پایان نامه معادل یابی،کاربرد و ریشه های ضرب المثل ها در زبان عربی (ضرب المثل های ۳۰۰۰تا ۳۵۰۰ مجمع الامثال)
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
پایان نامه معادل یابی،کاربرد و ریشه های ضرب المثل ها در زبان عربی (ضرب المثل های ۳۰۰۰تا ۳۵۰۰ مجمع الامثال) دارای ۱۹۷ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد پایان نامه معادل یابی،کاربرد و ریشه های ضرب المثل ها در زبان عربی (ضرب المثل های ۳۰۰۰تا ۳۵۰۰ مجمع الامثال) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه پایان نامه معادل یابی،کاربرد و ریشه های ضرب المثل ها در زبان عربی (ضرب المثل های ۳۰۰۰تا ۳۵۰۰ مجمع الامثال)
چکیده
مقدمه
۱-۱ مثل های افعل حرف (ذال )
ضرب المثل ۱۵۰۰-
۱-۲مثل هایی که باحرف (راء ) آغاز می شود
ضرب المثل ۱۵۲۰-
۱-۳ مثل های أفعل حرف (راء)
ضرب المثل ۱۶۹۷ –
۱-۴مثل هایی که با حرف (زاء )آغاز می شود
ضرب المثل ۱۷۲۱-
۱-۵ مثل های أفعل حرف (زاء)
ضرب المثل ۱۷۵۴ –
۱-۶ مثل هایی که با حرف (سین) آغاز می شود
ضرب المثل ۱۷۶۳ –
۱ -۷مثل های أفعل حرف (سین)
ضرب المثل ۱۸۶۷ –
۱-۸ مثل هایی که با حرف ( شین ) آغاز می شود
ضرب المثل ۱۹۱۳ –
نتیجه
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه پایان نامه معادل یابی،کاربرد و ریشه های ضرب المثل ها در زبان عربی (ضرب المثل های ۳۰۰۰تا ۳۵۰۰ مجمع الامثال)
قرآن کریم
۱ . آذر یزدی ، م ، قصه ها و مثل ها ،چاپ اول ، انتشارات اشرفی ،
۲ ابن منظور ، م ، لسان العرب ، دارالحیاء التراث العربی ، ۱۴۰۸ ه .ق
۳ . افشار ، ا ، اسکندر نامه ،بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران ،
۴ . امینی ، ا ، داستان های امثال ، چاپ اول ، انتشارات فردوس ،
۵ . انجوی شیرازی ، ا ، تمثیل و مثل (ج۱) ، انتشارات امیر کبیر ، تهران ،
۶ . الاندسی، م ، العقدالفرید ، المکتبه مصر ، قاهره ، ۱۴۲۹ ه. ق
۷ . الهی قمشه ای ، م ، القرآن الکریم ، چاپ اول ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، تهران ،
۸ . محجوب ، م ، دیوان ایرج میرزا ، نشر اندیشه ، تهران ،
۹ . بدیع یعقوب، ا، ۱۴۱۵ ه ق، موسوعه امثال العرب، دارالجمیل ، ۱۴۱۵ ه . ق
۱۰ . برقعی ، ی ، کاوشی در امثال و حکم فارسی ، چاپ سوم ، نشر کتاب ، قم ،
۱۱ . بستانی ، ف ، فرهنگ معجم الوسیط ، انتشارات اسلامی ،
۱۲ . بقایی ، ن ، امثال و حکم در گویش کرمان ، مرکز کرمان شناسی ، کرمان ،
۱۳ . بندر ریگی ، م ، المنجد ، چاپ اول ، انتشارات ایران ، تهران ،
۱۴ . بهمنیاری ، ا ، داستان نامه بهمنیاری ، چاپ سوم ، انتشارات تهران ،
۱۵ . پرتوی آملی ، م ، ریشه های تاریخی امثال و حکم ، چاپ سوم ، انتشارات سنایی ،
۱۶ . جاحظ ، ع ، الحیوان ، دار احیاء العلوم ، دار العراق ، ۱۳۷۴ ه. ق
۱۷ . جر ، خ ، لاروس المعجم العربی الحدیث ، نشر لاروس ، ۱۹۷۳ م
۱۸ . الهی قمشه ای ، ح ، دیوان حافظ ، انتشارات سروش ،
۱۹ . حبله رودی ، م ، جامع التمثیل ، به کوشش دکتر صادق کیا ، مطبوعات حسینی ، تهران ،
۲۰ . حریرچی، ف ، امثال و حکم، انتشارات دانشگاه تهران ، ۱۳۷۱
۲۱ . حسین شاه ، خزینه الامثال ، به اهتمام دکتر احمد مجاهد ، چاپ دوم ، انتشارات دانشگاه تهران ،
۲۲ . الحسینی ، ع ، نامه داستان یا امثال و حکم ، تصحیح و تحشیه و تحقیق : دکتر رحیم چاوش اکبری، چاپ اول ، انتشارات مستوفی ،
۲۳ . خدایار ، ا ، امثال و حکم در زبان فارسی ، چاپ دوم ، چاپخانه خورشید ، تهران ،
۲۴ . خضرایی ، ا ، فرهنگ نامه امثال و حکم فارسی ، انتشارات نوید ، شیراز ،
۲۵ . دهخدا، ع، امثال و حکم، چاپ هشتم ، چاپخانه سپهر ، تهران ، ۱۳۷۴ .
