مقاله زندگی نامه سهراب سپهری
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله زندگی نامه سهراب سپهری دارای ۴۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله زندگی نامه سهراب سپهری کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله زندگی نامه سهراب سپهری
چکیده
مقدمه
تولد سهراب
کودکی سهراب
سرگرمی های سهراب
علاقه سهراب به نقاشی و شعر
تحولات زندگی سهراب
اولین کتاب
اتاق آبی
خاطرات سهراب
خط
معلم نقاشی
بدیع سپهری
زبان سپهری
صور خیال سپهری
تلمیح در شعر سهراب
انواع تلمیح در شعر سهراب
صدای پای آب
منابع و ماخذ
چکیده
سهراب سپهری شاعری است توانا که درست حدود سی سال کار و تجربه در زمینه شعر، مجموعه نسبتا عظیمی از خود به یادگار گذاشته که در نوع خود از بهترین نمونه های شعر معاصر ایران به شمار می رود
برای شناخت جهان سهراب ابتدا باید با دیدگاهها و جهان بینی وی آشنا شد و سپس با دید او به جهان نگریست. دغدغه سپهری شناخت جهان و حق و حقیقت و رسیدن به کنه حادثه ها و رخدادهای جهان هستی است. جهانی که در آن همه چیز زیبا و دوست داشتنی است
اضطراب بنیادی سهراب همان تلاش برای رسیدن به راز هستی است و در این اندیشه ی مرتب به راز هستی است، که شاعر خود، هستی و زندگی پیرامون را به کلی از یاد می برد
مقدمه
سهراب سپهری را مردم ما با دو مشخصه شعر و هنر می شناسند. شاعری که هنرمندانه می سراید و هنرمندی که شاعرانه احساسات و عواطف لطیف را در طرح های شگفت می ریزد و در مجموع آثاری ماندنی از خود بر جا می گذارد
انس سهراب را با قرآن در تبلور اندیشه او در جریان سیال شعری به خوبی می توان یافت. شعر سهراب القا کننده پیامهای اصیل است و از همه ساده تر و البته پر اهمیت تر نزدیک بودن خدا به وجود آدمی
(( و خدایی که در این نزدیکی است ))
سهراب که می داند حافظ فرموده است
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آنکس که از هنر عاری است
هنر نقاشی را در بازجویی حقیقت به خدمت می گیرد و برای نیل به هدف با مردم با صفا و ساده دل ساعتها به گفت و گو می پردازد
در این مختصر به هنر آفرینی بزرگ پرداخته شده که به انسانها عشق می ورزید. تواضع او زبانزد خاص و عام بود. همه را پاک و درست و بی شائبه می انگاشت. شخصیتی آرام و محبوب
سهراب عاشق زلال، لطافت و پاکی آب و باران بود و این دو کلمه در شعرش جایگاهی بس رفیع دارند
تولد سهراب
سهراب در روزی آفتابی و پاییزی ۱۵ مهر ماه سال ۱۳۰۷ حوالی ظهر دیده به جهان گشود کودکی را در کاشان در باغ اجدادی که بسیار بزرگ و پر از درختان میوه و گل وسبزه بود و در محله دروازه عطا قرار داشت گذراند
کودکی سهراب
پریدخت سپهری خواهر سهراب در کتاب سهراب مرغ مهاجر در خصوص کودکی سهراب می نویسد : زیر درختان تنومند کنار جوی اب پر لز گل های داودی شب بو زنبق و اطلسی بود که عطر دلپذیرشان خواب شب های کودکی مان را معطر می کرد لابلای گلها محل مناسبی برای بازی با عروسک ها به شمار می رفت سهراب هم همراه ما ساعت ها به این کار می پرداخت عروسک سهراب مردی بود که الاغهایی با خورجین داشت تمام این مجموعه پارچه ای را مادر با ذوق و سلیقه خاصی دوخته و پیدا بود که ساخت و پرداخت آن وقت و حوصله زیادی می طلبد
سهراب پس از پایان دوره ابتدایی هنگام ورود به دبیرستان عروسک بازی را کنار گذاشت و تمام عروسکهایش را به من بخشید شب های تابستان در امتداد جوی اب زیر درختان تنومند عرعر و تبریزی که باد با همهمه وهم انگیزی در آنها می پیچید پشه بندها به پشت بام نقل مکان می کرد
