مقاله متن کامل قصص قرآن
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله متن کامل قصص قرآن دارای ۳۹۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله متن کامل قصص قرآن کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله متن کامل قصص قرآن،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله متن کامل قصص قرآن :
متن کامل قصص قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
تذکر لازم:
در اواخر تابستان سال ۱۳۴۶ خورشیدی دانشمند محترم و دوست عزیز و گرامی ما جناب آقای حاج سید محمد باقر موسوی همدانی که یکی از فضلای برجسته و فعال این عصر به شمار است بحجره اینجانب آمدند و اوراقی ارائه نموده فرمودند ترجمه کتاب قصص القرآن استاد محمد احمد جاد المولی است، در فرصت کوتاهی که نصیبم شد آنرا بپارسی درآورده و با بیانی ساده و شیرین ترجمه کردم. آنگاه اضافه فرمودند که هرچند مؤلف در این کتاب سبک نوی به کار برده و
مطالب آموزنده تاریخ را با قلمی ادیبانه به صورت داستان و قصه درآورده و از این رو کتابش بسیار جالب توجه و خواندنی گشته اما از نقص و اشتباه خالی نیست و احتیاج فراوان به نقد و اصلاح دارد و مطالبش ناگزیر باید بررسی و انتقاد شود و این خود در گرو وقت مناسبی است، و چنانکه گمان
می رود مرا مجال آن نخواهد بود و از عهده وقت و حوصله اینجانب خارج است و آنچه با خود اندیشیدم جز تو کسی را شایسته این امر ندیدم ناچار این کار باید به دست و همت والای تو انجام شود. سپس اوراق را بحقیر سپرده و تأکید فرمودند تا هر چه زودتر بدان اقدام شود.
نگارنده با این که همیشه خواستار طبع و نشر کتب سودمند بوده و هستم نخست از جهاتی این پیشنهاد را نپذیرفته از قبول آن امتناع می ورزم زیرا کتاب های فراوانی در این موضوع انتشار یافته که از همه نیکوتر قصص قرآن دانشمند معظم جناب آقای «سید صدر الدین بلاغی» است و بشیوه ای ساخته و پرداخته شده که مجالی برای همگنان باقی نمانده و یکی از بهترین کتب ادبی و فرهنگی این روزگار به شمار می رود. دوم مشاغل زیادی که اوقات شبانه روز اینجانب را فراگرفته بود و فرصتی برای پرداختن بدینکار باقی نبود. لذا تا چندی از اقدام بدین امر خودداری کرده و از انجام آن سرباز می زدم و در عین حال از تعویق و بجا نیاوردن سفارش دوست عزیزم نیز اکراه داشتم.
و از سوی دیگر هر روز با خطاهائیکه در کتب قصص انبیاء بویژه آن ها که بقلم روز و سبک رمانتیک تألیف شده بود روبرو شده بودم و در هنگام مطالعه اغلب آن ها را خای از لغزش و اشتباه و نقص نمی یافتم زیرا عموماً بتواریخی اعتماد کرده اند که با صدها غرض و سوء نیت تألیف شده و در نظر مطلعین هیچگونه اعتبار تاریخی ندارد و هر کدام آن ها خود دارای هزاران خرافه و موهوم است. اگر چه برخی از معاصرین آن کتب را از کهن ترین اسناد تاریخ اسلام پنداشته و مقالات تاریخی خود را به گمان خود از آن ها نقل نموده باشد.
بخصوص کتاب استاد جاد المولی که اشتباهات و نواقص زیادی داشت و لازم بود که در جائی گفته شود تا موجب گمراهی دیگران نگرد. چون وی در قصص انبیای پیشین غالباً اعتماد بر اسرائیلیّات کرده و یا این که کتاب خود را قصص قرآن نامیده داستان هایی را که در قرآن اشاره ای بدان ها نشده و از کتب مقدسه یهود است بدون ذکر سند نقل کرده و پاره ای از قصه ها را به طریق کتب یهود و مخالف قرآن آورده، و در نقل داستان های دوران اسلامی باجمال پرداخته، و از مبعث پیغمبر اسلام و نزول وحی و دعوت قریش و مبارزات سیزده ساله آن حضرت در مکه معظمه جز قصه بلال حبشی و قسمتی از معراج و هجرت سخنی بمیان نیاورده و نیز قضایای پس از هجرت را کاملاً ناقص گذاشته است، با این که شاید نیمی از قرآن اختصاص بدین امور دارد و قصص پیغمبران گذشته و امم آن ها در ضمن برای توجه مردم و با تسلیت رسول خدا و یا عبرت دیگران تطفلی ذکر شده است و نیز کتاب جناب آقای بلاغی منحصر به قصص دوران قبل از اسلام است و قسمت داستان های اسلامی آن که به مراتب از قصص انبیاء پیشین از نظر آموزندگی عالیتر و بهتر است هنوز منتشر نگشته از این رو حاجت بمانند چنین کتابی کاملاً باقی بود.
این جهات از یک سو و اصرار دوستان خاصه جناب آقای موسوی از سوی دیگر حقیر را بر آن داشت که چند روزی از ایام عمر کوتاه خویش بدینکار پردازم و آنرا بر مشاغل دیگر مقدم دارم.
