مقاله در مورد سید جلال آل احمد
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مقاله در مورد سید جلال آل احمد دارای ۳۰ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد سید جلال آل احمد کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد سید جلال آل احمد،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد سید جلال آل احمد :
سید جلال آل احمد
در یازدهم آذر ۱۳۰۲ در تهران، در خانوادهای روحانی، به دنیا آمد. در نخستین سالهای جوانی با انتشار مجموعه داستان کوتاه دید و بازدید، به جمع نویسندگان پیوست. خصوصیات رفتاری و سلوک قلمی جلال چنان بود که خیلی زود نامش را در میان قشرهای مختلف، اعم از جوانان و روشنفکران دانشگاهی و غیردانشگاهی، بر سر زبانها انداخت. ذهن کنجکاو، نگاه دقیق و وسیع، صراحت بیان، صداقت گفتار، صمیمیت رفتار و شجاعت قلم آل احمد در مجموع او را به عنوان روشنفکری مستقل (البته این استقلال در سالهای بعد به حاصل آمد) و نویسندهای درد آشنا و متعهد مطرح کرد.
پس از اتمام دوره دبستان «; [پدر] دیگر نگذاشت درس بخوانم. که برو بازار کار کن. تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم.» در ۱۳۳۲ وارد دانشسرای عالی شد و در رشته ادبیات فارسی لیسانس گرفت. دوره دکتری ادبیات فارسی را، در اواخر آن و در حین نوشتن رساله، ناتمام گذاشت و از آن پس بقیه عمر کوتاهش را در دو زمینه فعالیتهای اجتماعی- سیاسی و فرهنگی (تدریس و نویسندگی) سپری کرد.
جلال به چند کشور اروپا و امریکا و اتحاد شوروی [سابق] و عراق و اسرائیل مسافرت کرده است. انگیزه رفتن به این سفرها بیشک تفریح و تحصیل نبود. خوشبختانه، در مدت اقامت در کشورهای بیگانه با دوستان همفکر خود مکاتبه میکرده است.
تعدادی از این نامههای او، البته با تعدادی دیگر از نامههایی که از تهران و شهرهای دیگر ایران به اشخاص مختلف نوشته شده در مجموعهای به نام «نامههای جلال آل احمد» (جلد اول) به چاپ رسیده است. از مطالعه این نامهها دانسته میشود که جلال پارهای مسائل را به گونهای سانسور
میکرده یا از «کُد»های قراردادی بین خود و دوستانش استفاده میکرده است تا فقط مخاطبانش آنها را دریابند. حتی در برخی از نامهها نشانی خود را در کشور بیگانه ننوشته و تلویحاً اشاره کرده است که محل اقامت او را از همسرش یا سایر دوستان بپرسند. از اینرو، از محتوای این نامهها میتوان دریافت که سفرهای او بیشتر ابعاد سیاسی داشته است.
اصولاً یکی از مشغلههای مورد علاقه او رفتن به مسافرت بود. یادگار این مسافرتها سفرنامههای «اورازان»، «تاتنشینهای بلوک زهرا»، «جزیره خارک»، «درّ یتیم خلیجفارس»، «سفر به ولایت عزرائیل» [اسرائیل!]، «سفر روس» و «خسی در میقات» (سفرنامه حج) است. وی دو سفرنامه دیگر نیز به نامهای «سفر امریکا» و «سفر اروپا» نوشته که هنوز چاپ نشدهاند.
آل احمد در طول حیات چهل و شش سالهاش مشاغل گوناگونی داشت: نویسندگی، روزنامهنگاری و مدیریت نشریات، مسئولیت حزبی، تدریس و امور اداری و ; اما به رغم این تنوع، مشاغل جلال را میتوان در دو زمینه فعالیتهای سیاسی و خدمات فرهنگی طبقهبندی کرد؛ با تأکید بر این نکته که فعالیتهای سیاسی و کارهای فرهنگی او را جدا از هم نمیتوان تصور کرد؛ چرا که این دو مقوله در زندگی جلال فیالواقع مانند دو روی یک سکه بوده است.
