مقاله پدیده مرگ
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله پدیده مرگ دارای ۳۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله پدیده مرگ کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله پدیده مرگ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله پدیده مرگ :
پدیده مرگ
یکی از اندیشههایی که همواره بشر را رنج داده است اندیشه مرگ و پایان یافتن زندگی است . آدمی از خود میپرسد چرا به دنیا آمدهایم و چرا میمیریم ؟ منظور از این ساختن و خراب کردن چیست ؟ آیا این کار لغو و بیهوده نیست ؟
استدلالهاى قرآن بر امکان معاد
گرچه از آن نظر که ایمان و اعتقاد ما به قیامت از ایمان به قرآنو گفتار پیامبران سرچشمه مىگیرد لزومى ندارد که درباره قیامت به ذکر برهان و استدلال بپردازیم و یا شواهد و قرائنعلمى بیاوریم، ولى نظر به اینکه خود قرآن کریم – لااقل براى نزدیک کردن مطلب به اذهان – به ذکر یک سلسلهاستدلالها پرداخته است و خواسته است افکار ما از راه استدلال و به طور مستقیم هم باجریان قیامت آشنا شود، ما به طور اختصار آن استدلالها را ذکر مىکنیم.
استدلالهاى قرآن یک سلسله جوابهاست به منکرانقیامت.این جوابها برخى در مقام بیان این است که مانعى در راه قیامت نیست و در حقیقت پاسخى است به کسانى که قیامت را امر ناشدنى فرض مىکردند، برخى آیات دیگر یک درجه جلوتر رفته و مىگوید در همین جهان چیزهایى شبیه به قیامتوجود داشته و دارد و با دیدن چنین چیزها جاى انکار و استبعاد نیست، برخى آیات از این هم یک درجه جلوتر رفته و وجودقیامت را یک امر ضرورى و لازم و نتیجه قطعى خلقتحکیمانه جهان دانسته است.بنابر این مجموع آیاتى که در آنها درباره قیامت استدلال شده استسه گروه است و به ترتیب ذکر مىکنیم.
۱در سوره یس آیه ۷۸ مىگوید: و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظامو هى رمیم قل یحییها الذى انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم.
براى ما مثلى آورد و خلقت خود را فراموش کرد، گفت این استخوانهاى پوسیده را کى زنده مىکند؟ بگو همان کس که اولین بار آن را ابداع کرد و او به هر مخلوقى آگاه است.
این آیه پاسخ به مردى از کافران است که استخوانپوسیدهاى را در دست گرفته، آمد و آن استخوان را با دستخود نرم کرد و به صورت پودر در آورد و سپس آن را در هوامتفرق ساخت، آنگاه گفت چه کسى مىتواند این ذرات پراکنده را زنده کند؟ قرآن جواب مىدهد همان کس که اولین بار او را آفرید.
انسان گاهى با مقیاس قدرت و توانایى خود، امور را به شدنى وناشدنى تقسیم مىکند، وقتى چیزى را ماوراء قدرت و تصور خود دید گمان مىبرد آن چیز در ذات خود ناشدنىاست.قرآن مىگوید با قیاس به توانایى بشر البته این امر ناشدنى است، ولى با مقایسه با قدرتى که اولین بار حیاترا در جسم مرده آفرید چطور؟با قیاس به آن قدرت امرى است ممکن و قابل انجام.
آیات زیادى در قرآن کریم آمده که در همه آنها با تکیه به قدرت الهىدرباره قیامت بحث مىکند.مفاد همه این آیات این است که مشیتخداى عادل حکیم چنین اقتضا داردکه قیامت وجود داشته باشد و هیچ مانعى در راه این مشیت نیست.همان طور که اولین بار معجزه حیات و خلقت از این مشیتسرزد و جهان را و انسان را و حیات را آفرید، بار دیگر در قیامت انسان را زنده مىکند.
۲گروه دوم آیاتى است که بهذکر نمونه مىپردازد.این گروه به نوبه خود به دو دسته تقسیم مىشود: الف.آیاتى که جریان خاصى را در گذشته شرحمىدهد که مردهاى از نو زنده شده است، مانند آیاتى که در داستان حضرت ابراهیم آمده است که به خداوند گفت:
پروردگارا!به من چگونگى زنده کردن مردگان را بنمایان.درپاسخ او گفته شد: مگر به آن ایمان ندارى؟ او گفت: چرا، این تقاضا براى این است که قلبم مطمئن گردد.به او گفتهشد: چهار مرغ را بگیر و سرهاى آنها را ببر و بدنهاى اینها را تکه تکه بکن و هر قسمتى را بر کوهى قرار بده و سپس آنمرغها را بخوان، خواهى دید به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به سوى تو خواهند آمد.