سرانجام بحول و قوه و یاری خدا تصمیم گرفتم و کتابرا تصحیح و نواقص را تکمیل و اشتباهات را در پاورقی تذکر دادم و مطالب بی فائده ای که از غیر قرآن نقل شده بود حذف و بجای آن موضوعات سودمند را با اشاره بمآخذ آنها آوردم، و در هرکجا احتیاج به شرح بیشتری بود در حاشیه توضیح دادم، و سیره رسولخدا را از بعثت تا رحلت نگاشته بدان افزودم. و قضایایی را که استاد جادالمولی آورده بود بنوبه خویش ذکر کردم و چنان در کتاب استاد جادالمولی تصرف شده که
نمی توان این کتابرا ترجمه آن دانست و لذا آنرا ترجمه و اقتباس گفتم تا امر مشتبه نشود و اشکالی بر مترجم محترم وارد نیاید.
و در ضمن برای کمک بخوانندگان عزیز و راهنمایی آن ها نقشه ای از مدینه منوره در عهد رسول خدا ازکتاب مکه و مدینه استاد احمد ابراهیم شریف و کتاب «فی منزل الوحی» اثر دکتر هیکل مصری تهیه کردم و آنرا تکمیل و تصحیح نموده به کتاب ملحق ساختم و چند سطری در توضیح آن نگاشتم. امید است مورد قبول پروردگار و استفاده جوانان به ویژه دانشجویان واقع گردد.
علی اکبر غفاری
عفی عنه
۱۳۴۷ ش
بسم الله الرحمن الرحیم
خلقت آدم
خدای متعال زمین را در دو روز آفرید، و در آن کوه ها قرار داد، و آنرا در میان همه کرات پر برکت نمود و در چهار روز رزق هر جنبنده محتاج روزی را تقدیر کرد، آنگاه بآسمان که در آن موقع بصورت گازی بود بپرداخت، پس آسمان و زمین را گفت باید خواه ناخواه بیایید، گفتند از سر طاعت و فرمانبرداری آمدیم.
آنگاه بعرش پرداخت و آفتاب و ماه را مسخر فرمود، و آن دو را محکوم کرد تا هر یک برای مدتی معین بجریان بیفتد، آنگاه فرشتگان را که همواره او را با حمد او تسبیح می گویند و اسم او را تقدیس و او را به خلوص عبادت می کنند بیافرید.
و سپس اراده و مشیتش تعلق گرفت و حکمتش اقتضا کرد که آدم و ذریه او را بیافریند تا در زمین ساکن گشته و آنرا را آبادان سازند، ملائک را از تصمیم خود خبر داد که بزودی مخلوق دیگری خلق میکند که در زمین به تکاپو برخیزند و بهر سویش روان شوند، و نسل خود را در اطراف آن بپراکنند، و از روئیدنیهایش بخورند و خیراتی را که در شکم آن است استخراج کنند و دسته دسته جانشین یکدیگر شوند.
ملائکه که خداوند ایشان را برای عبادت برگزید و نعمت خود را بر آنان فراوان کرده و مشمول فضل خود قرارشان داده و بخوشنودی خود موفقشان فرموده و بسوی اطاعت خود هدایتشان کرده بود چون این خبر را شنیدند ترسیدند مبادا این تصمیم جهت تقصیری اتخاذ شده باشد که از آنان سر زده، و یا فردی از افراد ایشان مخالفتی کرده باشد.
لذا بدون درنگ در مقام تبرئه خود بر آمده گفتند چگونه خواهی بندگانی غیر ما خلق کنی و حال آنکه ما همواره بحمد تو تسبیح گوی تو بوده و ترا تقدیس می کرده ایم؟ علاوه این بندگانی که می خواهی خلق کنی و در زمین خلیفه خود قرارشان دهی بطور مسلم بر سر آن منافعی که تو در زمین قرار داده ای اختلاف خواهند کرد، و در ربودن آن از یکدیگر فساد برخواهند انگیخت و خونهایی بسیار خواهند ریخت و جان هایی پاک و بی گناهی را نابود و تباه خواهند ساخت.
فرشتگان این گفتار را بمنظور بر طرف ساختن شبهه و وسوسه بمیان آوردند، و یا باین امید آن را پیش کشیدند که شاید بدین وسیله خود را خلیفه در زمین کنند، چون فکر می کردند که ایشان از هر جنس جنبنده دیگر در رعایت نعمت خداوند سبقت داشته و بمعرفت حق او اولی هستند، نه این که در حکمت خدا شک داشته و خواسته باشند باین وسیله عمل خداوند را ناپسند دانسته و یا خلیفه او و ذریه او را عیب جویی کرده باشند، چون فرشتگان اولیاء خدا و مقربین درگاه او و بندگان محترم اویند، و هرگز خلاف گفته او کلامی ندارند و همواره بفرمان او عمل می کنند. لذا خدایتعالی هم جوابی که بایشان داد جوابی بود که شبهه ایشان را برطرف سازد، و دلهایشان را آرامش بخشد.