فعالیتهای سیاسی-فکری
جلال آل احمد به علت سرخوردگی ناشی از سختگیریهای پدر در دوران کودکی و نوجوانی، نخست از تفکر دینی رویگردان شد و در نخستین سالهای جوانی «دگراندیش» گشت.
این تحولاندیشگی او در نتیجه آشنایی با چپگرایان زمانه بود که نهایتاً به عضویت وی در حزب توده انجامید (۱۳۲۳). اما دیری نپایید که جزو نخستین گروه انشعابیون از حزب جدا شد (۱۳۲۶) و از آن اعلام برائت کرد. چندسالی هم خارج از چارچوب تنگ و تاریک تفکر و روش حزبی فعالیت کرد. این فعالیتها عمدتاً در زمینه فرهنگی- سیاسی بود. همکاری جلال با مطبوعات مهمترین بخش مشغله سیاسی – فرهنگی وی محسوب میشود.
اینک برخی از آنها: مدیریت داخلی هفتهنامه بشر (۱۳۲۵)، مدیریت داخلی مجله ماهانه مردم (۱۳۲۵ تا ۱۳۲۶)، همکاری با مجله ماهانه شیر و خورشید سرخ ایران (۱۳۲۸) این مجله به مدریت دکتر ذبیحالله صفا منتشر میشد، مدیریت روزنامه شاهد (۱۳۲۹ تا ۱۳۳۱)، مدیریت مجله ماهانه علم و زندگی، همکاری بامجله نقش و نگار (۱۳۲۴)، مدیرمسئول این مجله سیمین دانشور (همسر جلال) بود، مدیریت هفتهنامه مهرگان (۱۳۳۷) به سردبیری دکتر عبدالحسین زرینکوب، همکاری با مجله تحقیقات اجتماعی، سرپرستی ماهنامه کتاب ماه یا کیهان ماه (فقط دو شماره منتشر شد) و همکاری با مدیریت دوره جدید ماهنامه جهان نو (۱۳۴۲) به سردبیری دکتر رضا براهنی.
جلال آل احمد در دهه آخر حیات به پالایش اندیشه و روان خود پرداخت. در سال ۱۳۴۳ به زیارت خانه خدا رفت و خسی در میقات (۱۳۴۵) سفرنامه حج اوست. خسی در میقات «از دو جهت قابل توجه است:
الف: از جهت تداوم خط فکری جلال. سرخوردگی از فرهنگ غربی و بازگشت به فرهنگ سنتی و قومی و بومی و اسلامی. در طول سفر حج، جلال جز افسوس خوردن بر فرهنگ خانوادگی، کاری ندارد. در واقع خسی در میقات قصیدهای است در رثای فرهنگ مرده خانوادگی ما در باربر فرهنگ سلطهگر متکی به تکنیک و ماشین غرب (امریکا و روس);
ب: نثر جلال، که از رساله غربزدگی به شکوفایی میل کرده است، در این رساله از جمله به اوج شکوفایی خویش رسیده است. کتاب، در نظر اول سفرنامهای است به نثر. اما اگر با تأمل آن را بخوانی، یکسره شعر است و یکسره احساس و عاطفهای است در اوج صداقت و صمیمیت و باورمندی».
«خسی در میقات» همچنین یکی از نمونههای عالی
گزارشنویسی ادبی در ادبیات معاصر فارسی به شمار میآید.
