مقاله زندگی نامه شهریار


در حال بارگذاری
16 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله زندگی نامه شهریار دارای ۶۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله زندگی نامه شهریار  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله زندگی نامه شهریار،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله زندگی نامه شهریار :

زندگی نامه شهریار

مقدمه
سید محمد حسین بهجت تبریزی فرزند حـــاج میر آقا خشکنابی مقارن انقلاب مشروطیت و بین سالهای ۱۲۸۵ – ۱۲۸۳ شمسی در روســتای خشکناب نزدیک بخش قره چمن متولد گردید . پدرش که در آغاز طلبه بود بعد مجتهد و سپس از وکلای برجسته و ول وکیل آذربایجان مردی بود فـــاضل ، خوشنویس ، کریم الطبع وبا ایمان که در سال ۱۳۱۳شمسی مرحوم و در قم مدفون شد . محمد حسین تحصیل را در مکتب خانه ی قریه ی زادگاهش با گلستان سعدی ، نصاب قران و

حافظ آغاز کرد و نخستین مربی او والد ماجدش و بعد مرحوم امیر خیزی بود . تحصیلات ایتدایی را در مدرسه های متحده و فیوضات و متوسطه را در تبریز و دارالفنون تهران به پایان رساند . در سال ۱۳۰۳ وارد مدرسه ی طب شد . تا آخرین ســال پزشکی را با هر مشقتی که داشت سپری کرد و در بیمــارستان مراتب انترنی را می گذراندکه به سبب پیشامدهای عاطفی و عشقی از ادامه ی تحصیل منصرف شد و کمی قبل از اخذ مدرک دکتری ، پزشکی را رهـا کرد و به دمات دولتی

پرداخت . به قول خود شهریار این شکست و ناکامی در عشق موهبت الهی بود که او را از عشق مجـــازی به عشق حقیقی معنوی رساند .
در اوایل جوانی و آغاز شاعری « بهجت » و پس از سال ۱۳۰۰ که به تهران رفت « شیوا » تخلص می کرد ولی به انگیزه ی ارادت قلبی و ایمانی که از همــان کودکی و نوجوانی به خواجه شیراز داشت برای یـــافتن تخلص بهتر وضو گرفت نیت کرد ودو بار از دیوان حافظ تفال کرد که هر دو بار کلمه ی « شهریار » آمد و چه تناسبی داشت با غریبی او .
و نیت تقاضای تخلص از خواجه :
غـــم غریبی مهنت چــــو بر نمی تـــابم روم به شهر خـــود و شهریـــــار خود یاشم
دوام عمــر و ملک او بخواخ از لطف حق که چرخ این پکه ی دولت به نام شهریاران را
هر چند خود نیتی درویشـــانه کرده بود و تخلصی « خاکســــــارانه » می خواست ولی به احترام حافظ تخلص شهریار را پذیرفت .
الف) شرح مختصر زندگانی شاعرانه شهریار
ویژگیهای او : شهریار شاعری مومن و مسلمان بود . عمق اعتقادات قلبی خلال بسیـــاری از اشعارش به خوبی پیداست.
از دیگر خصوصیات بارز او او دقت و حساسیت فوق العـــاده فروتنی و درویشی همیشگی مهمان دوستی و مهمان نوازی دائمی ، خلاص و صمیمیت ویژه با دوستان واقعی علاقه مفرط به تمامی هنر ها بخصوص شعر ، موسشقی و خوشنویسی بود .او خط نسخ مستعلیق بویژه خط تحریر را خوب می نوشت . در جوانی سه تــــــار می نواخت و آنجنان نیکو می نواخت که اشک استاد ابو لحسن صبا را جاری می ساخت و برای ساز خود می سرود :

نال به حال زار من امشب سه تار من این مایه ی تسلی شبهای تار من است
پس از مدتی سه تار را برای همبشه کنار گذاشت .
خاطرات کودکی و نوجوانی شهریار : بیش تردر منظومه های حیدربابا ، هذیان دل ، مومیایی و افسانه ی شب منـدرج است و با خواندن آنها می توان دور نمای کودکی او را کم و بیش مجسم

کرد . تلخ ترین خاطـــره ی زندگی او مرگ مادر است که ر تاریخ ۳۱ تیر مــــاه ۱۳۳۳ اتفاق افتاده و شاهکار خوب و ماندنی : ای وای مادرم » یادگـــــار آن دوران است .
مادش نیز همچون پدرش در قم مدفون شد . ازسال ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ در اداره ی ثبت اسناد نیشابور و مشهـــد خدمت کرد. در نیشابور به خدمت نقاش بزرگ کما الملک رسید و آن مثنوی معروف و زیبا را برای استــاد سرود و در مشهد همـدم و عاشراســــتاد فرخ خراسانی ، گلشن آزادی ، نوید و دیگر شاعران گرانمایه ی آن خطــه ی پر برکت بـود در سال ۱۳۱۵ شمسی ه تهران منتقل شد مدتی در شهر داری و پیش رو هنرسپس در بــانک کشاورزی به کار پرداخت . چنــد سالی در عوالم درویشی یر کرد سر آنجام به زاد گاه اصلی خود تبریز باز گشت و تا زمان باز نشستگی در بانک کشـــــاورزی تبریز خدمت کرد . لفبت پس از هشتاد و سه ســــال زندگی شاعرانه ی پر بار و با افتخـــار روح این شاعر بــزرگ در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ به ملکوت اعلی پیوست و جسمش در مقبره الشعرا ی تبریز که مدفن بسیاری از شعرا و هنـر مندان آن دیار است به خاک سپرده شد . به مناسبت اولین سالگرد در گذشت او اداره ی پست و تلاگراف با ابتکاری هنـــری در سرس تمبر های یادگار ی خود و با عنوان : بزرگ داشت استاد محمد حسین شهریار شاعر شهیر ایرانی تصویر شهـــریار و مقبره الشعرای تبریز را یه همراه شعر معروف « علی ای همای رحمت تو چه آیتــی خدا را » را یه خط شکستـــه نستعلیق انتشار داد همچنین کتاب یادنامه ی شهریار به خط خوشنویسان اصفهان و مجموعه ی مفصل دیگری به نام سوگـنامــه و یاد واره ی فارسی و ترکی شهریار از سوی کتاب فروشی ارک تبریز منتشر گردید .
ب ) سبک آثار و گرایشهای شعری او :
شهریارهرچند به شاعری غزلسرا شهرت یافته و این خود حقیقتی است انکار ناپذیر ولی او مرکب اندیشه‌ی شاعرانــه‌ی خودرا در عرصه های مختلف شعری به جولان درآورده است وتا سرزمین هاو افق های دور دست و ناشناخته ی احســاسی و تخیل تاخته و شاهکار های جاودانه ی به تصاویری زیبا و تاثیری گیرا و ژرف پدید آورده است که هر کدام در تاریــخ ادبیات این مرزو لوم ثبت شده است . این شاعر پر شور در انواع شعر استاد و بسیار توانا بود از قصیده و قطعه و مثنــوی و رباعی گرفته تا منظومه ها و حتی قالبهای تازه و نوو به اصطلاح نیمایی آثاری دلپذیر ، لظیف و استوار به وجــود آوده است که همواره بر تارک ادب معاصر می درخشد .
در غزل که محور سخن ماست و پایه و اساس این دفتر پر از سوز وشیفتگی لبریز از وجد و شو

