارى نسازد) چون اگر

اطلاق تا این مقدار شمول داشته باشد باعث لغو شدن تشریع مى گردد، علاوه بر اینکه جمله : ((و شاورهم فى الامر)) که به یک لحن عطف بر مساءله عفو و مغفرت شده خود شاهد بر این است که این دو امر: یعنى ((عفو)) و ((مغفرت )) در چارچوب ولایت و تدبیر امور عامه بوده ، چون اینگونه امور است که مشورت بر مى دارد و اما احکام الهى خیر پس عفو و مغفرت هم در همان امور ادارى جامعه است. فَإِذَا عَزَمْت فَتَوَکَّلْ عَلى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِب الْمُتَوَکلِینَو چون خداى تعالى تو را به خاطر اینکه به او توکل کرده اى دوست مى دارد در نتیجه ولى و یاور تو خواهد بود و درمانده ات نخواهد گذاشت و به همین جهت که اثر توکل به خدا یارى و عدم خذلان است.
تفسیر نمونه

فرمان عفو عمومى
گرچه در این آیه یک سلسله دستورهاى کلى به پیامبر صلى اللّه علیه و آله داده شده و از نظر محتوى مشتمل بر برنامه هاى کلى و اصولى است ولى از نظر نزول درباره حادثه ((احد)) است زیرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد کسانى که از فرار کرده بودند، اطراف پیامبر (صلى اللّه علیه و آله را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش ‍ کردند. خداوند در این آیه به پیامبر صلى اللّه علیه و آله دستور عفو عمومى آنها را صادر کرد و پیامبر صلى اللّه علیه و آله با آغوش باز، خطاکاران توبه کار را پذیرفت .

در آیه فوق ، نخست اشاره به یکى از مزایاى فوق العاده اخلاقى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله شده و مى فرماید: ((در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند)) (فبما رحمه من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لا انفضوا من حولک)

((((فظ)) در لغت به معنى کسى است که سخنانش تند و خشن است ، و ((غلیظ القلب )) به کسى مى گویند که سنگدل مى باشد و عملا انعطاف و محبتى نشان نمى دهد بنابراین ، این دو کلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما یکى غالبا در مورد خشونت در سخن و دیگرى در مورد خشونت در عمل به کار مى رود و به این ترتیب خداوند اشاره به نرمش ‍ کامل پیامبر صلى اللّه علیه و آله و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهکار مى کند.سپس دستور مى دهد که : ((از تقصیر آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش کن )) (فاعف عنهم و استغفر لهم ) یعنى نسبت به بى وفائى هائى که با تو کردند و مصائبى که در این جنگ براى تو فراهم نمودند از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى کنم ، و در مورد مخالفت هائى که نسبت به فرمان من کردند، تو شفیع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب! به عبارت دیگر آنچه مربوط به حق تو است عفو کن و آنچه

مربوط بحق من است من مى بخشم پیامبر صلى اللّه علیه و آله به فرمان خدا عمل کرد و آنها را بطور عموم مشمول عفو خود ساخت روشن است که اینجا یکى از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پیامبر صلى اللّه علیه و آله غیر از این مى کرد زمینه براى پراکندگى مردم کاملا فراهم بود، مردمى که گرفتار آن شکست فاحش شده بودند و آن همه کشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اینها خودشان محسوب مى شدند) چنین مردمى نیاز شدید به محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه این جراحات ، التیام پذیرد و آماده براى حوادث آینده شوند.

موضوع مهم دیگر اینکه آیه فوق به یکى از صفات مهم که در هر رهبرى لازم است شده و آن ، مساءله گذشت ، و نرمش و انعطاف ، در برابر کسانى است که تخلفى از آنها سرزده و بعدا پشیمان شده اند، بدیهى است شخصى که در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن و تندخو و غیر قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد بزودى در برنامه هاى خود مواجه با شکست خواهد شد و مردم از دور او پراکنده مى شوند و از وظیفه رهبرى باز مى ماند و بهمین دلیل على (علیه السلام ) در یکى از کلمات قصار خود مى فرماید: ((آله الریاسه سعه الصدر))؛ وسیله رهبرى گشادگى سینه است. بعد از فرمان عفو عمومى ، براى زنده کردن شخصیت آنها و تجدید حیات فکرى و روحى آنان دستور مى دهد که : ((در کارها با آنها مشورت کن و راءى و نظر آنها را بخواه )) ( و شاورهم فى الامر)).

این دستور بخاطر آن است که پیامبر صلى اللّه علیه و آله همانطور که اشاره کردیم قبل از آغاز جنگ ((احد)) در چگونگى مواجهه با دشمن با یاران خود مشورت کرد و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه ، دامنه احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایت بخشى نداشت . در اینجا این فکر به نظر بسیارى مى رسید که در آینده پیامبر صلى اللّه علیه و آله نباید با کسى مشورت کند. قرآن به این طرز تفکر پاسخ مى گوید و دستور مى دهد که باز هم با آنها مشورت کن هر چند نتیجه مشورت در پاره اى از موارد، سودمند نباشد زیرا از نظر کلى که بررسى کنیم منافع آن روى هم رفته بمراتب بیش از زیانهاى آن است و اثرى که در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصیت آنها وجود دارد از همه اینها بالاتر است. اکنون ببینیم پیامبر صلى اللّه علیه و آله در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى کرد. گرچه کلمه ((الامر)) در ((شاورهم فى الامر)) مفهوم وسیعى دارد و همه کارها را شامل مى شود ولى مسلم است که پیامبر صلى اللّه علیه و آله هرگز در احکام الهى با مردم مشورت نمى کرد بلکه در آنها صرفا تابع وحى بود.

بنابراین مورد مشورت ، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهى بود و بعبارت دیگر پیامبر صلى اللّه علیه و آله در قانونگزارى ، هیچ وقت مشورت نمى کرد و تنها در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست و لذا گاهى که پیامبر صلى اللّه علیه و آله پیشنهادى را طرح مى کرد مسلمانان نخست سؤ ال مى کردند که آیا این یک حکم الهى است ؟ و یک قانون است که قابل اظهار نظر نباشد و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین مى باشد اگر از قبیل دوم بود اظهار نظر مى کردند و اگر از قبیل اول بود تسلیم مى شدند. چنانکه در جنگ بدر لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر صلى اللّه علیه و آله مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند یکى از یاران بنام ((حباب بن منذر)) عرض کرد: اى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کرده اید طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما مى باشد.

پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: فرمان خاصى در آن نیست ، عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل جاى مناسبى براى اردوگاه نیست دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله نظر او را پسندید و مطابق راءى او عمل کرد.اهمیت مشاوره در اسلام موضوع مشاوره در اسلام با اهمیت خاصى تلقى شده ، پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله )با این که قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فکر نیرومندى داشت که نیازى به مشاوره نداشت براى اینکه از یکسو مسلمانان را به اهمیت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قرار دهند، و از سوى دیگر، نیروى فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومى مسلمانان که جنبه

اجراى قوانین الهى داشت (نه قانونگزارى ) جلسه مشاوره تشکیل مى داد، و مخصوصا براى راءى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا که گاهى از راءى خود براى احترام آنها، صرفنظر مى نمود چنانکه نمونه آنرا در جنگ ((احد)) مشاهده کردیم و مى توان گفت : یکى از عوامل موفقیت پیامبر صلى اللّه علیه و آله در پیشبرد اهداف اسلامى همین موضوع بود.
اصولا مردمى که کارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح اندیشى یکدیگر انجام مى دهند و صاحبنظران آنها به مشورت مى نشینند، کمتر گرفتار لغزش مى شوند.به عکس افرادى که :

گرفتار استبداد راءى هستند و خود را بى نیاز از افکار دیگران مى دانند – هر چند از نظر فکرى فوق العاده باشند – غالبا گرفتار اشتباهات خطرناک و دردناکى مى شوند. از این گذشته استبداد راءى ، شخصیت را در توده مردم مى کشد و افکار را متوقف مى سازد، و استعدادهاى آماده را نابود مى کند، و به این ترتیب بزرگترین سرمایه هاى انسانى یک ملت از دست مى رود. به علاوه کسى که در انجام کارهاى خود با دیگران مشورت مى کند، اگر مواجه با پیروزى شود کمتر مورد حسد واقع مى گردد، زیرا دیگران پیروزى وى را از خودشان مى دانند و معمولا انسان نسبت به کارى که خودش انجام داده حسد نمى ورزد و اگر احیانا مواجه با شکست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است ، زیرا کسى به نتیجه

کار خودش اعتراض نمى کند، نه تنها اعتراض نخواهد کرد بلکه دلسوزى و غمخوارى نیز مى کند. یکى دیگر از فوائد مشورت این است که انسان ارزش شخصیت افراد و میزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درک خواهد کرد و این شناسائى راه را براى پیروزى او هموار مى کند و شاید مشورتهاى پیامبر صلى اللّه علیه و آله با آن قدرت فکرى و فوقالعاده اى که در حضرتش وجود داشت ، بخاطر مجموع این جهات بوده است. در اخبار اسلامى تاءکید زیادى روى مشاوره شده است : در حدیثى از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: ((ما شقى عبد قط بمشوره و لا سعد باستغناء راءى ؛ هیچ کس هرگز با مشورت بدبخت و با استبداد راءى ، خوشبخت نشده است)) در سخنان على (علیه السلام ) مى خوانیم : ((من استبد براءیه هلک و من شاور الرجال شارکها فى عقولهم ؛ کسى که استبداد به راى داشته باشد هلاک مى شود و کسى که با افراد بزرگ مشورت کند در عقل آنها شریک شده است )).

و نیز از پیامبر صلى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: ((اذا کان امرائکم خیارکم و اغنیائکم سمحائکم و امرکم شورى بینکم فظهر الارض خیر لکم من بطنها و اذا کان امرائکم شرارکم و اغنیائکم بخلائکم و لم یکن امرکم شورى بینکم فبطن الارض خیر لکم من ظهرها؛ هنگامى که زمامداران شما، نیکان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان و کارهایتان به مشورت انجام گیرد، در این موقع روى زمین از زیر زمین براى شما بهتر است (یعنى شایسته حیات و زندگى هستید) ولى اگر زمامدارانتان ، بدان ، و ثروتمندان ، افراد بخیل باشند و در کارها مشورت نکنید در این صورت ، زیر زمین از روى آن براى شما بهتر است. با چه اشخاصى مشورت کنیم ؟
مسلم است که هر کس نمى تواند طرف مشورت قرار گیرد، زیرا گاه آنها نقاط ضعفى دارند که مشورت با آنها مایه بدبختى و عقب افتادگى است چنانکه على (علیه السلام ) مى فرماید: با سه طایفه مشورت نکن:

((۱- لا تدخلن فى مشورتک بخیلا یعدل بک عن الفضل و یعدک الفقر؛ با افراد بخیل مشورت نکن زیرا ترا از بخشش و کمک به دیگران باز مى دارند و از فقر مى ترسانند.
((و لا جبانا یضعفک عن الامور؛ همچنین با افراد ترسو مشورت نکن زیرا آنها ترا از انجام کارهاى مهم باز مى دارند))۲-
((۳-((و لا حریصا یزین لک الشره بالجور؛ و نیز با افراد حریص مشورت نکن که آنها براى جمع آورى ثروت و یا کسب و مقام ، ستمگرى را در نظر تو جلوه مى دهند.
وظیفه مشاور

همانطور که در اسلام دستور مؤ کد درباره مشورت کردن داده شده به افرادى که مورد مشورت قرار مى گیرند نیز تاکید شده که از هیچ گونه خیرخواهى فروگذار نکنند و خیانت در مشورت ، یکى از گناهان بزرگ محسوب مى شود، حتى این حکم درباره غیر مسلمانان نیز ثابت است ، یعنى اگر انسان ، پیشنهاد مشورت را از غیر مسلمانى بپذیرد، حق ندارد در مشورت ، نسبت به او خیانت کند و غیر از آنچه تشخیص مى دهد به او اظهار نماید. در رساله حقوق که از امام سجاد على بن الحسین (علیهماالسلام ) نقل شده ، مى فرماید: و حق المستشیران علمت له راءیا اشرت علیه و ان لم تعلم ارشدته الى من یعلم و حق المشیر علیک ان لا تتهمه فیما لا یوافقک من راءیه ؛ حق کسى که از تو مشورت مى خواهد این است که اگر عقیده و نظرى دارى در اختیار او بگذارى و اگر درباره آن کار، چیزى نمى دانى ، او را به کسى راهنمائى کنى که مى داند و اما حق کسى که مشاور تو است این است که در آنچه با تو موافق نیست او را متهم نسازى.
شوراى عمر

