مقاله نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست دارای ۴۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست :
نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست
پرسش:نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست؟ ودر تقابل اسلام و سایر ادیان چه برتری هایی وجود دارد؟لطفا از آیات و روایات دلیل نیاورید.
پاسخ:
پاسخ سوال شما را می توان از دو زاویه تبیین نمود: یکی از منظر درون دینی و با نگاه به معارف اسلامی، دیگری از منظر برون دینی و بدون نگاه به معارف اسلامی.
ولی چون شما خواسته اید که از منظر برون دینی به شما پاسخ دهیم از همین منظر پاسخ شما را می دهیم.
در این منظر نمی توان برای برتری دین اسلام به آیات قرآنی و روایات اسلامی تمسک نمود، چون که غیر مسلمان این ها را قبول ندارد، بلکه باید نخست حقّانیت اسلام را ثابت نمود.
در قدم بعدی نوبت به این می رسد که دین بر حق تنها یک دین است، نه بیشتر. نمی شود پذیرفت هم اسلام بر حق است و هم ادیان دیگر چون پلورالیسم دینی و تکثّر گرایی در دنیا مردود است..
اگر در پی اثبات حقّانیت دین اسلام بر آییم، بحث به درازا می کشد که در این فرصت اندک نمی توان به طور مبسوط و کافی آن را بیان نمود از این رو به صورت مختصر به آن پرداخته میشود.
برای پی بردن به حقّانیت اسلام و برتری آن بر سایر ادیان، راه هایی وجود دارد که یکی از آن ها بررسی ویژگی های اسلام در بُعد شناخت شناسی، جهان بینی، انسان شناسی، عقیده و مسائل اخلاقی و ارزشی است، سپس با معیار عقل و خِرَد ـ که اولین داور و معیار پذیرفته شده است ـ اگر در این زمینه خواهان بررسی هستید، توجه شما را جلب میکنیم به کتاب های شهید مطهری و کتاب های شهید محمد باقر صدر (به ویژه کتاب فلسفتنا که در فارسی به نام های “فلسفه ما”، جهان بینی ما” و “شناخت ما” ترجمه شده است). به عنوان نمونه ، شهید مطهری درباره ویژگی های اسلام می نویسد: دیدگاه اسلام از نظر شناخت شناسی چنین است:
۱ـ بشر میتواند جهان و حقایق آن را بشناسد و خود مشوق آن است; .
۲ـ شناخت حقایق جهان از این راه ها ممکن است: طبیعت یا آیات آفاقی، انسان یا آیات انفسی، تاریخ یا سرگذشت اجتماعی اقوام و ملل و عقل; .
۳ـ ابزار شناخت عبارتند از: حواس، قوه تفکر و استدلال، تزکیه و تصفیه نفس و مطالعه آثار علمی دیگران.
۴ـ موضوعات شناخت عبارتند از: خدا، جهان طبیعت، انسان با جامعه و زمان.
از نظر جهان بینی و انسان شناسی عبارت است از:
۱ـ جهان واقعیتش از خدا است. یعنی تمام واقعیتش انتساب به حق است.
۲ـ واقعیتش و نسبتش به حق یکی است.
۳ـ این واقعیت متغیر و متحرک است.
۴ـ واقعیت های این جهان درجه تنزل یافته و مرتبه نازله واقعیات جهانی دیگر است که جهان غیب نامیده میشود.
ـ این جهان ماهیت “به سوی اویی” دارد؛ یعنی همان طور که از اوست به سوی او هم هست; .
۶ـ جهان دارای نظام متقن علّی و معلولی و سببی و مسببی است. فیض الهی و قضا و قدر او به هر موجودی تنها از مسیر علل و اسباب خاص خود او جریان می یابد; .
ـ جهان یک واق
عیت هدایت شده است. تمام ذرات جهان در هر مرتبه ای که هستند از نور هدایت برخوردارند.
۸ـ بعد از این جهان جهانی دیگر است; .
۹ـ روح انسان حقیقتی جاودانه است.
۱۰ـ انسان ها به حسب خلقت مساوی آفریده شده اند، تنها ملاک فضیلت، علم، جهاد و تقوا است.
۱۱ـ انسان ها به حسب اصل خلقت از یک سلسله استعدادهای فطری از جمله فطرت دینی و اخلاقی برخوردارند.
۱۲ـ به حکم این که هر فردی بالفطره انسان متولد میشود. در هر انسانی استعداد توبه و بازگشت و پند پذیری هست; .
۱۳ـ انسان ها همواره در عمق جانشان یک تضاد درونی (تضاد بین عقل و هوای نفس) دارند و مختار و آزادند، لذا مسئولیت دارند.