۲۶ . ذو الفقاری ، ح ، داستان های امثال ، چاپ سوم ، انتشارات مازیار ،
۲۷ . رحماندوست ، م ، فوت کوزه گری ، چاپ دوم ، چاپخانه مدرسه ،
۲۸ . محجوب ، م ، کلیات عبید زاکانی ، نیویورک ،
۲۹ . الزمخشری ، م ، المستقصی فی امثال العرب ، الطبعه الثالثه ، دار الکتب العلمیه ، بیروت ، لبنان ، ۱۴۰۷ ه .ق
۳۰ . سرمد ، غ ، سخن پیر قدیم ، ضرب المثل های بیرجندی ، میراث فرهنگی ،
۳۱ . فروغی ، م ، کلیات سعدی ، انتشارات امیرکبیر ، تهران ،
۳۲ . شاملو ، ا ، کتاب کوچه ، انتشارات مازیار ، تهران ،
۳۳ . شاهرودی ، ا ، ضرب المثل ، چاپ دوازدهم ، انتشارات جواهری ، تهران ،
۳۴ . شکورزاده بلوری ، ا ، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل فارسی آنها ، چاپ سوم ، انتشارات آستان قدس رضوی ،
۳۵ . شهری ، ج ، قند و نمک ، چاپ سوم ، انتشارات معین ، تهران ،
۳۶ . صاحبی ، ه ، مثل های رایج در زبان عربی با معادل فارسی فارسی آن ، چاپ اول ، انتشارات مدرسه برهان ،
۳۷ . صفی ، ع ، لطایف الطوائف ، چاپ هفتم ، انتشارات اقبال ،
۳۸ . الطرابلسی ، ا ، فرائد اللال فی مجمع الامثال ، بیتا ، بیروت
۳۹ . العسکری ، ح ، الطبعه الاولی ، دار الکتب العلمیه ، بیروت ، لبنان ، ۱۴۰۸ ه.ق
۴۰ . عطار نیشابوری ، ف ، تذکره الاولیاء ، به کوشش دکتر محمد استعلامی ، تهران ،
۴۱ . عنصر المعالی ، ک ، قابوسنامه ، تصحیح دکتر غلام حسین یوسفی ، انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران،
۴۲ . عوفی ، م ، جوامع الحکایات و لوامع الروایات ، به تصحیح دکتر مظاهر مصفا ، امیر بانو مصفا ، بنیاد فرهنگ ، تهران ،
۴۳ . غزالی ، م ، نصیحه الملوک ،به تصحیح جلال الدین همایی ، انتشارات بابک ،
۴۴ . فقهی ، ع / رضایی ، ا ، فرهنگ جامع مثل ها و حکمت ها ، چاپ اول ، انتشارات دانشگاه تهران ،
۴۵ . قهرمانی ، ع ، امثال و حکم مشابه در عربی و فارسی ،چاپ اول ، انتشارات احرار ، تبریز ،
۴۶ . کریستنس ، آ ، قصه های ایرانی در زبان عامیانه ، چاپ کپنهاک ،
۴۷ . کیخا مقدم ، ا ، مشهد ، توس ،
۴۸ . مجتهدی ، ع ، امثال و حکم در زبان محلی آذربایجان ، انتشارات شفق ، تبریز ،
۴۹ . مجلسی ، م ، بحار الانوار ، مسجد مقدس جمکران ،
۵۰ . المیدانی ، ا ، الطبعه الاولی ، دار و مکتبه الهلال ، بیروت ، ۲۰۰۳ م
۵۱ . میدانی نیشابوری ، ا ، ضرب المثل های رایج در زبان عربی ، به اهتمام امیر مجاهذ ، چاپ دوم ، انتشارات جهاد دانشگاهی ، اصفهان ،
۵۲ . واصفی ، م ، بدایع الوقایع ، تصحیح الکساندر بلدروف ، بنیاد فرهنگ ایران ، تهران ،
۵۳ . واعظی ، ف ، تطبیق متداول ترین ضرب المثل های ( فارسی / عربی/ انگلیسی ) ، چاپ اول ، انتشارات خیام ،
۵۴ . وراوینی ، س ، مرزبان نامه ،به تصحیح محمد روشن ، نشر نو ،
۵۵ . وطواط ، ر ، لطایف الامثال و طرایف الاقوال ، چاپ اول ، دفتر نشر میراث مکتوب ، تهران ،
۵۶ . وکیلیان ، ا ، تمثیل و مثل ( جلد دوم ) انتشارات سروش ،
روایت :
داستان مثل ((بد است بدتر نیاید)) در زبان فارسی اینگونه روایت شده است که
روایت اول: سربریده ای بر روی آب افتاده بود در حالی که دائم با خودش میگفت: «بَده بَدتر نیاد» آب آن را با خود میبرد. شخص رهگذری از کنار جوی آب میگذشت و نگاهش به آن سر بریده افتاد که دائم با خود میگوید: «بده بدتر نیاد» آن شخص از تعجب خندهاش گرفت که «چطور ممکنه بدتر از این برای این سر بریده پیش بیاید؟ مگر از این بدتر هم وجود دارد؟;» با این خیال به دنبال این سر بریده میرفت و در همین فکر بود که دید سربریده به همراه آب داخل تنورهی آسیاب شد و لای پرخ آسیاب رفت و خرد شد! با دیدن این وضع، آن شخص فهمید که بدتر از بد هم وجود دارد. (وکیلیان، ج۱، ص۴۴)
روایت دوم: پیرمردی با پسرش به سفر میرفتند. یک خر داشتند که کشمش و مویز بارش کرده بودند تا به آبادیهای کوه سرخ ببرند و بروشند. چند روز در قلعهها معطل شدند و هیچکس بارهاشان را نمیخرید. پسرش دائم ناشکری میکرد امّا پدر میگفت: «باباجون! ناشکری مکن که از بد بدتر هم هست.» بعد از چند روز معطلی بارهاشان را فروختند امّا خیلی ضرر کردند وقتی که از سفر بر میگشتند در شب افتادند و از میان کوهها رد میشدند. شب را هم در کوه به خواب رفتند. هوا خیلی خنک بود و تا صبح سرما خوردند، دائم پسرش ناشکری میکرد و امّا پدرش میگفت: «باباجون! ناشکری مکن از بد بدتر هم هست.» صبح شبگیر که برخاستند بروند خرشان گم شده بود. تا شب همهی کوهها را دور زدند آخرش فهمیدند که خرشان را گرگها خوردهاند. اسبابشان را برداشتند و پیاده به راه افتادند. شب تاریک رفت و راه را گم کردند، نانهاشان را تمام کردند، گرسنه و تشنه در کوهها سرگردان شدند. پسرش دائم ناشکری میکرد و پدرش میگفت: «آخر بابا جون! ناشکری مکن که از بد بدتر هم هست.»
بیچارهها در پای دامنهی کوه ایستادند. کمی هیزم جمع کردند تا گرم شوند. اتفاقاً در همان نزدیکی عدّهای ترکمن سوار اسب از همان راه عبور میکردند. تا چشمشان به آتش افتاد، سراسبها را گرداندند به طرف و در همان جای آنها پیاده شدند و همهی پولهایشان را آنها باز ستاندند و لختشان کردند و آن را از سر آتش به در کردند و به گوشهای انداختند. باز پسرش ناشکری میکرد و پدرش گفت: «آخر باباجون! میگویم ناشکری مکن که از بد بدتر هم هست.» پسر گفت: «بابا! یعنی از این بدتر هم هست؟» پدرش گفت: «بله باباجون! از بد بدتر هم هست.»
ترکمنها یک پاتیل از خورجینشان به در آوردند که شکنه درست کنند. پدرش نگاه کرد دید که ترکمنها اختلاط میکنند، زبانشان را هم درست و حسابی بلد نبود. به پسرش گفت: «باباجون نگفتم ناشکری مکن که از بد بدتر هم هست؟» پسرش پرسید: «بابا مگر بار چه کار شده است؟» پدرش گفت: «اینها میخواهند اشکنه تیار کنند، امّا بلند نیستند دیگدان درست کنند، حالا میخواهند سرهای ما را ببرند و دیوارهی اجاق دیگدان کنند.» پسرش به گریه افتاد. امّا کمی فکر کرد و به محض آن که آنها دنبال کارد میگشتند، زود سه تا سنگ آورد در سه طرف آتشها گذاشت و پاتیلشان را روی اجاق گذاشت. ترکمنها تا چشمشان بر دیگدان افتاد به خنده افتادند و به همان زبان ترکمنی گفتند: «عجب آدمهای زرنگی هستند اینها!» پدر بیچاره با آنها اختلاط کرد. آنها هم از اینها خوششان آمد. به آنها شام دادند و پولهاشان را هم به خودشان باز گرداند و رهایشان کردند تا بروند. پدر به پسرش گفت: «باباجون! دیدی که همیشه از بد بدتر هم هست؟» (وکیلیان ، ج۱، ص۴۶)
روایت سوم: پیرزن مریض احوالی بود که یک دختری داشت. دختر از این که ننهاش دائم ناخوش بود، ناراحت میشود و میرود خانهی همسایهها و میپرسد: «چه کنم که ننهام خوب بشود؟»
یکی به او میگوید: «برو بوریای مسجد بینداز زیر پهلویش تا خدا از او راضی بشود.» یکی به او میگوید: «خواهر جان! برو بارهنگش بده، دوای دو یک است، یا این سری میشود یا آن سری.» یکی هم میگوید: «همسایه جان! برو یک آشی برایش فراهم بیار، این، گاس هم مال بیاحوالی است.»
