مقاله در مورد بحران هویت در جوانی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله در مورد بحران هویت در جوانی دارای ۷۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد بحران هویت در جوانی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد بحران هویت در جوانی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد بحران هویت در جوانی :
بحران هویت در جوانی
مقدمه :
از ویژگی های عصر جدید جریان شتاب آلود زندگی است، حوادث و رویدادهای گوناگون آن چنان با سرعت پدید می آیند که فرصت تفکر و تامل را از آدمی سلب می کند در نتیجه مجالی برای تفرج در دنیای درون جهان برون باقی نمی گذارد و انسان این موجود سرگشته و درمانده نه تنها لذت تفکر را حس نمی کند بلکه انگیزه کافی برای اندیشیدن در باب ضروریات زندگی در خود نمی یابد حاصل این روند، بیگانگی او با خویشتن و جهان خارج از خویش است ولی آنچه دردآورتر عمیقتر و دشوار تر رخ می نماید بیگانگی با خود (عالم درون) است.
در کلام الهی از خود بیگانگی حاصل از خدا بیگانگی تلقی شده است آنجا که می فرماید در زمره آنانی نباشید که خدای را از یاد برند، پس خود را نیز از یاد بردند.
امروزه از خود بیگانگی معمای بزرگ و معضل فکری اندیشمندان و نویسندگان نام آور می باشد. به گفته اریک فروم از زمان دکارت تاکنون هویت فرد از بزرگترین مشکلات فلسفه جدید بوده است.
الکسیس کارل در بحث از انسان این موجود ناشناخته چنین می نویسید. ما می خواهیم معنای زندگی و مرگ را بدانیم چرا باید زیست؟ به کجا می رویم؟ سرنوشت روان ما چیست؟
وایتهد، ریاضیدان و فیلسوف برجسته معاصر معتقد است که در عصر جدید انسان در لابه لای
شهرهای بزرگ و جمعیت های انبوه و متراکم ، بخشی از حقیقت وجودی خویش را از دست داده است و احساس تعلق به جایی ندارد تعبیری که در حال حاضر برای از خود بیگانگی به کار می رود فقدان هویت است که به عقیده ارکسیون مفهوم بحران هویت گوباتر و جامع تر است. او هر یک از مراحل رشد آدمی را توام با یک بحران می داند ولی شروع بحران هویت را از دوره نوجوانی دانسته و دامنه آن را به دوره جوانی امتداد می دهد. شاید بتوان اریکسون را موفقترین نظریه پردازی دانست که در عرصه روان شناسی ، مفهوم هویت را به ما شناسانده است. شاید بتوان هوی
ت را به محورهای مختصات تشبیه کرد.
در ریاضیات نقطه با تعیین طول و عرض آن در دستگاه محورهای مختصات قابل تعریف، محاسبه و عملیات ریاضی است و در غیر این صورت نقطه را نمی توان در محاسبات ریاضی وارد نمود لذااهمانگونه که در طول و عرض نقطه هویت آن را تشکیل می دهد. ویژگیهای گوناگون و متعددی نیز هویت آدمی را تعیین می کند.
ارزش و جایگاه بحث هویت بی نیاز از ارائه دلیل است ولیکن تنها به ذکر یک مورد اکتفا می شود. براساس قاعده عقلی، تعرف الاشیاء با ضدادها» یعنی هر چیزی با ضدش شناخته می شود کافی است توجهی به آثار پیامدها و نتایج ناگوار «فقدان هویت» داشته باشیم و از عمق رنج و دردی که جوانان بی هویت احساس می کنند. آگاه شویم بخش قابل توجهی از افسردگی ها و احساس پوچی و درون تهی شدن ها و روزمرگی ها نتیجه منطقی بی هویتی است.
در این تحقیق سعی شده است که علاوه بر تعیین جلوه های متنوع هویت که شامل هویت فردی ، خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی و ; پرداخته و به ارتباط بین آنها اشاره شود و راه کارهای تکوین و تقویت هر یک پیشنهاد گردد. منبع (نظریه ها در روان شناسی شخصیت) ، سعید شاملو
موضوع پژوهش عبارت است از :
بحران هویت و نوجوانی
بیان مساله: آیا بحران هویت در نوجوانی وجود دارد.
فرضیه تحقیق: بین نوجوانی و بحران هویت رابطه وجود دارد.
فایده و اهمیت طرح تحقیق :
من کیستم این سوالی استکه ذهن هر نوجوانی را به خود مشغول می کند و به دنبال همین سوال است که در جست و جوی خویشتن و کسب هویت تلاش می کند البته این سوال به یکباره در نوجوانی ظاهر نمی شود، بلکه ریشه های آن از دوران کودکی وجود داشته است. در جریان رشد کودکان به تدریج وجود خود را از دیگران به ویژه مادر متمایز می کنند و خود را کمابیش مستقل و جدا از دیگران می بینند این روند از سالهای کودکی آغاز می شود.
بحران هویت در دوران نوجوانی و به موازات رشد فیزیکی ، شناختی و اجتماعی و عاطفی اهمیتی خاص می یابد. بسیار از نوجوانان با شور زیادی از خود سوال می کنند که جایگاه اجتماعی من کجاست؟ شغل آینده من چیست؟ رشته تحصیلی من چه خواهد بود ارزش های مذهبی ، اخلاقی و فلسفی من چه خواهند بود؟ انتخاب راه ها و ارزش های ممکن برای نوجوانان چندان ساده نیست. چرا که آنها با طیف گسترده ای از انتخاب های ممکن مواجه می شوند و با توجه به تنوع انتخاب باید تصمیم بگیرند.
تعریف اصطلاحات :
۱ هویت: Identity درمطالعه شخصیت: خوداساس و مستمر فرد، مفهوم درونی و ذهنی از خویش به عنوان یک شخص در این کاربرد به طور معمول کیفیت مشخص می شود: مثل هویت جنسی ، هویت قوی یا گروهی.
۲ بحران هویت: Identity بحران هویت عبارت است از فقدان حاد احساس هویت خود فقدانن احساس طبیعی از تداوم زمان. فقدان این احساس که شخص امروز و این جا ا
ز نظر پایداری همان شخص دیروزی است که در این جا بود.
۳ اختلال هویت: Identity.D. اختلال هویت یکی از ملاکهای اختلال شخصیت مرزی است. اختلال هویت عبارت است از بی ثباتی بارز و مستمرل خود انگاره یا احساس نقص.
۴ هویت خود: Identity Egi احساس هویت که توانایی تجربه خود را به عنوان چیزی که تداوم و یکنواختی دارد و قدرت رفتار مطابق آن را تامین می نماید (اریکسون)
مفهوم شناسی هویت :
تاملی در معنا و مفهوم هویت ، حدود انتظارات ما را از این بحث مشخص می کند در فرهنگ معین آمده است هویت یعنی ذات باری تعالی ۲ هستی و وجود ۳ آنچه موجب شناسایی مشخص باشد ۴ حقیقت جزئیه یعنی هرگاه ماهیت با تشخیص لحاظ و اعتبار شود هویت گویند و گاه هویت به معنی وجودخارجی است و مواد تشخص است و هویت گاه با لذات و گاه بالعرض است.
هویت یعنی حقیقت شی یا شخص که مشتمل بر صفات جوهری او باشد. هویت در لغت به معنای شخصیت، ذات، هستی و وجود می باشد.
دهخدا در لغت نامه اش هویت را عبارت از تشخص دانسته و می گوید و همین معنی میان حکیمان و متکلمان مشهور است.
