مقاله عاشورا و آزادی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله عاشورا و آزادی دارای ۱۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله عاشورا و آزادی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله عاشورا و آزادی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله عاشورا و آزادی :
عاشورا و آزادی
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل والنهار، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین .
عصر غریبی است ، عصر عاشورا. هنوز پس از هزار و سیصد و پنجاه سال ، زمان بغض کرده و خاطره آن روز دردناک را از ضمیر خود نمی تواند دور کند. صالح ترین بندگان خدا اشرف اولاد آدم توسط شقی ترین افراد روزگار به ناجوانمردانه ترین شکلی به شهادت رسیده است .
براساس یک سنت دیرین دوستداران آن مصلح بزرگ هرسال در چنین روزی گردهم می آیند و با سوگ خود می کوشند به صدای «هل من ناصر ینصرنی » او پاسخ گویند و از مکتب حسینی درس دینداری ، عزت و آزادی بیاموزند. چهارده قرن است که یاد حسین و کربلا گرمی بخش محفل عاشقان و آزادگان و دلسوختگان است و هنوز این داغ تازه است و هنوز این مکتب شگفت درسهای جدیدی برای سالکان و حقیقت جویان دارد. و امروز در محضر هنرمندان و فرهنگ دوستان می خواهم از «نهضت عاشورا و آزادی » سخن بگویم . چرا که حسین سرور آزادگان جهان است و ملت ما در مقاطع مختلف تاریخی همواره
با یاد و نام حسین «آزادی » خواسته است . هرچند در عصر عاشورا که احساسات و عواطف مجروح و چشمها گریان است
سخن گفتن در باب آزادی آسان نیست ، اما با عنایت به پیام عمیق زیارت اربعین «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله» حسین خون گلوی خود را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی گمراهی نجات بخشد. و چه ضلالتی بدتر از ازدست دادن آزادی در محرم حسینی در کنار سوگواری و اشک ریختن و مویه کردن در عزای حسین ، تعمیق معارف قیام کربلا و نهضت عاشورا نیز یک وظیفه است . و آنچه باعث شده یاد حسین در جامعه دینی ما ملازم بیداری ، ظلم ستیزی و آزادی باشد همین معارف حسینی است و اصولا آن سوگواری ها و مراسم تعزیه و گریه ها و اشک ها همه مقدمه است ، مقدمه برای معرفت ، مقدمه برای تشبه به حسین ، حسین گونه شدن والا گریه بدون معرفت ، سوگواری بدون التزام عملی به راه و مرام حسین مستلزم این همه ثواب و احترام نیست .
ابتدا به عنوان مقدمه ای کوتاه ، گذری در سیر تاریخی مسئله آزادی تا عصر سیدالشهدا خواهم کرد، سپس جلوه های آزادی را در بیانات و رفتار امام حسین (ع) به تماشا می نشینیم ، کوشش می کنم به کلمات گهربار حضرت اباعبدالله (ع) که از اجزای لاینفک هویت فرهنگی ماست توسل بجویم ، به این امید که از این مجلس حسینی توشه معرفت برگیریم . از بیان کلیات بحث آزادی درمی گذرم و بحث را در دو قسم آزادی یعنی آزادی معنوی و آزادی سیاسی متمرکز می کنم . مرادم از آزادی معنوی رهایی از بند نفس و سیطره شیطان است که لازمه آن وصول به مرتبه ای از کرامت و عزت و علو طبع . و مرادم از آزادی سیاسی رهایی از قدرتهای جائر و مستبد، حق انتخاب مشی سیاسی ، حق اظهارنظر و مخالفت با حکومت و انتظار برخورداری از امنیت در پناه قانون .
آزادی در مقام سخن و خطابه همواره توصیف و مدح و ستایش می شود، هیچکس حتی دشمنان آزادی هم با صراحت و بی پرده آزادی را نفی نمی کنند، مشکل آزادی اما و اگرهایی است که در زمان عمل همچون غل و زنجیر بر پیکر آن تحمیل می شود. همه بحث در این قیود و ضوابط و شرائط است . این مشکل در بحث آزادی سیاسی به مراتب جدی تر است .