خدای تعالی فرمود: من در این باره مصالحی می بینم که شما بدان وقوفی ندارید پس بزودی نسلی را که خواسته ام خلیفه من باشند پدید آورم، و شما هم بزودی بحکمت آن واقف خواهید شد، و آن مصالحی را که بر شما پوشیده بود درک خواهید نمود پس وقتی پیکره او را پرداخته و از روح خود در آن پیکره دمیدم شما بی درنگ در برابرش بسجده در آئید. «فإذا سوَّیته و نفخت فیه من روحی فقَعوا له ساجدین».
خدایتعالی پیکره آدم را از گلی خام و ریخته شده معتدل و موزون خلق فرمود آنگاه از روح خود در آن دمید، و جان در همه جای آن پیکر دویدن گرفت انسانی تمام عیار و کامل شد، سپس ملائکه را دستور داد تا او را سجده کنند، همه با خضوع فرمان پروردگار خود را اطاعت نموده نزد آدم آمدند، و او را تعظیم کرده صورت ها بخاک نهادند.
از میان ایشان تنها ابلیس فرمان خدای را عصیان کرده و از فرمانبرداری او سر پیچید، آری از خضوع در برابر آدم استکبار کرده و از کافران شد.
خداوند از او سبب امتناع و حکمت تخلفش را سوال کرده پرسید: چه چیز را ترا از سجده در برابر کسی که من بدست قدرت آفریدم باز داشت؟ آیا استکبار کردی یا آنکه خود بزرگتر از آنی که مرا اطاعت کنی؟» ابلیس که خود را از جهت گوهره ذات بهتر از آدم می پنداشت و خیال میکرد هیچ موجودی بقدر و منزلت او نیست در جواب گفت «من از او برترم، تو مرا از آتش و او را از خاک آفریدی».
بهمین صراحت عصیان و مخالفت و بهتان خود را آشکار ساخت، و از امر خدا سر باز زده از سجده برای کسی که دست قدرت اویش آفرید استنکاف ورزید و کافر گشت.
خداوند او را بخاطر عصیان و مخالفتش مجازات نموده به وی فرمود: «از بهشت بیرون شو که تو رانده درگاهی، و دوری از رحمت من تا روز جزا بر تو است» «فاخرج فانّک رجیم و إنَّ علیک لعنتی إلی یوم الدِّین»
ابلیس از پروردگارش درخواست کرد که او را تا روز قیامت زنده بدارد، خداوند در جوابش فرمود: «آری تو تا روزی معلوم و زمانی معین مهلت داری» ابلیس بجای این که فضل خدایرا را که درخواستش را اجابت فرموده و آرزویش را تحقق داد شکرگزاری کند کفران نعمت نموده و گفت: بخاطر این که مرا گمراه ساختی من به یقین بر سر صراط مستقیم و راه راست تو بانتظار بندگانت
می نشینم و برای گمراه ساختن ایشان کمین کرده و دراین باره منتهی کوشش خود را بکار می برم «از پیش و پشت سر» و راست و چپشان درآمده اغفالشان می نمایم و کاری خواهم کرد که تو بیشتر ایشانرا وظیفه شناس و شکرگزار نیابی».
خداوند ابلیس را از رحمت خود دور ساخته و عمرش را طولانی کرد و فرمود: هر کار
می خواهی بکن، و بهمان راه شری که برای خود اختیار کردی برو «و با صوت خود هر که را از ایشان که توانستی از پیمودن صراط مستقیم سست کن، و پیاده نظام و سواره نظام لشکر خود را بر سر ایشان بتاز، و در اموال و اولادشان شرکت کن، و وعده های دروغینشان داده، و بآرزوهای دور و دراز امیدوارشان ساز، اما این را هم بدان که من آن افرادی را که دارای اعتقاد صحیح و عزم راسخ باشند و بخلوص هم مرا بندگی کنند بدست تو نمی سپارم، و ترا بر آنان چیره نمی سازم، اینگونه افراد دلهایشان از تو برگشته و گوشهایشان از شنیدن حرفهایت بسته است، و در مقابل اغوای آن افرادی هم که خواسته ام بدست تو گمراه شوند حساب سختی و کیفر بزرگی خواهی داشت، من دوزخ را از تو و از آن هایی که تو را پیروی می کنند پر خواهم کرد.
فرشتگان بر آدم سجده کرده و بر خلاف پندار سابقشان بفضیلت او گواهی داده اعتراف کردند که او بهتر از آن ها و به درگاه خدا نزدیک تر از ایشان است، و اگر خداوند علم آدم را برخ فرشتگان کشید شاید برای این بود که فرشتگان از جهت علم و فهم و درایت خود را بهتر از آدم
می پنداشتند، لذا خداوند از نور علم خود پرتوی بدل آدم تابانیده أسماء کائنات را بوی بیاموخت و سپس آن کائنات را بر ملائکه عرضه داشته فرمود: «اگر راست می گفتید مرا از اسماء این ها خبر
می دادید» این را گفت تا ملائکه را بعجز و قصور علمشان واقف سازد و بدانند که انتخاب آدم برای خلافت بیهوده نبوده بلکه حکمت اقتضای آنرا داشته است.
