مقاله در مورد وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوارترک


در حال بارگذاری
17 سپتامبر 2024
فایل ورد و پاورپوینت
2120
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوارترک دارای ۱۵۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوارترک  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوارترک،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوارترک :

وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوارترک

فصل اول:
کلیات

مقدمه:
شناخت و بررسی تاریخ بومی و محلی، از موضوعات مهم و قابل بحث درتاریخ می باشد. پژوهش های علمی در مورد تاریخ و تمدن محلی نقش به سزایی در شناخت تاریخ هر ملتی دارد. یکی از نقاط مهم و معروف ایران، سرزمین مازندران (طبرستان) است. مازندران (طبرستان) به عنوان یکی از ایالات شمالی فلات ایران همواره از جهات مختلف نقش مهمی در تاریخ و تمدن این مرز و بوم داشته است از جمله : جنگاوری، اقتصاد، مذهب، علم و دانش و ;..
مازندران که قبل از هجوم مغولان به طبرستان معروف بود، از شرق به تمیشه و از غرب به روستای ملاط (سرحد بین گیلان و مازندران) محدود بوده و در آن شهرهای معروفی بوجود آمد که شهر ساری (سارویه) یکی از شهرهای مهم و تاریخی آن در طول تاریخ بوده است.
شهر ساری در قرن پنجم و ششم هجری مقر حکمرانی باوندیان اسپهبدیه، نقش

مهمی را در جریان های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایفا می کرد. شهر ساری و مهمتر از آن منطقه مازندران (طبرستان) به جهت قرار گرفتن در نقطه ثقل منطقه شمالی ایران همیشه مورد توجه دولتمردان و حکومت های مختلف به شمار می رفت و در بسیاری از زمان ها مقر حکومتی و دارالملک مازندران نیز بود.
لذا دانستن تاریخ و جغرافیای این شهر می تواند کمک مؤثری به شناخت بیشتر ودرک عمیق تر از تاریخ و فرهنگ منطقه مازندران و به طور عام، تاریخ و تمدن سرزمین ایران داشته باشد. زیرا که تاریخ و فرهنگ ساری و مازندران جدا از تاریخ و فرهنگ ایران نمی باشد.

بیان مسأله:
مازندران (طبرستان) به عنوان یکی از ایالات شمالی ایران، همواره مورد توجه پادشاهان سلجوقی و خوارزمشاهی بوده و برای آنها اهمیت فراوانی داشته است، زیرا از این طریق می توانستند بر راه عبور خراسان به عراق اشراف داشته باشند و این عامل باعث شده بود که شهرهای طبرستان از جمله ساری- که در این مسیر بود- دارای اهمیت باشد. ساری به عنوان یکی از شهرهای قدیمی و تاریخی مازندران (طبرستان) در این دوران مقر حکومتی باوندیان اسپهبدیه بود و خود باوندیان هم به خاطر تنوع حوادث مهم سیاسی در آن ایام- که دوران فروپاشی سلجوقیان و ظهور خوارزمشاهیان بود- به صورت جزئی از جریان های مهم سیاسی درآمده بودند . بنابراین ، پژوهش در مورد وضعیت داخلی حکومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حکومت های همجوارترک و درگیری های منطقه ای میان دولت ها و نیز بررسی اوضاع فرهنگی و اجتماعی ساری در این دوران می تواند باعث شناخت بیشتر و درک بهتری از تاریخ و فرهنگ تمدن مازندران شود . این نوشته بر آن است تا با مراجعه به منابع موجود و تحلیل و بررسی اطلاعات به دست آمده به پرسش های مطرح در باره این موضوع پاسخ گوید .

سؤال های پژوهش:
سؤال های پژوهشی که در این تحقیق مورد ارزیابی قرار گرفته است عبارتنداز:
۱- روابط اسپهبدان باوندی با دولت های سلجوقی و خوارزمشاهی چگونه بود؟
۲- وضعیت ساری و مازندران در دوره مغول چگونه بود؟
۳- چرا در دوره کینخواریه- در زمان ملک حسام الدوله اردشیر باوندی- مرکزیت مازندران از ساری به آمل منتقل شد؟
۴- وضعیت اجتماعی و فرهنگی ساری در این دوران چگونه بود؟

فرضیه ها :
۱- اسپهبدان باوندی ، اغلب دست نشانده دولت های سلجوقی و خوارزمشاهی بودند . اما در مقاطعی به عنوان یک دولت مستقل عمل می کردند .
۲ ـ با پناه گرفتن سلطان محمد خوارزمشاه به مازندران، این منطقه مورد یورش مغولان قرار گرفت و ساری به دلیل آمد و شد مغولان به مخروبه ای تبدیل شد.

۳- چون ساری در معرض یورش مغولان بود ، مقر حکومتی مازندران ، به آمل انتقال یافت . .
۴- با توجه به تحولات سیاسی در مازندران دوره مورد بحث و اختلافات بین حکومت های محلی، وضعیت اجتماعی و فرهنگی مازندران این دوره نسبت به دوره قبل رشد نسبی داشته است.

تعریف واژگان:
۱- طبرستان: تا قرن هفتم هجری قسمت هایی از مازندران و گیلان کنونی شامل دشت و کوه و دریا بود که از ناحیه دیلمان تا مرز تمیشه وسعت داشت و این قسمت را طبرستان می گفتند. ابن اسفندیار حدود طبرستان را از شرق به غرب از دینار جاری تا به ملاط (مرز بین گیلان و مازندران در غرب رامسر فعلی) دانسته است. ظاهراً از قرن هفتم هجری ، بعد از حمله مغولان کلمه مازندران جانشین طبرستان شد.
۲- مازندران: ابن اسفندیار مازندران را منسوب به ماز دانسته است، به سبب آن که ماز نام کوهی است که از گیلان شروع شده و به لار و قصران ختم می شود. قدمت تاریخی آن به زمان قبل از ورود آریایی ها و زمان مهاجرت اقوام تپور و آمارد به این منطقه بر می گردد. این منطقه قبل از حمله ی مغو لان به نام تپورستان و طبرستان معروف بود و بعد از این بیشتر به نام مازندران شهرت یافت.
۳- ساری: شهرستان ساری یکی از شهرستان های استان مازندران و مرکز آن می باشد. این شهرستان ۳۹۲۳ کیلومتر مربع وسعت دارد . این شهرستان در بسیاری از زمان ها مقر حکومتی طاهریان، باوندیان اسپهبدیه و مرعشیان و در دوره های بعد مرکز ایالت مازندران بوده است. در لغت به نقل از مؤلف کتاب پژوهشی در زمینه های نام های باستانی ماندران ، این واژه را به صورت ( سری آریه ) و به معنی سروری کردن و آسایشگاه ( آسودن ـ گاه ) و محل استقرار و آرامش آریاها آورده است . در ماخذ و منابع اسلامی نام ساری به صورت ساریه آمده است . که فرخان اسپهبد طبرستان در اواخر قرن اول هجری ، به یکی از بزرگان درباری خود به نام « باو « فرمان داد که شهر ساری را در محل ده « وهر » بنا کند و او شهری را که « باو » ساخته بود ، به نام پسر خود سارویه نامید .
۴- باوندیان: نام سلسله ای از امیران محلی مازندران ، منسوب به باوندی شاپوراست که احتمالاً از نوادگان قباد ، شاه ساسانی ، که میان سال های ۴۵- ۷۵۰ هـ . ق /۶۶۵- ۱۳۴۹م به نام اسپهبدان یا شاهان مازندران حکومت کرده اند . اینان در سه دوره ی حکومتی به نام کیوسیه ، اسپهبدیه یا ملوک جبال، کینخواریه- بر بخش هایی از مازندران و گیلان حکم رانده اند . .

۵- اسپهبدیه: شاخه دوم از دودمان باوندی بود ک هبه غیر از طبرستان بر گیلان ، ری و قومس نیز فرمانروایی داشتند و غالباً دست نشانده سلاجقه و بعداً هم تبعیت خوارزمشاهیان را پذیرفتند. مؤسس این سلسله حسام الدوله شهریار بن قارن بود که در سال ۴۶۶ هجری امارت یافت و

آخرین فرد این سلسله شمس الملوک رستم بود که در سال ۶۰۷ هجری کشته شد و متصرفات آن ضمیمه قلمرو سلطان محمد خوارزمشاه گردید و مرکز فرمانروایی این شاخه شهر ساری بود.

اهمیت تحقیق:
ساری در بیشتر دوره های تاریخی ایران به عنوان یکی از شهرهای مهم مازندران و دارالملک آن، بوده است. از زمان پادشاهان ایرانی نژاد باوندی مقر حکومتی از ناحیه پریم (در جنوب ساری) به شهر ساری منتقل شد. این شهر به عنوان پایتخت حکومتی باوندیان اسپهبدیه نقش مهمی را در جریان های سیاسی منطقه طبرستان و حکومت های همجوار ایفا کرد. اهمیتی که طبرستان به خاطر قرارگرفتن در مسیر خراسان برای حکومت های سلجوقی و خوارزمشاهی داشت، ساری و دیگر شهرهای طبرستان را به عنوان نقاط تأثیر گذار درآورده بود، لذا پرداختن به تاریخ و جغرافیای تاریخی این شهر و شناخت تاریخ و فرهنگ آن می تواند در شناخت بیشتر و درک عمیق تر تاریخ و فرهنگ مازندران و به گونه عام ایران تأثیر داشته باشد.
محدودیت ها و مشکلات تحقیق :
۱ ـ محدودیت منابع در تاریخ محلی .
۲ ـ کمبود منابع مکتوب در زمینه ی اوضاع اجتماعی و فرهنگی
۳ ـ ناقص بودن تحقیقات انجام شده در این زمینه

روش تحقیق:
در این پژوهش با استفاده از روش کتابخانه ای و استخراج مطالب از متون و منابع مربوط ، به مقایسه و تحلیل و توصیف داده ها پرداخته ام و در ضمن سعی کرده ام که به تحقیق میدانی نیز توجه نمایم .
در این پژوهش با رجوع به منابع و متون تاریخی به فیش برداری از آنها پرداخته ، سپس به تصفیه و پالایش و موضوع بندی و در پایان با تجزیه و تحلیل و جمع بندی مطالب ، شروع به نگارش متن کرده ام .
پیشینه تحقیق:
پرداختن به تاریخ و جغرافیای تاریخی ساری به عنوان دارالملک مازندران در طی دوره های سلجوقی و خوارزمشاهی مهم است و میث تواند در غنای تواریخ محلی ایران نقش به سزایی داشته باشد . دردوره های مختلف ، پژوهش های گوناگونی در مورد تاریخ و جغرافیای تاریخی مازندران و شهرهای آن انجام شده است که از جمله آن ها در دوره اخیر می توان به کتاب های تاریخ تبرستان اثر اردشیر برزگر ـ تاریخ مازندران اثر اسماعیل مهجوری ـ جغرافیای تاریخی و اقتصادی مازندران اثر

عباس شایان اشاره کرد که از مطالب موجود در این کتاب ها می توان به اطلاعات مفیدی در باره ی تاریخ و جغرافیای تاریخی ساری به دست آورد . اما در باره ی ، بررسی تحولات سیاسی اجتماعی و فرهنگی ساری از سقوط آل زیار تا مرعشیان ، تاکنون تحقیق جامعی صورت نگرفته است.

قلمروتحقیق :نماید . پایان نامه حاضر از سقوط آل زیار در طبرستان آغاز می شود و به وقایع و حوادث مهم تا روی کارآمدن مرعشیان در ساری و طبرستان می پردازد . علاوه بر وقایع سیاسی به جغرافیای تاریخی ساری و شناخت اوضاع اجتماعی ، نژاد و قومیت ، مذهب ، مشاهیر و آثار و بناهای تاریخی نیز توجه شده است . در این پایان نامه تلاش شده علاوه بر ذکر تاریخ ساری ، به اوضاع مازندران و تا حدودی سرزمین های همجوار نیز توجه شود .

بررسی منابع:
تاریخ طبرستان: این کتاب اثر بهاءالدین محمد بن حسین بن اسفندیار کاتب است. وی از مردم شهرآمل و نخستین نویسنده تاریخ طبرستان در دوره اسلامی است. و امروزه می توان او را «پدر تاریخ طبرستان» نامید.
ابن اسفندیار در نگارش کتاب خود از منابع گوناگونی بهره برده که متأسفانه شماری از آنها چون عقد سحر و قلائدالدور و باوند نامه نشانی به دست نیامده است. هر چند این کتاب در اوایل قرن هفتم نگاشته شده ، قدیمی تریم منبعی است که ما در باره ی طبرستان در اختیار داریم .
ابن اسفندیار این کتاب را بر اساس تاریخ یزدادی که با عربی نوشته شده بود تألیف کرده است. تاریخ طبرستان بر چهار قسمت تقسیم می شود:
قسم اول از ابتدای بنیاد طبرستان و در چهار باب است: باب اول در ترجمه سخن ابن المقفع – باب دوم در ابتدای بنیاد طبرستان و بنیاد عمارت شهرها از جمله ساری است- باب سوم در خصایص و عجایب طبرستان- باب چهارم در ذکر ملوک و اکابر و زهاد و کتاب و اطبا و اهل نجوم و حکما و شعرا است.

قسم دوم در ابتدای دولت آل وشمگیر و آل بویه و مدت استیلای ایشان بر طبرستان است.
قسم سوم در نقل ملک مازندران از آل وشمگیر که آخر ایشان انوشیروان بن منوچهر بن قابوس بود با سلاطین محمودی و سلجوقی .
قسم چهارم از ابتدای آل باوند دوم تا انقراض آنان می باشد. این قسم که مربوط به آل باوند

اسپهبدیه است منبع اصلی در این پژوهش بوده است. ابن اسفندیار همچنین به بنیاد ساری و آثار و ابنیه که در دوره باوندی در ساری بوده است اشاره می کند. تاریخ طبرستان با درآمیختگی بخش های چهارگانه در سال ۱۳۲۰ به کوشش عباس اقبال در دو جلد به چاپ رسیده است.

تاریخ رویان: این کتاب اثر مولانا اولیاء الله آملی- از مورخان قرن هفتم هجری- است که در شهر‌ آمل متولد شد. از سال تولد و مرگ وی اطلاعاتی نداریم. او در سال ۷۵۰ هجری پس از کشته شدن اسپهبد فخرالدوله آخرین اسپهبد و پادشاه باوندی در آمل به اغوای میر قوام الدین مرعشی به دست پسران کیا افراسیاب چلاوی افسرده و غمگین شده و از آمل به کجور و رویان رفت و نزد استندار شاه غازی فخرالدوله پادوسبانی پسر تاج الدوله زیار ماندگار شده و تاریخ رویان را به نام او نوشت.
اصلی ترین منبع مورد مراجعه اولیاء الله آملی تاریخ طبرستان است و لیکن نامی از ابن اسفندیار نمی آورد و علاوه بر آن از منابع مورد استفاده ابن اسفندیار نیز بهره برده است. مؤلف پس از مقدمه، مطالب کتاب را از ابتدای عمارت رویان آغاز می کند و با ذکر وقایع سال ۷۵۰ هجری به پایان می رساند. این منبع از این جهت که به چگونگی درگیری منطقه ای حاکمان باوندی اسپهبدیه ساری با حاکمان استندار رویان به ویژه شاه غازی رستم و همچنین ذکر ماجرای کیا افراسیاب و قتل فخرالدوله حسن پرداخته ، از منابع مهم و معتبر این پژوهش می باشد.

تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: تاریخ طبرستان، رویان و مازندران اثر سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین مرعشی است. سید ظهیرالدین نبیره پسری سید قوام الدین بنیانگذار حکومت مرعشیان و مادرش دختر اسپهبد ویشتاسب باوندی می باشد. وی در اوایل قرن نهم هجری قمری متو

لد شد و در اواخر همان قرن وفات یافت.
وی در دربار کارکیا میرزا علی لاریجانی این کتاب را تألیف کرد و قسمت های زیادی از مطالب تاریخ طبرستان ابن اسفندیار را اقتباس نمود و لیکن نامی از آن نبرده است. وی در نخستین اثر خود قبل

از پرداختن به خروج سید قوام الدین مطالب ارزشمندی راجع به بنیاد شهر های مازندران از جمله ساری دارد و به ذکر وقایع ملوک طبرستان چون دابویان و پادوسبانان و ملوک باوندی در هر سه نوبت به ویژه دوران حکمرانی باوندیان اسپهبدیه در ساری ارائه می دهد.
این کتاب چندین بار چاپ گردید. چاپ اول آن را برنهارد دارن در سال ۱۸۵۰م در سن پطرزبورگ انجام داده و آن را به صورت بسیار علمی از روی چندین نسخه به چاپ رسانده است. چاپ های بعدی توسط عباس شایان و محمد حسین تسبیحی که هر کدام با چندین مقدمه با ارزش انجام گرفته است. در این اثر بسیاری از جملات و عبارات وجود دارد که در دو اثر چاپی ایران موجود نیست.

حبیب السیر فی اخبار افراد بشر: این کتاب تألیف غیاث الدین بن همام الدین الحسینی معروف به خواند میر است. وی نوه دختری میرخواند است و در حقیقت حوادث تاریخی جلد ششم روضه الصفا را ادامه داد و به پایان رساند. این کتاب معروفترین کتاب تاریخ به زبان فارسی پس از روضه الصفا میر خواند است و به لحاظ جامعیت و تنوع مطالب تاریخی امتیاز خاصی بر دیگر آثار دارد. نوع کار در این اثر تاریخ عمومی است که از ابتدای تاریخ بشر آغاز شده و تا درگذشت شاه اسماعیل صفوی در سال ۹۳۰ هجری ادامه می یابد. مؤلف کتاب را به نام خواجه حبیب الله وزیر دورمیش خان حاکم خراسان نوشته و نامیده است. تألیف این اثر در سال ۹۲۷ هجری آغاز و در سال ۹۳۰ هجری به پایان رسیده است.
این کتاب در چهار جلد می باشد که در جلد دوم مطالب مفیدی راجع به خاندان آل باوند دارد .. مؤلف در این بخش به اختصار به شرح حوادث هر یک از پادشاهان باوندی پرداخته است. این کتاب می تواند اطلاعات مفیدی راجع به وضعیت سیاسی مازندران در دوره مغول ارائه دهد.

التدوین فی احوال جبال الشروین: این کتاب اثر اعتمادالسلطنه، نویسنده درباری ناصرالدین شاه قاجار است به همراه شاه قاجار و میرزا علی اکبر خان اتابک به ناحیه سوادکوه رفته و به مناسبت تعلق خاطر اتابک به سوادکوه تصمیم به تدوین تاریخ گرفته و نام این اثر را التدوین فی احوال الجبال الشروین خواند. نویسنده بر آن بود تاریخ سوادکوه را بنگارد اما به سبب پیوستگی تاریخ این منطقه با دیگر نقاط مازندران ناگزیر رویدادهای مازندران را آورده است.
این کتاب اطلاعاتی را راجع به ملوک باوندی در هر سه نوبت به ویژه حاکمان باوندی ساری و سلسله نسب آل باوند ارائه می دهد.این اثر نخست در سال ۱۳۱۲ به خط محمد تویسرکانی به صورت چاپ سنگی منتشر گردید و در سال ۱۳۷۳ با تصحیح مصطفی احمد زاده به چاپ رسیده رسید.

پژوهش های جدید:

تاریخ تبرستان: این کتاب اثر اردشیر برزگر است. این کتاب جزء نخستین کتاب هایی است که بر مبنای متون کلاسیک و پروژه های نوین نوشته شده است و اطلاعات ارزشمندی در مورد وجه تسمیه ساری و جغرافیای تایخی این شهر، تاریخ پادشاهی اسپهبدان باوندی در ساری و مشاهیر این شهر مانند ابو علی طبری ارائه می دهد و یکی از منابع مهم و ارزشمند در این پژوهش می

باشد.
این کتاب در سه جلد تحت عنوان تاریخ تبرستان به تصحیح محمد شکری چاپ شد که مصحح برخی از بخش های نیمه تمام نوشته های مؤلف را تکمیل و چالش ها را برطرف کرد.

تاریخ مازندران: این کتاب اثر اسماعیل مهجوری فرزند هدایت الله ساروی است که در سال ۱۲۷۳ شمسی در یک خانواده روحانی در شهر ساری متولد شد. وی از شخصیت های ممتاز فرهنگی بود که پس از دوران بازنشستگی با شور و شوق زیاد به نوشتن تاریخ مازندران از دورترین زمان تا دوره پهلوی اول مشغول شد.
کتاب تاریخ مازندران در دو جلد می باشد که جلد اول آن حاوی وقایع پیش از اسلام تا سال ۷۵۰ هجری است و می تواند اطلاعات مفیدی راجع به وضعیت سیاسی مازندران ارائه دهد. جلد اول کتاب به خاطر اینکه مؤلف دست به ریشه یابی و توضیح واژگان و مفاهیمی چون مازندران، دیو، طبرستان و پتشخوار و ساری زده است دارای اهمیت می باشد.