میزان آزادی سیاسی ، آزادی مخالف است ، به بیان ساده تر در جایی که مخالف حکومت ، مخالف قدرت سیاسی در چهارچوب ضوابط انسانی امنیت داشته باشد، می توان گفت آزادی سیاسی محقق شده است . و حسین (ع) در عصر خود یک مخالف بود. مخالف حکومت وقت ، بالاتر از آن ، حسین (ع) مخالف یک رویه بود، و برای اصلاح آن از جان خود مایه گذاشت . از امام حسین (ع) با عنوان فاخر سرور آزادگان جهان ، سیدالاحرار یا ابوالاحرار یاد می کنیم ، تعبیری صادق و رسا.
علی رغم این که در فرهنگ دینی ما شخصیت بارزی چون سیدالشهدا(ع) موجود است، متاسفانه مسئله آزادی در اد
بیات دینی بلکه ادبیات ملی ما جایگاه شایسته خود را نیافته است . رسوخ ریشه های استبداد که پیشینه ای چندهزارساله دارد باعث شده که مسئله آزادی و حریت هرگز به عنوان یک بحث مستقل و یک فصل مجزا مورد عنایت نویسندگان و محققان ما قرار نگیرد، و درنتیجه مبانی نظری آن مورد دقت و تامل واقع نشود. ادبیات دینی و ملی ما در زمینه آزادی سیاسی بسیار لاغر و نحیف است . پدران و پیشینیان ما در این باره از احساس و عاطفه و عشق و شعار آزادی به تعقل و تدبر و تعمیق آزادی نرسیده اند.
در اینجا خود را موظف می دانم از اولین دانشمندی که در جامعه ما مسئله آزادی سیاسی را به معنای رایجش براساس تعالیم حسینی مطرح کرد یاد کنم . مرحوم آیت الله میرزا محمد حسین غروی نائینی (متوفی ۱۳۵۵ه’ه ق ) از بزرگترین علمای عصر مشروطه است . این فقیه بصیر در تبیین آرا سیاسی خود کتابی نوشته به نام تنبیه الامه و تنزیه المله. نائینی برای نخستین بار آزادی سیاسی را بنام «حریت » از جمله لوازم یک جامعه دینی شمرد و فصلی از کتاب ارزشمند خود را به «اصل مبارک حریت » اختصاص داد، و در آنجا به انتقاد از کسانی می پردازد که وقتی از آزادی دم زده می شود، آن را به رفع
ید از احکام دین و مقتضیات مذهب و بی بندوباری تعبیر می کنند، و نمی دانند یا خود را به نادانی می زنند که مراد انبیا و اولیا دین و طرفداران متدین آزادی از آزادی ، آزادی از اسارت و رقیت تحکمات خودسرانه است ، این که رقاب ملت از بندگی نسبت به سلاطین آزاد باشد و مردم بتوانند در چهارچوب قوانین موضوعه آن جامعه در بیان و رفتار سیاسی آزاد باشند و آنچه را صلاح می دانند انجام دهند و کسی به رسم و شیوه فراعنه بر آنها سطوت و استیلا نداشته باشد. به نظر نائینی اهتمام دائمی انبیا و اولیا علیهم السلام در استنقاذ این «حریت مظلومه مغصوبه » از غاصبین و طواغیت بوده است و مقتضای دینداری مبارزه برای کسب آزادی سیاسی است .