هویت از منظر اریکسون :
اریک اریکسون که نام او با هویت پیوندی عمیق دارد می نویسید:
هویتی که نوجوان درصدد است تا به طور روشن با آن مواجه شود این است که او کیست؟ نقشی که باید در جامعه ایفا نماید چیست؟ آیا او یک کودک است یا بزرگسال؟ آیا او توانایی این را دارد که روزی به عنوان یک همسر یا پدر و مادر باشد؟ آیا او علی رغم نژاد مذهب یا زمینه های ملی که او را از نظر مردم کم ارزش جلوه می دهد احساس اعتماد به نفس دارد؟
الف- بررسی تاریخی
اریکسون و انسان آرمانی «هویت جو» ERIK- ERIKSON
« در اندیشه اریکسون ، هویت جانشین جنسیت فرویدی تلقی شده و کیستی شناسی یا شناسایی هویت خویشتن هسته مرکزی نظریه رشد شخصیت در مکتب اریکسون است. شناسایی هویت در فرهنگهای مختلف بطور متفاوت سازمان می
یابد. به نظر او
و در بلوغ با انقلاب فیزیولوژیک ، تصویر ذهنی نوجوان از بدن و هویت خویش مورد تهدید واقع می شود، اگربرقراری مجدد هویت به نحوی مطلوب حاصل نشود خطر سرشکستگی و ابهام نقش، نوجوان را تهدید می کند و رشد روانی او را دستخوش نابسامانی می سازد. در دیدگاه «اریکسون» ، در نوجوان گاهی به نظر می رسد که هویت واقعی به اطلاع ، خ
ویشتن خویش را گم کرده به درستی نمی داند کیست. جون تعیین هویت شخصی و اجتماعی در نظامهای رقابتی ، امری دشوار و پیچیده است. معهذا زیستن در آنها مستلزم شخصیتی پایدار و با هویت است تا در برابر ابهام نقشهای مقاومت شود. «استقرار هویت» باید قبل از زناشویی تحقق یا بد هرکس باید بداند او خود کیست و در آینده مایل است چگونگی باشد بتواند تشخیص دهد چگونه همسری می خواهد «استقلال هویت» زمانی فرا می رسد که دیگر هیچ گاه هویت خویش مورد پرسش و تردید قرار نمی گیرد و بدون نیاز عاطفی به دیگران می توان بقا و رشد یافت. استقرار هویت یک تلفیق همه جانبه از آرزوها ، هدفهای حرفه ای و کلیه خصوصیات است. چنین وحدت هویتی را «تعادل شخصیت» می نامند.
اریکسون هدف روانکاوی را استقرار و باز سازی هویت بیمار با طرد ابهام در نقشهای می داند. او بجای جنسیت ، بر اهمیت نفوذ شرایط- سازمانها و نهادهای اجتماعی تکیه می کند که من ناچارا «باید در آنها ریشه گیرد».
« البته آنچه که بیشتر در نظریه اریکسون ابتکاری و جالب و قابل اهمیت است بحثی است درباره « هشت سن بشر» کوشش ماو برای نشان دان چگونگی نقش فرهنگ در تکامل رشد شخصیت ، نگاه و بینش جدید و ابتکاری در شناخت مسائل مهمی که انسان در ارتباط باخود و جهانش با آنها روبه رو است به ما عرضه می دارد.
اگرچه اریکسون معتقد است که هشت مرحله رشد جهان شمول بوده و شامل همه انسانها می شود، لیکن به این موضوع نیز اعتقاد دارد که تفاوتهای فرهنگی در نحوه برخورد هر فرد با مسائل ایجاد شده در هر مرحله و حل آنها تاثیر بسیار و می گذارد. مثلا «آداب و رسوم بلوغ در تمام اجتماعات وجود دارد، لیکن نحوه تجلی آنها و اثری که بر فرد می گذارند در فرهنگهای مختلف متفاوت است.
در کتاب « کودکی و جامعه» اریکسون درباره «هشت مرحله رشد» می گوید که این مراحل نتیجه پیاده شدن یک طرح اولیه و فطری است که بوسیله دستگاه وراثت انتقال می یابد. این نظریه «اپی ژنتیک» رشد معتقد است که هر مرحله از زندگی زمان مناسبی دارد که در آن زمان ظهور می کند و مسلط است بر زندگی فردا انسان. هنگامی که تمامی مراحل طبق نقشه قبلی پیاده شوند یک شخصیت تکمیل شده ایجاد می گردد. در کنار این روند رشد اریکسون معتقد است که هر یک از این مراحل توام با یک «بحران » می باشد. به نظر اریکسون «بحران» به معنای خطر فاجعه آمیز نیست بلکه درهر کدام از مراحل رشد که نقطه عطف جدیدی هستند بالطبع بحرانی رخ می دهد که پایه و ما به سلامت و یا ناسلامتی های بعدی است. اگر در هر کدام از این مراحل با این بحرانها که جنبه های مثبت و منفی دارند و قسمتی از جنبه های طبیعی رشد محسوب می شوند برخورد رضایت بخش شود، جنبه مثبت شخصیت مانند اعتماد به دیگران ، شک و تردید و احساس حقارت جذب ایگو می گردد با آرمان شخصیت رشد ناسالم می یابد».
« نظریه هشت مرحله ای اریکسون در مورد رشد روانی ، چگونگی پیدایش تبادلات و تضادها را در هر مرحله نشان می دهد- «(جدول-۱)». انسان سالم با تغییر و تبادلات برخورد مناسبی دارد و تعارضات را به شیوه های موفقیت آمیز حل می کند. هر کدام از مراحل «اریکسون» دارای دو حد از حل مشکل است. برای مثال ابتکار و گناه (مرحله ۳ تا
۶ سالگی). در حالت توازن، اکثر مردم حد میانه را پیش می گیرند که در آن میزان تجربیاتی که احساس ابتکار را به آنها می دهد احتمالا بیشتر از میزان تجربیاتی است که منجر به احساس گناه می شود. به این سبب مراحل «اریکسون» در واقع م
راحل روانی است که رابطه میان شخصیت و گستره اجتماع را نشان می دهد.
چند پژوهش روی زمان بحران هویت تمرکز کرده اند. اریکسون معتقد بود که بحران هویت در حدود ۱۲ سالگی آغاز می شود و تقریبا در ۱۸ سالگی به طریقی حل می شود. با این حال بحران هویت ممکن است در برخی افراد تا مدتها رخ ندهد در ضمن دانشگاه می تواند حل بحران هویت را به تعویق اندازد و دوره ای را که جوانان نقش ها و ایدئولوژیهای مختلف را امتحان می کنند طولانی کند وقتی دانشجویان را با افراد هخم سنی که مشاغل تمام وقت داشتند مقایسه می کردند. معلوم شد که افراد شاغل زودتر از دانشجویان به هویت خود دست یافته بودند. دانشجویان به مدت طولانی تری در وضعیت وقفه هویت قرار داشتند. پژوهش دیگری حاکی است که تشکیل هویت شخصی ممکن است حتی فرایند مستمری باشد که در تمام عمر صورت می گیرد. (مک آدانو، ۲۰۰۱). نظریه های شخصیت شواتز، ؟ سی فوت صاحبنظر دیگری که همچون اریکسون هویت را در تقابل بافقدان نقش تبیین می کند. مولفان فرهنگ واژه های روانشناسی آورده اند که واژه Identity eqo یعنی احساس هویتی که توانایی تجربه خود را به عنوان چیزی که تداوم و یکنواختی دارد و قدرت رفتار مطابق به آن را تامین می نماید داشته باشد.
و کراجو از صاحب نظران این رشته در تعریف هویت می نویسید،
هویت یعنی توازن میان خود و دیگران برقرار کردن و در جای دیگری آن را همچون یک مرحله در چرخه زندگی می پندازد و در برخی فرهنگ ها هویت را مترادف با شخصیت و اصلیب آورده اند در حالی که این دو کاملا مترادف یکدیگر نیستند. هویت معنا و مفهومی گسترده تر از شخصیت دارد زیرا شخصیت فقط در مورد انسان به کار می رود و مورد استعمال برای غیر دارد در حالی که هویت مفهوم عامی است که انسان و غیرانسان و از جمله شی را نیز شامل می شود.
کیستی شناسی یا شناسایی هویت خویشتن هسته مرکزی نظریه رشد شخصیت را در مکتب اریکسون تشکیل می دهد او نیز مانند مارگارت مید، مهمترین وظیفه و هدف نوجوانان را جست و جو در راه یافتن هویتی پر معنی می داند.
هویت در یک نگاه :
زندگی ؟ از اسرار ، لطائف و حکمتهایی است که غالب انسانها به کنه آن نمی رسند
پاسگال می گوید: متولد شدم و ندانستم برای چه؟ زندگی کردم و ندانستم چگونه زندگی می کنم اکنون می میرم و نمی دانم چرا؟ او می گوید انسان عجیب ترین موجودات طبیعت است. از جسم اطلاعات کافی ندارد. روح را نمی شناسد و از ارتباط جسم و روح چیزی نمی داند اجتماع جسم و روح او را متحیر می کند در صورتی که خود او مولود آن است.