پریدخت سپهری در ادامه شرح کودکی سهراب می نویسد :سهراب خود می انگاشت که دوران کودکی بسیار خوبی داشته است به رغم کسالت پدر که حالش روز به روز به دلیل نشناختن بیماریش بدتر می شد و این به وضوح غمی عمیق در چهره های ما بچه ها که شاهد ماجرا بودیم می نشاند
سهراب و منوچهر با پسر عموهایشان به نامهای اسفندیار و تیمور همبازی بودند و گروه پسرهارا تشکیل می دادند : که همگی با هم همراهی و موافقت داشتند و هر نوع بازی و شیطنتی را با هم اغاز می کردند گاه خانه شاگرد منزل این گروه را کاملتر می ساخت سهراب کوچکترین و در ضمن شیطان ترین واز نظر هیکل لاغرترین فرد گروه بود در مقابل در ورزش هایی چون ژیمناستیک پارالل ، بالانس و شنا بسیار ورزیده می نمود بارها شاهد بالانس زدن و به اصطلاح کاشانی ها عقرب برداشتن او روی لبه پشت بام بودم این امر اغلب با اعتراض مادر که از ترس چشمهایش را می بست روبرو می شد. سهراب تنها بچه ای بود که می توانست از ستونهای گچی حوضخانه و تمام درختان تنومند باغ فرز و چابک درچشم برهم زدنی بالا رود هروقت روی درخت های توت شمیرانی می رفت مارا که قادر به بالارفتن نبودیم وا می داشت با چنین جمله ای از او بخواهیم تا شاخه ای را بتکاند : آقای سهراب خان سپهری اگر شاخه تکاندنی هست تکان بفرمایید او بلا فاصله لگدی به شاخه می زد و می گفت ممنونم میل بفرمایید
شور و هیجانی که نزدیک شدن عید نوروز در بچه ها به وجود می آورد به هیچ رو قابل وصف نیست سهراب از گل های سنبوسه که لابلای گندم ها می رویید برای رنگ آمیزی روی تخم مرغ های سفره هفت سین بهره می گرفت
شب عیدی را به یاد می اورم که من و سهراب در حالی که بقچه های لباس عیدمان بالای بالشمان بود از شور و هیجان تا صبح نتوانستیم بخوابیم در تاریک روشن بامدادی آهسته درجا لباسهایمان را پوشیدیم ودررختخواب نشستیم تا بقیه بیدار شوند و ما بتوانیم حضور عید را که با آنقدر اشتیاق منتظرش بودیم با همه وجود لمس کنیم
از نظر انجام تکلیف های مدرسه در تعطیلات نوروزی نگرانی نداشتیم چون تمام آنها را که حجم زیادی داشتند شب عید تمام می کردیم هر چند این کار تا نیمه های شب به درازا می کشید و توان مارا تحلیل میبرد ولی ارزشش را داشت زیرا دغدغه و تشویش درس و مشق که در سهراب زیادتر بود در طول تعطیلات راحت می شدیم
مدیر دبستان سهراب شخصی معمم و مهربان بود که دوست خانوادگی هم به شمار می رفت سهراب بهترین شاگرد ش محسوب میشد چون همیشه نمره هایش بیست و شاگرد اول کلاس بود حتی در دفتر مدرسه که اخر هر هفته از نمره های بچه ها معدل می گرفتند اسم سهراب هرگز به عنوان نفر دوم نمی امد مدیر و معلمان خیلی دوستش داشتند و همیشه او را به عنوان نمونه معرفی میکردند با این حال سهراب از مدرسه و بخصوص اقای مدیر خیلی می ترسید
مدرسه ای که سهراب شش سال ابتدایی را در ان گذراند خیام نام داشت و به دبستان مدرس هم معروف بود چوب و فلک از برنامه های اجتناب ناپذیر انجا به حساب می امد روزی نبود که درزنگ تفریح چند بچه شیطان و خلافکار جلوی چشم دیگران پاهایشان به فلک بسته نشود . اما شخصیت خجول و ترسان سهراب دور از خانه و استعداد درخشان و نمرات عالیش هرگز پایش را به چوب و فلک نکشید ، ولی ترس از مدرسه و مدیر هیچگاه رهایش نکرد. همیشه با بی صبری منتظر رسیدن روز جمعه و روزهای تعطیل بود
درست برعکس مدرسه، سهراب در خانه بچه ای شیطان، زورگو و سرکش به حساب می آمد. در کتاب اتاق آبی در قسمت (معلم نقاشی ما) خودش به این نکته اشاره می کند
(( در مدرسه سر به زیر بودم، در خانه سرکش. در مدرسه می ترسیدم، در خانه می ترساندم.))