ر است .عشـــق و شیدایی دوران جوانی و شور و حال عاشقانه ، رقت احساسات و سخنان آتشین و مضـــامین بکر و لطیف و سوختگی ویــژه ای که ذاتی اوست ، بیشتر در غزلیاتش متجلی است . غزل شهریار مشهور خـاص و عام است و برخی از ابیاتش بع صورت امثال سایره در آمده و برزبانها جاری ، بر دلهانقش و همواره زبان دل و بیان حال عشاق دلسوخته بوده و هست . هر

چند برخی از محققان متاخر تقسیم بندی سبکهای شعر فارسی را از دیدگاه منتقدین به شیوه های خراسانی عراقی ، هندی ،(اصفهانی) صحیح نمی دانند و هنوز کتابی جامع و مطقی دوباره ی سبکهای شعر فــــــارسی تدوین نشده است . با این وصف و طبق معمول می توان گفت که سبک شعری شهریار در اشعار کلاسیک عراقی یـــا طرز سعدی و حافظ بویژه شیوه ی حافظ است .گهگاه برخی ازابیات غزلهایش ازلطافت ، باریک اندیشی ، تشبیح ، استعاره و ارسال مثلهای س

بک هندی (اصفهانی) چاشنی می گیرد . این ها همه صورت ظاهری کار اوست و در باطن سبک شهریــار مخصوص به خود اوست و سخنش ، سخن دل است و از عمق جان و روح بسیار حساس و پر شور او مایه می گیرد . بیشتر مضــــــامین و تابلئهای توصیفی و قطعات تازه خلق ، ابداع و ابتکــــار خود شاعر است نه تکراری و کلیشه ای چرا که او : «عاریت کسی نپذیرفته است » «آنچه دلش گفت بگو گفته » . در پــاره ای از اشعــــارش گاهی کلمـات ترکیبات و اصطلاحات مردم کوچه و بازار ر ا آگاهانه در شعر می آورد و منظور اصلی او از این هنر نمـــایی پیوند عمیقتر بـــا مردم و نیز بردن شعر به میان توده های عظیم افراد عادی در بعدی وسیع تر است و در این راه هرچند برخی از ادبا از او خرده می گیرند ، موفق است . استاد دانش مند دکتر منوچهر مرتضوی در مقدمه ی حیدر بابا با جمالتی زیبا چکیده ی افکــــار و سبک و شگرد کار شهریار را به خوبی نشان داده است و هنر بزرگ اورا به حق و شایسته در این چهار زمینه می داند :
۱- غزل های از دل برآمده و لاجرم بر دل نشسته ی او( که نمونه های فراوان آنها را در این گزیده می خوانید . )
۲ – ابداع تابلو های رنگین و توصیفی مانند تخت جمشید ، مولانا در خانقاه شمس ، زیارت کمال الملک .
۳ – خلق و ابداع آثار عاطفی پر احساس مانند ای وای مادرم ، حیدر بابا ، پیام انشتین ، صبــا می میرد ، کودک و خزان ، دختر گل فروش .
۴ – انتخاب و استخدام اغات و تعبیرات عامیانه و پیاده کردن آنها در شعر که این مهم در غـــزل ها و قصـــاید و هم در شاهکار کم نضیر حیدر بابا کاملا مشهود است .
در باره ی حیدر بابا سخن بسیار گفته اند لطف و دقت این منضومه را ترک زبــان ها بهتر از هر کس دیگر با تمام وجود درک و احساس می کنند . این شعر معروف بارها چـــــاپ شده و به چند زبان

خارجی نیز ترجمه گردیده است . شاید بتوان به طور خلاصه و فشرده گفت که : حیدر بابا نام کوهی است نزدیک زادگـــــــاه شاعر ، و این شعر درد دلی است شاعرانه با همین کوه .در قسمت اول شعر بیشتر خاطرات کودکی شاعر نقــــــاشی و تصویر شده است و در قسمت دوم فرزند ن

ام دار کوه شهریار شاعر معروف از غربتی چندین ساله باز می گرددولی هرچه جستجــــو می کند اثری از دوران کودکی خود نمی بیندو مجبور می شود به خاطرات آن دوران دل خوش باشد .آثار شهریار بسیار متنوع و در بــر دارنده ی انواع شعر و قالبهای گوناگون است و تا به حال به صورتها

ی مختلف منتشر شده است . نخستین دفتر شعر او در سالهــــای ۱۳۰۸ – ۱۳۱۰ شمسی با مقدمه های استاد بهار ، سعید نفیسی ، پژمان بختیاری از سوی کتابخانه خیام و آخرین مجمــوعه شعرش پس از در گذشتوی ، بعنوان جلد سوم دیوان شهریار شامل اشعار منتشـــر نشده از س

وی انتشـــارات رسالت تبریز درپانصد صفحه انتشار یافت . طبق شمارشی که از کلیات اشعـــار شهریار به عمل آمـــد دیوانهای مختلف او شامل بیست هزارو. شصت بیت شعر سنتی و حدو.د پانزده منظومه و شعر آزاد در قالبهای نو است .
ج ) نظر برخی از شعرا و تذکره نویسان در باره استاد شهریار :
– شهریار نه تنها افتخار ایران بلکه افتخار شرق است . ( ملک الشعرای بهار )
– شهریار جوانی است با ذوق سرشار و قریحه بلند . ملول وشی است پرهیجان ، عاشق پیشه ی صاحب دل ، از کودکی به اقتضای استعداد غریزی و اکتسابی به قول و غزل پرداخته و در شباب عمر شاعری مقتدر از کار بیــرون آمده ، شهــــریار شاعری است شیوا و نو ومرغوب و نزد پیرو جوان مطلوب است . ( ملک الشعرای بهار )
– طبع این شاعر مایه ی افتخار زبان فارسی است . ( سید محمد علی جمالزاده )
– شهریار ، افتخار ایران است . ( وحید دستگردی )