فرشتگان در برابر این صحنه مبهوت مانده و هر چه خواستند از زوایای دلهایشان پاسخی برای آن تهیه کنند و انکار قبلی را دنبال نمایند جوابی نیافتند بناچار بعجز و قصور خود اعتراف کرده گفتند: «منزَّهی تو، و ما جز آنچه که تو ما را آموختی علمی نداریم، توئی آری توئی دانا و حکیم». «سبحانک لا علم لنا إلّا ما علّمتنا إنّک أنت العلیم الحکیم».
وقتی آدم مشمول فیض پروردگار گشت و از نور علم او بهره ای یافت خداوند دستورش فرمود تا فرشتگان را بآن اسراری که از گفتن آن عاجز ماندند خبر دهد، و بدین وسیله برتری خود را روشن، و حکمت استخلاف خود را بیان نماید، و چون آدم بیان کرد خداوند بفرشتگان خود فرمود: «بشما نگفتم که من بغیب آسمان ها و زمین آگهم، و آنچه راکه شما اظهار می کنید و یا کتمان میسازید همه را می دانم؟» اینک به فضیلت او و سر خلقتش و حکمت استخلافش واقف شدید؟
خدایتعالی پس از آنکه ابلیس را مشمول عذاب خود دانست و نعمتش را از وی سلب کرد آدم را مورد عنایت خود قرار داده او و همسرش را در بهشت جای داد، و بوی وحی کرد که نعمت مرا بیاد آر، من تو را بفطرت بدیعی خلق کرده و بمشیت خود تو را بشری تام الخلقه قرار دادم، و از روح خود در تو دمیدم، ملائکه خود را بسجده تو وادار ساختم و پرتوی از علم خود بتو افاضه کردم، و بخاطر تو ابلیس را از رحمت خود مأیوس ساخته او را بکیفر نافرمانیش لعنت کردم، و این بهشت را که خانه جاوید است مقام و منزل تو قرار دادم، تو نیز اگر اطاعت کردی در این بهشت جاویدانت می کنم، وگرنه از خانه ام بیرون رانده، البته این را هم فراموش مکن که ابلیس دشمن تو و همسر تو است، زنهار که از بهشت بیرونت نسازد و بدبختت نگرداند.
خدایتعالی استفاده از همه انواع خوردنی های بهشت را بر آن دو مباح ساخت از درختان بیشمار بهشت تنها خوردن از یک درخت را قدغن کرد، و برای این که فردا نگویند ما آن درخت را نمی شناختیم باشاره آنرا معین و مشخص فرمود، تا شک و تردیدی برای ایشان باقی نماند، و در آخر ایشان را در برابر تخلف کردن و خوردن از آن بدخول در زمره ستمگران تهدید، و در مقابل اطاعت کردن و نخوردن از آن بدوام نعمت های بهشت و این که هیچگاه گرسنه و عریان نشوند نوید داد، و فرمود: تو و همسرت در بهشت جای گیرید و براحتی هر چه می خواهید بخورید، و باین درخت نزدیک نشوید، که اگر نزدیک شدید از ستمگران خواهید بود و اگر اطاعت کردید جاوید در بهشت خواهید ماند و در نتیجه هیچگاه گرسنه و عریان نخواهید شد و بهیچوجه دچار تشنگی و حرارت آفتاب نخواهید گشت.
آدم در بهشت منزل کرده و باستفاده از لذَّات آن (که هر چه انسان بخواهد و چشم از دیدنش لذت برد در آن هست) پرداخت و شاید باتفاق همسرش از گردش در میان درختان و نشستن در زیر سایه آن ها و چیدن گل ها و میوه ها و آشامیدن از آب های گوارای آن تمتع برده باشد، و بهر حال مدتی این دو تن از سعادت زندگی برخوردار بودند، و این کار بر ابلیس گران آمد پیش خود گفت که این آدم باعث شد که وی از آن مقام بلندی که داشت ساقط شده و مطرود از رحمت خدا و رانده از بهشت و از مقام رضای پروردگار گردد، در نتیجه کفر باطنی و خبث درونیش آشکار گردد. لذا با خود اندیشید که باید از او انتقام گرفته و کاخ سعادتش را واژگون سازم برای این منظور آرام آرام بدرون بهشت در آمده پنهان از عمال بهشت با وی طرح دوستی ریخت، و چنان وانمود کرد که در دوستی او صادق و در خیر خواهیش کاملاً اخلاص دارد و تا آنجا که توانست در بدست آوردن دل او سعی کرده از بکار بردن هیچ مکر و حیله ای فرو گذاری ننموده تا سرانجام باو و همسرش قبولانید که برای آن دو دوست مشفقی است به حدیکه از زوال نعمتشان ناراحت می شود، آنگاه گفت: «اینکه پروردگار شما از خوردن محصول این درخت نهیتان کرده از این جهت بوده که نمی خواسته شما دو فرشته باشید و یا در بهشت جاوید بمانید» چون این درخت مخصوص این دو طایفه است.
