مقاله در مورد تحلیل واژگان و مضامین پر بسامد در مخزن الاسرار نظامی


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد تحلیل واژگان و مضامین پر بسامد در مخزن الاسرار نظامی دارای ۱۰۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد تحلیل واژگان و مضامین پر بسامد در مخزن الاسرار نظامی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد تحلیل واژگان و مضامین پر بسامد در مخزن الاسرار نظامی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد تحلیل واژگان و مضامین پر بسامد در مخزن الاسرار نظامی :

تحلیل واژگان و مضامین پر بسامد در مخزن الاسرار نظامی

نظامی که الهی گنجه ی سخن از گنجینه ی پنج گنجش بی گنج و خاطر عاطرش از تأمّل و تدبّر دست و پا شکستگان نو رسیده، امّا حریص به کشف گنج های نهانی از دریای معانی شعرش ، در رنج مباد ،‌صاحب خمسه است و به عقیده ی راقم این سطور یکی از حکمای خمسه ی شعر فارسی که عبارتند از : حکیم فردوسی ، حکیم ناصر خسرو ، حکیم سنائی ، حکیم خاقانی و حکیم نظامی ،‌می باشد . حکمایی که هر کدام در حفظ فرهنگ و آئین ایرانی و زبان همچون قند پارسی ید طولا که هیچ بلکه ید بیضا دارند . هر کدام از این حکما در جنبه ای از شعر فارسی به عنوان استادی مسلّم و بی بدیل شناخته شده هستند .

در این میان حکیم نظامی ، میدان دار عرصه ی داستان سرایی است . « قدرت تخیل نظامی و همدلی و پیوند عاطفی او با قهرمانان داستان – که گاه در خلال وقایع به یاد سرگذشت خویش نیز می افتد – و حسن قریحه و استعداد او در سرودن شعر غنائی و داستان عاشقانه موجب آمده است که در این کار در ادب فارسی شاعری یگانه و نامدار گردد . »

در میان ادب دوستان وی « در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاصّ تازه و ابداع و اختراع معانی و مضامین نو و دلپسند در هر مورد و تصویر جزئیّات و نیروی تخیّل و دقّت در وصف و ایجاد مناظر رائع و ریزه کاری در توصیف طبیعت و اشخاص و احوال و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو در میان کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته است . » و از میان پنج گنجش به قول دکتر عبد الحسین زرّین کوب « هفت پیکر نظامی با آن هفت قصّه ی شگفت انگیز و نفس گیر و پر ماجرا که لعبتان هفت گنبد برای شاه نقل می کنند خیال انگیز ترین و پر رنگ و نگار ترین منظومه از پنج گنج وی به شمار می رود».

ولیکن تمام این توصیف ها از شیوه ی شاعری نظامی اغلب از توجّه به ظاهر شعر وی درک شده است و کمتر کسی از محقّقان و نظامی پژوهان به عمق الفاظ توجّه داشته اند بنابراین شاید برخی از ویژگی های شعری نظامی هنوز چنان که باید در میان محافل ادبی آشکار نشده است . در این رساله به یک مورد از مواردی که در شعر نظامی کمتر بدان توجّه شده است می پردازیم و آن توجّه به گرایش و تعلّق خاطر وی در به کار گیری برخی از واژگان و مضماین با بسامد های زیاد در شعر است ، یعنی ؛ حکیم نظامی به برخی از واژگان و مضامین توجّه ویژه ای داشته و گاه با تکرار برخی واژگان در چندین بیت متوالی در پی ارائه ی اندیشه ای خاص و مضمونی ویژه به خواننده ی شعرش بوده است ، هر چند که در بادی امر خواننده گمان می کند که هدف نظامی از تکرار واژگان به این شکل تنها رعایت صنعت التزام بوده است امّا تنها کمی دقّت کافی است تا خواننده ی خوش ذوق در یابد که نظامی والاتر از آن است که واژگانی خاص را در ابیاتی متوالی تنها برای رعایت صنعتی که بدیعیان آن را التزام می نامند ، به کار ببرد بلکه حقیقت این است که در پس پرده ی تکرار ، نظامی هدف و اندیشه ای والا داشته است .

از میان محقّقان تنها مرحوم یوسفی در چشمه ی روشن آن گونه که از فحوای کلامش پیداست متوجّه گرایش خاصّ نظامی به برخی از واژگان شده است امّا آنگونه که باید به تحلیل آن نپرداخته و در توصیف وارد شدن فرهاد به دربار خسرو می نویسند : « تکیه ی شاعر بر کلمات «کوهکن » و «کوه » در توصیف فرهاد حشمتی خاص به صحنه ی ورود او به درگاه خسرو بخشیده است ».
همچنین در زمستان ۱۳۸۴ مقاله ای به قلم استاد فرزانه جناب آقای دکتر محمّد باقر محسنی در فصلنامه ی ادبیّات فارسی منطقه ی ۲ با عنوان « شکرستان نظامی » به چاپ رسید که این

استاد بزرگوار – که حق استادی بر گردن این حقیر نیز دارند – به این نکته ، یعنی ؛ گرایش نظامی به واژگان خاص توجّه نموده و در باره ی موضوع شکر و کاربرد آن در شعر نظامی مقاله ای به رشته ی تحریر کشیده بودند . ایشان در آنجا می نویسند : «نظامی گاهی آنقدر شهد کلام را می چشد که بر اثر تکرار لفظ شبح گونه ای از صنعت التزام می آفریند که از آن میان می توان لفظ شکر را مثال زد » .
نگارنده بر اساس مطالعات چندین ساله که در شعر نظامی داشته است ، موضوع رساله ی

کارشناسی ارشد خویش را با عنوان « تحلیل واژگان پر بسامد در شعر نظامی » انتخاب نموده و به تحلیل تمامی واژگان پر بسامد در شعر نظامی دست یازیده است تا شاید راهی تازه فرا روی نظامی پژوهان گشوده شود . در مقاله ی حاضر جهت نشان دادن شیوه ی نظامی در به کار گیری واژگان پر بسامد تنها به ذکر و تحلیل واژگان پر بسامد در مخزن الاسرار، خسرو وشیرین و هفت پیکروی اشاره شده است. چرا که این سه اثر گزیده ای از تمامی آثار اوست یعنی مخزن الاسرار نمونه ای عرفانی، خسرو و شیرین نمونه ای بزمی و هفت پیکر نمونه ای بزمی و رزمی از آثار نظامی است. که به حول خدای تعالی به محضر اهل ادب تقدیم خواهد شد .

در ادامه واژگان پر بسامد در مخزن الاسرار نظامی به ترتیب ذکر می شود که با تحلیل هر کدام از واژگان، انسان متوجّه قدرت شاعری و سخنوری حکیم نظامی می شود . به گونه ای که گاه ذهن خواننده ی متفکّر در شعر نظامی را به تحیّر وا می دارد و این همان سحر کلام نظامی است و آنچه که شاید سخنواران مقلّد وی به این قسمت از سخن وی دقّت نکرده اند . نظامی با استفاده ی پر بسامد از واژگان وخاص ، ذهن خوانندگان دقیق و ژرفکاو را به تأمّل و درنگ وا می دارد تا با شتاب

از کنار این واژگان نگذرند و اندکی دقیق به آنها بنگرند تا شاید معانی و مفاهیم مورد نظر وی را – که اینگونه و با به کار بردن واژگان و مضامینی خاص در بسامدی بسیار که از ویژگیها و از هنر های شاعری وی است – در یابند و بدانند که در پس این تکرار ها نوعی تأکید آن هم تأکید بر مسئله ای خاص –که ذهن شاعر را به خود مشغول داشته و نمی تواند از کنار آن به سادگی عبور کند – وجوددارد . اینک تحلیل برخی از واژگان و مضامین پر بسامد در مخزن الاسرار حکیم نظامی .
گنجور گنجه در آغاز مخزن الاسرار آنجا که از معراج نبیّ اکرم (ص) سخن به میان می آورد ، در

شرح و بسط شب معراج و حالت های روحانی وجود پیامبر با به کار بردن واژه هایی خاص با بسامدی بسیار ما را به نکاتی چند در پس واژگان پر بسامدش راهنمایی می کند . به عنوان مثال در چند بیت آغازین معراج وقتی که می گوید :
کرد رها در حرم کاینـــات هفت خط و چار حد و شش جهات
دیده ی اغیار گرانخواب گشت کو سبک از خواب ، عنان تاب گشت
(مخزن الاسرار ،ص ۲۷)
بلا فاصله بعد از این که به گرانخواب شدن دیده ی مردم اشاره می کند محل را برای سخنرانی از به پرواز در آمدن مرغ جان مصطفی (ص) مناسب می بیند و در سه بیت متوالی به مسئله ی خروج مرغ جان از قفس تن پیامبر اشاره می کند که در تکرار واژه ی ” مرغ” بدون شک عمدی در کار است که پس از ذکر ابیات بدان اشاره خواهد شد.
لازم به ذکر است واژه” مرغ” را نظامی با تکرار و تاکید در سه اثر مورد بحث ما، یعنی؛ مخزن الاسرار، هفت پیکر و خسرو و شیرین به کار برده است که در بررسی واژگان پر بسامد هفت پیکر و خسرو و شیرین به آنها اشاره خواهد شد.حکیم می فرمایند :
با قفس قالب از این دامگاه مرغ دلـش رفته به آرامگاه