جمعى از مفسران و دانشمندان اهل تسنن هنگامى که به آیه فوق رسیده اند اشاره به شوراى شش نفرى عمر، براى انتخاب خلیفه سوم کرده و ضمن بیانات مشروحى آنرا منطبق بر آیه فوق و روایات مشورت دانسته اند.گرچه تشریح کامل این بحث در عهده کتب عقائد است ولى در اینجا لازم است بطور فشرده بچند نکته اشاره شود:
اولا: انتخاب امام و جانشین پیامبر صلى اللّه علیه و آله تنها باید از طرف پروردگار باشد زیرا او همانند پیامبر صلى اللّه علیه و آله باید واجد صفاتى همچون

عصمت و مانند آن باشد که تشخیص آن تنها بدست خدا است ، و به عبارت دیگر همانطور که نمى توان پیامبر را با مشورت تعیین کرد، انتخاب امام هم با مشورت ممکن نیست.
ثانیا: شوراى شش نفرى مزبور، هرگز منطبق بر موازین مشورت نبود، زیرا اگر منظور، مشورت با عموم مسلمانان بوده ، منحصر به این شش نفر نبودند و افراد پر مایه اى همچون سلمان که مشاور شخص پیغمبر صلى اللّه علیه و آله بود و ابوذر و مقداد و ابن عباس و مانند آنها از دایره این مشورت بیرون بودند، بنابراین ، منحصر ساختن مشاوران به آن شش نفر به یک دسته بندى سیاسى شبیه تر است از یک هیئت مشورتى ، و اگر منظور انتخاب افراد صاحب نفوذ براى مشورت بوده تا راءى آنها مورد قبول دیگران واقع شود، باز درست نبوده است زیرا شخصیتهائى مانند سعد بن عباده که رئیس مطلق طایفه انصار بود و ابو ذر غفارى که شخصیت بزرگ طایفه بنى غفار بود و مانند آنها از این مشورت بر کنار شده بودند.
ثالثا: مى دانیم براى این مشورت شرائط سخت و سنگینى قرار داده شده بود و مخالفان تهدید به مرگ شده بودند در حالى که در برنامه هاى مشورتى اسلام چنین چیزى وجود ندارد. سپس قرآن در ادامه مى افزاید: ((به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته

باشى )). (فاذا عزمت فتوکل على الله )همان اندازه که به هنگام مشورت باید، نرمش و انعطاف بخرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهائى باید قاطع بود، بنابراین پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتیجه مشورت ، باید هرگونه تردید و دودلى و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم گرفت و این همان چیزى است که در آیه فوق از آن تعبیر به عزم شده است و آن تصمیم قاطع مى باشد.

قابل توجه اینکه در جمله بالا مساءله مشاوره بصورت جمع ذکر شده (و شاورهم ) ولى تصمیم نهائى تنها به عهده پیامبر (صلى اللّه علیه و آله )و بصورت مفرد ذکر شده (عزمت) این اختلاف تعبیر، اشاره بیک نکته مهم مى کند و آن اینکه : بررسى و مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى ، باید بصورت دسته جمعى انجام گیرد، اما هنگامى که طرحى تصویب شد باید براى اجراى آن ، اراده واحدى بکار افتد. در غیر این صورت هرج و مرج پدید خواهد آمد، زیرا اگر اجراى یک برنامه بوسیله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از یک سرپرست صورت گیرد، قطعا مواجه با اختلاف و شکست خواهد شد و به همین جهت در دنیاى امروز نیز مشورت را بصورت دسته جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را بدست دولتهائى مى سپارند که تشکیلات آنها زیر نظر یک نفر اداره مى شود.

موضوع مهم دیگر اینکه جمله فوق مى گوید: ((به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشید)) یعنى در عین فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى ، استمداد از قدرت بى پایان پروردگار را فراموش مکن. البته معناى توکل این نیست که انسان از وسائل و اسباب پیروزى که خداوند در جهان ماده در اختیار او گذاشته است ، صرفنظر کند چنانکه در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله نقل شده است که هنگامى که یک نفر عرب ، پاى شتر خود را نبسته بود و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و این کار را نشانه توکل بر خدا مى دانست به او فرمود: ((اعقلها و توکل ؛ یعنى پایش را ببند و سپس توکل کن.بلکه منظور این است که انسان در چهار دیوار عالم ماده ، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمایت و لطف پروردگار بدوزد، این توجه مخصوص ، آرامش و اطمینان و نیروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد که در مواجهه با مشکلات اثر عظیمى خواهد داشت شرح بیشتر درباره مساءله توکل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبیعت را بخواست خدا در ذیل آیه ((و من یتق الله یجعل له مخرجا)) (سوره طلاق آیه ۳ خواهید

خواند.) در پایان آیه بعد دستور مى دهد که افراد با ایمان باید تنها بر خدا تکیه کنند زیرا ((خداوند متوکلان را دوست دارد)) (ان الله یحب المتوکلین). ودر ضمن از این آیه استفاده مى شود که توکل باید حتما بعد از مشورت و استفاده از همه امکاناتى که انسان در اختیار دارد قرار گیرد نتیجه توکل در این آیه که مکمل آیه گذشته است ، نکته توکل بر خداوند بیان شده است و آن اینکه : قدرت او بالاترین قدرتهاست ، به حمایت هر کس اقدام کند هیچ کس نمى تواند بر او پیروز گردد، همانطور که اگر حمایت خود را از کسى برگیرد هیچ کس قادر بحمایت او نیست ، کسى که این چنین همه پیروزى ها از او سرچشمه مى گیرد، باید به او تکیه کرد، و از او کمک خواست.

روم آیه ۳۸
فَئَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسکِینَ وَ ابْنَ السبِیلِ ذَلِک خَیرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولَئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۳۸)
تفسیر المیزان
کلمه ((ذى القربى )) به معناى صاحب قرابت از ارحام است . و کلمه ((مسکین )) به معناى کسى است که از فقیر بدحال تر باشد، و ((ابن السبیل (( به معناى مسافر در راه مانده و حاجتمند است ، و اینکه کلمه ((حق )) به ضمیر ((ذى القربى )) اضافه شده ، دلالت دارد بر اینکه براى ذى القربى حق ثابتى است ، و خطاب در آیه به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) است ، پس ظاهر آیه با قراینى که در آن هست این است که مراد از ((حق)) خمس است ، و وظیفه دادن آن متوجه به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) و هر

مسلمانى که مامور به دادن خمس است ، مى باشد و منظور از کلمه ((قرابت )) به هر حال قرابت رسول خدا است ، همچنان که در آیه خمس هم مراد همین است . همه اینها در صورتى است که آیه شریفه در مدینه نازل شده باشد، و اما در فرضى که مانند سایر آیات این سوره در مکه نازل شده باشد آن وقت مقصود از حق مطلق احسان خواهد بود، نه خمس و به خاطر اینکه آیه از نظر معنا عمومیت دارد، و مخصوص به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیست ، لذا در بیان آثار نیک خمس ، ویا صدقه به طور عموم فرمود: ((ذلک خیر)) – این بهتر است براى کسانى که رضاى خدا را مى جویند، و آنان رستگارانند .

فدک حق مسلم حضرت زهرا(س ) بوده است.
و در مجمع البیان در ذیل آیه ((و آت ذاالقربى حقه )) مى گوید: ابو سعید خدرى ، و غیر او روایت کرده اند که وقتى این آیه به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نازل گردید فدک را به فاطمه داد، و تسلیمش هم کرد.
تفسیر نمونه
بعد روى سخن را به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کرده ، مى گوید: ((چون چنین است حق بستگان و نزدیکان را ادا کن ، و همچنین مسکینان و در راهماندگان را)) (فات ذا القربى حقه و المسکین و ابن السبیل). به هنگام وسعت روزى فکر نکن آنچه دارى از آن تو است ، بلکه دیگران نیز در اموال تو حق دارند، از جمله خویشاوندان و افراد مستمندى که از شدت فقر زمینگیر شده اند، و همچنین افراد آبرومندى که دور از وطن بر اثر حوادثى در راه مانده اند و محتاجند. تعبیر به ((حقه )) بیانگر این واقعیت است که آنها در اموال انسان شریکند و اگر چیزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى کند و منتى بر گردن آنان ندارد. جمعى از مفسران ، مخاطب را در این آیه منحصرا پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دانسته اند و ((ذى القربى )) را خویشاوندان او، در روایت معروفى از ((ابو سعید خدرى )) و غیر او چنین نقل شده : ((هنگامى که آیه فوق نازل شد پیغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فدک را به فاطمه بخشید و تسلیم وى نمود)) (لما نزلت هذه الایه على النبى (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) اعطى فاطمه فدکا و سلمه الیها). عین این مضمون از امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ) نقل شده است

این معنى در روایت بسیار مشروحى ضمن بیان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء (علیهاالسلام ) با ابوبکر از امام صادق (علیه السلام ) آمده است. ولى جمعى دیگر از مفسران خطاب را در این آیه عام گرفته اند و شامل پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و غیر او مى دانند، طبق این تفسیر همه مردم موظفند که حق خویشاوندان و ذى القربى خود را فراموش نکنند البته این دو تفسیر منافاتى با هم ندارد و قابل جمع است ، به این ترتیب که مفهوم آیه مفهوم گسترده اى است و پیامبر و خویشاوندان او مخصوصا فاطمه زهرا (علیهاالسلام) مصداق

اتم آن است. و از اینجا روشن مى شود که هیچیک از تفاسیر فوق با مکى بودن این سوره منافات ندارد چرا که مفهوم آیه یک مفهوم جامعى است که هم در مکه مى بایست به آن عمل شود و هم در مدینه و حتى اعطاى ((فدک )) به ((فاطمه )) (علیهاالسلام ) بر اساس این آیه کاملا قابل قبول است. تنها چیزى که در اینجا باقى مى ماند جمله ((لما نزلت هذه الایه ;)) در روایت ابو سعید خدرى است که ظاهرش این است اعطاى فدک بعد از نزول آیه بوده است ، ولى اگر ((لما)) را در اینجا به معنى علت بگیریم نه به معنى زمان خاص ، این

مشکل نیز حل مى شود، و مفهوم روایت این خواهد بود که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به خاطر این دستور الهى فدک را به فاطمه عطا کرد، به علاوه گاه آیاتى از قرآن دو بار نازل شده است. اما اینکه چرا از میان همه افراد نیازمند و صاحب حق تنها این سه گروه ذکر شده اند ممکن است به خاطر اهمیت آنها باشد، زیرا حق خویشاوندان از هر حقى بالاتر است ، و در میان محرومان و نیازمندان ، مساکین و واماندگان در راه از همه نیازمندترند. و یا به خاطر نکته اى است که فخر رازى در اینجا آورده ، او مى گوید: ((اصناف هشتگانه اى که مى بایست زکات به آنها پرداخت در صورت وجوب زکات است ، ولى سه گروهى که در آیه ذکر شده اند حتى در صورت تعلق نگرفتن زکات نیز کمک به آنها لازم است ، چرا که بعضى از خویشاوندان واجب النفقه انسانند و مسکین فقیر محرومى است که اگر به او کمک نشود چه بسا جانش به خطر بیفتد و همچنین ((ابن السبیل )) ممکن است در شرائطى باشد که با نرسیدن کمک تلف شود، ترتیبى که در ذکر این سه گروه در آیه رعایت شده نیز متناسب با ترتیب اهمیت آنها است.

به هر حال در پایان آیه براى تشویق نیکوکاران ، و ضمنا بیان شرط قبولى انفاق مى فرماید: ((این کار براى کسانى که تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است )) (ذلک خیر للذین یریدون وجه الله)) و کسانى که چنین کار نیکى را انجام مى دهند رستگارانند(( اولئک هم المفلحون)) آنها هم در این جهان رستگار خواهند شد، چرا که انفاق برکات عجیبى در همین زندگى همراه خود مى آورد، و هم در جهان دیگر که انفاق یکى از سنگینترین اعمال در ترازوى سنجش الهى است. با توجه به اینکه ((وجه الله )) به معنى صورت جسمانى خداوند نیست که او صورت جسمانى ندارد، بلکه به معنى ذات پاک پروردگار است ، این آیه نشان مى دهد که تنها مساءله انفاق و پرداختن حق خویشاوندان و دیگر صاحبان حقوق کافى نیست ، مهم آن است که با اخلاص و نیت پاک و خالى از هرگونه ریا و خودنمائى و منت و تحقیر و انتظار پاداش تواءم باشد. ذکر این نکته نیز لازم است که بر خلاف گفته بعضى از مفسران که تصریح کرده اند انفاق به خاطر رسیدن به بهشت مصداق ((وجه الله )) نیست تمام کارهائى که انسان انجام مى دهد و نوعى ارتباط با خدا دارد خواه براى رضاى او، یا رسیدن به پاداش او، یا نجات از کیفر او باشد، همه مصداق ((وجه الله )) است ، هر چند مرحله عالى و کامل آن است که جز عبودیت و اطاعت او را در نظر نگیرد .