در حوزهی فرهنگ او در سال ۱۳۲۶ به استخدام آموزش و پرورش (وزارت فرهنگ وقت) درآمد و مشغول تدریس شد و این فن شریف را در کنار مشاغل دیگر تا پایان عمر حفظ کرد. چندی مشاور کتابهای درسی بود (حدود ۱۳۴۱). یک سال هم مدیر مدرسه ای بود؛ کتاب «مدیر مدرسه» بازتاب آن مسئولیت است. در اوایل دوران معلمی، از قضا، با نیما یوشیج همسایه شد (در حدود سال ۳۲) و این دیدارها و نشست و خاستهای همسایگانه تا ۱۳۳۸ –سال مرگ نیما- ادامه داشت. جلال شرح آشنایی و معاشرت خود را با نیما در دو مقالهی «نیما دیگر شعر نخواهد گفت» و
«پیرمرد چشم ما بود» به قلم آورده است: «از این به بعد یعنی از سال ۱۳۳۲ به بعد –که همسایه او [نیما] شده بودیم پیرمرد را زیاد میدیدم. گاهی هرروز. در خانههامان یا در راه [;] سلام و علیکی میکردیم و احوال میپرسیدیم و من هیچ درین فکر نبودم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد و تو باشی و بخواهی بنشینی خاطراتی از او گرد بیاوری و کشف بشود که خاطراتی از گذشته خودت گرد آوردهای».
شاید بتوان گفت مقالات جلال درباره
نیما، به رغم گذشت سی و اندی سال از نگارش آنها، هنوز هم جزو خواندنیترین نوشتهها در خصوص شعر و زندگی نیما محسوب میشود؛ هرچند جلال با فروتنی میگوید: «من هرچه باشم منتقد نیستم.»
«نیما زندگی را بدرود گفت. و به طریق اولی شعر را. اما به اعتقاد موافق و مخالف دفتر شعر فارسی هرگز نام او را بدرود نخواهد کرد. و افتخاری را که او به شعر تُنُک مایهی معاصر داد به فراموشی نخواهد سپرد. چرا که طپش حیات شعر زمانه ما به مضراب او ضرباتی تازه یافت. و چرا که پافشاری او در کار شعر از طاقت بشری بیرون بود. چون کوهی قد برافراشت تا پیشانی به هر باد مخالفی بساید و به سینه خود ضربت هرسیل و رگباری را به جان بخرد تا شاید در دامنهای آرام –ساقه نازک شعر معاصر فرصتی برای نشو و نما بیابد. چهل سال آزگار نیش و طعنهی «قدمای ریش و سبیلدار» را تحمل کرد شاید شعرای جوان از گزند سرزنشها در امان باشند و از افسون غولان.
اکنون دیگر شاعر «افسانه»، خود به دنیای افسانهها گریخته و سرایندهی «در فروبند» در ابدیت را به روی خود گشوده.
است. اما فریاد او تا قرنهای قرن شنیده خواهد شد که:
“آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند
روی این امواج تند و تیره و غران که میدانید;”
نیما دیگر شعر نخواهد گفت;»
سلوک قلمی و آثار جلال
«;«قلم» این روزها برای ما شده یک سلاح. و با تفنگ اگر بازی کنی بچه همسایه هم که به تیر اتفاقیاش مجروح نشود، کفترهای همسایه که پر خواهند کشید; و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به کار باید برد».(جلال آل احمد)
جلال آل احمد را میتوان یکی از پرنویسترین نویسندگان معاصر به شمار آورد: «چهل و شش سال زندگی، سی سال نویسندگی و حدود چهل اثر. این کارنامه زندگی جلال است.»؛ «از شانزده هفده سالگی» قلم به دست گرفت، اما نخستین اثرش را در بیست سالگی به چاپ سپرد: رساله کوچکی به نام «عزاداریهای نامشروع» که از عربی ترجمه کرده بود. این رساله در دو هزار نسخه چاپ شد اما کسانی آنها را، یکجا، خریدند و به دهان آتش دادند. نخستین داستان کوتاهش، به نام «زیارت» در سال ۱۳۲۴ در مجله سخن به چاپ رسید.
آثار آل احمد را به طور کلی میتوان در پنج مقوله یا موضوع طبقهبندی کرد:
الف- قصه و داستان. ب- مشاهدات و سفرنامه. ج- مقالات. د- ترجمه. هـ- خاطرات و نامهها.