– شهریار به تجدد و نو آوری گرایش محســوسی دارد ذوق نوجویی و نو اندیشی در بسیاری از شعرهای او منعکس است . تازگی مضمون ف صور خیال و تعبیــر و حتی قالب شعـــر دیوان او از بسیــــاری از شاعــــران نسل وی متمــایز است . ( دکتر علامحسین یوسفی )
– این شاعر با اینکه بیش از سی سال ندارد ، اشعارش در کمال پختـــگی است و می توان گفت فکـررسا ، ظرافت ، الفاظ ، معانی و نفوذی که یک شعر خوب داشته باشد در اشعار او وجود دا

رد . محمد اسحاق ( استـــاد زبان و ادبیات دانشــــگاه کلکته ) – شهریار ، یکی از مشهورترین شعرای معاصر است که همه اهل ذوق و ادب آثار وی را به جان مشتاقند . بسیاری از اشعار او در شمار شاهکارهای شعر معاصــر است که از لحاظ روانی و رسایی بی نظیر و مورد اعجاب سخـــن شناســـان است . ( سیـــد عبدالحمید خلخالی )
– بی خود نیست که شهریار را حافظ معاصر، استادغزل و شهریار شعر ایران می دانند . او یگانه شاعری است که در زمـان حیات خود مشهور گردیده است . ( دکتر غلامحسین بیگدلی )
– استــاد شهــریار هرگز اشتهــــار خود را در استخفاف دیگـــــران نمی جست . به شعـرای کمنام و کم شهرت نیز ارج می‌گذاشت . به حافظ و منظومه ی حیدربابای خود علاقه ای وافر داشت هرگز نشد که صحبتی از این منظومه به میـان آید و ابیاتی از آن خوانده شود و او نگرید . استاد می گفت اول باید در شعر سنتی مسلط بود وبعد رفت سراغ شعـــــر نو و الا شکست می خورد . مطالعه ی اشعار کلاسیک برای هر شاعری لازم است . ( محمد شفیع پور )
د ) کیفیت گزینشی و تدوین این مجموعه :
بدنبال فعالیتهای هنری انجمن خوشنویسان ایران که قبله گاه اهل هنر است و به پیروی از بخش کتابت آن تحت نظــــر و سرپرستی و اشراف استاد بلند پایه آقای عباسی اخوین است اینک دو تن از هنرمندان داین انجمن که از پرورده هـای استاد اخوین هستند یعنی آقایان حجت الله اسدی و حمید رضا عاطفی که هردو سالها پیش مراتب ممتازی خوشنویسی را گذرانده و حال خود از مدرسین انجمن خوشنویسان در تهران هستند و دررا ه نستعلیق مجدانه گـــام بر می دارند و در این شیوه قلم می زنند پس ازدرگذشت استـــــــــاد شهریار این دو هنر مند به منظور تجلیل از مقام والای این شاعر عالی قدر گزیدهای از غزلیات شور انگیز اورا با خط زیبای خود زینتی دیگر و جلوه ای برتر می بخشند .
هر چند تمامی غزلیات شهریار عالی وگیرا و زیبـــااست با ایت وضع کوشیدیم ازمیان غزلیات این غزل سرا باز هم بعترین بیت ها گزیده گردد و برای این بررسی و انتخاب علاوه بر استــــواری ، پختگی و شهرت غزلها به ذوق و سلیقه و دریافت ناچیز خود نیز و هیچ تحمیلی به ذوق و پسند صاحب نظران فـاضل و گرامی نداریم . در این راه دشوار سعادت آن را داشته ایم از راهنمایی پر مفید شاعران یدالله بهزاد کرمان شاهی و نوبتی کرمان شاهی بر خوردار شویم .
پیش سخن :
گاهی از خواندن یک شعر جندان تاثییر در نفس حاصل می گردد که به سالهای دراز رفع آن میسسرنگردد . ( خواجه نصیر الدین طوسی )

چگونه با حیدر بابا آشنا شدم ؟
در فروردین ۱۳۳۳که ماموریتی در خوزستان داشتم تازه وارد آباذان شدم در مهمانخـانه ای منزل گرفته بودم که جلــد اول مظومه‌ی ترکی « سلام حیدر بابا » اثر ارزنده ی شاعر شهیر ما استاد محمد حسین شهریار تبریزی توسط دوست دانشورم آفای دکتر عبدالله هادی به دستم رسید . کتاب را از مقدمه ی آن آغاز نموده و تا آخــرین مطالبش که معرفی پرسنـــاژهای کتاب و تعری

ف و تفسیر پاره ای از اصطلاحات محلی بود به انجام رسانیدم . با اینکه در همــان اولیـن بار خواندنم بیت به بیت گریسته بودم باز برای دومین و سومین بار که خواندم همچنان متاثر شدم . زیرا آشکــــارا می دیدم که هشتاد در صد شرح حال و ترجمان احوال من درابیات آن گنجیده و به مضمون « جانا سخن از زبان من می گویی » مصداق بخشیـده است چه آنکه زادگاه من با زادگاه شاعر فاصله چندانی ندارد و اوضاع و احوال و قال ومقــال محل شبیــــه هم بوده ، سنت ها و عادتها و رسوم هر دو نقطه مانند هم است ، آنچنانکه ناکامیها و دلشکستگیهاو نامرادیهای ما مانند هم ;. در واقع هر چه در سطور آن می خواندم مانند آن بود که ســرگذشت خود و خانواده ام را در آئینه ی افکــــار شاعر تماشا می کردم و یا آرزو های انجام نیافته ی خود را که سالها به دنبال آن دویده و نیافته بودم در گفتار او باز می یافتم .
از این رو اثر « حیدربابا » اثر بســزایی در من گذاشت و علاقه ی شدید من به مطالعه ی مکرر آن به جایی رسید که بیشتر ابیات کتاب را حفظ کردم . بیشتــر از این جهت که من هم به زادگاه خود دلبستگی شدیدی دارم و همیشه سخن ناپلئون را که در ایام اسارت در جزیره ی سنت هلـــن به دکتــر مخصوص خود گفته به یاد می آورم « کجاست آن آسمان قشنگ ، کجاست آن مناظر زیبا و آن کوههای با شکـــوه . لعنت بر سر نوشت باد که نگذاشت یادگارهای دوران کودکــی خود را دوباره ببینم ;; »
باری ، در سال ۱۳۳۷ آقای دکتر حسینقلی کاتبی دوست دانشمند و روشن بینم حکایت کرد :
اهالی محل شاعر را به زادگاهش دعوت کرده خواستند یوسف را به یعقو بش رسانیده با « حیدر بابایش » دیدار گرداند. در این رفتن است که شاعـــر به محض دیدن کوه بلنـــد آوازه ی حیدر بابا به سخن در آمده و فریاد بر می آورد . این گفت و شنودها و یاد بودها ، منظومه ی دیگری به نام « حیدر بابای دوم » به وجود می آورد که بعد از پایان ، نسخه ی خطـی آن را به بنده مر حمت فرمودند که مدتی نیز سرگرم مطالعه ی آن بودم و بیشتر ابیاتش را از بر کردم . به طوری که در مرداد ماه ۱۳۴۲ بعد از ۳۲ سال مفارقت به زادگاهم وافع در هشرود پا نهادم ، ابیات حیدر بابای دوم ساعت به ساعت همراهـــم بود و گام به گام رفیق راهم ; در هر نقطه که به خاطره ای