اظهارات بالا اهمیت طرح موضوعی هویت را بیش از پیش متقن و مبرهن می سازد. از جهت تعریف عملیاتی هویت می توان چنین گفت که اگر آ
دمی برای پرسشهای زیر پاسخ های مطمئن و متقائد کننده بیابد در حقیقت هویت خویش را بازیافته است.
– بداند جایگاه منزلت و مرتبت او دقیقا چیست؟ و چه تعریفی دارد؟
– آگاه باشد که چه پیوندها رشته ها و ارتباط
هایی او را به خود جهان خارجی از خود متعلق می سازد.
– درک کند که چه نقش ها وظایف و مسئولیتهایی در قبال خود و دیگران بر عهده دارد؟
– شناخت واقع بینانه ای از توقعاتش نسبت به خود و دیگران به دست آورد.
– و در نهایت نسبت مود را به گذشته ، حال و آینده درستی بداند.
در واقع از واژگانی که به هویت نزدیک است و غالبا مترادف با آن بکار می رود خود می باشد ضرورت دارد ضمن تعریف آن انواع خود را نیز مورد مطالعه قرار می دهیم.
مورخی در تعریف مفهوم خود می گوید:
خود عبارت است از احساسات وادراکاتی که هر کسی از کل وجود خویشتن دارد این مفهوم سبب می شود که آدمی با وجود تغییرات و تحولاتی که در طول زمان روی می دهد پیوسته احساس دوام و استمرار نماید آلفرد آدلر معتقد است که خود چیزی جز سبک مخصوص زندگی هر فرد نیست.
سبک مخصوص زندگی را آدلر به معنی و مفهوم عمیق آن بررسی می کند و می گوید که اگر روانشناسی بتواند گزارش کامل و جامعی از سبک زندگی بدهد خواه ناخواه این گزارش پدیده های رادر بر خواهد گرفت که اکنون به خود یا من نسبت داده می شود به عبارت دیکر روانشناسی کامل رشد باید تمام فعالیت ها و روابط متقابل زندگی را آشکار نماید که مهم اکنون روانشناسان یا آنها را نادیده می گیرند ون یا به خودنسبت می دهند خودی که همچون یک انسان کوچک به نظر می رسد.
پونگ نیز در نوشته های اولیه خود «خویشتن» را برابر با تمام شخصیت یا روان گرفته ولیکن پس از ارائه مفهوم قومی و نژادی شخصیت «خویشتن» را گرایش به وحدت صفات شخصیت تعریف نموده اند.
در سالهای نوجوانی ، انطباق با معیارهای گروه به مراتب بسیار مهم تر از فرد گرایی است. در اواخر دوران کودکی تلاش زیادی به عمل می آید که فرد از حیث گفتار، رفتار و حتی ظواهر نظیر لباس خود را در حد امکان شبیه افراد گروه نماید هرگونه انحراف از معیار گروه به تهدید علیه تعلق به گروه نزدیک است. در سالهای اولیه نوجوانی تطابق با گروه هنوز برای دختران و پسران حائز اهمیت است بتدریج آنها در صدد جست و جوی هویت بر می آیند و تمایل چندانی به اینکه شبیه همسالان خود درگروه باشند ندارند.
لذا موقعیت مبهم نوجوان در فرهنگ و جامعه معاصر یک مساله غامض رابه وجود می آورد. و همین امر موجب می شود که اطرافیان و والدین با رویکرد مبتنی بر تعامل و نه تقابل با نوجوانان ارتباط برقرار می نمایند.
آیا احراز هویت برای نسل جوان یک ضرورت دارد.
باید موضوع هویت را از این منظر بنگریم که آیا اهمیت آن در حدی هست که بتوان به عنوان یک نیاز اساسی بدان پرداخت؟
اریک فروم جامعه شناس و روانکاو آلمانی معتقد است فرق انسان با حیوان ابتدا نیازهای اختصاص اوست از این رو شناخت او بدون آشنائی با این نیازها مسیر نخواهد شد از جمله نیاز به تعالی، نیاز به وابستگی ، نیاز به هویت، این مقوله ها نیاز به هویت را که با این بحث ارتباط می یابد توضیح خواهیم داد.
او می گوید هر فرد آدمی مایل است به اینکه هوی
ت خاصی داشته باشد از این روی می کوشد که خویشتن را در یابد و بشناسد. در عین حال می خواهد فردی باشد ممتاز و برای رسیدن به این مقام خود را به شخص یا گروهی از اشخاص نسبتا مبرز و ممتاز مرتبط می کند یا به اصطلاح ، خویشتن را با آنها همانند می سازد تا به واسطه امتیاز و تشخیص که آن فرد یا آن گروه ها دارند تا حدی صاحب تشخیص و امتیاز گردد.
در حقیقت منظور اریک فروم به بیان دیگر این است که هر انسانی به احساس خاص و منحصر به فرد بودن نیاز دارد. اگر نتواند این احساس را از طریق خلاقیت ایجاد می کند آن را از راه همانند سازی با انسانهای دیگر تحقق می بخشد. از شخصیت هر انسانی براساس فرصتها و امکاناتی که شرایط جامعه و فرهنگش برای او فراهم می آورند شکل می گیرد.
بحران هویت :
از میان روانشناسان اریکسون به مفاهین هویت حس درونی این همانی که علی رغم تغییرات خارجی ثابت می ماند بحران هویت و آشفتگی هویت تاکید می نماید.
بحران هویت واژه ای است که به وسیله وی برای توصیف عدم توانایی نوجوانی در قبول نقشی که جامعه از او انتظار دارد به کار رفته است.
برخی دیگر از صاحب نظران در توصیف بحران هویت چنین اظهار نظر کرده اند:
جدی ترین بحرانی که یک شخص با آن مواجهه می شوند در خلال هویت رخ می دهد.
این بحران بدان جهت جدی است که عدم موفقیت در رویارویی با آن پیامدهای بسیاری دارد. شخص که فاقد یک هویت متشکل است در خلال زندگی بزرگسالیش بامشکلات متعددی مواجهه خواهد شد اریکسون خاطر نشان کرد که برای هر فردی امکان دارد بحران هویت روی دهد و منحصر به دوره نوجوانی یا جوانی نیست. و از نگاهی دیگر بحران هویت این گونه تعریف شده است عدم موفقیت یک نوجوان در شکل دادن به هویت فردی خود اعم از این که به علت تجارت نامطلوب کودکی و یا شرایط نامساعد فعلی باشد، بحرانی ایجاد می شود که بحران هویت یا گم گشتگی نام دارد.
آشفتگی هویت :
فرد در خلال مرحله شکل گیری هویت احتمال دارد شدیدتر از هرزمان دیگر در گذشته و چه در آینده از نوعی سردرگمی و آشفتگی یا همان چیزی که اریکسون آشفتگی هویت می نامد رنج ببرد. این حالت سبب می شود وی احساس کند منزوی ، تهی مضطرب و مردد شده است احساس می کند که باید تصمیمهای مهمی بگیرد لیکن قادر به انجام دادن این کار نیست احساس می کند که درجامعه به او فشار می آورد تا تصمیم هایی اتخاذ کند. در طی آشفتگی هویت فرد ممکن است احساس کند به جای آنکه در حال پیشرفت باشد دچار پس روی است.
اختلال هویت :
مشخصه اصلی این پدیده ، پریشانی درونی ذهنی شدیدی است که مشتمل بر توانایی فرد در تطبیق دادن وضعیت خویش با احساس شخص قابل قبول و منطقی به طور نسبی می باشد. درباره تنوع مسائلی که به هویت مربوط می شود تردیدهایی وجود دارد ولی عمدتا شامل مواردی از قبیل:
– هدف های دراز مدت
– انتخاب خط مشی زندگی
– الگوهای دوستی
– رفتار و هدایت جنسی
– تعیین هویت مذهبی
– ارزشهای اخلاقی
این آشفتگی نتیجه اختلال ذهنی دیگری همچون اختلال عاطفی اسکینر قرنی یانظیر آن نیست دیگر شخصی در حدود ۱۸ سالگی یا بیشتر مبتلا به آن شود چنین اختلالی در معیار طبقه بندی این کتاب قرار نمی گیرد.