میرزای نائینی در صدر کتاب گرانسنگ خود تصریح می کند که مردم در نهضت مشروطه آزادی خواهی را از نهضت حسینی اقتباس کرده اند: «; عموم اسلامیان به حسن دلالت و هدایت پیشوایان روحانی از مقتضیات دین و آئین خود باخبر و آزادی خدادادی را از ذل رقیت فراعنه امت برخورد به حقوق مشروعه ملیه و مشارکت و مساواتشان در جمع امور با جائرین پی بردند و در خلع طوق بندگی جبابره و استفاده حقوق مغصوبه خود سمندروار از دریاهای آتش نیندیشیده ریختن خونهای طیبه خود را در طریق این مقصد از اعظم موجبات سعادت و حیات ملیه دانستند و ایثار در خون خود غلطیدن را بر حیات در اسارت ظالمین از فرمایش سرور مظلومان علیه السلام که فرمود: نفوس ابیه من ان توثر طاعه اللئام علی مصارع الکرام اقتباس کردند.» نائینی ضمن تمسک به آخرین خطبه امام حسین (ع) که در همچو روزی عاشورا ایراد شده نتیجه می گیرد هر دوستدار حسین می باید طرفدار آزادی باشد و برای استقرار حریت در جامعه کوشش کند
دفاع جانانه نائینی از آزادی سیاسی در مقابل کسانی است که به گفته وی «جز حفظ مقام مالکیت رقاب و فاعلیت ما یشا و حاکمیت ما یرید و عدم مسئولیت عما یفعل ، مقصد و هم دیگری اصلا بخاطرشان نرسیده و درنظر ندارند همچنین اتصاف آن دسته ظالم پرستان عصر و حاملان شعبه استبداد دینی را هم به تمام اوصافی که در روایت احتجاج برای علما سو و راه زنان دین مبین و گمراه کنندگان ضعفای مسلمین تعداد فرموده و در آخر همه می فرماید: اولئک اضر علی ضعفا شیعتنا من جیش یزید لعنه الله علی الحسین (ع) ]این دسته از علما ضررشان بر ضعفا شیعه بیشتر است از سپاه یزید بر حسین (ع)[ کما ینبغی فهمیده می دانند که از این درجه همدستی با ظالمین دردمان چه و مقصدمان چیست نائینی آنان را که ستیز با آزادی سیاسی را توجیه دینی می کنند، «شعبه استبداد دینی » نامیده ، معتقد است ضرر این توجیه گران بر مردم بیش از ضرر لشکر یزید بر امام حسین (ع) است .
نبرد بی امان دینداری و آزادی خواهی با استبداد و آزادی ستیزی هنوز نیز در جریان است و همچنان گروهی از آزادی با عنوان «کلمه قبیحه حریت » یاد کرده و می کوشند مناسبات استبدادی را توجیه دینی کنند و دین را مدافع و مقتضی استبداد معرفی کنند. سوالی که در این مجال در پی پاسخگویی آن هستم این است که چرا امام حسین (ع) قیام کرد، و هدف قیام
حسینی با مسئله آزادی چه ارتباطی دارد واضح است که تکیه من در این بحث بر ابعاد اجتماعی و سیاسی نهضت عاشورا است و نقش برجسته انقلاب عاشورا را در احیای دین مفروغ عنه می گیرم ، چرا که در این باره فراوان سخن گفته شده ، اما در مبانی سیاسی و مباحث نظری آن در ارتباط با آزادی به تناسب کمتر سخن گفته شده است ، یا این که به بیانات کلی و نتایج عمومی اکتفا شده و کمتر از زاویه فلسفه سیاسی به نهضت دینی نگریسته شده است . واضح است که مطالعه این
نهضت از زاویه فلسفه سیاسی هرگز به معنای نفی دیگر ابعاد آن نیست . تنها تکیه بر این نکته است که نهضت حسینی از باب فلسفه سیاسی نیز تعالیم و دروس و عبرتهای گرانبهایی دارد، که ما به این بعد از نهضت نیز محتاجیم . مسلح کردن شور مقدس حسینی به شعور و معرفت حسینی و تسری اصول و قواعد نهضت کربلا به فلسفه سیاسی رایجمان وظیفه ای سترگ است .قبل از سیدالشهدا(ع)، امام مجتبی (ع) در اثر دسیسه هایی که در زمان ایشان بکار افتاد، با معاویه صلح نامه ای را امضا کرد از جمله مفاد این صلح نامه این بود که معاویه مقید است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کند و حق ندارد بعد از خود کسی را به خلافت جامعه اسلامی منصوب نماید، و حکومت پس از وی متعلق به حسن (ع) و حسین (ع) است
علی رغم این که معاویه به این عهد پایبند نماند، اما تا مسئله ولایت عهدی و خلافت یزید پیش نیامده بود، یعنی تا زمان مرگ معاویه (رجب سال ۶۰) امام حسین (ع) به احترام برادر قدمی در شکستن آن عهدنامه برنداشت . فارغ از نقض جدی عهدنامه ، اکنون دو سنت سیئه در حال پایه گذاری است : یکی شخصیت حاکمی که قرار است زمام امور مسلمانان را بدست بگیرد، یعنی یزید. فردی که آشکارا مرتکب فسق و فجور می شود و برخلاف پدرش معاویه حداقل حفظ ظاهر هم نمی
کند، و دیگری که مهمتر از اولی است ، شیوه به قدرت رسیدن او: ولایتعهدی . برای نخستین بار در تاریخ اسلام ، خلافت نبوی به سلطنت موروثی تبدیل می شود. به اعتقاد شیعه با حضور معصوم (ع) در جامعه ، حکومت حق اوست ، چرا که او افضل آدمیان است و عادلانه و خداپسندانه جامعه را اداره می کند. براین اساس حکومت پس از پیامبر حق امیرالمومنین (ع) بوده است و وی منصوب از جانب خدا و معرفی شده از جانب رسول (ص ) بوده و مردم موظف بوده اند به امر خدا و رسول گردن بنهند.