لقمان آیه ۳
هُدًى وَ رَحْمَهً لِّلْمُحْسِنِینَ(۳)
تفسیر المیزان
چیزى که تذکرش لازم است این است که : ((کتاب )) را به لفظ ((حکیم )) توصیف کرده ، و این دلالت دارد بر اینکه هیچ لهو الحدیثى در آن وجود ندارد، بلکه نقطه ضعف و درزى ندارد که سخن باطل و لهو الحدیث بخواهد آن را پر کند، و نیز آن را توصیف کرد به دو وصف ((هدى )) و ((رحمه للمحسنین )) تا صفت حکیم بودن قرآن را تکمیل کند، پس قرآن به سوى واقع و حق هدایت مى کند، و به واقع نیز مى رساند، نه مثل لهو الحدیث که انسان را از مهمش باز داشته ، و به واقعى نمى رساند، و نیز قرآن رحمت است ، نه نقمت تا از نعمت باز بدارد آن

گاه محسنین را توصیف و معرفى نموده به این که نماز مى خوانند و زکات مى دهند، که دو رکن مهم عملند، و به این که داراى ایمان به آخرتند، و معلوم است که یقین به آخرت مستلزم یقین به توحید و رسالت و همه شرایط و مراحل تقوى نیز هست ، و همه این توصیف ها که براى کتاب کرده در مقابل لهو الحدیث است ، و دارد به کسى که گوش به لهو الحدیث مى دهد، مى گوید: به این حقایق گوش کن ، نه به لهو الحدیث نکوهش کسى که براى منصرف ساختن مردم از حقائق و معارف قرآن ، به ترویج ((لهوالحدیث )) مى پرداخته است .
تفسیر نمونه

این آیه هدف نهائى نزول قرآن را با این عبارت بازگو مى کند: ((این کتاب حکیم مایه هدایت و رحمت براى نیکوکاران است )) (هدى و رحمه للمحسنین)
((((هدایت )) در حقیقت مقدمه اى است براى ((رحمت پروردگار))، چرا که انسان نخست در پرتو نور قرآن حقیقت را پیدا مى کند و به آن معتقد مى شود، و در عمل خود آن را به کار مى بندد، و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پایان پروردگار مى گردد. قابل توجه اینکه در اینجا قرآن ، مایه هدایت و رحمت ((محسنین )) شمرده شده ، و در آغاز سوره نمل ، مایه هدایت و بشارت ((مؤ منین )) (هدى و بشرى للمؤ منین))و در آغاز سوره بقره ، مایه هدایت ((متقین )) (هدى للمتقین)
این تفاوت تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که بدون تقوا و پرهیزگارى روح تسلیم و پذیرش حقائق در انسان زنده نمى شود، و طبعا هدایتى در کار نخواهد بود. و از این مرحله پذیرش حق که بگذریم ، مرحله ایمان فرا مى رسد که علاوه بر هدایت ، بشارت به نعمتهاى الهى نیز وجود خواهد داشت. و اگر از مرحله تقوى و ایمان فراتر رویم و به مرحله عمل صالح برسیم رحمت خدا نیز در آنجا افزوده مى شود.

آیه بعد محسنین را با سه وصف ، توصیف کرده ، مى گوید: ((آنها کسانى هستند که نماز را بر پا مى دارند، زکات را ادا مى کنند، و به آخرت یقین دارند)) (الذین یقیمون الصلوه و یؤ تون الزکاه و بالاخره هم یوقنون)

پیوند آنها با خالق از طریق نماز، و با خلق خدا از طریق زکات ، قطعى است و یقین آنها به دادگاه قیامت انگیزه نیرومندى است براى پرهیز از گناه و براى انجام وظائف و در آخرین آیه مورد بحث عاقبت و سرانجام کار ((محسنین )) را چنین بیان مى کند: ((آنها بر طریق هدایت پروردگارشان هستند، و آنها رستگارانند)) (اولئک على هدى من ربهم و اولئک هم المفلحون). جمله ((اولئک على هدى من ربهم ))، از یکسو نشان مى دهد که هدایت آنها از طرف پروردگارشان تضمین شده است ، و از سوى دیگر تعبیر ((على ))، دلیل بر این است که گوئى هدایت براى آنها یک مرکب راهوار است ، و آنها بر این مرکب سوار و مسلطند. و از اینجا تفاوت این ((هدایت )) با هدایتى که در آغاز سوره آمده روشن مى شود، چرا که هدایت نخستین همان آمادگى پذیرش حق است ، و این هدایت برنامه وصول به مقصد مى باشد. ضمنا جمله اولئک هم المفلحون که طبق ادبیات عرب ، دلیل بر حصر است ، نشان مى دهد که تنها راه رستگارى ، همین راه است ، راه نیکوکاران ، راه آنها که با خدا و خلق خدا در ارتباطند، و راه آنها که به مبدء و معاد ایمان کامل دارند.

توصیف ابرار(نیکوکاران)

سوره دهر آیه ۷
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یخَافُونَ یَوْماً کانَ شرُّهُ مُستَطِیراً(۷)
ترجمه
که آن بندگان ، نیکو به عهد و نذر خود وفا مى کنند و از قهر خدا در روزى که شر و سختیش همه اهل محشر را فرا گیرد مى ترسند (۷)
سوره بلد آیه ۱۸
أُولَئک أَصحَب المَْیْمَنَهِ(۱۸)
ترجمه
آنها اصحاب یمین هستند (۱۸)

یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یخَافُونَ یَوْماً کانَ شرُّهُ مُستَطِیراً(۷)
تفسیر المیزان
کلمه ((مستطیر)) اسم فاعل از فعل ((استطار)) است ، که به معناى فاش کردن و منتشر کردن در اقطار است به منتها درجه انتشار، و بطورى که گفته اند: این کلمه بلیغ ‌تر از کلمه ((طار)) است ، وقتى مى گویند: ((استطار الحریق )) معنایش این است که دامنه آتش سوزى گسترده شد، و یا وقتى مى گویند: ((استطار الفجر))، معنایش این است که روشنى صبح گسترده گشت . و منظور از استطار شر آن روز شر روز قیامت است ، که روز به نهایت رسیدن شدائد و اهوال و عذابها است. و مراد از ((ایفاى به نذر)) همان معناى معروف آن است . و اینکه بعضى گفته اند: مراد از آن تصمیم قلبى بر عمل به واجبات ، و یا پیروى شارع در همه احکام اوست ، خلاف ظاهر لفظ است ، و هیچ دلیلى در کلام بر این سخن دلالت نمى کند.
تفسیر نمونه
به ذکر اعمال و اوصافى که ((ابرار)) و ((عباد الله )) دارند، پرداخته با ذکر پنج وصف دلیل استحقاق آنها را نسبت به این همه نعمتهاى بى مانند توضیح مى دهد. مى فرماید: ((آنها به نذر خود وفا مى کنند)) (یوفون بالنذر))
((((و از روزى که عذاب و شر آن گسترده است بیمناکند)) (و یخافون یوما کان شره مستطیرا
جمله ((یوفون )) و ((یخافون )) و جمله هاى بعد از آن که همه به صورت فعل مضارع آمده نشان مى دهد که این برنامه مستمر و همیشگى آنان است.البته همانگونه که در شاءن نزول گفتیم مصداق اتم و اکمل این آیات امیر مؤ منان على و فاطمه زهرا و فرزندان آنها حسن و حسین ((سلام الله علیهم اجمعین )) مى باشند که نذر خود را در مورد سه روز روزه داشتن ادا کردند، و جز با آب افطار ننمودند، و قلب آنان از خوف خدا و خوف قیامت مالا مال بود
((((مستطیر)) به معنى گسترده و پراکنده است ، و اشاره به عذابهاى گوناگون و وسیع آن روز عظیم مى باشد
به هر حال وقتى آنها به نذرهائى که بر خویشتن واجب کرده اند وفا مى کنند به طریق اولى واجبات الهى را محترم شمرده و در انجام آن مى کوشند. ترس آنها از شر آن روز بزرگ اشاره به ایمانشان به مساءله معاد، و احساس مسؤ ولیت شدید در برابر فرمان الهى است.آنها به خوبى معاد را باور کرده اند، و به تمام کیفرهاى بدکاران در آن روز ایمان دارند، و اثر این ایمان در اعمالشان کاملا نمایان است.

سوره بلد آیه ۱۸
أُولَئک أَصحَب المَْیْمَنَهِ(۱۸)
تفسیر المیزان
کلمه ((میمنه )) از ماده یمن ، ضد شوم است ، و اشاره ((اولئک )) به کسانى است که سیاق آیات قبل بر آنان دلالت دارد. و معناى آیه این است که : اینان که به هر عقبه دشوارى قدم نهادند، و از کسانى بودند که به خدا ایمان آورده ، یکدیگر را به صبر و مرحمت سفارش کردند، مردمى صاحب یمن و شگونند، و ایمان و اعمال صالحى که از پیش براى آخرت خود مى فرستند چیزى به جز شگون و مبارکى و زیبا و مرضى نمى دانند ولى بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از ((میمنه )) طرف دست راست است ، و اصحاب دست راست کسانى هستند که در قیامت نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، ولى این سخن درست نیست ، زیرا در مقابل اصحاب میمنه به این معنا اصحاب مشئمه قرار نمى گیرد. ((وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِئَایَتِنَا هُمْ أَصحَب الْمَشئَمَهِ))
آیات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آیات موجود در داخل ذات انسان آیات و ادله اى است که بر یگانگى او در ربوبیت و الوهیت و لوازم این یگانگى دلالت مى کند، و رد این ادله کفر به آیات خدا و به خود خدا است ، و نیز کفر به قرآن کریم و آیات شریفه آن است ، و نیز کفر به هر حکمى است که از طریق رسالت نازل شده و ظاهرا مراد از آیات ، مطلق آیات است ، و ((مشئمه )) ضد میمنت است.
تفسیر نمونه
و نامه اعمالشان به نشانه مقبول بودن در درگاه پروردگار به دست راستشان داده مى شود. این احتمال نیز داده شده که میمنه از ماده یمن و برکت است یعنى آنها صاحبان برکتند که وجودشان هم براى خودشان برکت دارد، و هم براى جامعه.