تردیدی که درباره اهداف دراز مدت وجود دارد ممکن است به منزله ناتوانی در انتخاب یا تطبیق فرد با الگوی زندگی تلقی شود به عنوان مثال ممکن است کسی خود را وقف موفقیتهای مادی یا خدمت به اجتماع یا ترکیبی از هر دو نماید.
پیامدهای فقدان هویت :
آثار و نتایج گسستگی هویت فراتر از آن است که در این مبحث بدان بپردازیم ولیکن از باب توجه نسل جوان و اطرافیانشان به برخی از مهم ترین پیامدهای آن می پردازیم.
اریکسون معتقد است:
فردی که قادر به یافتن ارزشهای مثبت پایدار در فرهنگ ، مذهب یا ایدئولوژی خود نیست ایدآلهایش را به هم می ریزد چنین فردی که از درهم ریختگی هویت رنج می برد. نه می تواند ارزشهای گذشته خود را ارزیابی کند و نه صاحب ارزشهایی می شود که به کمک آنها بتواند آزدانه برای آینده طرح ریزی نماید.
بسیاری از افراد هنگامی که دچار بحران هویت می شوند احساس پوچی از خود بیگانگی ، تنهایی و غربت می کنند. حتی گاهی به دنبال هویت منفی می گردند هویتی درست بر خلاف آنچه که اولیاء و جامعه برای آنها در نظر گرفته است بسیاری از رفتارهای ضد اجتماعی و ناسازگارانه نوجوان را می توان از این دیدگاه توجیه نمود.
ناتانیل براندن به عنوان یک روان درمانگر به این موضوع عمیقا توجه نموده است و می نویسد یکی از پیامدهای از خود بیگانگی احساس بیگانگی آدمیان از دیگران است و این احساس که دیگر فردی از جامعه بشریت نیست و او غریب و تنهاست انسان در جریان خیانت به مقام انسانی خود خویشتن را به یک موجود متصور و مطرود متافیزیکی بدل می کند و علم او به اینکه انسانهای دیگر بسیاری مرتکب همین خیانت می شوند وضع او دگرگون نمی کنند چنین شخصی احساس تنهایی و جدایی می کند. جدایی به واسطه غیر واقعی بودن هویت خویشتن و احساسی ویرانی درونی ناشی از فقر روانی.
آثار و تبعات بعدی فقدان هویت را می توان در پدیده هایی همچون مسئولیت گریزی، دلزدگی و بی تفاوتی جست و جو نمود زیرا به طور طبیعی کسی که نتوانسته پاسخی برای سوالات اساسی خویش بیابد در حقیقت انگیزه ای هم برای پرداختن به وظیفه خویش درقبال دیگران نخواهد داشت و چنانچه این روحیه در جامعه تعمیم یابد وضع به مراتب دشواتر از پیش خو
اهد شد دلیل روشن آن هم فاصله ای است که میان ارزشهای فرد و جامعه به تدریج به وجود خواهد آمد ارزشهای فرد متمایل به انزوا و دوری از جمع و ارزشهای جامعه مبتنی بر مسئولیت در قبال جمع می باشد از عوارض دیگر فقدان هویت هرز رفتن انرژی است کارن هورنای در توضیح این پدیده می نویسد:
دوری و بیگانگی از خویش شخص را از نیروی محرکه یا به عبارت دیگر از موتور خودش جدا و منفصل می سازد. با وجود همه عوامل ترمز کننده و هرز رفتن مقدار زیادی از انرژیها شخص عصبی باز هم تحت فشار عوامل خارجی از قبیل عطش خودنمایی، عطش ثروت ، جاه طلب او را به خودش واگذارند، یعنی هیچگونه فشار و اجبار خارجی در کار نباشد بارومتر فعالیتش بسیار پایین می آید و عامل و باطل می ماند و در هر صورت شخص مقدار زیادی از انرژیهایش را بیهوده تلف می کند و مقدار زیادی هم به علت ترسها و حساسیتهایش ، ترمزهای قوی می بندد و آنها را از کار می اندازد.
مشغولیت بی هدف
از جلوه های شایع و عام فقدان هویت، می توان به دل مشغولی های بی هدف اشاره نمود، فردی که خودی خود را گم کرده و نقشی موثر برای خویشتن نمی یابد و به همین جهت نیز احساس درون تهی بودن می کند، غالبا خود را به هر موضوعی که در دسترس بوده و نسبتا علاقه او را بر انگیزد. مشغول نموده و بخش عظیمی از فرصتها و انرژیهایش را در آن زمینه صرف کند. نمونه های زیر می تواند معرف فقدان هویت تلقی شود:
– ورودی که علائق وامیال او را موضوعی در چندان مهم همچون خودرو، موتور سیکلت و تنوع مدل یارتگ آنها بر می انگیزد و به تدریج همه زندگی اش را پر می کند
– فردی که تمامی ارزش های وجودی اش را با تلفن، تعداد مکالمات موضوع مکالمات و طرف مورد مکالمه اش معنا می بخشد و در مواردی که این زمینه ها کاهش یافته و یا قطع شود به شدت احساس بی کسی، بی ارزشی و بی معنایی می کند و بارومتر اعتماد به نفس او با تعداد مکالمات تلفنی اش بالا و پایین می رود.
– فردی که خلاء درونی وجودی اش را با تلفن همراه پر می کند و مرور زمان اگر بطور اتفاقی، از تلفن همراهش جدا شود، گویی بخشی از وجودش از او جدا شده است و دیگر همچون گذشته احساس ارزش وجودی نمی کند. در حالی که که مشغولیات قبلی او را به میزان بالایی از این جهت ارضاء می نمود.
– فردی که هویت خود را با موجودی بانکی میزان پس انداز و یا قدرت خریدش ارزیابی می کند در صورت بر هم خوردن تعادل اقتصادی به شدت احساس بی هویتی، بی ارزشی و تنهایی می کند.
– فردی که احساس هویت خود را با میزان تحسین و تمجید دیگران می سنجد و در صورت از دست دادن تشویق و ترغیب دیگران ، خود را همچون موجودی فاقد ارزش و بی کفایت می بیند.
هیجانات جانشین ناپذیر
در زندگی نوجوانان و جوانان ، هیجانات ، جایگاه مهمی داشته و غالبا ارضاء کننده به نظر می رسد. با یان حال اگر هیجانات به حد اشباع برسد و تمامی وجود آنان را مسخر کند جای نگرانی است. به عنوان مثال مسابقات ورزشی به ویژه فوتبال در خلق هیجانات نیرومند، بی رق
یب به نظر می رسند ولی زمانی که هیجانات مذکور پس از مسابقات فرو نشست، احساس تنهایی بی برنامگی و کلافه بودن، بر وجود جوانان سنگینی میکند و به بیهودگی زندی می اندیشند. ایراد اساسی و مهمی که در این پدیده به نظر می رسد وجود هیجانات نیرومند نیست بلکه این عامل درحد اعتدال ، ضروری زندگی است ولی چنانچه هیجانات مذکور با
شخصیتی درون تهی پیوند خورد یافتن جایگزین مناسب و قابل قبول، کاری بس دشوار خواهد بود.
در مقابل چنانچه نسل جوان از لحاظ فکری و فرهنگی پرمایه و غنی بوده و پایه های محکمی برای تفکر ، جهان بینی ، معنای زندگی داشته باشند، هیجانات شدید و زود گذر را به درستی جذب نموده و در ترکیب شخصیت خویش به گونه ای معقول ، موارد می کنند. و در صورت سپری شدن زمان هیجانات چیزی درد رو نشان می یابد که وجود و زندگی آنها را معنا می کند.
هویت به جوان احساس عمیق، ارزشمند و قابل قبول می بخشد که در صورت تنها بودن نیز احساس تنهای و بی کسی نمی کند.
