زندگی نامهٌ مولف علی بن الحسن الباخرزی


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۹۷,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 زندگی نامهٌ مولف علی بن الحسن الباخرزی دارای ۲۰۲ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد زندگی نامهٌ مولف علی بن الحسن الباخرزی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز زندگی نامهٌ مولف علی بن الحسن الباخرزی۲ ارائه میگردد

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی زندگی نامهٌ مولف علی بن الحسن الباخرزی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن زندگی نامهٌ مولف علی بن الحسن الباخرزی :

کلیات

بیان مسئله

این پایان نامه پژوهشی پیرامون یکی از آثار ادبی ارزشمند به نام « دمیه القصر و عصره اهل العصر » تألیف نام آور ایرانی در قرن پنجم هجری ابوالحسن باخرزی می باشد که در این پژوهش به ترجمه و شرح اشعار ده تن از شاعران ایرانی تازی گوی مندرج در آن پرداخته شد .

اهمیت تحقیق

این پایان نامه سعی دارد زوایای بیشتری ازخدمات ادبی باخزری را به نمایش بگذارد و جنبه های زیبایی ـ شناختی و محتوایی آن را با اشعار دیگر شاعران ایرانی و تازی گوی عرب مورد مقایسه قرار دهد و همچنین استعداد و مهارت ایرانیان در آفرینش آثار ارزشمند و برجسته ادبی به زبان عربی را به نمایش بگذارد .

فرضیه

استعداد ایرانیان و مهارت آنها در آفرینش آثار ادبی به زبان عربی.

محدودیت

به دلیل اینکه تا کنون به شرح و ترجمه اشعار کتاب دمیه القصر پرداخته نشده و تنها به وسیله محققی به نام تونجی گردآوری شده بود از جهت دستیابی به منابع و مآخذ در شرح و ترجمه اشعار محدودیت های فراوانی وجود داشت .

پیشینه تحقیق

تا آنجایی که قبل از نگارش پایان نامه مطالعه نموده ام تا کنون کسی چه به عنوان کتاب و چه به عنوان پایان نامه به ترجمه و شرح اشعار آن نپرداخته است.

روش کار

روش تحقیق در این پژوهش ، کتابخانه ای و با استفاده از کتب، منابع و فرهنگ نامه های معتبر بوده است .

۱-۱ باخرز

پیش از پرداختن به زندگی نامه باخرزی بهتر است که گزارش کوتاهی درباره باخرز آورده شود. باخرز یکی از توابع نیشابور در خراسان بوده است. این منطقه پس از استیلای مغولان بر خراسان، آسیب چندانی ندیده است و در سده هشتم قمری باخرز ولایتی معتبر و آباد بوده و محصولات کشاورزی آن به دیگر نقاط صادر می شد (همدانی ، ۱۳۸۱ ، ۱۱/۵۲ ).

باخرزی در سد نهم قمری (دور تیموریان) از توابع هرات به شمار می رفت و پس از
فرو پاشی تیموریان و در دوران فترت سیاسی ایران و هجوم ازبکان مستقر در ماوراءالنهر به خراسان، رفته رفته منجر به کاهش جمعیت و نابودی کاریزها در منطقه شد و بدین سان، باخرز رو به ویرانی نهاد (همان، ۱۱/۵۳).

اصل آن «بادهرزه» بوده است که معنای آن در زبان پهلوی، محل وزش باد است. این منطقه دارای یکصد و شصت و هشت روستا بوده که از جمله آنها «جوذ قان» و مرکز آن «مالین» است که بازار مرکزی آن بشمار می آید. این استان از مناطق حاصلخیز بشمار می آید و به باغهای خود شهرت دارد و در قرن چهارم هجری از بزرگترین صادر کنندگان حبوبات به شمار می آمد. ادیبان زیادی درآن ظاهر شدند از جمله : احمد الحسین، تاج الدین اسماعیل، سیف الدین مظفر باخرزی و علی بن حسن باخرزی صاحب کتاب «دمیه القصر» که پدرش ادیب فاضل و سرشناسی بود (باخرزی، ۱۴۱۴، ۳/۱۵۴۲).

جهانگردانی که در سده سیزدهم از این ناحیه دیدن کرده اند با خرز را ناحیه ای نیمه ویران، کم آب، با جمعیتی اندک توصیف کرده اند. پس از آخرین جنگ ایران بر سر هرات، نزدیک به پنج هزار خانوار از هزاره های اطراف بادغیس توسط حسام السلطنه به ایران کوچ داده شدند و به آنها زمینهایی در حوالی جام و باخرز داده شد تا بر جمعیت این منطقه افزوده شود، ولی بعدها بیشتر آنان به نواحی دیگر کوچ کردند و تنها شماری از آنها در آن منطقه باقی ماندند. با استیلای روسیه بر خان نشینهای ازبک در سد سیزدهم قمری/نوزدهم میلادی، به چپاول و غارت ازبکان در خراسان پایان داده شد اما شدت آسیبهای وارده به این منطقه به حدی بود که بیشتر نواحی جام و باخرزو سرخس تا یک قرن پیش تقریباً خالی از سکنه بود. آثار برجها و کاریزهای ویران که در طول بیابانهای شرقی و غربی و شمالی به چشم می خورد، از رخدادهای هولناک وایام خونریزی و هجوم و ویرانگری مغولان و ازبکها خبر می دهد(همدانی، ۱۳۸۱، ۱۱/۵۳).

۱-۲ نام، کنیه و لقب او

او نورالدین ابوالحسن علی بن الحسن بن ابوطیب باخرزی است و منسوب به شهر خود «باخرز» می باشد که در آن متولد گردیده، رشد پیدا کرده و بخشی از علوم را در آن فرا گرفته است. کنیه او«ابوالحسن» است این امر در بسیاری از کتب ادبیات و تاریخ که به شرح حال او پرداخته اند، ذکر شده است و همچنین در صفحات اول و آخر نسخه های خطی که در آنها تحقیق کرده ایم آمده است. ولی ما کنیه دیگری برای او پیدا کرده ایم و آن ابوالقاسم است که آن را یاقوت از ابوالحسن بیهقی نقل کرده در حالیکه ابتدا او را ابوالحسن می نامد. چیزی که صحت این کنیه را ثابت می کند خطاب «البارع الزوزنی» به اوست که می گوید:

اٌباقاسمٍ لازلتَ فینا عطیهً من الله لا اٌٌمست یدُ الدّهر مَجذودَه

ترجمه: ابوالقاسم، تو هنوز هم هدیهخداوند برای ما هستی، دست روزگار همیشه بسته نمی ماند.

این بیت را باخرزی در کتاب دمیهٌ خود آورده است. عجیب نیست که باخرزی دو کنیه داشته باشد چون، بارها در کتب شرح حال، دیده ایم که ممکن است یک شخص چند کنیه داشته باشد. حتی ممکن است یک نفر به نام دو تن از فرزندان خود مورد خطاب قرار گیرد و یا اینکه با کنی خاصی بدون داشتن فرزند و یا به نام فرزند بزرگ و یا فرزند مشهور خود مورد خطاب واقع شود. ولی ما فکر می کنیم که کنیه ابوالحسن از نام پدر او «حسن» گرفته شده باشد. وی در دیوان خود در این زمینه گفته است:

لقدکنتُ اٌ عرف با بن الحسن فلقَّبنی العشقُ با بن الحَزَن

ترجمه: من به نام فرزند حسن معروف بودم ولی عشق مرا فرزند حزن واندوه لقب داد.
(با خرزی، ۱۴۱۴، ۳/۱۵۴۲و۱۵۴۳).

اورا سنخی نیز گفته اند که سنخ یکی از روستاهای خراسان بوده است و باخرزی در آغاز کارش در زادگاه خودش به کسب علم پرداخت و در نیشابور فقه خواند و در جلسه درس فقه عبدالله بن یوسف جوینی(متوفی ۴۳۸ق) حضور یافت و سپس به ادب و نویسندگی علاقمند شد(فروخ، ۱۹۸۹، ۳/۱۷۰).

منابعی که در شرح احوال او می شناسیم، چندان متعدد نیست و کهن ترین آنها کتاب خود او، دمیه القصر است که در جای جای کتاب به ویژه در مقدمه پرتصنع آن به مراحل زندگی خود اشاره کرده، هرچند که شیفتگی به آرایه پردازی، گاه این اطلاعات را گنگ ساخته است.(باخرزی،۱۴۱۲،۲/۷۹۱ ).

درتاریخ و فرهنگ ایران، باخرزی از آن جهت اعتباری می یابد که وضعیت زبان و ادب عربی را در جامعه ایران سده پنجم قمری باز می نماید، به ویژه که او در سلسله یتیمه-دمیه- خریده حلقه میانی است. هرگاه این آثار از دیدگاه ادبی- جامعه شناسی- تاریخی مورد بررسی قرار گیرند و با آثار فارسی به ویژه لباب الالباب اثر عوفی(۶۲۸ق) قیاس شوند، آنگاه می توان درباره تاریخ ادب در سرزمین گسترده ایران، طی شش سده هوشمندانه تر اظهار نظر کرد.

۱-۳ پدر او و مقام و منزلت وی

باخرزی در خانواده ای مرفه متولد شد کتابهایی که درباره باخرزی سخن گفته اند همگی به اتفاق می گویند که پدرش شیخ ابوعلی حسن بن ابوطیب می باشد تنها یکی از شاعران به نام ابو علی الحسن عبد الله العثمانی، او را در یکی از اشعار خود، با کنیه ابواحمد خوانده است :

اِنَّ کلامَ اُبی احمدَ الحسن أُسا کلام الهموم و الحزن

ترجمه: سخن ابو احمدالحسن، سخن غم انگیز و کلام اندوه و حزن است.