و چون فهمیدکه دسیسه اش کارگر نیفتاد و بدهکار حرفها و پذیرفتن نصایحش نیست برای این که حسن نیّت و صحّت نظریّه خود را تأکید کرده باشد سوگند یاد کرد که من این حرف را از روی نصیحت و خیر خواهی گفتم و هیچ قصد سوئی ندارم.
گر چه در قرآن بیش این نیامده ولکن معلوم است که وی برای یکسره کردن کار حرفهای دیگری هم زده، و در فریب دادن آدم و همسرش اصرار زیاد ورزیده، خوش بوئی و خوشمزگی و خوش رنگی میوه آن درخت را در نظر آن دو زینت داده، و بهر حال کار خود را کرد و آن دو را با چرب زبانی های خود و وعده های شیرین و فریبنده که داده بود بفریفت و بالاخره شد آنچه نباید
می شد.
و بهمین جرم۲ خداوند نعمت خود را از ایشان سلب کرده از سکونت در بهشت محرومشان ساخت و فرمود: «آیا شما را از نزدیک شدن باین درخت نهی نکردم؟ و آیا به شما نگفتم که شیطان دشمن روشنی است برای شما؟» «ألم أنهکما عن تلکما الشجره و أقل لکما إنَّ الشیطان لکما عدوٌّ مبین» آدم و همسرش از کرده خود پشیمان شده بدرگاه خدا روی آورده و گفتند: «پروردگار ما بخود ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشی و بما رحم نیاوری بطور مسلم از زیانکاران خواهیم بود «قالا ربّنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکوننَّ من الخاسرین» خداوند در جوابشان فرمود شما همگی از بهشت بیرون شوید و همچنان با هم دشمن باشید، برای شما تا مدتی در زمین قرار و زندگی خواهد بود».
خداوند از جرم آدم و همسرش درگذشت و لغزش آن دو را ببخشید، و بدین وسیله آنان را خوشحال و وسیله روشنی چشمشان را فراهم کرده در نتیجه بار دیگر امید به اینکه باز هم در بهشت بمانند در دلهایشان زنده شد، خداوند که از این برق امیدیکه در دل آن ها زد کاملاً آگاه بود، دستور داد تا از بهشت فرود آیند و آن دو را برای این که از فتنه ابلیس و پذیرفتن دعوتش برحذر بدارد خبر داد که بزودی نائره دشمنی ابلیس با شما بالا خواهد گرفت.
خدایتعالی برای زندگی آدم در زمین برنامه ها و هدفهایی تنظیم کرده اشتیاق رسیدن به آن هدف ها را در دلش نهاد، تا برای رسیدن به آن بکار افتد، و نیز او را خبر داد که دیگر نعیم خالص و راحت تام و تمام بهشت بپایان رسید، و از این پس بزندگی دیگری وارد می شود که همه شئون آن بر سر دو راهی هدایت و ضلالت و ایمان و کفر و فلاح و خسران قرار دارد، هر کس در این دو راهی ها راه هدایت خدا را پیروی کند و صراط مستقیمی را که او معین کرده بپیماید ترسی از وسوسه و اغواء شیطان نخواهد داشت «و من تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون».
برعکس هر کس از یاد خدا اعراض کند و از راه او منحرف گردد بزودی دچار زندگی تلخ و ناگواری گش
ته از کسانی خواهد شد که کوشش در زندگیشان بی ثمر است هر چند خود را زرنگ دانسته خیال کند که عمل نیک همانست که آنان انجام می دهند.
داستان دو فرزند آدم
اولین قدمی که نظام بشریت بسوی کمال خود برداشت باردار شدن حوا بود، حوا در آن ایام در انتظار شکفتن اولین غنچه باغ بشریت و نخستین نفحه از نفحات انسانیت بود، در این امید بود که چه موقع با فرزندان و همسر خود انس گرفته و می تواند همای سعادت را بدست آورد، آدم و حوا بسیار علاقمند بودند باینکه هر چند زودتر جگر گوشه های خود را در روز زمین مشاهده کرده اقطار زمین را از نسل خود پر ببینند، و در هر ناحیه ای از زمین که عبور می کنند چشمشان به فرزندان خود بیفتند که مشغول زندگی و استفاده از رزق و نعمتهای خدا هستند، بویژه حوا که انتظارداشت هر چه زودتر باین آرزو نائل گردد، چیزی نگذشت که وضع حمل نموده آن رنج و مشقتی که او و هر مادری در موقع آوردن فرزند می بیند جبران شد، و چشمش روشن و دلش مسرور گردید.
حوا قابیل و خواهرش را در یک شکم، و هابیل و خواهرش را در یک شکم زائید. این دو برادر و خواهر در زیر سایه پدر و مادر رشد می کردند تا آنکه رفته رفته برونق و نیروی جوانی رسیدند، دختران در انتظار شوهر و پسران سرگرم تحصیل روزی بودند، قابیل درکار زراعت و برادرش در کار دام داری و شبانی مشغول بود زندگی بسیار آرام و ساده ای داشتند و در کمال سلامت و امنیت بسر می بردند تا آنکه بحکم روزگار غریزه شهوت در این دو جوان قوی گشت و بداشتن همسری نیازمند شدند، و رفته رفته این نیاز قوت می گرفت، و انتظار رسیدن بهمسری که اضطرابشان را باطمینان مبدل می سازد ناراحتی ایجاد می کرد، همه اینها ابزار کار و وسایل جریان یافتن قضاء و قدر الهی بود، چون خدای جلت حکمته از ازل چنین قضا را رانده بود که نوع بشر در روی زمین بوسیله مال و فرزندان امتحان شده زمین هم از همین راه معمور گشته و زیبایی های طبیعی و خدادادیش همه آشکار گردد.