در این جایی مناسبت نیست که به یک مورد مستند ورزشی اشاره شود. در جریان برگزاری مسابقات مقدماتی برای تعیین تیمهای شرکت کننده در جام جهانی فوتبال ۱۹۹۸ فرانسه و به ویژه مسابقه ایران استرالیا ، جراید از وقوع حمله قبلی منجر به مرگ تنی از نوجوانان و جوانان خبر دادند. یکی از تحلیل هایی که در این زمینه می توان ارائه نمود احتمالا به هیجان شدید ناشی از شکست یا پیروزی احتمالی مربوط می شود که در هر دو صورت بیانگر آن است که هیجانات وقتی به تنهایی مالک وجود نوجوانان و جوانان شده و آنها را مسخر می کند، در صورت به خطر افتادن هدف هیجان مذکور، آنها جایگزینی برای خلا عظیم وجودیشان نمی یابند و در معرض چنین حوادثی واقع می شوند.
شخصیت منفعل :
در افرادی که به نحوی با مشکل فقدان هویت مواجهند معمولا عوامل تشکیل دهنده هویت فردی در خارج از شخصیت آدمی ، متمرکز می شود و از بیرون ، چگونگی و میزان تکوین هویت را تنظیم و تعیین می کنند. و در حقیقت عواملی که باید از درون وجود انسان رشد نموده وردند هویت یابی او را تسهیل و تسریع نمایند به بیرون از وجود او انتقال یافته و از کنترل فرد ظاهرا خارج می شود. در نتیجه چنین فردی در انتظار بسر می برد تا دیگران برای او تصمیم گرفته و شخصیتی برایش قائل گردند.
در اینگونه موارد، ابتکار عمل برای نوسازی شخصیت و باز آفرینی و تکامل هویت از دست جوان خارج می شود و سررشته زندگی اش را به دیگران می سپارد به این مفهوم که:
– دیگران برای او الگوی رفتاری انتخاب کنند.
– از حیث ظواهر به ویژه لباس، آرایش موی سر و نظایر آنها، چشم انتظار اقدام دیگران است.
– سرمشق زندگی و خط مشی اصلی تداوم حیات را دیگران به او عرضه کنند.
– ارزشها و ضد ارزشها را آن گونه که دیگران به او تفهیم و تلفیق نماین می پذیرد محبانی ارزیابی فرد درباره شخصیتش ، اظهارات و واکنشهای دیگران است.
– اهمیت قائل شدن برای داوری دیگران و احساس خود کم بینی و ضعف هویت زمینه را به او نفوذ فرهنگی بیگانه و آسیب پذیری فرد، بیش از پیش مهیا می کنند.
«ویلیام گلاسر» W.Glasser
« در نظریه واقعیت درمانی گلاسر واژه» شخصیت «و واژه» هویت «تقریبا» مترادف به حساب آمده اند. از دیدگاه وی ، هویت به دو جزء تقسیم می شود که عبارتند از: «
هویت توفیق» و « هویت شکست». گلاسر معتقد است که هر فردی یک هویت متصور دارد که بدان وسیله احساس موفقیت یا عدم موفقیت نسبی می کند، او «هویت» را آن تصوری می داند که فرد از ، خودش دارد. و این تصور ممکن است با تصوراتی که دیگران از او دارند، هماهنگ و یکسان و یا اینکه با آنها کاملا متفاوت باشد. در آغاز، هویت تمام کودکان «هویت توفیق» به حساب می آید. ولی بعدا «مقارن با سنین چهار یا پنج سالگی» هویت شکست» هم ظاهر می شود. به عبارت دیگر، تشکیل هویت شکست همزمان باسنی است که کودک مدرسه را آغازمی کند در این سن و سال ، کودک به ایجاد و توسعه مهارتهای اجتماعی ، گویا بی عقلانی و تفکر می پردازد. که همین پدیده ها به او امکان می دهند که هویت خود را از دو بعد «توفیق یا«شکست» مورد ارزیابی قرار می دهد.
گلاسر معتقد است که افرادی که هویت یکسانی دارند یکدیگر را جذب می کنند و آنهایی که هویتهای ناهمگنی دارند یکدیگر را دفع می کنند. همچنین او افراد هر یک از دو گروه را دارای صفات و خصوصیات مشابهی می داند. از نظر او «هویت» به طریق مختلفی تشکیل می شود و رشد می یابد. راههای تکوین هویت عبارتند از:
۱- داشتن ارتباط و درگیری عاطفی با خود و دیگران.
۲- چگونگی برداشتها و نظرات دیگران نسبت به ما.
۳- ارزشیابی های ما از خودمان در ارتباط با شرایط زندگی ، اوضاع اجتماعی و اقتصادی.
۴- همچنین تصورات ما درباره وضع جسمانی و شیوه لباس پوشیدن نوع هویت ما را درمقایسه با دیگران نشان می دهد.
۵- اساس تشکیل هویت، تلاشها و فعالیتهایی است که علاقمند به تعقیب آنها هستیم و بر اثر تلاشها و فعالیتهای خود در می یابیم که ما که هستیم و چگونه عمل می کنیم.
۶- همچنین رشد هویت براساس آن چیزهایی که دوست داریم و ما را از ارضا می کنند نیز صورت می گیرد. زیرا مواردی که دوست داریم و یا مواردی که به دلیل آنها مورد محبت دیگران قرار می گیرین تا در ما تاثیر روانی عمیقی برجای می گذارند»
آلپورت و «انسان آرمانی بالغ» GORDON- ALPORT
« آلپورت معتقد است خویشتن ، منی که احساس می کنیم و می شناسیم از خردسالی تا دوران بلوغ در هفت مرحله خود بودن پرورش می یابد. این مراحل پس از پدیدار شدن کامل در مفهوم واحد خویشتن یگانه می شوند. بدین ترتیب خویشتن پیوندی از این هفت جنبه خود بودن و شرط لازم شخصیت است. خودجسمانی- تشخیص هویت خود احترام
به خود- گسترش خود- تصور از خود- خود چون حریفی معقول- تلاش اختصاصی.
در واقع احساس اولیه کودک از خود با آگاهی یافتن از جسم خود تا کسب هویت شخصی پیش می رود سومین مرحله خویشتن ، پدیدار شدن احترام به خود است. این مرحله با احساس غرور کودک در نتیجه آموختن انجان کارهایی بطور انفرادی و مستقل ه
مراه است. در این مرحله کودک میل دارد چیزهایی بسازد. به اکتشاف ، بپردازد. و کنجکاویش را دربازه محیط پیرامون ارضا کند. آلپورت این مرحله از پرورش را بسیار حساس و تعیین کننده می داند. چنانچه پدر و مادر، نیاز کودک به اکتشاف را ناکام بگذارند چه بسا احترام به خود که در حال پیدایش است لطمه ببیند و به احساس حقارت و خشم بیانجامد. پیدایش احترام به خود با نیاز کودک با استقلال همراه است».
اشپرانگرور و میکر فلسفه خواهانه« به درون کاوی و خودشناسی»
« به نظر اشپرانگر کشف» خود «در جوان نه تنها تنهایی او را در برابر جهان مطرح می کند بلکه در او «من مبهم» و نامشخصی را در معرض آزمایش قرار داده و نوجوان را دچار ابهام می کند. و این سوال که «من کیستم» من چه هستم» جدی شده، لذا هویت طلبی مطرح می گردد. به نظر او ملاک پختگی و بلوغ شخصیت کسب ثبات نسبی و وحدت درونی سازمان «من» می باشد. معهذا جوان دستخوش تعدد شخصیت است».
هویت از منظر قرآن فلاسفه
معمولا مفهوم هویت بیشتر در معنای هویت فرهنگی به کار می رود. به عبارت دیگر به نظر می رسد هویت هر فردی صرفا در ارتباط با حضور آن در نوعی اجتماع قابلیت تعریف دارد. از این رو در مباحث اجتماعی تصور می شود که «هویت» عبارت است از فرد نسبت به نظام اجتماعی دارد. تعلقاتی نظیر وابستگی به یک گروه سنی، وابستگی به یک گروه جنسی، وابستگی به یک طبقه اقتصادی، وابستگی به یک نظام سیاسی و غیره (دنی کوش، ۱۹۹۸). در حقیقت مفهوم هویت در علوم اجتماعی کاربردی ابزاری دارد. این مفهوم ابزاری جامعه شناختی و در عین حال روانشاناختی محسوب می شود که نوعی مقوله بندی جهت تمایز خودی- ناخودی را ممکن می سازد. از این رو اساس بکارگیری مفهوم هویت بر تشابهات و تفاوتها استوار است.