مرغ پر انداخته یعنی ملک خرقه در انداخته یعنی فلک
مــرغ الهیش قفس پر شده قالبش از قلب سبکتر شده
( مخزن الاسرار ، ص ۲۷)
همچنان که دیده می شود حکیم نظامی در سه بیت ، پشت سر هم واژه ی مرغ را با تأکید خاصّی تکرار می کند که نباید به سادگی از کنار این موضوع گذشت . نخست به نکته ای عرفانی -که اکثر عرفا بدان تأکید داشته اند- و آن همان محبوس بودن مرغ جان است در قفس تن، اشا

ره نموده است، چنان که مولوی نیز بدان اشاره داشته، می گوید :
«من از بـرای مـصلـحت درحـبـس دنیا مانده ام حبس ازکجا من ازکجا؟! مال کرا دزدیده ام درحبس تن غرقم به خون وزاشک چشم هرحرون دامان خون آلود را در خاک می مالیده ام »
و حافظ شیرین سخن در این باره چنین می گوید :
«چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم به روضه ی رضوان که مرغ آن چمنم»
در اکثر کتب عرفانی به محبوس بودن مرغ جان در قفس تن اشاره شده است و برخی در توجیه سماع گفته اند که مرغ جان از اشتیاق رسیدن به جایگاه اصلی اش چنان بی قراری می کند که نا خود آگاه به پرواز در می آید و قفس تن را هم با خود از جا بر میکند و این همان حکمت سماع است .
در بیت بعد با اینکه واژه ی مرغ را دوباره می آورد امّا این بار با ایجازی کامل به عاجر ماندن ملائک از سیر با مرغ جان نبیّ اکرم اشاره می نماید و می گوید که ملائکه از همراهی وی عاجز شدند و « فلک به رسم صوفیان که در حال نشاط و رقص خرقه ی خود را در می اندازند از شوق ، خرقه در انداخت ». در این بیت ناخود آگاه ذهن خواننده ی آگاه متوجّه عاجز ماندن جبرئیل از همراهی پیامبر می شود ، آنگاه که خطاب به پیامبر فرمود : « لَوْ دَنَوْتُ قَدْرَ اَنْمُلَه ٍ لَأَحْتَرَقْت ».
سعدی در بوستان با اشاره به این موضوع می فرماید :
« بدو گفت سالار بیت الحرام که ای حامل وحی برتر خرام
چو در دوستی مخـلصم یافتی عنـــانم ز صحبت چرا تافتی؟
بگفتــا فــراتــر مــجالم نماند بمــاندم کــه نیروی بالم نماند
اگـر یک سـر مـو فراتـر پرم فروغ تــجلّــی بــــسوزد پرم»
نظامی در بیت سوّم باز واژه ی «مرغ» را تکرار می نماید و نیم نگاهی به بیت اوّل – که در آن به عروج قالب جسمانی پیامبر به همراه مرغ جانش اشاره نموده – دارد و با تکرار واژه ی مرغ و قفس پر شدن آن بر این عقیده تأکید دارد که معراج نبیّ اکرم معراجی جسمانی-روحانی بوده نه روحانی صرف و این همان عقیده ی اشاعره است که : «بر خلاف معتزله و شیعه رؤیت خدا را جایز می شمارند . نظامی پیرو اشاعره است ، می گوید پیامبر اکرم در شب معراج خدا را با چشم ظاهر و منزّه از جهت و مکان و مقابله دید».

نظامی درست همین عقیده را در اثر بسیار گرانسنگ خویش، یعنی؛ هفت پیکر تکرار نموده است آن هم با شیوه ای که در میان شاعران تنها مختص به نظامی است و لا غیر و آن همان تکرار واژه یا واژه های مخصوص در ابیات متوالی است جهت تاکید بر مضمونی ویژه که ذهن کنجکاو و دورپرواز وی را به خود مشغول ساخته است، آری نظامی در کتاب هفت پیکر در بخش معراج نبی اکرم وقتی به آنجا می رسد که پیامبر عرش نورانی را هم در می نوردد و آنگاه گامی از خود فراتر می نهد و خدا را به چشم سر می بیند، یعنی؛ آنجا که حکیم می فرماید:

گامی از بود خود فراتر شد تا خدا دیدنش میسّر شد
(هفت پیکر- ص ۲۶)
بلا فاصله برای تاکید بر اینکه پیامبر (ص) در شب معراج خدا را منزّه از جهت و مکان دید، با شیوه ی خاص خویش مدام واژه ی “جهت” را تکرار می کند تا این مساله در ذهن خواننده جای گیر تر گشته، سخن حکیم بهتر و آشکار تر بر کرسی قبول نشیند. به همین خاطر می فرماید:
دیده بر یک جهت نکرد مقام کز چپ و راست می شنید سلام
زیر و بالا و پیش و پس چپ و راست یک جهت گشت و شش جهت برخاست
شش جهت چون زبانه تیز کند؟ هم جهان هم جهت گریز کند
بی جهت با جهت ندارد کار زین جهت بی جهت شد آن پرگار
تانظر بر جهت نقاب نبست دل ز تشویش و اضطراب نرست
جهت از دیده چون نهان باشد؟ دیدن بی جهت چنان باشد
(هفت پیکر- ص ۲۶)
پر واضح است که نظامی در تکرار واژه ی”جهت” قصد و عمدی داشته و آن همان تاکید بر این مساله است که پیامبر با چشم سر و منزّه از جهت و مکان خدا را دید، به همین خاطر نظامی پس از اینکه در شش بیت متوالی با تکرار واژه ی” جهت” بر این امر و نحوه دیدار بی جهت پافشاری می کند به آن هم راضی نشده در دو بیت بعد برای اینکه مطلب کاملاً پخته و پرداخته گردد و هیچ جای سؤالی نماند می فرماید:
از نبی نفس نبود آن جا همه حق بود و کس نبود آنجا
همگی را جهت کجا سنجد در احاطت جهت کجا گنجد؟
این نوع دیدار در ذهن خواننده ادبی، داستان سیمرغ عطّار را در منطق الطّیر فرا یاد می آورد که آنجا هم سی مرغ را یافته به حریم امن سیمرغ، سیمرغ را که که محیط بر همه چیز بود بعینه مشاهده کردند و به نظر نگارنده آوردن آن ابیات خالی از فایده نیست. عطّار فرماید:
” هم ز عکس روی سیمرغ جهان چهره سیمرغ دیدند آن زمان

چون نگه کردند این سی مرغ زود بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود
در نحیّر جمله سرگردان شدند می ندانستند این یا آن شدند
خویش را دیدند سیمرغ تمام بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه بود خود سیمرغ در آن جایگاه

ور بسوی خویش کردندی نظر بود این سیمرغ، ایشان آن دگر
در نظر درهر دو کردندی بهم هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم”
نظامی در بیان عروج نبیّ اکرم (ص) وقتی سخن را به آنجا می رساند که مقام رؤیت و اتّحاد عاشق و معشوق است می فرماید :
پرده در انداخته دست وصــــال از در تــعظیــــم ســرای جـــــلال
پای شـدآمــد بــه ســر انـداخته جـــان بــه تـمــاشــــا نظر انداخته
رفت ولی زحمت پایی نداشت جست ولی رخصت جایی نداشت
چون سخن از خود به در آمد تمام تا سخنش یافت قبول سلام
( مخزن الاسرار ، ص۳۱)
و درست در همین جاست که بار دیگر گنجور گنجه مرغ طبعش به جولان آمده و با تکرار واژه ی «دید » با متعلّقات آن و با تأکید بر مضمون رؤیت قصد آن دارد که عقیده ی خویش را که همانا دیدن پیامبر خدا را با چشم سر است تأکید نماید . به همین خاطر با قدرت خلّاقیّت و هنر شاعری خویش در واژه ی «دید» چنان ژرف کاوی می کند که خواننده نا خودآگاه تسلیم محض کلامش می شود و این اکسیری است که در شعر هر کسی نیست و سحری است که تنها در شعر نظامی وجود دارد و جان های شیفتگان شعرش را مسحور و شیفته ی خویش می کند. بهتر آن است کار- برد واژه ی «دید» را با بسامد زیاد از قول صاحب مخزن بیان کنیم :
آیـــت نـــوری کـه زوالش نبود دید بــه چشمی که خیالش نبود

دیدن او بی غرض و جوهر است کز عرض و جوهر از آن سو ترست
مطلق از آنجا که پسندیدنی ست دید خدا را و خدا دیـدنی ست
دیدنش از دیده نــبــایــد نهفت کوری آن کـس کــه بدیده نگفت
دیـــد پـیـمبر نه به چشمی دگر بلکه بدین چشم سر ، این چشم سر
دیــدن آن پـــرده مـکانی نبود رفتـــن آن راه زمـــــانی نـبـــــود
(مخزن الاسرار، ص ۳۱)
اگر درست دقّت شود دیده می شود که فعل «دید» با متعلّقاتی از قبیل دیدن ، دیدنی ، دیده و حتّی پسندیدنی به خوبی جلوه گری می کند و نا گفته پیداست که نظامی می توانست همچون شعرای دیگر در یک بیت بگوید که پیامبر ، خدا را دید آن هم با چشم سر ولی این کار را نکرده بلکه در شش بیت پشت سر هم بر واژه ی «دید» تأکید نموده است . شاید بعضی گمان برند که این تکرار از باب رعایت صنعت التزام است امّا بی هیچ تردید یک خواننده ی نظامی ش