ولی باخرزی چیزی در این مورد نگفته است پس معلوم میشود که پدر نیز مانند پسر دارای دو کنیه بوده است. از شرح حال جامع و کلی که باخرزی درباره پدرش در شعر و نثر خود آورده است معلوم می شود که او شاعر فاضل و سرشناس و دارای مقام و منزلت ادبی و آشنا به پدیده های عصر خود بوده است. در لا به لای کتاب الدمیه قطعات زیادی از اشعار او را می بینیم که فرزند او به همراه اشعار برخی از شعرای عصر خود آورده است. تنها ثعالبی در مورد پدر او چنین گفته است : «جوانی است که خداوند فضائل و نیکیهای او را زیاد کرده و شمایل او را نیکو گردانیده است صورت او زیباست و نعمت صالحی او را نگه می دارد، خلق و خوی او عظیم و والاست و ادبیات برتر آنرا زینت می بخشد نثروی دارای بلاغت است و همه نظم او نیکو و درخشان است.» (تتمه الیتیمه، ۱۴۰۳،۲/۳۷)

باخرزی در شرح حال پدر تنها بیست و چند قطعه در وصف وی گفته است با وجود این که در مورد پدرش گفته است که او در مدح گفتن بخل می ورزد ولی شیوه غالب بر این قطعات، مدح
می باشد.(باخرزی، ۱۴۱۴، ۳/۱۵۴۲ و ۱۵۴۳).

خانهُ او در نیشابور، در همسایگی خانه ثعالبی قرار داشت و باخرزی به دوستی آن دو افتخار
می کرد به ویژه که او در دوران کودکی و نوجوانی نامه های آن دو ادیب را که در باب اخوانیات به هم می نوشتند به هردو می رساند(آذرنوش،۱۳۸۱، ۱۱/۵۳).

۱-۴ دانش و اخبار او

پدر چون آثار استعداد را در پسر مشاهده کرد به تربیتش همت گماشت و به گفته باخرزی بهترین معلمان شهر را برای آموزش او فرا خواند. نخستین کتابی که آموخت قرآن کریم بود و سپس صرف و نحو و فقه وحدیث و ادب را نزد استادانی چون امام موفق نیشابوری، ابو محمد عبدالله جوینی(۴۳۸ق) مدرس بزرگ و شیخ شافعیه در نیشابور بعد از ۴۰۷ به بعد،ابو عثمان صابونی(۴۴۹ق) ملقب به شیخ الاسلام، امام جماعت نیشابور از ۴۰۷ به بعد ، ابو الفضل میکالی(۴۳۶ق) ادیب مشهور نیشابور، و عمید ابوبکر قهستانی فرا گرفت. باخرزی که گویی به ادب مایل تر بود تا فقه، بنابر تأئید ابوالحسن بیهقی به فن نویسندگی و سپس به دیوان نامه نگاری و امور مربوط به آن روی آورد.

کارهایی که باخرزی در آغاز به عهده گرفته اندکی مبهم است و اشارات منابع را گاه نمی توان با اطلاعات تاریخی منطبق ساخت. در هر حال وی دیر زمانی در کار تحصیل بود تا بی شکیب شد و در ۴۳۴ ق، تصمیم گرفت با وجود کمی سن، در طلب دانش یا شغل بار سفر ببندد. وی در مقدمه دمیه به بزرگانی که در شهرهای گوناگون دیده اشاره کرده است مهم ترین شهرهایی که وی در نور دیده است عبارتند از: نیشابور، هرات، جرجان، مرورود، بلخ، ری، اصفهان، همدان، بغداد، بصره، واسط و جزء آنها.

درست پیدا نیست که باخرزی کار دیوانی را از کجا آغاز کرد، اگرچه خدمت او در دیوان رسائل عمید الملک کندری اندکی روشن تر است. کندری در نیشابور به خدمت طغرل- که در کشاکش جنگ با غزنویان بود- درآمد و سال ۴۴۷ ق همراه او به بغداد رفت. در روایات دقیقاً روشن نیست که باخرزی کجا به او پیوسته است؛ اما اگر دو روایت عمده ای را که در این باب نقل کرده اند با یکدیگر بسنجیم چند نکته آشکار می شود. نخست آنکه باخرزی و کندری در جوانی(۴۳۴ ق) نزد امام موفق نیشابوری درس می خواندند. با خرزی جوان که شعر سرایی آموخته بود، سه بیت هجای شوخی آمیز برای کندری سرود که بیشترین منابع نقل کرده اند. همدرسی این دو جوان، بر همسالی تقریبی آن دو نیز دلالت دارد. حال اگر کندری در ۴۱۵ ق متولد شده باشد، می توان تاریخ تولد باخرزی را نیز همین سال یا یکی دو سال بیشتر یا پس تر قرار داد. روایت دوم که او خود نقل کرده و در ادبای یاقوت تکرار شده است حکایت از آن دارد که کندری- پس از ماجراهایی که میان او و طغرل گذشت- و حتی به خصی شدنش انجامید- دوباره نزد پادشاه سلجوقی اعتبار یافت و همراه او در مقام وزارت به بغداد رفت. می دانیم که این امر بنابه گفته ابن اثیر در رمضان ۴۴۷ رخ داده است. باخرزی خود می نویسد که وی تازه در دیوان رسائل به کار مشغول شده بود که روزی وزیر آمد و پرسید که آیا او همان گوینده «اَقبلَ» (نخستین کلمه از سه بیتی با خرزی که حدود سیزده سال پیش در هجو او سروده بود) است؟ این سوال نشان می دهد که در فاصله این سیزده سال- بر خلاف ادعای برخی- هیچ گاه نزد کندری نرفته است. در هر حال وزیر به نیکی از او استقبال می کند . «اَقبل» را به فال نیک می گیرد. بنا بر روایت یاقوت فردای آن روز بود که باخرزی دالیه بزرگ خود را در مدح وزیر خواند این قصیده که مجموعاً چهل بیت از آن باقی است باعث شد که وزیر، نزد امیران عرب به این شاعر عجم بنازد و او را صله ای هزار دنیاری ببخشد(همان،۱۱/۵۴)

فردای آن روز بود که باخرزی دالیه بزرگ خود را در مدح وزیر خواند. این قصیده که مجموعاً چهل بیت از آن باقی مانده است، باعث شد که وزیر، نزد امیران عرب به این شاعر عجم بنازد و او را صله ای هزار دیناری ببخشد. با این همه و به رغم آنکه وی انتظار داشت به لطف وزیر، مراتب عالی یابد، هیچ گاه از دبیری دیوان پا فراتر ننهاد.سفر او به بصره و کار دیوانی، در آنجا نیز گویی پس از دیدار وزیر در بغداد رخ داده است. اگر این گزارش درست باشد ناچار باید پذیرفت که کندری چندان عنایتی به او نداشته و نمی توان باور کردکه وی پیوسته به امید عنایت کندری بوده است، زیرا در دیوان باخرزی به غیر از دالیه معروف، فقط یک قصیده در ستایش او وجود دارد. دو قطع دیگر، یکی در دلداری اوست پس از سمتی که طغرل بر او روا داشت و دیگر، رثا گونه ای است که به پراکندگی جسد او در سرزمینهای گوناگون اشاره دارد پس از قتل وزیر باخرزی خطاب به
الب ارسلان شعری می سراید که یاقوت سخت آن را زیبا می پندارد. باخرزی که در اواخر کار کندری یعنی در ۴۵۵ ق، در بغداد بود، کوشید به درگاه خلیفه نفوذ کند و سرانجام توانست بائیه ای را که بیست و نه بیتش در دیوان گردآمده است، به او تقدیم کند. باخرزی شیفته قصیده خویش بود و حتی آن را در صدر دیوان «خطی» قرار داد. قصیده از نظر فنی بی عیب است اما بر تکلف و تهی از ذوق شاعرانه نیز هست. با این همه، روایت یاقوت را درباره آن نباید باورداشت؛ بنابراین روایت، مردم بغداد شعر او را سست خواندند، زیرا درآن «برودت عجمی» احساس می کردند.

باخرزی نیز ناچار چندی در کرخ بغداد زیست تا زبان و ذوقش قوام یافت و مورد قبول بغدادیان قرار گرفت. ظاهراً مدح خلیفه در به روی او نگشود، زیرا اندکی بعد، او را در نیشابور
می یابیم خود می گوید که در آنجا به دیدار کندری که در خان حاکم زندانی بود رفته و با او به گفتگو نشست.

از آن پس تا زمان گوشه گیری، از زندگی او اطلاع روشنی نداریم. بعید نیست که در دستگاه طغرل و نظام الملک به کاردبیری مشغول شده باشد زیرا می بینیم که طغرل را در یک قصید بزرگ و یک قطع کوچک، و نظام الملک را در سه قصیده مدح گفته است و در دمیه بارها در بزرگداشت این وزیر سخن گفته و اساساً دمیه را به او تقدیم داشته است. باخرزی را در بسیاری شهرهای دیگر همراه با بزرگان ادب می یابیم؛ و نیز می دانیم که وی با ادیب یعقوب بن احمد نیشابوری صاحب نخستین فرهنگ عربی- فارسی همنشینی داشته است. اما به آسانی نمی توان برای این سفرها ترتیب زمانی روشنی یافت. در ۴۶۴ ق باخرزی به دلیلی که بر ما پوشیده مانده از هر کار کناره جست و از آن پس در شهر خود باخرز کاری جزتألیف و نیز خوشگذرانی نداشت.(همان،۱۱/۵۵)

۱-۵ مقام و ادبیات او:

باخرزی یکی از ادیبان دوره عباسی سلجوقی قرن پنجم به شمارمی آید که به دو زبان عربی و فارسی تسلط داشت و زبان عربی او قویتر و دارای دستاوردهای بیشتری بود. می گویند باخرزی دارای خلق و خوی نیکو، رتبه بالا و صورت زیبائی بود. اوادیبی فاضل، درخشان و دارای طبع لطیف بود. در میادین فصاحت و بلاغت و بخشندگی وارد شد او در زمان خود از نظر بخشش و هوش یگانه و بی نظیر بود و در نظم و نثر از همگان جلوتر و در نگارش و انشاء و نویسندگی از همه بالا تر بود. باخرزی دارای مذهب تسنن بود و از غزنویان و سلجوقیان معاصر خود پیروی می کرد و به سنّی بودن خود تعصب نداشت.

از لابه لای دمیه او چیزهایی را در حمایت از مذهب تسنن می بینیم ( با خرزی ، ۱۴۱۴ ، ۳/۱۵۴۶).