ب.آیاتى که به یک امر خارق العاده و استثنائى مانندداستان ابراهیم استناد نکرده است، بلکه نظام موجود و مشهود را که همواره زمین و گیاهان در فصل پاییز و زمستانمىمیرند و سپس در بهار زنده مىگردند مورد استناد قرار مىدهد، مىگوید همان طور که مکرر در طول عمر خود مشاهدهمىکنید که زمین پس از طراوت و حیات و شادابى به سوى مردگى و افسردگى مىرود و بار دیگر با تغییر فصل شرایطعوض مىشود و زمین و درختان و گیاهان حیات خود را از سر مىگیرند، در نظام کل جهان، جهان رو به خاموشى و سردىو افسردگى خواهد رفت، خورشید و ستارگان همه متلاشى و پراکنده خواهند شد، تمام جهان یکسره مىمیرد، اما این مردن همیشگىنیست، بار دیگر همه موجودات جهان زندگى را در وضعى دیگر و با کیفیتى دیگر از سر مىگیرند.
توضیح آنکه ما انسانها اکنون در روى زمینىزندگى مىکنیم که در ظرف سیصد و شصت و پنج روز یک دوره موت و حیات را طى مىکند و چون عمر ما معمولا پنجاه و شصت واحیانا تا صد سال و یا بیشتر ادامه مىیابد، دهها بار این نظام موت و حیات را مشاهده مىکنیم و از این رو از اینکه زمینمىمیرد و حیات خویش را از سر مىگیرد تعجب نمىکنیم، اما اگر فرض کنیم که عمر ما انسانها برابر بود فقط با چند ماه -آنچنانکه بعضى حشرات چنیناند – و فرض کنیم که سواد و خواندن هم نمىدانستیم و از طریق نوشته به تاریخ زمینو گردشهاى سالانهاش آگاه نبودیم، در آن صورت چون خود ما شاهد و ناظر موت زمین و تجدید حیات آن نبودیم هرگز باور نمىکردیمکه زمین مرده بار دیگر زنده شود.مسلما براى یک پشه که در بهار پدید مىآید ودر پاییز و زمستان مىمیرد تصور تجدید حیات یک باغ غیر قابل تصور است.
آیا کرمى که در یک درخت و پشهاى که در یک باغ زندگى مىکندکه همه دنیاى او همان درخت و همان باغ است، مىتواند تصور کند که این درخت و یا این باغ جزء وتابع یک نظام عظیمتر است به نام مزرعه و سرنوشتش بسته به سرنوشت آن مزرعه
است و باز آن مزرعه به نوبه خود تابع یک نظام دیگراست به نام شهرستان و آن، جزء و تابع نظامى دیگر به نام استان و نظام استان تابع نظام کشور ونظام کشور تابع نظام کلى زمین و نظام زمین تابع نظام خورشیدى؟ ما چه مىدانیم، شاید همه منظومه خورشیدىما و همه ستارگان و کهکشانها و هر چه ما آن را به نام نظام طبیعت مىشناسیم تابع یک نظام کلىتر باشد و همه میلیونهاو میلیاردها سالى که از جریان طبیعتسراغ داریم به منزله قسمتى از یک فصل و یا به منزله یک روز از یک فصل از یکگردش کلىتر باشد و این فصل که فعلا فصل حیات و زندگى است تبدیل به فصلى دیگر خواهد شد که فصل خاموشى و افسردگىاست و باز آن نظام کلىتر که همه منظومه شمسى ما و ستارگان و کهکشانهاجزئى از آن استحیات و زندگى را به شکلى دیگر از سر خواهد گرفت.
در بهاران سرها پیدا شود هر چه خورده است این زمین رسوا شود بر دمد آن از دهان و از لبش تا پدید آید ضمیر و مذهبش رازها را مىکند حق آشکار چون بخواهد رست تخم بد مکار.
و هم او در دیوان شمس مىگوید: فرو شدن چو بدیدى بر آمدن بنگر غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست چرا به دانه انسانت این گمان باشد.