برخورده و گمگشته ای را می یافتم بی اختیار با زبان حیدر بابـــا به دلیادهایم پاسخ می‌دادم و با دلگذرهایم نجوا می کردم .
نتیجه آنکه : مطالعه ی « حیدر بابای اول و دوم » و خواندن سلام به شهریار مرا به آن واداشت که در این درد دل گفتنها و یاد وطن کردنها هم آوا گردم و در مقدمه ی آن بنویسم :
« آهی که در دیار غربت به یاد وطــن از دل برآمده ناله ی شورانگیزو گرفته ایست که از دل سو

زانی تراویده »
از قضا چون در آن سال به مناسبت ستمی که به اینجانب رسیده بود سخت اندوهگین بوده ودر دهایی در دل داشتـم موجب شد که باسرودن ابیاتی در حدود ۹۰ بیت عقده گشایی کرده ، تسکین یابم و نامش را « تعظیم به شهـــــریار » گذاردم . آن منظومه همچون موسیقی جاز سیاهپوستان است که گویی زیر ضربات شلاق به وجود آمده است .
اگر چه از مصائب وارده در سال ۱۳۳۷ هنوز هم در رنجم ولی خوشوقتم که آن محرومیت چنان طبعم را شورانیـده که به سرودن « تعظیم به شهریار » موفق آمدم . بعداز چندی نسخه ی خطی از ساخته و پرداخته ی خود را خذمت استاد شهریار به تبریز فرستادم ودر دل با خود گفتم : نمله جائت بر جل من جواد .
اما نمی دانستم که مقبول خاطر ایشان واقع خواهد شد یا نه . تا اینکـــــه روزی بسیج خلخالی شاعر نامدار در مراجعت از تبریز گفت : در حضور استاد شهریار بودیم ، سخن از شما به میان آمــــد و استاد تعریف از شما کرد و گفت ک فلانی در اشعار خود معانی بلندی پرورانده است . این خبر به جهت تشویقی که استـاد از من به عمل آورده بود موج بشد که در صدد چاپ ساخته‌ی خود برآیم و مقدمات کاررا فراهم آورم اما ماموریت پر مشغلـه‌ی خراسان آن را به تاخیر انداخت و چون در مشهد با ادیبان معاشرت داشته و ایام تعطیل در مجالس ادبی آن شهر حاضـــر می شدم ، در یکی از این جلسات به دبیر سخنوری برخوردم که اهل اذربایجان بود و مقیم خراسان ، معلوم شد که ایشان نیــز در اقتفای مکتب « سلام حیدر بابا »
منظومه ای خطاب به شهریار دارد که به زبان ترکی آذری سروده و چون می خواستم اینگـونه آثاررا گرد آورده و یکجا به طبع برسانم از مشارالیه نیز خواستم واو اظهار داشت : خود به چاپ آن اقدام خواهم کرد .. معهذا ازنظر علاقه ای که مـــرا در این کـار بود بعداز مراجعت به تهران بوسیله ی نامه ای آن منظومه را مطالبه کردم ، همان جواب را داده بود بعد دوستان دیگر که با او آشنــــایی داشتند نامه نوشتند جواب منفی بود . ناگزیر از مطالبه و طبع آن انصراف حاصل شد . تا اینکه در

اواخر سال ۱۳۴۱ که به مناسبتی فراقتـــی حاصل شد ، قصـــــد خود را درباره ی چاپ اثر دوم شهریار و اثر خود با مدیر روزنامه ی « اراده ی آذربایجان » به میان گزاردم و ایشان با علاقه ی زیاد حاضــــر شدند که هر دو اثـــــــر را قبلا در روزنامه ی خود چاپ و بعدا به شکل کتاب به طبع رسانند . این بود که با مقدمه ی مختصری به چاپ هر دو اثـــــر شروع کردیم و به طور غیر منتظره مورد توجه علاقمندان قرار گرفت و بنا به قول اولیاء روزنامه تیراژ تکفروشی آن را به مقدار معتنابهی بالا برد و معلوم شد که آذربایجانیـــــان مقیم تهران طالب اشعار مــورد بحث بوده و روزنامه را مرتبا