۱-۶ چگونگی قتل او:

زمانی که باخرزی در یکی از مجالس تفریحی بود یک غلام ترک با چاقویی به او حمله می کند که باعث مرگ وی می شود هویت قاتل شناخته و علت قتل شناخته نشد. قزوینی داستانی را درباره علت قتل وی روایت می کند که رنگ و بوی خیال بافی دارد یعنی همان ویژگی کتب تاریخ و جغرافیایی آن زمان. خلاصه داستان آن است که سلجوقیان حکومت باخرز را به یک امیر دادند وزنی از قبیله بنی سلجوقیان را به عقد او در آوردند آن زن هنگامیکه ابوالحسن را دید گفت: «رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که با همین شکل و شمایل ظاهر شده بود.» پس جاه و مقام نزد آنان پیدا کرد و آخر الامر به سبب همین زن کشته شد چرا که زیبایی او وبال وی گردید. اینگونه وقایع گاهی اتفاقمی افتد ولی بعید به نظر می رسد که بانوی امیر عاشق مردی شود که پنجاه و چند سال عمر داشته و رونق جوانی از صورتش رخت بربسته و شاید برخی از حسودان بخاطر رابط او با نظام الملک و سلجوقیان او را به قتل رساندند و همانطور که می دانیم سلجوقیان، دشمن اسماعیلیان بودند(همان،۳/۱۵۴۲).

دکتر ذبیح الله صفا در جلد یک کتاب «تاریخ ادبیات ایران» درباره سرانجام او چنین نگاشته است: «باخرزی در جوانی کاتب سلطان رکن الدین طغرل سلجوقی بود لکن انزوا اختیار کرد و دست از کار بکشید و روز و شب با حریفان اهل و ظریفان با فضل به معاقرت عقار و معاشقت دلدار مشغول شد وقتل او هم در یکی از همین مجالس اُنس به دست ترکی به سال ۴۶۷ یا ۴۶۸ اتفاق افتاد.»(صفا،۱۳۷۴، ۱/۳۷۴ و ۳۷۶).

۱-۷ رشد علمی و استادان او:

در کتابها بجز مطالب اندک، چیزی درباره رشد علمی و استادان او نیامده است. مثلاً یاقوت اشاره ای به شیخ امام موفق نیشابوری می کند ولی در این خبر، نوع استفاده و مدت حضور در حلقه درس او نیامده کتابهای شرح حال نیز در مورد ماهیت این امام و نوع فرهنگ آن سخنی نگفته اند تا بتوانیم علوم موثر روی شخصیت باخرزی را بشناسیم. شیخ ابومحمدعبدالله بن یوسف الجوینی از برجسته ترین اساتیدی است که باخرزی در نیشابور نزد آنها تحصیل نمود باخرزی فقه شافعی را از او فرا گرفت و حدیث و ادبیات را استماع نمود.(ابن خلکان،ب.ت.۳/۴۷۵) در کتاب الدمیه آمده است که پدرش اولین استاد او بوده است لذا می بینیم پدرش چون نشانه های تمایل فرزند به علم و دانش و استفاده از انواع دروس را در او می بیند خود اقدام به تربیت او نموده و اساتیدی را برای تعلیم و ارشاد او پیدا می کند. ولی این سوال مطرح می شود و آن اینکه باخرزی چه نوع دانشی را به دست آورده است؟ و پدرش کدام اساتید را برای او بکار گرفته است؟ و پدرش چه چیزی را به به او آموزش داده است؟ ما نمیدانیم چگونه باید به این سوال پاسخ دهیم ولی کورسوئی در این راه وجود دارد آنجا که خود باخرزی می گوید که از حفظ قران فارغ گردید و آن مرحله اول آموزش بود و پس از آن تحصیلات خود را در مکتب خانه ها و نزد اساتید آغاز نمود و بعد از آن به مطالعات خاص خود پرداخت. اگر به متون دمیه خوب توجه کنیم این کورسو روشن تر می شود بدین ترتیب که پدرش با بهترین ادبای آن زمان در ارتباط بود و بسیار اتفاق می افتاد که پسر حلقه وصل بین آنها
می شد،پس نوشته های شعری و برادرانه را حمل می نمود و یا در مجالس ادبی آنان شرکت می نمود. بنابراین می بینیم که باخرزی ادبیات را نزد همنشینان پدرش مانند ثعالبی فرا می گرفت لذا این جو ادبیات بر روح باخرزی اثر می گذاشت داستان دمیه نیز سرشار از تاثیر پذیری او از رفت و آمدهای مکرر به کتابخانه ثعالبی و اطلاع از چک نویس های او بوده است. ولی باخرزی که در سال ۴۳۴ هجری آماده مسافرت بوده شیوه تحصیل علم خود را بر ما مسدود نموده است . ما موفق شدیم دو نوع فرهنگ او را پس از مسافرت به دو بخش تقسیم کنیم اول آن که بخشی است که از استادان فرا گرفته و دوم از ادیبان و اندیشمندانی است که به دیدار آنان رفته و اشعاری را که روایت کرده اند گرفته و یا راویانی که چندین بار به دیدار آنان رفته تا محفو ظاتشان را منتقل نماید، کافی است اسامی ادیبانی را مطرح کنیم که در هنگام تدوین دست آوردهایشان به دیدار آنان رفته است تا نوع استفاده و بهر او را ارزیابی کنیم از جمله این افراد: ثعالبی، ابن فارس، عبد القاهـر جرجانی، ابن برهان و ابن کرام می باشند چنین تاثیراتی در کتاب دمیه ظاهر گردیده است خواننده پیگیر می تواند گرایشهای نقدی، ادبی، بلاغی، لغوی، نحوی او را از آموخته هایش به وضوح در نوشته هایش مشاهده کند و نقش ادیبانی که ذوق و قریحه او را صیقل دادند و شناخت او را با شعر و نثر خود آراسته نمودند ببیند. اهمیت کتابخانه هایی که استفاده کرده و ذخایر عربی موجود در آنها و دوستانی که در شغل نویسندگی با او همراه بوده اند را نباید فراموش کنیم. باخرزی به فرزندانش اهمیت
می دهد و بر تربیت و پرورش آنان نظارت می کند و چند استاد را برای آنان بکار می گیرد. چنین چیزی بر شناخت موقعیت ادبی و اهتمام وی به فرهنگ و پرورش فرزندان دلالت دارد و فرهنگ وژرف نگری او را نشان می دهد. از آنچه گفته شد می توان بطور مختصر به پرورش علمی او قبل و بعد از مسافرتش پی ببریم و مهمترین استادان او را که زمانه به او داده بود نام بردیم ولی نتوانستیم نام استادی را که همواره با او همراه بوده است بشناسیم و یا اینکه از چه کسی پیروی کرده و یا تاثیر گرفته است و همین امر باعث می شود آموزش و یادگیری عمومی را در ورد او بکار ببریم و آن به علت کثرت نقل و انتقال او در شهرها و کشورها بعد از آغاز مسافرت می باشد ولی شکی نیست که او از هر هنری بهره ای برده و کلیه علوم مشهور عصر خود را جمع آوری کرده و در ذهن خود ذخیره نموده است که نتیجه علمی، شعری و ادبی آن در دمیه آشکار است.(باخرزی،۱۴۱۴،۳/۱۵۴۹ و ۱۵۵۰)

۱-۸ گشت و گذار علمی او:

اسامی کشورهایی که به آنها سفر کرده و انسان فاضل و یا راوی را در آنها ملاقات کرده و یا به یکی از کتابخانه های دیوان آن مراجعه نموده را جمع آوری کنیم می بینیم که تعداد آنها نوزده شهر و روستا خواهد بود راویان زیادی بوده اندکه اشعار این مناطق را بر او عرضه داشتند برخی از این شهرها را چندین بار مسافرت کرده مانند نیشابور، زوزن، خراسان و ری. گویی که باخرزی به بلاد شام، مصر، الجزیره و حجاز نرفته است چون حتی یک نام از آنها برده نشده است. سال تولد او دقیقاً مشخص نیست ولی از کلامش مشخص است که سفر او در سال ۴۳۴ هجری آغاز گردیده و در سنین نوجوانی و زیر بیست سال بوده است و اگر برنام سفرهای خود را در سال ۴۶۴ هجری پایان داده باشد نتیجه می گیریم که مدت سی سال را در سفر بوده و توقفی نداشته است مگر آنکه خستگی به وی روی آورده و سالمندی او را از پای انداخته است.

باخرزی نقشه منظمی را از مهمترین شهرهای خود ترسیم کرده و اشخاصی را که در آن شهرها با آنان دیدار نموده را نام برده است. پس از آن، گروه دیگری از افراد که آنان را ملاقات نموده است را نام می برد. اگر این اسامی را با یکدیگر مقایسه کنیم نتیجه می گیریم که ابتدا افراد مشهور را نام
می برد و پس از آنها افرادی که اهمیت کمتری از لحاظ دستاورد علمی و جاه و مقام بوده اند را نام برده است گاهی می بینیم اسامی اشخاص را با قید تاریخ دیدار نام می برد این امر( باوجود اندک بودن) بسیاری از امور مربوط به سفرهایش را روشن می سازد مثلاً در بغداد در سال ۴۲۵ هجری با ابن برهان نحوی و در سال ۴۶۶ هجری در نیشابور با ابو سعید دیدار داشته است. در سال ۴۲۵ هجری در نیشابور، عبدالصمد طبری را زیارت کرده است او می گوید در برخی از شهرها علاوه بر بزرگان و شاعران از کتابها و کتابخانه ها دیدار داشته است. این امر، شیوه تحقیقات و اقتباس و اهتمام او به اینگونه امور را نیز روشن می سازد. سفرهای او در اصل جهت جمع آوری اطلاعات و مقارنه شخصیتها و افراد سرشناس بوده است ولی سفر نیاز به گنج بی پایان دارد و باخرزی از جمله افراد و خانواده های متمول نبوده است لذا می بینیم که از شهری به شهر دیگر منتقل می شود و در آنجا کار می کند وسعی و تلاش خود را برای خدمت به بعضی از امیران و حاکمان به کار می گیرد خواه در دیوان دربار و یا کتابخانه و یا اینکه بصورت نسخ برخی کتابها مشغول می گردید. همچنین می بینیم که در رکاب برخی امیران به سفر می رفته به ویژه به همراه نظام الملک (همان،۳/۱۵۵۴).