خصوصیات نثر جلال
به طور کلی نثر جلال نثری است پر نفس، شتابزده، کوتاه، برنده و نافذ و در نهایت ایجاز. آل احمد در شکستن برخی از سنن ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کمنظیر داشت و این ویژگی در نامههای او به اوج میرسد. اغلب نوشتههایش به گونهای است که خواننده میتواند بپندارد نویسنده هماکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را تقریر میکند و خواننده، اگر با طور و اطوار نثر او آشنا نباشد و نتواند به کمک آهنگ عبارات آغاز و انجام آنها را دریابد، سر درگم خواهد شد. از این رو ناآشنایان به سبک آل احمد گاهی ناگزیر میشوند عباراتی را بیش از یک بار و دوبار بخوانند. و هم از این روست که در نقد نثر جلال، مخالف و موافق، بسیار گفته و نوشتهاند: گفتهاند او به «سکسکه» و «لقوه» زبان مبتلا بوده؛ نثرش را «شلخته» خواندهاند و از این قبیل;
همسر جلال، سیمین دانشور نثر او را «تلگرافی، حساس، دقیق، خشن، صریح، صمیمی و منزهطلب» میخواند. خود آل احمد «اعتقاد پیدا کرده بود که آنچه او مینویسد، روزی به نوبه خود، نوعی “نوع” ادبی خواهد شد.»
اکنون تأثیر شیوهی نویسندگی جلال را بر تعدادی از نویسندگان جوان نمیتوان انکار کرد. آنها خود را فرزندان “زن زیادی” جلال میدانند.
جلال آل احمد روز سهشنبه ۱۸ شهریور ۱۳
۴۸ در «اسالم» بخشی از طوالش استان گیلان درگذشت. شمس آل احمد، درگذشت جلال را غیرعادی، نامنتظر و مشکوک میداند و دلایلی اقامه کرده است که او به مرگ طبیعی نمرده بلکه کشته شده است.
آثار ترجمه جلال
عزاداریهای نامشروع (۱۳۲۲از عربی)، محمد آخرالزمان (۱۳۲۶) نوشته بل کازانوا نویسنده فرانسوی، قمارباز (۱۳۲۷) از داستایوسکی، بیگانه (۱۳۲۸) اثر آلبرکامو (با علیاصغر خبرهزاده)، سوءتفاهم (۱۳۲۹) از آلبرکامو، دستهای آلوده (۱۳۳۱) از ژان پل سارتر، بازگشت از شوروی (۱۳۳۳) از آندره ژید، مائدههای زمینی (۱۳۳۴) اثر ژید (با پرویز داریوش)، کرگدن (۱۳۴۵) از اوژن یونسکو، عبور از خط (۱۳۴۶) از یونگر (با دکتر محمود هومن)، تشنگی و گشنگی (۱۳۵۱) نمایشنامهای از اوژن یونسکو، در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال ترجمه کرده بود که مرگ زودرس مفر نداد تا آن را به پایان ببرد؛ پس از جلال دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد.
مقالات و کتابهای تحقیقی
گزارشها (۱۳۲۵)، حزب توده سر دو راه (۱۳۲۶)، هفت مقاله (۱۳۳۳)، سه مقاله دیگر (۱۳۴۱)، غربزدگی (۱۳۴۱)، کارنامه سه ساله (۱۳۴۱)، ارزیابی شتابزده (۱۳۴۲)، یک چاه و دو چاله (۱۳۵۶)، در خدمت و خیانت روشنفکران (۱۳۵۶) و گفتگوها (۱۳۴۶).
مشاهدات و سفرنامهها
اورازان (۱۳۳۳)، تاتنشینهای بلوک زهرا (۱۳۳۷)،جزیره خارک، درّ یتیم خلیجفارس (۱۳۳۹)، خسی در میقات (۱۳۴۵)، سفر به ولایت عزرائیل (چاپ: ۱۳۶۳)، سفر روس (۱۳۶۹) با مقدمه، حواشی و فهارس زیر نظر شمس آل احمد، سفر آمریکا و سفر اروپا که هنوز چاپ نشدهاند.