اما آنچه واقع شد به گونه دیگری بود. پس از رسول الله(ص ) چهار نفر خلفای راشدین به قدرت رسیدند. تامل در شیوه به قدرت رسیدن این چهار خلیفه و به طور کلی حکمرانان مسلمان قبل از یزید قابل مطالعه است :خلیفه اول ابوبکر با رای شورایی چهار پنج نفره از سران مهاجرین و انصار بدون حضور بنی هاشم با عجله و قبل از دفن پیامبر(ص ) تعیین می شود. مشخص نیست چرا تنها آن چند نفر حق تعیین خلیفه را داشتند و چرا دیگر سران مهاجرین و انصار از این حق محروم بودند. انتخاب کنندگان برای بیعت گرفتن مردم و به ویژه سران مهاجرین و انصار از عنصر فشار و زور غفلت نکردند، که اعتراض فاطمه زهرا(س ) دختر گرامی پیامبر مهمترین سند تاریخی این مسئله است . خلیفه دوم عمربن خطاب با وصایت خلیفه اول به قدرت رسید. آن روز کسی نپرسید اگر قرار است خلیفه با وصایت از جانب خلیفه قبل تعیین شود آیا پیامبر(ص ) درایت چنین وصایتی را همچون خلیفه اول نداشت خلیفه سوم عثمان بن عفان توسط شورایی شش نفره که از جانب خلیفه دوم منصوب شده بود، برگزیده شد، بعد از این که گزینه اول این شورا علی بن ابی طالب حاضر نشد خلافت به روش شیخین را بپذیرد.
اما خلیفه چهارم یعنی امیرالمومنین (ع) با اقبال بخش عظیمی از مهاجرین و انصار برای نخستین بار در تاریخ اسلام به شکل یک رویکرد کاملا مردمی و انتخاب عمومی به قدرت رسید. بیش از هزار و پانصدنفر از سران مهاجرین و انصار با امیرالمومنین (ع) بیعت کردند.
پس از شهادت علی (ع) امام حسن مجتبی (ع) نیز در یک اقبال مردمی و بیعت عمومی اداره جامعه را بدست می گیرد. اگرچه امام مجتبی (ع) فرزند علی (ع) خلیفه چهارم است ، اما آنچه او را به خلافت می رساند این بنوت نیست ، فضائل شخصی و بیعت عمومی است . حسن (ع) بواسطه وصایت پدرش خلیفه مسلمین نشد. معاویه که از جنگ صفین شام را مستقل کرده بود، پس از شهادت امیرالمومنین (ع) دعوای خلافت جهان اسلام داشت و بالاخره با تطمیع سران لشکر امام حسن (ع) به آرزوی دیرینه خود رسید، و پس از شش ماه خلافت امام مجتبی ، خلافت طی صلح نامه ای از امام حسن به معاویه بن ابی سفیان منتقل شد.
معاویه پس از ده سال زمانی که احساس کرد که در حال رفتن از این دنیا است ، فرزندش یزید را برای حکومت بعد از خود نصب کرد. به اجماع علمای فریقین حاکم اسلامی باید شرایطی از قبیل عدالت و علم را واجد باشد و یزیدبن معاویه جز از شکار و خوشگذرانی و عیاشی سررشته ای ندارد. او از دین و عدالت و تقوا بویی نبرده است . خلفای پیشین یا مستقیما توسط مردم انتخاب شده بودند، یا به شورای اهل حل و عقد گزیده شده بودند یا با وصایت خلیفه پیشین و یا با معاهده صلح قدرت را بدست گرفته بودند، اما بالاخره هر شش خلیفه پیش از یزید از رجال قابل اعتنای جهان اسلام بودند، فارغ از امام علی (ع) و امام حسن (ع) که صاحب جمیع فضایل ممکن انسانی بوده اند سه خلیفه نخستین از سابقین در اسلام و دارای آشنایی نسبی به معارف اسلامی و تقید نسبی به حدود الهی بودند، معاویه هم اگر چه خوشنامی سه خلیفه را نداشت ، اما با نیرنگ و ظاهرسازی روزگار می گذرانید.