برخی از برداشت های رایج درباره هویت
الف) هویت همچون میراث: این برداشت ، مربوط به دیدگاه هایی است که تلقی آنها از هویت ، نوعی طبیعت ثانویه با فهرستی از معیارهای خاص می باشد. طبیعتی که هم چون جوهری متعین توسط عامل یا عامل های مربوط به میراث نژادی یا میراث فرهنگی به فرد انتقال می یابد. در روایتی از این نوع دیدگاه ها که هویت در میراث ژنتیکی ریشه دارد، محتوای زیست شناختی فرد حاوی عناصری از هویت قومی- فرهنگی نظیر منش ها، صفات روانشناختی، طرز تفکر و گرایش های خاص مربوط به قومی که در آن متولد شده، می باشد. این محتوای زیستی همچون یک وضعیت ویژه درونی به او تشخصی ثابت و قطعی می دهد (پیر. وندنبرگ، ۱۹۸۱). در روایتی دیگر از این دسته که بر میراث فرهنگی تاکید می شود ، محتوای دانشی و اعتقادی گروه اجتماعی خاصی که فرد در آن به دنیا آمده است متکفل تکوین هویت او می باشد. البته نقش در فرایندهای درونی سازی الگوهای فرهنگی از پیش تعیین شده ، قابل توجه است. زیرا فرد طی همانند سازی با گروه مربوطه که دارای جوهری معین و معیارهای مشخص می باشد. البته ملزم با گروه است، چون در گروه و از طریق گروه انتقال می یابد (کلیفوردگرتز، ۱۹۶۳).
ب) هویت همچون احساس: در این برداشت، هویت اجتماعی، یک
واقعیت عینی و قابل مشاهده یا اشاره نیست. هویت یک احساس درونی در افراداست که ناشی از نیازروانشناختی آنها به تعلق و وابستگی می باشد و شامل احساس نوعی همانندی با گروهی از مردم می باشد که در اثر زندگی اجتماعی حاصل می گردد. بنابراین، هویت پویا و نسبی است. هویت به هیچ وجه نمی تواند همچون واقعیت معین و ثابت و به گونه ای تغییر ناپذیر به گروه های اجتماعی خاص منتقل گردد. هویت صرفا یک نوع حس همبستگی ادی های اجتماعی در ذهن می پرورانند، تشکیل می شود (دنی کوش، ۱۹۹۸).
از آنجا که تکوین هویت کاملا وابسته است به بی نهایت گزینش های افرادی در نوع همانند سازی هایشان و در طی زندگی هر فرد خاص این گزینش ها از امکان متفاوتی برای تغییر برخوردارند، بنابراین هویت نسبی و پویاست. به نظر این گروه تعریف هویت به منزله جوهری معین یا ذاتی عینی، نه تنها فرد را در تحقق تشخص خویش دست بسته نگه می دارد بلکه تطورات هویتی را که اکنون بیش از همیشه با آن مواجهیم، برنمی تابد.
ج) هویت همچون راهبرد: در این برداشت، هویت به منزله وسیله ای جهت دستیابی به یک هدف معین محسوب می شود. افراد مختلف یک جامعه براساس هدف یا هدف هایی که در کنش های اجتماعی دنبال می کنند و متناسب با تصویری که از اوضاع روابط اجتماعی و موقعیت خویش در جامعه دارند هویت خویش را رقم می زنند. مردم گرچه در تعیین هویت خویش به گونه ای که متناسب با منفعت شان باشد، از آزادی کامل برخودار نیستند ولی می توانند در چارچوب روابط گروه های اجتماعی در ذهن دارند، هویتی را برای خود تعریف کنند. به طور مکرر این تعریف تصحیح و تعدیل می پذیرد و عامل موثر در تصحیح و تعدیل های هویتی تلاش های دیگر کنشگران اجتماعی است. همچنین تغییرات اجتماعی مردم را وادار می کند تا هویت خویش را بصورت متفاوت از قبل باسازی نمایند. در حقیقت در این چشم انداز، هویت به منزله علامت یا برچسبی است که در روابط گروهای اجتماعی می تواند کاربرد ابزاری داشته باشد (دانیل بل، ۱۹۷۵) و رسالت علوم اجتماعی، اثبات یک یا چند هویت خاص یا حتی نظارت بر آنها نیست بلکه حتی شناسایی یا ارزش گذاری اهدافی که مردم در بکارگیری ابزار گونه هویت دنبال می کنند نیز اهمیتی ندارد. وظیفه علوم اجتماعی صرفا شناسایی عناصر در حال افول یا توسعه هویت و همچنین بازشناسی تغییرات اجتماعی موثر در افول یا توسعه هویت هاست.
د) هویت همچنین پدیده ای ارتباطی: در این برداشت، هویت به عنوان پدیده ای اجتماعی مطرح است که در ضمن روابط فرد با گروه های مختلف اجتماعی یا حتی روابط یک گروه با دیگر گروه ها تکوین می یابد. هویت نوعی فرایند مقوله بندی است که از سوی گروه ها برای سازماندهی مبادلات بکار گرفته می شود. از این رو فردری معتقد است برای دست یابی به شناختی از هویت، صورت بندی مجموع ویژگی های متمایز هر گروه اجتماعی کافی نیست، بلکه لازم است در نوع روابط هر یک از گروه های اجتماعی با دیگر گروه ها جست وجو شود تا ویژگی هایی که هر گروه جهت تثبیت تمایزات خود از دیگران مورد تاکید قرار می دهد، آشکار گردد. دراین دیدگاه هویت نه جوهری عینی، در خود و برای خود با فهرستی معنی از معیارهای خاص می باشد و نه کاملا ذهنی و شامل احساسی روان شناختی است. بلکه هویت نتیجه فرایند مستمر همانند سازی در یک وضعیت ویژه ارتباطی می باشد و از این رو بنابرتغییر وضعیت ارتباطی متغیر می گردد. در نتیجه در این برداشت از هویت نیز، تشخص افراد و گروهها کاملا نسبی است و به روابط میان گروههای اجتماعی وابسته می باشد.
تحلیل برداشتهای رایج درباره هویت
به نظر می رسد هیچ یک از این برداشتها را نمی توان به عنو
ان نظریه ای کامل درباره هویت تلقی کرد. زیرا در برداشت اول که هویت به عنوان امری تمام شده و جوهری متعین به گونه ای مستقل از افراد و گروه های اجتماعی تعریف شده، جنبه انعطاف پذیر و پویای هویت فراموش گردیده است. براساس این دیدگاه چون هویت، ذات متعینی است پس هر گونه تغییر و تطور در تکوین هویت، لازم است به نوعی بحران هویت تفسیر شود و سرباز زدن از میراث فرهنگی یا بیولوژیک مفروض ، به ناهنجاری هویتی تقلیل می یابد. در حالی که ثبات میراث قومی- فرهنگی به خودی و فارغ از یک نظام ارزش ش
ناختی نمی تواند در بحث هویت نقش اساسی داشته باشد، از این رو جمود بر سنت قومی- فرهنگی لزوما نمی تواند ملاک تشخیص هرگونه بحران هویت راتعیین کند.
زیرا اگر چه مفهوم سنت درمعنای میراث قومی- نژادی اشاره دارد به مجموعه ای از اندیشه ها ، آثار ، و آداب و رسوم که ریشه آنها به گذشته ای نسبتا طولانی باز می گردد، ولی توجه به تمام یا بخشی از سنت برخاسته از نوعی نظام ارزشی است. از این رو مثلا به اعتقاد گیدنز، ایده سنت از برساخته های مدرنیته است و احتمالا ناشی از انگیزه های صنعتی آن می باشد. بسیاری از مقولات سنتی به دلایلی خاص و طی فرایندی ویژه و بطور عمده یا غیرعمدی آمیخته به قدرت است. چنانکه هابزبام و ترتنس رانجر از این واقعیت در کتاب «مبدا جشنها» تحت عنوان ابداع سنت (invention of tradition) یاد می کنند و منشا بسیاری از سنت ها هندی یا لباس های اسکاتلندی را در سیاست های اقتصادی دوران معاصر جست و جو می نمایند. (گیدنز، ۱۹۹۹)
از سوی دیگر این برداشت از هویت چون آن را امری تمام شده و واقعیتی متعین معرفی می کند، آزادی انسانی را در سلسله ای از فرایندهای همانند سازی محدود، تفسیر می نماید. زیرا بر طبق برداشت اول انسان ها صرفا آزادند که در تکوین هویت خویش، فهرستی از معیارهای مشخص شده توسط میراث فرهنگی یا زیست شناختی را بپذیرد و همچنین آنها می توانند اختیار دارند که در تثبیتع ارزش های از پیش تعریف شده بکوشند و تلاش نمایند این ذات مستقل هویت را به نسل های بعدی جامعه بطور دقیق و کامل تحویل نمایند. دلالت این نوع برداشت از هویت برای ارزشیابی و گزینش مقولات فرهنگی و تفسیر پدیده های اجتماعی ، تمسک به معیارهای زمانی ، مکانی و نژادی است. به عبارت دیگر معیارهایی نظیر قدیمی بودن و بومی در تعیین مرزهای خودی- ناخودی نقشی اساسی را برعهده دارند. همچنین ازلوازم دیدگاه اول نوعی جبرگرایی در شناسایی تطورات اجتماعی است که به محدودیت حوزه اختیارات اعضای یک جامعه در تغییرات هویتی مربوط می گردد.