آیاتى که به نظام موجودو مشهود موت و حیات استناد کرده زیاد است، از آن جمله: و الله الذى ارسل الریاح فتثیر سحابا فسقناهالى بلد میت فاحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور (۱) .
خداست آنکه بادها را فرستاد، پس ابرى را پراکنده و دگرگون کرد،سپس آن ابر را به سوى سرزمین مردهاى را ندیم، و آنگاه زمین را که مرده بود زنده کردیم، زنده شدن در قیامت نیز چنین است.
و نیز در سوره حج آیات ۵ – ۷ مىفرماید: و ترى الارض هامده فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت وانبتت من کل زوج بهیج.ذلک بان الله هو الحق و انه یحیى الموتى و انه على کل شیءقدیر.و ان الساعه آتیه لا ریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور.
زمین را مىبینیم در حالى که افسرده و مرده و ساکناست، اما همینکه باران بر آن فرود آوردیم، به جنبش آید و بر آید و از هر نوع گیاه بهجت افزا برویاند.آن بدان جهتاست که منحصرا ذات خدا حق است و او مردهها را زنده مىکند و او بر همه چیز تواناست و قیامت آمدنىاست بدون شک، و خداوند آنان را که در قبرها خوابیدهاند بر مىانگیزاند.
آیات دیگر از این قبیل که قیامت را خارج از نظام موت و حیاتعالم هستى که نمونه کوچکش را در زمین مىبینیم، نمىداند فراوان است و ما به همین دو آیه قناعت مىکنیم.
تفاوتاین گروه آیات با گروه اول در این است که تنها به قادر بودن خداوندتکیه نمىکند، بلکه نمونه مشابه مىآورد که در جهان محسوس، قدرت خداوند به همین صورت تجلى کرده و عمل نموده است.
تناسخ و معاد
تناسخ از ریشه «نسخ» گرفته شده و از کلمات اهل لغت درباره این واژه، چنین بر مىآید که از آن، دو خصوصیت استفاده مىشود: ۱ ـ تحول و انتقال.۲ ـ تعاقب دو پدیده که یکى جانشین دیگرى گردد. (۱) در آنجا که حکمى در شریعت به وسیله حکم دیگر برطرف شود، لفظ «نسخ» به کار مىبرند، و هر دو ویژگى به روشنى در آن موجود است، ولى آنجا که این لفظ در مسائل کلامى مانند «تناسخ» به کار مىرود تنها به ویژگى اول اکتفا مىشود، ویژگى دوم مورد نظر قرار نمىگیرد.مثلا خواهیم گفت: «تناسخ» این است که روحى از بدنى به بدن دیگر منتقل شود، در این جا تحول و انتقال هست ولى حالت تعاقب، که یکى پشت سر دیگرى در آید، وجود ندارد.و در هر حال شایسته است ما به انواع تحولها و نقلها اشاره کنیم:
۱ ـ انتقال نفس انسانى از این جهان به سراى دیگر.
۲ ـ انتقال نفس در سایه حرکت جوهرى، از مرتبه قوه به مرتبه کمال، همان طور که جریان، در نفس نوزاد چنین است، زیرا نفس نوزاد از نظر کمالات کاملا به صورت قوه و زمینه است، ولى به تدریج به حد کمال مىرسد.۳ ـ انتقال نفس پس از مرگ به جسمى از اجسام مانند سلول نباتى و یا نطفه حیوان و یا جنین انسان، و به دیگر سخن: آنگاه که انسان مىمیرد، روح او به جاى انتقال به نشأه دیگر، باز به این جهان باز مىگردد، و در این بازگشت نفس براى خود بدنى لازم دارد، که با آن به زندگى مادى خود ادامه دهد، این بدن که ما از آن به
جسم تعبیر آوردیم گاهى نبات است، و گاهى حیوان است، و گاهى انسان، و در حقیقت روح انسان پس از آن همه تکامل، تنزل یابد و به نبات یا حیوان و یا جنین انسانى تعلق گیرد، و بار دیگر زندگى را از نو شروع کند، واقعیت مثل معروف «روز نو و روزى از نو» تجسم پیدا مىکند، این همان تناسخ است که در فلسفه اسلامى و قبلا در فلسفه یونان، بلکه در مجامع فکرى بشر مطرح بوده است و غالبا کسانى که تجزیه و تحلیل درستى از معاد نداشتند به این اصل پناه مىبردند، گوئى اصل تناسخ جبران کننده مزایاى معاد است و بازگشت انسان به این دنیا، و تعلق نفس به بدن مادى، گاهى براى دریافت پاداش، و با براى کیفر بینى است، مثلا کسانى که در زندگى دیرینه خود درست کار و پاکدامن بودهاند بار دیگر که به این جهان باز مىگردند و از زندگى بسیار مرفه و دور از غم و ناراحتى (به عنوان پاداش) برخوردار مىشوند، در حالى که آن گروه که در زندگى پیشین خود تجاوزکار و ستمگر بودهاند براى کیفر، به