اغلب با خواهر بزرگش که زیر بار زورگویی او نمی رفت، کارشان به دعوا می کشید و ماجرا به پرتاب کتاب های یکدیگر به وسط حیاط ختم می شد
یک طرف سفره یا کرسی که او می نشست، کسی جرات نشستن نداشت. گاهی من، که ضمناً مطیع او هم بودم ، اجازه داشتم گوشه ای از کنار کرسی را در سمتی که او می نشیند اشغال کنم
پدر در تربیت بچه ها شخصی مستبد و با انضباط بود. هیچکدام از ما در حضور او اجازه نداشتیم طوری که حالت لمیدن داشته باشد ، تکیه بدهیم. اگر اینطور می شد، بلافاصله با لحن آمرانه ای می گفت : ((درست بنشین)). و ما فوری راست مینشستیم
از سوی دیگر ، جرات نمی کردیم با دست نشسته سر سفره حاضر شویم. تخطی عمدی از قوانین حاکم بر خانواده، معمولا تنبیه شدید را در پی داشت. سهراب در کتاب آبی از این موضوع سخن میگوید
(( قوس و قزح کودکی من در بی رحمی فضای خانه ما آب می شد.))
هنوز به درستی نتوانسته ام بفهم مکه پدر با آن همه خشونت چطور در مورد بعضی رفتارها و زورگویی های سهراب کوتاه می آمد و به او میدان می داد. شاید به این دلیل که انجام آرزوهایش را در آینده این پسر حساس، تیزهوش و با استعداد می دید.حتی عموها هم لطف مخصوص به او داشتند. بین خواهر زاده ها و اقوام دور و نزدیک نیز از محبوبیتی خاص برخوردار بود
سرگرمی های سهراب
یکی از بازی های تابستانی سهراب گل بازی بود. خاک کاشان خاک رس و چسبنده است و بازی با آن لطف خاصی دارد. سهراب با گل ماسک های گوناگون می ساخت. به این طریق که ابتدا صورتکی گرته می زد و بعد از خشک شدن گل روی آن را آنقدر کاغذ می چسباند تا به ضخامتی قابل قبول برسد آنگاه ماسک را به صورت های مختلف در می آورد. بچه ها از این ماسک ها در بازی هایشان بهره می گرفتند
با گل ماشین هم می ساخت. به این ترتیب که چرخهای گلی را پس از سوراخ کردن به وسیله ترکه ای چوبی به بدنه ساخته شده می پیوست و در جلوی آن جای شمع قرار می داد. تعدادی از این ماشین ها با نخ به هم اتصال می یافتند
در جاده پشت منزل و در فاصله ای نه چندان دور،کاروانهای شتر می گذشتند. سپیده دمان ، صدای زنگ کاروان ها با آوای خوش ساربانها که اغلب شعری از حافظ زمزمه می کردند، موسیقی دلنشینی به وجود می آورد که با خواب نوشین سهراب درمی آمیخت و او با این نواها از بستر بر می خواست
سهراب به موسیقی علاقه داشت . از سنتورخوشش می آمد و نواختن آن را توسط گروه ورزنده ، که گاه به میهمانی های ما می آمدند، از نزدیک دیده بود. از این رو سنتور مشقی کوچکی خرید و پیش خود به تمرین آهنگ های مختلف پرداخت. با نواختن نی نیز به همین طریق آشنا شد