۱-۹ نشانه های فرهنگی او:

پس از پرداختن به شیوه پیشترفت علمی و آشنائی با اصول فرهنگی سابق او این سوال مطرح می شود: این موضوع چه تاثیری در دمیه اوداشته است؟ آیا چیزی هست که علوم به دست آمده او را روشن نماید؟ بدهی است فرهنگهایی که یک نویسنده گردآوری می کند هنرهای زمان خود را در دستاورد خود منعکس می نماید. نخستین چیزی که در دمیه با آن روبرو می شویم آن است که نویسنده آن حافظ قرآن وحدیث بوده و نسبت به ادبیات جاهلی و اسلامی اطلاع داشته است علاوه بر ادبیات عصر خود که با آن زندگی کرده و آن را منتقل نموده و مردم نیز از زبان او منتقل نموده اند. از طرفی او یک ناقد، لغت شناس، ادیب و صاحب بلاغت می باشد چون فرهنگ ادبا در دوره عباسی آن است که از هر علمی گوشه ای را برگیری، پس از نگاه به دمیه متوجه می شویم که باخرزی یک ادیب سرشناس و خبره می باشد و با صنعت شعری آشنائی داشته و به نیازهای ادبی عصر خود آگاه بوده است. همچنین نتیجه می گیریم که باخرزی قدرت نگارش علوم خود را به خوبی داشته که آنها بطور مستقیم ارائه نموده و گاهی بصورت نثر غیر مستقیم به رشته تحریر در آورده است. او به آیات قرآنی یا ابیات شعری یا اخبار استناده می کند و مواردی را به عنوان شاهد ذکر می کند و یا به آنها اشاره می نماید زیاده روی او در این زمینه نشان دهنده قدرت درخشان یا تعهد و یا تظاهر او می باشد. گاهی می بینیم که یک سرقت ادبی یا اقتباس و یا تضمین را در آثار دیگران کشف می کند مثلاً در مورد بیت زیر:

تفثُ المرءِ حیثُ یُقضی حلالٌ و جَمالٌ یحقُ أن نَقتَنیهِ

ترجمه: گاهی به انسان روزی حلال و زیبایی می دهند که شایسته است برگرفته شود. باخرزی می گوید: چه نیکو اقتباس کرده است.

قدرت اکتشافات او تنها در قرآن نیست بلکه در عموم ادبیات، شعر، نثر و اخبار او وجود دارد. او زمانیکه می خواهد موضوعی را بنویسد یا شرح حال یکی از ادیبان را به رشته تحریر در آورد بسیاری از مثلهای عربی را ذکر می کند مثلاً می گوید: «به بهترین وجه آنرا راه برده است بگو کمان به دست کمانگر افتاده است» که در آن از مثل «کمان را به دست کمانگر بدهید» استفاده کرده است. و یا اینکه در حین معرفی یکی از شعرا چنین نمی گوید که او شاعر غزل سرائی است که هوش از سرآوازه خوانان می برد، بلکه می گوید: او مانند ابن ربیعه است و یا اگر مداح مشهوری باشد او را به حسان تشبیه می کند و این چنین مورد ستایش قرار می دهد مسلماً این امر نشان دهند آگاهی وسیع وی از کتابخانه نظامی نیشابور یا دارالعلم بغداد و یا کتابخانه های خصوصی برخی از بزرگان که به دیدار آنها رفته و شرح حال آنان را نوشته و مطالبی را از تالیفات آنان انتخاب کرده است، می باشد. باخرزی گاهی اوقات به اشعار شاعران استناد می کند بدون اینکه نام شاعر را ذکر کند و یا به آن اشاره کند و بدین ترتیب کار ما را دشوار می کند که چگونه آنان را پیدا کنیم و آیا این اشعار از خود او بوده و یا از شاعران دیگر است(همان،۳/۱۵۵۶).

۱-۱۰ منابع باخرزی

باخرزی در طی سفر های علمی خود توانست کتابهایی را پیدا کند که روزگار آنها را فراموش کرده بود و دیوانهایی را یافت که زمانه آنها را مفقود کرده بود قضا و قدر چنین خواسته بود که باخرزی و مانند او را به ماهدیه کند تا کتابها و دیوانها را به ما معرفی نماید و کتابخانه های بزرگی که اغلب آنها فعلاً از بین رفته اند را به ما بشناساند. از مهمترین کتابهای مورد استناد باخرزی دو کتاب هستند که شامل نمونه های بیشماری از شعر و شعرا می باشند لذا شایسته است که این دو کتاب را در زمره کتابهای ادبیات و شرح حال دسته بندی کنیم: کتاب اول«جونه النّد» تالیف یعقوب بن احمد نیشابوری و دوم «قلائدالشرف» تالیف ابوعامراالفضل بن اسماعیل جرجانی است هر دو مؤلف و هر دو کتاب از نخستین راویان مورد اعتماد باخرزی بوده اند، او کتاب «طراز الذهب علی و شاح الادب» تالیف ابو المطهر را نیز مورد مطالعه قرار داده است. هر سه کتاب متاسفانه مفقود شده اند.(باخرزی، ۱۴۱۴،۳/۱۵۵۶).

باخزری از کتابخانه هایی نام می برد که دیوانهای شاعران را درآنها مطالعه کرده است. این امر ، میزان توجه او را به تحقیق و همینطور توجه و عنایت به ادیبان را در مورد تأسیس کتابخانه های خصوصی و توجه امیران در مورد تأسیس کتابخانه های عمومی را نشان می دهد. از مهمترین کتابخانه هایی که به آنها رجوع کرده ودر آنها مشغول شده است بیت الحکمه، دارالعلم ، خزان عمید الملک ، خزان نظامی در نیشابور و کتابخان ناصح الدوله فندورجی می باشند. بنابراین می توان گفت نخستین منابع باخرزی در تحقیق عبارتند از : کتابخانه ها، نوشته ها و ارتباط مستقیم با ادیبان یا راویان آنها استفاده از دو زبان عربی و فارسی (همان ، ۳/۱۵۵۷)

۱-۱۱ کشورها در کتاب دمیه:

باخرزی با معرفی شهرهایی که بازدید کرده یا شهرهای مورد انتساب شاعران، بر کمال دمیه خود افزوده است با وجود اینکه شرح او در مقایسه با اسامی صدها کشور مورد نیاز ما بسیار اندک
می باشد ولی همین تلاش او قابل ستایش می باشد چون اغلب این اسامی، شهر های کوچک یا روستاهای دور افتاده می باشند که سفر به آنها برگردشگران محال بوده و یا اینکه به موقعیت آنها توجه نکرده اند در حالیکه باخرزی را می بینیم که جغرافیا و موقعیت آنها را در نوشته های خود شرح داده است. این شرح او بسیار مختصر است و از چند کلمه تجاوز نمی کند. مثلاً می گوید: «ولاز: از روستای خواف است» و «قلندوش: از نواحی سرخس است». گاهی اوقات باخرزی از اختصار دوری کرده و در شرح طبیعت برخی کشورها مطالبی را در چند سطر یا صفحه می نویسد و آب و هوا، مناطق زیبا، دانشمندان آن مناطق یا اراضی آنها را شرح می دهد مثلاً در مورد زوزن، بخارا و نیشابور، او برای شرح مزایای این شهرها مطالب را دسته بندی می کند و به اشعار و سخنان بزرگان استناد می نماید. وی می گوید که هزار رساله در شرح احوال اراضی نیشابور نوشته و آنرا «غالیه السکاری» نامیده و بخش کوچکی از آنان را در دمیه آورده است.(همان،۳/۱۵۵۷)

۱-۱۲ نظام الملک و دمیه:

نظام الملک در طول وزارت خود که سی سال ادامه داشت به این عنوان شناخته شد که شدیداً به اهل علم و دین تعلق خاطر دارد. مجلس او همواره مملو از فقها و صوفیان بوده است و به آنان انعام بسیار عطا می کرد لذا کتاب دمیه که در زمان او نوشته شد سرشار از قصایدی است که فضل و کرم و دانش او و توجه وی به علما را مورد ستایش قرار می دهند. نظام الملک از زمینه های ادبی دور نبود او در ابتدای امر نویسنده دیوان دربار بود و اشعار و متون نثری از خود به جای گذاشته است. باخرزی در دوره درخشش ادبی عصر سلجوقیان، عصر طغرلبک و الب ارسلان و نظام الملک، ظاهر گردید و شخصاً متوجه عنایت و توجه نظام الملک به ادبا و علما گردید. او می گوید عنایت و توجه او کمک فراوانی به کشف این ادبا نمود لذا باخرزی دمیه خود را در آن زمان تالیف نمود و آنرا به وی تقدیم کرد. در مورد نخستین صله باخرزی در این زمینه اطلاع نداریم ولی به یقین می دانیم که نظام الملک هیچیک از ادیبان را از فضل خود محروم نساخته و در مورد باخرزی نیز کوتاهی نکرده به ویژه اینکه در مراسلات دیوان با او همراه بوده و از وی پیروی می نمود. باخرزی شرح حال همه شاعرانی را که در مدح نظام الملک شعر سروده اند ذکر کرده که تعداد آنان بیش از ۵۰ شاعر است و در شرح شعر نظامی نیز مطالبی نوشته است. مهمترین صفاتی که شعرا،در مورد او ذکر می کنند توجه او به ادبیات، تأسیس مدارس، توجه او به مشهور ساختن شعرا، عملیات قهرمانانه جنگی، حسن مدیریت و حکومت، تفکر بسیار و پر کردن کتابخانه ها از کتابهای نفیس می باشد. از جمله کسانی که نظام الملک را می ستاید ابو غالب قمی است که می گوید:

اقامَ علی شطِّ الفراتِ کانّما
یسیلُ علی ایدی العفاه قلیبهُ
قوام الندی و البأس لاالدین وحده
سأشکر ما أولیتَنی بمدائحٍ

یباری طوافَی مائهِ بعطاءِ
بمالٍ اذا سال الفراتِ بماء
وسیدُ اهل الارض لا الوزراءِ
تضوعُ کنشر الروض غبَّ سماءَ

ترجمه:

در شط العرب اقامت کرده گوئی با بخشش و عطای خود به آن رود آب می دهد.

فضل و بخشش او به مال در همه جا وجود دارد حتی اگر فرات آب فراوان داشته باشد.

سرور همگان است و تنها به دین اختصاص ندارد.امیر همه اهل زمین است و تنها مختص وزیران نمی باشد.

با شعر و مدح خود تورا شکر می گویم شعری که در آسمان درخشش داشته و مانند گیاهان در زمین منتشر خواهد بود.