۱۴ـ جهان زیر چتر اراده خداوند واحد است; .
از نظر ایدئولوژی:
ایدئولوژی اسلام همه جانبه،جامع و فراگیر است، در آن اجتهاد راه دارد، از سماحت و سهولت برخوردار است. زندگی گرا است(نه زندگی گریز)، اجتماعی است و مقررات اجتماعی دارد. در عین اجتماعی بودن، حقوق و آزادی فردی را محترم می شمارد; .
با نگاه به این خصائصی که از اسلام بیان شد. می گوییم: این معارف را می توان با معارف دیگر مکاتب و مذاهب مقایسه کرد. زیرا مقایسه یکی از مهمترین معیارهای ارزیابی است. می توان در وهله نخست مکاتب را بر دو قسم تقسیم نمود، مادی و الهی با بطلان مکاتب عادی، اعم از مکتب مادی میکانیک و دیالکتیک، بحث در مکاتب الهی متمرکز میشود.
مکاتب الهی هم بر دو قسم است: توحیدی و غیر توحیدی (شرک)، عقل سلیم توحید را می پذیرد، بنابراین بحث در ادیان توحیدی متمرکز میشود. در بین ادیان و مکاتب الهی و توحیدی سه دین مطرح است، اسلام، مسیحیت و یهود. تبلور اسلام در قرآن، مسیحیت در انجیل و یهود در تورات است. با تأمّل در این سه کتاب به راحتی حقانیت و برتری قرآن بر دو گتاب دیگر را می توان دریافت نمود.
کوتاه سخن این که: با نگاه مقایسه ای بین اسلام و سایر ادیان و مکاتب می گوییم: دین اسلام برتری دارد،
اوّل: دین های امروز، توحیدشان و تصویری که از خدا ارائه می کنند، قابل خدشه است، بر خلاف اسلام.
دوم: حقوق فردی انسان ها در دین های دیگر به صورتی که در اسلام شمولیت دارد، لحاظ نشده و گاه نادیده گرفته شده است.
سوم: در دیگر ادیان تعادل میان زندگی دنیوی و اخروی رعایت نشده است، بر خلاف اسلام.
چهارم: رهنمود های دین های دیگر به جهاتی ایدئالیستی اند، مثلاً عدم خشونت بودایی ها و مسیحیان، در حالی که دنیا پر است از خیر و شر و نیک و بد. از این رو جا به جا باید خشن یا نرم بود. این دستور اسلام است. هم قانون دارد و هم اخلاق؛ یعنی رهنمودش با واقعیت ها همخوان است.
پنجم: اکثر دین ها عهده دار زندگی اجتماعی انسان ها نیستند، یا اگر هستند، تعادلی در آن ها دیده نمی شود و قوانین اجتماعی آنان سبب پایمال شدن حقوق انسانها می شود. این وضع در اسلام بهتر است.
ششم: اکثر مذاهب با پیروان دیگر ادیان با خشونت برخورد می کنند، در اسلام این امر تعدیل شده است. تاریخ هم نشان داد. که در همزیستی مسالمت آمیز، مسلمانان گوی سبقت را از همه ربوده اند.
هفتم: تحریف در ادیان آسمانی تعالیم آنان را دچار خدشه کرده است، ولی (در اسلام و قرآن) تحریفی وجود ندارد.