دختر هم میرود خانهی این همسایه، آن همسایه؛ یک خرده بلغور گندم و یک خرده برنج فراهم میآورد و بار میگذارد
همینطور که کماجدان آش بر روی بار بوده، یک پرندهای میآید و بال میزند و آن را میریزد. پیرزن هم آش نخورده میمیرد. همسایهها ناراحت میشوند و میگویند: «خدا بد از بدتر نیاورد.» (وکیلیان ، ج۱، ص۴۴)
روایت چهارم: تاجر مالداری بر اثر حوادث روزگار اموال خود را از دست داد، و جز اندکی از آن باقی نماند. بنای زاری و بیقراری گذاشت. غلامی باهوش و خردمند داشت. او نزد تاجر نشست و با او از در موعظه درآمد و او را اندرز همی داد و به صبر و سکونش دلالت مینمود و میگفت: «برو شکر کن مبادا از بد بدتر شود!» تاجر بر آشفت و گفت: »ای غلام از این بدتر چه میشود که: صدها هزار تومان پروت داشتم در فاصلهی اندکی همه از دستم رفت، و اینک جز چند صد تومان و این خانه چیزی برایم نمانده!» غلام گفت: «باز هم شکر کن که از بد هم بدتر هست» تاجر با ناراحتی گفت: «مگر دیوانه شدهای؟ از این بدتر هم میشود؟ با من از اینگونه سخن مران و از پند و اندرز بیرون بیا.» روزی چند بگذشت که همسر تاجر بستری شد و پس از خرج زیاد علاج نشد و جان سپرد!
تاجر باز بنای گریه و زاری نهاد، باز غلام آمد و همان جمله قبل را تکرار کرد. تاجر باز برآشفت و گفت: «هنوز هم بدتر هست؟» (فرهنگنامهی امثال و حکم ایرانی، ص۷۰۱)
داستان مثل(( بَد، بَد است هر که بکند))اینگونه آمده است که
زمانی همدان را خشکسالی سختی فرا گرفت. در حدی که وحش و طَیر را به مضیقه افکند و هلاک نمود. چون مردم به هر در زدند ثمری نگرفتند، رو به سوی بابا طاهر آوردند. چون باباطاهر وضع و حال شنید، رو به آسمان نمود و گفت: «بد بَده هر کی یکرو»، که ناگاه هوا تاریک شده و رعد و برقی برخاست و در عقبش چنان بارانی باریدن گرفت که سیل شد. هنوز ملتمسین به شهر نرسیده بودند که هرچه آبادی و باغ و مزرعه بود، دچار نابودی گردانید. ناچار بازگشتند و ماجرا برسانیدند. این بار باباطاهر سر به جانب آسمان برداشت و گفت: «گفتم که بد بد است هر که بکند!» و حرفش تمام نشده باران اعتدال گرفت. (شهری، ص۱۴۷)
[۳۰۰۳] کلُّ ذَاتِ ذَیْلٍ تَخْتَالُ: هر صاحب ثروتی متکبراست
کاربرد: در مورد کسی است که با هرزن دارنده دامنی با تکبر میخرامد (ناز میکند و خرامان راه میرود)
معادل :از تواضع بزرگوار شوی وزتکبر ذلیل و خوار شوی (دهخدا، ج۱، ص۱۳)
ناز عروس به جهاز است (دهخدا، ج۴، ص۱۷۸۳)
زنی که جهاز ندارد این همه ناز ندارد (همان)
هستی آورد مستی (شکورزاده، ص۱۰۲۸)
کای منم کاووس علیین شده (مثنوی، ج۳، ص۴۱)
گر به دولت برسی مست نگردی مردی
به ثروت خود افتخار میکند و فخر میفروشد
هستی میآورد مستی. (دهخدا، ج۴، ص۱۹۸۲)
[۳۰۰۴] کلُّ امْرئٍ فی شأنِهِ سَاعٍ : هر انسانی به امور خود آگاهتر است
یا هرکس در کار خودش کوشاست
کاربرد: هرکسی بیشتر از دیگران به فکر اصلاح کار خویش است
معادل: صلاح مملکت خویش خسروان دانند. (دهخدا، ج۲، ص۱۰۵۸) هرکس مصلحت خویش نکو میداند (دهخدا، ج۴، ص۱۹۴۳)
هرکسی کار خودش، بار خودش غلّه به انبار خودش
[۳۰۰۵] کلُّ امْرِئٍ فی بَیْتِهِ صبیٌّ : هر مردی در خانهی خود کودک میشود
یعنی ادب و شرم و حیا را کنار گذاشته و بذلهگو میشود
کاربرد: دربارهی حسن معاشرت به کار میرود
ریشهمثل: گویند زید بن ثابت از شوخترین مردم در میان خانوادهی خود و خوش اخلاق ترین مردم هنگام معاشرت با آنها بود. عمر می گوید :شایسته است انسان در میان خانواده مانند کودک باشد ولی هرگاه چیزی از او درخواست شود، مرد باشد
[۳۰۰۶] کلُّ فَتَاهٍ بأبِیْهَا مُعْجَبَهٌ: هر دختری پدر خود را تحسین میکند
یا هر دختری به پدرش مینازد
کاربرد: دربارهی شیفته شدن انسان به قوم و خویش و قبیلهاش به کار میرود
وقتی کسی بدون حضور رقبت خودنمایی کند و خود را پیروز شمارد گفته میشود
معادل: اگر بردیدهی مجنون نشینی/ به غیر از خوبی لیلی نبینی (دهخدا، ج۱، ص۱۴۸)
و گر هنری دارای و هفتاد عیب/ دوست نبیند به جز آن یک هنر (کلیات سعدی، ص۸۷)
هیچکس نمیگوید دوغ دوغ من ترش است
زنگی از چه سیاه فام بود/ پیش مادر مهی تمام بود. (امیر خسرو دهلوی) (دهخدا، ج۳، ص۱۲۰۶)
ریشه مثل: نخستین کسی که این جمله را گفت «عَجفاء» دختر علقمه سعدی بود. او و سه تن از زنان قومش از قبیله بیرون رفتند. قرار شد آنها به مکانی سرسبز رفته و در آنجا به گفتگو بپردازند. شبانگاه به آن مکان رسیدند درحالی که ماه، تابان و شب، آرام و خنک بود. بوستانی بسیار سرسبز و حاصلخیز. وقتی نشستند، گفتند: تاکنون همچون شبی و همچون مکانی خوشبو و باطراوت ندیدم. پس غرق در گفتگو شدند. گفت : بهترین زن کیست ؟ یکی از آنها گفت : بهترین زن کسی است که با حیا و مورد علاقه و دارای فرزند زیاد باشد. دیگری گفت : بهترین زن کسی است که پرفایده بوده و خسیس نباشد.سومی گفت : بهترین زن کسی است که ثروتمند و ستوده وبسیار باحیا باشد.چهارمی گفت : بهترین زن کسی است که علاقه مند به خانواده و باوقار باشد و شان خانواده خود را بالا ببرد نه اینکه پایین بیاورد. گفتند : بهترین مرد کدام است ؟ یکی از آنها گفت : بهترین مرد کسی است که محبوب دلها و و علاقه مند به خانواده باشد و آدم چشم تنگ و رنجور و ناتوان نباشد. دومی گفت : بهترین مرد کسی است که بخشنده و وفادار باشد و باعث غیرت همسرش نشود وبر سر او هوو نیاورد.سومی گفت : بهترین مرد کسی است که سرور،بزرگوار، بزرگ خاندان باشد و نیاکانی با مجد و عظمت داشته باشد.چهارمی گفت : به خدا سوگند اوصافی که بر شمردید همگی در پدر من جمع است.او خوش اخلاق، راستگو هنگام برخورد با دیگران و پیروز هنگام مسابقات است و هم صحبتانش از او تعریف می کنند. در این موقع عجفا گفت : هر دختری پدر خود را تحسین می کند