زندگى پستتر باز مىگردند ـ تو گوئى ـ اگر امروز گروهى را مرفه و گروه دیگرى را گرسنه و برهنه مىبینیم این به خاطر نتیجه اعمال پیشین آنها است که به این صورت تجلى مىکند و هرگز تقصیرى متوجه فرد یا جامعه نیست.ما با این که از آمیختن بحثهاى فلسفى و کلامى به بحثهاى اجتماعى مىپرهیزیم ولى در این جا از اشاره به نکتهاى ناگزیریم و آن این که اعتقاد به تناسخ به این شکل، مىتواند اهرمى محکم در دست جهانخواران باشد که عزت و رفاه خود را معلول پارسائى دوران دیرینه، و بدبختى و بخت برگشتگى بیچارگان را نتیجه
زشتکاریهاى آنان در زندگیهاى قبلى قلمداد کنند و از این طریق، بر دیگ خشم فروزان و جوشان تودهها که پیوسته خواستار انقلاب و پرخاشگرى بر ضد مرفهان و مستکبران مىباشند، آب سرد بریزند و همه را خاموش نمایند.اگر مارکسیسم مىگوید «دین افیون ملتها است» باید چنین اندیشههاى دینى را افیون ملتها بداند و آن را در خدمت مستکبران و غارتگران بیاندیشد، نه آئینهاى منزه از این خرافات را، و شاید به خاطر این انگیزه بوده است که اندیشه تناسخ در سرزمینهائى مانند «هند» رشد نموده که از نظر بدبختى و گسترش فاصله
طبقاتى وحشت زا و هولناک مىباشد .به طور مسلم صاحبان زر و زور براى توجیه کارهاى خود، و براى فرو نشاندن خشم ملتهاى گرسنه و برهنه به چنین اصلى پناه مىبردند، و رفاه خود و سیهروزى همسایه دیوار به دیوار را از این طریق توجیه مىنمودند، تا آن هندى بیچاره به جاى فکر در انقلاب، بر زندگى قبلى خود تاسف ورزد، و با خود بگوید چرا من در هزاران سال پیشین در این جهان که زندگى مىکردم چنین و چنان کردهام که اکنون دامنگیرم شده است، ولى خوشا به حال آن خواجگان که هماکنون میوه نیکوکارى خود را مىچینند، بدون
آنکه ستمى به کسى بنمایند.یک چنین اصل درست در خدمت ستمگران زورگو بوده است که متأسفانه در سرزمین هند رشد و نمو کرده است.در هر حال ما در این جا به بحث فلسفى خود ادامه مىدهیم و اقسام تناسخ را یادآور مىشویم: اصولا از طرف قائلان به تناسخ سه نظریه مطرح مىباشد که عبارتند از: ۱ ـ تناسخ نامحدود.۲ ـ تناسخ محدود به صورت نزولى.۳ ـ تناسخ محدود به صورت صعودى.هر چند هر سه نظریه، از نظر اشکال تصادم با معاد یکسان نمىباشند، (۲) زیرا قسم نخست از نظر بحثهاى فلسفى باطل و با معاد کاملا در تضاد
مىباشند، در حالیکه قسم سوم فقط یک نظریه فلسفى غیر صحیح است هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با اندیشه معاد نیست، همان گونه که قسم دوم نیز مخالفت همه جانبه با اندیشه معاد ندارد، ولى چون همگى در یک اصل اشتراک دارند و آن انتقال نفس از جسمى به جسم دیگر، از این جهت قسم سومى را نیز در شمار اقسام تناسخ مىآوریم.اینک به توضیح اقسام نامبرده از تناسخ مىپردازیم :
۱ ـ تناسخ نامحدود یا مطلق
مقصود از آن این است که نفس همه انسانها، پیوسته در همه زمانها از بدنى به بدن دیگر منتقل مىشوند، و براى این انتقال از نظر افراد، و از نظر زمان محدودیتى وجود ندارد، یعنى نفوس تمام انسانها در تمام زمانها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدنى به بدن دیگر مىباشند، و اگر معادى هست جز بازگشت به این دنیا آن هم به این صورت، چیز دیگرى نیست و چون این انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش کامل دارد از آن به تناسخ نامحدود یا مطلق تعبیر نمودیم.