حجاب از دیدگاه اسلام :
احیای ارزشهای اصیل و بازگشت به اصول فراموش شده اسلامی شرط لازم برای حاکمیت بخشیدن به شریعت مقدس اسلام در جامعه اسلامی ماست و نباید فراموش کنیم که اسلام یک دین الهی و دارای راه و رسم کامل و جامع برای زندگی انسانها در همه جهات و ابعاد گوناگون بوده و یک روش علمی برای زندگی فردی و اجتماعی و مادی و معنوی انسان است ، بطوریکه در تمامی زمینهها الگوهای لازم را دراختیار او قرار میدهد. موضوع “پوشش زن” – یا به تعبیر مصطلح “حجاب ” – که در این رساله به آن پردخته شده است ، یکی از همین ارزشهای اصیل و مسائل روز و عمیق و ریشهای جوامع انسانی و اسلامی بویژه جامعه
اسلامی ایران است که در عین سادگی، دربرگیرنده عظیمترین و شگرفترین پیامدهای ممکن از لحاظ اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی، سیاسی و اقتصادی در جامعه میباشد، چراکه در فرهنگ اسلامی زن همچون گوهر گرانبهائی است که حفاظت و پاسداری از منزلت و کرامت و عفت او از اهم وظائف و تکالیف افراد جامعه بشمار آمده و در تعلیمات اسلامی از نقش زنان و موقعیت و اثر آنان در جامعه به عنوان یکی از اساسیترین عوامل مصالح و مفاسد اجتماعی نام برده
شده است . با هجوم عظیم فرهنگی در دو قرن اخیر بر جوامع اسلامی، موضوع “پوشش و حجاب زن” جزء جنجالانگیزترین مسائل مطرح شده قرار گرفت ، که نتیجه آن حداقل ایجاد تردید در ضرورت آن بوده است . انسان غافل از وحی و نبوت ، و ره گم کرده عصر حاضر، در تفسیر و توضیح معنای “عدالت بین زن و مرد”
عمدا” یا سهوا” دچار اشتباه و خطا شده و عدالت بین زن و مرد را در یکسانی و تشابه حقوق آن دو جستجو میکند، غافل – یا متغافل – از اینکه، احکام و حقوق مربوط به زن و مرد بسته به شرائط روحی و جسمی و توان و استعداد آنها با هم متفاوت میباشد. امروزه استکبار جهانی با بهرهگیری از دستگاهها و پوشش گسترده تبلیغاتی و بنام آزادی و احقاق حقوق زن او را جسما” و روحا” به بردگی گرفته، تا آنجا که طریق نوین بردهداری در عصر حاضر، زن را تا حد یک کالا تنزل
داده و با شعار عدالت مابانه تساوی حقوق زن و مرد از همه حیث و هر جهت ، بزرگترین ظلم ممکن و تکالیف لایطاق را نسبت به زن روا داشته است . دراین میان، قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران، زنان متعهد و کمال جوی مسلمان برای مبارزه با فرهنگ مهاجم زمان، بار دیگر، داوطلبانه به این واجب الهی روی آوردند و از آنجا که این اقبال با سایر آرمانها و اصول نهضت هماهنگی داشت ، بسرعت در میان دانشگاهیان و تحصیلکردگان و سایر اقشار، توسعه یافته و حتی گاهی بصورت پرچم و نشانهای علیه فرهنگ طاغوتی و غربی درآمده است . از سوی دیگر، مخالفان انقلاب و فرهنگ اسلامی نیز کماکان – همصدا و با خطگیری از
استکبار جهانی با تمام قوا درصدد تخطئه مجموعه اصول و کلیت احکام اسلامی برآمده، و بار دیگر پوشش زنان را به عنوان نشانه اسارت و عدم آزادی آنان تبلیغ میکنند. هدف از مطرح نمودن موضوع حجاب در اینجا، ارائه آن بعنوان یکی از اولین و اساسیترین راه حل بحران اخلاقی نسل حاضر، بعد از اثبات ضرورت و لزوم آن، از دیدگاه اسلام و ادیان الهی میباشد، که با عنایات خداوند متعال، و با راهنمائیها و ارشادات اساتید معظم راهنما و مشاور و با استفاده از منابع و معارف اسلامی و علمی و دینی، طرح بحث در قالب سه بخش صورت پذیرفته است .
جامعه از دیدگاه اسلام (۳)
تقسیمات و قطب بندیهاى اجتماعى
جامعه در عین اینکه از نوعى وحدت برخوردار است، در درون خود به گروهها و طبقات و اصناف مختلف و احیانا متضاد منقسم مىگردد و یا لااقل بعضى جامعهها چنیناند، و ممکن است جامعه در عین وحدت، در درون خود به قطبهاى متخالف و احیانا متضاد منقسم گردد.پس جامعه وحدتى دارد در عین کثرت، و کثرتى دارد در عین وحدت.به اصطلاح حکماى اسلامى، بر جامعهها نوعى وحدت در کثرت و کثرت در وحدت حکمفرماست.در فصلهاى پیش سخن از وحدت جامعه بود که چه نوع وحدتى است، اکنون سخن از کثرت جامعه است که چگونه کثرتى است.