[۳۰۰۷] کلُّ مُجْرٍ فی الخَلاَءِ یُسَرُّ: تازندهی اسب تا وقتی تنها باشد، خوشحال است
هر کس (اسبش را) در جایی تنها (میدانی خالی از اسبان) حرکت دهد شاداب میشود
کاربرد: وقتی کسی بدون حضور رقیب خودنمایی کند و خود را پیروز شمارد گفته میشود
ریشه مثل: مردی صاحب اسبی بود که به آن «أُبَیلَق» میگفتند. او اسبش را تنها میدواند و کسی همراهش نبود. هر بار که پرندهای بالای سرش گذر میکرد با آن مسابقه میداد و یا اگر گردبادی میوزید پشت سر گردباد اسب را میتازاند. چون از سرعت اسب خوشش آمد با خود گفت: کاش بتوانم بر سر اسبم شرطبندی کنم. برای همین گروهی را صدا کرد و به آنها گفت: میخواهم بر سر این اسب شرطبندی کنم، کدامیک از شما حاضر است، مسابقه دهد؟ یکی از آنها گفت: من فردا با تو مسابقه میدهم. صاحب اسب گفت: باید جایزهای در کار باشد. او نیز پذیرفت. ولی روز بعد هنگام مسابقه، أبلیق عقب افتاد و مسابقه را باخت. در این هنگام صاحبش گفت: هر اسبسواری تا زمانی که تنهاست، خوشحال است. این ضربالمثل را به صورت«کُلُّ مجرٍ بِخلاٍ سابق» هر اسبسواری وقتی تنهاست، پیشتاز است نیز بازگو کردند. (عسگری، ج۲، ص ۱۳۳)
معادل: هیچکس نمیگوید دوغ من ترش است
زنگی از چه سیاه فام بود/ پیش مادر مهی تمام بود. (امیرخسرو دهلوی) (دهخدا، ج۳، ص۱۲۰۶)
خصیم تنها گر بو آرد صد نفیر هان و هان بی خصم قول او مگیر (مثنوی، ج۳، ص ۳۶۶)
هر که تنها به قاضی رود راضی برمیگردد. (امثالالحکم دهخدا، ج۴ ص ۱۹۵۳)
هر آنکس کو رود تنها به قاضی/ ز قاضی خرم آید گشته راضی (عطار نیشابوری) (دهخدا، ج۴، ص ۱۹۵۴)
[۳۰۰۸] کلُّ فَضْلٍ مِنْ أبِی کَعْبٍ دَرَکٌ:هر عطایی از ابی کعب رسیدن به مقصود است
کاربرد: دربارهی مردی گفته میشود که از شخص فرومایه که نم پس نمیدهد چیزی را درخواست میکند. پس شخص فرومایه مقدار اندکی به او فضل بخشش میکند به همین سبب آن مرد شاکی میشود و این ضربالمثل به او گفته میشود. یعنی او پست و فرومایه و آدم چشم تنگ است و اندک او هم زیاد است
معادل: از خرس یک مو هم غنیمت است (امثالالحکم دهخدا، ج۱، ص ۱۲۵)
از بد قمار هر چه ستانی شتل[۱] بود. (دهخدا، ج۱، ص ۱۰۴)
از قلندر هویی، از خرس مویی (دهخدا، ج۱ ص۱۰۴)
[۳۰۰۹] کُلُّ کّلْبِ بِبَابِهِ نَبَّاحٌ: هر سگی کنار خانهی خود پارسکننده است (یا) هر خروسی کنار زباله دانش (لانهاش) بسیار آوازخوان است
کاربرد: دربارهی کسی به کار میرود که در شهر و دیار خود دارای قدرت و مورد احترام است ولی وقتی از دیار خود دور میشود به او چندان توجهی نمیشود
معادل: سگ در خانهی صاحبش شیر است. (دهخدا، ج۲، ص ۹۸۴)
به شهر خویش هر کس شهریار است. (دهخدا، ج۲، ص ۹۸۴)
سگ ماده به لانه شیر نر است «همان»
که سگ را به خانه دلیری بود چو بیگانه شد بانگ او کم شود
[۳۰۱۰] کُلُّ الصَّیْدِ فی جَوْفِ الفَرَا: همه شکار در شکم گورخر جمع است
ابن سکیت گوید: «فرا» گورخر را گویند و جمع آن «فراء» میشود
کاربرد: این ضربالمثل دربارهی کسی گفته می شود که بر همتایانش برتری داده شده است
ریشه مثل: سه تن برای شکار بیرون رفتند یکی از آنها خرگوشی را شکار کرد و دیگری یک آهو و نفر سوم گورخری را شکار کرد. آن دو تن که خرگوش و آهو شکار کرده بودند، از کار خود خوشحال بوده و خود را از نفر سوم برتر میشمردند؛ نفر سوم گفت: کُلُّ الصَّیْدِ فی جَوْفِ الفَرَا: همهی شکار (شما) در شکم گورخر جمع است. یعنی این شکاری که من بر آن دست یافتم، فراگیرتر از شکار شما است. زیرا میان حیواناتی که انسان شکار میکند بزرگتر از گورخر وجود ندارد
پیامبر (ص) با این ضربالمثل صمیمیتی با ابوسفیان ایجاد کرد، هنگامی که ابوسفیان اجازهی ورود خواست مدتی او را معطل کردند، سپس به او اجازه دادند هنگامی که وارد شد گفت: چیزی نمامده بود که اول، سنگهای کنارههای وادی را اجازه دهی، سپس مرا! پیامبر (ص) گفت: تو مصداق آن ضربالمثل هستی که میگوید:«کُلُّ الصَّیْدِ فی جَوْفِ الفَرَا» قصد پیامبر (ص) این بود که او را نسبت به اسلام علاقمند کند. ولی ابوالعباس میگوید: منظور پیامبر (ص) این بود که معطل کردن ابوسفیان باعث میشود تا دیگران که معطل میمانند ناخشنود نشوند
معادل: و هر چه شما راست جمله زیر هزار است. (امثالالحکم دهخدا، ج۴، ص ۱۹۲۳)
چون که صد آمد نود هم پیش ماست (مثنوی، ج۱ ص ۶۹)/ نام احمد نام جمله انبیاست. (دهخدا، ج ۲، ص ۶۶۶)