سفرنامه مازندران و استرآباد: این کتاب اثر یاسنت لویی رابینو است. رابینو به مدت ۶ سال (۱۲۸۵- ۱۲۹۱ هجری) به عنوان کنسول انگلیس در رشت بود و در ظرف این مدت یک بار در بهار ۱۲۸۸ و بار دیگر در پاییز سال ۱۲۸۹ در سراسر مازندران و گرگان مسافرت کرد و در تمام خط سیر خود ضمن مشاهداتی دقیق به جمع آوری اطلاعات و تحقیق پرداخته و در مراجعت به اروپا این مشهودات و معلومات را به عنوان یک کتاب تکمیل نمود.
این کتاب گذشته از شرح سفر رابینو که اوضاع اجتماعی شهرهای سواحل جنوبی دریای خزر را در نیم قرن پیش روشن می سازد و فهرست جامعی نیز از دهات و کتیبه های ابنیه تاریخی مازندران را در بر دارد. برخی از این آثار تاریخی اکنون بر اثر گذشت زمان و حوادث دوران از میان رفته، ولی رابینو در کتاب خود نام آنها را از دستخوش نابودی نجات داده است.
این کتاب در یازده فصل نوشته شده است که البته دو ضمیمه به آن افزوده شده است. در فصل ششم مطالب مفیدی راجع به وجه تسمیه ساری و شرحی از تاریخ ساری، وضع شهر ساری، دروازه ها و محله های شهر و بناها و آثار موجود در ساری و راجع به بلوکات و توابع ساری ارائه می دهد.

فصل دوم:
جغرافیای تاریخی ساری

۲-۱- جغرافیای تاریخی مازندران
استانی که امروزه با نام مازندران کرانه های جنوبی و جنوب شرقی دریای خزر را در بر گرفته

است دارای پیشینه تاریخی بسیار کهنی است. در طول تاریخ و اعصار، نام های مختلف و گوناگونی داشته است.
در بررسی اسناد به جا مانده از تاریخ نویسان قدیم و متون باقی مانده از کتب دیگر مانند س

نگ نوشته ها و کتیبه های دوران هخامنشی و بعد از آن، یشت ها در اوستا و مانند آن تا حدود زیادی مشخص گردیده است که مازندران امروزی در واقع بخشی از سرزمین بزرگتری به نام «پتشخوارگر» است .
این نام جغرافیایی به گونه های بسیار در کتاب های تاریخ و جغرافیا دیده می شود، مانند بدشوارگر، بدشخواجر، فرجوارجر، فرشواذگر، پذشخوارگر، پتشخوارگر و گونه پهلوی آن به نام پتشخوارگر یا پذشخوارگر و نام اوستایی پذشخوارگریه است. در کتیبه های هخامنشی بیستون به گونه Patishuvarish یا Patisnuwarish است .
ابن اسفندیار در کتاب خود در سندی مربوط به دوره ساسانی معروف به نامه تنسر واژه پتشخوارگر را آورده است . همو در جای دیگر می گوید: «فرشواذگر را آذربیجان، وسر؟ و طبرستان و گیل و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان می داند. معنی آن را «باش خوار» (سالم و تندرست باش) «ای عش سالماً و صالحاً» می داند و می نویسد: «بعضی از اهل طبرستان گویند که فوشواذجر را معنی آنست که فرش هامون را گویند و از کوهستان را گر(به معنی جر) دریا را یعنی پادشاه کوه و دشت و دریا و این معنی محدوثست و متقدمان گفته اند به حکم آنکه جر به لغت قدیم کوهسان باشد که برو کشت توان کرد و درختان و بیشه باشد سوخرانیان را در قدیم لقب جرشاه بود یعنی ملک الجبال .»
پروکوپیوس مورخ هم در موقع سخن گفتن از کیوس برادر مهتر خسروانوشیروان لقب وی را «پتشوارشاه» می نویسد و می گوید:‌ «وی پسر قباد بود و مادر وی همان زمینه دختر قباد بوده است .»
میر ظهیر الدین مرعشی نیز در قرن نهم هجری محدوده فرشواذگر (پتشخوارگر) را در آذربایجان و گیلان و تبرستان و ری و قومس می داند. وی معتقد است «به لغت طبری (فرش) و هامون باشد و (واذ) کوهستان و (گر) دریا و فرش و اذگر یعنی صحرا و کوهستان و دریا .»
محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در التدوین، فرشواذگر را نام اصلی سوادکوه دانسته و می گوید: «سواتکوه به تای منقوط و یا سوادکوه به دال افت و یا سوادکوه به اضافه ی ها، چنان که به همه ی این املا آت به نظر رسیده است. علی جمیع التقادیر مخفف است از فرشواد و لفظ فرشواد قدیم ترین اسمی است که از تواریخ عقیقه ی آنها در جایی دیده و شنیده نمی شود .»
مهجوری در مورد معنی پتشخوارگر می نویسد: «پتشخوارگر خود از سه واژه ترکیب شده است:
یعنی پتش= پیش، مقابل (در پهلوی : پتیش یا پتش و در اوستایی: پیپتیش و در پارسی باستان: پتس) + خوار (نام ناحیتی است) + گر که بی گمان به معنی کوه یا کوهستان است .»

علی اکبردهخدا در لغت نامه خود به نقل از مؤلف مجمل التواریخ و القصص می گوید: «او (کسری نوشیروان) را به لقب فذشخوارگرشاه گفتندی به روزگار پدرش زیرا که او پادشاه طبرستان بود و فدشخوار نام کوه و دشت باشد و گر نام پشتها .»
۲-۱-۱- وجه تسمیه طبرستان
نام سرزمین مازندران در مأخذ و منابع اسلامی طبرستان است که از کلمه طبر به اضافه ستان (پسوند مکان) ترکیب شده است. نام قدیم مازندران تاپورستان بوده و این نام را در سکه های اسپهبدان (اخلاف ساسانیان) با حروف پهلوی و همچنین در مسکوتات حکام عرب آن ناحیه که

از جانب خلفای بغداد حکومت می کردند مشاهده می کنیم .
ابن اسفندیار حدود طبرستان را از شرق به غرب از دینار جاری تا به ملاط دانسته است. طبرستان شامل دشت و کوه و ساحل دریا بود که از جانب دیلمان تا مرز تمیشه وسعت دارد .
در مورد معنای کلمه طبر قبل از الحاق آن به پسوند (ستان) و همچنین درباره طبرستان به صورت اسم مرکب بین جغرافیا نویسان اسلامی و مستشرقین اختلاف نظر وجود دارد. بارتولد می گوید: «ایرانیان مازندران کنونی را به نام آنها تاپورستان خواندند. تاپورستان که بعدها اعراب تحریف طبرستان کردند در سکه های ودوره ساسانیان و اوایل فتح اسلام دیده می شود .» در فرهنگ آنندراج ذیل ماده تبرستان آمده که تبر به معنی پشته و تپه و کوه های کوچک است . لسترنج کلمه طبر را به زبان بومی کوه و طبرستان را به معنی ناحیه کوهستانی می داند . ملاشیخ علی گیلانی در این مورد می نویسد: «طبر سپید موله باشد که عوام بید معلق گویند استان اضافت مکانی است مثل خرماستان و گلستان .» یاقوت حموی طبر را به معنی تبر (ابزار شکستن یا ابزار جنگی) می داند .
منوچهر ستوده در مورد طبرستان می نویسد: «در میان مازندران دو قوم سرشناس تر از اقوام دیگر بودند یکی تپوریها (تپیرها) و دیگری ماردها (آماردها) که تپورها در کوههای شمال سمنان سکونت داشتند و آماردها که شهر آمل را مأخوذ از نام ایشان است، در حوالی شهر مزبور سکنی داشته اند. این طایفه را اسکندر مقدونی شکست داد و بعد در زمان پادشاه پارتی اشک پنجم فرهاد اول در سال ۱۷۱ ق م آماردها را به ناحیه خوار در مشرق ورامین کوچ داد و اراضی سابق آماردها به تصرف تپوران درآمد. ظاهراً کلمه طبرستان به این سرزمین اطلاق شد که در دست تپیرها (تاپوران) بود و طبرستان شکل نام گذاری اعراب است .» ابوالفداء در تقویم البلدان در مورد وجه تسمیه طبرستان می گوید: «از آن روی طبرستان نامیدندش که (طبر) به زبان فارسی نام آلتی است که آن را تبر می گویند و آن سرزمین را بیشه ها انبوه باشد و سپاه در‌ آن پیش نرود جز آنکه با طبر (تبر) درختان پیش روی خود را قطع کنند و استان به فارسی ناحیه باشد. پس طبرستان به معنی تبر است .»
اعتمادالسلطنه در مورد وجه تسمیه طبرستان می نویسد: «چون حربه و سلاح این مملکت به واسطه ی اشتمال بر جنگل همیشه تبر بوده و هست و غالباً مردم آن جا به این آلت مسلح می باشند و هیچ وقت بدون این حربه بیرون نمی آیند و لهذا آن مملکت به نام طبرستان مشهور شده

است .» اما حجازی کناری می نویسد: «تپورستان از سه جز: (تپه + اورود + ستان) ترکیب شده، بیانگر و نمایانگر مفهوم سرزمینی است که دارنده ی (تپه) و (رود) باشد .» مرعشی هم معتقد است :« به زبان طبری ، طبر کوه را گویند . چون کوههای بزرگ آن ولایت بود بدان نام بازخواند و همه می گویند . ملگونوف هم در این مورد می گوید: «تپورها پیش از سرازیر شدن آریان ها به سوی فلات ایران در نواحی شمالی ایران از باکتریا (بلخ) تا آتروئن (آذربایجان) پراکنده بودند سپس

در نواحی جنوبی دریای خزر در کنار آماردها سکونت اختیار کردند و در زمان اشکانیان (فرهاد اول- اشک پنجم) حدود سال ۱۷۶ ق م سرزمین مازندران امروز در اختیار این قوم قرار داد و آنان نام خود را بر آن نهادند و به تپورستان شهرت یافت .»
اردشیر برزگر در کتاب تاریخ تبرستان در مورد تبری ها می گوید: «شگفت اینکه برخی از نویسندگان که اندکی خود را در فن آشنا و دانا می دانند تاپور را از واژه ترک جغتایی به معنی دسته و مردمانشان را ترک نژاد دانسته اند. نام تپور در دوره ی ساسانیان (۵۶/ ۲۵۴- ۲/۶۵۱ م) یعنی در دوره ی پیدایش زبان پهلوی به تپر و در دوره ی اسلامی به زبان تازی طبر بر گردانیده شده است. و این که مورخان اسلامی این نام را از طبری می دانند که این دسته همیشه برای تراش جنگل و بیشه و نبرد با جانوران با خود داشته اند از اندیشه و حقیقت تاریخ فرسنگها دور است. امروزه نیز این نژاد و دسته را به نام تبری (طبری) و سرزمینشان را تبرستان (طبرستان ) خوانده و می نامند که نام دیگری هم دارد :مازندران و مازندرانی ، که پایه ی درستی نداشته است .»
ظاهراً در قرن هفتم هجری (۱۳ مسیحی) مقارن با حمله مغول نام طبرستان متروک شد و از آن به بعد مازندران عنوان عمومی این ایالت گردید. چیزی که هست برای مدت کوتاه (۱۲۵۰-۱۲۹۰م) به مناسبت سکه هایی که در ساری ضرب می کرده اند واژه طبرستان استفاده می شد .

۲-۱-۲- وجه تسمیه مازندران
واژه مازندران، نیز بر اساس مدارک و شواهدی موجود قدمت دیرینه دارد و همانطوری که قبلاً اشاره شد، تقریباً مصادف با فتنه ی مغول، اسم طبرستان از استعمال افتاد و کلمه ی مازندران جای آن را گرفت . لسترنج معتقد است که یاقوت حموی اولین مورخی می باشد که اسم مازندران را ذکر کرده است. وی به نقل از یاقوت حموی می گوید : «نمی داند اسم مازندران از چه وقت استعمال شد. و با این که او در کتاب های قدیم اثری از این اسم نیافته استعمال آن در آن زمان معمول بوده است .»
کهن ترین منبعی که واژه ی مازندران در آن اشاره شده شاهنامه ی فردوسی است. بسیاری از حادثه های افسانه ای شاهنامه ی در مازندران روی داده که مهم ترین و درازترین آنها، هفت خان رستم زال است .

درباره ی معنای واژه مازندران اختلاف است. ابن اسفندیار در مورد علت نامیده شدن این ولایت به مازندران می نویسد: «این ولایت را موزاندرون گفتند به سبب آنکه موز نام کوهیست از حد گیلان کشیده تا به لار و قصران که موزکوه گویند. همچنین تا به جاجرم یعنی این ولایت درون کوه موزست .»
مرعشی هم در مورد وجه تسمیه مازندران می نویسد: «مازیار پس از فتح مازندران دیواری در جهت حراست منطقه کشید و چند دروازه نصب و نگهبانانی گماشته تا کسی بی اذن او آمد و شد نتواند کردن و آن دیوار را ماز می خواندند و درون او را مازندرون می گفتند .»
اعتمادالسلطنه اشتقاق اسم مازندران را از طایفه مارد یا مازد می داند و معتقد است که «مازندران یعنی مملکتی که طایفه ی مازد یا مارد اندران ساکن می باشند، مازد اندران یا مارد اندران در استعمال مازندران شده و این که گفته اند ماز به معنی ابریست و چون در مازندران ابر زیاد می شود آن را مازندران گفته اند .»
صادق کیا در مورد ریشه واژه مازندران می نویسد: «گمان می شود که نام مازندران از سه جزء ساخته شده باشد. نخست «مز» maz به معنی «بزرگ» دوم «ایندره» indra نام یکی از پروردگان آریاییان که در دین مزدیسنی از دیوها شمرده شده است، سوم پسوند «آن» که در ساختن نام جای بسیار به کار رفته است. در ادبیات سنسکریت نیز manendra «ایندره ی بزرگ» نام کوهی یا رشته کوهی و همچنین نام جایی و manendra نام رودخانه است .»
دارمستتر نام مازندران را مشتق از مازنه می داند که ترکیب پنداری مازنه- تره (-tara mazana) از آن پدید آمده است. به گمان او واژه مازنتر (= مازندر) از حیث ساختمان با دو نام جغرافیایی شوش و شوشتر یکسان است . استاد پورداوود و دارمستتر هم عقیده اند که در اوستا همه جا صفت مازینیه (Mazainyn) همراه با دروغ پرستان ورنه برای دیوان ستمگر به کار رفته است .

یاقوت حموی در مورد طبرستان و مازندران می گوید: «طبرستان در بلاد معروف مازندران است و نمی دانم از چه تاریخ به نام مازندران نامیده شد. زیرا این نام را در کتب قدیم نیافتم و فقط از افواه مردم طبرستان کلمه مازندران شنیده ام و شک نیست که مفهوم هر دو لفظ یکی است .»
لسترنج هم دو اسم یعنی طبرستان و مازندران مترادف می داند و معتقد است که اسم طبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق می شد. کلمه مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی و سپس بر تمام نواحی کوهستانی و ساحلی اطلاق گردید .

۲-۲- جغرافیای طبیعی ساری
شهرستان ساری یکی از شهرهای معروف و مهم استان مازندران و مرکز‌ آن می باشد. فاصله آن تا تهران ۲۷۷ کیلومتر ست. از شمال به دریای خزر، از مشرق به شهرستان نکا و از مغرب به شهرستان جویبار، قائم شهر و سوادکوه و از جنوب و جنوب شرقی به رشته کوه های البرز و استان سمنان محدود است و در ۳۶ درجه و ۳۸ دقیقه عرض شمالی و ۵۳ درجه و ۲ دقیقه طول شرقی است. این شهر در دشت واقع شده و تا دریای خزر ۲۷ کیلومتر فاصله دارد. وسعت آن ۳۹۲۳ کیلومتر مربع است و ارتفاع آن از سطح دریا ۱۱۸ متر می باشد و جمعیت آن بر اساس سرشماری سال ۳۷۵ ، ۴۲۳۸۰۶ نفر بوده است. سلسله جبال البرز در منتهی الیه جنوبی شهرستان قرار گرفته با ارتفاع متوسط تقریبی سه هزار متر و هفت رشته فرعی از آن در جهت تقریباً جنوب به شمال و مایل به غرب کشیده شده است. این ارتفاعات پوشیده از جنگل بوده و راه های آن محدود و صعب العبور است. از قلل مرتفع آن، شعبات هفتگانه، چلوکوه بین دره زارم رود و گرم رود و قله جنوبی دشت پریم از سایر قله ها مرتفع تر است.
ساری از نظر آب و هوای جزء منطقه مرطوب استان مازندران محسوب می شود. هوای قسمت کوهستانی ساری عموماً مرطوب و یا نیمه مرطوب با تابستان خنک می باشد. در بخش جلگه ای هوا نیمه گرم و نیمه مرطوب با تابستان گرم می باشد. رود تجن با شعبه هایش فریم، لاجیم، زارم رود و گرمارود ساری را مشروب می کند و در فرح آباد به دریای مازندران می ریزد. مرعشی این رود را «تجینه رود » و مؤلف نامعلوم حدود العالم من المشرق الی المغرب این را «تیژن رود» خوانده است . اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان در مورد این رودخانه می نویسد: «;سیزدهم رود تیج

ن است که از کنار شهر ساری عبور می کند و در فرح آباد از سمت جنوب وارد بحر خزر شود و سرچشمه این رودخانه از هزار جریب است و در بهار آبش طغیان دارد .» پل آجری آن در روزگار پیشین چوبی بود و به فرمان اسپهبد رستم (سوم) شاه غازی (یکم) ملقب به نصیر الدوله باو

ند پادشاه تبرستان (۵۳۶- ۵۶۰ ه ق) به هزینه شخصی او تعمیر شد تا آب به هرزه نرود و در دفعه دیگر یعنی در سده دوازدهم اسلامی با یکصد و بیست هزار ریال هزینه شخصی محمد حسن خان قاجار (پسر فتحعلی خان نیای آقامحمد خان قاجار مقتول به سال ۱۱۷۲ ه ق در کلباد به دست شیرعلی بیک گماشته خود) به پل آجری کنونی تبدیل یافت .

شهرستان ساری طبق آخرین تقسیمات کشوری شامل پنج بخش، پانزده دهستان و سه شهر ساری، کیاسر سورک می باشد.
شهرستان ساری دارای ۵ بخش است که عبارتنداز:
۱- بخش مرکزی، مرکز بخش ساری است. دهستان های رودپی شمالی، مذکور، رودپی جنوبی، کلیجارستاق سفلی، اسفیورد شوراب، میاندورود کوچک.
۲- بخش کلیجاق رستاق، مرکز بخش سورک است. شامل دهستان های میاندورود بزرگ و کوهدشت.
۳- بخش میاندرود مرکز بخش سورک است که شامل دهستان های میان دورود بزرگ و کوهدشت می باشد.
۴- بخش دو دانگه، مرکز بخش محمدآباد است. شامل دهستان فریم (پریم) و بنافت.
فریم (پریم) یکی از دهستان های بخش دو دانگه است. پیشینه تاریخی آن به قبل از اسلام می رسد. فریم (= فریم، پریم یا قارن) مرکز حکومت شاخه کیوسه از آل باوند بود. پریم در کنار شهریار کوه واقع در شرق سلسله کوه های طبرستان بود . فریم دژی بود در کوه های قارن در دامن های شمالی دماوند در جنوب ساری واقع بود.
بارتولد فریم را در سمت شرق کوه ای شروین و یا جبال شهر سمهار یا « شمار » و قلعه فریم مقر خداوندان محلی بوده است می داند .
حمدالله مستوفی در مورد حدود جغرافیایی فریم می نویسد: «بعضی از قومس گفته اند و بعضی از توابع مازندران و اکثر اوقات داخل ساری می باشد و به والی او تعلق دارد.»;;;;;;. وی شهرهای مهم کوه قارن را نام می برد. این شهرها عبارتنداز: هزار جریب، کولا، کوزاآدم، مهران، اسرم، شادمان، هرمزدآباد، دارم .
بنا به گفته ابن اسفندیار بعد از اینکه خسروانوشیروان پادشاه ساسانی کیوس را کشت فرزند سوخرا به نام قارن را به حکمرانی طبرستان فرستاد و فریم، لفور، وندامیدکوه و آمل را به او سپرد که این مناطق پس از او به قارن کوه معروف شد .
مؤلف کتاب حدود العالم در مورد منطقه فریم می نویسد: «پریم قصبه این ناحیت است و مستقر اسپهبدان به لشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر و اندر مسلمان اند و بیشتر غریبه اند و پیشه ور و بازرگانان، زیرا مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد و ;.. اندر نو

احی وی چشمها آبست کی به یک سال اندر چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند. آب استه (=آراسته) بانبید و رود و سرود و پای کوفتن و آنجا حاجت ها خواهند از خدای وآنرا چون تعبدی دارد باران خواهند به وقتی که کشان بیاید و آن باران بیاید .»