ناس و دقیق می داند که نظامی از لحاظ جایگاه شاعری بسی بالاتر از آن است که تنها به خاطر رعایت صنعتی که بدیعیان آن را التزام می نامند دست به چنین کاری زند امّا حقیقت این است که در پس این مضامین و واژگان پر بسامد اندیشه ای نهفته است و در این میان اگر التزامی هم باشد نه التزام ظاهری، که نوعی التزام معنایی است چرا که مقصود نظامی از تکرار واژه ی «دید» و متعلّقاتش تأکید بر مسئله- ی رؤیت است و بس . آن هم رؤیتی که نظامی بدین گونه آن را توصیف می کند :
هر که در آن پرده نظر گاه یافت از جهت بی جهتی راه یافت
(مخزن الاسرار ، ص ۳۱)

خالی از لطف نیست اگر به این نکته اشاره نمائیم که نظامی در هفت پیکر نیز در بخش معراج نبی اکرم با تکرار واژه “دید” به شکل های مختلف بر این عقیده خویش که پیامبر در شب معراج خداوند را به چشم سر دید آن هم منزّه ازجهت و مکان پافشاری نموده، فرماید:
چون حجاب هزار نور درید دیده در تور بی حجاب رسید

گامی از بود خود فراتر شد تا خدا دیدنش میسّر شد
دید معبود خویش را به درست دیده از هر چه (غیر) بود پشت
دیده بر یک جهت نکرد مقام کز چپ و راست می شنید سلام (کلام)
(هفت پیکر- ص ۲۶)
در ادامه ی بررسی و تحلیل واژگان و مضامین پر بسامد در مخزن الاسرار به نعت اوّل نظامی می رسیم ، آنجا که در توصیف پیامبر اکرم سنگ تمام می گذارد و بار دیگر قدرت شاعری خود را به رخ همگان می کشد و با لحن و روشی که خاصّ اوست در پانزده بیت متوالی در نهایت استادی گاه واژه های «گوهر» و «سنگ» و گاه هر دو یعنی «سنگ و گوهر» را یکجا ، با تأکیدی خاص و بسامدی زیاد به کار می برد . جالب اینجاست که وقتی بر روی گوهر و سنگ ت

أکید می کند از روی عمد و به زیبایی هرچه تمام تر واژه ی «دندان» را نیز به میان می آورد و با استفاده از هنر ویژه ی خود در تکرار واژگان مخصوص ، مضامینی خاص را به سمع نظر خواننده ی شعرش می رساند ، مضامینی که بر گرفته از اندیشه ی بارور اوست و چه نیکو سروده است :
سـنبــل او سنبــلـه ی روز تــــاب گــوهــــر او لـعـــل گـــر آفتاب
خنده ی خوش زان نزدی شکّرش تــا نـبـرد آب صــدف گــوهرش

گوهــر او چون دل سنگی نخست سنگ چرا گوهر او را شکــــست
کرد جدا سنگ مـــلامتـــگــرش گوهری از رهگذر گــوهـــــرش
یافت فراخی گهر از درج تنـــگ نیست عجب زادن گوهر ز سنگ
آری از آنجا که دل سنــگ بـود خشکی سوداش در آهنـــگ بود
کی شدی این سنگ مفرّح گزای گر نشدی در شکن و لـعــل سای
سیم دیت بـــود مـگـــر سنگ را کامد و خست آن دهن تنــگ را

هر گهری کز دهن سنگ خاست با لبش از جمله ی دندان بهـاست
گوهرسنگین که زمین کان اوست کی دیت گوهر دنـــدان اوســت

فتح به دنــدان دیـتش جان کُنان از بن دندان شده دنــدان کُــنـان
چون دهن از سنگ به خونابه شست نام کرم کـــرد به خود بر درست
از بن دنـدان سـر دنــدان گرفت داد به شکرانه ، کــم آن گــرفت
زآرزوی داشته دنــدان گذاشت کز دو جهان هیچ به دندان نداشت;
خنجر او ســاخته دنــدان نـثــار خوش نبود خنجر دندانه دار
(مخزن الاسرار، ص ۳۴)
نظامی در ابیات بالا با تکرار واژگان «گوهر» ، «سنگ» و «دندان» مضامینی ساخته که هر کدام را دفتری باید تا شرح نمود امّا این همان هنر ویژه ی نظامی است که در نهایت ایجاز با تکرار مدام سه واژه ی مذکور تیر اندیشه را به هدف نشانده و به قول خواجه حافظ «در سفته»

است . نظامی در ابیات بالا به روابط طبیعی زیر و عقاید ایرانیان در باره ی اجرام زمینی اشاره نموده است که عبارتند از :
۱- رابطه ی لعل و گوهر.
۲- رابطه ی صدف و گوهر دندان، یعنی؛ توجّه به شباهت ظاهری دندان به صدف و گوهر که گویا برای اوّلین بار آدم الشّعرای شعر فارسی ، رودکی سمرقندی این تشبیه را در

شعر خویش به کار برده است آنجا که می فرماید :
« مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود نبــود دنــدان ، لا بــل چراغ تابان بود
سپیــد ســیم زده بــود و درّ و مرجان بود ستاره ی سحری بود و قطره باران بود»
۳- متوجّه ساختن خواننده به گوهر ذات نبیّ اکرم (ص) که آن چنان والا بود که هیچ سنگین دلی را هم نیازرده بود و با دشمنانش هم ملایم و نرم رفتار می نمود و در ست همین جاست که ناگاه نظامی به جریان جنگ احد گریزی می زند و می گوید : «چرا سنگ ملامت گر در جنگ احد گوهر دندان او را شکست و یک گوهر دندان را از رهگذر گوهر ذاتش دور کرد».
۴- از شکستن گوهر دندان پیامبر و خارج شدنش از درج تنگ دهان به خارج شدن لعل و گوهر از سنگ اشاره می کند و این همان باور قدیمی است که قدما می پنداشتند که آفتاب در تشکیل لعل مؤثّر است حال آنکه گوهر وجود پیامبر خود آفتاب را به وجود آورده . حافظ چه زیبا این مضمون را پرورده است که :
«گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود و لیک به خون جگر شود»
و حکیم سنائی فرماید :
« سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن».
درست همین جاست که نظامی به ساختن داروی مفرّح از یاقوت و در اشاره کرده، و می گوید ، سنگ بدان خاطر به گوهر دندان پیامبر خورد که هم سنگین دل بود و هم سودا داشت و خواست خود را به مفرّح دندان پیامبر رساند و آرام یابد . جالب اینجاست که نظام

ی فتح در جنگ احد را هم دیه ی شکستن دندان پیامبر می داند و درست همین جاست که نظامی از یک حادثه ی تاریخی با استفاده از تکرار سه واژه ی «گوهر» ، «دندان» و «سنگ » به نتیجه ای بسیار عمیق- که حاکی از اندوخته ها و آموخته های عرفانی اوست- رسیده ، می گوید ، پیامبر بدان سبب دندان شکسته را دور انداخت تا نشان دهد که دندان آرزویهای بشری را از وجود خویش بر کنده و دور انداخته است . اگر خواننده ی گرامی در این مضامین با این بسامد واژگانی دقّت نماید به طور قطع با نظر راقم این سطور موافق خواهد بود که این تکرار

واژگان با آن همه مضامین و معانی به هم پیوسته خالی از حکمت نیست و این کار ، یعنی ؛ بیان این همه مضمون در نهایت اختصار و ایجاز کامل و تنها با استفاده از تکرار سه واژ

ه و بدون اعنات تنها از دست نظامی بر می آید و بس .
لازم به ذکر است که واژه های گوهر و سنگ از واژگان پر بسامد شعر نظامی است و نظامی از این دو واژه به همراه چند واژه ی دیگر مربوط به این دو مضامین بسیار زیبا و بدیعی خلق نموده است و این دو واژه در هفت پیکر در صفحات ۶۶،۲۴۰، ۲۷۸و ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷و ۲۹۶ باتکرار و بسامد زیاد جهت تاکید بر مضامین مورد علاقه ی نظامی به کار رفته اند. همچنین در اثر جاویدان حکیم، یعنی؛ خسرو و شیرین هم این نوع تکرار و تاکید مشخّص است که در توضیح واژگان پربسامد هفت پیکر و خسرو و شیرین به شرح و توضیح و تحلیل آنها خواهیم پرداخت.
در نعت دوّم نظامی به خاطر اینکه نبیّ اکرم را یگانه گنج عالم بشریت معرفی کند در سه بیت متوالی «گنج» را به زیبایی هر چه تمام تر تکرار می کند و مضامین زیر را خلق می کند و بر آن تأکید دارد :
۱- وجود نبیّ اکرم (ص) گنج است .
۲- گنج وجود پیامبر را ویرانه ای به نام فقر می زیبد و آن هم اشاره به سخن پیام

بر دارد که فرمودند « الفَقرُ فَخری و بِه اَفتَخِرُ » .
و تلویحاً به رابطه ی گنج و ویرانه اشاره دارد چرا که قدما جایگاه گنج را ویرانه ها می پنداشتند ، به همین خاطر صائب تبریزی گوید :
«بر سر گنج است پای من چو دیوار یتیم می شود معمور صائب هرکه گردد بانیم»
۳- از آنجا که گنج وجود پیامبر را پس از مرگ به خاک سپردند نتیجه ای شاعرانه

گرفته ، می گوید که از آن زمان به بعد و بدان خاطر است که گنج ها را در زیر خاک پنهان می کنند و چه زیبا سروده است آن یگانه گنجور گنجه :
ای دو جهان زیر زمین از چه ای ؟ گنج نه ای خاکنشین از چه ای ؟
تا تو به خاک اندری ای گنج پاک شرط بود گنج سپردن به خاک
گنج تو را فقر تو ویــــــــرانه بس شمع تو را ظلّ تو پروانه بس
(مخزن الاسرار ،ص ۳۷)