اما یزید فاقد تمامی شرائط خلیفه اسلامی است . اگر قبل از او عمر با وصایت به خلافت رسیده است ، حداقل به نظر اهل حل و عقد آن روزگار صاحب شرائط بوده ، بعلاوه یزید با توریث به خلافت می رسد نه وصایت . برای اولین بار خلافت نبوی بجای این که به پیامبر شبیه باشد به قیصرهای روم و کسراهای ایران شبیه شده است . ناگفته نماند، فاصله رحلت پیامبر تا به خلافت رسیدن یزید و شهادت سیدالشهدا پنجاه سال است ، نیم قرن ، صفر سال ۱۱ تا رجب سال ۶۰ و محرم سال ۶۱ بنیاد کجی که ساعاتی بعد از رحلت پیامبر در سقیفه گذاشته شد، نیم قرن بعد چنین ثمره شوم و نامبارکی نتیجه می دهد. مسجد ساده نبوی به دربار پرزرق و برق اموی تبدیل می شود. و یزید دیگر خلیفه پیامبر نیست ، سلطان و شاه است .
با مرگ معاویه یزید بلافاصله نامه هایی به استانداران و فرمانداران جهان اسلام نوشت و جانشینی خود را که از دوران پدرش پیش بینی شده و قبلا از مردم برای او بیعت گرفته شده بود به اطلاع آنان رسانید و درضمن ابقا مجدد آنان در پستهای خویش ، دستور داد مجددا از مردم بیعت گرفته شود. علاوه بر این نامه عمومی نامه ای خاص نیز به ولیدبن عتبه والی مدینه نوشت که سه نفر حسین بن علی ، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را رها مکن تا از آنان به خلافت من بیعت بگیری . «خذ
الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر اخذا شدیدا لیست فیه رخصه حتی یبایعوا والسلام ». و این سه شاخص آن روز مدینه بودند. در مورد آنان احتمال مقاومت و مخالفت می رفت .اگر آنان بیعت را بپذیرند قطعا دیگران مقاومتی نخواهند کرد. همواره در جوامع عقب افتاده این گونه بوده است ، توده مردم به اشراف و بزرگان جامعه نگاه می کنند و عوام به خواص اقتدا می کنند. این سه فرزندان صحابه طراز اول ، فرزندان عشره مبشره اند، یکی فرزند علی بن ابیطالب خلیفه چهارم، دیگری فرزند عمر خلیفه دوم و سومی پسر زبیر یکی از صحابه کبار. در زمان وصول این نامه کوتاه به مدینه ، عبدالله بن عمر در مکه است . ولیدبن عتبه که از نوادگان
ابی سفیان است ، برای نحوه اجرای دستور یزید با مروان بن حکم مشورت می کند. مروان می گوید: «تا مردم از مرگ معاویه آگاه نشده اند، حسین بن علی و پسر زبیر را بخواه ، اگر بیعت کردند، کار تمام است و گرنه آنان را گردن بزن . چه اگر اینان بیعت نکنند و مردم بدانند معاویه مرده است گرد حسین و پسر زبیر را خواهند گرفت و فتنه گسترش خواهد یافت .