لسترنج در مورد فریم می گوید: «استوارترین دژ دودمان قارن که از دوره ساسانیان در تصرف آنان بود فریم نام داشت. آبادترین شهر آن سهار یا شهار بود. مسجد جامع منحصر به فرد آن ناحیه درین شهر جای داشت. محل فریم متأسفانه در هیچ یک از کتب مسالک به طور دقیق تعیین نشده، یاقوت حموی از آن نام برده است . به احتمال قوی شهر فریم بر اثر زلزله بزرگ حدود ۷۰۰ ه ق ویران شده است .
۵- بخش چهاردانگه، شامل دهستان های پشت کوه، چهاردانگه، گرماب است .
شهر کیاسر مرکز این بخش است. پیشینه تاریخی آن به دوران ساسانی بر می گردد. بعد از اضمحلال خاندان کشنسپ داذ که از آخر عهد اشکانی بر ولایت پذشخوارگز ناحیه کوهستانی پذشخوار تسلط داشتند . قباد حکمرانی این ولایت را به کیوس داد . وی سال ها در این ناحیه با قدرت به حکمرانی پرداخت بعدها این منطقه کیوس سرا یا کیاسر نامیده شد. اکتشافات در این محل که مربوط به هزاره پیش از میلاد است تا حدودی این موضوع را اثبات می کند .
نکته دیگر در مورد بخش های دو دانگه و چهاردانگه اینکه ما در متون تاریخی مازندران به منطقه ای به نام هزارگری تاریخی یا هزرجریب امروزی بر می خوریم که بخش عمده این منطقه (هزارجریب) در شهرستان ساری قرار دارد.
رابینو بلوک هزارجریب را به دو قسمت عمده تقسیم کرده یکی را چهاردانگه و دیگری را دودانگه نامیده و می گوید: «هزارجریب به فخرالدوله پسر امام زین العابدین تعلق داشته او پیش از وفات املاکش را میان سه پسر خود که یکی از آنها از مادر دیگر بود تقسیم کرد. بنابراین به دو برادر تنی با هم چهارششم یا چهاردانگ و به نابرادری آنها دو ششم یا دو دانگ دیگر رسید .»
منوچهر ستوده در مورد هزارجریب می گوید: «هزارجریب که نام آن در کتب تاریخی مازندران به صورت هزارگری و هزاره گری آمده است به دو ناحیه چهاردانگه و دودانگه تقسیم می شود. ناحیه چهاردانگه شامل: شهریاری و هزارجریبی و سورتیجی است. بخش دو دانگه هزار جریب شامل نرم آب و بندرج و فریم (پریم) و بنافت و پشتکوه است .»

اردشیر برزگر در مورد منطقه هزارجریب و اهمیت آن می نویسد: «چهارمین بخش حساس تبرستان منطقه باستانی قارن کوه است که مورخان اسلامی و تبرستان آن را «جبال ابن قارن» و شاهان آن را «ملوک الجبال» خوانند .» وی قارن کوه را به دو بخش شرقی به نام هزارگری (= هزارجریب) و بخش غربی سوادته کوه تقسیم کرده و می گوید: «هزارگری دومین بخش شرقی قارن کوه است و از شرق به شاهکوه و غرب به سوادکوه و شمال به شهرهای شاهی (قائم شهر فعلی) و ساری و بندر گز و از جنوب به سمنان و دامغان و بسطام چسبندگی دارد و رودهای تجن و تلار و

نکا از کوه های هزارگری سرچشمه گرفته و از نزدیکی های ساری و شاهی و نکا گذشته به دریای خزر می ریزد. کوه تاریخی شهریارکوه به نام اسپهبد شهریارکوه (یکی از شاهان شعبه اول آل باوند در هزارگری) در این بخش جای دارد .»

۲-۳- وجه تسمیه ساری
یکی از شهرهای بزرگ و باستانی مازندران ساری است. نام آن مانند تمام شهرهای قدیمی و باستانی ایران به صورت های مختلف و گاه متناقض بیان شده است.
ابن اسفندیار وقتی به بنیاد ساری می رسد درباره وجه تسمیه آن سخنی به میان نمی آورد . اما مرعشی می گوید: «فرخان را پسری بود سارویه نام. شهر را به نام او کرد و بدو بخشید .»
ملا شیخعلی گیلانی به تقلید از ابن اسفندیار می گوید: «چون دابویه وفات یافت پسرش اسپهبد فرخان که ملقب به ذوالمناقب و بانی شهر سارویه است و به او نام نوکر خود را فرمود تا شهر ساری را در آنجا که دیه اوهر است بساز و ساکنان آن مقام که الیوم شهر آنجا واقع است، به او رشوت وافر دادند تا شهر را در این موضع بساخت و اسپهبد در آمل اقامت می نمود. چون بلده تمام شد و فرخان به تماشای آن رفت و خیانت به او معلوم شد او را گرفته در قریه «باواویجان» از حلق آویخت. از این جهت نام آن دیه «باواویجمان» شدو عامه آن دیار «باوجمان» می گویند. از آن زر رشوت که به او گرفته بود ، قریه «دینار کفشین» بساخت و شهر را مرسوم به اسم پسر خود «سارویه» کرد .»
مهجوری به نقل از کسروی در مورد ساری می نویسد: «کسروی ریشه و گونه اصیل ساری را واژه ساروان بر ساخته از سار، نام پرنده معروف + وان، پسوند مکان به معنی جایی که سار فراوان است می داند.» استدلال او این است که می گوید: «ایرانیان این عادت را داشته اند که برخی نام ها را کوتاه نموده و بر آخر آن پسوند- اویه – بیفزایند، چنانکه فضل الله را فضلویه کرده اند و اصل شیرویه گویا شیروین بوده. باگو (= باکو) را نیز در کتاب های باستان باکویه خوانده اند، و ما از اینجا می دانیم که ساری مازندران که آن را هم سارویه نوشته اند در اصل ساروان است .»
اردشیر برزگر در تاریخ تبرستان باور دارد که ساری از نام قوم سائور گرفته شد. ولی به نقل

از اشپیگل خاورشناس آلمانی می نویسد: «وقتی که آریایی ها داخل ممالک مفتوحه خود شدند و از قسمت هیرکانیا (گرگان) به طرف سواحل جنوبی بحر خزر سرازیر گردیدند. (۲۰۰۰- ۱۴۰۰ ق م) در آنجا یک جنس انسانی دیدند که با جنس و نژاد ایشان خیلی فرق داشت. این موجودات و هیاکل موحشه در تألیفات مقدسه و تواریخ اساطیری به اسامی مختلفه عدیده نامیده شده اند. دو طایفه از این اقوام در نواحی ساری کنونی و شهر قدیمی اسرم سکنی داشتند که دسته اول به نام سائور و دسته دوم به اسم زائیری خا نام دارند .
مهجوری این اظهار نظر اردشیر برزگر مبنی بر اینکه واژه ساری از قوم سائور می باشد را رد کرده و آن را «گمان باطل مطرود به نقل از دیگری» دانسته است. مهجوری منشأ این پندار را ترجمه فارسی جلد اول «تاریخ ایرانیان» کنت دو گوبینو می داند که به نقل از کتاب وندیداد ترجمه آلمانی اشپیگل گروهی از موجودات وحشی را که پیش از درآمدن آریایی ها در کشورهای مفتوحه ایشان می زیستند نام کی برد و در شمار تقسیمات فرعی دیوان نام سئورو (caourou) را هم ذکر می کند و در ادامه می گوید: «اشپیگل، گوبینو، دارمستتر بیش از این توضیحی درباره دیوسئور نداده و جایگاه و تباری برای او معین نکرده اند .»
مارکوارت در مورد وجه تسمیه ساری می نویسد:‌ «پایتخت قدیمی طبرستان ساری بوده است که به عربی سارویه نامیده می شود. همانطور که ظهیرالدین مرعشی و ریشه یابی موجود در منبع مورد استفاده او کتاب محمد بن الحسن نشان می دهد که «ساری» از کلمه «سارویه» تشکیل شده است، که شکل قدیمی تر آن «ساروک» یا «سربوک» بوده است .»
حجازی کناری در کتاب «نام های باستانی مازندران» در مورد وجه تسمیه ساری می گوید: «وقتی که از آریاها به هنگام مهاجرت (۲۰۰۰- ۱۴۰۰ ق م) از مسکن خود به طرف فلات ایران در ساری ساکن شدند و نامی به این محل اقامت جدید خود دادند تا با حدس نزدیک به حقیقت باید کلمه ای به صورت (سری آریه) یا (ساآریه) بوده باشد. این دو نام در زبان فارسی به ترتیب سروری کردن و آسایشگاه (آسودن- گاه) معنی می دهد و به عبارت دیگر محل استقرار و آسایش آریاها و همین

نام طی هزاران سال به صورت (ساری) یا (ساآری= ساآریه) درآمده و با مفهوم واقعی خود به ما رسیده است و هم از شایبه ی اهریمنی بدور می ماند. سری آریه از دو جزء (سری) و (آریه) تشکیل شد. جزء (سری) به معنی: مرکزیت- سروری کردن- جمع و جور کردن- تمرکز دادن است .»

۲-۴- ساری از دیدگاه کتب پیشینیان

۲-۴-۱- ساری در دوران پیش از اسلام:
ساری به عنوان شهری قدیمی در کتب مورخین و جغرافی دانان اسلامی آمده است. در این کتب گاه به صورت شهری آباد و پرجمعیت مطرح بوده و گاه نیز از گزند حوادث در امان نبوده و به صورت ویرانه ای درآمده که زندگی در آن سخت و دشوار می شد و گاه نیز تاریخ آن با افسانه ها در آمیخته است.
براساس روایات کهن بنای شهر باستانی ساری را به تهمورث دیوبند، طوس بن نوذر ، پاره ای به کیومرث و برخی به فریدون و ایرج نسبت می دهند.
ابن اسفندیار در مورد بنیاد ساری می نویسد: «در قدیم طوس نوذر که سپاه دار ایران بود افکند به موضعی که این ساعت طوسان می گویند، و چنان بود که به عقد کیخسرو چون ازو خیانتی در وجود آمد که فریبرز کاوس را برگزیده بود بترسد و بگریخت با آل نوذر بدین موضع التجا کرد تا رستم زال با لشکر هفت اقلیم بیامد او را بگرفت، پیش کیخسرو برد گناه او را عفو کرد. درفش و کفش به دو سپرد و قصر مشید و مقر منیعی که او ساخته بود هنوز توده آن باقیست لومنی دوین می گویند و این موضع که اکنون ساری است محدثست.
فرخان بزرگ که ذکرش برفت پادشاه طبرستان بود به او را که از مشهوران درگاه بود فرمود تا آنجا که دیه اوهر است شهری بنیاد نهاد برای بلندی آن موضع و بسیاری چشمه های آب و نزهت جایگاه، مردم اوهر باو را رشوت دادند تا ترک آن بقعه کرد و اینجا که امروز ساری است بنیاد نهاد چون عمارت تمام شد شاه بیامد که تا مطالعه شهر کند معلوم شد که باو با او خیانت کرده و محبوس فرمود و به طریق آمل بدیه باوجمان او را بیآویخت نام این باوآویجمان ازین سب نهادند و از آن زر رشوت دیهی بنیاد افکند و چون تمام شد دینار کفشین نام نهاد تا این ساعت هم دیه وعمور ماند هم نام برقرار .»
رابینو در سفرنامه اش ضمن تأکید بر قدیمی بودن شهر ساری پیشینه آن را به دوران پیش از اسلام می رساند و می گوید: «شهر کنونی ساری در جوار محل یکی از شهرهای بسیار قدیمی بر پا شده است. درباره نام شهرقدیمی مذکور دانشمندان عقاید مختلف اظهار داشته اند و هر کسی نام یکی از بلاد باستانی را که در کتاب های یونانی دیده می شود بر آن محل نهاده است و بعضی گفته اند این همان محلی است که به فناکه موسوم بود. بعضی آن را زدراکرته می دانند و بعضی هم معتقدند که نام شهر مزبور سیرینکس بوده است .»
علاوه بر این روایات، در شاهنامه فردوسی نیز بارها از ساری به مناسبت های مختلف یاد شده است که گواه بر قدمت این شهر است. مثلاً فردوسی حکایت می کند که ازکشته شدن نوذر به دست افراسیاب تورانیان بازماندگان لشکر او را به ساری بردند و در آنجا دربند داشتند .
سپهدار نوذر چو آگاه شد بدانست کش روز کوتاه شد
شد آن یادگار منوچهر شاه تهی ماند ایران زبخت و کلاه

بفرمود شان تا به ساری برند به غل و به مسمار و خواری برند
و یا در آگاه شدن منوچهر از کار زال و رودابه:
سوی بارگاه منوچهر شاه به فرمان او برگرفتند راه
ز ساری و آمل برآمد خروش چو دریای خروشان برآورد جوش
علاوه بر این اشعار فردوسی در جاهای مختلف حوادث شاهنامه خویش اشاراتی به ساری دارد و می گوید:

چو آرد به نزدیک ساری رمه به دستان سپارم شما را همه
چو از آفرینش بپرداختند نوندی ز ساری برون تاختند
به ساری به زاری برآرند هوش تو از خون بکش دست و چندین مکوش .
چنین تا به شهر بزرگان رسید ز ساری و آمل به گرگان رسید
همان عهد ساری و آمل نوشت که بد مرز منشور را چون بهشت
رابینو می نویسد: «وقتی که منوچهر برای انتقام قتل ایرج، پدر خود، سلم و تور (عموهای خود) را کشت آنها را در ساری در کنار قبر ایرج مدفون کرد و بر هر قبر گنبدی ساخت که در زمان ظهیرالدین به سه گنبد معروف و به قدری محکم بود که امکان نداشت آن را بتوان خراب کرد .» همو می نویسد: «رستم بعد از نبرد شومی که با پسر خود سهراب کرد ابتدا می خواست نعش فرزند را به زابلستان بفرستد ولی به واسطه گرمی هوا او را در همان ساری در محلی موسوم به نام قصر تور به امانت گذاشت و گویا بعدها در همان جا مدفون شد .» اما فردوسی آشکارا می گوید که رستم کالبد سهراب را با خود به زابلستان برد و بدین سان نامی از ساری در این پیشامد افسانه ای در شاهنامه نیست . نکته دیگر اینکه برخی از نویسندگان ساری را همان شهر زادراکراتا باستانی که پایتخت هیرکانیا در زمان هخامنشیان بود می دانند.
اعتمادالسلطنه در کتاب تطبیق اللغات (پیوست دررالتیجان) در مورد ساری می نویسد: «به عقیده دانویل اسم شهر فعلی ساری زادرکراتا بوده است. اما علمای جغرافی حالیه می گویند در محلی که حالا شهر استرآباد واقع است شهری بوده موسوم به این اسم .»
مهجوری نقل قول پیرنیا و اعتمادالسلطنه در برابر دانستن ساری بازادرکرته را نادرست می داند و معتقد است که پیرنیا جای زادراکرته را به درستی معین نکرده و گاهی آن را تقریباً همان استرآباد (گرگان) و گاهی در نزدیکی استرآباد برابر دانسته است .
۲-۴-۲- ساری در دوران اسلامی:
محمد بن خلف تبریزی در برهان قاطع در مورد ساری می نویسد: «ساری نام شهری بود از شهرهای مازندران قریب آمل .» دهخدا به نقل از فرهنگ آنندراج و انجمن آرا در مورد ساری می

گوید: «ساری شهری است بسیار قدیم به مازندران از بناهای اسپهبد سارویه بن فرخان که از اولاد عم انوشیروان دادگر از طبقه آل باوند بوده و با ملوک بنی امیه معاصر و لیکن تا زمان خلافت عباسی بر آیین زردشت می زیسته و شهر سارویه اکنون به ساری معروف است و قبر سلم و تور و ایرج در آنجاست و آن را سه گنبدان گویند .»
ابن واضح یعقوبی ساری را یکی از شهرهای مهم طبرستان می داند که از ری تا آنجا هفت منزل راه است .

اصطخری درممالک و مسالک بعد از وصف طبرستان ساری را همراه آمل، ناتل، سالوس، کلار(رویان)، میله، عین الهیم، برجی، مامطیر، مهروان و لمراسک، طمیشه جزء نواحی طبرستان می داند و در مورد ساری می گوید: «ساریه بزرگتر از قزوین است در آن نواحی هیچ شهری به قدر آن معمورتر از ساریه نیست و خانه ها (ی) اهل آن جا به یکدیگر متصل و ملاصق افتد .»
ابن خرداذبه نام قدیم آن را ساریه می داند که جایگاه والی در دوران طاهریان بود. در صورتی که پس از آن آمل بود و حسن بن زید علوی و محمد بن زید علوی این شهر را محل اقامت خود قرار دادند فاصله ساری تا دریا سه فرسخ است .
ابن حوقل عیناً مطالب اصطخری را درباره طبرستان آورده و می نویسد: «بزرگترین شهر طبرستان شهر آمل و در زمان ما حاکم نشین آنجاست. در روزگاران گذشته حکام در ساریه می نشستند .» و بعد به ذکر مسافت ها در طبرستان پرداخته و می نویسد: «راه طبرستان به گرگان چنین است: از آمل به شهر میله دو فرسخ و از آنجا تا تریجی (توجی) سه فرسخ و از آنجا به ساری یک منزل و ;.. کسی که از آمل بیرون رود تا مامطیر یک فرسخ و از آنجا یک منزل است و راه از تریجی ‌(توجی) نمی گذرد .»
مؤلف حدود العالم در مورد ساری می گوید: «ساری شهریست آبادان و با نعمت و مردم و بازرگانان بسیار و از وی جامه حریر و پرنیان و خاو (خیز) و از وی مازعفران (آب زعفران) و ماصندل و ماخلق (برای مصارف دارویی) خیزد که به همه جهان از آنجا ببرند .»
مقدسی بعد از وصف طبرستان در مورد ساری می گوید: «ساریه آباد است دانش و پارچه های خوب، بازار و اخلاق نیکو دارند و بارو و خندق با پل های بزرگ دارد و در جامع یک درخت نارنج براق و در سرپل یک درخت انجیر درشت هست. اگر در آن وقت کنی اوصاف درخشان آنرا خواهی شناخت وصفها که من در آنها دیدم همیشگی نه عاریت من راست می گویم چه در اندیشه آخرت هست .»
حمدالله مستوفی ساری را از اقلیم چهارم می داند و می نویسد: «طولش از جزایر خالدات فج و عرض از خط استوا لز (ساری) طهمورث دیوبند ساخت. شهری وسط است و دورش تقریباً هزار گام و و لایتی بسیار توابع اوست و میوه و پنبه و غله فراوان دارد .»
ابن رسته بعد از وصف طبرستان ساری را یکی از نواحی چهارده گانه طبرستان می داند که مرکز آن آمل است. این شهرها عبارتنداز : ساری- مامطیر- ترنجه- روبست- میله- مرازکدیه- کدح- مهروان- طمیس (تمیشه)- تمار- ناتل- شالوس (چالوس)- رویان- کلار .
در صور الاقالیم و جغرافیای حافظ ابرو آثار البلاد قزوینی سخنی درباره ساری گفته نشده اما میر ظهیر الدین مرعشی درباره ساری می نویسد: «این موضع که اکنون شهر ساریست از مستحدثات فرخان بزرگست باو نامی را که از مشاهیر درگاه بود بفرمود تا آنجا که دیه اوهر است. الحال بنارنجه کوته اشتهار دارد . شهری بنیاد (نهد) که آن موضع از سایر مواضع ارفع بود و چشمهای خوب جاری مردم آن بقعه باو را رشوه دادند تا ترک عمارت تمام شد فرخان بیامد تا شهر را ملاحظه نماید خیانت باو را معلوم کرد و او را بند برنهاد. بطرف آمل بدیه آویجان بیاویخت و از آن زر رشوه دیهی بنیاد افکندند و دینار کفشین نام نهادند و ;; فرخانر پسری بود ساریه نام آن شهر را نام کرد و بدو بخشید .»
ابوالفدا (متوفی ۷۳۲ ه ق) از قول ابن سعید می نویسد:«از شهرهای طبرستان سار

یه است و در ساحل آن بندرگاه عین الهم است که طول عزی و عرض ;;. و در نسخه دیگر لز، در مشرق ساریه خوار ری واقع شده خوار ری بلده مشهوری است و بر سر جده و میان آن دو در حدود هشتاد میل است .»
یاقوت حموی در قرن ۷ ه ق در وصف ساری می نویسد: «ساری شهری است در ط