۲ ـ تناسخ محدود به شکل نزولى
قائلان به چنین تناسخ معتقدند، انسانهایى که از نظر علم و عمل، و حکمت نظرى و عملى، در سطح بالاترى قرار گرفتهاند، به هنگام مرگ بار دیگر به این جهان باز نمىگردند بلکه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) مىپیوندند و براى بازگشت آنان پس از کمال، به این جهان وجهى نیست.
۳ ـ تناسخ صعودى
این نظریه بر دو پایه استوار است: ۱ ـ از میان تمام اجسام، نبات آمادگى و استعداد بشرى براى دریافت فیض (حیات) دارد.۲ ـ مزاج انسانى براى دریافت حیات برتر، بیش از نبات شایستگى دارد، او شایسته دریافت حیاتى است که مراتب نباتى و حیوانى را پشت سر گذاشته باشد.به خاطر حفظ این دو اصل، (آمادگى بیشتر در نبات، و شایستگى بیشتر در انسان) فیض الهى که همان حیات و نفس است، نخست به نبات تعلق مىگیرد، و پس از سیر تکاملى خود به مرتبه نزدیک به حیوان، در «نخل» ظاهر مىشود، آنگاه به عالم جانوران گام مىنهد، و پس از تکامل و وصول به مرتبه میمون با یک جهش به انسان تعلق مىگیرد و به حرکت استکمالى خود ادامه مىدهد تا از نازلترین درجه به مرتبه کمال نائل گردد.
استدلالهاى قرآن بر لزوم معاد
آیاتى است که قیامت را امر ضرورى و حتمى معرفىمىکند و نبود آن را مستلزم یک امر ناروا(محال)درباره ذات خداوند مىداند.
این مطلب از دو راه بیان شده است: یکى از راه عدل الهى و اینکهخداوند به هر مخلوقى آنچه را که استحقاق دارد و شایسته آن است عنایت مىکند، دیگر از راه حکمتخداوندو اینکه ذات اقدس الهى مخلوقات را براى غایت و هدفى آفریده است، حکمت الهىایجاب مىکند که موجودات را به کمال لایق و غایت ممکنشان سوق دهد.
قرآن کریم مىگوید: اگر قیامت و حیات جاوید و سعادتجاوید و پاداش و کیفر اخروى نباشد بر ضد عدل خداوندى است و نوعى ظلم است و ظلم بر خداوند نارواست، وهم مىگوید اگر حیات جاوید و پایان ثابت و ابدى در کار نباشد خلقت عبث و پوچ است و عبثکارى بر خداوند نارواست.
آیاتى که با تکیه بر عدل خداوندى و یاحکمتخداوندى، بازگشت به خدا و حیات جاویدان را امرى حتمى و تخلف ناپذیر خوانده است بسیار است.اکنون دو مورد از دو سورهقرآن مىآوریم که در هر دو مورد، هم بر عدل الهى تکیه شده است و هم بر حکمت او: ۱در سوره مبارکه «ص» پس از ذکر این مطلبکه کسانى که از راه خدا منحرف شدهاند، به موجب اینکه روز حساب را فراموش کردهاند عذاب شدید خواهندداشت، در آیه ۲۷ و آیه ۲۸ درباره روز حساب(روز قیامت)چنین مىفرماید: وما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروافویل للذین کفروا من النار.ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض
ام نجعل المتقین کالفجار.
ما آسمان و زمین را باطل و پوچ نیافریدهایم.آن(اندیشهاینکه خلقت بر پوچى است)گمان کسانى است که با حقیقت از در عناد آمدهاند، پس واى بر چنین کسان از آتش.آیا ما کسانىرا که(به خدا و معاد و پیامبر)ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند مانند تبهکاران قرارخواهیم داد، یا پرهیزکاران را مانند اهل فسق و فجور قرار خواهیم داد؟ چنانکه مىبینیم، در آیه اول از این دو آیه به حکیمبودن خدا و حکیمانه بودن خلقت و در آیه دوم به عدل الهى و عادلانه بودن آفرینش استناد شده است.