نقد بعضی از آثار سید جلال آل احمد
مىتوان گفت ویژگىهاى خاص زبانى و شیوه بیان و اسلوب نوشتار در آثار این نویسنده به گونهاى است که امکان ورود به دنیاى آن سوى واژگان و کشف معانى ثانونى آنها، کار چندان دشوارى نیست و در این میان انتخاب زاویه دید اول شخص در بیشتر داستانها یا داستانوارهها در خدمت این مقتضاى حال است. اگرچه در بسیارى از موارد، اندیشه فلسفى، نگرش نویسنده و سفارش ذهن اوست که منجر به پدید آمدن این آثار شده است، ولى در میان آثار نویسنده، هر جا که اثر به آفرینش خلاق نزدیک است و عنصر زبان توانسته است در قالبى نرم و راحت به خدمت کل اثر درآید، امکان جست و جوى درونکاوانه بیشتر است.
یکى از مواردى که در این زمینه – در آثار مورد نظر- جاى تأمل دارد، و در این مقاله به عنوان محور اصلى بررسى مدنظر است، احساس «تنهایى و اندوهى» است که در محور عاطفى آثار به چشم مىخورد. این احساس در درجه اول، به صورت اندوه یا قهرى نسبتاً کودکانه، جلوهگر شده است ولى در پشت خود اندوه یا قهر یک فیلسوف، اندیشمند یا مصلح اجتماعى را پنهان کرده است که وضعیت موجود را برنمىتابد؛ از این رو، در عین تنفس در فضاى «وطن جغرافیایى»، خویشتن خود را از آن دور مىبیند، پس در کنارى مىایستد و به خاموشى نظارهگر واقعیتهاى دلناپسند آن است. نمود این «فراق» در آثار وى، در نخستین لایه تأویلى، القاءکننده نوع «بیگانگى» است ولى در لایههاى ژرفتر، به گونهاى نوستالژى۱ قابل تغییر است.
مىتوان گفت که قویترین جلوههاى این نوستالژى قهرمدارانه، در مدیر مدرسه قابل بررسى است که از همان آغاز داستان، مخاطب را وارد این فضاى خاص مىکند:«از در که وارد شدم، سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همین طورى دنگم گرفته بود قد باشم».
مدیر مدرسه دو فضاى نسبتاً متضاد را در بر مىگیرد که در پیوند با هم، نماینده نوعى وحدت چند پاره و اندوهبار است که دغدغه ذهنى نویسنده در کلیه آثارش نیز هست. فضاى این اثر یکى از کلیدىترین فضاهاى قابل تفسیر و تأویل در ترسیم وضعیت زمانه از نظر نویسنده است و دوربین ذهنى او در این اثر به طور کامل متوجه فضاى فرهنگ است. بنابراین در زیر چتر حمایتى زبان طنزآلود، تأویل اجتماعى اثر، اولین لایه تفسیرى را دربر مىگیرد. دو فضایى که در مدیر مدرسه مطرح شده در تقابل با هم قرار دارند و در نهایت هیچ کدام قابل پذیرش براى نویسنده نیستند واحساس بیگانگى وى با هر دو آنها به یک صورت است و در نتیجه شخصیت اصلى (مدیر مدرسه= نویسنده
در دل هر دو فضا که متعلق به وطن جغرافیایى اوست، دچار نوستالژى است. نخستین فضا، فضاى زیستى مدیر کلهاى«غبغبانداز» است که تمیز، براق، رسمى و به ظاهر معقول و در تضادى دردناک با بخشهاى دیگر اجتماع است. فضایى که نویسنده (مدیر مدرسه) به شدت از آن متنفر است و دلش مىخواهد که آن را بخشی از«وطن خویش» نداند و در نتیجه ارتباط بین او و این فضا، اجبارى است: «.. رئیس فرهنگ که اجازه نشستن داد، نگاهش لحظهاى روى دستم مکث کرد و بعد چیزى را که مىنوشت تمام کرد و مىخواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روى میزش گذاشته
بودم.» حرفى نزدیم. رونویس را با کاغذهاى ضمیمهاش زیر و رو کرد و بعد غبغب انداخت و آرام و مثلاً خالى از عصبانیت گفت:
– جا نداریم آقا. این که نمىشه. هر روز یک حکم مىدند دست یکى و مىفرستنش سراغ من. دیروز به آقاى مدیر کل;
حوصله این اباطیل را نداشتم. حرفش را بریدم که:
– ممکنه خواهش کنم زیر همین ورقه مرقوم بفرمائید؟
در ترسیم ویژگىهاى این فضاى جداگانه و نادلپسند،به وضعیت اشیاء، محیط زندگى و تشبیهات نیز توجه شده است:
; و سیگارم را توى زیر سیگارى برّاق روى میزش تکاندم. روى میز پاک و مرتب بود. درست مثل اتاق مهمانخانه تازه عروسها هر چیز به جاى خود و نه یک ذره گرد. فقط خاکستر سیگار من زیادى بود. مثل تفى در صورت تازه تراشیدهاى;
آنچه مسلم است این است که مدیر مدرسه به شدت از این فضا متنفر است.