دوست داشتیم باخرزی شرح حالی از نظام الملک می نوشت همانطورکه برای وزیر پیش از او کندری نوشته است. ظاهراً باخرزی به این علت در مورد کندری نوشته است که او زبان عربی را
می دانست و برای نظام الملک مطلبی ننوشت چون هیچ دستاوردی به زبان عربی نداشته است. (همان، ۳/۱۵۵۹-۱۵۵۸)

۱-۱۳ آثار باخرزی

دیوان، این اثر باخرزی شهرت گسترده ای داشته و غالب نویسندگان آن را به شهرت و نیکویی و صف کرده اند. احتمالاً کهن ترین نسخه آن، نسخه موزه بغداد است که در ۴۷۲ ق یعنی تنها ۵ سال پس از قتل او فراهم آمده است وبا مدح خلیفه قانم آغازمی شود.باخرزی خود این دیوان را گرد آورده بود و شاعری به نام ابو العلاءبن غانم هروی در نیشابور آن را نگاشته بود. این دیوان گزیده هایی نیز داشته است:

یکی از آنها الملتقطات (گزیده ها) نام دارد که به یکی از نسخه های دمیه منضم، و همراه با آن توسط طباخ چاپ شده است؛ دیگر الاحسن فی شعر علی بن الحسن برگزیده ابو الوفاء اخسیکتی است که در موزه بریتانیا نگهداری می شود. اما برو کلمان و آقابزرگ نام این کتاب را اختیار الکبر من التیّب… نیز آورده اند. قزوینی اشاره می کند که الاحسن هزار بیت است و باخرزی خود آن را برگزیده است عوفی نیز چگونگی جا به جا شدن آن را در خزاین وزیران نقل کرده است.(آذرنوش،۱۳۸۱،۱۱/۵۶)

محمد قاسم مصطفی در «رساله الطرد» پیوسته به دیوان دو جلدی چاپ خود که در قاهره
(۱۹۷۰م) آماده کرده است، ارجاع می دهد. این دیوان ظاهراً شامل اشعار فارسی، ترجمه هایی از اشعار فارسی و ملمعات نیز هست. آنچه تونجی در بنغازی منتشر کرده (۱۹۷۵م)، مختصری است ۱۶۰ صفحه ای که در اتریش یافته و ادعا می کند که نسخه احمدیه را هم دیده است. اما هیچ اثری از آن نسخه در دیوان پیدا نیست. آنچه را هم که از منابع گردآورده، ناقص است؛ از جمله اشعار فارسی باخرزی که به روایت عوفی منحصر می گردد و آثاری چون مجمل فصیحی، مجمع الفصحای رضا قلی هدایت، هفت اقلیم امین احمدرازی و ریاض الجن زنوزی را هم ندیده است.

۲- در کتابخانه ثوپکاپی سرای، مجموعه منحصر به فردی موجود است که ظاهراً دیوان کامل باخرزی رادربر دارد. در آن دو الروز نامجه نقل شده که بیشتر ذکر مجالسی است که در زمان عبدالحمید بن یحیی (۴۴۱-۴۴۳ هـ) در زوزن تشکیل می شده است.

۳- همچنین در مجموعه موجود در توپکاپی سرای رساله ای منثور در نخجیرگانی به نام «رساله الطرد» نقل شده که در ۱۹۷۵ م به کوشش محمد قاسم مصطفی در مجله معهد المخطوطات العربیه به چاپ رسیده است.

۴- دمیه القصر. این کتاب بارها به چاپ رسیده است، از آن جمله در حلب(۱۹۳۰م)، به کوشش محمدطباخ که بسیار ناقص، و بیش از نیمی از آن ساقط گشته است؛ چاپ عبدالفتاح در قاهره(۱۹۶۸-۱۹۷۱م، در ۲ مجلد)؛چاپ سامی مکی عانی در بغداد۱۹۷۱-۱۹۷۳م،در۲مجلد)؛چاپ تونجی(در۳ مجلد).

اهمیت دمیه، به خصوص برای ادبیات عرب در ایران، در آن است که مجموعه پربهای ثعالبی را به مجموعه های پس از خود و بویژه خریده القصر عمادالدین کاتب پیوند می دهد. دیدیم که باخرزی رابطه ای سخت استوار با ثعالبی داشت، چندان که او را پدر دوم خود خوانده است؛ بی گمان تاثیر یتیمه ثعالبی بود که وی را به تدوین دمیه برانگیخت. او خود شرح داده(۱/۳۲) که نسبت به یتیمه و شرح حال آن چه موضوعی اتخاذ کرده است. عمادالدین نیز خود گفته است که دمیه را در کتابخانه تاج الملک در اصفهان دیده، و مطالعه کرده و به نوشتن دنباله آن تشویق شده است. دمیه با آنکه به اندازه یتیمه یا خریده مورد توجه نویسندگان بعد از باخرزی قرار نگرفته، سخت مورد علاقه باخرزی بوده است وگروهی دیگر نیز به شعر یا به نثر آن را ستوده اند. (آذرنوش، ۱۳۸۱،۱۱/۵۶).

چند کتاب بعنوان ذیل بردمیه نگاشته شده است: نخست و شاح الدمیه است که ابو الحسن علی بیهقی(؟-۵۶۵- قـ) فراهم آورد.(ابن خلکان، ب.ت،۳/۴۷۵). سپس تکلمه ای به نام دره الوشاح بر آن افزود و بخشی از این کتاب به صورت خطی موجود است. دیگر کتاب زینه الدهر تالیف خطیرای(د ۵۶۸ ق) است.

آثار یافت نشده: ۱- شعراء باخرز، می تواند نام کتابی باشد که او در نوجوانی تدوین کرده است.

۲- غالیه السکاری، کتابی بوده در احوال نیشابور که باز او خود در دمیه، در آغاز بخش شعرای نیشابور به آن اشاره کرده است.

۳- باخرزی خود در دمیه به رساله ای در تفضیل البرد اشاره می کند که در معارضه با وزیر ابو العلا محمد بن علی ابن حسول نگاشته است.(باخرزی، ۱۴۱۴، ۱/۴۲۱).

۴- اربعون فی الحدیث.

۵- طرب نامه، که مجموعه ربا عیات او بوده است عوفی این کتاب را در کتابخانه سرندیبی دیده و چند رباعی از آن را که به یادش مانده بود، آورده است.(عوفی،۱۳۶۱، ۷۰) ونیز خوب است اشاره کنیم که یک نسخه از الامثال السائره صاحب ابن عباد به خط باخرزی موجود است.(آذرنوش ، ۱۳۸۱، ۱۱/۵۷).

۱-۱۴ تحلیلی بر اثر باخرزی:

عوفی برخی از اشعار فارسی او را در لباب الالباب نقل کرده و از آن جمله یک رباعی را به او نسبت داده که در دم مرگ سروده است.(عوفی ، ۱۳۶۱ ، ۱/۷۱ – ۶۹)

آثار باخرزی پیوسته مورد ستایش نویسندگان قرار گرفته بعضی منابع اورا یگانه زمان و جادوگر روزگار خود و صاحب شعر بدیع دانسته است اما عشق به آرایه های لفظی چون جناس، ابهامات ملال انگیز، مضامینی کلیشه ای و تقلیدهای پایان ناپذیر، از او دانشمندی نظم پرداز ساخته است، مضامینی چون وصف سرما مانند این بیتها که حکایت از ریزبینی و نکته سنجی او دارند:

کم مؤمنٍ قَرَصَتهُ اَطفارُ الشتا فغدالسُکّانِ الجحیمِ حَسودا

ترجمه: چه بسا که ناخنهای سرما مومنی را زخمی کرد به گونه ای که او به اهل دوزخ رشک برد.

وتری طیورَ الماءِ فی وُ کُناتِها تختارُحرّ النار و السَّفّودا

ترجمه: پرندگان آبزی را می بینی که از فرط سرما در آشیانه هایشان هستند و حرارت آتش و کشیده شدن به سیخ کباب را بر وضع موجود ترجیح می دهند.

و اذارَمیتَ بفضلِ کا سِکَ فی الهوا عادت علیک من العقیق عُقودا

ترجمه: و درآن سرمای شدید هرگاه ته مانده جامت را به هوا پرتاب می کردی، یخ
می بست و مانند گردنبندی از عقیق به نزد تو باز می گشت.

یا صاحبَ العُودَینِ، لاتُهمِلهُما حَرّک لنا عُوداً و حَرِّق عُوداً !

ترجمه: ای کسی که دو ساز داری، آنها را بدون استفاده نگذار: یکی را برای ما بنواز و دیگری را آتش بزن : (فروخ، ۱۹۸۹، ۳/۱۷۱).

دیوان عربی باخرزی بسیار زبانزد شد اما اثر مشهورش کتاب معروف و ارزشمند او« دمیه القصر و عصره اهل العصر» می باشد که ازجمله مشهورترین کتابها در شرح احوال و آثار ادبیان تازی گو است و به منزله ذیلی است بر«یتیمه الدهر» اثرثعالبی. و علی بن زید بیهقی کتاب «وشاح الدمیه» را به عنوان ذیل آن به نگارش درآورد.

کتاب دمیه القصر افزون برجمع آوری سرودهای شاعران ایرانی، در بسیاری موارد خلاصه ای از شرح حال این شاعران را قبل از روایت اشعارشان در بر دارد که همین امر یکی از عوامل موثر در نگارش تاریخ ادبیات بشمار می رود و بسیار اهمیت دارد و جالب توجه اینکه در کتاب «تاریخ ادبیات زبان عربی» تالیف حناالفاخوری به کتاب دمیه القصر در این زمینه اشاره شده است:

«تاریخ ادب به معنی امروزی اش چیز تازه ای است که اروپائیان در عصر رنسانس شناخته اند. ایتالیایی ها در این فن پیشقدم بوده اند و ملتهای دیگر به ویژه فرانسویان در پی آن گام برداشتند.پیشینیان قوم عرب نیز تاریخ ادب را به معنی امروزی اش نمی شناختند، شیوه آنان جمع آوری شرح حال شاعران و نویسندگان و بیان محاسن و مساوی و استشهاد به برخی از اقوال آنان بود و سخنانشان به هم پیوسته و کامل و فراگیرنبود و نمی توانست تصویری کلی از ادب در یک دوره یا دوره های متعدد به دست بدهد و نیز تعلیل و تحلیل در میانشان چندان رواج نداشت. از این رو آثار این بزرگان تنها می تواند منابع و مصادر تاریخ ادب به حساب آید تاریخ ادب از جمله این آثار است: طبقات الشعراء از محمد بن سلاّم جمحی،الشعر والشعرا از ابن قتیبه ، قلائد العقیان و مطمح الانفس از فتح بن خاقان اندلسی، معجم الشعرا از مرزبانی، یتیمه الدهرفی شعراء العصر از ابو منصور ثعالبی، الذخیره فی محاسن اهل الجزیره از ابن بسام اندلسی، دمیه القصر از ابو الحسن باخرزی، سلافه العصرفی محاسن الشعراء بکل مصر از صدرالدین مدینی و ریحانه الالباب از شهاب الدین خفّاجی»(الفاخوری، ۱۳۸۳، ۳۸).