در صفحه ی ۱۸۱ کتاب مخزن الاسرار نظامی در پایان داستان هارون با حلّاق نیز واژه ی” گنج” را با بسامد زیاد به کار می برد و در پنج بیت متوالی این واژه را با تاکید خاصی تکرار می کند که در این تکرار- که الحق باید گفت تنها ویژه نظامی است و بس- قصد و عمدی در کار است. برای توضیح بیشتر باید گفت که در این جریان هارون به گرمابه می رود و حلّاق گرمابه از آنجا که پای بر گنج است سخنانی مهمل و یاوه و خارج از حدّ و اندازه خویش می گوید تا جایی که پا از گلیم بندگی بیرون نهاده، خطاب به- خلیفه که هارون باشد- می گوید:
کای شده آگاه زاستادی ام خاص کن امروز به دامادی ام
خطب تزویج پراکنده کن دفتر خود نامزد بنده کن
(مخزن الاسرار- ص ۱۸۰)
تا اینکه خلیفه چندین بار وی را امتحان کرده، به این نتیجه می رسد که:
روز دگر نیکترش آزمود بر درم قلب همان سکّه بود
تجربتش کرد چنین چند بار قاعد مرد نگشت از قرار
(مخزن الاسرار- ص ۱۸۰)
تا اینکه خلیفه این مشکل را به پیش دستور خویش برده، از او طلب حل مشکل می کند و وزیر در پاسخ می گوید:

گفت وزیر ایمنی از رای او برسر گنج است مگر پای او
چون که رسد بر سرت آن ساده مرد گو ز قدمگاه نخستین بگرد
گر بچخد گردن گرّا بزن ور نه قدمگاه نخستین بکن
(مخزن الاسرار- ص ۱۸۰)

هارون چنین می کند و می بیند که:
چون قدم از منزل اوّل برید گون حلّاق دگر گونه دید
کم سخنی دید دهن دوخته چشم و زبانی ادب آموخته
(مخزن الاسرار- ص۱۸۱)
امّا درست در همین جاست که نظامی قدرت خویش را در بکارگیری از واژه ی “گنج” بکار می گیرد و در طیّ پنج بیت متوالی با تکرار به عمد واژه ی “گنج” داد سخن را می دهد. آنجا که می فرماید:
تا قدمش بر سر گنجینه بود صورت شاهیش در آئینه بود
چون قدم از گنج تهی ساز کرد کلب حلّاقی خود باز کرد
زود قدمگاهش بشکافتند گنج به زیر قدمش یافتند
هر که قدم بر سر گنجی نهاد چون به سخن آمد گنجی گشاد
گنج نظامی که طلسم افکن است سین صافی و دل روشن است
(مخزن الاسرار- ص ۱۸۱)
نظامی از تکرار واژه ی گنج با بسامد زیاد و در پنج بیت متوالی اهداف زیر را دنبال می کند:
۱- انسان نباید قدم از حدّ خویش فراتر نهد و به آنچه که از آن او نیست غرّه شود حتّی اگر ملازم گنج باشد البتّه گنجی که از آن اوست.
۲- نظامی وار باید گنجینه ی دل صاف و روشن داشت نه اینکه گنجینه ای از زر و سیم دنیا. شاید نظامی از آنجا که گنجینه ای از دل صاف و روشن دارد خویشتن را پر قیمت و پای بر گنج تعریف نموده، فرماید:

آدمی ام رفع ملک می کنم دعوی از آن سوی فلک می کنم
قیمتم از قامتم افزون تر است دورم از این دایره بیرون تر است
آب نه و بحر شکوهی کنم جغد نه و گنج پژوهی کنم
چون فلکم بر سر گنج است پای لاجرمم سخت بلند است جای
(مخزن الاسرار- ص ۱۷۹)
ضمناً یاد آور می شوم که نظامی واژه ی گنج را در هفت پیکر هم با بسامد

و تکرار به کار برده است از جمله در صفحات ۲۲۶و ۳۲۵ که در تحلیل واژگان پربسامد هفت پیکر بدان خواهیم پرداخت.

اندکی بعد در نعت چهارم نظامی خطاب به نبیّ اکرم (ص) می فرماید :
اوّل بیت ارچه به نام تو بــست نام تو چون قافیه آخر نشست
این ده ویران چو اشارت رسید از تــو آدم به عمارت رسید
(مخزن الاسرار ، ص۴۰)
در سه بیت بعد پیاپی پس از آنکه نیم نگاهی به توبه ی حضرت آدم می کند ، توبه ی وی را گلشکری خوشگوار می نامند و بعد خطاب به پیامبر می گوید : «توبه ی دل آدم در چمن وجود، بوی هستی توست که در سرشت وی مخمّر بود».
امّا در پس این تکرار و مضمون آفرینی اگر دقّت شود یک نکته ی ظریف نهفته است که نگارنده سراغ ندارم کسی را که از این نظر به تکرار واژگان و مضامین پر بسامد در شعر

نظامی بنگرد و این نکات و اندیشه ای را که در پس پرده ی تکرار هاست، بکاود امّا آن نکته ی ظریف این است که نظامی چون توبه را گلشکر و شیرین و لذیذ خوانده است با تکرار واژه ی «گلشکر» حلاوت توبه را در ذهن خواننده مؤکّد و مکرّر می سازد ، البتّه نظامی در جایی دیگر از مخزن الاسرار به جریان حضرت آدم به صورت مفصّل و با تکرار واژه ی «گندم» پرداخته است که در جای خویش به تحلیل آن خواهیم پرداخت و اینجا از ذکر آن صرف نظر کرده، تنها به واژه ی «گلشکر» می پردازیم. آنجا که می فرماید :

آدم از آن دانــه که شد هیضه دار تــوبه شــدش گـلشکر خوشگوار
توبه ی دل در چمنش بوی توست گلشکرش خاک سر کوی توست
دل ز تو چون گـلشکر توبه خورد گلـشکــــر از گلشکری توبه کرد
(مخزن الاسرار ، ص ۴۰)
خاطر خطیر نظامی با واژه شکر و ترکیبات مختلف آن مضامین ویژه ای خلق کرده و شکر از جمله واژگانی است که بسیار پربسامد در آثار نظامی ظاهر شده است.تا جایی که جناب آقای محمّد باقر محسنی- که حق استادی بر گردن این حقیر نیز دارند- در مقاله ی گرانسنگ خویش با عنوان “شکرستان نظامی” می فرماید که:”نظامی شیرین سخن که از بلبلان راستین عرش سخنوری است و هیچ شباهتی به دیگران ندارد، با شکرین الفاظ دلنشین و با نمکین ترکیبات روح نواز، شیرین ترین حق لفظ شکر را ادا کرده و به زیباترین وجهی آن را آذین بسته است و در دل چسب ترین لباس خود نمایی بر دامان ادب فارسی جلوه گر ساخته است.”
البتّه درموارد زیادی نظامی واژه ی شکر را با ترکیبات متفاوت با تاکید و تکرار به کار برده است و از پر بسامد ترین واژه های اشعار نظامی است که به تمامی آن ترکیبات در تحلیل واژگان پر بسامد کتاب خسرو و شیرین خواهیم پرداخت و در اینجا تنها به تحلیل موردی که در مخزن الاسرار آمده می پردازیم و ما بقی را به تحلیل واژگان پر بسامد در هفت پیکر و خسرو وشیرین حوالت می کنیم تا اینکه از دوباره گویی موارد پرهیز کنیم.
نظامی در خلوت دوّم از مخزن الاسرار در شرح عشرت شبانه آنجا که به محفلی دور از اغیار پا نهاده، محفلی که بساط عیش، از ساقی و مطرب و می جمله مهیّاست، با تکرار واژه ی “شکر” به زیبایی هر چه تمامتر به موارد زیر اشاره می کند:

۱- عود را به شکر آلوده و می سوزاندند چرا که عود بدون شکر استعداد سوختن ندارد ولی در محفلی که نظامی بوده “عود چون عاشق سوخته شدن بود، خودش شکر ایجاد می کرد و شکر عود را می سوخت.”
۲- اشاره به رسم قدیمی که در عروسی ها بر سر عروس شکر نثار می کرده اند، حافظ گوید:
“بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو ز گنج خان دل می کشم به مخزن چشم”
۳- ارتباط شکر و دهان که بارها در شعر نظامی به ویژه در خسرو و شیرین به آن اشاره شده است.
۴- ارتباط شکر و بادام که همان دهان و چشم است.
بهتر است موارد ذکر شده را از شعر نظامی جویا شویم:
در طبق مجمر مجلس فروز عود، شکر ساز و شکر عود سوز
شیشه ز کلّاب شکر می فشاند شمع به دستار چه زر می فشاند
از پی نقلان می هی بوسه خیز چشم و دهان شکّر و بادام ریز
شکّر و بادام به هم نکته ساز زهره و مرّیخ به هم عشقباز
(مخزن الاسرار- ص ۷۵)

و در صفحه ۷۶، یعنی؛ خلوت اوّل- که در مورد پرورش دل است- واژه ی شکر را نیز دیگر بار در معرض دید عاشقان شعر شیرینش نهاده که در این جا به علّت پرهیز از تکرار مضامین از ذکر آن پرهیز نموده، باقی سخن در باب شکر و ترکیبات ساخته شده از آن را در بخش تحلیل واژه ی شکر در خسرو و شیرین پی خواهیم گرفت و در این مجال باید به قول مولانا، عنان اختیار به دست صبر سپرد.آنجا که گوید:

“گر سخن خواهی که گویی چون شکر صبر کن از حرص و این حلوا مخور”
بعد از اشاره به این موضوع بلافاصله نظامی مسابقه ای ذهنی در میان انبیّا برپا می کنند که قهرمان واقعی در آن پیامبر اکرم(ص) است که گوی سبقت از همه می رباید و چه زیبا فرموده است :

گـوی قـبولــی ز ازل ســـاختنـد در صـف مـیـدان دل انــداحتــند
آدم نـو زخـمـه در آمـــد به پیش تا برد آن گوی به چوگان خویش
بارگی اش چون عقب خوشه رفت گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت
(مخزن الاسرار ، ص ۴۰)
و در جای دیگر از مخزن الاسرار با استفاده از دو واژه ی «گوی» و «چوگان» مضمونی دیگر را پدید می آورد و آن همانا شرح و بسط نحوه ی مراقبه ی خودش است که در حالت مراقبه سر بر روی زانو گذاشته ، گوی صفت می نشست . لذا می فرماید :
من سوی دل رفته و جان سوی لب نیمه ی عمرم شده تـا نیمشب
بــر در مــقصوره ی روحـانی ام گوی شده قامت چـوگانی ام
گوی به دست آمده چوگان من دامن من گـشتــه گریبـان من
پــای ز ســر ســاخته و ســر ز پای گوی صفت گشته و چوگان نمای
کار من از دست و من از خود شده صد ز یکی دیده یکی صد شده
(مخزنالاسرار ، ص۶۳)
خاقانی نیز در شعر خویش حالت مراقبه را اینگونه بیان کرده است :
«نثار اشک من هر دم شکر ریزیست ، پنهانی که همّت را زناشوییست از زانو و پیشانی»
مولانا هم که خود اهل مراقبه بود و در طول عمرش مدام در حال ریاضت نفس، با استفاده از واژه های گوی و چوگان خطاب به ما انسانها گوید:
” نفس از بس مدحها فرعون شد کُن دَلیلَ النفس هوناً لا تَسُد
تا توانی بنده شو سلطان مباش زخم کش چون گوی شو چوگان مباش”

مرحوم بدیع الزمان فروزانفر در جلد دوّم از شرح شریف در توضیح مراقبه فرمایند: ” صوفیان در حال مراقبه زانوها را به دل می چسباندند و سر خود را بر سر زانو می نهاده و خاموش بوده اند”
نظامی در جای دیگر از مخزن الاسرار نحوه ی نشستن زاهدان در حال مراقبه را به حلقه تعبیر کرده و با تکرار واژه ی حلقه در واقع قصد تبیین شیوه ی مراقبه را دارد، آنجا که فرماید:
چون سر زانو قدم دل کند در دو جهان دست حمایل کند
آید فرقش به سلام قدم حلقه صفت پای و سر آرد به هم
در خم آن حلقه که چستش کند جان شکند باز درستش کند
گاهی از آن حلق زانو قرار حلقه نهد گوش فلک را هزار

(مخزن الاسرار- صص ۵۴ و ۵۵)
و سر انجام بعد از تبیین حالت مراقبه با تکرار واژه ی حلقه به این نتیجه می رسد که “هر شاعری که این گونه پیکر نگار شعر شد و از طبع خود با مراقبه و مکاشفه سخن گفت بر سخن او در آویزکه سخن پرور است.” لذا فرماید:
هر که نگارند این پیکر اوست بر سخنش زن که سخن پرور اوست
مشتری سحر سخن خوانمش زهره هاروت شکن دانمش
(مخزن الاسرار- ص ۵۵)

واژه ی “خاک”
از واژگانی که نظامی با تأکید بر آن ،دعای تأبید را- که اغلب در قصیده ها می آورند – بسیار زیبا در شعر خویش و در حقّ نبیّ اکرم (ص) می آورد ، واژه ی «عدم» است که در سه بیت پشت سر هم می آورد که به خاطر تنگی مجال از ذکر آن ابیات در می گذریم و به سراغ مضمون و واژه ای دیگر می رویم یعنی واژه ی «خاک» . نظامی با دقّتی خاص که سزاوار ذهن خلّاق اوست به واژه ی «خاک» می نگرد . او در پنج بیت متوالی واژه ی «خاک» را تکرار می کند و در پس این تکرار از روی یقین می گویم، که اصلا توجّهی به التزام بدان نوع که بدیعیان گفته اند ندارد و تنها می خواهد با تکرار این واژه این مضمون را در ذهن خواننده جایگیر نماید که، اگر او به جایگاهی رسیده است ، به خاطر آن است که خود را خاکسار نبیّ اکرم می داند و خاک راه او گشته تا اینکه خاک پایش برای سروران غالیه ی سر گردد والحق هم اینچنین است که نظامی فرموده ، چرا که تمامی بزرگان قبل از هر چیز خاکساران بزرگی بوده اند به ویژه بر در حضرت حیّ لا یموت و پیامبرش. نظامی خاکساری خویش را با تکرار واژه ی «خاک» – که از جمله پر بسامد ترین واژه های شعروی است- اینگونه بیان می کند:
تــازه تـــریــن صــبــح نــجاتـــی مرا خاک تو ام کاب حیــاتــی مـــرا
خاک تو خود روضه ی جان من است روضه ی تو جان جهـان من است
خــاک تــو در چشــم نظامی کــشم غــاشیــه بــر دوش غـلامی کشم
بر ســر آن روضه ی چون جان پاک خیزم چون باد و نشینم چو خاک

تا چو ســــران غــالـیــه ی تـر کنند خاک مرا غالیه ی سر کنند
(مخزن الاسرار- ۴۳)
واژه ی “خاک” از جمله واژگان پر بسامد شعر نظامی است و درهفت پیکر و خسرو و شیرین نیز از واژگان مورد اهمیّت شعر او محسوب می شود. نظامی به واژه ی خاک نظر ویژه ای دارد و از ذکر آن در جای جای مخزن الاسرار افکار و ایده های خویش را به طرزی زیبا- که الحق طرز نو یا شیوه ی غریب باید نامید- بیان می دارد. در مقالت سوم در باب حوادث عالم خطاب به خواجه ی- دامن کشان که آدم یا بشر نوعی است – فرماید:
خاک همان خصم قوی گردن است چرخ همان ظالم گردن زن است
صحبت گیتی که تمنّا کند با که وفا کرد که با ما کند؟
خاک شد آن کس که براین خاک زیست خاک چه داند که در این خاک چیست؟
(مخزن الاسرار- ص؟)

وی در مقالت نهم در باب ترک مئونات دنیوی خطاب به انسان فریفته به ظواهر دنیوی گوید:
ما که ز صاحب خبران دلیم گوهری ایم ار چه ز کان گلیم
زامدنی آمده ما را اثر وز شدنیها شده صاحب نظر
خوانده به جان ریز اندیشناک ابجد نُه مکتب از این لوح خاک
کس نه بدین داغ تو بودی و من نوبر این باغ تو بودی و من
خاک تو آن روز که می بختند از پی معجون دل آمیختند
خاک تو آمیخته رنجهاست در دل این خاک بسی گنجهاست
قیمت این خاک به واجب شناس خاکسپاسی بکن ای نا سپاس
(مخزن الاسرار- ص ۱۲۸)
و در مقالت دهم- که در نمودار آخر زمان سروده است- با بهره گیری کامل از واژه ی “خاک” اینچنین داد سخن می دهد که:
خاک در چرخ برین می زند چرخ کمین بسته کمین می زند;
چرخ به زیر آید و یکتا شود چرخ زنان خاک به بالا شود;
هم فلک از شغل تو ساکن شود هم ز می از فکر تو ایمن شود
شرم گرفت انجم و افلاک را چند پرستند کفی خاک را
مار صفت شد فلک حلقه وار خاک خورد مار سرانجام کار

ای جگر خاک به خون از شما کیست در این خاک برون از شما؟
خاک در این خنبر غم چراست رنگ خمش ازرق ماتم چراست؟
(مخزن الاسرار- صص ۱۳۲و ۱۳۳)
بی شک این همه تکرار، بی هدف و بی منظور نیست و نمی توان گفت که تنها به خاطر رعایت صنعت التزام بوده است، بلکه چنان که قبلاً اشاره کردیم نظامی را مرتبه بسی بالاتر از آن است که بخواهد به خاطر رعایت یک صنعت بدیعی مثل التزام خود را به زحمت اندازد و