همچنانکه قضای او بر این رفته که این بسیط پهناور در طیول یک خانواده در نیاید بلکه از این خانواده هزاران خانوار دیگر پدید آمده آراء و تمایلات مختلف و خلقت های گوناگون، افرادی سعید و طوائفی شقی بوجود آیند، لذا بآدم وحی فرستاد تا پسران خود را هر کدام با تؤام۱ دیگری عقد ببندد۲
آدم این وحی را با یکدنیا امید باطلاع فرزندان خود رسانید، و اگر چموشی و نفس بشری و میلش بطرف پرتگاه های هلاکت و خسران نبود آدم بآرزوی خود می رسید.
لکن چه می توان کرد که خدایتعالی بحکمت بالغه خود حرص و طمع را نیز از غرائز بشری کرده، تا هر کس خود را از پیروی شهوت جلوگیری نموده آنرا مهار و عقل را بر هوای نفس مسلط ساخت نجات یافته و از کسانی باشد که خداوند در دنیا و آخرت عزیزشان داشته است، و هر کس عنان شهوت را رها ساخته و زمام هوای نفس را از دست عقل گرفته و بدست حرص سپرد هلاک گشته و از زیانکارانی باشد که خود را زرنگ پنداشته و گمان می کنند کار پر فائده آنست که آنان می کنند غافل از آنکه هیچ یک از کوشش های ایشان به نتیجه نخواهد رسید.
آری خدایتعالی این معنی را محک انسان و امتحان بشر قرار داد، لذا می بینیم وقتی آدم وحی خدایرا باطلاع دو فرزند خود رسانید قابیل که در مقابل کوران حرص و حسد و شهوت قرار گرفته بود بحکم خدا و پدرش تن در نداد زیرا دختر توأمی قابیل از جهت جمال و زیبائی بپایه توأمی خودش نمی رسید، او انتظار داشت پدرش خواهر همزاد او را که زیباتر است همسرش قرار دهد.
معلوم میشود مسئله زیبائی و جمال که این همه نفوس بشری را بروی هم واداشته و بجان هم انداخته است تازگی نداشته، بلکه در همان روزهای اول خلقت هم شاهکار خود را زده و میان دو برادر شقاق و بی مهری و نفاق انداخته.
آری قابیل از اطاعت پدر سرباز زده و حکم او را لغو دانست، و این خود در دل آدم گردبادی بی سابقه ایجاد کرد که هرگز انتظار آن را نمی برد، از یکطرف میخواست دل هر دو را بدست آورد، و از سویدیگر مایل بود عواطف برادری در میان آندو پایدار بماند و این دو هم عجیبی بود که آدم را متحیر ساخته بود، تا آنکه خداوند او را براه نجات هدایت فرمود دستور داد تا هر دو برای خدا قربانی کنند هر یک از آن دو قربانیش قبول شد دختر زیباتر از آن او باشد. هابیل از گله خود شتری نر آورد، و قابیل از زراعتش مشتی گندم، و هر یک انتظار و امید آنرا داشتند که خداوند قربانی او را قبول کند، قرعه بنام هابیل در آمد و خداوند قربانی او را قبول کرده و از آن دیگری را رد کرد، چون در دادن قربانی نیتش خالص نبود.
قابیل بخاطر اینکه قربانیش قبول نشد و امیدش به یأس مبدل گشت در اندوه عمیقی فرو رفته و دچار کینه سختی نسبت به برادر خود گردید، و نیات سوئش بر انگیخته شده برادر را بقتل تهدید نموده گفت: «من تو را می کشم تا با شقاوت خود و سعادت تو هم نشین نباشم و همه روزه چشمم بروی تو نیفتد من با این بدحالی و شکست خوردگی و خلاصه با این عواطف جریحه دارم دیگر چشم دیدار تو و طاقت زندگی برادرانه با ترا ندارم.
هابیل در حالی که دلش از شنیدن این حرف چاک شده بود در جواب گفت برادرم! بهتر این است که منشأ ناراحتی را پیدا کنی و مرض را از خود ریشه کن سازی و به بینی راه سلامت چیست و آنرا اختیارکنی، و گرنه کشتن من ترا نزد خدا مقرب تر نسازد و عبادات ترا مقبول ننماید، چون خداوند عبادت را تنها از پرهیزکاران می پذیرد.
از این جواب بخوبی بر می آیدکه هابیل مردی بوده که خداوند قدرت عقلی و جسمی بوی عنایت کرده و از آن کسانی بوده که امانت خدای را حفظ می نموده و قدر حکمتی که خداوند بدو بخشیده می دانسته.