توصیف صادقین

سوره حشر آیه ۸
لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَرِهِمْ وَ أَمْوَلِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَناً وَ یَنصرُونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئک هُمُ الصدِقُونَ(۸)
ترجمه
این اموال براى مهاجرانى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند، آنها فضل الهى و رضاى او را مى طلبند، و خدا و رسولش را یارى مى کنند،و آنها راستگویانند(۸)

تفسیر المیزان
بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه ((للفقراء)) بدل است از جمله ((ذى القربى )) و جملات بعدى اش . و آوردن نام ((اللّه )) صرفا به منظور تبرک است ، در نتیجه هر فى ء در اسلام آن روز به دست مى آمده ، مخصوص رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) و فقراى مهاجرین بوده . در روایت هم آمده که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) فى ء بنى النضیر را بین مهاجران تقسیم نمود، و به انصار نداد، الا به دو نفر، و یا سه نفر از فقراى ایشان. بعضى دیگر گفته اند: بدل است از یتامى و مساکین و ابن سبیل ، در نتیجه صاحبان سهم عبارت بوده اند از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم )، و ذى القربى – چه این که فقیر باشند و یا غنى – و فقراى مهاجرین و ایتام و مساکین آنان ، و در راه ماند گان ایشان . و شاید مراد از قول آن کس که گفته : جمله ((للفقراء المهاجرین )) بیان مساکین در آیه قبلى است ، نیز همین باشد. ولى آنچه با روایاتى که ما قبلا از ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) نقل کردیم مناسب تر است ، این است که بگوییم جمله ((للفقراء المهاجرین ;))، بیان مصداق و موارد فى ء در راه خداست ، که کلمه ((فلله )) بدان اشاره است ، نه اینکه فقراى مهاجرین یکى از سهامداران فى ء باشند، بلکه به این معنا است که اگر در مورد آنان صرف شود در راه خدا صرف شده است. در این صورت حاصل معناى آیه چنین مى شود: خداى عزوجل امر فى ء را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو که بخواهد مى تواند مصرف کند – آنگاه به عنوان راهنمایى آن جناب به موارد صرف فى ء فرموده : یکى از موارد آن راه خدا است ، و یکى هم سهم رسول است ، و یکى ذى القربى ، و چهارم یتامى ، و پنجم مساکین ، و ششم ابن السبیل . و سپس موارد راه خدا و یا بعضى از آن موارد را نام برده ، مى فرماید: یکى از موارد سبیل الله فقراى مهاجرین است که رسول هر مقدار که مصلحت بداند به آنان مى دهد.
بنابراین ، مناسب آن است که آن روایاتى را هم که مى گوید: رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) فى ء بنى النضیر را در بین مهاجرین تقسیم کرد، و به انصار چیزى نداد، الا به سه نفر از فقراى آنان : ابو دجانه سماک ابن خرشه ، و سهل بن حنیف ، و حارث ابن صمه ، به این وجه حمل نموده ، بگوییم اگر در بین مهاجرین تقسیم کردند نه از این باب بوده که مهاجرین سهمى از فى ء داشتند، بلکه از این باب بود که صرف در بین آنان مورد رضاى خدا بوده ، و از مصادیق سبیل الله بوده است و به هر حال منظور از فقراى مهاجرین که مى فرماید: ((للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم )) مسلمانانى هستند که قبل از فتح از مکه به مدینه هجرت کردند، و آنان تنها کسانى هستند که کفارمجبورشان کردند از شهر و وطن خود بیرون شده خانه و اموال خود را بگذارند، و به مدینه الرسول کوچ کنند.
((یبتغون فضلا من اللّه و رضوانا)) – کلمه( فضل) به معناى رزق است ، مى فرماید از خا نه و دیار خود بیرون شدند تا از خدا رزقى براى دنیا و رضوانى براى آخرتشان طلب کنند.
((و ینصرون اللّه و رسوله )) – یعنى خدا و رسولش را با آن اموال و با جانهایشان یارى کنند.
(((( اولئک هم الصادقون )) – اینهایند راستگویان . این جمله راستگویى مهاجرى نى را که چنین صفاتى داشته اند تصدیق مى کند
شرح آیه : ((و الذین تبوؤ ا الدار و الایمان ;)) که متضمن مدح انصار در چشمنداشتنشان به اموالى که بین مهاجران تقسیم شده مى باشد.
تفسیر نمونه
سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر کدام
این آیات ادامه بحث آیات گذشته پیرامون مصارف ششگانه ((فیى ء)) (اموال و غنائمى که از غیر طریق جنگ عائد مسلمین مى شود) مى باشد، و در حقیقت تفسیرى براى یتیمان و مسکینها و ابن السبیل ها و بیش از همه تفسیر ((ابن السبیل )) است ، چرا که بیشترین رقم مسلمانان مهاجر را در آن روز آنها تشکیل مى دادند که در وطن و بلاد خود مسکین نبودند اما به خاطر مهاجرت تهیدست شده بودند. مى فرماید: ((این اموال براى مهاجرانى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند)) (للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم).

((آنها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را یارى مى کنند و آنها راستگویانند)) (یبتغون فضلا من الله و رضوانا (و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون) در اینجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستین بیان کرده که در ((اخلاص )) و ((جهاد)) و ((صدق )) خلاصه مى شود. نخست مساءله ((ابتغاء فضل خدا و رضاى او)) را مطرح مى کند که بیانگر این واقعیت است که هجرت آنها نه براى دنیا و هواى نفس ، بلکه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است. بنابراین ((فضل )) در اینجا به معنى ((ثواب )) است ، و ((رضوان ))

همان خشنودى پروردگار است که مرحله والاترى از تمناى ثواب مى باشد، همانگونه که در آیات متعددى از قرآن نیز به همین معنى آمده ، از جمله در آیه ۲۹ سوره فتح در آنجا که اصحاب رسول الله را با این عبارت توصیف مى کند تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا: ((آنها را پیوسته در حال رکوع و سجود مى بینى در حالى که فضل خدا و رضاى او را مى طلبند)). حتى تعبیر به ((فضل )) ممکن است اشاره به این نکته باشد که آنها اعمالشان را ناچیزتر از آن مى دادند که استحقاق ثوابى بیاورد بلکه ثواب را یک انعام الهى مى

شمرند! جمعى از مفسران ((فضل )) را در اینجا به معنى رزق و روزى دنیا تفسیر کرده اند چرا که در بعضى از آیات دیگر قرآن نیز به همین معنى آمده ، ولى با توجه به اینکه مقام ، مقام بیان اخلاص مهاجران است این معنى مناسب نیست ، بلکه مناسب همان پاداش الهى است. البته این احتمال بعید نیست که فضل اشاره به نعمتهاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمتهاى معنوى و روحانى ولى هر چه هست مربوط به آخرت است نه دنیا. دیگر اینکه آنها پیوسته در خدمت آئین حق و یارى رسول او هستند و لحظه اى از جهاد در این راه دست بر نمى دارند.

(توجه داشته باشید جمله ((ینصرون )) فعل مضارع و دلیل بر استمرار است (
به این ترتیب آنها اهل سخن و ادعا نیستند، بلکه ایمان خود را با جهاد مستمر ثابت کرده اند. و در سومین مرحله آنها را به صدق و راستى توصیف کرده که با توجه به گستردگى مفهوم این تعبیر، صداقت آنها را در همه چیز منعکس مى کند، هم در دعوى ایمان صادقند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، و هم در زمینه طرفدارى از آئین حق ناگفته پیداست که این اوصاف براى یاران پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) در زمان نزول این آیات است ، ولى مى دانیم که در میان آنها افرادى بودند که بعدا تغییر مسیر دادند و خود را از افتخارات بزرگ این آیه محروم ساختند، همانند کسانى که آتش جنگ ((جمل )) را در بصره و

((صفین )) را در شام روشن ساختند، و در برابر خلیفه رسول الله که به اتفاق مسلمین لازم الاطاعه بود قیام کردند، و خونهاى هزاران نفر مسلمان را بر خاک ریختند، افراد دیگرى مانند آنها.

توصیف عاقلان

سوره رعد آیات ۱۸ تا ۲۲
لِلَّذِینَ استَجَابُوا لِرَبهِمُ الْحُسنى وَ الَّذِینَ لَمْ یَستَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولَئک لهَُمْ سوءُ الحِْسابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المِْهَادُ(۱۸)* أَ فَمَن یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَیْک مِن رَّبِّک الحَْقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الاَلْبَبِ(۱۹)الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنقُضونَ الْمِیثَقَ(۲۰)وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصلَ وَ یخْشوْنَ رَبهُمْ وَ یخَافُونَ سوءَ الحِْسابِ(۲۱)وَ الَّذِینَ صبرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِمْ وَ أَقَامُوا الصلَوهَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَهً وَ یَدْرَءُونَ بِالحَْسنَهِ السیِّئَهَ أُولَئک لهَُمْ عُقْبى الدَّارِ(۲۲)
ترجمه آیات
کسانى که پروردگارشان را اجابت کرده اند نتیجه نیک دارند، و کسانى که وى را اجابت نکرده اند اگر همه مال جهان و نظیر آن را داشته باشند، به فداى خویش خواهند داد، آنها بد حسابى دارند، جایشان جهنّم است ، که بد جایگاهى است (۱۸)آیا کسى که مى داند آنچه از پروردگارت به تو نازل شده حق است ، با آنکه کور است یکسانند؟! فقط صاحبان خرد متذکر مى شوند(۱۹)آنها که به پیمان خدا وفا مى کنند و پیمان شکنى نمى کنند(۲۰)و کسانى که آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده پیوسته مى دارند، و از خداى خویش مى ترسند، و از بدى حساب بیم دارند(۲۱)و کسانى که به طلب رضاى پروردگارشان صبورى کرده ، نماز به پا داشته ، و از آنچه روزیشان داده ایم پنهان و آشکارا انفاق کرده اند، و بدى را با نیکى رفع مى کنند، ثواب آن سرا خاص ایشان است (۲۲)

لِلَّذِینَ استَجَابُوا لِرَبهِمُ الْحُسنى وَ الَّذِینَ لَمْ یَستَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولَئک لهَُمْ سوءُ الحِْسابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المِْهَادُ(۱۸)
تفسیر المیزان

کلمه ((مهاد)) به معناى بستر و فراشى است که براى صاحبش گسترده مى شود، و ((مکان ممهد)) به معناى محل فراهم شده و آماده است . و جهنم را بدین جهت مهاد خوانده ، که براى استقرار کفار آماده شده است ، چون کفر ورزیدند و کارهاى زشت مرتکب شدند
این آیه و آیات بعدش – تا نه آیه – همانطور که قبلا هم اشاره کردیم همه متفرع بر آن مثلى است که در آیه قبلى آورده شد،
و در همه آنها خداى سبحان آثار اعتقاد حق و ایمان به حق و استجابت و پذیرفتن دعوت حق ، و همچنین آثار سوء اعتقاد به باطل و کفر بحق و نپذیرفتن دعوت به حق را بیان مى کند. شاهد بر این مطلب سیاق خود آیات است ، زیرا مطلبى که در آنها آمده پیرامون عاقبت امر ایمان و سرانجام کفر است ، و اینکه عاقبت محموده ایمان را هیچ چیز جبران نمى کند، هر چند دو برابر نعمتهاى دنیا باشد

منظور از ((حسنى )) که اجابت کنندگان دعوت پرودرگارشان داراى آن هستند و بنابراین اظهر این است که منظور از ((حسنى )) همان عاقبت حسنى و سرانجام نیک باشد. و اینکه بعضیها گفته اند منظور از ((حسنى )) اجر نیک ، و یا بهشت است اگر چه بالمال حرف صحیحى است ، چون عاقبت محموده ایمان و عمل صالح مثوبت و اجر الهى است و آنهم بهشت است ، و لیکن مثوبت و بهشت از آن جهت که مثوبت و یا بهشت است در این مقام مقصود نیست ، بلکه از این جهت که عاقبت امر ایشان و منتهى الیه مجاهدات ایشان است منظور

است. و مویّد آن ، بلکه دلیلش جمله ایست که در آیات بعدى بعد از تعریف ایشان به صفات مختصشان مى فرماید ((اولئک لهم عقبى الدار جنات عدن یدخلونها;)) و نیز بنابر آنچه که گفته شد، جمله ((لو ان لهم ما فى الارض جمیعا و مثله معه لافتدوا به )) در جاى جمله دیگرى نشسته که غایت و هدف را مى رسانده ، و آنرا حذف نموده تا بر اهمیت و فخامت آن دلالت کند و بفهماند شر و بدبختى آنچنان هول آور و دهشت زا است که قابل ذکر نیست. پس معنا چنین مى شود: کسانى که دعوت پروردگار خود را اجابت نمى کنند چیزى بر

سرشان مى آید – و یا چیزى که نتیجه استجابت و سرانجام نیک آنست از ایشان فوت مى شود – که یکى از خصوصیات آن این است که اگر آنچه نعمت در زمین هست که نفوس بشرى از آن التذاذ دارد و آرزوى هر انسانى رسیدن به آنست بدهند و بلکه دو برابر آن را بدهند که ما فوق آرزوهاست جبران آن را نمى کند، و نمى توانند آن را بدست آورند. و به عبارت خلاصه تر: اگر این عدّه نهایت درجه آرزوهاى زندگى را بدست آورده باشند و بلکه ما فوق آن را داشته باشند و بخواهند همه آنها را بدهند و آن نعمت را که بخاطر سرپیچى از دعوت خدا از

دست داده اند بدست بیاورند، هرگز نمى توانند بدست آورند. در بعضى از کلمات امیر المومنین على (علیه السّلام ) هم آمده که درباره آثار سوء سرپیچى فرموده : ((غیر موصوف ما نزل بهم – آنچه بر سرشان مى آید قابل وصف نیست)) آنگاه خداى تعالى از همین سرانجام بدى که قابل وصف نیست خبر داده مى فرماید: ((اولئک لهم سوء الحساب و ماویهم جهنم )) و ((سوء الحساب )) آن حسابى است که ناراحت کننده است و مایه مسرت نیست ، و بهمین جهت در حقیقت اضافه سوء به حساب ، از باب اضافه صفت به موصوف است.