[۳۰۱۱] کُلُّ نُجارِ إبلٍ نُجِاَرُهَا: این شترها از هر نژادی هستند
کاربرد: دربارهی کسی گفته میشود که اخلاق ثابتی ندارد
این ضربالمثل دربارهی انسانی گفته میشود که مجبور است به آنچه دسترسی دارد، قانع باشد
ریشه مثل: «النُّجِاَرُ» و «النَجر» یعنی اصل و نژاد. این جملهی مردی است که به مردم شبیخون میزد و شترانشان را میربود و آنها را به بازار میبرد تا بفروشد. وقتی مشتری میپرسید این شترها از چه منطقهای هستند میگفت
تَسْأَلُنی البَاعَهُ أَیْنَ دَارُهَا * لا تَسْأَلُونِی وَسَلُوا مَا نارُهَا: خریداران میپرسند که شتران از چه قبیلهای هستند، (من میگویم) این را نپرسید بلکه بپرسید نشان و نژادشان چیست؟
کلمهی «الباعه» در این جا به معنای خریدار است. کلمهی «بیع» از اضداد میباشد (به معنای خریدن و فروختن)
کُلُّ نُجِارِ إبِلٍ نُجَارُهَا: این شترها از هر نژادی هستند
معادل: در بیابان لنگه کفش کهنه نعمت خداست. (دهخدا، ج ۲، ص ۷۸۰) / مادر که نیست باید با زن بابا ساخت. (دهخدا، ج۳، ۱۳۸۲)
[۳۰۱۲] کُلَّ الحِذاءِ یَحْتَذِی الحَافِی الوَقِعُ : کسی که کف پایش سابیده شده، هر کفشی را میپوشد
یا آدمی که پا برهنه و با پاهای مجروح در سنگلاخ راه میرود هر کفش را میپوشد
کاربرد: این ضربالمثل دربارهی انسانی گفته میشود که مجبور است به آنچه دسترسی دارد، قانع باشد
ریشه مثل: «وَقَع الرجلُ یوقَعُ وَقَعاً»: کف پایش در اثر راه رفتن روی سنگ نازک شد. راجز گوید
یَا لَیْتَ لِی نَعْلَیْنِ مِنْ جِلْدِ الضَّبُعْ * وَ شُرُکاً مِنْ ثَفْرِهَا لاَ تَنْقَطِع: کاش [اقلاً] نعلینی از پوست کفتار داشتم و بندهای این نعلین از زاهدان بود، تا پاره نشود
کُلَّ الحِذَاءِ یَحْتَذِی الحَافِی الوَقِع: کسی که کفش پایش سابیده شده هر کفشی را میپوشد
معادل: در بیابان لنگه کفش کهنه نعمت خداست (دهخدا، ج۲، ص۷۸۰) مادر که نیست باید با زن بابا ساخت. (دهخدا، ج۳، ۱۳۸۲)
[۳۰۱۳] کُلّى طَعَامَ سَرِقٍَو نَامَى: غذای دزدی را بخور و [راحت] بخواب
«السَرِق» و «السَرِقَه» اسن مصدر و «السَرِقَ» مصدر است. « سَرِقَ منه مالاً» و «سَرَقَهُ مالاً»: مال او را دزدید
کاربرد: این ضربالمثل دربارهی حریصی گفته میشود که در اثر حرص و طمع عمل زشتی را انجام میدهد. همچنین دربارهی شخص مظنون و متهم گفته میشود
ریشه مثل: کنیزی که دزد و حریص بود، برای اربابش گوسفندی را ذبح کرد و خود آن قدر خورد که سیر شد. در ضمن دنبهای را که اربابش در سر نیزهاش کرده بود، نیز دزدید و زیر آتش کرد تا پخته شود. وقتی صدای پخته شدن دنبه در آتش بلند شد، اربابش گفت: این صدای چیست؟ کنیز گفت: غذای دزدی را بخور و (راحت) بخواب
معادل: از هول حلیم افتاد تو دیگ. (دهخدا، ج۱، ص ۱۶۵)
[۳۰۱۴] کُلُّ شَیء أخْطَأَ الأنْفَ جَلَلٌ: هر چیزی غیر از بریدن بینی باشد (تحملش) آسان است
کاربرد:این مثل دربارهی آسانگیری در کارها گفته میشود
ریشه مثل: مردی، مرد دیگری را بر زمین زد و خواست بینیاش را ببرد ولی نتوانست. این ماجرا را برای شخصی تعریف کردند و او گفت: هر چیزی غیر از بریدن بینی باشد، تحملش آسان است
[۳۰۱۵] کُلُّ جُدَّهٍ سَتُبْلِیها عُدَّهٌ: روزگار هر تازهای را کهنه میکند
کاربرد: در مورد فانی بودن دنیا و روزگار است
راجز سروده است: لَا یُلْبِثُ المَرْءَ اخْتِلَافُ الأحْوَالْ * مِنْ عَهْدِ شَوَالٍ وَ بَعْدَ شَوَالْ
گذشت سالها از شوال تا شوال سال بعد انسان را به یک حالت نمیگذارد
[۳۰۱۶] کُلُّکم لیَحْتَلِبُ صَعُوْدَاً: همگی صعود را خواهید دوشید
ریشه مثل: «الناقهالصعود»: شتری که بچهاش را سقط کرده است و به بچهی قبلی خود محبت میکند. شاعر گوید
لَهَا لَبَنُ الخَلِیه و الصَّعُودِ: برای او شیر شترانی است که کرهی خود را از دست دادهاند
ریشهی مثل این بوده است که بچهای شتر صعود داشت و با بچههای دیگر که شتر صعود نداشتند بازی میکرد و با تکبر این جمله را به آنها میگفت
[۳۰۱۷] کَبُرَ عَمروٌ عن الطّوْقِ: عمرو بزرگتر از آن است که طوق به گردن کند
ریشه مثل: مفضل میگوید: این سخن از جذیمهی أبرش است. عمرو خواهرزادهی او و پسر عدیبننصر بود. جذیمه، حاکم حیره بود و شماری برده از فرزندان پادشاهان داشت که به او خدمت میکردند. از جملهی بردگان عدیبننصر بود که بهرهای از زیبایی نیز برده بود. به همین سبب رقاشِ، خواهر جذیمه، عاشق او شد
زمانی به او گفت: وقتی به پادشاه شراب نوشاندی و مست شد، مرا از او خواستگاری کن. شبی عدی به جذیمه شراب نوشاند و با مهربانی به او خدمت کرد. برای همین شراب زود در وی اثر کرد. پادشاه گفت: هر چه دوست داری از من بخواه. عمرو گفت: از تو میخواهم که خواهرت رقاشِ را به عقد من درآوری. جذیمه گفت: او هم نسبت به تو بی میل نیست؛ او را به عقد تو در آوردم. رقاشِ میدانست اگر برادرش از مستی بیرون بیاید این موضوع را انکار میکند. پس به عدی گفت: امشب با من درآمیز. عدی چنین کرد. صبح روز بعد، عدی لباس نو پوشید و خود را معطر کرد. وقتی جذیمه او را دید گفت: عدی! چه شده است؟ پاسخ داد: دیشب خواهرت رقاشِ را به عقد من درآوردی. جذیمه گفت: چنین کاری نکردم. پس دستش را بر روی خاک زده و آن را به سر و صورت خود میزد. سپس به سوی رقاشِ آمد و گفت