و نیز بر می آید که وی خشنودی خدای را بر خشنودی خود مقدم می دانسته و اطاعت پدر و مادر را دوست می داشته و بداده خدا راضی بوده است، و چندان بزندگی دنیا اعتنا نداشته و آنرا متاعی زائل و مانع پیشرفت معنوی می دانسته.
و نیز بر می آید نسبت به برادر خود بسیار مهربان و در رعایت حقوق برادری بسیار ساعی بوده، و در خود نیرویی می دیده که تهدید مردی مغرور و مفتون دنیا و طاغی و عاصی چون قابیل در او هیچ اثر نمی کرد، او خود را یکسره به دست مقدرات سپرده و لذا در برابر تهدید برادرش هیچ گمان بدی نسبت به او در دل نداشت چون خدای خالق طهارت روزی که او را آفرید طینتش را بر پاکی سرشت، در نتیجه او مردی پاک و خدا ترس بود.
هابیل در یک برخورد دیگر بامید این که شاید نصایحش دل بیمار برادر را شفا بخشد و ریشه کینه را از دل او بکلی برکند به وی گفت: برادرم تو در این تصمیمی که اتخاذ کرده ای سخت در اشتباه و از راه صواب منحرفی و در این تصمیمت گنهکار و در رأیت از راه حق و صواب بدوری.
آری بهتر است که از خداوند طلب مغفرت کرده و از این بیراهه بازگردی و بدانکه اگر بر نیت خود باقیمانده و بخواهی مرا بکشی، من امر خود را به خدا واگذار خواهم کرد چون می ترسم اگر در مقام مقاتله با تو بر آیم دچار گناهی شده و یا دوستدار اثر و نتیجه گناهی بشوم، بنابر این بار گناه را تو بتنهایی بدوش بکش، و تو تنها از دوزخیان شو، که دوزخ کیفر ستمکاران است.
پیوند اخوت در خاموش کردن کینه این که در دل قابیل افروخته شده بود هیچ اثر نکرد، و رحم و عاطفه برادری از طغیان آن دل آتش افشان نکاهید، و در ترس از خدا و رعایت حقوق پدر و مادر این مرد را که اولین فرد گنه کار در روی زمین است ازارتکاب جنایت باز نداشت، و در ساعتی از ساعات بخاطر جهش کوچکی از جهش های نفس سرکش این جنایت عملی شد و هابیل آن برادر فداکار، آن جوان حق شناس و آن کانون عاطفه و سراسر مهر بدست برادر بی مهر و سخت دل و نابکار بقتل رسید و طعمه حماقت و جهالت وی گردید.
نهال جوانی برادری چنین زیبا از بین رفته و چراغ عمرش خاموش شد، آدم که چند روزی هابیل را ندیده بود وحشت زده بهر طرف می گشت، باشد که از وی اثر یابد و یا خبری گرفته دل را تسکین دهد، لاجرم سراغ او را از قابیل گرفت و برخلاف انتظار جوابی معنا دار شنید که حکایت از غضب و خفت جنایت می کرد، و آن این بود که مگر من وکیل اویم و یا مگر او را بمن سپردی که از من سراغش را می گیری آدم از این جواب مطلب را فهمید و دندان روی جگر گذاشته از اندوه فراوان و شعله ای که از غصه فرزند در درون دلش زبانه می کشید و تأسف از سرنوشتی که قابیل دچار آن شده بود دم فرو بست.
هابیل اولین کسی بود که در زمین بنا حق کشته شد، گویند قابیل بعد از ارتکاب این جنایت نمی فهمید جسد بیجان برادر را چگونه پنهان سازد، آنرا در پوست گوسفندی کرده و بدوش گرفته حیران و مضطرب باین سو و آن سو می کشید، گویی آتشی در دلش زبانه می ک
شد، و چگونه چنین نباشد دلی که میدان مبارزه عقل و جهل و حسد و عاطفه بوده و سرانجام حسد غلبه کرده و خطا و اندوه و عار و ننگ ببار آورده است.
رفته رفته جسد هابیل رو بعوفت می گذاشت و قابیل از حمل آن عاجز می ماند، و نمی فهمید راه چاره چیست.
اینجاست که باید رحمت خدا بخاطر حفظ آن جسد طیب و طاهر نازل گردد و دستوری بیاید تا بدان وسیله احترام هابیل و سایر بنی نوع بشر بعد از مردن محفوظ بماند، و چون قابیل قابلیت وحی و الهام خدایرا نداشت ناگزیر می بایستی آن دستور به طور خشونت و بنحو خفت آوری نازل گردد، و این مرد مغرور کوتاه فکر شاگرد مکتب زاغ شود و فهمش در برابر منقار این حیوان سیاه و ضعیف خوار گشته از حرکات آن راه چاره خود را درک نماید، و شخصیتش در مقابل این درس که باید آن را با ذلت و کوچکی و ناراحتی درونی تعلیم گیرد بکلی خرد شود.