برستان که در اقلیم چهارم قرار دارد. طول آن ۷۷ درجه و ۵۰ دقیقه می باشد و عرض ۸۸ درجه و از قول بلاذری می گوید: « نواحی طبرستان ۸ ناحیه است. ساری خانه گذار در روزگار طاهریان و کارگذار قبل از آن آمل بود و نیز حسن بن زید و محمد بن زید علوی آنجا را مرکز حکومت خود قرار دادند در زمان علویان. فاصله ساری با دریا ۳ فرسخ است و فاصله ساری تا آمل ۱۸ فرسخ است و نسبت آن به سوی ساری است. طبرستان همان مازندران، محمد بن طاهرالمقدسی می گوید: «نسبت داده می شود به ساری از طبرستان سخاوتمند بودند .»
۲-۵- ساری از دیدگاه سیاحان و جهانگردان
ملگونوف که در سال ۱۸۵۸- ۱۸۶۰ م به ساری سفر کرده بود در سفرنامه خود بنای شهر ساری را به کیومرث و یا تهمورث و حتی فریدون و ایرج نسبت می دهد و از استرابون نقل می کند که اسکندر مقدونی در شهر ساری چند روز قربانی ها کرد جشن گرفت و از زادرکراتا به عنوان نام قلبی ساری نام می برد .
اعتمادالسلطنه در مورد ساری می نویسد: «ساریه مشهور به ساری از بلاد قدیمه اس

ت گویند طوس بن نوذر (ساری را) بنیاد نهاد و طوسان نام کرد چون خراب شد ثانیاً ساختند و ساری نامیدند فرخان بزرگ و مازیار در آبادی آن کوشیدند، شهرکی است دلنشین بر بیوتات و عمارت پادشاهی، حمام، بازار، مساجد و مدارس. آبادانی این بلده در این اواخر از شاه شهید (آقامحمد خان) و خاقان فغفور (فتحعلی شاه) است و ملک آرا (محمد قلی میرزا فرزند فتحعلی شاه) و اولاد او بر آن افزوده اند .
چارلز استوارت که سمت دبیر خصوصی سفیر انگلیس سرهنری الیس پس از مرگ فتحعلی شاه و جلوس محمد شاه به ایران سفر کرده و مازندران را دیده است. در سفرنامه اش راجع به

ساری می گوید: «ساری مدت مدیدی اقامتگاه آقامحمد خان بود و هم او در ساری کاخی ساخت که اینک ما در آن منزل گرفتیم کاخ محمد خان مانند کاخ های مشابه آن در ایران مرکب از یک رشته ایوان ها و راهروهای سرپوشیده، چندین حیاط با حوض آب و معدودی اطاق های قشنگ است که اکثر آنها در همین اواخر بر اثر آتش از بین رفته است .»
بوهلر، افسر فرانسوی تباری است که از سال ۱۲۶۹ ه ق به تهران آمده و با درجه سرتیپی به خدمت سپاه ایران درآمدو وی به دستور ناصرالدین شاه برای ارزیابی منطقه به گیلان و مازندران سفر کرد. بوهلر در نوشته های خود در مورد ساری می گوید: «ساری دارالحکومه است و مرکب از سه هزار خانوار و اطراف آن قلعه ای است و در آن جا دو باغ بسیار خوب سلطانی که مرکب از مرکبات فراوان است. یکی از آنها برابر عمارت باصفای سلطانی است که عمارتی به جهت منزل حاکم معین است تعمیر زیاد لازم و ضروری دارد و;.. در این ساعت از ساری الی قریه نکا و از کردمحله الی استرآباد راه قدری خوب است که عبور از آنجا به یک نوعی می توان نمود .»
اما در سال ۱۲۶۸ ه ق رضا قلی خان هدایت به فرمان ناصرالدین شاه قاجار برای ارزیابی اوضاع اجتماعی، جغرافیایی و نظامی خیوه از تهران به مازندران رفت. وی مأموریت داشت از چگونگی یاغیگری محمد امین خوارزمشاه خان خیوه، دولت را آگاه کند. وی به هنگام گذر از مازندران درباره ساری می نویسد: «شهر ساری (حفظ الله الباری) مربی آن مشتری و شهرکی است دلنشین و مشتمل بر بیوتات وعمارت سلطانی و حمام و بازار و مساجد و مدارس و آبادانی آن بلده در این سنوات از خاقان اکبر (آقا محمد خان) و خاقان صاحبقران (فتحعلی شاه) رحمه الله علیهما شده و ملک آرا و اولاد او بر آن افزودند.

روز سه شنبه نوزدهم، این غلام ارادت فرجام خواست که از ساری بیرون آمده عازم استرآباد شود نواب شاهزاده معظم رضا نداد بر حسب امروزی دیگر توقف افتاد.
بیستم جمادی الثانی با رفیق راه سفیر خدمت خوارزمشاه عزم اشرف (بهشهر) کردیم، راه سپردیم. از رود پل پادشاهی درگذشتیم و دیگر بار وارد جنگل و خیابان گشتیم.
به ساری درون جای کردم سه روز شب و روز با اختر دلفروز
به چارم چو از چرخ بفروخت مهر بزین بر شدم هم عنان با سپهر
در و کوه پر ارس و شمشاد و سرو جر و جوی و پرکیک و سار و تذرو .»
ناصرالدین شاه قاجار در سفری که به سال ۱۲۹۲ ه ق به مازندران رفته بود به محمد حسن خان صنیع الدوله دستور داد روزنامه سفری را در شرح وقایع مسافرت تهیه کرده و به چاپ برساند. ناصرالدین شاه به هنگام رسیدن به ساری با وضع بیماری که بر تخت روان بود به آنجا رسید مورد استقبال علمای و اعیان و اشراف و مردم ساری قرار گرفت. در این سفرنامه آمده: « ;. از دروازه استرآباد داخل شهر شد. جمعیت زیادی از مرد و زن بود. کوچه های شهر سنگ فرش و شهر آباد و قشنگ است. به سبزه میدان رسیدیم. جمعیت زیادی آنجا بود. از سبزه میدان الی باغ ملک آرایی که منزل ماست. علیخان مرحوم که سابقاً از جانب عضدالملک نائب الحکومه مازندران بود خیابانی احداث کرده است. تمام اشجار این خیابان مرکبات است و تقریباً دو هزار و پانصد ذرع طول این خیابان است. چندین خیابان فانوس زیادی آویخته بودند به جهت چراغانی عضدالملک تشریفات زیادی از آتشبازی و چراغانی فراهم آوردند. در کلاه فرنگی وسط باغ آن ملک آرای مرحوم ولد خاقان مغفور بنا کرده است منزل نمودیم .»
کاپیتان چارلز فرانسیس مکنزی، نخستین کنسول انگلیس در شمال ایران از سال ۱۸۵۸ م تا ۱۸۶۰ م بود. وی ساری را اینگونه شرح می دهد: «شهر ساری را کیومرث ساخته است. پیرامون آن سه کیلومتر است. دور آن دیوار نیمه ویران خندقی وجود دارد. این استحکامات را آقامحمد خان ساخته و زمان سلطنت فتحعلی شاه آنها را تعمیر کرده اند و اکنون بسیار خراب است. بدون شک شخصی این دیوارها را ساخته از مهندسی سر رشته داشته، چون به نحوی تعبیه شده اند که برای تیر اندازی بسیار مناسب اند.
ساری چهار دروازه دارد همه ویران و بدون قراول اند و عده ای اشخاص آواره در آنجا پناهنده شده اند که مالیات نمی پردازند. در ساری چهار محله هست اصانلو، چاله باغ، سیاه سر، میر مشهد از سایرین بزرگتر است. در این شهر ۴ مشهد، ۱۴ تکیه، ۵ مدرسه، ۱۳ امام زاده، ۴۱۰ دکان، ۱۷۰۰ خانه، ۸۰۰۰ جمعیت وجود دارد. مالیات ساری ۱۲۰۰ تومان است. مسجد جمعه در گذشته معبد گبر ها بوده و می گویند مزار فریدون آنجاست. ولی اثری از آن باقی نمانده است. ساختمان دیگری در قدیم بوده به نام گنبد سلم و تور از آن نیزاثری باقی نیست. دو برج مدور با کنبد های مخروط که کتیبه های عربی دارند در اینجا است و این دو محل امام زاده یحیی و سید زین العابدین است .»
آرمینوس وامبری در سفرنامه خود به نام سیاحت درویشی دروغین می نویسد: «فردای آن روز قرار بود به ساری حاکم نشین مازندران برسیم کمی آنطرف تر از جاده مقبره شیخ طبرسی واقع است. این نقطه قلاع مستحکمی بود که مدتها ی مدید بابیها آن را محل دفاع خود قرار داده اسباب

وحشت برای اطراف شده بودند. در این جا هم باغهای قشنگی وجود دارد که محصول پرتغال و لیموی آن بسیار فراوان است و میوه های زرد و سرخ این درختان با زمینه سبز برگها تضاد قشنگی بوجود آورده است خود ساری چندان زیبا نیست و به طوری که به من گفتند یک مرکز مهم تجارتی محسوب می شود .»
جیمز فریزر در سال ۱۸۲۲م مطابق با سال ۱۲۳۸ ه ق از شهر ساری به طرف گرگان عبور کرده و درباره آن نوشته است: «شهر ساری شهر کهنه ایست. فردوسی در شاهنامه از آن نام برده

است معروف است. مورخین اخیر آن را مرکز مازندران می دانند. مدتی محل اقامت آقامحمد خان قاجار بود که پس از مرگ کریم خان و فرار از شیراز در اینجا اقامت داشت. این شهر سابقاً آبادتر و پرجمعیت تر بوده است. حصار و خندقی آن مدتهاست که رنگ تعمیر به خود ندیده است و برجهای مربع شکل و باروی دور آجری در فواصل مختلف ساخته اند و یکی دو برج برای حفظ دروازه ها بنا کرده اند. بازار شهر سه شنبه است روی هم رفته رونقی ندارد .»

فصل سوم:
اوضاع سیاسی ساری از سقوط آل زیار تا مرگ اسپهبد علی علاءالدوله

۳-۱- پیشینه تاریخی ساری
قبل از بررسی اوضاع سیاسی ساری از سقوط آل زیار تا دوره ی مرعشی، به پیشینه تاریخی ساری از دوره ی هخامنشی تا سقوط آل زیار نگاهی می اندازیم.
اطلاعات ما درباره ی ساری در دوره ی هخامنشیان بسیار مبهم و اندک است. فقط برخی از مورخین، ساری را همان شهر «زادراکارته» (زدره کرته) پایتخت هیرکان، که مرکز طبرستان بود، می دانند. ملگونوف با بهره گیری از نوشته های پیشینیان این نظر را تأیید کرده و می گوید: «اسکندر مقدونی پانزده روز در زادرکرته اقامت گزید و در این شهر قربانیها و جشنها بر پا نمود، زادرکرته که بعدها ساری شد .»
اطلاعات ما درباره ی ساری و کلاً طبرستان در دوره اشکانی نیز اندک می باشد و شاهان پارتی این منطقه قدرتی نداشتند و یا نفوذ آنان اندک بود.
بر روی سکه های دوره ی اشکانی (پارتی) علاماتی یا به اختصار چند حرف که مبین ضرابخانه شهر است دیده می شود. از جمله شهرهایی که علامت ضرابخانه داشته اند یکی سیرینک که شهر مهمی در نزدیکی ساری با علامت ضرابخانه (VAE) و دیگری تمبراکس در محل ساری کنونی با علامت ضرابخانه (TAM= ت.آ. م: تمبراکس) است. این امر نشان می دهد که ساری از جمله شهرهای مهم دوره اشکانی بوده است .

در دوره ی ساسانی اطلاعات ما درباره ی ساری و نواحی اطراف آن از دوره ی قبل کامل تر است. وقتی قباد به پادشاهی رسید، این پادشاه برای رویارویی با ترکان که به خراسان و طبرستان هجوم می آوردند پسر بزرگ خود کیوس (کاوس) را به حکومت ایالت طبرستان برگزید . کیوس بر بخش های جنوب ساری و اطراف آن حکومت می کرد. کیوس پس از مرگ قباد به تحریک مزدکیان در پی تاج و تخت برآمد و بر خسروانوشیروان تاخت اما شکست خورد و اسیر شد و پس از چندی به قتل رسید . بعد از کشته شدن کیوس خسروانوشیروان فرزند سوخرا به نام قارن را به حکمران

ی طبرستان فرستاد و وندامید کوه و فریم و لپور را به او سپرد و این مناطق پس از او به قارنکوه نامبردار شده است . قارن شهر لپور سوادکوه را پایتخت خود قرار داد و فرمانروایی او را ۳۷ سال ذکر کرده اند. او دوازده سال قبل از هجرت پیامبر (ص) وفات یافت. بعد از قارن پسرش الندا به جای پدر نشست و تا ۴۰ هجری در این مناطق حکومت می کرد .
اما ورود اسلام و تثبیت آن در طبرستان به آسانی صورت نگرفت. در موقعی که اعراب بر تمام بلاد ایران دست یافته و یکباره دین و آیین ایرانی را برانداختند و حتی تا اوایل قرن سوم که قشون فاتح اعراب در اقصی نقاط آسیا و آفریقا دیانت اسلام را ترویج نمودند هنوز مردم طبرستان برای حفظ استقلال و کیش نیاکان خود با مهاجمین در پرخاش و پیکار بودند .
نفوذ اسلام مخصوصاً در کوه های طبرستان و بخش های جنوبی که محل فرمانروایی خاندان های محلی نظیر پادوسبانان و آل باوند بود که با داشتن سلسله جبال البرز و راه های صعب العبور و پوشش گیاهی انبوه چون درختان جنگلی در حفظ این سرزمین و جلوگیری از تجاوز بسیار مؤثر بوده است. به همین جهت با اینکه در زمان خلفا سپاهیان اسلام از حدود خراسان هم گذشته بودند نتوانستند به سرزمین طبرستان و گیلان دست یابند.
طبری اولین لشکرکشی مسلمانان به طبرستان را در زمان عمر خلیفه دوم در سال ۲۲ ه ق می داند. این لشکرکشی منجر به صلح سوید بن مقرون با اصفهبد فرخان (پادشاه دابویه که پایتخت او ساری بود) شد . در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار به آمدن لشکر عمر تا آمل اشاره کرده اما نامی از ساری نمی برد و در زمان عثمان بن عفان، خلیفه سوم، سعید بن العاص در سال ۲۹ ه ق به جنگ طبرستان رفت. گویند حسن و حسین فرزندان امام علی (ع) نیز با وی بودند. سعید ابتدا تمیشه را گشود و با شهریار در مقابل ۲۰۰۰۰۰ درهم صلح کرد و بدین ترتیب تا این تاریخ در تبرستان جنگی صورت نگرفت.
در زمان معاویه بن ابوسفیان، مصقله بن هبیره شیبانی با چهار هزار نفر برای فتح طبرستان بدان جا لشکر کشید. مدت دو سال بین او و فرخان بزرگ از سلسله دابویه جنگ درگرفته بود که در منطقه کجور اهالی طبرستان موقع عبور آنها از گردنه های کوهستان، سنگ ها را از قلل غلتانیدند و تمام سپاهیان مصقله مقتول شدند و خود وی نیز کشته شد و در قریه چهارسو مدفون گشت .
اما آمدن سپاه عرب به ساری، آنگونه که در تواریخ آمده برای نخستین بار در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک صورت پذیرفت. بلاذری می گوید: «در این زمان یزید بن مهلب ابی صفره که ولایت

عراق داشت رو به گرگان نهاد و بعد از تصرف آنجا و تصرف تمیشه ساریه را فتح کرد .» بدین ترتیب خانه و قصر اصفهبد فرخان در ساری به وسیله یزید بن مهلب اشغال شد . وی برای آنکه خبر نهایی را به سمع خلیفه برساند دوازده هزار نفر از مردم اسیر آن نواحی را در دو طرف جاده به طول دو فرسخ به دار آویخت .
یعقوبی اشاره به فتح ساری توسط یزید ندارد و فقط می گوید: «یزید بعد از فتح گرگان با اصفهبد

جنگ کرد و بعد از مدتی به گرگان برگشت .»
با سقوط ساری بزرگان لشکری و کشوری فرخان را به فرار به گیلان و دیلمان تشویق کردند. اما دادمهر پسر فرخان او را از این کار بازدشت و نامه ها به سران رویان و گیلان دیلمان نوشت تا با کمک آنها بتواند ساری را از دست یزید آزاد کند، در اندک زمانی ده هزار سپاه جنگی به کمک اسپهبد روانه تبرستان شدند.
یزید با بیست هزار سپاه به مقابله پرداخت که اسپهبد فرخان در ابن نبرد شکست خورد و بعد آن اسپهبد فرخان پس از تجدید قوا از بیراهه و از پشت به سراغ یزید آمد و نزدیک به ۱۵۰۰۰ نفر از مهاجمین عرب را کشت و به لشکرگاه یزید رسید و تمام خیمه و خرگاه او را سوزانیده و غنایم فراوان بدست آورد. یزید به درون شهر ساری کشانده شد و نیروهایش که در جنگل و کوهسار بودند به وسیله بومیان کشته شدند. در این هنگام که یزید خود را شکست خورده و در تنگنا می دید حیان- از یاران مصقله که در ساری بود- را برای مذاکره نزد اصفهبد فرخان فرستاد تا او را وادار به صلح کند. او نیز با تهدید کردن اصفهبد، بزرگ جلوه دادن لشکر یزید او را مجبور به صلح با هفتصد هزار درهم بار زعفران کرد و بدین ترتیب بعد از هزیمت و رفتن یزید فرخان دوباره ساری را آباد کرد . بعد از این واقعه به مدت ۶۰ سال تا پایان خلافت امویان کسی از جانب آنان به طبرستان نیامد .
مقارن با ظهور عباسیان، خورشید بن دادمهر- آخرین فرد از سلسله دابویه (گیل باره)- در ساری حاکم بود . در زمان خلیفه اول عباسی، سفاح، حمله به طبرستان صورت نگرفت ولی در دوران منصور عباسی به خاطر اینکه وقتی عاملی اعزام می گردید مردم نقض عهد وفا می کردند و همچنین کوهستان های طبرستان استوار و تسخیر ناپذیر به جای بود و اصفهبدان آن نواحی اجازه نمی دادند یک دولت غیر ایرانی در آن مناطق نشو و نما کند به همین خاطر منصور خلیفه عباسی، ابوالخصیب را در سال ۱۴۴ ه ق به طبرستان اعزام کرد و توانست طبرستان را از دست اصفهبد خورشید بن دادمهر در آورد . اسپهبد خورشید بعد از شکست موقعی که فهمید فرزندان و همسر او که در قلعه طاق بودند تسلیم شدند، زهر خورد و مرد.
با مرگ اسپهبد خورشید فرمانروایی ۱۱۹ ساله شاهان گیل گاوباره نژاد (۲۵- ۱۴۴ ه ق) که آل دابویه نیز خوانده می شدند پایان یافت. از این پس نایبان خلیفه عباسی در ساری مستقر و به فرمانروایی پرداختند. بعد از سقوط ساری تا حدود ۲۵۰ سال بعد بخش جنوبی ساری (پریم) تا پایان سال ۳۹۷ ه ق در دست اسپهبدان باوندی و «لپور» تا سال ۲۲۴ ه ق در دست اسپهبدان قارن وندی با کیش و آیین پدران خود (زردشتی) همچنان پا برجا ماند .
در سال ۱۴۱ ه ق شهر ساری به دست ابوالخطیب مرزوق السندی سقوط کرد و همو از جانب منصور خلیفه عباسی به عنوان والی و حکمران طبرستان انتخاب شد. ابوالخطیب پس از مستقر

شدن در ساری مسجد جامع ساری را ساخت که به عنوان اولین مسجد جامع مازندران محسوب می شد . آنگاه از ساری به آمل رفت و در آنجا دو سال فرمانروایی کرد . بعد از ابوخطیب، ابوخزیمه، ابوالعباس طوسی، روح بن حاتم بن قیصر بن المهلب، خالد بن برمک، عمربن العلاء از جمله والیان عرب در طبرستان بودند که بر این منطقه حکمرانی می کردند.
از اتفاقات مهمی که در دوره ی خلافت عباسی در طبرستان بروز کرد، قیام همگانی مردم مازندران در سال های ۱۶۹- ۱۸۰ ه ق بود. در سال ۱۶۹ ه ق سران حکام مازندران، اسپهبد ونداهرمز، ب ساری) تصمیم گرفتند به طور هم زمان در یک روز کلیه عرب ها را در طبرستان قتل عام کنند. سران عرب را با نیرویشان کشته شدند و در یک روز طبرستان از اصحاب خلیفه خالی شد و به دنبال آن ساری همراه با کل طبرستان به دست مردم آزاد شد و بعد از آن نیز عملاً ساری، مرکز اسپهبدان و آمل مرکز حکام عرب بنی العباس گردید . خلفای عباسی دست به عزل و نصب های زود هنگام نواب خود در طبرستان می زدند اما نتوانستند به طور کامل بر مردم طبرستان مسلط شوند. مردم با شورش هایی پی در پی خود موجب تزلزل حکام عرب در طبرستان می شدند .
پس از شکست و اسارت مازیار و زندانی شدن وی در ساری و بعد فرستادن وی به سامرا و کشتن وی در آنجا طبرستان جزء متصرفات طاهریان درآمد و نزدیک به ۲۶ سال (۲۲۴- ۲۵۰ ه ق) تابع خراسان گردید. شهر ساری به عنوان مقرحکومت نمایندگان طاهریان در طبرستان شد. پریم (در جنوب ساری) همچنان در دست آل باوند بود. اولین حاکم طاهری در طبرستان حسن بن حسین بن مصعب عم عبدالله طاهر بود که از سال ۲۲۴ ه ق به مدت سه سال و چهار ماه و ده روز با سیرت پسندیده و خصال نیکو حکمرانی کرد و سعی کرد آسایش مردم را فراهم کند . در زمان معتصم، خلیفه عباسی، اصفهبد قارن بن شهریار ملک الجبال در پریم به اسلام گروید و معتصم نماینده ای در سال ۲۳۷ ه ق برای تهنیت نزد او فرستاد .
در سال ۲۵۰ ه ق عامل طبرستان از جانب طاهریان سلیمان بن عبدالله بود. کارهای سلیمان به دست محمد بن اوس بلخی که بر او تسلط داشت انجام می گرفت . محمد بن اوس نیز با ظلم و ستم زیاد مردم را از خود رویگردان می کرد. مردم طبرستان پی فرصتی بودند تا از دست ستم های محمد بن اوس خلاص شوند. این فرصت با ظهور حسن بن زید حسینی معروف به داعی کبیر (۲۵۰ ه ق) به دست آمد و همگی با داعی بیعت کردند تا در پناه عدل سادات و ولایت آنها روی ایمنی ببینند و آسوده شوند.
حسن بن زید (داعی کبیر) نخستین حاکم علوی طبرستان (۲۵۰- ۲۷۱ ه ق) بیشتر وقت خود را صرف مبارزه با سلیمان بن عبدالله نماینده طاهریان در طبرستان کرد. وی سلیمان بن عبدالله طاهر را مغلوب و از طبرستان بیرون کرد . «بعد آن سپاهیان دیالمه حسن بن زید پس از تصرف ساری