واژه ای را مدام تکرار کند، بلکه در استفاده ازواژه ی خاک با بسامد زیاد موارد زیر در ذهن نظامی موج می زد:
۱- آدمی زاده ی خاک است و سرانجام به خاک بر می گردد.
۲- خاک از نظر خلقت در مرتبه ی اسفل است به همین خاطر فرموده: “خاک چه داند که در این خاک چیست؟ “
۳- اشاره به بیخته شدن گل آدم توسط خداوند، یعنی؛ توجه به حدیث قدسی: “خمَّرتُ طینَتهَ آدَم بِیَدی اَربَعینَ صَباحَاً”
۴- توجه به این نکته که دل آدم آینه ی تمام نمای جمال الهی است، مخزن و خزینه ی گنج اسرار الهی و تعبیه شده در تن خاکی آدمی است. در این باره در مرصاد العباد چنین آمده است:
” چون کار دل به این کمال رسید، گوهری بود در خزان غیب که آن را از نظر خازنان نهان داشته بود و خزانه داری آن به خداوندی خویش کرده، فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الّا حضرت ما یا دل آدم. آن چه بود؟ گوهر محبّت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت ،عرضه داشته، هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته، خزانگی آن را دل آدم لایق بود. ”
۵-اشاره به عروج روح آدمی به عالم ارواح در آخر زمان با توجه به تصویر بالا رفتن گرد و غبار در هوا، مولانا نیز با توجّه به این چنین تصویری در مثنوی نتیجه ای دیگر گرفته، فرماید:
“خاک همچون آلتی در دست باد باد را دان عالی و عالی نژاد
چشم خاک را به خاکی افتد نظر باد بین چشمی بود نوعی دگر”
۶-توجّه به مقام رفیع انسان و اشرف مخلوقات بودن او، هر چند که ساخته شده از خاک است، به همین خاطر فرموده:
شرم گرفت انجم و افلاک را چند پرستند کفی خاک را
(مخزن الاسرار- ص ۱۳۲)
۷- توجّه به باوری قدیمی که” گویند چون مار پیر شد و از حرکت و صید باز ماند به خوردن خاک قناعت کند”
۸- توجّه به اینکه جگر خاک از دست انسانها خون است، شاید به خاطر خونریزی های انسانها در روی کره ی خاکی و معلوم است که نیم نگاهی به گفته ی فرشتگان دارد که خطاب به خدا فرمودند: در “و یَفسُکُ الدُّعاءَ”

این است هنر نظامی در بکارگیری واژگان با بسامدی زیاد، و چنانچه از تکرار واژه ی “خاک” از گنجینه محفوظات خویش مضامین یاد شده را بر بیاض کاغذ کشیده است. لازم به ذکر است که نظامی از واژه ی “خاک” با بسامد زیاد در هفت پیکر هم بهره جسته است که ادام تحلیل واژه ی “خاک” را در تحلیل واژگان پر بسامد هفت پیکر پی خواهیم گرفت.

واژه ی “آینه”
از واژگان بسیار پر بسامد در آثار نظامی به ویژه در سه اثر مورد مطالعه ی ما، یعنی؛ مخزن الاسرار، خسرو و شیرین و هفت پیکر، واژه ی آینه است. آینه به خاطر ویژگی های خاصّی که دارد مورد توجّه تمامی شاعران در روزگاران مختلف بوده است. ولی در این میان حکیم نظامی از آنجا که از آبشخورهای عرفانی نیز مایه گرفته است و زاهدی به تمام معنا محسوب می شود از آینه بهره برداری های خاصّ خویش را نموده است و در موارد مختلف با تکرار واژه ی آینه به مضامین خاصّی- که ذهن وی را به خود مشغول ساخته اند- اشاره نموده است. وی در مخزن الاسرار در مدح ملک فخرالدّین بهرام شاه بن داوود بعد از آنکه خویشتن را چون گره نقطه شهر بند دایره ی دهربند می نامد بلافاصله خویشتن را عرشی خاک نشینی معرفی می کند که پای صورتش در خاک و دست معنی و مضمونش در افلاک است و مناسب با این مقام همانا پرداختن به آینه دل است که نظامی نیز که از ادب آموختگان مکتب زانو، یعنی؛ مراقبه است از این آینه، یعنی؛ آینه دل به خوبی یاد می کند و طی سه بیت متوالی به بهره مندی خویش از آینه دل- که به قول حافظ جام جهان نما ست- آنجا که فرماید:
” سال ها دل طلب جام جم از ماهی کرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می کرد”
اشاره نموده، فرماید:
فرق به زیر قدم انداختم وز سر زانو قدمی ساختم
گشته ز بس روشنی روی من آینه دل سر زانوی من
من که به این آینه پرداختم آینه دیده در انداختم

تا ز کدام آینه تابی رسد یا ز کدام آتشم آبی رسد
(مخزن الاسرار- صص ۴۳ و ۴۴)
اگر درست دقّت شود هدف نظامی از تکرار آینه توجه به آینه ی دل است و ترغیب انسان ها به پرداختن به آیئنه دل و صاف نمودن آن، چنان که صاحب مثنوی معنوی، مولانا جلال الدّین محمّد بلخی در دفتر دوّم مثنوی فرماید:
“آینه دل چون شود صافی و پاک نقشها بینی برون از آب و خاک”
گنجور گنجه در مقالت دهم با “عنوان در نمودار آخرالزمان” باز واژه آینه را مورد توجّه قرار داده ، با تکرار آن این بار هدفی دیگر را دنبال می کند. بهتر است نخست ابیات را از قول حکیم نظامی بشنویم و بعد به تحلیل آنها بپردازیم. حکیم نظامی بعد از اینکه هستی و جهان خاکی را خانه ی پر عیب می نامد خطاب به ما انسان ها فرماید:
چشم فرو بسته ای از عیب خویش عیب کسان را شده آینه پیش
عیب نویسی مکن آیینه وار تا نشوی از نفسی عیب دار
یا بدر افکن هنر از غیب خویش یا بشکن آینه عیب خویش
(مخزن الاسرار- ص ۱۳۵)
در این جا نیز حکیم نظامی به خاصیّتی از آینه- که همانا نشان دادن حقیقت و واقعیت هر چیز بی هیچ کم و کاست هست- اشاره دارد و از آن نتیجه ای اخلاقی می گیرد و آن این است که ای انسان چون آینه عیب نمای دیگران مباش بلکه سعی کن نخست به عیب های خویش واقف شوی و آنگه عیب نمایی کنی ولی در ضمن این هدف اصلی، به موارد دیگری نیز نظر دارد که همگی این موارد را که حکیم از تکرار پر بسامد آینه مدّ نظر دارد، در آخر این مبحث به صورت جمع بندی شده ارائه خواهیم نمود.
حکیم نظامی در داستان پادشاه ظالم با مرد راستگوی، مرد راستگوی را آینه ی عیب نمای پادشاه ظالم معرفی نموده و از قول پیر راستگو- که پادشاه را از ظلم بر حذر داشته بود- فرماید:
من که چنین عیب شمار توام در بد و نیک آینه دار توام

آینه چون نقش تو بنمود راست خود شکن آینه شکستن خطاست
(مخزن الاسرار- ص ۱۵۶)
و بیت اخیر بهترین درسی است که نظامی از تکرار واژه ی “آینه” به انسان می دهد، یعنی؛ با تکرار آن براین نکته اخلاقی تاکید دارد. به همین خاطر در جای دیگر از مخزن الاسرار به زیبایی هر چه تمام تر بر این مضمون تاکید نموده، فرماید:
عیب کسان منگر و احسان خویش دیده فرو کن به گریبان خویش
آینه روزی که بگیری به دست خود شکن آن روز مشو خود پرست
(مخزن الاسرار- ص ۱۳۶)
و خود پرستی در مقابل آینه از آن روی گفته است که اغلب زیبا رویان مشتاق آینه اند و از دیدن رخسار زیبای خویش در آن به نوعی احساس غرور می کنند و این مساله را مولانا در مثنوی در ضمن داستان یوسف و مهمانی که برای او آینه آورده بود چنین بیان می دارد:
” لایق آن دیدم که من آیینه ای پیش تو آرم چو نور سینه ای
تا ببینی روی خوب خود در آن ای تو چون خورشید شمع آسمان;
آینه بیرون کشید او از بغل خوب را آیینه باشد مشتغل
آینه هستی چه باشد نیستی نیستی بر، گر تو ابله نیستی”
امّا اگر بخواهیم نگاهی اجمالی به آنچه که نظامی از تکرار پر بسامد واژه ی” آینه” داشته است بیندازیم، موارد ذیل قابل درک است:
۱- آینه بی هیچ خلافی عیب و حسن افراد را نشان می دهد، یعنی؛ آینه هیچ گاه خلاف نمی گوید. مولانا همین مضمون را در مثنوی چنین فرماید:
” آین تو جست بیرون از غلاف آینه و میزان کجا گوید خلاف”

۲- آینه ی دل را باید پاک و صاف داشت تا از ظواهر خلاصی یافت و به بواطن رسید.
۳- باید تا می توان آیئنه حسن نما شد نه آینه ی عیب نما، یعنی؛ سعی کنیم تا نیکی ها و خوبی ها را ببینیم نه نقص ها و عیب ها را به همین خاطر نظامی در مخزن الاسرار فرماید:
آب صفت هر چه شنیدی بشوی آینه سان آنچه ببینی مگوی
(مخزن الاسرار- ص ۱۷۴)
۴- نظر به اینکه مومن آیئنه مومن است، یعنی: “المومنُ مرآهُ المومن” و نظامی در این باره می گوید:
من که چنین عیب شمار توام در بد و نیک آینه دار توام
(مخزن الاسرا- ص ۱۵۶)
۵- خود شکنی و قبول حقایق بهتر از آینه شکنی و روپوشی نقایص است.
۶- زیبا رویان به آیئنه تعلّق خاطر دارند چرا که با دیدن حسن و جمال زیبای خویش

فریفته ی حسن ظاهری می شوند و بهترین هدیه برای آنان به قول مولانا همان آینه ی است و بس. درست در نقطه ی مقابل مشهور است که زنگیان از آیئنه نفرت دارند چرا که آینه سیاهی آنان را بی کم و کاست برایشان نشان می دهد و به احتمال قوی بدان خاطر نظامی گفته:
آیئنه چون نقش تو بنمود راست خود شکن آیینه شکستن خطاست
(مخزن الاسرار- ص ۱۵۶)
۷- آیئنه از نفس و آه، غبار آلود و به قول نظامی عیب دار می شود.
در این مقال باید به عرض برسانم که نظامی در هفت پیکر و خسرو وشیرین نیز از آینه با تاکید و تکرار خاصّی یاد نموده و خلق مضمون کرده است که در جای خویش مورد تحلیل واقع خواهد شد.