این کتاب از ویژگی روایت هم برخوردار است زیرا روایت اشعار از آغاز روی کارآمدن عباسیان به صورت جدّی آغاز شد. این امر از آنجا مهم دانسته می شود که مادر نظر داشته باشیم که حدیث نبوی تا زمان خلافت عمربن عبدالعزیز به نوشتار در نیامده بود و این خلیفه اموی با دانشمندان مشورت کرد و آنگاه دستور داد تا نوشته و تدوین شود.(حبیب اللهی، ۱۳۴۶، ۵).

از نیمه دوم هجری دانشمندان در زمینه تدوین شعر جاهلی به کار خود که از اوایل قرن دوم هجری آغاز شده بود سرعت بیشتری بخشیدند تا سرانجام در اواخر قرن سوم و به ویژه در قرن چهارم می توان گفت که تا حدودی تدوین نهایی انجام شد و قطعاً این روند در قرن پنجم به تکامل بیشتری رسیده بود که در همین قرن کتاب دمیه القصر در چهارچوب چنین تکاملی به نگارش درآمد(همان،۷).

متن عربی کتاب دمیه به فصاحت و جاذبه زبان عربی به عنوان نخستین زبان جهان اسلام باز
می گردد زیرا از زمانی که ایرانیان با طیب خاطر اسلام را پذیرفتند به فراگیری زبان عربی همت گماشتند و در این زمینه شگفتی ها از خود نشان دادند و در دو زمینه نظم و نثر آثاری در خور از خود باقی گذاشتند که عبدالله بن مقفّع و ابن العمید و بدیع الزمان همدانی صاحب مقامات و طغرایی که قصیده لامیه العجم سروده او در مقابل لامیه العرب سروده شنفری شهرت عالمگیر دارد؛ نمونه برجسته در این زمینه هستند. آنچه در آثار با خرزی به ویژه کتاب دمیه جلب توجه می کند همانا مقایسه میان فضاهای فرهنگی و ادبی به دو زبان عربی و فارسی است . در این زمان ، زبان فارسی سخت در تکاپوی هویت جویی و استقلال بود و پیوسته در کشمکش جانکاه با زبان قدرتمند عربی به سر می برد. آرزوی پژوهشگر آن بود که از خلال آثاری چون یتیمه الدهرثعالبی و مکمل آن دمیه القصر، به فرآیند این کشمکش و اسرار پیروزی فارسی در واپس راندن عربی طی سده های بعد پی ببرد. باخرزی نیز چون ثعالبی با اصرار فراوان از فارسی گریزان بود با آنکه خود به فارسی شعر
می سروده و حتی عوفی به طرب نامه(رباعیات فارسی) او اشاره داشته است،(عوفی ، ۱۳۶۱، ۱/۷۰) حتی یک بیت شعر فارسی هم نقل نکرده است حال آنکه در کتاب او تقریباً همه شاعران، ایرانی نژادند و بیشترشان «ذواللسانین» بوده اند(آذرنوش، ۱۳۸۱، ۱۱/۵۵).

چند نکته جالب توجه از دمیه می توان استخراج کرد. بخش اعظم کتاب به مدایحی که برای نظام الملک سروده شده اختصاص دارد همان گونه که یتیمه الدهر به صاحب بن عباد اختصاص یافته است. تقریباً همه راویان با خرزی، نسبت از یکی از شهرهای ایران گرفته اند: جرجانی، توزی، زوزنی، قهستانی، شیرازی و …؛ نام گروهی از شاعران، نامهای خالص ایرانی است، مانند مهیار بن مرزویه، الکیا الا صفهدوست، ابو علی ابزون مجوسی که اصلاً اهل عمان بوده و دیوان شعرش در دارالکتب نیشابور موجود است. بر خلاف نظر تونجی، واژه های فارسی در دمیه فراوان نیست این امر بی گمان عمدی بوده است. مجموعه واژههای فارسی آن ۸۲ واژه است که تقریباً هیچ کدام درعربی نوین نیستند ؛ دو سه عبارت فارسی هم در قالب شعر در دمیه آمده است که عبارتند از: مردی عرب به نام ابو الفرج درباره غلام خود که اسمش کرندی است، می گوید : «انّ الکرندی روشناخرّه»؛ شاعری دیگر به نام مشطّب که از ابن حجاج تقلید می کند، به عشق ورزی با دختر دربانی پیر
می رود، دختر از ترس فریاد می زند«اَبا با زود تا ما برهانی»، پدر از دیدن آن منظره بانگ میزند و جمله ای فارسی در شعرش به کار می برد که بی تردید در متن تحریف شده است و معنای ناپسند دارد(همان،۱۱/۵۶). البته فراموش نکنیم که بومی گرایی نیز در کتاب دمیه برای خود جایی دارد مثلاً در اشعار ابو نصر که مورد شرح و ترجمه قرار گرفته- به راههای پر دست انداز و گل آلود نیشابور اشاره دارد که در قالب طنز پردازی، واقعیت ها را بسیار فراتر از خودشان با گزافه پردازی مورد اشاره قرار داده تا جایی که برخی از آن دست اندازهای سرشار از گل ولای را به دریاهایی ژرف تشبیه
می کند. ( باخرزی، ۱۴۱۴، ۱/۴۳۴)

زندگی نامه

محمد بن علی بن الحسن، ابوالعلاء بن حسول یکی از نویسندگان و شاعران این دوره است که اشعاری شیوا و سرشار از حکمت سروده است . زادگاهش همدان است اما در ری بزرگ شد و از محضر بزرگانی همچون صاحب بن عبّاد واحمد بن فارس صاحب «المجمل» در لغت استفاده برد و در ری عهده دار دیوان رسائل شد و در حکومت سلجوقی پر آوازه گشت . کتاب «تفضیل الاتراک علی سائر الاجناد» را به نگارش در آورد که مقدمه آن در مجل تاریخی ترکیه به چاپ رسیده است . نوشته هایی از او بر ضد ابوالمعالی محمد بن علی عُقیلی و ابوالبدر مظفر بن علی القصری، و ابومسلم محمد بن علی بن مهرزاد ، ابو سعد محمد بن احمد بن ابی الفتح البختکینی و علی بن الحسن
باخرزی و مرتضی مطهر بن علی ؛ در مجموع نسخی خطی در کتابخان واتیکان دیده شده است. (الزرکلی ، ۱۰۸۵،۶/۲۷۶ ؛ صفدی، ۱۴۱۴، ۴/۱۳۲-۱۳۵).

اشعار فراوانی در تتمه المختصر[۱] جلد دوم ص ۱۰۷ از او آمده است . او در سال ۴۵۰ هجری مطابق با ۱۰۵۸ میلادی از دنیا رفت پدرش در نویسندگی و بلاغت ضرب المثل بود و او در نزد چنین پدری پرورش یافت و به ادیبی بزرگ مبدل شد (ابن شاکرکتبی ، ۱۹۵۱ ،۲/۲۳۹ ؛ باخرزی ، ۱۴۱۴، ۱/۴۱۱)

ترجم متن و شرح آن

ابوالعلاء محمد بن علی بن حسول از نویسندگان بزرگ و از جمله ره یافتگان به عرص انواع فضل و دانش است. در این راستا سخن، عسلی است فراهم آمده و خط و نگارش زیوری است آشکار. و از زمانی که در میان بلیغان فرود آمده همچون اسبی پیشانی سفید در میان اشتران تیره رنگ آشکار و پر آوازه است.

این فرصت به من دست داد که او را در ری و در خانه اش در کوی زاد مُهران دیدار کنم، و از این رو از محضرش گلهایی از دانش و فضیلت را چیدم و قصیده ام را درباره اش سرودم از این قرار:

یا حادِیَ العیرِ رفقاً بالقواریر

وقِف، فلیسَ بعارٍ وقفه العیرِ

(بسیط)

حادی: حدی خوان، آواز خوان ساربان، منادای مضاف.

العِیر: ج عِیَرَات وَعِیرَات، کاروان الاغها (مونث است)، هر کاروانی از شتر یا قاطر و یا الاغ که مواد غذایی را بار کرده باشند، مضاف الیه.

رفقاً: مصدر ثلاثی مجرد از رَفَقَ، یَرفُقُ، به معنای نرمی و مدارا کردن یا چیزی که از آن کمک
می جویند.

علت نصب آن در بیت مذکور، مفعول مطلق است برای فعل محذوف در اصل اینگونه بوده است: اُرفُق رفقاً.

بالقواریر: جار و مجرور و متعلق به رفقاً، مفرد آن قاروره، سبوهای شراب.

ِقف: فعل امر ثلاثی مجرد، مثال واوی، حرف علّه به جهت اعلال حذف گردیده است.

ترجمه: ای آواز حدا خوان برای شتران! مراقب سبوهای باده باش و درنگ کن، زیرا ننگ و عاری در توقف شتران نیست.

شرح: حادی منادای مضاف است و منصوب. این واژه اسم فاعل ا زریش حُدا می باشد آوازی بود که برای شتر می خواندند تا سریعتر برود و خسته نشود این واژه در اشعار زیادی یا به صورت صریح ویا کنایه به کار رفته است. وزنهای شعر عرب از همین آواز به وجود آمده و رفته رفته شکل کامل به خود گرفت.