برداشت دوم نیز که نگاهی روانشناختی به هویت دارد و آن را به عنوان احساسی از تعلق و همانندی معرفی می کند، ملازم با تصویری خودسرانه و دلبخواه ازهویت است. در این نوع نگاه، هویت همچون یک خیال، سیال و متغیر دیده می شود و برامکان فردی جهت تکوین هویت خویش به گونه ای ساده لوحانه تاکید می گردد. چنین برداشتی از هویت می تواند به منزله قطع کامل رابطه افراد با جامعه تلقی شود. در حالی که حتی اگر هویت صرفا نوعی احساس درونی باشد، بی نیاز از تظاهرات خارجی عینی نیست و هر نوع احساس تعلقی برای گونه خاصی از عمل دلالت دارد که فرایندها و ملاک های آن از پیش و توسط دیگران مشخص گردیده اند. به عبارت دیگر تعلق به یک گروه اجتماعی خود یک امر اجتماعی است که تنها بر عهده هر یک از اعضا نمی باشد بلکه این عضویت شاید حتی قبل از درخواست فرد صورت گی
رد. توجه دیدگاه مذکور به جنبه انعطاف و تغییر هویت البته پیامد بی ثباتی نسبی هویت های تعریف شده است. اختلاط معیارهای ثابت معرفی شده برای هویت های معین که ناشی از مشاهده هویت به منزله ذات می باشد راه را برای برداشت های ذهنی گرا از هویت گشوده است.
برداشت سوم از هویت که به نوعی تلقی پراگماتیستی/ اینستر و منتالیستی نزدیک است، با فرض هویت به معنای عامل تعیین بخش ناسازگار است. تاکید این برداشت بر جنبه انعطافی هویت آن را به مفهومی سیال و غیرقابل تعریف تبدیل می کند. هر فرد یا هر گروه به تعداد اهداف و موقعیت های متنوع زندگی می تواند هویت های متنوعی را برای خویش تعریف کند. در حالی که به نظر می رسد تکوین، توسعه و حفاظت از هویت یکی از اهداف اجتماعی برجسته برای هر فرد یا گروه بزرگ یا کوچک اجتماعی است. اساسا تعریف هویت به منزله ابزار بر ارائه تعریفی از هدف یا اهداف اجتماعی متوقف می باشد. بدون شناسایی و گاه ارزشیابی اهداف نمی توان نسبت به ابزارهای نیل به آنها شناختی بدست آورد. از سوی دیگر ارائه هر نوع تعریفی از اهداف اجتماعی متضمن نوعی تعریف گرایانه یا ابزار گرایانه از هویت ، بازتاب برخی پدیده های هویتی به خصوص در جوامع مهاجر نشین و به خصوص در شرایط تعارضات فرهنگی عصر مدرنیته می باشد.
برداشت چهارم از هویت نیز که به تعریف آن براساس روابط اجتماعی می پردازد وهویت را پدیده ای ارتباطی می بیند، گرچه برای تفسیر رخدادهای هویتی از توان بیشتر برخوردار است ولی نمی تواند از جبر ناشی از روابط قدرت بگریزد. در حقیقت آنچه ظهور و توسعه برخی دیدگاه های نئومارکسیستی را توجیه می کند که این دیدگاه ها به تفسیر هویت همچون پدیده ای ارتباطی در ذیل روابط قدرت می پردازند، رابطه قدرتی است که در دوران مدرنیته در الگوی دولت-ملت ، تبلور یافته است. الگوی دولت- ملت متضمن منطق سیاسی خاصی است که به شناسایی هویت واحدی برای شهروندان گرایش دارد و نظارت بر این هویت واحد را به عنوان یکی از مهمترین وظایف سیاسی- امنیتی بر عهده می گیرد. از این رو تعیین هویت که در شکل کارت های تشخیص هویت، شناسنامه، گذرنامه و غیره جلوه گر شده ، بیش از پیش مهم و گریز ناپذیر گردیده است. از این رو معنای هویت در جوامع مدرن نسبت به جوامع سنتی، برخلاف تصور رایج، انعطاف ناپذیرتر و بسته تر می نماید.
هویت در دیدگاه اسلامی
به رغم سنت تحقیقی علوم انسانی ، که تحقیق از
پایین به بالاست، در دیدگاه اسلامی حرکت تحقیقی از بالا به پایین می باشد. در علوم انسانی مباحث اجتماعی از توصیف ظواهر پدیده های آغاز می شود و براساس مفروضات روش شناختی، مسایل مربوط به هر حوزه مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد و در نهایت مبنایی نظری برای توصیف و تحلیل پدیده های مشابه بدست می آید. ولی در روش تحقیقی رایج در حوزه تفکر اسلامی مسائل مستحدثه با ارجاع به مبانی وجود شناختی و البته با توجه به مفروضات روش شناختی آغاز می شود. از این رو مسئله هویت نیز در این دیدگاه قبل از اینکه پدیده ای اجتماعی و وابسته به تشکیل جوامع انسانی باشد،یک موضوع وجود شناختی است که به نظریه اسلام درباره انسان مربوط می گردد. به عبارت دیگر در چشم انداز جامعه شنا
ختی متعلق به دیدگاه اسلامی، هویت هر شخص مستقل از جایگاهش در جامعه نیز موضوعی قابل توجه برا تفکر و تحقیق است. زیرا آنچه تشخص هر انسان را تشکیل می دهد، صرفا بر مشارکت او در جامعه توقف ندارد. بلکه جایگاه هر شخص در شبکه در هم پیچیده یگانه ای به نام «نظام هستی» است که هویت او را تعیین می کند.
در حالی که توصیه می شود برای توصیف علمی هویت توجه نظریه های علوم اجتماعی در بهترین حالت به نقش اجتماعی معطوف می گردد، در دیدگاه اسلامی نقش اجتماعی مردم نیز در ذیل نقش هستی شناختی آنها تعریف می گردد. از این رو در تکوین هویت افراد و گروه های نقش اجتماعی از توان تعیین کنندگی درجه دومی برخوردار می باشد. عامل اصلی تعیین هویت در دیدگاه اسلامی نقش وجودشناختی است. زیرا در این چشم انداز هر شخص صرف نظر از مسئولیتی که در جامعه بر عهده دارد و میزان مشارکتی که برای اداره جامعه ارائه می نماید، مسئولیت اساسی تر تماشگری و بازیگری در مجموعه جهان هستی را بر دوش می کشد. از این رو نقش هستی شناختی افراد نه تنها در تعیین هویت، تاثیر گذارتر از نقش اجتماعی آنان است، بلکه حتی جهت دهنده اصلی به فعالیت های اجتماعی، روابط اجتماعی و بالاخره نقش اجتماعی مردم نیز نوع رابطه آنها با عالم وجود می باشد. شرح چگونگی تکوین هویت بر مبنای نقش هستی شناختی البته مستلزم باز خوانی مجدد آثار فلسفی به خصوص متون وحیانی است، که در این مقاله توضیحی بسیار کوتاه و در خور مجال ارائه می گردد.