۲در سوره مبارکه جاثیه آیه ۲۱ و ۲۲ چنین آمده است: ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنواو عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون.و خلق اللهالسموات و الارض بالحق و لتجزى کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون.
آیا آنان که مرتکب کارهاى بد مىگردند گمان کردهاند کهآنها را مانند مردمى که ایمان آوردهاند و کار شایسته کردهاند قرار دهیم در حالى که زندگى و مردگىشان یکساناست؟حکمى که راندهاند بد حکمى است.و خداوند آسمانها و زمین را به حق(نه به باطل و پوچى)آفریده است و براىاینکه هر کسى به جزاى(پاداش یا کیفر)آنچه کسب کرده برسد، و آنان هرگز مورد ظلم قرار داده نشده است.
در آیه اول از این دو آیه به اصل عدل اشاره شده است و در آیه دومبه اصل حکمت، و در ذیل آیه دوم بار دیگر عدل الهى به عنوان غایت و هدف از قیامت ذکر شده است.
دو دلیل بر لزوم معاد
“الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا”در این جمله معاد را خاطر نشان مىسازد، همچنانکه جمله قبلى مبدا را تذکر مىداد، وجمله”وعد الله حقا”از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مىباشد، و معناى جمله: “وعده الله وعدا حقا”است، یعنى خداى تعالى وعده داده وعدهاى حق.
کلمه”حق”عبارت است از چیزى که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر، مطابق آنواقعیتباشد.بنا بر این، خبر و یا به عبارتى وعدهاى که خداى تعالى مىدهد به اینکه معادى درپیش استحق بودنش به این معنا است که خلقت الهى به نحوى صورت گرفته که جز بابرگشتن موجودات به سوى او تام و کامل نمىشود، و از جمله موجودات یکى هم نوع بشر استکه باید به سوى خداى تعالى برگردد.و این مانند سنگى است که از آسمان به طرف زمینحرکت مىکند که با حرکتخود وعده سقوط بر زمین را مىدهد، چون حرکتش سنخهاى استکه جز با نزدیک شدن تدریجى به زمین و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روى زمین تمامنمىشود، اشیاء عالم نیز چنیناند، حرکتشان نهایتى دارد و آن برگشتبه خداى تعالى است، به همان مبدئى که از آنجا حرکت را آغاز کردند، آیه زیر همین معنا را خاطر نشان ساختهمىفرماید: ” یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه” (۱) دقت فرمائید.
“انه یبدؤا الخلق ثم یعیده لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط;”این جمله، جمله”الیه مرجعکم جمیعا”را تاکید، و معناى اجمالى رجوع و معاد را کهاین جمله متضمن آن است تفصیل و شرح مىدهد.
ممکن هم هست تعلیل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى که قرآنهمواره به آن دو حجتبر اثبات معاد استدلال مىکند اشاره نماید.حجت اول را جمله: “انهیبدؤا الخلق ثم یعیده”متضمن است، به این بیان که یکى از سنتهاى جارى خداى سبحاناین است که هستى را به هر چیزى که مىآفریند افاضه مىکند، و این افاضه خود را به رحمتشآنقدر ادامه مىدهد تا آن موجود خلقتش به حد کمال و تمامیتبرسد، در این مدت آن موجود بهرحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مىکند و از آن رحمتبرخوردار مىگردد، و اینبرخوردارى همچنان ادامه دارد تا مدت معین.
بعد از آنکه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معین خود رسید اینرسیدن به نقطه نهائى فناء و هیچ شدن آن موجود نیست، زیرا معناى فانى شدنش باطل شدنرحمت الهىایست که باعث وجود و بقاء و آثار وجود یعنى حیات، قدرت، علم و سایر آثاروجودى او بود، و معلوم است که رحمت الهى بطلان نمىپذیرد.پس، رسیدن به نقطه نهائىاجل به معناى گرفتن و قبض کردن رحمتى است که بسط کرده بود.آرى، آنچه خداى تعالىافاضه مىکند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذیر نیست.
پس، اینکه مىبینیم فلان موجود از بین مىرود و اجلش بسر مىآید، این سرآمدن اجلآنطور که ما مىپنداریم فنا و بطلان آن موجود نیست، بلکه برگشتن آن به سوى خداى تعالىاست، به همان جائى که از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا استباقى است، پس اینموجود نیز باقى است، و آنچه که به نظر ما، هست و نیستشدن مىباشد در واقع بسط رحمتخداى تعالى و قبض آن است، و این همان معاد موعود است.