حدِّثینی و أنتِ غَیْرُ کَذُوبٍ * أبِحُرِّ زینَیْتِ أم بِهَجِینِ
با من سخن بگو، تو دروغ نبودی. آیا با مرد آزادی هبستر شدی یا با مردی لئیم و پست؟
أمْ بِعَبْدٍ و أنت أهلٌ لِعَبْدِ * أم بِدُونٍ وَ أنتِ أهلٌ لِدُونِ
آیا با بردهای همبستر شدی؟ حال آنکه تو بالاتر از برده هستی. آیا با مردی لئیم و پست همبستر شدی؟ حال آنکه بالاتر از او هستی
رقاش گفت: چنین نیست بلکه تو مرا به ازدواج مردی بزرگوار از فرزند پادشاهان در آوردی. جذیمه سرش را از ناراحتی پایین انداخت. عدی با دیدن این اوضاع، ترسید و به سوی قوم خود فرار کرد و همان جا مرد. رقاشِ از او حامله شد و فرزندی به دنیا آورد. جذیمه نامش را عمرو گذاشت و او را به فرزندی گرفت. او عمرو را بسیار دوست میداشت زیرا صاحب فرزند نمیشد. وقتی عمرو به سن هشت سالگی رسید، همراه شماری از خدمتکاران حاکم بیرون میرفت تا برای حاکم قارچ بچینند. خدمتکاران گزیدهترین قارچها را خود میخوردند و بقیه را برای پادشاه میبردند. ولی عمرو آنچه را میچید، نمیخورد بلکه همه را برای جذیمه برده و پیش روی او میگذاشت و میگفت
هَذا جَنای و خِیارُهُ فِیهِ * إذْ کَلٌ جَانٍ یَدُهُ إلی فیه
این محصول را خود چیدهام و گزیدهترین قارچ هم در میانش است، در حالی که هر چینندهای دستش به سمت دهانش میرود
این بیت ضربالمثل شد. روزی عمرو با لبا س گرانبها و زیورآلات بیرون رفت و گم شد. گویا پرندهای او را ربود. هر چه گشتند او را نیافتند. سپس مالک و عقیل، پسران «فارج» از قبیلهی بنی قین او را پیدا کردند. آنها با هدایا و پیشکشیها به سوی حاکم میرفتند که در یکی از وادیهای سماوه عمروبن عدی به سویشان آمد، در حالی که موها و ناخنهایش بلند شده بود. به او گفتند کیستی؟ گفت: پسر تنوخیه. آنها به کنیزی که همراهشان بود گفتند: به ما غذا بده! کنیز به آنها غذا داد. سپس عمرو به کنیز اشاره کرد و گفت به من نیز غذا بده! کنیز به او هم غذا داد. سپس به مالک و عقیل آب داد. عمرو گفت: به من نیز آب بده! کنیز گفت: «لاتَطعم العبدَ الکراع فیطمعَ فی الذراع»: به برده، پاچه تعارف نکن؛ زیرا به ساعد وران طمع میکند و این جملهی کنیز ضربالمثل شد. سپس عمرو را به سوی جذیمه بردندو جذیمه او را بغل کرد و بوسید. پس به آن دو تن گفت: چیزی از من بخواهید. آنها گفتند: میخواهیم ندیم پادشاه باشیم و تا زمان مرگ ندیم او بودند. جذیمه عمرو را به نزد مادرش فرستاد. مادر عمرو او را به حمام برد و لباس نو بر او پوشاند و طوق طلایی عمرو را، بر گردنش کرد. وقتی جذیمه آن را دید، گفت: «کُبرَ عمو عن الطوق»: عمرو بزرگتر از آن است که طوق بر گردن کند و این جمله ضربالمثل شد
متممبننُویره در رثای برادرش مالکبننویره گوید
و کُنَّا کَنَدْمانَی جَذِیمه حقْبَهً ; مِنَ الدَّهرِ حتَّی قِیل لَنْ نَتَصَدَّعا: همانند ندیمان جدیمه بودهایم؛ تا حدی که گفته میشد میان ما جدایی نخواهد افتاد
و عِشْنَا بِخَیْرٍ فی الحَیَاهِ وَ قَبْلَنَا * أصَابَ المنایَا رَهْطَ کِسْرَی وَتُبَّعا
زندگی را به خیر و خوبی گذراندیم؛ در حالی که پیش از ما نزدیکان کسری و تُبَّع گرفتار مرگ شدند
فَلَّمَا تَفَرَّقْنَا کَأنِّی وَ مَالِک * لِطُولِ اجْتِمَاعٍ لَمْ نَبَتْ لَیْلَهً معاً
هنگامی که از هم جدا شدیم گویا من و مالک با وجود در کنار هم بودن حتی یک شب هم با یکدیگر نبودهایم
من (میدانی) گویم: حرف «ل» در «لطول اجتماع» میتواند متعلق به «تفرقَّنا» باشد، یعنی «تفرَّقنا لإجتماعنا» که در این صورت اشاره به این دارد که به دنبال هر رفاقتی، جدایی است. نیز جایز است «ل» را به معنای «علی» بدانیم (یعنی با وجود در کنار هم بودن)
«أبوأخراشهذلی» دربارهی آن دو میگوید
أَلَمْ تَعْلَمِی أنْ قدْ تَفَرَّقَ قَبْلَنا خَلیلا صَفاءٍ مالکٌ و عقیلُ
آیا نمیدانی که پیش از ما نیز دو دوستی صمیمی یعنی مالک و عقیل از یکدیگر جدا گشتند
ابن کلبی گوید: این دو تن (مالک و عقیل) به خاطر کنار هم بودن، ضربالمثل شدهاند و گفته میشود «ما کَندْمانَی جذیمه».: آنها همچون ندیمان جذیمه هستند. گفتهاند این دو تن به مدت چهل سال ندیم پادشاه بودهاند
[۳۰۱۸] کالفَخِارَه بِحِدْج رَبَّتْها: مانند فخر کننده به هودج ارباب خود
کاربرد: این ضربالمثل دربارهی کسی گفته میشود که به آنچه مربوط به وی نیست، افتخار میکند
همچنین از أبوعبیده نقل شده است: روزی در یک مسابقهی اسبدوانی یک اسب جلو افتاد. مردی از میان تماشاچیان از خوشحالی شروع به بالا پریدن و فریاد زدن کرد. به او گفتند: آیا این اسب از آن توست؟ گفت: نه، ولی افسارش مال من است
ریشه مثل: خلیل گوید: «الحِدج» مرکبی است که کجاوه یا پالان نداشته و زنان عرب سوارش میشدند
معادل: گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل. (سعدی)
چو شیر به خورشید شکن باش/ فرزند خصال خویشتن باش. (دهخدا، ج۱، ص ۴۶)