سپس بهمین سوء عاقبت اشاره نموده آن را چنین مذمت مى کند: ((و بئس المهاد))، یعنى بد مهادى است مهادى که بر ایشان آماده شده و بنا است در آن جاى گیرند. و مجموع جمله ((اولئک لهم سوء الحساب ;)) که مشتمل بر کلمه اشاره هم هست در محل تعلیل است براى افتداء و بازخرید، و در کلام عرب تعلیل با اشاره زیاد است ، مثلا گفته مى شود: من با فلانى چنین و چنان مى کنم (زیرا) او همان کسى است که چنین و چنان کرد و معناى آیه – و خدا داناتر است – این است : براى کسانى که اجابت کردند دعوت حق

پروردگارشان را سرانجامى نیک است ، و کسانى که استجابت نکردند او را سرانجامى دارند که راضى مى شوند براى خلاصى از آن ، ما فوق آنچه را که ممکن است آرزویش را بکنند فدیه بدهند، زیرا عاقبت بدى که بر سرشان مى آید متضمن و یا مقارن حسابى سخت و استقرار در جهنم است ، آرى مهادشان بدترین مهاد است و اگر در آیه شریفه به جاى ایمان و کفر، استجابت و عدم استجابت آمده بخاطر رعایت تناسب با مثلى است که در آیه قبلى زده شده . ایمان را که همان قبول دعوت است با قبول وادى ها و فراگرفتن هر یک از آب باران تشبیه نموده است .وصف گروندگان به حق و ((اولوالالباب )) و مقایسه آنان با جاهلان به حق
تفسیر نمونه

آنها که دعوت حق را اجابت کردند. پس از بیان چهره حق و باطل در ضمن یک مثال رسا و بلیغ در آیات گذشته ، در اینجا اشاره به سرنوشت کسانى مى شود که دعوت حق را اجابت کردند و به آن گرویدند و هم کسانى که از حق روگردان شده ، به باطل روى آوردند . نخست مى گوید: ((براى کسانى که اجابت دعوت پروردگارشان کردند، پاداش نیک و نتیجه سودمند و عاقبت محمود است )) (للذین استجابوا لربهم الحسنى)

((((حسنى )) (نیکى ) معنى وسیعى دارد که هر خیر و سعادتى را شامل مى شود، از خصلتهاى نیک و فضائل اخلاقى گرفته تا زندگى اجتماعى پاک و پاکیزه و پیروزى بر دشمن و بهشت جاودان. سپس میافزاید ((و آنها که اجابت این دعوت پروردگار را نکردند، سرنوشتشان بقدرى شوم و رقتبارست که اگر تمام روى زمین و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همه اینها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند)) و تازه از آنها پذیرفته نخواهد شد (و الذین لم یستجیبوا له لو ان لهم ما فى الارض جمیعا و مثله معه لافتدوا به)

براى ترسیم عظمت عذاب و کیفر آنها، تعبیرى از این رساتر نمى شود که یک انسان مالک همه روى زمین ، بلکه دو برابر آن باشد، و همه را بدهد تا خود را رهائى بخشد، و سودى نداشته باشد. این جمله در حقیقت اشاره به این است که آخرین آرزوى یک انسان که برتر از آن تصور نمى شود، این است که مالک تمام روى زمین شود، ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پایه است که حاضرند این آخرین هدف دنیوى بلکه برتر و بالاتر از آن را هم فدا کنند و آزاد شوند، و تازه به فرض که از آنها پذیرفته مى شد تنها نجات از عذاب بود اما از پاداشهاى فوق العاده عظیم اجابت کنندگان دعوت حق خبرى نبود. و از اینجا روشن مى شود که تعبیر و مثله معه تنها به این معنى نیست که همانند مجموع کره زمین را بر آن بیفزاید بلکه منظور آن است که هر قدر بیش از آن هم مالک باشند حاضرند براى رهائى خود بدهند، دلیل آن هم روشن است چرا که انسان همه چیز را براى خودش مى خواهد هنگامى که خودش غرق عذاب باشد، مالکیت همه دنیا براى او چه سودى دارد؟

و به دنبال این بدبختى (عدم پذیرش همه آنچه در زمین است در برابر نجات او) اشاره به بدبختى دیگر آنها کرده مى گوید؟ آنها داراى حساب سخت و بدى هستند (اولئک لهم سوء الحساب. در اینکه منظور از سوء الحساب چیست ؟ مفسران تعبیرات گوناگونى دارند، بعضى معتقدند که منظور حساب دقیق و بدون کمترین گذشت است ، زیرا سوء الحساب به معنى ظلم و ستم در باره خداوند عادل هیچ مفهومى ندارد. حدیثى که از امام صادق (علیهالسلام ) نقل شده نیز این تفسیر را تایید مى کند، در این حدیث مى خوانیم که امام به یکى از یاران خود فرمود: چرا فلانکس از تو شکایت دارد؟ عرض کرد: شکایتش به خاطر این است که من حقم را تا آخر از او گرفتم ، هنگامى که امام این سخن را شنید به حالت غضبناک

نشست ، سپس فرمود: کانک اذ استقصیت حقک لم تسى ء ارأ یت ما حکى الله عز و جل : و یخافون سوء الحساب ، اتراهم یخافون الله ان یجور علیهم لا و الله ما خافوا الا الاستقصاء فسماه الله عز و جل سوء الحساب فمن استقصى فقد اسائه : گویا گمان میکنى اگر تا آخرین مرحله حقت را بگیرى بدى نکردى ، این چنین نیست ، آیا سخن خدا را ندیده اى که مى فرماید: و یخافون سوء الحساب (بدکاران از بدى حساب میترسند) آیا تو فکر میکنى که آنها از این میترسند که خدا بر آنها ستم کند؟ نه به خدا سوگند، آنها از این میترسند که خدا حساب آنها را دقیقا و تا آخرین مرحله برسد، خداوند نام این را سوء حساب نهاده است و بنابراین هر کسى زیاد دقت و سختگیرى در کشیدن حساب بکند بد حسابى کرده است.

بعضى دیگر گفته اند که منظور از سوء الحساب آنست که محاسبه آنها توام با سرزنش و توبیخ و مانند آن است ، که علاوه بر وحشت از اصل حساب آنها را رنج مى دهد. بعضى دیگر نیز گفته اند منظور از سوء الحساب ، سوء الجزاء است ، این یعنى پاداش بدى براى آنهاست ، این درست به آن میماند که میگوئیم فلانکس حسابش پاک است و یا فلانکس حسابش تیره و تاریک است ، یعنى نتیجه حساب آنها خوب یا بد است ، و یا اینکه میگوئیم حساب فلانکس را کف دست او بگذار!، یعنى بر طبق کارش مجازاتش کن. این تفسیرهاى سه گانه در عین حال با همدیگر منافاتى هم ندارند، و ممکن است همه آنها از آیه استفاده شود، یعنى اینگونه اشخاص هم محاسبه سخت و دقیقى را پس مى دهند، و هم در حال محاسبه مورد توبیخ و سرزنش قرار مى گیرند و هم کیفر آنها بعد از حساب بدون کم و کاست به آنان داده مى شود.

در پایان آیه به سومین مجازات و یا نتیجه نهائى مجازات آنان اشاره کرده مى فرماید: جایگاه آنان دوزخ و چه بد جایگاهى است ؟ (و ماءویهم جهنم و بئس المهاد)
((((مهاد)) در اصل از ماده مهد به معنى آماده و مهیا کردن است و به معنى بستر، که انسان به هنگام استراحت و آرامش از آن استفاده مى کند، نیز آمده است ، چرا که آنرا آماده و مهیا براى استراحت کردن مى سازد، ذکر این کلمه اشاره به آن است که اینگونه طغیانگران به جاى اینکه در بستر استراحت بیارمند باید روى شعله هاى آتش سوزان قرار گیرند.
نکته:

از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که مردم در قیامت به دو گروه تقسیم مى شوند، گروهى هستند که خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسیدگى مى کند و هیچگونه سختگیرى در موردشان نخواهد کرد فاما من اوتى کتابه بیمینه فسوف یحاسب حسابا یسیرا (سوره انشقاق – ۸) و به عکس کسانى هستند که با شدت به حساب آنها رسیدگى مى شود و ذره و مثقال آن مورد دقت قرار مى گیرد چنانکه در باره بعضى از بلاد که مردم آن سرکش و گنهکار بودند مى فرماید فحاسبناها حسابا شدیدا و عذبناها عذابا نکرا (طلاق – ۸) و یا در آیه مورد بحث که تعبیر به سوء الحساب شده .

این به خاطر آن است که عده اى در زندگى دنیا و رسیدگى به حساب دیگران فوق العاده سختگیرند و به اصطلاح مو را از ماست مى کشند، سعى دارند حق خود را تا آخرین دینار به هر قیمتى شده بگیرند، و به هنگامى که خطائى از دیگرى سر زده ، تا آخرین حد ممکن او را مجازات کنند، اینها کسانى هستند که در زندگى کمترین گذشت ، حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند، و از آنجا که زندگى جهان دیگر بازتاب و انعکاس از زندگى این جهان است ، خداوند نیز در حساب آنها چنان سختگیرى مى کند که باید در برابر هر کارى که کرده

اند جوابگو باشند بى آنکه کمترین گذشتى در باره آنها شود. اما به عکس کسانى هستند آسانگیر و پر گذشت و بزرگوار، مخصوصا به هنگامى که در برابر دوست و آشنا و یا کسانى که بر آنها حق دارند و یا افراد ضعیف قرار مى گیرند، آنقدر بزرگوارند که سعى مى کنند در بسیارى از موارد خود را به تغافل زنند و گناهان بعضى را نادیده بگیرند، البته گناهانى که نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد این گونه اشخاص آسان مى گیرد و آنها را مشمول عفو بى پایان و رحمت وسیع خود قرار مى دهد، و با حساب یسیر و آسان آنها را محاسبه مى کند و این درسى است بزرگ براى همه انسانها مخصوصا کسانى که مصدر کارى هستند و با گروه زیادى سر و کار دارند.

أَ فَمَن یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَیْک مِن رَّبِّک الحَْقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الاَلْبَبِ(۱۹)
تفسیر المیزان
در این آیه استفهام انکارى ، و در جاى تعلیل بکار رفته و مضمون آیه قبلى را تعلیل مى کند، و سرانجام حال آن دو طائفه را از جهت پذیرفتن دعوت حق و نپذیرفتن آن بطور تفصیل بیان مى نماید. و خلاصه بیان مزبور این است که حق در دلهاى این طائفه که دعوت پروردگار خود را پذیرفتند جاى گیر گشته و دلهایشان ((الباب )) و دلهاى حقیقى مى گردد، که آثار و برکات یک دل واقعى را دارد، و آن آثار عبارتست از تذکر و بینائى . و نیز از خواص این گونه دلها که صاحبانش با آن خواص شناخته مى شوند این است که صاحبانشان که همان ((اولوا

الالباب )) باشند بر وفاى به عهد خدا پایدارند، و آن عهدى را که خداوند به فطرتشان از ایشان (و از همه کس ) گرفته نقض نمى کنند، و نیز بر احترام پیوندهائى که خداوند ایشان را با آنها ارتباط داده استوارند، یعنى همواره صله رحم مى کنند، و از در خشیت و ترس از خدا پیوند خویشاوندى را که از لوازم خلقت بشر است محترم مى شمارند و نیز از خواص دلهاى این طائفه این است که در برابر مصائب و همچنین اطاعت و معصیت صبر نموده و خویشتن دارى مى کنند، و (بجاى ناشکرى و جزع ) نماز مى گزارند و متوجه درگاه پروردگار خود مى شوند و (بجاى معصیت ) بوسیله انفاق وضع جامعه خود رااصلاح مى نمایند، و (بجاى ترک طاعت و سرپیچى ) سیئات خود را با حسنات خود محو مى کنند. بنابراین ، چنین کسانى داراى

سرانجامى نیک و محمود که همان بهشت برین است مى باشند، و در آن بهشت مثوبات اعمال نیکشان منعکس مى شود و با صالحان – از قبیل پدران و همسران و دودمان خود – محشور و مصاحب مى گردند، چنانکه در دنیا هم با ارحام خود مصاحبت مى کردند. فرشتگان هم از هر درى بر ایشان درمى آیند، و سلام مى کنند، چون در دنیا اطاعات و عبادات مختلف بجا آورند، اینها آثار حق است که در آن سرا بدین صورتها منعکس مى شود. و اینکه فرمود: ((افمن یعلم انما انزل الیک من ربک الحق کمن هو اعمى )) همانطور که قبلا هم گفتیم ، استفهامى است که در آن انکار است ، و مى خواهد تساوى میان آن دو طائفه را نفى نموده ، بفرماید: کسى که علم بحق در دلش جاى گرفته با کسى که نسبت به حق

جاهل است برابر نیستند. و اگر جاهل بحق را به وصف کورى توصیف کرده براى اشاره به این معنا است که عالم به حق بینا است ، همچنانکه در آیه ((قل هل یستوى الاعمى و البصیر;)) نیز آندو را کور و بینا نامیده . پس علم به حق ، بصیرت است و جهل به آن کورى است . و اگر تذکر را از خواص صاحبان علم شمرده براى این است که بصیرت مفید تذکر هم هست. انما یتذکر اولوا الالباب )) این جمله در مقام تعلیل مضمون قبلى است که فرمود: ((افمن یعلم ;)) و معنایش این است که این دو طائفه یکسان نیستند، بلکه صاحبان علم یک نحوه تذکر و بیدارى دارند که صاحبان کورى و جهل آن تذکر را ندارند. و اگر صاحبان علم را ((اولوا الالباب )) نامیده ، براى این است که به یک دعوى دیگر دلالت و اشاره کرده باشد، که خود فائده تعلیل را هم مى دهد، گویا گفته است این طایفه یکسان نیستند زیرا یکى از این دو تذکرى دارد که دیگرى ندارد، و این بدان جهت است که اینها داراى الباب و قلوبند بخلاف آن دیگر که فاقد آنند.