شیخ سعدی در کتاب بوستان و گلستان بدون اشار صریح به لفظ حُدا اما به صورت ضمنی به تاثیر این آواز در روحیه و رفتار شتر می پردازد:

نبینی شتر بر نوای عرب که چونش به رقص اندر آرد طرب

(سعدی، ۱۳۸۰، ۲۲۶)

اُشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانوری

(سعدی، ۱۳۴۴، ۱۹۴)

همچنین بشاربن بُرد[۲] شاعر دور عباسی و اموی که یکی از پیشتازان فرق شعوبیه بودو با نژاد پرستی عربها مخالفت می کرد با توجه به این گرایش و برای رویارویی با فخر فروشی عربهای آن روزگار، سابق آنها را با اشاره به همین واژه حدا چنین به شعر در آورده است:

و لا حَدی قَطُّ اَبی خَلفَ بعیرٍاَ جَربِ و لا شَوَینا و رَلاً مُنضِّضاً بالذَّنَبِ

ترجمه: پدر من هرگز پشت شتر گر آواز حُدا نخوانده و ما سوسمار را در حالی که دمش را تکان می داد کباب نکرده ایم. (حموی، ۱۹۹۶، ۱/۳۴۴)

به هر حال وزنهای شعری بر مبنای موسیقی حُدا و راه رفتن شتر به وجود آمد و به سرعت مورد پذیرش و فطرت بی آلایش عرب دور جاهلی قرار گرفت و همین آغاز ساده عرصه ای گسترده وشکوهمند وشگفت انگیز برای اشعار عربی و سپس برای اشعار فارسی در پی داشت.

واحلُب مآقِیَ عِینٍ طالما قَصُرت

حُمرَ الدُّموعِ علی البیضِ المقاصیرِ

احلُب: بدوش، جاری کن، فعل امر ثلاثی مجرد.

مَآقِیَ: گوشه های چشم که مجرای اشک است، مفرد آن مَأقِیَ ، منصوب به نزع خافِض (مِن مآقی).

طالما: دیر زمانی است. حرف «ما» کافه است زیرا فعل طالَ را از داشتن فاعل باز می دارد،
مفعولٌ فیه و محلاً منصوب.

جمل «طالما قَصُرَت» صفت برای عینٍ می باشد و محلاً مجرور، توضیح اینکه جمله های بعد از اسم نکره صفت برای آن اسم به شمار می روند.

حُمرَ: مفعول به برای احلُب، جمع مکسر، مفردش اَحمَر، رابط دموع با حُمر، رابط موصوف و صفت است.

علی البیض: جار و مجرور و متعلق به احلب، بیض جمع مکسر و مفردش ابیض، در اینجا به معنای زنان سیم تن است یعنی صفتی که جانشین موصوفش شده است.

المقاصیر: صفت برای البیض، مفردش مقصوره، چندین معنا دارد اما در اینجا به معنی زنان خانه نشین می باشد.

ترجمه: به خاطر زنان سیم تنی که در خانه ها زندانی شده اند، اشکهای خونبار از گوشه های چشمی که دیر زمانی است در فشاندن اشک کوتاهی کرده است، از دیده تان جاری کن.

شرح: در بیت مذکور، استعار بالکنایه به کار رفته است از این قرار که اشک به شیر تشبیه شده است و شیر که مشبه به می باشد محذوف است و دوشیدن که از لوازم آن به شمار می آید، مورد اشاره قرار گرفته است.

در اینجا خالی از لطف نیست که بگوئیم یکی از ساده ترین و زیباترین شواهد مثال برای استعار بالکنایه یا مکنیّه، این بیت از منوچهری است. ( منوچهری ، ۱۳۸۵، ۵۷)

شبی گیسو فرو هشته به دامن پلاسین معجر وقیر ینه گرزن

در این بیت، شب به زن تشبیه شده و زن که مشبه است حذف شده و از لوازمش گیسو ذکر شده است.

در نتیجه ابن حسول از آن خوشش آمد و آن را پسندید و گفت: اگر زانویم دچار ضعف نبود با شعر نسیبش[۳] می رقصیدم. بنابراین چنین سخنی سراسر عطرآگین است و درد زانو طبیب و درمان کننده ای ندارد. آن گاه اوضاع و احوال ما را به فضایی برد که در آنجا رقابت بر سر تصنّع، دردوستی ایجاد کدورت نمود پس همانگونه که شخص ردای بلند خود را از تن در می آورد، آن را کنار نهادیم و ماجرایی که میان من و او رخ داد این بود که وی رساله ای در برتری گرما بر سرما نوشت و من با نگارش رساله ای به مقابله با آن برخاستم، آن گاه به من گفت: تنها کسی که سرد مزاج است سرما را ترجیح می دهد، من هم گفتم: و همچنین کسی که مزاجش گرم است گرما را ترجیح می دهد. سپس مات و مبهوت شد و سکوت اختیار کرد و من هم با او خشونت نکردم و به کدورت دامن نزدم و منصفانه بزرگی های او را ستودم و نیش و کنایه به او نزدم. از جمله چیزهایی که در کتابخانه ری در شوّال ۴۴۳ برایم سرود، شعری است که در آن برخی از خود بزرگ بینی ها را مورد هجو قرار داده است:

دَخَلتُ علی الشیخِ فیمن دَخَل

فَغَر بلَ عُصعُصَه و انتخَل

(متقارب)

فیمن: جارو مجرور و متعلق به فعل محذوف.

دَخَل: جمله فعلیه وصله است برای مَن، و محلی از اعراب ندارد.

غَربَلَ: الک کرد و غربال کرد، فعل ماضی رباعی مجرد.

عُصعُص: استخوان بیخ نشیمنگاه، مفعولٌ به برای غَربَلَ.

اِنتَخَلَ: غربال و الک کرد یعنی نخاله ها را جدا کرد، در اینجا یعنی صاف نشست، فعل ماضی ثلاثی مزید از باب افتعال، معطوف به غربَلَ.

ترجمه: همراه دیگران بر شیخ وارد شدم، آنگاه نشیمنگاه خود را تکان داد و صاف نشست.

وأظهر مِن نَخوَهِ الکبریا

ءِمالَم اُقدِّر و مالم أخَل

نَخوه: تکبّر.

الکبریاء: عظمت و بزرگی، تکبر، مضاف الیه.

ما: اسم موصول مشترک.

لم اُقدَّر: فعل مجزوم از باب تفعیل، این جمل فعلّیه، صله برای ما است.

لم اَخَل: جمل صله برای «ما» دوم.

ترجمه: تکبّری از خود نشان داد که فکرش را نمی کردم و در تصوّرم نمی آمد.

شرح: چنین بیتی را مدّور گویند زیرا یک واژه از آن (کبریاء) به دو قسمت شده و جزئی از آن در پایان مصرع نخست و جزء دیگرش در آغاز بیت دوم است.

فَقُلتُ لَه مُؤثراً نُصحَهُ

و قدیُقبَلُ النُّصحُ ممَّن بَخل

مؤثِراً: ترجیح دهنده، حال و منصوب.

نُصحَ: پند، مفعولٌ به برای اسم فاعل مؤثر.

قَد: حرف تقلیل که بر سر مضارع می آید و معنای تقلیل به آن می دهد.

یُقبَلُ: مضارع مجهول و النُّصحُ نایب فاعل آن.

ممَّن: جار و مجرور (مِن + مَن) متعلق است به فعل یُقبَلُ.

بَخَل: جمله فعلیه، صله است برای مَن و محلّی از اعراب ندارد.

ترجمه: با او سخن گفتم در حالی که مقصود اصلی ام پند دادن به او بود زیرا گاهی شخصی بخیل نیز پند پذیر است.

اِذا کنتَ سیِّدَنا سُدتَنا

و إن کنتَ للخالِ فاذهَب فَخل

اذا: ظرف زمان، از ادات شرط غیر جازم.

سَیِّدَ: سرور، در اصل سَیوِد بود، حرف واو قلب به یاء شد و دو یاء درهم ادغام گردید و سَیِّد به دست آمد، خبر کنتَ و منصوب.

سُدتَ: فعل ماضی ثلاثی مجرد، اجوف واوی که حرف علّه اش به واسط التقاء ساکنین حذف شده است، جمل «کنتَ سیِّدنا سُدتَنا» مضاف الیه برای اذا و محلاً مجرور است چون اذا ظرف زمان و دائم الاضافه است و همیشه به جمل بعد از خودش اضافه می شود.

إن: حرف شرط.

کُنتَ: فعل شرط و محلاً مجزوم.

للخالِ: خبر برای کنتَ و محلاً منصوب، اجوف یائی.

فَ: حرف جواب که اگر جواب شرط جمل انشائی باشد و جوباً بر سر آن می آید.

اِذهَب: فعل امر و جواب شرط و محلاً مجزوم، انشاء طلبی است، در اینجا فعل امر به معنای تهدید به کار رفته است یعنی برو و تکبر کن تا عاقبتش را ببینی.

توضیح اینکه فعل امر، انشاء طلبی است و یکی از معنای غیر اصلی امر، تهدید است یعنی دیگران را با لفظ امر از عاقبت کار بیم می دهند مانند فرمود خداوند بلند مرتبه:

«قَل تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصیرَکُم إلیَ النّارِ». (ابراهیم، ۳۰)

(تهدید برای مشرکان) بگو: (در این چند روز دنیایتان) برخوردار شوید که حتما بازگشتتان به سوی آتش است.

فَخَل: فـَ :حرف عطف، خَل: معطوف به اِذهب ومحلاً مجزوم.

ترجمه: هر گاه تو سرور ما باشی بر ما بزرگی خواهی کرد و اگر اهل تکبر هستی برو تکبّر کن.

فَقالَ: اغتَفِر زلَّتی مُنعِماً

فَاِنِّیَ نَغلٌ بِزَیتٍ وخَل

جمل « اغتَفِر زلَّتی…» تا پایان بیت، مفعولٌ به برای قالَ ومحلاً منصوب.

إغتَفِر : فعل امر از باب افتعال، بیامرز، درگذر، ببخش.

زلّه: مصدر ثلاثی مجرد، مضاعف، مفعولٌ به برای اغتَفِر و تقدیراً منصوب، زیرا به ضمیر یاء متکلّم اضافه شده است.

مُنعِماً : اسم فاعل ثلاثی مزید از باب افعال، حال و منصوب.

فَاِنِّیَ : حرف تفریع باضافه حرف مشبهه و اسم انّ.

نَغلٌ : فاسد (المحیط) «ح»، خبرانَّ.

بِزَیتٍ : جار و مجرور و متعلق به محذوف، صفت برای نغلٌ و محلاً مرفوع، روغن.

خَل: معطوف به زیتٍ، سرکه.

ترجمه: پس گفت: در حالی که بر من منّت روا می داری از لغزش من در گذر زیرا که من با روغن و سرکه فاسد شده ام.

شرح: یاء در «اِنّیَ» به خاطر هماهنگی وزن عروضی مفتوح شده است.

و کَم مِن وزیرٍ کبیرٍ عَرا

هُ عندَ (قضاءِ الحُقوقِ) البَخَل

کَم: اسم کنایه و مبنی بر سکون، مبتدا و محلاً مرفوع.