خریداری کردند .
کسانی که جلد اول اثر شورانگیز « سلام به حیــــدر بابای » شهریار را که به زبان آذری سروده شده است را خوانده اند می‌دانند که در زبان ترکی آذری کمتر اثری به زیبایی و شیوائی آن آفریده شده است ونام ترکی آن « حیدر بابا یا سلام »
می باشد که به عقیده ی نگارنده باید آن اثر را « حیدر بابا ی مادرش » نامیــد . زیرا علاوه بر آنکه به الهام مادرش آنـــرا سروده ، خود آن نیز زاینده و بوجود آورنده ی آثار منظوم دیگری در ان شیوه شده است .
باری : حیدر بابا نام کوهی است در قریه ی زادگاه شاعر ، که شاعر آن را بعنوان کدخدای معمر و جهان دیده ای در نظــــر گرفته ، مثال شخص جهان خورده و پیری که از گذشته ها خبـــر دارد طرف صحبت خود قرار داده و با آن سالخـــورده به درد دل گفتن و سخن راندن پرداخته است . آنچنان سخنان شیرینی که از هر کلمه ی آن شهد و ار هر لفظ آن شکر می بارد همه جا رویاانگیز است و همه جا دلفریب ، همه جه نقاشی و پرده ساز است .
مثلا شاعر به حیدر بابا نمی گوید که می خواهم ابرگیر شوی و یا خورشید بر تو بتابد بلکه همین سخن را با تعبیری زیبا برزبان می آورد و با احترام می گوید : می خواهم ابر با همه عظمتی که دارد در دامــــن تو به زانو در آید . یعنی می خواهم آفتاب در آید .
همچنین در قسمتی از این منظومــــه می گوید : می خواهم رویت بخنـــدد و چشمهایت گــریه کند و به یاد می آورد که چشمه ها در چشم ها ی چمن می جوشد و بولاق اوتی روی آن شنا و مرغان زیبا از آنجا عبور می کنند و وقتی دور خود را خلوت می بینند آب می خورند و ده ها نوع از این تعبیرها .
حیدر بابا ی اولش را که در اینجا « حیدر بابای مادرش » نام نهاده ایم بنا به خواهش مادرش در تهران ساخته ، از آنجا کـه روزی مادرش به وی می گوید : تو که این همه شعر گفته ای همه فارسی است و من از آنهــــا چیزی نمی‌فهمم من که خود کلمه به کلمه به تو زبان یادداده ام به چه دلیل زبان ترا نمی فهمم . مادران که حتی زبان بچه های لال خود را می فهمنـــــد از چیست که من زبان ترا نمی فهمم .
از این رو شهریار حیدربابای نخستین را در تهران آفریده است و در آن از زمان کودکی و اوضاع و احوال پنجاه سال پیـش زادگاه خود سخن گفته و گذشته های تلخ و شیرین را به پرده ی سینما کشانده است چنانچه در در نخستین چاپ حیدربابا می نویسد در آثار خود کم و بیش از موطن خودحتی دوران کودکی نیز برایش کم رنگ شده بود و می گفت از وقتی که مادرم به تهران آمده همـــه چیز برای من دوباره شروع شده است و خیلی مایل هستم که به زبان مادری خود که ترکی است صحبت کنم .
گواه قطعه ی دیگری درباره ی مرگ مادر است . او غمــــزده نیست ، وقتـــی من زنده هستم او نیــــز زنده است . میراث شاعرانه ی من هر چه هست از اوست .
کانون مهروماه مگـــر می شود خمــــوش آن شیـــــرزن بمیـــرد ؟او شهـــــریارزاد

« هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق »
او با ترانه های محلی که می سرود و با قصه ها ی دلکشــی که به یاد داشت از عهد گاهوار که بندش را می کشید و و برای من قصه های زیبا و شعر نغمه زمزمه م کرد و این را می دانم که که چقدر این شعرها به دل می نشست و آنها دهان به دهان و سینه به سینه کشته اند و یک شبه ره صد ساله طی نکرده اند.
همه رادیوهای باکو اعتراف کردند که حیدربابا زنگارروی زـبان محلی را زدوده است و نظر موسیقیدانان را به خود جلب کرده است .
ازاین نکته نمی گذریم که در چاپ نخستین حیـــــدر بابا ی پیشیــن دو مقدمه رسا و شیوا به قلم دو نویسنـده ی توانا ،به چشم گیری تمام وجوددارد .
نظر دیگران درباره ی شهــــریار :
در چاپ نخستین حیدر بابا دو مقدمه ی رسا به قلم دو نویسنده ی توانا که یکی از آنهــــا آقای مهدی روشــن معاون وقت آذربایجان و دومین ،آقای عبدالعلی کارنگ نوشته اند که اینک سطری چند از نظرات دانشورانه ی آقای روشـن را در اینجا با زنویسی می کنیم . او می نویسد :
آقای شهریار فرقی که بین ما مردم عادی و شما شاعرن است این است که در سینمـــای زندگی آنچـــه را که ما می بینیم و می‌شنویم ، شما شاعران می توانید بیان کنید وشرح دهیـــد و آنچه را که ما حس مـــی کنیم شما آنرا سرمدی و جاویدان می‌سازید براستی اگر هوگوهاو دیکنزها نبـــودند امروز بعــداز صد ها سال ژوی ها و هلن ها خودنمائی نمی کردند . اگر شهریار نبود کسی حیدربابا را نمـی شناخت مثــل اینست که با عینک نازک بین ، شما هنرمندان دنیا را بهتر و روشن تر می‌بینیم و همه چیزو همه کس را تحمـــل کردنــــی و دوست داشتنی می یابیم . در قطعه ی خیال انگیز حیدربابا اثری از خود خواهی نیست هر چه هست ملوس و محبوب است ولو در حیات و اندوه باشد . هر وقت شهریار را دیدم ، کودک وار به دامنش اویختم که من از این حیات بی روح به ستوه آمده ام ، لالایی حیدربابارا بگو تا نرم نرمک به خواب روح و اندک اندک غم هستی را از یاد ببرم . شهریارا : شیداتر و شـــوریده تر از این دل نخواهی یافت . بگو و جان مارا بسوزان ;. شعر شما آنقدر رقت انگیزاست که تصور نمی کنم کسی آنرا بخواند و صد بار نگرید . باوجود این رقت ، لطافت بیان شماست که مارا به گریه وا می دارد و درخواندن حیدربابای شما بیشتـــر به روزگار حســـرت بار خــود اشک می ریزیم . به آن آرزوهای نشدنی، به آن گذشته هائی که باز آمدنی نیست ، به آن دردهائی که در دل نهفته و به کســی نگفته ایم ، به یاران عزیزتر از جان که ما را در نیمه راه زندگی تنها گذاشته اند . کیست که گذشته ی حیدربابا را نبیند . من مــی دانم که چرا شعر حیدربابا را اینهمه دوست دارم ؟ چون به زبان مادری ام سروده شده است . لطایف و دقایقش را بهتر می فهمم . شاید از آن رو به دل می نشیند که از دل شوریده بیرون می آید . در آن یک ساعت و نیم که در حضورش بودم غمهای گذشته به یاد رسید و شادیهای دیگران از یاد گذشت