[۳۰۱۹] کَیْفَ بِغُلاَمٍ أعْیَانِی أبُوه: جایی که پدر اصلاح نشود، پسر چگونه اصلاح شود؟
یعنی تو اصلاح نشدی، حال چگونه پسرت که پایینتر از تو به حساب میآید، اصلاح شود؟
نظیر: کن عصامیا ولاتکن عظامیا- ان الفتی من یقول ها انا ذا- لیس الفتی من یقول کان ابی. (حضرت علی(ع))
معادل: از باباش چه خیری دیدم که از خودش ببینم (شکرزاده، ص ۷۹) / اصلش چیست که فرعش باشد. (همان، ص ۱۲۳)
[۳۰۲۰] أکْذِبِ النَّفْسَ إذا حَدَّثَتْهَا: به نفس خود دروغ بگو
ریشه مثل: منظور این است که به نفس خود بگو که پیروز میشوی؛ زیرا در غیر این صورت مانع پیروزیات میشود. (به سخن دیگر به خود تلقین کن که پیروز میشوی). از «بشّار مُرعّب» پرسیدند: بهترین بیتی که عرب سروده است کدام است؟ گفت: انتخاب بهترین بیت از میان همهی اشعار سخت است ولی «لبید» نیک سروده، آنجا که گفته است
أکْذِبِ النَّفْسَ إذا حَدَّثْتَهَا * إنَّ صِدْقَ النَّفْسِ یُزْرِی بِالأَمَلِ
وقتی با نفست سخن میگویی به آن دروغ بگو؛ زیرا اگر به آن راست بگویی مانع رسیدن به هدف میشود
[۳۰۲۱] کَدَمْتَ غَیْرَ مَکْدَمٍ: محل اشتباهی را گاز گرفتی
«الکدم» گاز گرفتن. «مکدم» محل گاز گرفتن
کاربرد: این ضربالمثل دربارهی کسی گفته میشود که در محل اشتباه به دنبال خواستهی خود باشد
دزد نادان به کاهدان میزند.(دهخدا، ج۲، ص ۸۰۴)
[۳۰۲۲] کَطَالِبِ القَرْنِ جُدِعَتْ أذُنُهُ: مانند آن جویندهی شاخ که گوشش بریده شد
عرب میگوید: شتر مرغ به دنبال شاخ رفت، گوشش هم بریده شد. برای همین به شتر مرغ «مصلَّمالأذنین» ( گوش بریده) میگویند.شاعر در این رابطه گفته است
روایت
زاغی از آنجا که فراغی گزید
دید یکی عرصه به دامانِ کوه
نادره کبکی به جمالِ تمام
فاخته گون جامه به بَر کرده تنگ
تیهو و دُرّاج بدو عشق باز
بر سر هر سنگ زده قهقهه
تیزرو و تیزدو و تیزگام
هم حرکاتش متناسب به هم
زاغ چو دید آن ره و رفتار را
باز کشید از روش خویش پای
بر قدم او قدمی میکشید
در پیاش اَلْقِصّه در آن مَرغزار
عاقبت از خامی خود سوخته کرد فرامُش ره و رفتارِ خویش
رخت خود از راغ به باغی کشید
عرضه ده مخزن پنهان کوه
شاهد آن روضهی فیروزه فام
دوخته، بر سدره سِجاف[۲] دو رنگ
بر همه از گردن و سر، سرفراز
بی سپرش هم ره و هم بیرهه
خوش روش و خوش پرش و خوش خرام
هم خُطَواتَش[۳] متقارب به هم
و آن روش و جنبش هموار را
در پی او کرد به تقلید جای
وز قلم او رقمی میکشید
رفت بر این قاعده روزی سه چار
رَهرُویِ کبک نیاموخته
مانَد غرامت زده از کارِ خویش
(هفت اورنگ جامی، تحفهالاحرار، ص ۴۳۱)
روایت دوم: زاغی کبکی را دید که میرفت. خرامیدن او در چشم او خوش آمد و از تناسب حرکات و چستی اطراف او آرزو برد، چه طباع را به ابواب محاسن التفاتی تمام باشد و هر آینه آن را جویان باشند، در جمله درخواست که آن را بیاموزد، یک چندی کوشید و بر اثر کبک پویید، آن را نیاموخت و رفتار خویش فراموش کرد چنان که به هیچ روی رجوع بدان ممکن نگشت. (کلیله دمنه، ص ۳۴۳)
مِثْلُ النَّعَامَهِ کَانَت وَ هی سَائِمَهٌ * أذْنَاءَ حَتَّی زَهَاهَا الحَبْن و الجبن
مانند شترمرغ ثکه داشت میچرید و او صاحب گوشهای پهن بود ولی به خاطر ورم شکم و ترسش، احساس حقارت میکرد
جَاءَت لِتَشْرَی قَرْناً أوْ تُعوِّضَهُ* وَ الدَّهْرُ فِیْهِ رَبَاحُ البَیْعُ وَ الغَبَنُ
رفت تا شاخی بخرد یا با چیز دیگری معاوضه کند، حال آنکه روزگار هم سود و هم زیان دارد
فَقِیلَ أُذْنَاکِ ظلم ثُمَّتَ اصْطُلِمَتْ * إلی الصِّمَاخِ فَلاقَرْنٌ وَ لاأُذْنُ
به او گفت شد گوشهایت در جای مناسب قرار ندارد. پس گوشهایش را از بیخ بریدند و نه گوشی برایش ماند و نه شاخی بدست آورد
در همین رابطه گفته شده است: «طالبُ القرنَ الحمارُ»: الاغ به جستجوی شاخ رفت. شاعر میگوید
کَمِثْلِ حِمارٍ کان لِلْقَرْنِ طَالِباً * فآبَ بِلا أذنٍ وَ لیس لَهُ قَرْنُ
مانند الاغی که به دنبال شاخ بود ولی بدون گوش برگشت و شاخی هم به همراه نداشت
کاربرد: این ضربالمثل در مورد آرزویی است که باعث میشود جویندهاش چیز دیگری را نیز از دست بدهد
معادل: کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد راه رفتن خودش هم یادش رفت. (دهخدا، ج۳، ص ۱۲۲۳) ص ۷۰۹ داستان
[۳۰۲۳] کَفَّا مُطَلَّقَهٍ تَفَتُّ الیَرْمَعَ: دستی که رها شده و سنگریزهها را خرد میکند
«یرمع» سنگهای سفید و سست را گویند و چه بسا فرفرههای کودکان از آن ساخته شود
کاربرد: دربارهی مردی گفته میشود که پس از گرفتاری، جار و جنجال و سر و صدا میکند، ولی فایدهای برایش ندارد
معادل: از دست و پا زدنها کاری نمیگشاید. (شکورزاده، ص ۷۹۶)
[۳۰۲۴] کَیْفَ تَوَقَّى ظَهْرَ ما أنتَ رَاکِبُهُ : چگونه نجات مییابی از مرکبی که سوارش هستی؟
«توقّی»: تَتَوقَّی
کاربرد: وقتی کسی قصد فرار از حادثهای را دارد که گریزی از آن نیست، این ضربالمثل دربارهاش گفته میشود. کلمهی «ما» کنایه از روزگار است. یعنی چگونه از سرکشی روزگار پرهیز مینمایی در حالی که تو را از آغاز زندگی به سمت مرگ بر پشت خود سوار کرده است؟ (زمخشری، ج۲، ص ۲۳۶)