من وزیرٍ: جار و مجرور و متعلق به محذوف، وزیرٍ تمیز برای کَم ومحلاً منصوب.

کبیرٍ: صفت مشبهه، صفت برای وزیر.

عَرا: فعل ماضی ثلاثی مجرد، ناقص واوی، دچار شد.

قضاءِ: مصدر ثلاثی مجرد، ناقص واوی، مضاف الیه.

البَخَل: مصدر ثلاثی مجرد، فاعل مؤخّر برای فعل عرَا و مرفوع.

ترجمه: چه بسا وزیر بزرگی که در هنگام ادای حقوق مردم به بخل دچار شد.

اَخَلَّ بحقِّ دُهاهِ الرّ ِجالِ

فمازالَ یصفعُ حتی اَخلّ

اَخَلَّ : فعل ماضی ثلاثی مزید از باب افعال، تباه کرد، کوتاهی کرد.

دُهاه: جمع مکّسر، مفردش داهی، مضاف الیه، تیز هوش، زیرک.

الرِّجالِ: مضاف الیه و مجرور، اما در واقع موصوف است برای دُهاه یعنی اضافه صفت به موصوف.

مازالَ: فعل ناقص، همیشه، همچنان.

یصفعُ: فعل مضارع مجهول و نایب فاعلش، ضمیر هو مستتر در آن می باشد و این جمل فعلیه خبر برای مازال است و محلاً منصوب.

حتّی: حرف انتهائیه و غیر عامل.

ترجمه: در حق مردان زیرک تباهی روا داشت از این رو همچنان سیلی می خورد تا خودش تباه شود.

قصیده ای از خود برای من سرود که با ابن الجبّان[۴] ادیب عراق که حنا بسته بود شوخی کرده بود:

سـنِّی کسِـنِّ أدیـبِ العِـراق زَینِ الظِّـرافِ

(مجتث)

زینِ: بدل برای ادیب.

ترجمه: من هم سن و سال ادیب عراقم که زینت ظریفان و نکته گویان است.

سِتُّ و ستونَ عاماً

مابَینَنا من خِلافِ

ستٌّ و ستونَ : عدد معطوف، خبر برای مبتدای محذوف و مرفوع.

عاماً: تمیز برای عددمعطوف و منصوب.

ما: حرف شبیه به لیس و بَینَ خبر مقدم و خِلاف اسم مؤخر و حرف جّر«من» زائد است.

ترجمه: هر دو شصت و شش سال داریم و اختلافی میان ما نیست.

شرح: در بیت دوم، مصرع نخست ایجاز حذف به کار رفته است یعنی «سنُّنِا» که مبتدا است حذف شده است. دیگر اینکه عدد «سِتٌّ» به جای مونث بودن به صورت مذکر آمده تا وزن شعری حفظ شود زیرا عام مذکر مجازی است و عدد سه تا ده برای چنین معدودی باید به صورت مونث به کار برود.

و از اوست در گله مندی:

لکنَّ شیبیَ بادٍ

و شَیبُهُ فی غِلاف

لکّن: حرف مشبهه بالفعل و عامل.

شیبی: اسم لکّن و تقدیراً منصوب، ضمیر یاء متکلّم مضافٌ الیه و محلاً مجرور.

بادٍ: اسم فاعل از بَدا یَبدو، اصلش بادِوٌ بوده و بعد از آنکه واو در آن قلب به یاء شد با دِین تبدیل شد و سپس اعلال به حذف صورت گرفت و به بادٍ تبدیل شد، تنوینش عوض از حرف محذوف است، خبر برای لکّن و تقدیراً مرفوع و به معنی آشکار.

ترجمه: اما پیری من آشکار و پیری او پنهان است.

توضیح اینکه در این بیت صنعت طباق یا تضاد به کار رفته است یعنی میان «بادٍ» یعنی آشکار و «فی غِلاف» به معنای پنهان رابط تضاد وجود دارد.

أسـامَتنی و ذَنـبُ المَشـیبِ فیهِ اقتِـرافی

أسامَت: فعل ماضی از باب افعال، اجوف واوی، به چراگاه برد، در اینجا به دنبال کشانیده است.

إقترف الذَّنبَ: مرتکب گناه شد،اِقتراف به معنای مرتکب گناه شدن و یا جمع آوری مال است مانند: اقتَرَفَ المالَ: مال را جمع کرد.

و: واو حالیّه و ذنبُ مبتدا و مرفوع و جمل «فیه اقترافی» خبر برای ذنبُ و هم جمل بعد از واو، جمل حالیّه است و محلاً منصوب.

ترجمه: مرا به دنبال خود کشانید در حالی که گناه من، پیری وسالخوردگی بود.

مِن الظِِّباء العَواطی

الی الضِّباعِ القَوافی

ظِباء: مفردش ظَبی یعنی آهو، مِن الظباء: جار و مجرور و متعلق به فعل محذوف.

العواطی: صفت برای ظِباء و تقدیراً مجرور، جمع عاطِیَه از عطا یَعطُو، در اصل به معنای عطا کردن است اما در اینجا یعنی حیوانی که گردنش را به سوی چیزی دراز کرده است (المحیط).«ح»

الضِّباع: کفتارها، مفردش ضَبُع، الی الضباع: جار و مجرور و متعلق به فعل محذوف.

القوافی: صفت برای ضباع، دنبال کننده ها، مفردش قافیه، که البته قافیه در شعر به علت تکرار وزن پایانی این عنوان را گرفته است.

ترجمه: از آهوانی که به سوی شاخه های درخت گردن دراز کرده اند به کفتارهای دنبال کننده بدل شده ام.

در توضیح قافیه باید بگوییم که عبارت است از واژه های غیر تکراری در پایان بیتها و مصرعها به گونه ای که این واژه ها به صورت کامل یا ناقص با هم هماهنگ باشند و آخرین حرف اصلی آنها نیز یکسان است. البته این تعریف برای قافیه فارسی و عربی هر دو تا حد زیادی مشترک است اما در عروض عربی در تعریف قافیه گفته اند: آخرین جزء بیت که میان دو ساکن قرارگرفته و پیش از آن یک حرف متحرک آمده باشد و این حرف متحرک با آن جزء محصور، در میان دو ساکن روی هم قافی عربی را تشکیل می دهند مانند این بیت از ابوالقاسم شابّی، شاعر معاصر تونسی:

اِذا الشَعبُ یوماً اَرادَ الحیاه فلابُدَّ اَن یَستَجیبَ القَدَرَ

در این بیت جزء «بَ القَدَر» قافیه است.

فراموش نکنیم که قافیه در شعر فارسی حد و مرز دقیقی ندارد و هماهنگی کلی مد نظر است مانند گریز و تیز:

وقت ضرورت چو نماند گریز دست بگیرد سر شمشیر تیز

(احمدنژاد، ۱۳۶۶، ۶)

میان واژه های ظِباء و ضباع رابطه جناس لاحق یا مضارع برقرار است.

و نیز از خودش برای من چنین سرود:

یا فَتی ضَبَّهَ الّذی

هُو بَدرُ الدُّجُنَّهِ

فتی: منادای مضاف و تقدیرا منصوب.

ضبَّهَ: مضاف الیه و محلاً مجرور، چون غیر منصرف است به جای کسره، فتحه می گیرد، در اصل به معنای آماس در سین شتر است اما در اینجا به معنای تنومند است.

الذی: صفت برای فتی و محلاً منصوب، توضیح اینکه صفت باید مشتق باشد اما اگر صفت اسم موصول باشد جامد خواهد بود.

هُو: ضمیر صدر صله، مبتدا.

بَدرُ: خبر و دُجُنَّه مضاف الیه و مجرور و این جمل اسمیه صله است برای الذی.

دُجَنَّه: تاریکی.

ترجمه: ای جوان تنومندی که مانند شب چهاردهم در دل تاریکی است!

هُوَبَدرُ… تشبیه بلیغ است زیرا وجه شبه و ادات تشبیه در آن محذوف است، و این به قصد بیان اوج همانندی میان دو طرف تشبیه است.

بأبِی وَجهُکَ الّذی

فیه ناری وَجنَّتی

(مجزوء الخفیف)

بِأَبی: ب حرف جرّ برای سوگند، أب تقدیراً مجرور، یاء مضافٌ الیه.

وَجهُ: مبتدا و الذی خبر آن.

فیه: خبر مقدم برای نار.

نار: مبتدای موخر و تقدیراً مرفوع.

جنَّتی: معطوف به ناری

ترجمه: به جان پدرم سوگند که چهر تو همان است که جهنم و بهشت من در آن قرار دارد.

شرح: از نار یعنی آتش به جهنم تعبیر شده است و این یک مجاز مرسل است با علاق حالیّه یعنی آتش در جهنم حلول دارد و جهنم محل آتش است.

مصرع دوم جمل صله است برای الذی و محلّی از اعراب ندارد.


۱- با توجه به گفت ابن شاکر کتبی در کتاب فوات الوفیات و گفته باخرزی در دمیه ، اشعار ابن حسول در تتمه المختصر آمده است و کتاب تتمه المختصر فی اخبار البشر (تألیف ابن الوردی) و همچنین تتمه الیتیمه (تألیف ثعالبی) جستجو شد اما اشعار ابن حسول را در آن نیافتم.

[۲] -بشار بن بُرد (۹۶ – 168 هـ) شاعر دور عباسی و اموی و پدرش از موالی بود. او نابینای مادرزاد بود و در جوانی به گمراهی و الحاد گرایید. از این رو فقیهان بصره در سال ۱۲۷ هـ اورا از بصره بیرون کردند و سرانجام به اتهام زندقه به قتل رسید. (الفاخوری، ۳۶۹)

[۳] – نسیب آن گونه غزلی است که مقدم قصائد قرار می گیرد وسیله ای است برای هدفی که شاعر در نظر دارد اینگونه تغزلها سخن بر یک منوال است حدیث اطلال و دمن و گریستن شاعر بر آنها ( الفاخوری، ۲۴۶).

به معنی سخن عاشقانه سرودن است پیش آهنگ قصیده و زمینه سازی شاعر برای ورود به اصل مقصود و مقدمه ای برای زیباییهای محبوب ، حکایت عشق و عاشقی ، وصل و رنج ،هجر وفراق یا وصف مناظر طبیعت می باشد ( احمدی و دیگران ، ۱۴۸)

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.