در اینجا دو نظریه معروف وجود دارد: یکى نظریه مبتنى بر مادیت تاریخى و تضاد دیالکتیکى.بنابر این نظریه – که بعدها دربارهاش سخن خواهیم گفت – این جهت تابع اصل مالکیت است.در جامعههایى که مالکیتخصوصى وجود ندارد مانند جامعه اشتراکى اولیه و یا جامعههاى اشتراکى که در آینده تاریخ تحقق خواهد یافت، اساسا جامعه یک قطبى است، و اما در جامعههایى که بر آنها مالکیتخصوصى حکمفرماست لزوما دو قطبى است، پس جامعه یا یک قطبى است و یا دو قطبى، شق سوم ندارد.در جامعههاى دو قطبى، انسانها تقسیم مىشوند به انسانهاى استثمارگر و انسانهاى استثمار شده و جز دو اردو و دو گروه حاکم و محکوم گروهى وجود ندارد.سایر شؤون جامعه از فلسفه و اخلاق و مذهب و هنر نیز همین رنگ را پیدا مىکند، یعنى مثلا دو گونه فلسفه و اخلاق و مذهب و غیره بر
جامعه حاکم است که هر کدام رنگ طبقه اقتصادى خاص را دارد و اگر فرضا یک فلسفه و یا یک مذهب یا یک اخلاق حاکم باشد، باز هم رنگ یکى از دو طبقه را دارد که احیانا بر طبقه دیگر تحمیل شده است، اما فلسفه یا هنر یا مذهب یا اخلاق فوق طبقه اقتصادى و بىرنگ امکان وجود ندارد.
نظریه دیگر این است که تک قطبى یا چند قطبى بودن جامعه وابسته به اصل مالکیت نیست، علل و عوامل فرهنگى و اجتماعى و نژادى و ایدئولوژیکى نیز مىتواند منشا چندقطبى شدن جامعه گردد.مخصوصا علل فرهنگى و ایدئولوژیکى مىتواند نقش اساسى داشته باشد و جامعه را نه به دو قطب که به چند قطب احیانا متضاد تجزیه نماید، همچنانکه قادر است جامعه را به صورت تک قطبى درآورد بدون آنکه الزاما اصل مالکیت ملغى شده باشد.
اکنون ببینیم برداشت قرآن درباره کثرت جامعه چه برداشتى است؟آیا کثرت و اختلاف را مىپذیرد یا نمىپذیرد؟و اگر مىپذیرد دیدگاه قرآن از قطبى شدن جامعه دیدگاه دو قطبى است آنهم بر اساس مالکیت و استثمار یا به گونهاى دیگر است؟ به نظر مىرسد استخراج لغات اجتماعى قرآن و تعیین نقطه نظر قرآن در مفهوم این لغات بهترین راه و لااقل راه خوبى باشد براى به دست آوردن نظر قرآن.
لغات اجتماعى قرآن دو گونه است: بعضى از لغات اجتماعى مربوط است به یک پدیده اجتماعى، مثل: ملت، شریعت، شرعه، منهاج، سنت و امثال اینها.این لغات از محل بحث ما خارج است.ولى یک عده لغات دیگر لغاتى است که عنوان اجتماعى براى همه یا گروههایى از انسانها به شمار مىرود.این لغات است که وجهه نظر قرآن را مىتواند مشخص کند، مانند: قوم، امت، ناس، شعوب، قبائل، رسول، نبى، امام، ولى، مؤمن، کافر، منافق، مشرک، مذبذب، مهاجر، مجاهد، صدیق، شهید، متقى، صالح، مصلح، مفسد، آمر به معروف، ناهى از منکر، عالم، ناصح، ظالم، خلیفه، ربانى، ربى، کاهن، رهبان، احبار، جبار، عالى، مستعلى، مستکبر، مستضعف، مسرف، مترف، طاغوت، ملا، ملوک، غنى، فقیر، مملوک، مالک، حر، عبد، رب و;
البته لغاتى دیگر به ظاهر مشابه اینها هست مانند: مصلى، مخلص، صادق، منفق، مستغفر، تائب، عابد، حامد و امثال اینها، اما این لغات صرفا به عنوان بیان یک سلسله «افعال» ذکر شده نه به عنوان یک سلسله گروهها.از اینرو در این لغات احتمال اینکه بیانگر گروهها و تقسیمات و قطبهاى اجتماعى باشند نمىرود.