واژه ی “سخن”
یکی از بارزترین مضامین پر بسامد در شعر نظامی – که در مخزن الاسرار نیز بدان پرداخته است – تجلیل از سخن و بیان مقام والای سخنور است که با تکرار واژه ی« سخن» تأکیدی خاص به این موضوع دارد . در واقع تکرار واژه ی سخن جهت تأکید بر عظمت سخن و سخنوری است و تنها یک توصیف معمولی نیست . در پس پرده ی تکرار ، نظامی قصد آن دارد تا جایگاه والای سخن را مشخص نماید ، آنگاه با یاری جستن از احادیث نبوی از قبیل «إنَّ من البیانِ لَسِحراً» و «إنَّ لِلّه کُنوزاً تَحتَ الْعَرشِ مفاتیحه السنَه الشّعراء »
به بهترین شیوه جایگاه سخن را مشخّص می نماید و با تأکید بر عظمت سخن در حقیقت بر مقام رفیع سخنور تأکید می کند ، کاری که شعرایی چون منوچهری و خاقانی و دیگران نیز در پی آن بوده اند امّا نه در حدّ حکیم نظامی چرا که آنان خود جیره بگیر دربار بودند و نظامی را پایه بسی بالاتر از این حرفهاست ، به همین خاطر در تبیین جایگاه شاعران می فرماید :

پیش و پسی بست صف کبریا پس شعرا آمد و پیش انبیا
(مخزن الاسرار ، ص ۵۴)
امّا برای اینکه حقیقت بر خوانندگان محترم آشکارتر گردد ، کاربرد واژه ی «سخن» و پرداختن به جایگاه آن را- که از مضامین پر بسامد شعر نظامی در آثارش و به ویژه در مخزن الا

سرار محسوب می شود- بعینه از قول حکیم در پی می آوریم :‌
جنبش اوّل که قلم بر گـرفـــت حـرف نخسـتـین ز سخن در گرفت
پرد خلوت چو بــر انـداختند جـلـــوت اوّل بـــه سخن سـاختــند
تــا سـخن آواز دل در نـداد جــــان تـــن آزاده به گـل در نـداد
چون قلم آمد شدن آغاز کــرد چشم جهان را به ســـخن بــاز کـرد
بی سخن آواز عــالـــم نبود این همه گفتند و سخن کــم نــبـود
در لغت عشق سخن جان مـاست مــا سخنیـم ایــن طلل ایـوان ماست
خطّ هر اندیشه کـــه پیوسته اند بـــر پــــر مــرغـــان سخن بسته اند
نیست در این کهنه ی نو خیزتر مــوی شکـــــافـــی ز سخـن تیزتر
اوّل انــدیشـــه پــسین شمـــار هم سخن است این سخن اینجا بدار
(مخزن الاسرار ، ص ۵۱)

نظامی در نه بیت متوالی مدام واژه ی سخن را تکرار می کند آن هم به همراه مضامینی که کم و بیش در تأکید بر مقام سخن ، در اغلب آثارش مشهود است . او خود را کشته مرده ی سخن خوانده ، می فرماید :
ما که نظر بر سخن افکنده ایم مرده ی اوییم و بــدو زنــــده ایم

(مخزن الاسرار ، ص ۵۲)
خود نظامی به نه بیت راضی نیست لذا می گوید هر گاه سخن از تبیین مقام سخن به میان می آید ، حرف برای گفتن فراوان است به همین خاطر دوباره طایر فکرش را در آسمان سخن به پرواز در آورده ، عمیق تر به بحث در باره ی سخن می پردازد و مضمون را پخته تر ساخته، می گوید :

با ســخن آنـجا کـــه بـر آرد عــلـم حــرف زیـــاد اســـت و زبــان نیز هم
گـــر نه ســخــن رشت جان تافتی جـــان ســر ایــن رشــته کـجــا یافتی؟
مــلک طـبــیعت به سخن خورده اند مـهـر شــریــعت به ســخن کــرده انـد
کــان سـخـن ما و زر خویش داشت هر دو به صــرّاف ســخــن پیش داشت

کـــــز ســخـــن تازه و زرّ کــهــن گوی چه به ؟ گـفت سخن به ، ســخـن
پـیـک سـخن ره بــه سر خویش برد کـس نـبــرد آنــچه ســخن پیــش بـرد
سیم سخن زن که درم خاک اوست زر چه سگ است آهوی فتراک اوست

صـدر نـشیـن تر ز سخن نیست کس دولت این مــلک ســـخن راست بــس
هر چه نه دل بی خبر اسـت از سخن شرح سخن بیشتـــر اســت از ســخــن
تا سخن اسـت از سـخــن آوازه بـاد نـــام نـظامـــــی بــه ســخــن تازه باد
(مخزن الاسرار- ص ؟)
آنگاه ضمن اینکه بر مقام سخن و سخنوری تأکید دارد ، سخن منظوم را نیز بر سخن منثور برتری داده، می فرماید :
چــون که نسخته سخن سر سری هــست بـــر گــوهریان گوهری
نـکتـــه نــگهــدار ببین چون بود نــکتـه که سنجیده و موزون بود
قافیه سنجــان کــه سخن بر کشند گنج دو عالـم به سخن در کشند
خاصه کلیدی که در گنج راست زیر زبان مــرد سخن سنج راست
آنکه ترازوی سخــن سخته کرد بختوران را بـــه سخن بخته کرد
بلبل عـــرشند سخن پـــــروران باز چه مانند به آن دیگران
(مخزن الاسرار ، صص۵۱ -۵۴)
نظامی در بیست و پنج بیت متوالی بر واژه ی «سخن» و مضمون برتر بودن سخن و سخنوری تأکید دارد و اگر مدام واژه ی سخن را تکرار می کند ،‌به خاطر جایگیر شدن گفته اش در ذهن خواننده و در حقیقت نصب العین شدن آن است و چنانکه خوانندگان محترم ملاحظه می کنند ، این شیوه ی بیان با این بسامد از بکار گیری یک واژه، کاری شگفت و توأم با عمد است که بالاتر و فراتر از حد و حدود صنعت التزام است.

نظامی- که خود در عرصه سخنوری از صاحبان مکتب و از بزرگان محسوب می شود و به قول خویش شاعری را از مصطبه آزاد کرده است- در پایان مخزن الاسرار بر بکر بودن سخنان خویش تاکید نموده، همتایی برای آن نمی شناسد و می گوید:
بکر معانیم که همتاش نیست جامه به انداز بالاش نیست
نیم تنی تا سر زانوش هست از سر آن بر سر زانو نشست
(مخزن الاسرار- صص ۱۸۶ و ۱۸۷)
اما همین سخنور توانا تنها راه نجات ابدی را طاعت حق وی می داند

و بس. بنابراین می گوید:
حاصل دنیا چو یکی ساعت ست طاعت کن کز همه به طاعت ست
عذر میاور نه حیل خواستند این سخن است از تو عمل خواستند
گر به سخن کار میسر شدی کار نظامی به فلک برشدی
(مخزن الاسرار- ص؟)
در این جا نیز از تکرار واژه ی سخن، قصد متوجّه ساختن انسان به این حقیقت را دارد که
“به عمل کار بر آید به سخندانی نیست.” و به قول شیخ اجل سعدی شیرازی:”دو صد گفته رانیم کردار نیست.”
گویا حکیم ناصر خسرو نیز به سخن با دیده ی احترام می نگریسته که نظامی وار به تمجید از سخن و سخنور پرداخته است و همگان می دانیم که ناصر خسرو از شعر به عنوان ابزاری برای بیان سخنان حکمی استفاده می کرد و مانند شاعران صنعت گرا- که جهت زیبایی شعر خویش دست به تصنّع زده و می زنند – نیست . او نیز وقتی به واژه ی سخن می رسد جهت تأکید بر عظمت سخن و سخنور مدام واژه ی سخن را بدون توجّه به صنعت التزام در ابیات متوالی تکرار می کند . آوردن ابیات وی در زیر چندان هم خالی از لطف نیست و در واقع مهر تأییدی است بر عقیده ی نگارنده ی این سطور که برخی از واژگان به خودی خود برای شاعران مهم هستند ، منتها نظامی در این زمینه گویا استفاده ای بهینه از واژگان مورد علاقه اش نموده است تا حدی که می توان گفت این نوع استفاده از واژگان و مضامین خاص یکی از خصوصیّات شعری او شده است . ابیات زیر از حکیم ناصر خسرو است درنعت «سخن» و سخنور :
«جانت به سخن پاک شود زانـــکه خـردمند از راه ســخن بــر شـود از چاه به جوزا
فــخرت به سخن باید ازیرا کـه بــدو کــرد فخر آنکه نماند از پس او ناقه ی غضبا
زنده به ســخن بــاید گـــشتنت ازیــــراک مرده به سخن زنده هــمـی کرد مسیحا
آن به که نــگویی چو ندانی سخن ایــراک نا گفته سخن به بود از گــفته ی رسوا
چون تیـــر سخن راست کن آنگاه بگویش بیهوده مگو ، چوب مپــرتاب ز پـهـنا
نیکو به سخن شو نه بدین صورت ازیراک والا بــه سخن گــردد مـردم نه به بالا
بیـــدار چــو شیـــداست به دیــدار ولیکن پیدا به سـخن گردد بیــدار ز شیـــدا
دریای سخن ها سخن خوب خـــدایـست پــر گوهــر بــا قیمت و پر لؤلؤ لالا ».
چنانکه پیش از این گفته شد نظامی در تمام آثارش با همین شیوه به تبیین جایگاه سخن و سخنور پرداخته وخود نیز فرموده است که: «شرح سخن بیشتر است از سخن».
(مخزن الاسرار ، ص ۵۳)
به همین خاطر از ذکر موارد مشابه در آثار دیگرش چشم پوشی کرده، شرح و بسط این موضوع را به مجالی دیگر وا می گذاریم امّا چنان که گفتیم نظامی به برخی از مضامین و واژگان خاص تعلّق خاطری ویژه دارد و از ان جمله است واژه ی «شعر» آن هم شعری که نظامی خود را صومعه بنیاد کن آن نامیده، می فرماید :
شــعر بــه مــن صومعه بنیاد شد شـــاعــری از مــصطبه آزاد شد;
صنعت من برده ز جادو شکیب سحر من افسون ملائک فریب
( مخزن الاسرار ،‌صص ۵۷ – ۵۸)
نظامی در لیلی و مجنون در مبحث شکایت از حسودان و منکران اینچنین از شعر و قدرت شاعری خویش یاد می کند:
” در سحر سخن چنان تمامم کایین غیب گشت نامم;
حرفم ز تپش چنان فروزد کانگشت بر او نهی بسوزد
شعر آب ز جویبار من یافت آوازه به روزگار من یافت