به بازارها می دوانیدند و هر که را می یافتند می کشتند و با اهل ساری از غارت و تاراج چیزیهایی کردند که هرگز ندیده بودند .»
داعی کبیر تا پایان صفر ۲۵۲ ه ق در ساری ماند و سید حسن عقیقی را که از بنی اعمام بود به حکومت ساری نشاند و خود به آمل رفت . از طرف دیگر سلیمان بن عبدالله چند بار دیگر هم از داعی کبیر شکست خورده بود. باز از خراسان لشکر جمع کرد و به ساری آمد این بار نیز از سید

حسن عقیقی شکست خورده و سید حسن او را تا گرگان تعقیب کرد و سلیمان به خراسان رفت و دیگر به طبرستان نیامد . این درگیری ها و رقابت بین علویان و طاهریان در طبرستان در اطراف ساری و یا در خود ساری انجام می گرفت که باعث می شد این شهر آسیب فراوان ببیند و سرانجام با همت مردم و نیز رهبری علویان دودمان طاهریان در این سرزمین برافتاد و علویان حکومت را به دست گرفتند.
اما ساری در دوره ی صفاریان مواجه با لشکرکشی یعقوب لیث به طبرستان برای براندازی علویان طبرستان شد. «سبب آن بود که عبدالله سجری، یکی از مخالفان یعقوب لیث در سیستان بود که یعقوب بر او چیره گشت و عبدالله به نیشابور گریخت و بعد از تسخیر یعقوب بر نیشابور عبدالله به گرگان نزد داعی پناه برد. یعقوب او را از داعی خواست و داعی امتناع کرد و همین امر باعث شد که یعقوب به طبرستان و ساری حمله ور شود و ساری را به تصرف درآورد .» و سید حسن عقیقی حاکم ساری از شهر گریخت و به آمل نزد داعی رفت. یعقوب او را تعقیب کرد ولی داعی همراه با عقیقی از آمل به کلار فرار کرد یعقوب به کجور رفت و خراج دوساله را از مردم آنجا گرفت. اما داعی در این هنگام با جمع آوری سپاهیانش شروع به مقابله با یعقوب کرد. یعقوب لیث در منطقه با شرایط بدی مواجه شده بود. اشتران او را مگس هلاک کردند و «در راه ۴۰ شبانه روز متصل باران باریده مقدار چهل هزار مرد از لشکریان او تلف شدند .» «در ساری حسن بن زید اردو زده و پل ها را ویران کرده و گذرها را برداشته و راه ها را کور کرده بود .» یعقوب بعد از ۴ ماه مجبور شد از ساری دست بردارد و از راه قومس به خراسان رفت . به هر جهت به خاطر جنگ های بین علویان و صفاریان باز هم ساری آسیب فراوان دید.
سامانیان در ماوراءالنهر حکومت یافتند. امیر اسماعیل سامانی را در سال ۲۸۷ ه ق پس از پایان کار عمرولیث «هوس ملک طبرستان در دل افتاد. وی محمد بن هارون را با لشکر مرفورغیرمحصور به طبرستان فرستاد .» محمد بن زید علوی با آگاه شدن از حمله محمد بن هارون به طبرستان پیشدستی کرد و به گرگان رفت و در آنجا شکست خورد و کشته شد (۲۸۷ه ق) و بیست هزار مرد منهزم شدند . محمد بن هارون بعد از قتل داعی محمد به طبرستان آمد و یک سال و شش ماه پادشاهی کرد . امیر اسماعیل سامانی برای برقراری نظم و آرامش در خراسان به طبرستان آمد. محمد بن هارون از نزد او گریخت و به دیلمان رفت . امیر اسماعیل سامانی خود به طبرستان آمد و با مردم به عدل و انصاف رفتار کرد و مردم نیز از او خشنود و راضی بود .

در دوره ی سامانی در سال ۲۹۸ ه ق روس ها با شانزده پاره کشتی در کناره ی طبرستان پیاده شدند و خود را به کاله رسانیده و دست به کشتار مردم و غارت می زدند که ابوالضرعام، احمد بن القسم والی ساری حملات آنها را دفع کرد . سال بعد روسها با تعداد بیشتری از دریا پیاده شدند. شهر ساری و آّبادی های اطراف آن را آتش زدند و پس از کشتار بی شمار خلایق را اسیر و با عجله به طرف دیلمان رفتند که گروهی که به قصد غارتگری مانده بودند در نتیجه اتحاد کشاورزان

کشته شدند و عده ای هم که فرار کرده بودند توسط شرواشاه پادشاه اران کشته شدند . سامانیان توانستند بر طبرستان به مدت سیزده سال حکمرانی کنند .
در دوره ی آل زیار اسفار توانست بر تمام طبرستان چیره شود. اسفار ابتدا در خدمت علویان بود که از آنها روی گردانید به امیر سامانی پیوست و نماینده نصر بن احمد سامانی در گرگان شد و در جنگی که در نزدیکی ساری روی داد سپاه حسن بن قاسم علوی (داعی صغیر) از مرداویج سرکرده سپاه اسفار شکست خورد و از آن پس اسفار ساری را مقر حکومت خویش قرار داد . پس از چندی مرداویج بن زیار که در اندیشه حکومت بود با کمک ماکان بن کاکی از سرداران داعی صغیر بر اسفار چیره شدند. اسفار را در طالقان یافتند همانجا گردن زدند . بعد از مدتی بر ماکان هم مسلط شد و خود بر طبرستان حاکم شد و بعد از مرگ مرداویج برادرش وشمگیر بن زیار به جای او مسلط شد .
در سال ۳۲۹ ه ق امیر نصر سامانی به قصد گوشمالی ماکان که با ناسپاسی او را ترک کرد به وشمگیر پیوسته بود قصد حمله به گرگان را کرد. گرگان به تصرف سامانیان درآمد و ابو علی چغانی فرمانده سپاه سامانیان پس از فتح گرگان متوجه ری گردید و با پسران بویه که از اصفهان بدو پیوسته بودند قصد نابودی وشمگیر کرد . «وشمگیر به نزد ماکان کس فرستاد تا بدو پیوندد. ماکان پسر عم خویش حسن فیروزان (دیلمی) را در ساری نشاند » و به کمک وشمگیر رفت و در آن جنگ کشته شد. حسن بن فیروزان که وشمگیر را مسئول قتل ماکان می دانست از تسلیم ساری به وشمگیر خودداری کرد. وشمگیر شیرج بن لیلی را به جنگ حسن فیروزان فرستاد. او را از ساری بیرون کردند وی به استرآباد رفت . «حسن فیروزان نزد ابوعلی چغانی سپهسالار سپاه سامانی رفت و با اظهار اطاعت از آل سامان برای دفع وشمگیر از او یاری خواست. ابوعلی چغانی به محاصره ساری پرداخت به موضعی که «وله جوی» گویند به حد ساری مصاف دادند که خبر مرگ امیرنصربن احمد و جانشینی نوح بن نصر سامانی پیچید و چغانی به ناچار با وشمگیر صلح کرد به خراسان برگشت .» و بعد از این اتفاق چندین بار دیگر وشمگیر و حسن فیروزان جنگ درگرفت که در این جنگ ها ساری آسیب فراوانی دید.
زیاریان بعد از انقراض علویان در طبرستان دودمان باوندی در پریم (در جنوب ساری) حکومت می کردند برانداختند. به این ترتیب با کشته شدن اصفهبد شهریار سوم باوندی (۳۹۷ ه ق) شاخه اول باوندیان کیوسه، بوسیله قابوس بن وشمگیر منقرض شد .
حکومت منوچهر فلک المعالی زیاری فرزند قابوس، همزمان با حکومت محمود غزنوی بود.که بر جرجان مسلط بود. در سال ۴۲۱ ه ق سلطان محمود قصد طبرستان کرد. سلطان محمود در این

سفر جنگی جرجان را همچون بخشی از قلمرو خویش دیدار کرد . منوچهر فلک المعالی بار اول بعد از غلبه سلطان محمود بر ری و توقیف مجدالدوله دیلمی برای اثبات وفاداری یک بار چهار هزار دینار و بار دوم برای خشنودی سلطان قرار شد سالانه پانصد هزار دینار برای محمود بفرستد . منوچهر فلک المعالی به سال ۴۲۰ ه ق زندگی را بدرود گفت و پسرش انوشیروان شرف المعالی که هنوز کودک بود جانشین پدر شد.‌‌ (۴۲۳ ه ق/ ۱۰۳۲م) اما زمام امور در عمل به دست ابوکالیجار خویشاوند

مادری وی رئیس زیاری سپاه بود . مسعود غزنوی جانشین محمود ، ابوکالیجار را به شرط پرداخت خراج فرمانروایی وی بر گرگان و طبرستان را ابقا کرد اما ابوکالیجار از پرداخت خراج خودداری کرد.
در سال ۴۲۶ ه ق مسعود غزنوی به گرگان و طبرستان تاخت و تا رویان پیش رفت. ابوکالیجار هم از برابر سپاه غزنوی گریخت. به این ترتیب «سپاهیان غزنوی در نوروز ۴۲۶ ه ق به ساری رسیدند و در آنجا دست به کشتار عظیم زدند و قلعه ای را که نزدیک ساری به سرپرستی پیرمردی بود گشودند. سرداران سپاه هر بدی و ستمی که توانستند به دژنشینان کردند و هرچه را که مردم دژ داشتند از ایشان گرفتند. پیرمرد را با سه دختر نیم سوخته شده او به درگاه سلطان مسعود غزنوی آوردند چون چشم مسعود به آن ستم دیدگان افتاد، پشیمان شد و پیر را بنواخت و باز گردانیدش .»
بیهقی در پایان این واقعه می نویسد: «مرا چاره نیست از باز نمودن چنین حالهاکه این بیداری افزاید و تاریخ به راه راست برود .»
سلطان مسعود غزنوی بعد از این تاخت و تازها در گرگان و طبرستان عقب نشینی کرد. ابوکالیجار بار دیگر بر قلمرو خویش دست یافت و با مسعود مصالحه کرد و متعهد گردید که پرداخت خراج را از نو تجدید کند. انوشیروان در سال ۴۳۱ ه ق موفق به دستگیری ابوکالیجار شد زمام امور را خود به دست گرفت . حکومت وی در سال ۴۳۳ ه ق توسط طغرل سلجوقی سقوط کرد و سلسله آل زیار در گرگان و طبرستان منقرض شد.

۳-۲- ساری در عهد سلجوقیان
همانطور که قبلاً اشاره شد انوشیروان شرف المعالی زیاری در سال ۴۳۱ ه ق موفق به دستگیری ابوکالیجار شد و زمام امور را خود به دست گرفت. در این وقت طغرل بر خراسان استیلا یافته بود و لشکر خراسان را جمع کرد و درصدد تسخیر گرگان و طبرستان برآمد و می خواست مالیات ولایت بگیرد و در ناحیه ای از طبرستان نایب خاص خود را بگمارد . انوشیروان به ساری گریخت و عاقبت چاره ای ندید جرآنکه تبعیت طغرل را با تعهد ۳۰۰۰۰ دینار خراج سالانه بپذیرد و تحت امر عامل سلطان سلجوقی به امارت اسمی به جا بماند و این حال تا سال ۴۳۵ ه ق که سال فوت انوشیروان و تا عهد پسرش جستان باقی بود . از دودمان باوندیان در روزگار قابوس و پسرش منوچهر کسی توانایی خودنمایی نداشت . سهراب پسر شهریار تا پایان زندگی گوشه گیر بود که کاری از او ساخته نبود ، اما پسرش قارن به درگاه باکالنجار راه یافت و از او بهره مند شد . و هنگامی که طغرل به طبرستان رفت به کوهستان توجه نکرد . مردم ساری که از ستیزه های سپاهیان طغرل به تنگ آمدند به شاهزادگان محلی باوند دل بستند. قارن دوم که دور از هجوم در پریم استقرار داشت. مردم هزارجریب را با خود یار و همساز کرد و رفته رفته کار فرمانروایی را برای پسر وجانشین خود شهریار حسام الدوله آماده می کرد . با مرگ اسپهبد قارن در سال ۴۶۶ ه ق

در کوهستان پریم پادشاهی خاندان باوندی دوره ی نخست (۴۵- ۴۶۶ ه ق/ ۶۶۵م- ۱۰۷۳م) پایان یافت و از آن پس دور دوم آغاز شد.

۳-۳- پادشاهی اسپهبدان باوندی در ساری (نوبت دوم از سال ۴۶۶- ۶۰۶ ه ق)
۳-۳-۱- اسپهبد شهریار چهارم حسام الدوله نخست باوند (۴۶۶- ۵۰۳ ه ق/ ۱۰۷۳م- ۱۱۰۹م)
او پسر قارن دوم و پسر زاده سرخاب چهارم پسر شهریار سوم پسر دارا بود و حسام الدوله لقب داشت . ابن اسفندیار در مورد او می نویسد: «حسام الدوله به رزانت عقل و شهامت رأی معروف بود و حصون کوهستان را ضبط و نسق درآورد .»
اسپهبد شهریار حسام الدوله پس از پدر رشته کارها را در دست گرفت و با استفاده از ضعف حکومت گران اطراف توانست بخش بزرگی از دژهای کوهستانی طبرستان را تسخیر کند و در سال ۴۸۶ ه ق شهر ساری را گرفت و آن جا را پایتخت خود قرار داد و شهرهای کوهستانی پریم و ایام را برای روز مبادا پناهگاه خود برگزید و رفته رفته شهرهای تمیشه و شهرهای بخش خاوری طبرستان شمالی را به دست گرفت و بر آبادانی کوشش ورزید .
اسپهبد شهریار حسام الدوله معاصر با الب ارسلان (۴۵۵- ۴۶۵ ه ق) و سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی (۴۶۵- ۴۸۵ ه ق) و رکن الدین برکیارق (۴۸۵- ۴۹۸ ه ق) بود.

‍‍‍‍۳-۳-۱-۱- نبرد سلجوقیان در ساری (جنگ مذهبی آمل و ساری)
در سال ۴۸۵ ه ق سلطان ملکشاه وفات یافت و پسرش سلطان برکیارق به جای پدر بر تخت نشست. میان سلطان برکیارق و برادرش غیاث الدین محمد اختلاف بوجود آمد و سلطان غیاث الدین محمد توانست بر برکیارق پیروز شود و حکومت را به دست گیرد . برادردیگرش، سنجر نیز خراسان و ماوراءالنهر را در دست داشت. در همین زمان سلجوقیان گرفتار مشکل بزرگ سیاسی یعنی فرقه اسماعیلیه و حسن صباح شده بودند. این فرقه در طبرستان نیرومند شده بودند و پیروان زیادی یافته و هر جا دژی استوار یافته بودند مخصوصاً در کوهستان مازندران رخنه عظیم کرده بودند. در این شرایط طبرستان به صورت پناهگاه مقصران سیاسی سلجوقیان در آمده بود .
در سال ۵۰۰ ه ق محمد بن ملکشاه به اسپهبد حسام الدوله پیغام داد به خدمت او رود که اگر تخلف بکند ولایت را از تو بازبستانم. حسام الدوله از لحن پیام خشمناک شده بود. پیام درشت داد و گفت: مرا رغبت به خدمت او نیست. برو ولایت اینجا نهاده است هر که را می خواهی بفرست. پادشاه سلجوقی (غیاث الدین محمد) سنقر بخاری را پنج هزار سپاه به جنگ او فرستاد و به فرمانداران آمل و رویان و لاریجان فرمان داد که سنقر را با سپاه یاری کنند. سنقراز راه لاریجان ب

ه آمل رفت و جمله مردم تکاکله سروپا برهنه نزد سنقر رفتند و گفتند: «ما به ساری می آییم تا تخم رافضیان را براندازیم» و بدین ترتیب گروهی از مردم آمل به اختلاف مذهبی با سارویان شیعه مذهب همراه سنقر شدند و از راه کناره دریا روانه ساری گشتند. هنگامی که اسپهبد شهریار حسام الدوله از این کار آگاه شد امیر مهدی لپور که قارنوند بود و سران شه

اسپهبد شهریار در کنار دروازه شهر ساری ایستاد و فریاد زد این شهر از آن پسری است که امروز این لشکر بشکند. قارن نجم الدوله درخواست او را اجابت گفت و از دروازه ی ساری بیرون رفت.
فخرالملوک رستم که پسر قارن و فرامرز پسر شیزاد و چهارصدتن از مردم گیل به دنبال نجم االدوله رفتند. یکی از سرداران سپاه سنقر به نام بکچری در نهان با او سازش کرد و به هنگام نبرد از سپاه سنقر بگریخت و به فرمان حسام الدوله ساری را سنگر بندی نمودند و سنقر هم در دشت اترابن شهر ساری ( دولت آباد فعلی ) فرود آمد. در روز جنگ و هنگام زد و خورد و نبرد بسیاری از مرغابی کلنگ و کحمور و دری که در آب بندان های نزدیک میدان جنگ جای داشتند از داد و فریادها رمیده و با آهنگ های گوناگون خود از آب برخاستند. سپاه سنقر به گمان اینکه به سپاهیان اسپهبد کمک تازه رسیده جای خود را خالی کردند و رو به فرار نهادند و همه مردم تکاکله آمل دستگیر و به پیشگاه اسپهبد فرستاده شدند و به فرمان او رویشان را سیاه و بر پیشانی هر یک داغ «محمد و علی» زدند و آنان را با چهره سیاه در بازار شهر گرداندند و به آمل برگرداندند تا دیگر به اندیشه برادر کشی و میهن فروشی نیفتد .
سنقر پس از شکست به کرمان از آن جا به اصفهان رفت و به پادشاه سلجوقی گزارش داد و راه چاره ی نفوذ در طبرستان را مهربانی با اسپهبد حسام الدوله داشت. سلطان محمد پسر مبرای جبران آن درخواست کرد که اسپهبد یکی از پسران خود را برای خویشاوندی به اصفهان روانه کند.
اسپهبد حسام الدوله یکی از پسران خود، اسپهبد علاءالدوله علی، را با هزار سوار و دو هزار پیاده به اصفهان فرستاد. سلطان محمد خواست خواهرش را به ازدواج علاء الدوله درآورد اما او قارن نجم الدوله را پیشنهاد کرد و سپس راهی طبرستان شد و به نزد نجم الدوله رفت اما وی برادر را به

سرایش راه نداد. حسام الدوله که به پیری رسیده بود پس از آگاهی از این ماجرا قارن را سرزنش کرد و دستور داد تا به نزد شاه سلجوقی برود. قارن نهایتاً امر پدر را اطاعت نموده به نزد شاه سلجوقی رفت. قارن نجم الدوله پس از مدتی اقامت در اصفهان و ازدواج با خواهر شاه سلجوقی به ساری برگشت. اسپهبد شهریار حسام الدوله دژ کوزا را به قارن بخشید که این امر باعث رنجیدگی خاطر علاء الدوله علی شد و از روی دلتنگی به گلپایگان و به ملک مادری خود رفت.
قارن نیز به خیال اینکه پدر، علاءالدوله علی را به گلپایگان فرستاد تا آزادانه دست به آزار او بزند از پدر رنجید و بین پدر و پسر کینه در افتاد. قارن نجم الدوله بنای بدرفتاری با حسام الدوله و اطرافیانش گذاشت. چون علاء الدوله نیز به گلپایگان رفته بود حسام الدوله ناگزیر به آمل و از آن جا به هوسم (رودسر) رفت و اهالی هوسم و گیلان و دیلمان قدمش را گرامی داشتند. نجم الدوله که وضع را چنین دید بیمناک از قدرت پدر، از او خواست که به ساری بازگردد و پدر بیمار به اصرار او به ساری بازگشت. اسپهبد شهریار به خاطر فرتوتی و فرسودگی شدید کارها را به پسر بزرگ خود قارن واگذار کرد .
در همین زمان سلطان محمد سلجوقی، حکمرانی ری و طبرستان را به احمد سپرد و نیز ولایات طبرستان، رویان، سمنان و گرگان را در قلمرو وی به امیر سنقر کوچک واگذار کرد. اما نجم الدوله آنان را به آمل راه نداد. پس سنقر سپاهی را در اختیار علاءالدوله گذاشت تا به نبرد قارن نجم الدوله رود. هنگام رویارویی دو لشکر، حسام الدوله جانب نجم الدوله را گرفت و اذعان داشت «اگر به خصومت برادر آمدی هنوز من زنده ام ولایت مراست» و بدین ترتیب علاءالدوله را از جنگیدن منع کرد . از آن پس نجم الدوله به شکایت برادر به سلطان عریضه ای عرضه داشت. سلطان امیری را فرستاد تا میان برادران صلح نماید. اما علاءالدوله تن به سازش نداد و به خراسان نزد سلطان سنجر رفت. سنجر قصد اعزام علاءالدوله را داشت که درگیر ماوراءالنهر شد. در همین زمان (۵۰۸ ه ق) نیز حسام الدوله که با نجم الدوله در تمیشه بود در همان جا بیمار شد و وفات یافت .
اسپهبد شهریار را چند پسر بود: قارن نجم الدوله- اسپهبد بهرام- اسپهبد فرامرز- اسپهبد علی- اسپهبد یزدگرد .
از حسام الدوله سکه ای به تاریخ ۵۰۴ ه ق با محل ضرب ساری به دست آمده که به نام جلال الدین احمد، پسر محمد بن ملکشاه است. بر اساس آن وی تا این سال فرمانروای طبرستان بوده و احمد را به رسمیت می شناخته است. این سکه عبارت «علی ولی الله» را که پیش از این روی سکه های باوندیان ضرب می شده است ندارد .