«; قلم را برداشت و زیر حکم چیزى نوشت و امضاء کرد و من از در آمده بودم بیرون، خلاص.» ( همان)
بار عاطفى واژ«خلاص» خود به خوبى گویاى این احساس نفرت و انزجار است.
– تحمل این یکى را نداشتم. با اداهایش پیدا بود که تازه رئیس شده. زورکى غبغب مىانداخت و حرفش را آهسته توى چشم آدم مىزد.( همان، ص ۱۰)
ماجراى کلى مدیر مدرسه این است که او در نتیجه بیزارى بیگانهوار خویش، تصمیم مىگیرد به دنبال وضعیتى قابل تحملتر بگردد، چرا که همه جا تیره و سیاه است و از همه بدترعرصه فرهنگ و دانش که مىتوان آن را مهمترین بخش دلبستگى عاطفى نویسنده و دغدغه خاطر او به حساب آورد. زیرا از هرج و مرج و ویرانى حاکم بر آن، به نحو عجیبى (در همه آثارش) رنج مىبرد و نشانهاى از آبادانى در هیچ گوشه آن نمىبیند. این است که معلمى را رها مىکند و به دنبال شغل ظاهرى مدیریت است تا بارى به هر جهت، روزگارى بگذراند:
«; اما به نظر همه تقصیرها از این سیگار لعنتى بود که به خیال خودم خواسته بودم خرجش را از محل اضافه حقوق شغل جدید دربیاورم. البته از معلمى هم اُقم نشسته بود. ده سال الف و ب درس دادن و قیافههاى بهتزده بچههاى مردم براى مزخرفترین چرندى که مىگویى; دیدم دارم خر مىشوم. گفتم مدیر بشوم. مدیر دبستان. دیگر نه درس خواهم داد و نه دم به دم وجدانم را میان دوازده و چهارده به نوسان خواهم آورد;»(همان، صص ۱۱-۱۰)
شخصیتهایى که در مدیر مدرسه معرفى مىشوند، تا حدودى، نسخه دیگر نویسنده یا «مدرسه»اند. آنها نیز، باهمند و تنها. در وطناند و دور از آن. و جالب است که «مدرسه» نیز به عنوان نماد مکان فرهنگ و دانش، مانند افراد درونش«تنها» است و خود، ملکى است در برهوتى که صدقهوار، بخشیده شده است:
«; مدرسه دو طبقه بود و نوساز بود و در دامنه کوه تنها افتاده بود و آفتاب رو بود. یک فرهنگ دوست خرپول، عمارتش را وسط زمینهاى خودش ساخته بود و بیست و پنج ساله در اختیار فرهنگ گذاشته بود که مدرسهاش کنند و رفت و آمد بشود و جادهها کوبیده بشود و این قدر از این بشودها بشود تا دل ننه باباها بسوزد و براى این که راه بچههاشان را کوتاه کنند بیایند همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.