این بی نمکان که نان خورانند در سای من جهان خورانند”

و در نصیحت به فرزند خویش گوید:
“در شعر مپیچ و در فن او چون اکذب اوست احسن او
زین فن مطلب بلند نامی کان ختم شده است بر نظامی”
بنابراین همانگونه که از عظمت سخن و سخنوری سخن به میان آورد ، در بیان جایگاه شعر و مقام رفیع شاعر نیز کوتاهی نمی کند و با شیوه ی خاصّ خویش در تأکید بر مضمونی ویژه این بار واژه ی «شعر» را با تکراری بعمد در ذهن خواننده جایگیر ساخته ، بلافاصله شاعران را امراء کلام خطاب می نماید :
تــا نکـنـد شرع تو را نام دار نـــامزد شعر مشو زیـنــهــــار
شعر ، تورا سدره نشانی دهد سـلطـنـت مــلـک معانی دهد
شعر تو از شـرع بدانجا رسد کز کمرت سایه به جوزا رسد
شعر، بر آرد به امــیریت نام کــالشّعراءُ امـــراء الـــــکلام
(مخزن الاسرار ، ص۵۶)
نظامی شعری را که مبتنی بر موازین شریعت باشد می ستاید و در بیت اخیر به سخنی از پیامبر اشاره دارد که فرمودند: “الشُعَراءُ اُمراءُ الکَلام”.

واژه ی “دل”
نظامی از آنجا که اهل دل و اهل مراقبه است و به این موضوع در موارد بسیاری اشاره نموده است و در واقع مخزن الاسرار وی چکیده و حاصل آن مراقبه هاست ، به واژه ی «دل » و مضامین مربوط به آن به دیده ی احترام نگریسته ، به سادگی از کنارش نمی گذرد و می گوید ای انسان ! اگر آبرویی داری بر در دل ریز و سخن با دل گوی چرا که عرشروانی که عنان از دو جهان تافته اند ، قوت لا یموت خویش را از در دل دریوزه کرده اند و اگر به مقامی رسیده اند به یقین از راه دل رسیده اند و اگر دیگران زنده به جان هستند ، تو زنده به دل باش که عمر اصلی راهیابی به حریم دل است . به همین خاطر با تأکید بر واژه ی “دل” می فرماید :

غــافل از ایــن بیش نــشایــد نــشســت بــر در دل ریـــز گـــر آبــیت هـــست
در خَم این خُم که کبودی خوش است قصّ دل گو که سرودی خوش است

دور شـــو از راهـــزنــــــان حــــواس راه تـــو دل دانــــد ، دل را شنـــــاس
عـــرش روانـــی کـــه ز تــن رسته اند شـهـپـــر جبــــریل بــه دل بــسته انـد
وانـــکــه عـنـان از دو جهان تافته ست قـــوت ز دریـــوزه ی دل یــافته ست
دل اگر این مــهر آب و گل است خـــر هــم از اقبــال تو صاحبدل است
زنده به جان ، خود همه حیوان بود زنده به دل باش که عمر آن بود

(مخزن الاسرار ،‌ص ۶۰)

به همین خاطر در صفحات بعدی با تأکید بر واژه ی «دل» خود را چراغ افروخته ای می داند که با شنیدن نام دل روغن مغز به آن رسیده است و می فرماید :‌
زیــن دو همــاگوش دل آمد پدید آن خــلفـــی کـــو بـــه خــلافت رسید
دل که بر او خطبه ی سلطانی است اکــــدش جسمانی و روحــانــی اســت
نور ادیــمت ز سهیــل دل اســـت صـورت و جــان هـر دو طفیل دل است
چـــون سـخن دل به دماغم رسید روغن مغزم به چراغم رسید
(مخزن الاسرار، ص۶۲)
نظامی در خلوت دوم از مخزن الاسرار که در شرح و بسط عشرت شبانه است دوباره پای دل را به میان می کشد بدان سبب که دل جایگاه عشق است و راه دل معلوم و میوه اش مشهور، بنابراین دل باید واژه ی مورد علاقه ی نظامی باشد چون خود اهل دل است و اهل دل، دل را شوکتی تمام قائلند لذا فرماید:
حلق در پرد بیگانگان زلف پری حلق دیوانگان
در خم آن حلق دل مشتری تنگتر از حلق انگشتری
بر ره دل شاخ سمن کاشته خار به نوک مژه برداشته
(مخزن الاسرار- ص ۷۷)
نظامی خود راه دل را به حقیقت یافته است و از این راهیابی به حریم دل بسیار به خود می بالد تا جایی که با زیبایی هر چه تمامتر نحو راهیابی به دل را چنین شرح می دهد:

ریختم از چشم چشم آب سرد کاتش دل آب مرا گرم کرد
دست بر آوردم از آن دستبند راهزنان عاجز و من زورمند
در تک آن راه دو منزل شدم تا به یکی تک به درد دل شدم
من سوی دل رفته و جان سوی لب نیم عمرم شده تا نیمشب
لاجرم از خاص ترین سرای بانگ در آمد که نظامی درآی
(مخزن الاسرار- صص ۶۲و ۶۳)
راهیابی به حریم دل و مجاور دل شدن و دور شدن از گرد گلیم سیاه تن آنچنان برای نظامی حائز اهمیّت است که در مقالت ششم با عنوان”در اعتبار موجودات” بعد از آنکه انسان را به شناخت مقام اصلی خویش رهنمون می شود بی اختیار عنان گفتار را به واژه ی دل می سپارد و تن و سرای گلین تن را به باد تمسخر می گیرد و بنای کعبه ی جان را در حرم دل دانسته، می فرماید:
راه دو عالم که دو منزل شده ست نیم ره یک نفس دل شده ست

آن که اساس تو بر این گل نهاد کعب جان در حرم دل نهاد
نقش قبول از دل روشن پذیر گرد گلیم سیه تن مگیر
تن چه بود ریزش مشتی گل است هم دل و هم دل که سخن با دل است
بند دل باش که سلطان شوی خواج عقل و ملک جهان شوی
نرمی دل می طلبی نیفه وار نافه صفت تن به درشتی سپار
(مخزن الاسرار- ص۱۱۲)
اگر درست دقّت شود دیده می شود که نظامی با شور و شوقی وصف ناشدنی به توصیف از دل می پردازد و در شش بیت متوالی واژه ی دل را با بیشترین بسامد ممکن می آورد و تکرار در این جا نه از باب التزام که از باب تاکید بر عظمت دل و خوار داشت تن خاکی است و نظامی هر جا که فرصتی به دست آورده و عرصه را برای پرداختن به عظمت دل مناسب دیده، اینچنین کرده است چنانکه در مقالت نهم از مخزن الاسرار- که الحق خزانه ی سرا است- با عنوان “در ترک مئونات دنیوی” بعد از اینکه انسان را نوبر باغ وجود و خلقت می نامد خطاب به من و امثال من که مخاطب شعرش هستیم صادقانه می گوید:

خاک تو آن روز که می بیختند از پی معجون دل آمیختند
خاک تو آمیخت رنجهاست در دل این خاک بسی گنجهاست
(مخزن الاسرا- ص۱۲۸)
مولانا نیز که از سلسله داران کوی دل است مانند نظامی دل را برجسم و تن برتری داده، فرماید:
“دل نباشد تن چه داند گفت و گو دل نجوید، تن چه داند جست و جو
پس نظر گاه شعاع آن آهن است پس نظر گاه خدا دل، نی تن است”

بر اساس آنچه که از مخزن الاسرار نظامی در باب واژه ی دل آمد معلوم می شود که هدف نظامی از تکرار واژه ی دل با بسامد زیاد متوجّه ساختن انسان به دل و دور کردن از تن خاکی است، ضمناً موارد زیر از مبحت دل و از آنچه نظامی در باب دل در مخزن الاسرار فرموده است، حاصل می شود:
۱- خطبه ی سلطانی در جسم بر نام دل است.
۲- دل مایه ی انعکاس فیوضات و انوار الهی است و صورت و جان هر دو طفیل دل هستند.
۳- در نظر نظامی قصّه نیکو در حقیقت سخن گفتن از دل است و بس.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.