تفسیر نمونه
درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب
در آیات مورد بحث ، ترسیم و تجسمى از جزئیات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم میخورد که بحث آیات گذشته را تکمیل مى نماید. در اولین آیه مورد بحث به صورت یک استفهام انکارى مى فرماید: ((آیا کسى که مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است ، همانند کسى است که نابینا است ))؟ (ا فمن یعلم انما انزل الیک من ربک الحق کمن هو اعمى)

چه تعبیر جالبى ؟ نمى گوید: آیا کسى که مى داند که این قرآن بر حق است مانند کسى است که نمى داند، بلکه مى گوید آیا کسى که این را مى داند همانند اعمى است ؟ این تعبیر اشاره لطیفى است به اینکه ندانستن این واقعیت به هیچوجه امکان پذیر نیست مگر اینکه چشم دل انسان به کلى از کار افتاده باشد، و گر نه چگونه ممکن است دارنده چشم بینا و سالم چهره آفتاب را نبیند و عظمت این قرآن درست همانند نور آفتاب است. و لذا در پایان آیه اضافه مى کند:، ((تنها کسانى متذکر مى شوند که اولوا الالباب و صاحبان مغز و اندیشه اند)). (انما یتذکر اولوا الالباب)

((((الباب )) جمع ((لب )) به معنى ((مغز)) هر چیز است ، بنابراین نقطه مقابل اولوا الباب افراد بى مغز و پوک و میان تهى و بى محتوا هستند. این آیه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاکید هر چه بیشتر، مردم را دعوت به فراگیرى علم و مبارزه با جهل مى کند، چرا که افراد فاقد علم را نابینا و اعمى شمرده است.

الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنقُضونَ الْمِیثَقَ(۲۰)
تفسیر المیزان
ظاهر سیاق برمى آید که جمله دومى ، یعنى جمله ((لا ینقضون المیثاق )) عطف تفسیرى جمله اولى است ،و بنابراین ، منظور از (میثاقى که آن را نقض نمى کنند، همان عهدى است که به آن وفا مى کنند، و منظور از این عهد و میثاق هم بقرینه آیه قبلى که تذکر ایشان را ذکر مى کرد، آن عهدى است که به زبان فطرت خود با پروردگار خود بستند که او را یگانه بدانند، و بر اساس توحید و یکتایى او عمل نموده آثار توحید را از خود نشان دهند. آرى ، آدمى بر فطرت توحید خداى تعالى و نیز بر فطرت لوازم توحید خلق شده ، این عهدى است که انسان در فطرت خود با خداى تعالى بسته است. و عهد و میثاقى هم که به وسیله انبیاء و رسل و به دستور خداى سبحان از بشر گرفته شده ، و خلاصه آن احکام و شرایعى هم که انبیاء آورده اند همه از فروع این میثاق فطرى است ، چون ادیان همه فطریند.
تفسیر نمونه
سپس به عنوان تفسیر ((اولوا الالباب )) ریز برنامه هاى طرفداران حق را بیان کرده و قبل از هر چیز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترک پیمانشکنى گذارده ، مى گوید: ((آنها کسانى هستند که به عهد الهى وفا مى کنند و پیمان را نمى شکنند)) (الذین یوفون بعهد الله و لا ینقضون المیثاق شک نیست که عهدالله (عهد الهى ) معنى وسیعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پیمانهائى که خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود (همانند فطرت توحید و عشق به حق و عدالت و هم پیمانهاى عقلى یعنى آنچه را که انسان با نیروى تفکر و اندیشه و عقل از حقایق عالم هستى و مبدء و معاد درک مى کند، هم پیمانهاى شرعى یعنى آنچه را که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از مؤ منان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترک معصیت و گناه پیمان گرفته همه را شامل مى گردد.

و طبیعى است که وفا به پیمانهائى که انسان با دیگر انسانها میبندد، نیز در این مجموعه وارد است ، چرا که خدا فرمان داده که این پیمانها نیز محترم شمرده شود، بلکه هم در پیمانهاى تشریعى داخل است و هم در پیمانهاى عقلى.

وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصلَ وَ یخْشوْنَ رَبهُمْ وَ یخَافُونَ سوءَ الحِْسابِ(۲۱)
تفسیر المیزان

حجت الهى فقط از طریق فطرت تمام نمى شود.
ظاهر این است که منظور از ((امر)) امر تشریعى است که از ناحیه وحى نازل شده باشد، به شهادت ذیل آیه که مى فرماید: ((و یخافون سوء الحساب )) آرى ، حساب و مؤ اخذه بر احکام نازله در شریعت است که احکام تشریعى فطرت را تایید مى کند نه بر احکام فطرت به تنهایى . و این مسلم است که مثلا اگر احکام ظاهرى و شرعى مربوط به قبح ظلم و خوبى عدالت به اشخاصى مستضعف نرسد، در قیامت مانند آن کسانى که به ایشان رسیده است مؤ اخذه نمى شوند، هر چند که مستضعفین هم به فطرت خود زشتى ظلم و خوبى عدالت را درک بکنند، در ابحاث گذشته نیز بیان کردیم که حجت الهى از طریق فطرت به تنهایى تمام نمى شود، بلکه باید طریق وحى نیز به فطرت منضم گردد، همچنانکه فرموده : ((لئلا یکون للناس على اللّه حجه بعد الرسل ))

آیه مورد بحث از آنجاییکه مطلق است دلالت مى کند بر هر صله اى که خدا به آن امر فرموده که از معروفترین مصادیق آن صله رحم است ، که در وجود آن تاءکید نموده و فرموده : ((و اتقوا اللّه الذى تساءلون به و الارحام)) و نیز در تاءکید آن در ذیل آیه مورد بحث فرموده : ((و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب )) و این اشاره به آن است که ترک صله رحم مخالفت امر خدا است ، پس جا دارد مردم از خدا بترسند و آن را ترک نکنند که ترک آن عمل زشتى است ، و در نامه اعمال آدمى ضبط مى شود، و باعث سوء حساب مى گردد فرق میان ((خشیت )) و ((خوف )) و موارد استعمال هر یک و ظاهرا فرق میان ((خشیت )) و ((خوف )) این است که خشیت به معناى تاثر قلب از اقبال و روى آوردن شر و یا نظیر آن است ،

و خوف به معناى تاثر عملى انسان است به اینکه از ترس در مقام اقدام برآمده و وسائل گریز از شر و محذور را هم فراهم سازد، هر چند که در دل متاثر نگشته ، دچار هراس نشده باشد، و لذا مى بینیم خداى سبحان در توصیف انبیاء (علیهم السلام ) مى فرماید: ((و لا یخشون احدا الا اللّه ))، و ترس از غیر خدا را از ایشان نفى مى کند، و حال آنکه خوف را در بسیارى از جاها براى آنان اثبات نموده ، از آن جمله مى فرماید: ((فاوجس فى نفسه خیفه موسى )) و نیز مى فرماید: ((و اما تخافن من قوم خیانه )) و جمع میان آن نفى و این اثبات بهمین است که بگوئیم انبیاء از غیر خدا هیچ نمى ترسند، و در موارد مذکور در بالا در مقام پیش گیرى برآمده اند و بعید نیست برگشت کلام راغب در فرق میان خوف و خشیت نیز بهمین

باشد، او گفته است : فرق میان این دو این است که خشیت خوفى است که توام با تعظیم و بیشتر اوقات از دانائى ناشى شود، و لذا خداى سبحان آن را به علماء اختصاص داده مى فرماید: ((انما یخشى اللّه من عباده العلموا)) (و پر واضح است که مقصود از خوف در این موارد همان ترس درونى است) و همچنین گفتار بعضى دیگر که در فرق میان این دو واژه گفته اند: خوف هم از ناحیه مکروه حاصل مى شود و هم از ناحیه کسى که ممکن است این مکروه را به آدمى برساند هم گفته مى شود: من از مرض خوف دارم ، و هم گفته مى شود من خوف دارم از اینکه فلان چیز مریضم کند، بخلاف خشیت که تنها از آورنده مکروه و شر است ، نه از خود مکروه ، و لذا گفته مى شود: ((خشیت الله )) من از خدا ترسیدم (ولى گفته نمى شود: خشیت المرض – از مرض ترسیدم ) و اگر برگشت این کلام به همان معنایى نباشد که ما گفتیم ، کلامى قابل نقض خواهد بود و کلیت نخواهد داشت. بعضى دیگر گفته اند: فرقهایى که میان این دو کلمه گذاشته اند اغلبى است ، نه کلى ، یعنى در بیشتر موارد استعمال دیده مى شود، نه در همه آنها.
بعضى دیگر گفته اند: اصلا فرقى میان این دو لغت نیست . ولى آیاتیکه ما بعنوان مثال آوردیم این گفتار را رد مى کند.

تفسیر نمونه
دومین ماده برنامه آنها، حفظ پیوندها و پاسدارى از آنهاست ، چنانکه مى فرماید: ((آنها کسانى هستند که پیوندهائى را که خداوند امر به حفظ آن کرده برقرار مى دارند)) و الذین یصلون ما امر الله به ان یوصل)
تعبیرى از این وسیع تر در این زمینه نمى توان پیدا کرد، چرا که انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پیامبران و رهبران ، ارتباطى با سایر انسانها اعم از دوست و همسایه و خویشاوند و برادران دینى و همنوعان دارد، و ارتباطى نیز با خودش ، دستور فوق مى گوید باید همه این پیوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا کرد، و کارى که منجر به قطع یکى از این پیوندها مى شود انجام نداد. در حقیقت انسان یک موجود منزوى و جدا و بریده از عالم هستى نیست بلکه سر تا پاى وجود او را پیوندها و علاقه ها و ارتباطها تشکیل مى دهد. از یکسو با آفریننده این دستگاه پیوند دارد که اگر ارتباطش را از او قطع کند نابود مى شود همانگونه که نور یک چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق. بنابراین همان طورى که از نظر تکوینى

پیوند با این مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشریع نیز باید پیوند خود را بر قرار کند. از سوئى دیگر پیوندى با پیامبر و امام به عنوان رهبر و پیشوا دارد، که قطع آن او را در بیراهه ها سرگردان مى کند. از سوى سوم پیوندى با تمام جامعه انسانیت و بخصوص با آنها که حق بیشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خویشاوندان و دوستان و استاد و مربى.
و از سوى چهارم پیوندى با نفس خویش دارد، از نظر اینکه مامور به حفظ مصالح خویشتن و ترقى و تکامل آن شده است . بر قرار ساختن هر یک از این پیوندها در واقع مصداق یصلون ما امر الله به ان یوصل است و قطع هر یک از این پیوندها، قطع ما امر الله به ان یوصل است ، چرا که خدا دستور وصل همه این پیوندها را داده است از آنچه گفتیم ضمنا تفسیر احادیثى که در رابطه با این آیه وارد شده است روشن مى شود که گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسیر فرموده اند و گاهى به امام و پیشواى دین و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ایمان! مثلا در حدیثى از امام صادق (علیهالسلام ) مى خوانیم که از آنحضرت در باره تفسیر ((الذین یصلون ما امر الله به ان یوصل )) سؤ ال شد فقال قرابتک ((فرمود: منظور

خویشاوندان تو است)) و نیز در حدیث دیگرى از همان امام (علیهالسلام ) مى خوانیم که فرمود: نزلت فى رحم آل محمد و قد یکون فى قرابتک : ((این جمله در باره پیوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خویشاوندان و بستگان تو نیز هست)). جالب اینکه در پایان این حدیث مى خوانیم که امام فرمود: فلا تکونن ممن یقول للشى ء انه فى شى ء واحد: ((از کسانى مباش که معنى آیات را منحصر به مصداق معینى بدانى)). این جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آیات قرآن است که مکرر خاطر – نشان کرده ایم باز در حدیث سومى از همان پیشواى بزرگ مى خوانیم که در تفسیر این آیه فرمود: هو صله الامام فى کل سنه بما قل او کثر ثم قال و ما ارید بذلک الا تذکیتکم : ((منظور برقرار ساختن پیوند با امام و پیشواى مسلمین در هر سال از طریق کمک مالى است ، کم باشد یا زیاد، سپس فرمود: منظور من با این کار فقط این است که شما را پاک و پاکیزه کنم)).