. هم خنده ی استاد را دیدم و هم آهش را شنیدم . باید بگویم درست یست سال بود که من شهریار را ندیده بودم و آخرین دیدار ما در منزل دوست بود که من در آن مجلس از عقاید و افکـــــارم را درباره ی شعرو شاعری بازگو کرده بودم و استاد را پذیرا افتاده بود . بخصوص که در آن زمان اثر معروف شعر و حکمت خودرا تازه ساخته بودم و بعداز آن تاریخ ملاقاتی به عمل نیامده بود . در این بیست سال سخنــانی درباره ی ایشان شنیـــده بودم هم از دوستانش و هم از دشمنانش . آنچه دشمن گفته بود ناروا گفتـــه بود و آنچـــه دوست گفته بود نارسا سفته بود و استاد را نشناختــــه بود یا باید گفت نایافته یافته بود اما آنچه می دیدم دو شهریار بود در ظاهر همان شهریار خردمند و دلپسنـدو متین و بـزگوار قدیم و در باطن شهریار آنچنان صیقل یافته و لال و صاف که مانند آینه های همه چیز را در خود منعکس می کرد و یا بازگو می کرد .
مانند ستــاری که تارهای آن حتی ببه فشار نسیم ملایمی طنین انداز می شد . به دیگر زبان سیمهای احساس شاعر به قدری شیده شده و صاف و میزان به نظر می رسد که لازم نبود مضــرابی به آن بخــــورد تا به صدا در آید بلکه کافـــی بود که حرکت دست از فاصله ی خیلی نزدیک آن بگذرد تا موج های حاصله از تکان دست ، آن را بنالاند .
در آن جلسه قران نویسی که مدتی مشغول نوشتن آن بود خودش را به من نشـان داد و توجه مرا به شیوه ی خاص و ابتکاری نسخی که در ان به کار برده بود جلب کرد و گفت : که از شیوه ی هیچ استاد نســـخ نویسی تقلید نشده است و راست هم می‌گفت . من هم که به انــواع خطوط آشنایی دارم نظیـــر آنرا ندیده بودم . بعد صحبت از مــو سیقی ایرانی و آوازخوانها به میان آمد

. همین که نام اقبال اذر برده شد اظهار داشت : وقتی او جوانی کامل و شهرتی ایران گیرا داشت من در سنی بودم که وی زانو های او نشستــه و به آواز ش گوش می دادم و قتی بزرگ شدم با موافقت ضمنی پدرم در ردیف تعلیم یافتگان او قرار گرفتم و سعی بسیار کـــردم تا بلکه به او بـــرسم ولی به تجربه در یافتم که غیر ممکـــن است و او در هنر خود موجودی منحصر به فرد و استثنایی و به طور کلی غیر قابل وصول است .
در همین مجلس بود که از مردی صحبت به میان آمد و من قصـــد خود را از چاپ مجموعه ای از حیــــدر بابا به عرضشان رساندم و افزودم که حیدر بابا آئینه ی ضمیر نمای همه ی آذربایجــــان شده و حتــــی برای کسانیکـــه به زبان ترکی و ادبیات آن آشنائی ندارند جالب توجه واقع شده و مو قعیت بزرگی پیدا کـرده است حیف خواهد بود اگر بگــــذاریم این آتشی که از سینه ی شما زبانه کشیــــده است به خاموشی گــــراید . گفتم : تنها مـــن نیستم که به اشاعه ی حیدر بابا و بزرگداشت گوینده اس و جمع آوری نظایــــر آن کوشا هستم بلکـــه دیگران نیز که یک نوع واقعیت را در این امر لمس می کنند خواه پیر و خواه جوان باشند نتوانتسته اند علاقه ی باطنی و مــــوافقت قلبی خود را نسبت به این کــــار بزرگ پوشیده دارند .
همصدایان شهریار به غیر از افراد تحصیل کرده نبودند . در یک کتاب چاپ شده به عنوان غزلیات علی تبریـــزی درباره ی حیدربابا و سراینده ی توانای آن چنین آمده است :
احترام به تو باد ای شاعر بزرک ، ای شهریار ما ، ای ستاره ی درخشان و ای افتخــــار ما . این لبهای آتشیـــــن توست که وقتی با زبان ما چهچه می زند دردهای ما را تسکین می دهد و دلهای افسرده ی ما را آتش می دهد .
علت اصلی که باعث شد شعر های شهریار در بین مردم برای خودش جا باز کند زبان مـــــادری وی بود که هر خواننده ی آذربایجانی در ضمن خواندن آن همه چیز را با خود آشتا و همزبان می

یابدحتی در و دیوار را . مثـــل اینست که رابطـه ی همزبان بودن از هم وطن و هم آرمان بودن بیشتر است . چنانکه خود شهریار در یکی از غزلهای خود از نداشتن هم لســان شکوه می کند .
در چهـل و دو سالگی ، مرحوم شیـــخ احمد بهار و تـــــرانه ای به زبان محلی خــــراسان ساخته که هنوز هم برای مردم خراســـان ، از خرد و کلان ورد زبان است به هر کســـی که از خراســـان آمده باشد اگر مصـراع اول ( داش غلوم اینجه نگاه کن مو کجائیم تو کجا ) شنونده ی خراسانی