معادل: آدمیزاد تخم مرگ است. (دهخدا، ج۱، ص ۲۸)
[۳۰۲۵] کُمُعَلِّمَهٍ أُمَّهَا البِضَاعً : مانند کسی که به مادرش آمیزش یاد میدهد
کاربرد: کسی که به داناتر از خود علمی بیاموزد
معادل: حکیم را به وصیت کردن حاجت نیست (دهخدا، ج۲، ص ۷۰)
آزموده را آزمون پشیمانی آرد. (دهخدا، ج۱، ص ۳۱)
[۳۰۲۶] کانَ جَوَادَاً فَخُصِیَ: اسبی تیز تک بود ولی اخته شد
کاربرد: در مورد مردی قوی که ناتوان شده است. نیز گفتهاند: ;;;;;;;;;;;;;;نیرومند بود، ولی زمانه او را اخته کرد
نظیر: من جَرَّب المجرّب حلَّت به النّوامه
[۳۰۲۷] کالأشْقَرِ إنْ تَقَدَّمَ نُحِرَ، وإنْ تَأَخَّر عُقِرَ : مانند اسب بور که اگر پیش رود کشته و اگر عقب برگردد پی میشود
کاربرد: این ضربالمثل دربارهی چیزی گفته میشود که از دو جهت ناپسند است
ریشه مثل: عرب اسب بور را شوم میداند. گویند: «لقیط بن زراره» در جنگ «جبله» بر اسبی بور سوار بود و میگفت: ای اسب بور! اگر جلو بروی کشته میشوی و اگر عقب افتی نیز پی میشوی. عرب بر این باور است که اسبهای بور، تیزرو هستند و اسبهای کَهَر (سرخ مایل به تیره) مقاوم هستند. لقیط به اسبش میگوید: ای اسب بور، اگر طبق عادت خود بدوی و به سوی دشمن پیش روی تو را میکشند و اگر شکست خورده پا به فرار بگذاری، از پشت سر میآیند و تو را پی میکنند. پس ثابت قدم باش و وقار و سنگینیات را حفظ کن و ننگ و عار را از من و خودت دور ساز. «حمید ارقط»[۴] نزد حجاج بود. در این موقع دو دزد را از جهرم آوردند که همراه ابن اشعث بودند. وقتی دزدها پیش روی حجاج قرار گرفتند، به «حمید ارقط» گفت: آیا دربارهی این دو تن شعری گفتهای؟ حمید گفت: بله، در حالی که شعری نگفته بود و قصیدهی زیر را فیالبداهه گفت
لَمَّا رَأی العَبدَانِ لِصّاً جًهْرَمَا * صَوَاعِقَ الحَجَّاجِ یُمْطِرْنَ الدَّمَا
وَ بْلاً أحَایینَ وَ سَحّاً دِیمًا * فأصْبحا وَ الحَرْبُ تُغْشَی قُحَمَا
وقتی دزدهای جهرمی صاعقههای حجاج را دیدند که خونها را همانند باران شدید و سیلآسا میریخت و بلاهای جنگ همه را فراگرفت
بِمَوقِفِ الأشْقَرِ إن تَقَدَّمَا * بَاشَرَ مَنْحُوضَ السُنَانِ لهزمَا
و السَّسفُ مِنْ وَرَائِهِ إن أحْجَمَا: آن دو مانند اسب بوری شدند که اگر جلو رود با نیزههای سر تیز روبرو خواهد شد و اگر پشت کند و فرار کند با شمشیر کشته میشود
من (میدانی) گویم اصل داستان مثل همان است که در ماجرای لقیطبیزراره ذکر شد. سپس دهان به دهان گشته و در آن دخل و تصرف شده، آن چنانکه حمید أرقط چنین کرده است
معادل: نه دست ستیز و نه پای گریز. (دهخدا، ج۴، ص ۱۸۴۹)
[۳۰۲۸] أکْرَمْتَ فَارْتَبِطْ: به شخص بزرگواری برخورد کردی، پس او را از دست مده
این ضربالمثل به صورت «إستکرمت» نیز بازگو شده است. «أکرمتُه» یعنی او را بزرگوار یافتم
کاربرد: وقتی کسی به مرادش رسیده است با این ضربالمثل به او میگویند که آن را از دست مده
[۳۰۲۹] کانَتْ عَلَیْهُمْ کَرَاغِیهِ البَکْرِ: برای آنان همچون ضجهی شتر (ثمود) بود
کاربرد: این ضربالمثل هنگام فال بد زدن به امری گفته میشود.
«جعدی» گوید
رَأیتُ البَکْرَ بَکرَ بَنِی ثَمُودٍ * و أنتَ أرَاکَ بَکْرَ الأشْعَرِینا
همانگونه که قوم ثمود شتر جوانی داشتند که برایشان نحس بود تو نیز شتر قبیلهی أشعرین هستی
ریشهی مثل: همچنین میگویند «کراغیه السَقْبِ» و در هر صورت منظور، ضجهی شتر ثمود است، هنگامی که «قَداربن سالف» آن را پی کرد. کلمهی «راغیه» به معنای ضجهی شتر است
[۳۰۳۰] أکْرَمُ نَجْرِ النَّاجِیَاتِ نَجْرُهُ: نژادش از بهترین نژاد شترهای تیزرو است
کاربرد: در مورد انسان بزرگواری که دارای اصل و تباری نجیب باشد
«الناجیات»: شترهای تیزرو
[۳۰۳۱] کَالْمُهَدِّرِ فی العُنَّهِ: مانند شتر نری که در آغل چوبی خود صدا میکند
کاربرد: در مورد کسی است که سخن و عملش تأثیرگذار نیست
«المُهدَّر»: شتری که ضجه میزند. «العُنَّه»: آغل چوبی برای نگهداری شتر است
ریشه مثل: گاهی شتر نر را به منظور ممانعت از جفتگیری در آن نگهداری میکنند. به این شتر «الفحل المُعَنّی» گویند. اصل «مُعنّی»، «مُعنَّن» و از کلمهی «عنَّه» گرفته شده است و یکی از نونهای آن به «ی» تبدیل شده است. همان گونه که گفته میشود «تَظَنی» (از تظنَّنَ) و «تَلَعَّی» (از تلعَّنَ)
«ولیدبنعقبه» به معاویه میگوید
قطَعْتَ الدَّهْرَ کَالسَّدِمِ المُعَنِّی * تُهَدِّرُ فی دِمشقَ فَمَا تَرَیْمُ
روزگار را همچون شتر نانجیبی که در آغل زندانی است، پشت سر گذاشتی و در دمشق ضجه میزنی و از آن جدا نمیشوی
«السَّدِم»: شتر نر غیر نجیب که صاحبش دوست ندارد با شتران ماده جفتگیری کند بنابراین به منظور جلوگیری از جفتگیری، آن را در بند میکند و در این موقع است که عصبانی شده و صدا میکند
[۱] شتل: مبلغی اندک از بردههای قمار است که برندگان به حاضرین مجلس اعطا کند
[۲] پارچهی باریکی که در حاشیهی لباس دوزند
[۳] گامها، قدمها
[۴] حمید الأرقط: شاعری مسلمان که به بخشش موصوف بود. (معجمالأدبا، ج۱۱، ص۱۳)
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.