و حجت دوم را جمله”لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط;”متضمناست، به این بیان که عدل و قسط الهى – که یکى از صفات فعل او است – اجازه نمىدهد کهدر درگاه او دوغ و دوشاب یکسان باشد، با آن کسى که با ایمان آوردن در برابرش خضوعنموده، و اعمال صالح کرده و با آن کسى که بر حضرتش استکبار و به خود و به آیاتش کفرورزیده یک جور معامله کند.این دو طایفه در دنیا که بطور یکسان در تحتسیطره اسباب و عللطبیعى قرار داشتند، اسبابى که به اذن خدا یا سود مىرسانید، و یا ضرر اگر قرار باشد در آخرتهم بطور یکسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود.
پس، جز این باقى نمىماند که خداى تعالى بین این دو طایفه در زمانى که به سوى اوبر مىگردند فرق بگذارد، به این معنا که مؤمنین نیکوکار را جزاى خیر، و کفار بد کار را سزاىبد دهد، تا ببینى آنان از چه چیز لذت مىبرند، و اینان از چه چیز متالم و ناراحت مىشوند.
بنابر این، تکیه این حجتبر دو چیز است، یکى بر تفاوت این دو طائفه به خاطر ایمانو عمل صالح، و کفر و عمل ناصالح، و دیگرى بر کلمه”بالقسط”، این نکته را از نظر دور مدار.وجمله”لیجزى”بنابر آنچه از ظاهر بیان استفاده مىشود متعلق استبه جمله”الیه مرجعکمجمیعا”.
البته این احتمال هم هست که جمله: “لیجزى;”متعلق باشد به جمله”ثم یعیده”، که در این صورت، کلام آن جنبه را که گفتیم یعنى جنبه فرقگذارى بین دو طائفه و بیان عدلالهى را ندارد، بلکه جنبه تعلیل دارد، و به یک حجت که همان حجت دومى است اشاره خواهدداشت.و از جهت لفظ آیه، احتمال دوم به ذهن نزدیکتر است.
“هو الذى جعل الشمس ضیاء و القمر نورا;”کلمه”ضیاء”بطورى که گفته شده – مصدر استبراى”ضاء، یضوء، ضوء و ضیاء”
همانطور که کلمه”عیاذ”مصدر استبراى”عاذ، یعوذ، عوذا و عواذا”.و اى بسا که جمع باشدبراى کلمه”ضوء”، همانطور که کلمه”سیاط”جمع استبراى”سوط”و این عبارت چیزىدر تقدیر دارد که مضاف کلمه”ضیاء”است، و تقدیر آن”جعل الشمس ذات ضیاء و القمرذا نور”است، یعنى خداى تعالى خورشید را داراى ضیاء و ماه را داراى نور کرد.
و همچنین کلمه”منازل”در جمله”و قدره منازل”مضافى در تقدیر دارد، و تقدیرکلام: “و قدره ذا منازل”است، یعنى خداى تعالى قمر را داراى منزلها کرد تا در مسیر حرکتشدر هر شب به منزلى از آن منازل برسد، غیر آن منزلى که شب قبلش در آنجا قرار داشت.نتیجهاین تقدیر الهى این شد که قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشید حرکت کند، تا از طرفدیگر باز به خورشید برسد، و یک دور تمام این حرکت قمر، یک ماه قمرى را و دوازده ماه یکسال را تشکیل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسیدگى به حسابها از این تقدیر الهىبهرهمند شوند.نکته دیگرى که آیه مورد بحث آن را افاده مىکند این است که خداى تعالى آنچه را کهدر بکار اندازى این تقدیر و این نظام آفریده، و نتایج و اهدافى که بر خلقت آنها مترتب ساخته، همه بحق بوده، زیرا نتایج مزبور اهدافى حقیقىاند، که بطور منظم بر مخلوقات او مترتبمىشوند.پس، در سراسر جهان خلقت نه لغوى در کار است، و نه غرض باطل و بیهودهاى، و نهتصادف و اتفاقى.
پس، خداى تعالى اگر این موجودات را خلق کرده و بر این ترتیب مرتب ساخته براىاین بوده که شؤون حیات شما را تدبیر، و امور معاش و معاد شما را اصلاح کند.پس او بهمیندلیل رب شما و مالک امر و مدبر شان شما است و جز او ربى نیست.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.