۳-۳-۱-۲- اسپهبد قارن سوم نجم الدوله باوند (۵۰۳- ۵۰۹ ه ق)
او پسر بزرگ اسپهبد شهریار چهارم حسام الدوله، شوهر خواهر سلطان محمد سلجوق است. به هنگام مرگ پدر در تمیشه بود و به ساری آمد و پس از پایان سوگواری به تخت پادشاهی نشست. قارن نجم الدوله مردی خودخواه و خیره سر و تند خوی بوده و در آزار مردم و برادران و نزدیکان اندکی دریغ نمی نمود .
ابن اسفندیار در مورد او می گوید: «نجم الدوله قارن هر چند با انواع خصال بایسته و شایسته بود در کرم و سخاوت و شجاعت و صرامت اما با همه درشت خوی و کینه ور و سایس بود .»

«نجم الدوله بعد از وفات پدر و مراسم عزا به واسطه شرارت نفس و قلت عقل اکثر خواص و مقربان پدر را کشت » و ولایت از آن سبب متزلزل و ویران گشت . یکی از آن افراد رستم پسر سرآهنگ کیسمانی که مرد سالخورده و از همنشینان پدرش بود که او را زندانی کرد .
او به هنگام پیکار حسام الدوله با سنقر دلاورانه به امید آنکه به وعده پدر ساری را از آن خود کند بر سنقر تاخت و او را عقب راند و فرمانش را در سراسر قلمرو پدر خود حکمفرما ساخت . تنها کسی که به او گردن ننهاد فرامرزبن مرداویج وردانشاه لنگرودی بود. قارن که در این زمان سخت مریض بود سپاهی را به سرداری جعفرعلی به نبرد وی فرستاد و خود به تمیشه رفت. فرامرز که یاری پایداری در خود نمی دید از نجم الدوله امان خواست و ملازمت اختیار کرد .
قارن معاصر با غیاث الدین محمد بن ملکشاه سلجوقی (۵۱۱- ۶۹۸ ه ق) و سلطان سنجر (۵۱- ۵۵۱ ه ق) می باشد که به فرمان شاه سلجوقی در لشکرکشی به الموت شرکت داشت و توانست سپاهیان رفیقان و ملاحده رودبار را منهزم کند و با خواری و ذلت آنها را از قلعه بیرون کردند .
نجم الدوله پیش از مرگ بزرگان شهریارکوه را پیش خود طلبید و از ایشان به نام پسر بزرگ خود رستم فخرالملوک پیمان و بیعت گرفت و او را جانشین خود کرد چون می دانست که برادرش علاء الدوله فرمانروایی رستم را نمی پذیرد و بعد از آن از این جهان رخت بربست.به گفته ابن اسفندیار: «او را پنهان دفن کردند تا آشکار نشود و تا قرار گرفتن رستم را منازعی با دید نیاید .»

۳-۳-۱-۳- اسپهبد رستم دوم فخرالملوک باوند (۵۰۹- ۵۱۱ ه ق/ ۱۱۱۵م- ۱۱۱۷م)
فخرالموک رستم پسر اسپهبد قارن نجم الدوله بعد از فوت پدر بر تخت پادشاهی نشست. پس از انتشار خبر مرگ قارن کسانی چون اسپهبد رستم دابویی آملی که قارن نجم الدوله او را از دو چشم کور کرده بود و اسپهبد فیروز اللیث لندکی از دهستان لندک، اصفهبد شیرسوار پسر شیراسپاه از دژ دارا، اسپهبد بهرام بن شهریار، عموی رستم و نیز علاء الدوله علی عموی دیگر رستم که مهم ترین رقیب وی به شمار می رفت سر بر آوردند و به نبرد با حکومت رستم پرداختند.
اسپهبد رستم امیر با کالنجار کولایی و سیاوش پسر کیکاوس و جعفر پسر علی را به سرکوبی شورشیان فرستاد. شیرسوار پوزش خواست. بهرام عموی رستم را دستگیر کرد به ساری آوردند و دربند کردند. دابو فرار کرد و به نزد علاءالدوله رفت . اسپهبد رستم بعد از سرکوبی این شورش ها متوجه خطرناکترین دشمن خود یعنی علاءالدوله علی شد. علاءالدوله علی با اجازه سلطان سنجر از خراسان راهی طبرستان شد . اسپهبد رستم در تدارک مقابله برآمد اما امیران شهریار کوه او را همراهی نکردند و به علاءالدوله عموی او گرویدند. اسپهبد رستم در پیامی به علاءالدوله علی خود را ولیعهد پدر خواند و هم زمان رسولی را با هدایای بسیار برای محمد بن ملکشاه سلجوقی به اصفهان فرستاد و از علاءالدوله شکایت کرد .
سلطان محمد سلجوقی علاءالدوله و اسپهبد رستم را به درگاه خواست تا آنها را آشتی دهد و ملک موروثی را میان رستم و علاءالدوله تقسیم کند . علاءالدوله علی به نزد سلطان رفت ولی رستم از رفتن به اصفهان ابا کرد و تعلل نمود این موجب خشم سلطان محمد بن ملکشاه شد .
در این هنگام سلطان محمد سلجوقی دو تن از سرداران خود را به نام منگوبرزو و یرعش ارغونی را به ویمه در طبرستان فرستاد. اسپهبد رستم در محلی به نام «تنگه کلیس» به مقابله با شاه سلجوقی پرداخت. فرستادگان سلطان سلجوقی هر چه کوشیدند از عهده رستم برنیامد و ناگزیر مراتب را به اطلاع سلطان رسانیدند و در این هنگام سلطان محمد، علاءالدوله را طلبید از او خواست تا به طبرستان برود و برادرزاده را به اصفهان آورد.

علاءالدوله علی عازم طبرستان شد. وقتی به آب گرم لارجان رسید فیروز نام، گماشته سلطان محمد با ده هزار دینار زر و انگشتر سلطانی با فرمان حکومت طبرستان و اجازه ازدواج با خواهر شاه را به علاءالدوله ابلاغ کرد و به منظور دیدار با سران سلجوقی در ویمه دماوند فرود آمد. در این هنگام اسپهبد رستم که از صدور فرمان انتصاب علاءالدوله علی آگاه شد با نمایندگان سلطان سلجوقی به پیشگاه سلطان محمد رفت . سلطان سلجوقی نسبت به اسپهبد رستم مهربانی کرد و اسپهبد رستم پس از چند روزاقامت در اصفهان توسط خواهر شاه سلجوقی که زن پدرش قارن بود میل تمام به جانب علاءالدوله علی داشت مسموم گشت . مدت حکومت او را چهار سال نوشتند .
۳-۳-۱-۴- اسپهبد علی علاءالدوله (یکم) باوند (۵۱۱- ۵۳۶ ه ق)
او پسر میانی اسپهبد شهریار چهارم (حسام الدوله نخست) است . پس از مرگ اسپهبد رستم در
اصفهان لشکریانش به علاءالدوله پیوستند. سلطان محمد سلجوقی بزرگان را برای سوگواری نزد او فرستاد و پنهانی برای اسپهبد علاءالدوله نگهبان گذاشت تا بدون اجازه از شهر اصفهان خارج نشود. علاءالدوله که اوضاع را آشفته دید از بیم جان خود به بهانه شکار از شهر خارج شد ولی نگهبانان او را بازگرداندند و در سرای خودش زندانی کردند. پس از چند روز سلطان محمد مریض

شد. علاءالدوله را آزاد کردند اما علاءالدوله همچنان در اصفهان ماند. در طبرستان تنی چند از سران آن جا که در حق علاءالدوله بدی کرده بودند ز جانب او ایمن نبودند، از این رو پیش سلطان رفتند و گفتند: «که کلیه قلعه های مازندران در دست های ماست اگر لشکر دهی آن را به تسخیر تو در خواهم آورد برای اینکه ما را تمایلی به خدمت علاءالدوله علی نیست .» و بدین ترتیب سلطاهمراه آنان فرستاد. فرستادگان سلجوقی و سران سپاه طبرستان همگی در سمنان به هم رسیدند که در این هنگام دچار هرج و مرج شده بود.
وقتی خبر مرگ اسپهبد رستم به طبرستان رسید اسپهبد بهرام برادر علاءالدوله نیز پس از رستم از کلاته به ساری رفت و خود را از طرف علاءالدوله شاه خواند. گروهی از سپاهیان و سرکردگان به او پیوستند. فرامرزبن رستم، برادرزاده دیگر بهرام مخالفت کرد و بر او شورید و فرمانروایی کوهستان را به دست گرفت. بهرام چندین بار با او جنگید تا اینکه بهرام به مردم اعلام کرد که من سپهسالار برادرم علاءالدوله می باشم آنچه می کنم به رضای اوست.
فرماندهانی که همراه فرامرز بودند از این سخن فریب خوردند فرامرز تنها ماند و شکست خورد. هنگامی که علاءالدوله این خبرها را شنید برخی از نزدیکانش را به شهریار کوه و طبرستان مخفیانه فرستاد تا بوسیله آنان و یاری سران و فرماندهان شهرهای طبرستان، مردم آن سامان را بر ضد دولت سلجوقی بشورانند تا خود به حکومت آن سامان برسد و در ضمن به بهرام و فرامرز پیغام داد که طبرستان خانه ماست و نباید به دست ترکان سلجوقی سقوط کند.
بهرام که برادر را رقیب خود می دانست پیغام داد علاءالدوله را به محمد بن ملکشاه سلجوقی رساند و از او خواست که وی را زندانی کند.
سلطان محمد منگوبرز و قاضی بزاری را به طبرستان فرستاد. آنها از سمنان به راه هزارگری (هزارجریب) و منکوبرز خود را به ساری رساند و متعاقب آن بهرام از ساری بیرون رفت و به دهستان درویشان در جایی که آن را لالمک خوانند ، پناه برد و آنجارا لشکرگاه خویش ساخت و ساری نیز به تصرف منکوبرز درآمد. در این هنگام رستم بن شهریوشن به منظور مقابله با سپاه اعزامی سلجوقیان به بیشه های طبرستان پناه برد و آماده جنگ گردید.
امیر باکنجار کولایی برای سرکوبی رستم شهر یوشن به کیله خواران (کیلخواران دو دانگه فعلی) رفته بود. او را منگوبرز همراه ساخت. منگو فتح نامه ای به سلطان محمد نوشت که قلعه کیله خواران را مستخلص کردیم اما اگر سلطان را طبرستان می باید علاءالدوله را بند باید نهاد. شاه سلجوقی هم علاءالدوله و برادرش را دربند کرد .
سلطان محمد یرغش یا یرنغش نام ارغونی را که آشنایی به تبرستان داشت بدان سمت روانه نمود. یرغش همین که از اصفهان بیرون آمد بر اثر بیماری حناق درگذشت و پس از ده روز سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی هم مرد. (۵۱۱ ه ق) وقتی منگوبرز در ساری از مرگ سلطان آگاه شد ساری را به قصد ری ترک کرد و همین که به تنگه کولا رسید. مردم آن دیار به سرکردگی

شهرآشوب سوته کلاته که مردی رزمی و دلیر بود راه بر او بستند و بر او حمله نموده و ضمن جنگ و کشتار کلیه اموال و خزاین متعلق به مردم طبرستان را که بر روی چندین شتر حمل می شده و
می خواست آنها را از ساری ببرد را تصرف کردند و او سرافکنده رهسپار اصفهان شد .

۳-۳-۱-۵- بازگشت اسپهبد علاءالدوله علی باوندی به طبرستان
در سال ۵۱۱ ه ق سلطان محمد سلجوقی درگذشت و سنجر سلجوقی (۵۱۱- ۵۵۲ ه ق) جانشین او شد. محمود پسر محمد که داعیه حکومت داشت و از بیم سنجر در اصفهان مخفی شده بود، علاءالدوله را از بند رهانید و عمه خود را که به زهر دادن رستم متهم بود به حباله نکاحش درآورده و اجازه داد راهی طبرستان گردد .
در این زمان علاءالدوله با کمک فرامرزبن مردان شاه لنگرودی و فرامرز برادرزاده خود وارد طبرستان شد . در این میان اکثر سرداران و فرماندهان مناطق مازندران به علی علاءالدوله پیوستند. بهرام برادر علاءالدوله آماده نبرد با او شد بهرام که در «ورن » بود روانه «آرم » شد و دو برادر در جنگ شدند. بسیاری از مردان سپاه بهرام به علاءالدوله پیوستند و بهرام شکست خورد و به دژ کیسلیان پناه برد و به دنبال آن اسپهبد علاءالدوله هم دژ کوزا را در تصرف بهرام بود متصرف شد. بدین ترتیب علاءالدوله در آرم به تخت نشست و همه سرکردگان را خواست و دلجویی کرد جمله را تشریف و اقطاع داد و به ولایت خود فرستاد . پس از آن اسپهبد علاءالدوله متوجه آمل و رویان شد و پس از سروسامان دادن آن جا به رودبار رفت. در آن جا بود که به او گزارش رسید که فرامرز برادر اسپهبد علاءالدوله با بهرام عموی اسپهبد با هم ساخته و با سپاهی که دارند در دژ کیسلیان آماده کارزارند. اسپهبد علاءالدوله نیز سپاه بیاراست و روانه کیسلیان شد و گرد دژ را گرفت تا دو ماه در آن جا بود تا آنکه بهرام به ستوه آمد و زنهار خواست. اسپهبد او را زنهار داد. بهرام از دژ فرود آمد وی از گوشه ای گریخت. پس از یک ماه شیریمکوب از ده سنور هزارجریب را که نگهبان آن دژ بود کشت و دوباره بر دژ کیسلیان مسلط شد. علاءالدوله پسرش شاه غازی رستم را که هنوز کوچک

بود با اتابکی باکالنجاربن جعفر کولاویج برای درهم کوبیدن دوباره بهرام، مأمور کرد. بهرام در این نبرد درمانده شد و با میانجیگری خواهر خود علاءالدوله از گناه بهرام درگذشت. اما بهرام به جای رفتن به پیشگاه علاءالدوله به ری رفت و دست به دامن محمود سلجوقی شده که جانشین پدرش سلطان محمد گردیده بود .

۳-۳-۱-۶- روابط سلطان محمود سلجوقی با اسپهبد علی علاءالدوله

سلطان محمود بر سلطان سنجر عاصی شد . سنجر نیز برای مقابله با محمود برادرزاده خود، لشکری به فرماندهی امیر انر به گرگان فرستاد و محمود سلجوقی از علاءالدوله خواست که به کمک لشکریان وی به سرکردگی امیرعلی بار بشتابد. اما علاءالدوله از رفتن خودداری کرد و فرامرز برادرزاده اش را رهسپار نبرد کرد که در این نبرد سپاه سلطان سنجر شکست خورد اما امیرعلی بار به خاطر اینکه علاءالدوله به تن خویش نزد وی نرفته بود برای وی گران افتاد و او نزد سلطان محمود از علاءالدوله سعایت ها کرد. سلطان هم که از علاءالدوله رنجیده بود درخواست او را برای واگذاری طبرستان به بهرام و فرامرز اجابت کرد و به بهرام سپاه دادند تا به کمک امیر علی باز علاءالدوله را ساقط کنند و به فرامرز وعده داد که در صورت تسخیر شهر یارکوه او را به حکمرانی طبرستان برساند. از این رو فرامرز از عمویش روی برتافت و به بهرام پیوست . علاءالدوله چون امیر علی را آماده جنگ دید چاره را آن دانست که نزد محمود سلجوقی برود. ابتدا مناطق طبرستان را یک یک به سرداران و فرماندهان خود سپرد و به ساری آمد به نزد همسرش- که عمه شاه بود- رفت.
امیر علی بار هم نزد خاتون رفت و رأی او را در این باره خواست. خاتون سلجوقی فرمان بهرام و فرامرز را از آنان پس گرفت و به دست علاءالدوله داد و امیرعلی را سرزنش کرد که البته امیرعلی پوزش خواست و به فرموده خاتون از طبرستان رفت. اما بهرام این رأی را نپذیرفت به ری نزد سلطان محمود شتافت. سلطان محمود چون به ری رسید اسپهبد علی علاءالدوله به دیدار او رفت. شاه او را به گرمی پذیرفت و فرمان حکومت طبرستان را به داد و به بهرام و فرامرز امر کرد ساری را به علاءالدوله دهند و به خدمت او درآیند. فرامرز چنین کرد. اما بهرام چند روزی را به دژ کیسلیان ماند و سپس نزد اسماعیلیان آن جا رفت و کوشید که آنان را بر برادر بشوراند. اسماعیلیان تمایلی نشان ندادند و بهرام ناگزیر به سنجر سلجوقی پناه برد .

۳-۳-۱-۷- روابط سلطان سنجر سلجوقی با اسپهبد علی علاءالدوله باوندی
در سال ۵۱۳ ه ق میان سلطان سنجر و سلطان محمود سلجوقی به هم خورد. سلطان سنجر با بهرام عزم همدان کرد و به هنگام نبرد در عراق از علاءالدوله یاری خواست، اما علاءالدوله که با محمود صلح کرده بود از رفتن سرباز زدو سنجر سپاه محمود را در همدان شکست داد و باردیگر سنجر در راه مرو از علاءالدوله خواست تا به خراسان نزد او رود.
اسپهبد علی علاءالدوله این بار رنجوری و درد پا (نقرس) را بهانه کرد و فرزند خود- رستم شاه غازی- را به سرپرستی کالنجار با یک صد تن از وابستگان و نام آوران باوندی به دربار سلطان سنجر گسیل داشت .
سنجر که از علاءالدوله ناخشنود شده بود رستم را بازگرداند و به علاءالدوله امر کرد به نزدش برود اصفهبد گفت: «اگر سلطان مرا می خواند باید بهرام را نزد من بفرستد .»
سلطان سنجر از این سخن اسپهبد خوش نیامد و خشم و کینه او زیاد شد و امر کرد منشور حکمرانی ولایت را به اسم بهرام نوشتند و او را با بیست هزار مرد به گرگان فرستاد. اسپهبد علاءالدوله خواست لشکر جمع کند و به دفع بهرام پردازد که نیروهایش تمکین نکردند و نپذیرفتند و بسیاری از لشکریان ساری به بهرام پیوستند .
اسپهبد علاءالدوله با باقی مانده سپاهش از مردم باول کنار و نواحی آمل به ساری برگشت و آن جا را متصرف شد و در نبردی دیگر با دشمن سپاهیانش از صدمه ای که از باران و برف دیده بودند نابود شدند که به ناچار علاءالدوله از ساری به آرم رفت و در خوارخان هزارجریب مستقر شد .
بهرام از رستم دارا و برادرزاده علاءالدوله که در تمیشه اقامت داشت شکست خورد و تا گرگان عقب رانده شد و علاءالدوله کسانی را برای از میان بردن بهرام به گرگان گسیل کرد و با حیله بهرام را در گرگان کشتند و پس از مرگ بهرام علاءالدوله فرمانروای تمام طبرستان شد .
علاءالدوله علی از آن پس بی مانعی در طبرستان به استقلال فرمان راند و نیرویش روزبه روز فزونی یافت تا آن جا که سلطان سنجر بیمناک شد و سعی کرد تا علاءالدوله را به درگاه خود بکشاند ولی

موفق نشد به نیروی نظامی توسل جست، سلطان سنجر برادرزاده اش سلطان مسعود سلجوقی را به نبرد علاءالدوله گسیل داشت و علاءالدوله رستم شاه غازی را به جنگ مسعود سلجوقی فرستاد اما میان این دو جنگی صورت درنگرفت. سلطان مسعود چندی به عنوان مهمان نزد علاءالدوله ماند. در این سفر اسپهبد علی علاءالدوله در لیجم ساری به پیشواز او آمد. پس از

پیشکش های فراوان پنجاه سراستر، صد جامه رومی و بغدادی و ; روانه استرآباد و از آن جا به گرگان و خراسان فرستاد . در سال ۵۲۱ ه ق سلطان سنجر یک بار دیگر از علاءالدوله خواست ک

نزد او برود اما علاءالدوله پیری را بهانه کرد و نرفت واز این رو سلطان سنجر مسعود را به گرگان فرستاد و حکمرانی شهریارکوه را به وی بخشید .