مطمئنا مصراع دوم ( ترک جورو جفا کن مو کجـــائیم تو کجا ) را برای شما بازگو خواهد کرد. این ترانه همان است که مرحوم ایرج میرزائی از آن استقبال کرده گفتـه است که داش غلام راستی که حظ کردم از اشعار تو . دو سال قبل که در خراسان بودم شاعر جوانی بنام قهرمان ، اشعاری به زبان محلی ترت حیدریه ساخته بود که گاه در انجمن می خواند . شنوندگان شادی می کردند چراکه به زبان مادری آنها سخــــن می گفت .و نیز به یاددارمدر سی وهفت سال قبل در تبریز شاعر ونویسنده ی چیـــره دستی بنام محمد فیضـــی برای هـــر دوره از انتخابات مجلس شورای اسلامی اشعار انتقادی می ساخت که آن اشعـــار در مدت کمـــــی دست به دست می رفت و سینه به سینه می‌گشت و مانند یک سرودملی در هر کوی وبرزناز دهان هـر مردوزن شنیده مـــی شد .یکی از محتویات پرقیمت کتاب اشعاریست که مولف آن را از شعرای مازندران که به زبان طبــری گفته اند ، نقل می کند این قصاید و غزلیات به هر اندازه که اندک است یادگارهای گرانبهایی است که هر قدر ادبیات ایــران توسعه پیدا کند به ارزش آن ، خواهد افزود . در زبان مادری خود بیان می کند گفتـــــه های او بیشتــر دارای روح و معنـــای شعــر است و دهقانی صاف و ساده که دختری از همولایتی هایش دل او راربوده و در اعمـــاق جنگل و بالای کوههااز درد عشق می نالـــد ودر زبان شعر خود می گوید : هر اندازه که هوای صحــــرا و بیابـــان صاف ، عــــواطف و احساسات مردم روستـــا یی آلایش تـــر است . و اشعار ولایتی به همان انداه بر اشعار مصنوعی توفق دارد .
من در تمام عمر خود یاد ندارم که از استمـــاع غزل شاعری متاثـــر گردیده و از حال طبیعی خارج شده باشم . اما خوب به یاددارم که اشعار ترکی که در ویرانی ارومیه و دربدری مردم بدبخت آنجـا گفته انـــدکه گداهای تبریز آنها رادم خانه ها می خواندند مرا مجبور به گریستن و اشک ریختن کرده است . بـــاز خوب به یاددارم روزی را که در ســـاری در مجلسی بودیم پسری که در باغ مجاور علف می چید با صدای بلند اشعــــار عاشقـــانه ای را به زبان مازندرانی می خواند ، مضامین آن اشعار چنان مـــــرا به هیجـــــان آورد که خودداری نتوانستـــه و ناچار از مجلس بیــــرون آمدم ودیوانه وار در باغ گردش کردم .
فارسی زبان رسمی ما است لیکن بیش از یک ثلث از مردم ایرا آن را نمـــــی دانند . آیا در دو ثلث دیگر صـــــاحب ذوق شاعری یافت نمی شود ؟
در سال ۱۳۴۱ که روزنامه ی آذربایجان یک بار هـــر در حیدر بابـــای اول و دوم را به طور پاورقی چاپ و منتشر کرده بود مطالبی را تذکر داده بود که لازم می دانم در این مجمــــوعه بیاورم .حیــــدر بابای نخستین ، بار اول در کتابی به قطع کوچکتر از قطع وزیری و به خط میرزا طاهر خوشنویس چاپ شده ودر جاهــــای دیگر نیز با حروف سربی از آن کتاب استفاده شده که از آن جمله است روزنا مه ی آذربایجـــان منتشره در تهـــران که ما هم از صفحات آن استفاده کرده ایم .

نام شهریار فرزند نامدار تبریز سالهاست که از مرز های ایران گذشتــــه و در چهار گوشه ی گیتـــی ، هر جا که از ادب فارسی و زبان حافظ و سعدی و فردوسی سخن می رود زبانزد خاص و عام است .
دیر زمانی است که نام شهــــریار با حدیث ادب معاصر ایــران عنان به عنان می رود و شعر فارسی معاصر با دیوان و آثارشهریار پیوندی استــــوار و ناگسستنی دارد . کمتر کسی هست که با شعـــر و ادب فارسی الفتی داشته باشد و لی شهریار را نشناسد و بتواند منکر مقام ممتاز شهــــریار در شعر فارسی معاصـــر گــــردد . شهریار از تعریف و تمجید و تحسین بی نیاز است و آثار وی بهترین و گویا ترین معرف او می باشد .
شهریار که استاد ملک الشعراء بهــار او را در بـــدایت شاعری « نه تنها افتخار ایران ، بلکه افتخار عالم شرق می داند » و نویسنده ی بزرگ و ژرف اندیش ، سیـــــد محمد علی جمالــــــزاده در نهایت احوال « بر طبع این شاعـــــر تبریزی که مایه ی افتخار زبان فارسی گردیده است . » آفرین می گوید .
شهریار :
نماینده ی جامع شعر فارسی در روزگار ما و شاید یکی از آخرین پاسداران شعر اصیل فارسی یا همچنــــانکه یدالله مفتون سراینده ی حماسه های ارگ و ماکو شهریار را « آخرین سلطان ملک میفروشان » بود .
ای میان بزم دلهـــــا شمع فروزان شهـــریار آخرین سلطان ملک میفروشان شهریار
غمگســـار مردم حسرت کشیده ی دوران ما ترجمــان روح گنگ دردمندان شهریار
شهریار بطور کلی و با در نظر گرفتن مجموع آثارش شاعری « کلاسیک و مرتجع » نیست بلکه شاعـری است که آثارش لبریز از عواطف عمیق و احساسات رقیق و سخنش طبیعی و غیر متکلفانه است و در قالب سبک توصیفـی و تخیلی باریک نگار داشت .
قطعه ی « حیدر بابا سلام » یا « سلام بر حیدر بابا » از معروفترین آثلر شهــریار است و هیچیک از دیگــــر آثار او اعم از غـــزلیات و قصـــــاید و قطعـــــات و تابلو ها ی استـــاد ، جز غزل « آمــــدی جانم به قــــربانت » « پروای ترک » « یارو همسر نگرفتم » و یکی دو غــــزل دیگر ; هیچیک از آثارش تا این حـــــد شهرت و قبول عام نیافته است . شاید این موفقیت بیش از هر چیز مرهون جازبه ی فلکی و قالب دل انگیـز زبان مصطلح عامیــــانه و توجه و اقبال مشتاقا نه ی آشنایان به زبا کنونی آذربایجان باشد . و بدیهی است برخورداری این قطعـــه از حد اعلای احساس انگیزی و دلاویزی و و از دل بر آمدگی و اشتمالش بر دلکشترین و لطیف ترین تعبیرات و اصطلاحات و تخیلات خاطره انگیز و جزئیات خاطـرات و زندگـــــی سرشار از لطف و صفای کودکی شاعر در دامن طبیعت که احساسی مشابه در هر خواننـــده و شنــــونده ای بیدار می کنــــد در توفیق آن کاملا موثر بوده است .
زندگی و سرگذشت شهریار همیشه توام با علا قه و عشق بوده است و اگـــر غیراز این بود این اشعار هم نمی بود . شهریارچون قلبی بی اندازه حاس داشت به یک محبت جزئی ، خوبی و زیبایی چنـان فریفته می شد و حق شناسی می کرد که حد و اندازه نداشت و به همان نسبت

هم از کوچکترین بی مهری و نا شایستگــی دلتنگ می شد . روی همین اصل عشقهای تند او گاهی تا میزان جنون او را می کشاند و زیاد نمی پائیـــد که به حـــرمان و هجـــران مبدل شده و خاطره ی اندو هناکی برای او باقی می گذاشت .
شهریار در «هزیان دل » شرح حال خد را در این بند شعر خلاصه کرده است :
افسانه ی عمرم آورد خواب عمری که نبود خواب دیدم

در سیل گذشت روزگــاران امــواج به پیچ و تاب دیدم
از عشق و جوانی ام چه پرسی من دسته گلی بر آب دیدم