اما پسر عمر مرد قیام نیست ، مگر این که مردم به سروقت او بروند، و خلافت را به او بسپارند.» ولید به تذکر مروان عمل می کند و بلافاصله مامور می فرستد تا حسین (ع) و عبدالله بن زبیر را برای طرح یک موضوع مهم و حساس به دارالاماره دعوت کنند. آن دو در مسجد بودند و احساس کردند که معاویه مرده است . حسین در معیت پنهانی تنی چند از یاران مسلحش نزد ولید رفت ، تا اگر کار به جدال کشید آنان به یاری او بیایند. حاکم مدینه پس از آنکه حسین را از مرگ معاویه آگاه کرد، از او خواست تا بیعت یزید را بپذیرد. اما حسین (ع) در پاسخ فرمود: قطعا تو از من نمی طلبی که کسی چو من شبانه و پنهانی
با تو بیعت کند، فردا مردم را دعوت کن ، مرا نیز بطلب تا ببینیم چه می شود. با این بهانه امام حسین قصد خروج از مجلس را می کند که مروان به ولید اعتراض می کند که فرمان فوری است ، اگر حسین از مجلس بدر رود، دیگر مرغ از قفس پریده است و هرگز بازنخواهد گشت . او را رها مکن ، اگر بیعت نکند او را بکش .امام حسین سخن مروان ملعون را می شنود، بشدت اعتراض می کند: «یاابن الزرقا اانت تقتلنی ام هو کذبت و اثمت ». نه تو می توانی مرا بکشی و نه او. آن گاه رو به ولیدبن عتبه می کند و می فرماید: ایها الامیر انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محبط الرحمه بنا فتح
الله و بنا یختم ، و یزید رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمه معلن بالفسق ، و مثلی لا یبایع مثله ، و لکن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون اینا احق بالخلافه و البیعه «ای امیر، ما اهل بیت نبوتیم ، معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و جایگاه نزول رحمت الهی خاندان ماست . خداوند]اسلام را[ با ما آغاز کرد و تا آخر نیز با ما پیش خواهد برد. اما یزید ]که تو از من می طلبی با او بیعت کنم [ مردی میگسار است که دستش به خون بیگناه آلوده است ، آشکارا پرده دری می کند، و چون منی با چون او بیعت نمی کند، صبح خواهیم کرد و منتظر می شویم تا ببینیم ما یا شما به خلافت و بیعت سزاوارتری
م قیام کربلا با همین عبارات کوتاه آغاز می شود. از حسین می خواهند که با خلیفه جدید بیعت کند شبانه و مخفی ، تهدیدش می کنند یا بیعت می کنی یا کشته می شوی . حسین خلیفه جدید را واجد شرائط زمامدار اسلامی نمی یابد، از بیعت سرباز می زند. این جمله حسینی متعلق به آن عصر و زمان نیست ، جاودانه و همیشگی است «مثلی لایبایع مثله » مثل حسین با مثل یزید بیعت نمی کند. مثل حسین یعنی خط حسین ، خط حق جویی و خداخواهی و آزادی طلبی ، و مثل یزید یعنی خط فسق و فجور و استبداد و دنیا طلبی .
امام یزید را به سه صفت معرفی می کند، میگساری ، کشتن انسان های بی گناه و فسق آشکار. هریک از این صفات برای یک حاکمیت نشانه خروج از مرزهای مشروعیت است ، لازم نیست هرسه صفت با هم جمع شود. حکومتی که دستش به خون شهروندان بیگناهش آلوده شده باشد، حکومتی نامشروع است . حسین نه تنها بیعت با یزید را رد می کند بلکه ادعایی بزرگتر مطرح می کند چه کسی احق به خلافت و بیعت است امام حسین (ع) ساعاتی بعد در برابر پیشنهاد دوباره مروان بن حکم برای بیعت با یزید بر مواضع برحق خود پافشاری می کند: انا & و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل یزید.
امام در پاسخ مروان کلمه استرجاع را بر زبان می راند، باید فاتحه اسلام را خواند که مسلمانان به زمامداری همچون یزید مبتلا شده اند. حاکمیت فاسد دین و دنیای مردم را تباه می کند. امام حسین (ع) به سرعت تصمیم به ترک مدینه می گیرد، مدینه برای کسی که حاضر به بیعت با خلیفه نشده ناامن است . حسین تصمیم می گیرد با خانواده اش به مکه برود، به جوار حریم امن الهی .
اما آیا حکومت او را رها خواهد کرد بسیاری از ناصحان و مشفقان می کوشند حسین بن علی را از این خروج بازدارند. از آن جمله یکی از فرزندان گرامی امیرالمومنین (ع) محمد حنفیه به برادرش حسین توصیه می کند که در شهر معینی اقامت نکند و خود را از قلمرو یزید دور نگاه دارد و با گسیل نمایندگانی مردم را به سوی خود فراخواند. امام حسین ضمن تشکر از نصایح دلسوزانه محمدبن حنفیه می فرماید: یا اخی لو لم یکن لی الدین ملجا و لا ماوی لما بایعت یزید بن معاویه.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.