گاهی هم تمرین آواز می کرد. بدین شکل با دستگاهها و گوشه های موسیقی سنتی آشنایی یافت. از بچگی به آهنگهایی که گاه و بیگاه از گرامافون شیپوری عمویم در فضای خانه طنین می افکند، گوش می داد. صفحاتی از بدیع زاده، قمروتاج اصفهانی ; آهنگ هایی که این اواخر زمزمه می کرد ، ساقی نامه حافظ و ترانه های مستانه و زهره از داریوش رفیعی بود
گهگاه از درون اتاقش، صدایش را که این قطعه رامی خواند ، می شنیدیم
این دخمه ای که به اسم ما نسارد( = اتاق زیر شیروانی) ، در آن مسکن گرفته ایم ، گذشته از اینکه مثل گور سرد و تاریک است ، در آن گرسنه و برهنه هم هستیم. چه میتوان کرد؟
اینجا پاریس است. پاریس بزرگ و بی حرکت. پاریسی که چون مادر بر روی پنج میلیون سکنه اش بال و پر گسترده است
امیل زولا در جوانی، آنگاه که غلیان احساسات قلب های ر شور را به هیجان در می آورد، دست های متشنج خود را روی شانه دوست نقاش و فقیرش گذاشت و گفت : سزان، تو تابلوی پاریس را نقاشی کن و من آهنگ آن را خواهم سرود))
یا قطعه یک قطره اشک اثر لامارتین را زمزمه می کرد: (( فرو ریزید ای اک های سوزانم ، با آرامش همیشگی خود فرو ریزید و در اینکار اندکی تعللنورزید. روزی مسکن شما قلبی پرشور و سینه ای پر هیجان بود. لیک افسوس که اینک ریزشگاهتان به غیر گونه ای زردو چهرهای پژمرده نیست))
یا قطعه ای از نظام وفا را می خواند
(( او که به ترانه های قلب من عادت کرده است، به هیچ نغمه دیگر مشغول نمی شود. قلب من چون سازی است که نوازندگان آن جمال و عشق اند و تا صدای آن به گوش می رسد ، من زنده هستم. کسی که عشق ، هدف و آرزویی ندارد، زنده نیست وزندگی را بدنام کرده است.))
من همواره عشق داشته امو در روزهای سرد پیری بیشتر بدان محتاج خواهم بود. ای شعله حیات و ای کانون عشق من ، بر من بتاب.شعاع زندگی من از توست. تو از من دوری ولی نور محبت ، فاصله های دور را به هم نزدیک می کند. من توانگر و ثروتمند نیستم، ولی قلب پاک و روشنم از هر جواهری گران قیمت تر است. من برقه محبتی را که آزرم و حجب روپوش آن بوده اند ، در چشم تو دیده ام . من در قلب تو، کلمه پاکدامنی را که روی خطوط درهم آرزوها نوشته شده است، خواندم
عشق تو ، به نوشته های من روح داده و نوشته های من از روح تو عبور کرده اند. دیوان من به نام تو تدوین شدهونام تو به دیوان من زنده خواهد بود. ))
مستمر خواندن این قطعات ادبی به بانگ بلند باعث شده که من هم آنها را در تنهایی خود زمزمه کنم و تا امروز در خاطرم بمانند. سهراب در این دوران بیشتر کتاب های رمانتیک از نویسندگان و شعرایی چون لامارتین ، گوته، امیل زولا، شاتوبریان، هوگو و ; می خواند
علاقه سهراب به نقاشی و شعر
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.