اوصلا شرح حال و خاطرات زندگی شهریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هر نوع تعبیر و تفسیری که در آن اشعار بشود به افسانه ی زندگی او نزدیک است و حقیقت محض است که از پرده رویا و افسانه خارج می شود .
گو اینکه اگر شان نزول و علت پیــــدایش هر یک از اشعار شهـــریار نوشته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هر قطعه شاید ده برابر بالا می رود ولی با وجود این دلالت شعر را نباید محدود کرد .
شهریار روشن بیـــن است و از اول زنــــدگی به وسیله ی رویا هدایت می شـــده است دو خواب او که در بچگی و اوایل جوانی دیده معروف است و دیگران هم نوشته اند .
اولی خوابی است که سیزده سالگی موقعی که با قافله ی تبریز به سوی تهـــران حـــرکت کرده بود در اولین منزل بین راه دیده است و شرح آن این است که :
شهریار در خواب می بیند که به روی قلل کوههــــا طبل بزرگـــی می کوبد و صدای آن طبل در اطراف و جوانب می پیچد به قدری صدای آن رعد آسا است که خودش نیز وحشت می کند .
این خواب شهریار را می توان به شهرتی که پیدا کرده و بعد ها هم بیشتر خواهد شد تعبیر کرد .
خواب دوم را شهریادر نوزده سالگــی می بینــــد و آن زمانـــی است که عشق اول شهریار دوران آخر خود را طی می کند و شرح خواب آن است که :
شهریار در خواب می بیند که در استخـر بهجت آباد به معشوقه ی خود مشغول شنا است و غفلتا معشوقه را می بیند که به زیر آب می رود و شهریاربه زیر آب رفتـــه هر چه جسنجو می کند اثری از او نمی یابد اما در قعر استخر سنگی به دست شهریار می افتد که چ.ن به روی آب می آید ملاحظـــه می کندکه آن سنگ گوهــر درخشانی است که دنیا را چون آفتاب روشن می کند و می شنود که از اطراف می گویند گوهر شب چراغ را یافته است . این خـواب شهریار هم بدین گئنه تعبیر شد که معشوقه در مدت نزدیکی از کف شهریار رفت .
در منظومه ی : زفاف شاعر» مندرج در جلد سوم شرح آن به زبان شهریار به شعر گفته شـــده است و در همان بهجت آباد تحول عارفانه ای برای شهریار دست می دهد که گوهر عشق و عرفان معنوی را در نتیجه ی آن تحول می‌یابــــد‌.شعر خواندن شهریار طرز مخصوصی دارد در موقع خواندن اشعار قیافـــه و ژست و آهنگ صدا همراه موضوعـــات تغییر می کند و درمواقع حســـاس بغض

گلوی او را گرفته و چشمــــانش پر از اشک می شــــود و شنونده را منقلب می کند .شهریار رقت قلبی عجیبـــی دارد نسبت به دوستان معاشــرش به مختصر لغزشی متاثر و عصبانی می شود ولی از بزرگترین خطاها چشم پوشی و گذشت می کند . حتی اشخاصــی را کــه دشمن خود بداند از انحــــراف آنها متاثر است و برای آنها طلب هدایت می کند .
در قلب شهریار نسبت به هیچ کس کینه پیدا نمی شود . چه اشخاصی که نسبت به شهریار حسادت می کردند و او آنها ر ا به حدا علا دوست داشت . شهریار بسیار کریم و بخشنده بود و اغلب چیزهایـــی را که خـــود لازم داشت یه دیگــــران به دیگران می بخشید .
شهریار مدتی معاشر تهای خود را محدود کرده بود و تنها با اشخاصی معاشــرت می کرد که جنبـــه هنر و علم و معنویت وایمان آنها برای او مشخص بود .
شهریار بعضی اوقات چنان در افکار خود غرق می شد که خوردن شام و ناهار هم یـادش می‌رفت‌، اغلب شده بود که سینی ناهار او را دم در می گذاشتند آما تا ساعتها می ماند و به مصرف شام او می رسید .
قابلمه ناهار و شام شهریار هم برکت داشت به طوری که شهریار گاهی اوقات با همـــان قابلمه ای که بـرای یک نفر تهیه شده بود چند نفر را مهمان و سیر می کرد .
شهریار در موقعی که شعر می گفت به قدری در تخیل و اندیشه ی آن حالت فرو می رفت که از موقعیت و جـا و حال خود بی خیر می شد ، شرح زیر نمونه ی یکی از آن حالات است که نگارنده مشاهده کرده است :
هنگامی که شهریار باد هیچ کس معاشرت نمی کرد و در را به روی آشنا و بیگانه بسته و در اتــــاقش تنها به تخیــــلات شاعرانه ی خود سر گرم بود ؛ روزی سرزده به او وارد شدم دیدم چشمهــا را بسته و دستها را روی ســـر گذارده و با حالی آشفته مرتبا یه حضــــرت علی (ع) متوســـل می شود او را تکـان دادم و پرسیـــدم این چه حالی است که داری ؟ شهریار نفس عمیقی کشید و با اظهار قدر دانی گفت : مرا از غــرق شدن و خفگـــی نجات دادی . گفتم مگر دیوانه شده ای مگر در اتاق خشک و بی ای انسان خفــه می شود ؟ شهریار کاغـذی را از جلوی خود برداشته به دست من داد دیدم اشعاری سروده است که در همان جلد جزء افسانــه ی شب به نام سنفونی دریا ملاحظه می کنید .
آری شهریار این گونه در موقع سرودن اشعارش تحت تاثیر خیال خود وافع می شد و همــان حال را که مشاهـــده می کرد و دریا را آنگونه در خیالش مجسم می کرد که خود را در گرداب و غرقاب آن دچار می دیــد که یرای نجات از غرق شدن به مقدسات دینی متوسل می شد.
شهریار جز با الهام شعر نمی گوید . اغلب اتفاق می افتد که مدتها می گذرد و هر چه سعی مـی کند حتی یک بیت شعر هم نمی تواند بگوید . ولی اتفاق افتـــاده که در یک شب که موهبت الهی به او روی آورده اثر زیبــــا و مفصلی ساخته است .
شهریا در سالهـای ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ در مجـــالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکتر تفتی تشکیل می شد شرکت می کرد ، شــــرح آن مجالس سابقــــا در جراید و مجلات چاپ شده است . شهریار در آن مجالس کشفیات زیادی کرده است و آن کشفیات او را به سیر و سلوکات

ی می کشاند .
در ســـــال ۱۳۱۰ که خراســــان رفت تا سال ۱۳۱۴ که در آنجا بوده دنبــــال این افکـــار را داشته است . در سال ۱۳۱۴

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.