لازم است آیاتى که لغات دسته اول را ذکر کردهاند، خصوصا در آنچه مربوط به جهتگیریهاى اجتماعى است، مورد بررسى و مطالعه دقیق قرار گیرد تا روشن گردد که [آیا]همه اینها را در دو گروه مىتوان جا داد و یا در گروههاى متعدد باید جا داده شود، و اگر فرضا همه اینها در دو گروه جا داده مىشود، مشخص اصلى آن دو
گروه چیست؟ مثلا آیا مىشود همه آنها را در دو گروه «مؤمن» و «کافر» که مشتمل بر جهتگیرى اعتقادى است و یا در دو گروه «غنى» و «فقیر» که نمایانگر وضع اقتصادى است، جا داد؟و به عبارت دیگر، باید دید این تقسیمات در نهایت امر به یک تقسیم اصلى برمىگردد و سایر تقسیمات همه فرعى و شاخهاى استیا نه؟و اگر به یک تقسیم برمىگردد آن تقسیم اصلى چیست؟ برخى مدعى هستند که برداشت قرآن از جامعه برداشت دو قطبى است.از نظر قرآن جامعه در مرتبه اول و درجه اول، تقسیم مىشود به قطب مسلط و حاکم و بهرهکش، و قطب محکوم و بهره ده و به اسارت گرفته شده.قطب حاکم همان است که قرآن از آنها به
«مستکبرین» تعبیر مىکند و قطب محکوم آنان هستند که قرآن آنان را «مستضعفین» مىخواند.سایر تقسیمات از قبیل تقسیم به مؤمن و کافر یا موحد و مشرک یا صالح و فاسد جنبه فرعى دارد.یعنى استکبار و بهره کشى است که به کفر، شرک، نفاق، و امثال اینها منجر مىشود و متقابلا استضعاف شدگى است که در جهت ایمان، هجرت، جهاد، صلاح، اصلاح و امثال اینها مىکشاند.به عبارت دیگر، ریشه و خاستگاه چیزهایى که قرآن آنها را انحراف اعتقادى یا اخلاقى یا عملى مىخواند، وضع خاصى از روابط اقتصادى استیعنى استثمارگرى، و ریشه و خاستگاه چیزهایى که قرآن آنها را از نظر اعتقادى یا اخلاقى یا عملى تایید و تاکید
مىکند، استثمار شدگى است.وجدان انسان طبعا و جبرا تابع وضع زندگى مادى اوست، بدون تغییر در وضع زندگى مادى امکان ندارد وضع روحى و نفسانى و اخلاقى مردمى تغییر کند، از اینرو قرآن مبارزات اجتماعى را در شکل مبارزه طبقاتى صحیح و بنیادى مىشمارد، یعنى براى مبارزه اجتماعى نسبت به مبارزه اعتقادى یا اخلاقى اولویت و اصالت قائل است.از نظر قرآن کافران، منافقان، مشرکان، فاسدان، فاسقان ظالمان از میان گروههایى برمىخیزند که قرآن آنان را «مترف» ، «مسرف» ، «ملا» ، «ملوک» ، «مستکبر» و امثال اینها مىخواند.امکان ندارد این گروهها از طبقه مقابل برخیزند، همچنانکه پیامبران، رسولان، اما
مان، صدیقان، شهیدان، مجاهدان، مهاجران، مؤمنان از طبقه مستضعف برمىخیزند و امکان ندارد از طبقه مقابل برخیزند.پس استکبار و استضعاف است که وجدان اجتماعى مىسازد، استکبار و استضعاف است که جهتگیرى مىدهد، همه شؤون دیگر، «مظاهر» و «تجلیات» استضعافگرى و استضعاف شدگى است.
قرآن نه تنها گروههاى نامبرده را مظاهر و جلوهگاههاى دو قطب اصلى مستکبر و مستضعف مىشمارد، به یک سلسله صفات و ملکات خوب از قبیل صداقت،
عفاف، اخلاص، عبادت، بصیرت، رافت، رحمت، فتوت، خشوع، انفاق، ایثار، خشیت، فروتنى و به یک سلسله صفات بد از قبیل کذب، خیانت، فجور، ریا، هوا پرستى، کوردلى، قساوت، بخل، تکبر و غیره اشاره کرده است. دسته اول را یکجا صفات استضعاف شدگان و دسته دوم را صفات استضعافگران دانسته است.پس استضعافگرى و استضعاف شدگى نه تنها خاستگاه گروههاى مختلف و متضاد است، خاستگاه صفات و ملکات اخلاقى متضاد است.استضعافگرى و استضعاف شدگى اساس و پایه همه جهتگیریها و گرایشها و انتخابها و حتى همه آثار و تجلیات فرهنگى و مدنى است.اخلاق، فلسفه، هنر، ادبیات، مذهب برخاسته از طبقه استضعافگر، نمایشگر جهتگیرى اجتماعى اوست، همه و همه در جهت توجیه وضع موجود و عامل توقف و رکود و انجماد است، بر خلاف اخلاق یا فلسفه یا ادبیات یا هنر یا مذهبى که خاستگاهش طبقه مستضعف است که آگاهى بخش، حرکتزا و انقلابى است.قطب مستکبر به حکم استضعافگرى و
تصاحب امتیازات اجتماعى، تاریک اندیش، سنتگرا و عافیت طلب است، بر خلاف قطب مستضعف که بصیر(آگاه)، سنتشکن، انقلابى، پیشتاز و پرجوشش و جنبش است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.