سومین و چهارمین برنامه طرفداران حق آنست که ((آنها از پروردگارشان ، خشیت دارند و از بدى حساب در دادگاه قیامت میترسند)) (و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب). در اینکه میان ((خشیت )) و ((خوف )) چه تفاوتى وجود دارد، با اینکه هر دو نزدیک به یکدیگر است بعضى گفته اند: خشیت ، خوف است که توام با احترام طرف و توام با علم و یقین باشد، و لذا در قرآن این حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است ،( انما یخشى الله من عباده العلماء).
((از میان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشیت دارند)) (فاطر – ۲۸)

ولى با توجه به موارد استعمال کلمه خشیت در قرآن که در آیات بسیارى به کار رفته است روشن مى شود که درست به همان معنى خوف به کار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است. در اینجا یک سؤ ال پیش مى آید و آن اینکه آیا ترس از پروردگار چیزى جز ترس از حساب و مجازات او هست ، با اینحال چه تفاوتى میان یخشون ربهم و ((یخافون سوء الحساب )) وجود دارد؟

پاسخ این است که ترس از خداوند الزاما همیشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نیست ، بلکه عظمت مقام او و احساس سنگین بودن وظیفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و کیفر) در دلهاى افراد با ایمان خود بخود ایجاد یکنوع حالت ترس و وحشت مى کند، ترسى زائیده ایمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئولیت در برابر او (آیه ۲۸ فاطر ممکن است اشاره به همین معنى باشد

سؤ ال دیگرى که در اینجا پیش مى آید در رابطه با سوء الحساب است ، آیا براستى در قیامت به هنگام محاسبه اعمال افراد، ((بد حسابى! )) وجود دارد؟ پاسخ این سؤ ال را در چند آیه قبل که عین این کلمه به کار رفته بود، بیان کردیم و گفتیم : منظور از آن رسیدگى دقیق و بدون گذشت و حساب کردن تمام جزئیات و به اصطلاح مو را از ماست کشیدن مى باشد، و حدیث جالبى نیز در همین زمینه وارد شده بود که در آنجا بیان شد. و همانگونه که در آنجا گفتیم این احتمال نیز وجود دارد که منظور از سوء الحساب ، محاسبه توام با سرزنش و توبیخ باشد، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء یعنى پاداش بد تفسیر کرده اند همانگونه که میگوئیم حساب فلانکس را کف دستش بگذار یعنى مجازاتش کن. این احتمال را نیز دادیم که سوء الحساب ، یک مفهوم جامع داشته باشد و همه این معانى را شامل شود.

 

وَ الَّذِینَ صبرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِمْ وَ أَقَامُوا الصلَوهَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَهً وَ یَدْرَءُونَ بِالحَْسنَهِ السیِّئَهَ أُولَئک لهَُمْ عُقْبى الدَّارِ(۲۲)
تفسیر المیزان
اینکه صبر را مطلق آورده مى رساند که اشخاص مورد نظر آیه همه اقسام صبر را دارند، یعنى هم صبر در موقع برخورد به مصیبت ، و هم صبر بر اطاعت حق ، و هم صبر در برابر معصیت را. و لیکن مع ذلک صبرشان را مقید به قید ((ابتغاء وجه ربهم )) نموده ، یعنى اگر صبر مى کنند فقط و فقط به منظور رضاى پروردگارشان است . پس اگر خداوند مدحشان کرده نه از این نظر است که صفات ممدوحى دارند، بلکه مدحشان از این جهت است که این صفت ممدوح یعنى صبرشان بخاطر خداست ، چون کلام در آن صفاتشان است که از استجابتشان نسبت به دعوت خدا نشو و نما نموده ، و از آنجا سرچشمه گرفته که به حقیقت آنچه از ناحیه پروردگارشان نازل شده علم بهم رسانده اند و باور کرده اند که همه آنها حق است ، نه هر

صفتى که مردم آنرا در میان خود ممدوح و پسندیده مى دانند، هر چند که ارتباطى به عبودیت و ایمان به پروردگار نداشته باشند. اشاره به اینکه جهت عمل و الهى بودن آن مقصود حق گرایان مى باشد آرى ، صبرى از نظر قرآن ممدوح است که به خاطر خدا باشد، نه به خاطر جلوگیرى از عجز، و یا عجب به نفس ، و یا تعریف این و آن ، و یا غیر آن ، زیرا بسیارى از خویشتن داران ، خویشتن داریشان بخاطر جلب افکار عمومى است ، و زبان حالشان این است که : و قولى کلما جشات و جاشت مکانک تحمدى او تستریحى
و مقصود از ((وجه ربهم )) جهت الهى عمل و یا فکر و یا نیت است . و جهت الهى عمل و یا فکر آن صفت و صورتى است که عمل نزد خدا دارد و آن عبارتست از اجر و مزدى که نزد خداست ، و با بقاء خدا باقى است ، همچنانکه فرموده : ((و اللّه عنده حسن

الثواب )) و نیز فرموده : ((و ما عند اللّه باق )) و نیز فرموده : ((کل شى ء هالک الا وجهه))و معناى اینکه فرمود: ((و اقاموا الصلوه )) این است که نماز را بر پا داشتند، یعنى نگذاشتند ساقط شود، و به اجزاء و شرایط آن خللى وارد نساخته و آن را ترک ننمودند و خوارش نداشتند. و اگر ((صلوه )) و ((انفاق )) را بر صبر عطف نموده از باب عطف خاص بر عام است ، تا به قول بعضى اهمیت و عظمت آنها را برساند. و مقصود از انفاق در جمله ((و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیه )) مطلق انفاق اعم از واجب و غیر واجب است ، چون آیه شریفه در مکه نازل شده ، که هنوز آیات راجع به زکات واجب نازل نشده بود. و اگر انفاق را مقید به قید ((سرا و علانیه )) نموده براى این است که بفهماند حق انفاق را استیفاء مى کنند، چون بعضى از انفاقات است که باید پنهانى صورت گیرد، و بعضى دیگر علنى دادنش بهتر است . پس کسى که به خدا و به آنچه خدا نازل کرده ایمان دارد لازم است امر تکلیفى را ادا کند از آن جمله حق انفاق را ادا نموده آنجا که مظنه ریاء و سمعه یا توهین و آبروریزى در کار است پنهانى بدهد، و آنجا که مایه تشویق مردم بر احسان و معروف و دفع تهمت و امثال آنست علنى بپردازد.

((((و یدرون بالحسنه السیئه )) – ماده ((درء)) به معناى دفع است ، و معناى آیه این است : وقتى به گناهى تصادفا آلوده مى شوند، کار نیکى مى کنند که نیکیش از بدى آن گناه بیشتر است ، و یا حداقل معادل آنست و آثار سوء آنرا جبران مى کند، حال چه اینکه این گناه را بوسیله کار نیک جبران نمایند و یا بوسیله توبه لکه آنرا بشویند، چون فرموده اند: ((حسنات گناهان را از بین مى برد)) و هم فرموده اند: ((کسى که توبه کند مانند کسى است که گناه نکرده باشد)) و نیز چه اینکه خود مرتکب شده باشند، و یا دیگران نسبت به ایشان انجام داده باشند مثل اینکه به ایشان ظلم کرده باشند، و ایشان با عفو و احسان تلافى کنند، و یا به ایشان جفا کرده باشند ایشان به حسن خلق و گشاده روئى جبران نموده باشند، و یا منکرى دیده و از آن نهى کرده باشند، و یا ترک معروفى سراغ داشته بدان امر کرده باشند. همه اینها درء (دفع ) سیئه به حسنه است ، و دلیلى از ناحیه لفظ آیه که دلالت کند بخصوص یکى از اینها وجود ندارد

وجوهى که درباره جهت اختلاف در بیان وصف اولوالالباب گفته شده است.
در آیه شریفه در بیان صفات ((اولى الالباب )) تعبیرهاى مختلف شده ، در شش صفت تعبیر به لفظ مضارع آمده و فرموده : ۱ – یوفون ۲ – و لا ینقضون ۳ – و یصلون ۴ – یخشون ۵ – یخافون ۶ – یدرون . و در سه جاى دیگر به لفظ ماضى آورده و فرموده : ۱ – صبروا ۲ – اقاموا ۳ – انفقوا.

و از بعضى از مفسرین نقل شده که در توجیه این اختلاف تعبیر گفته اند که این اختلاف تنها به منظور تفنن در فصاحت است ، چون همه این افعال ، صله ((الذین )) است ، و از آنجائى که صله و موصول ((الذین )) معناى حرف شرط و جمله شرطیه را مى دهد، و در جمله شرطیه ماضى و مضارع یک معنا مى دهد، چه اینکه بگوئى ((ان ضربت ضربت )) و یا بگوئى ((ان تضرب اضرب )) در هر دو حال معنایش این است که اگر بزنى مى زنم ، از این رو در جمله صله و موصول نیز چه ماضى بیاورى و چه مضارع هر دو به یک معنا است. و لذا علماى نحو گفته اند: اگر لفظ ماضى ، صله موصولى واقع شود، و یا صفت نکره عامى بگردد، دو وجه به خود مى گیرد که هر دو جایز است ، یکى اینکه همان معناى ماضى (گذشته ) را بدهد، و یکى

اینکه معناى مستقبل (آینده ) را، و هر دو جور در قرآن آمده ، اولى مانند ((الذین قال لهم الناس – آنهائیکه مردم به ایشان گفتند)) و دومى مانند ((الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم – مگر آنکه پیش از دست یافتن تو بر ایشان توبه کنند))و لیکن این جواب خالى از اشکال نیست ، زیرا اگر در شرط و جمله هاى نظیر آن نسبت به معناى ماضى و مضارع الغاء خصوصیت مى شود، صرف این معنا باعث نمى شود که لوازم معناى گذشته و آینده نیز لغو گردد، مثلا لازمه معناى ماضى تحقق و قطعى بودن آنست ، و لازمه معناى مضارع این است که عمل استمرار داشته باشد، این دو عنایت در ماضى و مضارع هست هر چند که در جمله شرطیه و نظائر آن زمان ملغى باشد. و چون این دو عنایت الا و لابد باید محفوظ بماند پس هنوز سؤ

ال از اینکه چرا در اوصاف اولوا الالباب تعبیر آیه مختلف شده تعدادى به صورت ماضى و تعدادى دیگر به صورت مضارع آمده ؟ بجاى خود باقى است. از گفتار بعضى دیگر از مفسرین استفاده مى شود که خواسته است در پاسخ این سؤ ال بگوید: مراد از اوصاف مذکور در آیه ، یعنى وفاى به عهد، و صله رحم ، و خشیت ، و ترس ، همانا استمرار و دوام آنهاست ، و لیکن در خصوص صبر و همچنین نماز و انفاق ، عنایتى بوده که به لفظ ماضى آورده . اما عنایت در صبر این بوده که اوصاف مذکور تحقق نمى یابد مگر بر اساس صبر، و خلاصه کسى داراى آن اوصاف مى شود که قبلا صفت صبر را داشته باشد. پس صبر نسبت به آن اوصاف دیگر نحوه تقدمى دارد، و بدین جهت آن را به لفظ ماضى آورده. و اما عنایت در نماز و انفاق