در این هنگام شاه غازی رستم، جانشین و ولیعهد علاءالدوله، دوباره مورد سوءقصد فداییان اسماعیلی قرار گرفت. باراول موقعی که از مسجد زنکوی در شهر ساری می گذشت که با کارد ملحدی زخمی شد و دومین بار وقتی که از ساری به آمل آمده و در میدان ولیکان به شکار سرگرم بود به دست دو تن از پیشخدمتان که از ملحدان بودند زخمی شد . سلطان سنجر این حوادث را گمان بر ضعف علاءالدوله دانسته و برادرزاده خود سلطان مسعود را با نیرویی فراوان به سوی وی روانه کرد . اما علاءالدوله با آگاهی از گماشتگان خود در لشکر سلطان مسعود پیشدستی کرد و او را غافلگیر و منهزم کرد . سلطان سنجر از شنیدن این خبر برآشفت و ارغش را به جنگ او فرستاد. او نیز کاری از پیش نبرد .
در همین زمان خاتون سلجوقی- همسر علاءالدوله- هر چه از اموال در ساری داشت قسمتی را وقف و بخش دیگر را به بینوایان داد و خانه را در ساری در محله قراکوی، خانقاه نمود و مهریه خود را به علاءالدوله بخشید این بانو پس از چندی درگذشت.
سلطان سنجر مهریه و ارثیه او را از طبرستان طلب کرد و محمود کاشی سپهسالار خود را به آن سامان فرستاد. علاءالدوله سرانجام سهم سنجر از باقی همسر خود را به صدهزار دینار خرید . در این زمان زمین لرزه شدیدی در هزارجریب روی داد که آبادی های پریم آسیب بسیار دید و زارم و کنیم
ویران گشت همچنین روستایی به نام دولیت از جای کنده شد .
آخرین جنگ علاءالدوله با سپاه سنجر بر سر دژ دارا رخ داد. سلطان سنجر پیام داد که «جوی خراسان مرز اوست» و دژ دارا و دابویی و تیریجه هم از آن سلطان سنجر است. اسپهبد پاسخ داد که بسیاری کسان آرزوی این را داشتند اما به آرزوی خود نرسیدند. سلطان سنجر سپاهی به فرماندهی عباس- والی ری- به تسخیر آن دژ فرستاد اما در آمل فرستادگان علی علاءالدوله چنان صحنه را بر عباس تنگ ساخته که وی ناچار عقب نشینی نمود و به ری بازگشت .
اسپهبد شاه غازی یک سال پیش از مرگ پدر به تمام امور دست یافت. سرکردگان به دور او جمع شدند که در نهایت موجب شوکت بیشتر او از پدر گردید. پسر از پدر درخواست قلعه دارا را کرد که پدر موافقت نکرد. پسر از این امر رنجید و به «آرم» رفت و گوشه اختیار نمود و چون فقیه به مطالعه فقه مشغول شد. از طرفی پدر چون رنجور و بیمار بود تمکین کرد و قلعه «دارا» را به پسر داد و با وساطت «جمال الملک» آشتی بین پدر و پسر برقرار شد .

۳-۳-۱-۸- مرگ اسپهبد علی علاءالدوله (۵۳۶ ه ق)
اسپهبد علی علاءالدوله پسر اسپهبد شهریار چهارم (حسام الدوله نخست) پسر قارن (دوم) باوند پادشاه طبرستان شمالی و کوهستان پریم شهریار و قارنکوه در سال ۵۳۶ ه ق پس از بیست و چهار سال پادشاهی به دلیل ناخوشی درد پا (نقرس) درگذشت . مرعشی مدت حکومت علاءالدوله را دو سال می داند . علاءالدوله در محله گاوپوستی شهر ساری در کاخ پادشاهی پدرش نزدیک مدرسه به خاک سپرده اند .
او پادشاهی دلباز، مهربان، دادگستر، بزمی و رزمی بود و در فقه دست توانا داش

ته است. علاءالدوله سه پسر داشت: غازی رستم- مرداویج (تاج الملوک)- قارن .
از علاءالدوله سکه ای ضرب شده به نام سنجر در زمان خلافت المسترشد بالله به جای مانده است.‌(۵۱۹ ه ق) در زمان حکمرانیش بسیاری از شاهزادگان و درباریان غزنوی و سلجوقی که دچار بی مهری شاه بودند از جمله شیرزاده فرزند سلطان مسعود و طغرل سلجوقی به بارگاه او پناه می بردند .

فصل چهارم :
اوضاع سیاسی ساری از دوره اسپهبد رستم سوم شاه غازی نصیرالدوله تا ظهور مرعشیان

۴-۱ اسپهبد رستم سوم شاه غازی (یکم) نصیرالدویه (یکم) باوند (۵۳۶- ۵۵۸ ه ق)
او پسر بزرگ اسپهبد علی (یکم) علاءالدوله پسر شهریار چهارم (حسام الدوله نخست) است و پس از پدر به تخت پادشاهی نشست . وی را می بایست مشهورترین فرمانروای این شاخه از آل باوند به شمار آورد، چنان که رشیدالدین وطواط در نامه ای که از سوی آتسز به رستم نگاشته، وی را اسپهبد اسپهبدان و شاه مازندران خوانده است . ابن اسفندیار در حق او قصاید بسیاری سروده است و درباره او می گوید: « ;.. و از رهط باوند اول کسی که به بارگاه بر تخت نشست و تخت بر موکب بست او بود و گذشت از خسروپرویز جهاندار و شهریار را چندان گنج و ذخایر و نفایس نبود که او را تا به عهد ما چهل پاره قلعه از زر و اجناس و جواهر از آن او بماند .»
او در اوضاع نابسامان خراسان و بغداد در حالی که خراسان زیر یورش ترکان غز قرار داشت و قدرت سلجوقیان رو به کاهش و شوکت خوارزمشاهیان رو به فزونی بود به حکومت رسید و به سبب کاردانی و شجاعت او جمله امیران علاءالدوله به او پیوستند و قدرتش فزونی گرفت .

۴-۱-۱- جدال شاه غازی با مرداویج (تاج الملوک)
اسپهبد شاه غازی وقتی به جای پدر نشست طبرستان را چنان آرامش داد که مردم آسوده گشتند اما عمده مشکل او با برادرش مردآویج (تاج الملوک) بود.

مردآویج وقتی که متوجه شد که با وجود برادرش شاه غازی نمی تواند در مازندران کاری از پیش ببرد به نزد سلطان سنجر در مرو رفت و سلطان سنجر وی را گرامی داشت. در این زمان سران ملوک الطوایف طبرستان از بیم دست اندازی رستم براملاکشان مخفیانه برای تاج الملوک مردآویج برادر شاه غازی و شوهر خواهر سلطان سنجر نامه نوشت و از او خواستند تا حکومت را از شاه غازی پس بگیرد . تاج الملوک از سنجر کمک گرفت و با ده هزار سپاه به فرماندهی قش تمر همراه با فرمان سنجر مبنی بر صلح میان دو برادر که یک نیمه از آن تاج الملوک باشد. قش تمر این فران را به شاه غازی تسلیم کرد ولی وی نپذیرفت و جواب داد که برادر مرا ملک مازندران باید، خدمت من باید کرد نه خدمت سلطان. وقتی قش تمر نومید شد منشور فرستاد که به او کمک بکند و پیش او بیاید .
قش تمر و مردآویج از تمیشه به طبرستان حمله کردند. شاه غازی که تاب مقاومت نداشت از ساری بیرون رفت و به آرم و از آن جا هم به دژ دارا رفت. مردآویج و قش تمر از ساری گذشته به آمل رسیدند و در این جا استندار شهر یوش و منوچهر لارجان و سران دیگر گروه تپوری به مردآویج پیوستند و با او به پای دژ آمدند . مردآویج به همراهی ترکان هشت ماه آن دژ را در محاصره داشت و به اهالی آزار رساند تا جایی که استندار شهر یوش و منوچهر لارجان از مردآویج روی برتافتند و از شاه غازی امان خواستند و گفتند: اگر ماخویشاوندی کنی ما از تاج الملوک بر کردیم و بدین ترتیب مردآویج نتوانست دژ را تسخیر کند و حکومت طبرستان به شاه غازی تسلیم شد.
رستم شاه غازی از دژ به زیر آمد و برای جبران ویرانی ها دستور داده بود که سه سال مالیات را بخشند و همچنین استندار شهر یوش خواهر شاه غازی را به زنی گرفت و قرار شد که استندار با پسرش چهارصد مرد ملازم (غلام) را به شاه غازی بدهند و بدین سان اتحاد بین آن دو مستحکمتر شد و طبرستان چنان معمور (آباد) شد و مردم آسوده شدند که پیش از آن نبود .
مردآویج بعد از شکست به گرگان رفت و قلعه ی جهینه را گرفت و کار را برای شاه غازی سخت نمود. شاه غازی، جهینه را تسخیر کرد و برادر را از آنجا راند .
مردآویج با زن خود که خواهر سلطان بود به نزد کبود جامه در گرگان پناهنده شد تا هنگامی که شاه سلجوقی نیرومند بود تاج الملوک به خوشی و کامرانی می زیست. اما همین که سلطان سنجر از ترکان شکست خورد به اسارت آنها درآمد، مردآویج هم ناتوان گردید، اوضاع این اسپهبد هم رو به تاریکی رفت. یاران او از جمعش پراکنده شدند و همسرش را به امید زناشویی با شا

ه غازی فریب دادند. در چنین وضعیتی تاج الملوک به ناچار آهنگ خراسان نمود .
شاه غازی، برای کبود جامه نامه نوشت که اگر بگذاری مردآویج به خراسان شود به عوض او، تو را بکشم. کبود جامه جواب داد که من هرگز زهره ندارم برادر تو را بکشم، کسی را بفرست تا او را هلاک کند و بدین ترتیب شاه غازی غلامی روسی سنقر را فرستاد و سر تاج الملوک را از بدن جدا کرد و به نزد شاه غازی فرستاد و زنش را نیز به اندرون شاهی آوردند که پس از چندی به اندوه

برادر و شوهر درگذشت و بدین ترتیب شاه غازی توانست گرگان و جاجرم را نیز تصرف کند .

۴-۱-۲- جدال شاه غازی با اسماعیلیان
از ویژگی رستم، دشمنی سخت وی با اسماعیلیان بود. ریشه های این دشمنی را باید در کوشش های اسماعیلیان برای چیرگی بر ارتفاعات طبرستان جست و جو کرد که خواه ناخواه به رقابت و گاه پیکار با علاء الدوله پدر رستم انجامید. شاه غازی در ایام پدر برای مقابله با نفوذ اسماعیلیان از هر فرصتی برای نابودی آنان و طرفدارانشان سود جست و با نابود کردن آنها در دژهایی چون رکوند و کیسلیان و زنگیان بر آتش دشمنی دامن زد. اسماعیلیان نیز به روش خویش دست به کشتن ناگهانی او زدند، ولی شاه غازی به رغم آنکه دوبار زخم برداشت از مهلکه گریخت . شاه غازی پس از آنکه قدرت را بدست گرفت. گردنکشان را فرو کوبید، حملات خود را بر ضد اسماعیلیان دو چندان کرد. چنان که به یک روز هیجده هزار ملحد را در سلسکوه رودبار گردن زدند و چندباره منازه از سرهایشان ساختند . اسماعیلیان به انتقام این کشتار، گرد بازو پسر و ولیعهد شاه غازی را که در دربار سنجر بود در حمام سرخس فرصتی یافتند او را کارد زدند و کشتند .
شاه غازی با شنیدن این خبر، بیش از پیش کینه ی اسماعیلیان را در دل گرفت و یک لحظه از جهاد با ملاحده ی آسوده ی خاطر نبود به محاصره ی دژ الموت پرداخت و «تاختها برد به الموت و چنان بکرد که هیچ ملحد را زهره نبود سر از قلعه ی الموت بیرون دارد » وی دست به غارت و کشتار زد و اموال اسماعیلیان را به غنیمت برد و زنانشان را اسیر کرد. شهرهای شان به قدری خرابی دید که تعمیرش در طول سال ها بسیار میسر نمی شد . تا موقعی که او بر جای بود اسماعیلیان آنی آسایش نداشتند.

۴-۱-۳- جنگ شاه غازی با ترکمانان غز
سلطان سنجر در سال ۵۴۸ ه ق در نبرد با ترکمانان «غز» به اتفاق همسرش دستگیر و اسیر شد. تا اینکه در سال ۵۵۱ ه ق بعد از مرگ همسرش از زندان ترکمانان غز فرار کرد و در سال ۵۵۲ه ق درگذشت. هنگامی که سنجر اسیر ترکمانان «غز» بود آتسز خوارزمشاهی درصدد دفع

ترکمانان غز برآمد برای رهایی او از شاه غازی یاری خواست . « امرای غز طوطی بیک و قرقود و سنجر را پیش شاه غازی رستم فرستادند که سنجر دشمن تو بود ما او را گرفته ایم با ما اتفاق کن تا خراسان دودانک به تو بدهیم و به عراق رویم و هر ملکی که مستخلص کنیم چهار دانک از آن تو باشد اما شاه غازی چون با آتسز خوارزمشاه سابقه دوستی داشت. پیشنهاد غزان را نپذیرفت» .
اسپهبد شاه غازی با سی و چند هزار سپاه از مردم گیل و دیلم و رویان و لارجان و کبود جامه و دماوند و قصران و قزوین، به سوی گرگان و دهستان رفت تا با غزان نبرد کند. در این سفر بسیاری

از رندان و زورآزمایان و عیاران آمل و ساری و آرم و استرآباد که در حدود ۵۰ هزار تن بودند به همراه اسپهبد شاه غازی عازم جنگ ها و مقابله با غزان شدند . در گیراگیر جنگ بین آنها، یتاق و کبود جامه سپهسالاران شاه غازی با سپاهان خود پا به فرار نهادند و شاه غازی شکست خورد به طبرستان مراجعت کرد. در حالی که از سی هزار تن همراه وی، بیش از هزار تن، در معرکه جان سالم به در نبردند و بعد از شکست بار دیگر مردم طبرستان و آمل دوازده هزار نیرو جمع کرده و در راه خراسان بودند که در بین راه خبر رسید که مؤید آی ابه از میان لشکر غز سلطان سنجر را بدزید و به مرو آورد و بر تخت نشاند و غزان به ماوراءالنهر رفتند . در همین زمان (۵۵۱ه ق) اتسز خوارزمشاهی در قوچان درگذشت .

۴-۱- ۴- جدال شاه غازی با کیکاووس و فخرالدوله (۵۵۳ ه ق)
پس از جنگ غزان، دو تن از سران سپاه شاه غازی به نام های کیکاووس هزار اسب حاکم رویان و فخرالدوله گرشاسف کبود جامه پسر خوانده ی مردآویج با هم متحد شدند و بر آن شدند که خود را از سلطه ی شاه غازی آزاد کنند . در پی این هدف دست به شورش زدند فخرالدوله گرشاسف نیز استرآباد را گرفت و غارت کرد به گلپایگان رفت و استندار کیکاوس به آمل رفت و قصر شاه غازی را در قریه ی کلاته کوشک به آتش کشید. شاه غازی، ابتدا به آمل رفت و کیکاوس را که به آنجا دست درازی کرده بود بیرون راند و بعد متوجه گلپایگان شد و به آن سرزمین لشکر کشید و آنجا را سوزانید و بسیاری از بزرگان آن دیار را گردن زدند. فخرالدوله که شکست خورده بود به دژ جهینه پناه برد. اما زن و فرزند و خویشاوندانش اسیر به ساری برده شدند .
شاه غازی پسر خود علاءالدوله را به جنگ او به رویان فرستاد. علاءالدوله در این جنگ شکست خورد و به گیلان پناه برد. شاه غازی دراواخر عمر به درد نقرس مبتلا شد و از راه رفتن بازماند بر تخت روان نشسته بود به جنگ کیکاوس شتافت و او را درهم شکست و متواری کرد و بعد رویان را به آتش کشید .
کیکاوس که از طغیان خویش و ویرانی ولایت خود سخت پشیمان شده بود قاضی سروم را که قاضی رویان بود به خاطر مشورت نادرست در جنگ به او داده بود به دار کشیدو بسیاری از بزرگان طبرستان و نزدیکان شاه غازی را میانجی صلح قرار داد تا شاه غازی او را بخشید. فخرالدوله نیز

مجبور به اطاعت شد .

۴-۱- ۵- جدال شاه غازی با سلطان محمود سلجوقی
پس از درگذشت سلطان سنجر سلجوقی در سال ۵۵۲ ه ق، سلیمان شاه برادرزاده سنجر از بیم محمود خان ولیعهد سنجر به شاه غازی پناه برد و شاه غازی در قصبه درویشان به استقبال او رفت و او را به ساری آورد و دو ماه از او و سپاهیانش پذیرایی کرد. سپس به همراهی بیست هزار

سپاهی او را به ری برد و سلیمان را بر تخت نشاند . سلیمان به پاس قدردانی از حدود ری تا مشکو را به شاه غازی محول کرد و خواجه نجم الدین حسن عمیدی به مدت یک سال و هشت ماه به نیابت سلطنت وی برگزیده شد و تمامی علما و قضات ری را به ساری فرستاد در محله درزان ساری مدرسه ای ساخت و موقوفات ری را به آن جا فرستاد.
وقتی سلطان محمود سلجوقی از غیبت شاه غازی در طبرستان آگاه شد با مؤید آی ابه به آن جا لشکرکشید و قصبه کوسان را لشکرگاه ساخت . شاه غازی به پادشاه قارن فرمان داد با چهارصد غلام و پانصد باوند به لشکر ترکان شبیخون بزنند و پیاپی به چادر محمود سلجوقی می زدند. محمود سلجوقی نیز مؤید آی ابه را با خویشاوندان خود روانه ساری کرد و آنجا را غارت کردند. شاه غازی شرف الملوک حسن را در مهران گذاشت تا از فرار آنان جلوگیری کند. دو سپاه در مهران روبه رو شدند که محمود و مؤید آی ابه در این نبرد شکست خوردند و به خراسان بازگشتند .
در سال ۵۵۲ ه ق محمود و مؤید آی ابه که در پی سپهسالار یاغی خود امیر ایتاق به طبرستان آمده بودند خرابی بسیار به بار آوردند. شاه غازی با پرداخت اموال گزاف و هدایای گرانبها با آنان صلح کرد . امیر ایتاق نیز پسر خود را به عنوان گروگان به خدمت آنان اعزام داشت و مالی هنگفت
تقدیم کرد و از او دست برداشته و بازگشتند .
شاه سلیمان هم در ری به دست دشمنانش گرفتار و زندانی شد. در این هنگام اتابک ایلدگز عراق را گرفت و پسر خود محمد جهان پهلوان را به ری فرستاد و بدین ترتیب حکومت نمایندگان شاه غازی در ری خواجه نجم الدین حسن عمیدی و دهخدا محمد نجم الدین به پایان رسید. شاه غازی که مردی دوراندیش بود از حکومت ری چشم پوشی کرد و برای بستن راه طبرستان بر دشمن، دژ استوناوند را که عباس فرمانروای قبلی ری از اسماعیلیه گرفته و به ترکی سپرده بود خرید و دژ بزرگ فیروزه کوه را هم به دست آورد و به آسانی به دماوند هم دست یافت و با دلی آسوده راه طبرستان را بر دشمن بست .