الف) تعیین هویت از نظر فلسفه اسلامی
هویت به منزله یک بحث فلسفی ذیل عنوان قاعده «الشیء مالم یتشخص لم یوجد» در حوزه فلسفه اسلامی مطرح شده است. طرح مسئله تشخص که مبنای فلسفه هویت است شاید برای اولین بار توسط بهمنیار- شاگرد مشهور ابن سینا- در کتاب «التحصیل» صورت گرفته و سپس در نوع کتابهای فلسفی و کلامی تعریف تشخیص و تعیین نسبتش با ماهیت که آیا زائد بر ماهیت اشیاء است یا عین ماهیت به بحث گذاشته شده است. برای مثال فخر رازی می گوید:
تعیین و خصوصیت شیء عبارت است از هویت آن شیء و هر موجود مشخص از حیث اینکه مشخص است ، ثابت و واجد هویت خویش است. (دینانی، ۱۳۸۰).
قاضی عضد الدین ایجی نیز معتقد است، تشخص که در وجود خارجی آن ، جای هیچ تردیدی نیست غیر از ماهیت می باشد و در جهان واقعی ، هر فرد یک موجود است با یک هویت معین و هرگز نمی توان آن را بدون هویتش در نظر گرفت و یا آن را به دو نیم (ماهیت انسانی و تشخیص خارجی) تقسیم کرد. بلکه صرفا در ذهن است که می توان
هر فرد را به یک ماهیت و سلسله ای از مشخصات تفکیک شده به نام هویت تحلیل کرد. (همان)
بطور خلاصه براساس روایتی از فلسفه اسلامی که ماهیت را اصیل می داند. آنچه در جهان واقعیت وجود دارد اشخاص یعنی ماهیت های متشخص هستند. ولی ذهن می تواند مفاهیم کلی را از ذات واقعی این ماهیت های متشخص انتزاع نموده، به عنوان ویژگی هیا هویتی معرفی کند. در حقیقت توصیف های ما از ویژگی های هویتی همچون تما
م مقولات ماهیتی شامل مفاهیمی کلی است که در طی فرایندهای مفهوم سازی ذهن بوجود می ایند نه اینکه به عنوان یک امر واقعی و قابل اشاره در خارج از وجود داشته باشند. آنچه درخارج هست فقط شامل اشخاص می باشند که هیچ گونه امتیاز و فاصله ای بین ماهیت و مشخصات آنها مشاهده نمی گردد.
در روایتی دیگر از فلسفه اسلامی که متعلق به فلسفه اصالت وجود است هویت یک امر وجودی است و تشخیص به وجود باز می گردد نه ماهیت. اساس ماهیت یک مفهوم ذهنی می باشد و آنچه در عین واقعیت است صرفا مرتبه های مختلف وجود است. برای ملاصدرا هر موجود به صرف وجودش متشخص و دارای هویت می گردد. نحوه وجود هر چیزی از جمله هر فرد انسان همان تشخص اومی باشد. زیرا اگر از نحوه وجود آن چشم بپوشید، آنچه می ماند یکسری مفاهیم کلی است که قابل صدق بر افراد بسیار خواهد بود، هر چند بی نهایت مخصص به آن ضمیمه شود. در حقیقت وجود جزئی عینی خارجی هر چیزی، تعیین کننده، تشخص بخش یا مشخص و معین آن است و از این رو صدرا معتقد است که ابهام ماهیت تنها توسط وجود جزئی رفع می گردد.
بیشتر فیلسوفان مسلمان پس از صدر المتالهین مساوقت وجود و تشخص را پذیرفته اند و میان امتیازات هر شخص از همگنانش (ویژگیهای هویتی) و تشخص او که به خاطر خود اوست، تفاوتی تعریف نمی کنند. به عبارت دیگر آنچه درجهان متشخص ، متعین و با هویت است. ولی تشخص و هویت هر چیزی از جمله افراد و گروه های انسانی شامل مرتبه وجودی یا وجود جزئی آنها می باشد و آنچه تحت عنوان ویژگی های هویت مطرح می گردد، مفاهیمی کلی هستند که امارات هویت یا تشخص را تبیین می نماید. نکته قابل توجه این اس
ت که بنابر نظریه حرکت جوهری صدرا که از امکانات اعتقاد به حقیقت تشکیکی برای وجود است و همچنین براساس دیدگاه انسان شناختی او که ذات انسان راآزادی معرفی می کند، هویت انسانی قبل از مشارکت در فعالیت های اجتماعی و مستآزادی ذاتی نفس ناطقه تشخص و تعیین خویتش بر عهده حرکت جوهری یا حرکت معرفتی است.
در حقیقت انسانها به محض هستی- یا ربط به واجب- یافتن دارای تشخص می گردند وهبت اولیه ای دریافت می نمایند. ولی این هویت آغازین در جریان زندگی آنها دچار تغییرات فراوانی می شود که مبتنی بر تغییر و تحولات مربوط به نوع ارتباط وجودی آنها با مبدا وجود است. نفس که ذاتش آزادی است از طریق حرکت جوهری به تشدید یا تضعیف هستی-یا ارتباطش با مبدا هستی- می پردازد و درجریان این فرایند هویت خویش را تغییر می دهد و به هویت جدیدی دست می یابد. منظور از حرکت جوهری اسنان که به تعیین هویت اومی انجامد، نوعی حرکت معرفتی است که در نتیجه بکارگیری تمام استعدادهای یا به تعبیر صدرایی تمام شئون و مراتب نفس عاقله اعم از توانمندی های عقل علمی و نظری حاصل می گردد. این حرکت معرفتی که نحوه ای از اشتداد وجودی را سبب می گردد هویت را براساس میزان و نوع ارتباط با مبدا هستی تعیین می کند.
با این که همه نکته قابل توجه این است که گرچه هویت یکی از امر واقعی و وجودی است ولی تکوین و توسعه هویت به شدت وابسته به جامعه می باشدزیرا از یکسو تعریف هویت و مولفه های هویتی که از سنخ مفاهیمندنه واقعیات عینی، بر عهده فرایندهای مفهوم سازی و نظریه پردازی های ذهن می باشند. از سوی دیگر حرکت جوهری در واقع نوع حرکت علمی است که تنها با کمک ذهن و فرایندهای یادگیری ممکن می گردد. تا جایی که حتی دریافتهای شهودی نیز بکلی مستقل از دانش های مفهومی کسب شده از جامعه نیستند، بلکه از آنها متاثرند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که آنچه دریافت های ذهنی را محدود کند یا تحت تاثیر قرار دهد، به فراخور بر حرکت علمی یا جوهری انسان اثر می گذارد و از این رو در تعیین هویت نقشی خواهد داشت. بنابراین جامعه و حتی گروه اجتماعی می توانند با تاثیر در میزا و نوع دریافت های ذهنی، تعیین هویت را جهت دهند. پس بطور کلی براساس فلسفه اصالت وجود می توان چنین گرفت که هر فرد انسانی به محض ربط به هستی یافتن و ارتباط با مبدا وجود، به لحاظ ثبوتی متشخص می گردد و هویت معینی دارد. ولی فرد متشخص و با هویت می تواند اساس ذات آزاد خویش و از طریق حرکت جوهری می تواند رابطه اش با مبدا هستی را تحول بخشد و بدین ترتیب به اثبات هویت خویش اقدام نماید. اثبات آزادانه هویت شامل تشدید یا تضعیف ربط وجودی م
ا با مبدا وجود بر مبنای حرکت جوهری/ علمی نفسمان است.
به نظر می رسد رویکرد برخاسته از مبنای اصالت وجودی به هویت می تواند ضمن حفظ ویژگی انعطاف پذیری و پویایی برای هویت و توجیه تغییرات هویتی
افراد، آن را از سیالیت محض و ذهنی بودن رها سازد. این رویکرد ضمن تحکیم ریشه هویت در عمق جهان الهی، جنبه انسانی وخود مختار هویت را نیز ملاحظه می کند. براساس این رویکرد، هویت یابی عبارت است از تحقق واقیت خویشتن از طریق نوعی خودآگاهی ویژه نسبت به رابطه ضروری خود با هستی. این خود آگاهی البته با کسب معلومات و اطلاعات کاملا متفاوت می باشد. زیرا نوعی حرکت استکمالی در تمام جنبه های هویتی و نسبت به تمام حوزه های زندگی فردی و اجتماعی است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.