آنهم عبارت از این است که نسبت به آنها و آنها اهتمام و عنایت زیادترى بکار برده باشد، لذا از آنها نیز به لفظ ماضى تعبیر کرده. ولى این جواب هم قانع کننده نیست ، زیرا بعضى از صفاتى که به لفظ مضارع آمده اهمیتش کمتر از صبر و نماز و انفاق نیست ، مانند وفاى به عهد، که مى دانیم مقصود از آن وفاى به عهد خدا و اجابت دعوت فطرت و خلاصه ایمان به خداست ، و اگر صرف اعتنا به شاءن مى توانست وجه این اختلاف باشد، جا داشت از وفاى به عهد نیز به لفظ ماضى تعبیر کند وجه اختلاف در بیان وصف اولواالالباب در آیه شریفه

اما آنچه نظر من مى رسد – و خدا داناتر است – این است که مجموع جملات ((و الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم ))، ((و اقاموا الصلوه ))، ((و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیه )) و ((یدرون بالحسنه السیئه )) در مقام بیان یک معنا هستند، و آن اینکه دارندگان اوصاف مذکور در مقام عمل ، عمل صالح انجام مى دهند، یعنى واجبات را به جا مى آورند و محرمات را ترک مى کنند، و اگر هم احیانا چیزى از این اعمال صالح از ایشان فوت شود آن را با حسنات خود تدارک مى نمایند. بنابراین ، مقصود بالاصاله همان سه جمله اول است که مربوط به عمل صالح است ، و جمله چهارمى که راجع به تدارک و تلافى خللى است که احیانا در عمل پدید مى آید، مقصود به تبع است نه بالاصاله. حال که این نکته روشن گردید مى گوئیم : ممکن بود در این چهار جمله نیز به لفظ مضارع تعبیر مى کرد و مى فرمود: ((و الذین یصبرون ابتغاء وجه ربهم ))، ((و یقیمون الصلوه ))، ((و ینفقون مما رزقناهم سرا و علانیه )) و ((یدرون بالحسنه

السیئه )) و لیکن دیگر آن نکته اصالت و تبعیت را نمى رساند. لذا براى اینکه بفهماند اولوا الالباب در مقام عمل مستمر در صبرند و جمیع انحاء صبر را دارا هستند فرمود ((الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم )) آنگاه براى اینکه دوام مراقبت ایشان را در مقام عمل برساند فرمود: ((و یدرون بالحسنه السیئه )) تا برساند ایشان آنقدر مراقب اعمال خود هستند که اگر احیانا خللى در صبرشان و یا نمازشان و یا انفاقاتشان واقع شود فورا آن را جبران و تلافى مى کنند. و این عنایت از نظرى شبیه به عنایتى است که در آیه ((ان الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ;)) به کار رفته ، زیرا در این آیه نیز اول در دو جا ((قالوا)) و ((استقاموا)) را ماضى و دنبال آن ((تنزل )) را مضارع آورده ، تا بفهماند نزول ملائکه فرع بر گفتن ((ربنا اللّه )) و استقامت است نه اینکه خواسته باشد استمرار نزول ملائکه را افاده کند)). معناى ((عقبى الدار)) و نقطه مقابل آن ((سوءالدار))

و معناى ((عقبى الدار)) سرانجام محمود و پسندیده است ، چون عاقبت حقیقى همین است. آرى ، هیچ چیز در عالم بر حسب آن فطرت و جبلتى که خداى تعالى بر آن فطرتش آفریده جز به عاقبتى که مناسب خودش و مایه سعادتش باشد منتهى نمى گردد، و عاقبت بد در حقیقت بطلان عاقبت است ، و معنایش این است که فلان کس و یا فلان چیز بخاطر خللى که در آن بوده بى عاقبت شده ، در حالى که خدایش خلق کرده بود براى رسیدن به عاقبت . و اگر عاقبت بد را عاقبت مى گویند، از باب توسع و مجاز است ، و گرنه عاقبت بد در واقع

بى عاقبتى است. و بهمین جهت در آیه شریفه مطلق ذکر شده و فرموده ((ایشانرا است سرانجام )) و اگر سرانجام دو قسم بود، یکى نیک و یکى بد، باید مى فرمود: ایشانرا است سرانجام نیک . پس معلوم مى شود سرانجام همان سرانجام محمود است ، و لذا در آیاتى که متقابل این آیات است ، و متعرض حال کفار است هیچ وقت نمى فرماید: ((لهم عقبى الدار)) بلکه مى فرماید: ((لهم سوء الدار)) و از همینجا بدست مى آید که مقصود از ((دار)) همین دار دنیا است ، و مقصود از دار دنیا هم زندگى دار دنیا است . پس ((عقبى الدار)) معنایش سرانجام زندگى دنیا است. مژده به صله رحم کنندگان که با ارحام صالح خویش در بهشت عدن جمع خواهند شد.

تفسیر نمونه
((پنجمین )) برنامه آنها استقامت است ، در برابر تمام مشکلاتى که در مسیر اطاعت و ترک گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى فرماید: آنها کسانى هستند که بخاطر جلب رضایت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند، (و الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم). کرارا مفهوم ((صبر)) را که ((استقامت به معنى وسیع کلمه )) است ، یادآور شده ایم و اما تعبیر به ((وجه ربهم )) یکى از دو معنى را میرساند. نخست اینکه وجه در این گونه موارد به معنى ((عظمت )) است ، همانگونه که به ((نظر)) و ((راى )) مهم گفته مى شود هذا وجه الراءى : ((یعنى این راءى مهمى است و این شاید به خاطر آنست که وجه در اصل به معنى صورت است و صورت

انسان مهمترین قسمت ظاهرى بدن او است ، زیرا اعضاى مهم گویائى و بینائى و شنوائى در آن قرار گرفته است. دیگر اینکه ((وجه رب )) در اینجا به معنى ((رضایت و خشنودى پروردگار)) است ، یعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشکلات صبر و استقامت بخرج مى دهند، استعمال وجه در این معنى ، به خاطر آن است که انسان هنگامى که مى خواهد جلب رضایت کسى را کند صورت او را به خود متوجه مى سازد، بنابراین وجه در اینجا جنبه کنائى دارد. در هر صورت این جمله دلیل روشنى است بر اینکه صبر و شکیبائى و بطور کلى هر گونه عمل خیر در صورتى ارزش دارد که ((ابتغاء وجه الله )) و براى خدا باشد، و اگر انگیزه هاى دیگرى از قبیل ریاکارى و جلب توجه مردم که او آدم با استقامت و نیکوکارى

است ، و یا حتى براى ارضاى غرور خود، کارى را انجام دهد بی ارزش است. و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى کند تا مردم بگویند چقدر با استقامت است ؟ و گاهى از ترس اینکه نگویند چه آدم کم ظرفیتى است ؟ و گاهى به خاطر اینکه دشمنان شماتتش نکنند، و گاهى به خاطر اینکه میداند بیتابى و جزع بیهوده است ، و گاهى به خاطر اینکه چهره مظلومیت به خود بگیرد، و بیارى او برخیزند، هیچیک از این امور دلیل بر کمال نفس انسانى نیست. اما هنگامى که به خاطر اطاعت فرمان خدا و اینکه هر حادثه اى در زندگى رخ مى دهد دلیل و حکمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى دهد آنچنان که عظمت حادثه را در هم مى شکند، و از گشودن زبان به کفران و آنچه دلیل به جزع است خوددارى مى کند، این همان صبرى است که در آیه فوق به آن اشاره شده و ابتغاء وجه الله محسوب مى شود.
((ششمین )) برنامه آنها این است که ((آنها نماز را بر پا میدارند)) (و اقاموا الصلوه )(

گر چه اقامه نماز یکى از مصادیق وفاء بعهد الله ، و حتى مصداق زنده اى براى حفظ پیوندهاى الهى و از یک نظر از مصادیق صبر و استقامت است ، ولى از آنجا که این مفاهیم کلى پاره اى از مصداقهاى بسیار مهم دارد که در سرنوشت انسان فوق العاده مؤ ثر است ، در این جمله و جمله هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده. چه چیز مهمتر از این است که انسان هر صبح و شام رابطه و پیوند خود را با خدا تجدید کند، با او به راز و نیاز بر خیزد و بیاد عظمت او و مسئولیتهاى خویش بیفتد، و در پرتو این کار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان

بشوید، و با پیوستن قطره وجود خود به اقیانوس بیکران هستى حق ، مایه بگیرد، آرى نماز همه این برکات و آثار را دارد. و به دنبال آن ((هفتمین )) برنامه حقجویان را با این عبارت بیان مى کند ((آنها کسانى هستند که از آنچه به آنان روزى داده ایم در پنهان و آشکار انفاق مى کنند)) (و انفقوا مما رزقنا هم سرا و علانیه). تنها در این آیه نیست که مساله انفاق یا زکات ، به دنبال نماز قرار مى گیرد، در بسیارى از آیات قرآن این ترادف به چشم مى خورد، چرا که یکى پیوند انسان را با خدا و دیگرى پیوند او را با ((خلق )) محکم مى کند. در اینجا

توجه به جمله ((مما رزقناهم )) که هر گونه موهبتى را اعم از مال ، علم ، قدرت ، موقعیت و نفوذ اجتماعى و غیر آن را شامل مى شود لازم است ، چرا که انفاق نباید یک بعدى باشد بلکه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گیرد. تعبیر به ((سرا و علانیه )) (پنهان و آشکار) اشاره دیگرى به این واقعیت است که آنها در انفاقهاى خود به کیفیتهاى آن نیز نظر دارند، چرا که گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گیرد بسیار مؤ ثرتر است ، و این در مواردى است که حفظ حیثیت طرف چنین ایجاب مى کند و یا نسبت به انفاق کننده که مصون از ریا و نشان دادن عمل بدیگران باشد و گاه اگر آشکار انجام گیرد اثرش وسیعتر و بیشتر خواهد بود، و این در مواردى است که باعث تشویق دیگران به این کار خیر و تاسى و اقتدا به او شود و یک عمل خیر او

سبب دهها یا صدها یا هزاران کار خیر مشابه گردد. و از اینجا روشن مى شود که قرآن در انجام یک عمل مثبت آنچنان باریک بین است که تنها به اصل کار توجه نمى کند، بلکه تاکید دارد که هم اصل عمل خیر باشد و هم کیفیت انجام آن (در مواردى که یک کار ممکن است با کیفیات مختلفى انجام گیرد). بالاخره ((هشتمین )) و آخرین برنامه آنها این است که ((آنها بوسیله حسنات ))، ((سیئات )) خود را از میان مى برند)) (و یدرئون بالحسنه السیئه) به این معنى که به هنگام ارتکاب یک گناه و لغزش ، تنها به پشیمان شدن
و ندامت و استغفار قناعت نمى کنند، بلکه عملا در مقام جبران بر مى آیند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بیشترى انجام مى دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشویند.

((یدرئون )) از ماده ((درء)) (بر وزن زرع ) به معنى دفع کردن است ((
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که آنها بدى را با بدى تلافى نمى کنند، بلکه سعى دارند اگر از کسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نیکى در حق وى ، او را شرمنده و وادار به تجدید نظر کنند، همانگونه که در آیه ۳۵ سوره فصلت مى خوانیم : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوه کانه ولى حمیم : ((بدى را به آنچه نکوتر است از خود دور ساز که در این هنگام کسى که میان تو و او دشمنى و عداوت است تغییر چهره مى دهد گوئى دوست صمیمى تو است)). در عین حال هیچ مانعى ندارد که آیه مورد بحث در صدد بیان هر

دو معنى باشد. در احادیث اسلامى نیز احادیثى به مضمون هر دو تفسیر وارد شده است . در حدیثى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم که به معاذ بن جبل فرمود: اذا عملت سیئه فاعمل بجنبها حسنه تمحها: ((هنگامى که کار بدى کردى در کنار آن کار خوبى انجام ده که آنرا محو کند)). و در نهج البلاغه مى خوانیم که امیر مؤ منان على (علیهالسلام ) فرمود: عاتب اخاک بالاحسان الیه و اردد شره بالانعام علیه : ((برادرت را در برابر کار خلافى که انجام داده است بوسیله نیکى سرزنش کن ، و شر او را از طریق انعام و احسان به او

برگردان)). البته باید توجه داشت این یک حکم اخلاقى و مخصوص به مواردى است که این گونه برنامه ها مؤ ثر واقع مى شود، و گر نه اجراى حدود و کیفر بدکاران که به عنوان یک قانون در قوانین اسلامى آمده است ، در همه کسانى که مشمول آن هستند یکسان اجرا مى شود. و در پایان آیه پس از ذکر برنامه هاى مختلف گذشته ، اشاره به عاقبت کار ((اولوا الالباب )) و اندیشمندان و طرفداران حق و عاملان به این برنامه ها کرده مى فرماید: ((عاقبت نیک سراى دیگر از آن آنهاست )) (اولئک لهم عقبى الدار)

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.