۴-۱-۶- مرگ شاه غازی (۵۵۸ ه ق)

اسپهبد رستم (سوم) شاه غازی (یکم) (نصیرالدوله یکم) باوند پادشاه تبرستان و قومس و استرآباد در شصت سالگی همه لشکریان خود را به ساری فراخواند و با آنان دیدار کرد و در هفدهم فروردین ماه سال ۵۵۸ ه ق در دهکده زینوان در یک فرسنگی شهرساری به ناخوشی نقرس درگذشت و او را در دخمه اسپهبد علی (یکم) علاءالدوله باوند در شهر ساری به خاک سپردند .
اسپهبد شاه غازی سه پسر داشت: یکی گردبازو که به دست اسماعیلیه کشته شد و دو دیگر، یکی حسن شرف الملوک و دیگری علی علاءالدوله بودند .
تنها سکه باقی مانده از دوران او، دیناری به تاریخ ۵۵۱ یا ۵۵۲ ه ق است که محل ضب آن مشخص نیست . شاه غازی پیرو شیعه امامی بود و دودمان علی (ع) را از جان و دل دوست می داشت. سادات که آوازه او شنیدند به جانب او روان شدند و از بخشش های او بهره ها می بردند . چنانکه قاضی نورالله شوشتری می نویسد: «شاه غازی به سبب پای بندی شدید به مذهب شیعه یا به نشانه مخالفت با اسماعیلیان سکه و خطبه به نام صاحب الزمان کرده و خود را نائب حضرت مهدی (ع) می دانست .
اسپهبد از میان سادات، سید مرتضی پدر سید عزالدین یحیی را که بزرگترین سید کشورهای اسلامی بود بیش از دیگران گرامی می داشت، تا جایی که از او فرمان می برد. این سید سال ها در مازندران بود و در کارهای کشوری با اسپهبد مشارکت می کرد. اسپهبد در ساختن مساجد کوشا بود و به سید مرتضی یکصد و بیست هزار دینار زر داد تا در ری مدرسه ای بنا کند و نیز هفت پرچه از بهترین روستاهای آن شهر را خریداری و وقف آن مدرسه نمود .
شاه غازی در آبادی طبرستان کوشش بسیار کرد. بسیاری از سنگ بست ها و پل های مرز تمیشه تا گیلان به فرمان او بنا شد، شهربانی های شهرها و پاسبانی پل ها را او پدید آورد چنانکه در کنار دهکده جمنان رودتالار و رود باول پل زدند. شاه غازی پول فراوانی برای ساختمان ها و راه ها صرف کرد .
شاه غازی در همه وقت ترکان زرخرید در خدمت داشت.در جهت اعتلای بازرگانی و اقتصاد منطقه کوشا بود و به فرمان او چهارصد کشتی ساخته شد که با این اقدام مبادله تجاری رونق بیشتری گرفت .
ابن اسفندیار در مورد او مرثیه دارد و می گوید:
دیو سپید سر زدماوند کن برون کاندر زمانه رستم مازندران نماید
ای پرده دار پرده فرو هل که بار نیست بر تخت رستم رستم بن علی شهریار نیست

۴-۲- اسپهبد حسن یکم شرف الملوک (یکم) علاءالدوله دوم (۵۵۸- ۵۶۸ ه ق)
او به هنگام مرگ پدر (اسپهبد رستم شاه غازی) در دهکده رکوند ، زیر نظر نگهبانان، ناخوش و بستری بود. بزرگان طبرستان پس از پایان آیین خاکسپاری کسی را به رکوند فرستاده و اسپهبد حسن را به ساری آوردند و به تخت نشاندند .
اسپهبد حسن در راه رکوند به ساری کیکاوس ناصرالملک را با پنجاه هزار نفر از خاصگان به آبه سر فرستاد که سر برادر خود اسپهبد شهریار علی علاءالدوله و ناصرالملک یکی از دوستان پدر را به نزدش ببرد. کیکاوس به محل مأموریت رفت و سر او را برید و آن را نزد اسپهبد برد و سپس فرمان قتل عموی خود، حسام الدوله را صادر کرد. حسام الدوله متوجه شده و به فیروزکو

ه رفت. شمش الدین علی کیا که کوتوال قلعه فیروزکوه بود، در را به روی او گشود و حسام الدوله در قلعه پناه گرفت. وقتی اسپهبد حسن، متوجه گریختن عموی خود شد پانصد نفر مرد را به پای قلعه فیروزکوه فرستاد، شمس الدین علی کیا متوجه شد که بزرگان و اعیان مازندران با

علاءالدوله حسن بیعت کرده اند، ترسید و حسام الدوله را به مأمورین تسلیم نمود و سران سپاه علاءالدوله حسن، حسام الدوله را در «ویمه» گردن زدند و سرش را در لاجیم به مدت یک ماه آویختند .
اسپهبد حسن بعد از قتل حسام الدوله اصفهبد شهریار که عموزاده او بود را کشت و سابق الدوله قزوینی سپهسالار شاه غازی و حاکم بسطام و دامغان و جاجرم و شخصی که شاه غازی او را لقب نظام الملک داده بود برای تعزیت و شادباش به ساری آمد. علاءالدوله قصد کرد که او را بکشد وی که اوضاع را چنین دید پا به فرار گذاشت و به «زارم» گریخت، اما بعد از چندی دستگیر شد و اسپهبد فرمان به چوب بستن او را داد. چندانش زدند تا خردش کردند. آنگاه بدن نیم جان او را به ساری بردند بر اثر این ضرب و شتم در ساری درگذشت .
با حرب لاریجان و کیکاوس استندار نیز برای عرض خوشامد به ساری آمدند و مورد عنایت قرار گرفتند. علاءالدوله پسر بزرگ خود، یزدگرد که به گردبازو معروف بود ولیعهد خویش کرد و خواهر باحرب لاریجانی را برای او خواستگاری کرد و آنگاه عروس را به خانه آورد و آمل را به این پسر واگذاشت و برای پسر میانی خود موسوم به حسام الدوله اردشیر، دختر رستم کبودجامه را خواستگاری کرد و از دابو تا آرام را به او داد. خود به استرآباد رفت و در آنجا جمعی از امرای بالمن و جهینه و لنگرود و خواسته رود بر اسپهبد حسن عصیان کردند و به نزد کبودجامه رفتند و دستور داد همه آنها را در میدان شهر گردن بزنند .

در این زمان (۵۶۱ ه ق) سنقر ایناج نایب سلیمان شاه در ری، پس از شکست از اتابک ایلدگز و سلطان ارسلان سلجوقی به علاءالدوله پناه برد. علاءالدوله بعد از آن که دختر سنقر ایناج را برای پسرش به زنی گرفت. چهارهزار مرد از سوار و پیاده را به او داد و او به ری آمد و در محله مزدقان جنگ شروع شد و در آن جنگ ایلدگز کشته شد .

۴-۲-۱- شورش مردم لاریجان علیه باحرب (۵۶۳ ه ق)
در زمان علاءالدوله حسن، لارجان در دست باحرب بود. باحرب (پسر منوچهر، خداوند لارجان) مردی خونخوار و جورپیشه و همیشه مست بوده و پدر و برادران خود را کشته و کور کرده بود . وی مردی بدنهاد و بی دیانت بود که نسبت به مردان هم مرتکب دون شان می شد. مساله ی بی ناموسی او عرصه را بر مردم تنگ کرد، تا این که اطرافیان او را تنها دیدند و از پشت اسب او را به زیر افکندند و دست و پای او را جدا کردند و مردم را از دست وحشیگری او نجات دادند. چون باحرب کشته شد، کینه خوار پسر یک ساله او را به جایش نشانیدند و امیرعلی به پیشکاری او مشغول ش

د.
اسپهبد حسن چون این بشنید از ساری به آمل و به پرسب رفت و لارجان را به دست گرفت و مردم آن جا به او پیوستند و تبعیت او را پذیرا گشتند. اسپهبد بهره مالکانه ی چندین ساله ی را به آنها بخشید . امیرعلی با دیدن این وضع به ری متواری شد و به ایلدگز پیوست. مردم قصران هم بعد از اینکه «لارجان» به تصرف علاءالدوله درآمد به او گرویدند.
علاءالدوله با ایلدگز که به تحریک امیرعلی به جنگ او آمده بود درگیر شد و او را شکست داد و با وساطت اطرافیان از گناهش درگذشت .

۴-۲-۲- پناه گرفتن سلطان شاه خوارزمی به طبرستان (۵۶۸ ه ق )
پس از فوت ایل ارسلان پسر کوچکتر او سلطان شاه به جای پدر به خوارزمشاه نشست پسر بزرگتر والی جند زیر بار برادر کوچکتر نرفت. چون این مقام را حق خودش می دانست اعلام داشت که سلطنت سلطان شاه را به رسمیت نمی شناسد و با قبول خراجی سالیانه، از قراختائیان کمک گرفت و سلطانشاه و ترکان خاتون مادر او را از خوارزم بیرون راند. آنها به اطمینان دوستی میان خوارزمشاهیان و اسپهبد مازندران، همراه با سه، چهار هزار نفر مرد خوارزمی از علاءالدوله حسن کمک طلب نمودند . علاءالدوله حسن از تمیشه تا سامان گیلان، لشکر جمع آوری نمود و حسام الدوله- اردشیر را به استقبال او به دهستان فرستاد .

۴-۲-۳-آمدن مؤیدآی ابه به طبرستان (۵۶۸ ه ق )
مؤیدآی ابه چون از حال سلطان شاه با خبر شد، با یکصد سوار از نیشابور به سوی دهستان شتافت و گفت: «من بنده ی توام و کمر عبودیت و طاعت بر میان دارم، زنهار مبادا به مازندران، بروی که تازیک را هرگز بر ترک اعتماد نبود» و وی با محمود سلطان شاه پیمان بست و با او و مادرش به خراسان برگشت. در همین هنگام مردم و امیران علاءالدوله حسن که از بیرحمی های او به ستوه آمده بودند به گرد بازو، پسر و ولیعهد او گرویدند. علاءالدوله حسن جمله حشم و خدم پسر خود را دستور داد بکشند و گرد بازو از مشاهده ی این حوادث بیمار شد و دق کرد و با وجود رنجوری علاءالدوله حسن همیشه او را با خود همراه داشت. به همین جهت روز به روز به رنجوری او افزوده می شد .

مویدآی ابه نیز با استفاده از نابسامانی حکومت علاءالدوله حسن، سلطان شاه را همراه با سپاه خراسان خوارزم و گرگان تا تمیشه پیش آورد و مدت چهل روز آنجا را به محاصره ی خود درآورد. پادشاه مبارزالدین ارجاسف، در آنجا کمین کرده بود. از کمینگاه بیرون رفت و بر آنان تاخت. چنانکه لشکریان مویدآی ابه فرار کردند و به ساری آمدند. شهر ساری بدست سپاه مویدآی ابه افتاد و از ویرانی و آتش سوزی آن دریغ نشد. آورده اند که در این آتش سوزی و ویرانی، هیچ بنیاد از مسجد و گورخانها نگذاشت و درختی در شهر ساری نمانده بود که بتوان در زیر سایه آن آرمید !
علاءالدوله حسن، در بیرون شهر بود که این اتفاق افتاد. ازاین رو به قصد رفتن پریم به شارم رفت. مویدآی ابه قوشتم، برادرش، را به جنگ علاءالدوله حسن روانه کرد. لشکر اصفهبد از هر طرف بر لشکر قوشتم تاختند و قوشتم با لشکریان خود به ساری آمدند. مؤید آی ابه چون حال آنها را دید سلطان شاه را همراه خود به گرگان برد. اصفهبد گردبازو را گرچه مریض بود به دژ دارا فرستاد اما در
آن جا درگذشت .
اسپهبد حسن، از ساری به تمیشه رفت و به پادشاه ارجاسف و اصفهبد شهریار و قطب الدین برسق و منکو تیمور دستور داد به خاطر انتقام از جنایات آی ابه در ساری و تمیشه از ابتدای مرز خراسان تا طوس، هر کجا که می گذرند آن جا را بسوزانند و ویران کنند و هر که را ببینند از دم تیغ بگذرانند و کودک شیرخواره در گهواره باید بکشند و مسجد و زیارتگاه را بسوزانند. علاءالدوله حسن لشکریان خود را روانه خراسان نمود. چون هوا گرم بود به زارم رفتند و دو تن از نگهبانان اسپهبد که با بقیه سیصدتن نگهبان تبانی کرده بودند اسپهبد را به قتل رساندند و به خراسان و خوارزم و دیگر جای ها گریختند و او اردشیر پسر اسپهبد علاءالدوله حسن، همه را دستگیر کرد و در ساری تیرباران کرد .
ناصرالدین روزبهان درباره مرگ اسپهبد حسن، این رباعی را سرود:
ای آمدن و گذشتن چون سیلاب چون آتش سوختی جهانی بشتاب

چو باد نه آسایش بودیت نه خواب در خاک نهان شدی چون سیماب
اسپهبد علاءالدوله حسن شرف الملوک در خونریزی بی باک و در سیاست خشن بود و از گناه کسی نمی گذشت و بیشتر به چوب متوسل می شد. تا جایی که در طبرستان به مثل می گفتند: «فلانی را چوب حسنی لازم است». وی در هر جایی که یک ماه اقامت می کرد یک گورستان پدید می آورد. او بیشتر به شکار وشراب و خوردن روزگار می گذرانید و هر شب هم استغفار می کرد .
اسپهبد علاءالدوله حسن را پنج فرزند بود. چهار پسر و یکی دختر. یزدگرد و علی پیش از او وفات یافتند و دو پسر ماند. حسام الدوله اردشیر و یکی فخرالملوک رستم .
سران و سرکردگان جنازه اسپهبد حسن را از زارم به ساری بردند و در برزن گاوپوستی کنار مدرسه در دخمه ایشان به گور سپردند . مدت حکمرانی او هشت سال و هشت ماه بود.

۴-۳- اسپهبد اردشیر یکم حسام الدوله دوم باوند (۵۶۸- ۶۰۲ ه ق)
چون اسپهبد علاءالدوله حسن کشته شد پسر بزرگش اسپهبد اردشیر (حسام الدوله) باوند جانشین پدر شد. پس از چهل روز سوگواری اسپهبد اردشیر دیهیم بر سر نهاد و به تخت شاهی نشست و بعد از آن دست به انتصاب امراء و حکام خود زد. مثلاً اصفهبد ارجاسف را به گشواره فرستاد و زمام اختیار آن ملک را بدو داد و امیر آخور یرنغش را به بسطام فرستاد و امیر منگو را به دامغان روانه کرد، طغاتیمور را حاکم ویمه، دماوند و سمنان کرد، سید ابوالقاسم جمال الدین را داروغه گرگان کرد و تاج الدین شهریار بن خورشید مامطیری را به آمل فرستاد .

۴-۳-۱- جدال اسپهبد اردشیر حسام الدوله با مؤید آی ابه (۵۶۸ ه ق)
وقتی مؤید آی ابه از مرگ علاءالدوله حسن با خبر شد بار دیگر لشکر خراسان را جمع کرده بود و در معیت سلطان شاه ابتدا به مازندران و ساری آمده و درصدد بعضی مطالبات از اسپهبد حسام الدوله اردشیر برآمد و برای حسام الدوله پیغام فرستاد که اگر پدرت مرده است من دختری به تو می دهم و برای تو شمشیر زنم الا بیرون تمیشه را به او بسپارد. ملک اردشیر که از آرم به اردل

ن و اهالی طبرستان مطمئن ساخت و وی را مسئول پاسخگویی به آی ابه کرد و پیام داد که بار اول در طبرستان به پیروزی رسیده به دلیل ستم کاری اسپهبد حسن بوده است ولی امروزه همه اتحاد دارند و از
دشمنی باکی نیست و مردم چون از حکومت راضی هستند دفاع خواهند کرد .
مؤید آی ابه به تمیشه و استرآباد رفت و دژ وله بن در شهر دوینی و بال من را در استرآباد به تصرف خوددرآورد . بدین ترتیب آی ابه توانست قبل از هر امری از وجود سلطان شاه مخصوصاً سربازان خوارزمی استفاده و مناطقی را به نفع خود تصرف کند . آی ابه استرآباد را به برادر خود قوشتم سپرد و سپس با سلطان شاه به نیشابور بازگشت. قوشتم به گوشواره تاخت اما از مبارزالدین ارجاسف سردار علاءالدوله یار نزدیک اردشیر به سختی شکست خورد و با سی سوار فرار کرد و به خراسان رفت .
آی ابه در خراسان تمام سپاه خود را جمع آوری نموده همراه سلطان شاه و مادرش به سوی خوارزم حرکت کرد. خبر این عملیات آی ابه را تکش از اسپهبد دریافت کرد . موقعی که آی ابه با مقدمه سپاه خود به سوبولی رسید و بطور آنی با تهاجم خوارزمی ها مواجه شد . تکش بر آن سپاه حمله ور شد و اکثر آنها راکشت. مؤید را دستگیر کردند و به حضور تکش آوردند و بر در بارگاه او را به دو نیم کردند. این قضیه در روز عرفه به سال ۵۶۹ ه ق اتفاق افتاد . بدنبال آن قوشتم برادر مؤید آی ابه نیز در نیشابور به هلاکت رسید. چون خبر قتل مؤید آی ابه و قوشتم به شاه اردشیر رسید به استرآباد رفت و قلعه وله بن و بالمن را به اشغال خود درآورد و به طرف ولایت کبود جامه رفت و نصرت الدین محمد حاکم کبودجامه به خدمت او درآمد و شاه اردشیر ولایت گرگان را به او داد و
خود به ساری آمد و لشکر به بسطام و دامغان فرستاد و آن جا را به تصرف خود درآورد .

۴-۳-۲- روابط اسپهبد اردشیر حسام الدوله با حکام خارج از طبرستان
اسپهبد اردشیر با صلاح الدین یوسف ایوبی، پادشاه مصر و شام، رابطه دوستانه برقرار نمود. میان ایشان سفیرانی رد و بدل می شد. علاوه بر آن الناصرلدین الله که در بغداد بر مسند خلافت نشسته بود برای طلب بیعت، قاضی القضات بغداد را نزد شاه اردشیر فرستاد. اسپهبد شاه اردشیر فرزند خود فخرالملوک رستم را به استقبال او روانه کرد و از آنجایی که شاه اردشیر دارای مذهب امامیه بود بیشتر موقوفات مقدسه و خیرات و صدقات را صرف آن طایفه می کرد. وی با سلطان ارسلان و طغرل و اتابک محمد و قزل ارسلان، امرای حرمین و پادشاه مغرب عبدالمؤمن و سادات عمان و امرای شروان و دربند و با زنی به نام طامار پادشاه تفلیس و ابخاز که حدود گنجه و اران را در اختیار داشت و با طغانشاه روابط دوستانه برقرار کرد و با تمام این حکام، اسپهبد اردشیر ارتباط داشت . اما ارتباط اسپهبد اردشیر حسام الدوله با علاءالدین خوارزمشاه منجر به شکل گیری حوادث جدیدی شد که در بخش بعدی به آن اشاره خواهد شد.

۴-۴- ساری در دوره ی خوارزمشاهیان، مغولان

بعد از کشته شدن مؤید آی ابه به دستور تکش، روابط میان تکش خوارزمشاه و اسپهبد اردشیر حسام الدوله که از پیشتر آغاز شده بود رو به گرمی نهاد و به دستور تکش اسپهبد اردشیر دامغان و بسطام را تسخیر کرد . همچنین اسپهبد اردشیر عده ای از بزرگان تپوری را با پیشکش های فراوان جهت خواستگاری از دختر سلطان تکش روانه خوارزم کرد. تکش از فرستادگان اسپهبد پذیرایی گرمی به جای آورد و سلطان تکش حکم به تجهیز دختر داد و گفت: «هشت ماه دیگر او را با مادر خواهم فرستاد .»
در این هنگام ملک دینار غز، از کرمان به گرگان آمد و ترکمن های آن سامان همگی به او پیوستند. ملک دینار در ابتدا به اردشیر پیغام داد که «برای بندگی و خدمت شما آمده ام اگر اجازت باشد مشرف شوم .» اما وزرا و ملازمانش رأی او را از رفتن به نزد شاه زدند و او نیز ولایت را تاراج کرد و در این وقت عزالدین گرشاسف سپهسالار کشواره نتوانست در برابر او مقاومت کند و شکست

خورد و تا گنجه ملک دینار به تاخت و تاز پرداخت. سلطان تکش فرستاده ای نزد اردشیر فرستاد و پیغام داد که «من از این طرف می آیم و تو از آن طرف و چنان سازیم که یک نفر از آنها به در نرود .» چون این نامه در بین راه به دست ملک دینار رسید و از قصد آنها آگاهی یافت به سرخس و مرو رفتند. بعد از هفت روز تکش به گرگان رسید. غزان از آنجا دور شده بودند. اردشیر حسام الدوله، اسپهبد شهریار مامطیری را با تحف و هدایا به خدمت تکش فرستاد و ترکان از شوکت و شکوه حسام الدوله تعجب کردند و بدین ترتیب روابط صمیمانه ای بین این دو برقرار شد .

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.