لذا خدایتعالی دو زاغ را فرستاد تا در برابر وی به نزاع پرداخته یکی دیگری را بکشد و با منقار خود لاشه آنرا دفن نماید۳، قابیل درس خود را گرفت و با یکدنیا حسرت و ندامت گفت: «وای بر من، آیا باید کار من بجائی برسد که بقدر این کلاغ هم نباشم که بدن کشته برادرم را دفن کنم»؟۴ «قال یا ویلتی أعجزت أن أکون مثل هذاالغراب فأواری سوأه أخی فأصبح من النادمین».
نوح علیه السلام
مردم زمان نوح روزگار درازی بت می پرستیدند، و آن بتها را معبود خود پنداشته از آن ها امید رساندن خیر و دفع شر می داشتند، و هر شأنی از شئون حیات را مستند به یکی از آن ها دانسته و از روی جهل و هوی هر یک از آن ها را به یکی از نام های وَدّ، سُواع، یَغوث،یَعوق، نَسر نامیده بودند تا آنکه خداوند نوح را که زبانی فصیح، و بیانی شیوا و عقلی رزین و حوصله ای فراوان داشت بر ایشان مبعوث فرمود و او را صبری وافر در برابر جدال دشمنان، و قدرت کامل در بیان حجت
و بینایی بی نظیر در این که از چه راهی خصم را قانع سازد ارزانی داشت، نوح قوم را بتوحید دعوت کرد، ایشان سخت اعراض نمودند، او از عقاب اخروی ایشان را بیم داد، آن ها از شنیدن و فهمیدم گفتارش کور و کر شدند، بثواب اخروی تطمیع و ترغیبشان کرد، انگشت در گوش نهاده و از قبول دعوتش استکبار ورزیدند،
ولکن او با همه این ها دست از دعوت برنداشت بلکه با پشتکاری عجیب بدعوت بپرداخت، و در برابر ناراحتی ها صبر کرد، و باب عفو و گذشت را بروی همه آن ها گشود، و همه را از کلمات شیرین خود بهره مند ساخت، و هیچوقت امیدش نسبت به ایمان آوردن آنان سست نمی شد و هرگز یأس را در دل خود راه نمی داد بلکه همواره دعوتش توأم با استمالت و دلجویی ایشان بود، و در ابلاغ رسالت می کوشید، شب و روز و آشکار و نهان بکار دعوت مشغول بود، فکر مردم را به سر وجود و خلقت بدیع کائنات از شب های تار و آسمان پر ستاره و ماه شناور و آفتاب فروزان و نهرهائی که از شکاف های زمین سرچشمه گرفته و زمین را از
زرع و ثمار آبادان و سر سبز نموده متوجه می ساخت، و با لسانی فصیح و برهانی صریح از معبودی یکتا و قدرتی عجیب و لایزال آگهی می داد، و هم چنان ادامه می داد تا آنکه عده کمی از مردم باو ایمان آوردند و دعوتش را پذیرفته رسالتش را تصدیق کردند و اما آن هائی که خداوند مهر بر دلهایشان نهاده بود و قلم ازل شقوت و را بر ایشان نوشته بود ایمان نیاورده و هدایت نشدند، بیشتر آن ها از طبقه اول و دوم جمعیت بودند که در میان جمعیت موقعیت و مقامی داشتند،
اینان نه تنها بوی ایمان نیاوردند بلکه علیهاو کارشکنی هم می کردند، و در آخر آشکارا او را استهزاء نموده طرز فکر او را سفیهانه خوانده می گفتند: تو جز بشری مانند ما نیستی، اگر خدا می خواست رسولی نزد ما بفرستد فرشته ای را انتخاب می کرد و در آن صورت ما هم به گفته هایش گوش فرا داده و دعوتش را می پذیرفتیم، علاوه اگر دعوت تو حق بود یک مشت اراذل و اوباش و صاحبان مشاغل پست و فاقدافکار پخته که اقبال و ادبار و رد و قبولشان کورکورانه و بدون
تحقیق است بقبول دعوتت بر ما سبقت نمی گرفتند بلکه ما مردم فطن و با فراست و صاحبان اذهان صاف و افکار روشن پیشدستی کرده و بایمان بتو و اقتداء بهدایتت از آنان سبقت می جستیم.
آنگاه درجدال خود لجاجت و پافشاری کرده گفتند: ما اصلاً برای تو و یارانت فضیلتی برخود نمی بینیم، نه در عقل و درایت، و نه در دور اندیشی و نه در تشخیص و رعایت مصالح، نه در شناختن معاد و سرانجام گردون گردان، بلکه ما تو و یارانت را مردمی دروغگو می شناسیم.
نوح بدون این که سفاهت ایشان حوصله اش را به سر آورده و یا روش و رأی و اندیشه او را از آنچه بود تغییر داده باشد در جوابشان فرمود بمن انصاف دهید آیا اگر من بر صدق دعوایم از ناحیه خدا دارای حجت باشم و خداوند مرا مشمول رحمت و فصل خود کرده باشد ولکن شما در اشتباه بوده و راه حق را گم کرده باشید و بخواهید آفتاب را با دست های خود مستور سازید و ستارگان را کور کنید راستی بگویید آیا می توانم با این حال رسالت خود را بر شما تحصیل نموده و شما را بایمان مجبور سازم؟
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.