– مقایسه مشکلات روانشناختی والدین کودکان ناتوان هوشی و والدین کودکان عادی شهر اراک


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 – مقایسه مشکلات روانشناختی والدین کودکان ناتوان هوشی و والدین کودکان عادی شهر اراک دارای ۱۵۳ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد – مقایسه مشکلات روانشناختی والدین کودکان ناتوان هوشی و والدین کودکان عادی شهر اراک  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز – مقایسه مشکلات روانشناختی والدین کودکان ناتوان هوشی و والدین کودکان عادی شهر اراک۲ ارائه میگردد

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی – مقایسه مشکلات روانشناختی والدین کودکان ناتوان هوشی و والدین کودکان عادی شهر اراک،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن – مقایسه مشکلات روانشناختی والدین کودکان ناتوان هوشی و والدین کودکان عادی شهر اراک :

چکیده :

مقایسه مشکلات روانشناختی والدین کودکان ناتوان هوشی و والدین کودکان عادی شهر اراک

به منظور بررسی مشکلات روانشناختی والدین کودکان ناتوان هوشی تعداد ۱۰۰ نفر از والدین کودکان ناتوان هوشی با ۱۰۰ نفر والدین کودکان عادی مورد مقایسه قرار گرفتند . افراد مورد نظر ازوالدین دانش آموزانی بودند که در مدارس استثنایی و عادی شهر اراک در پایه های دوم تا پنجم ابتدایی مشغول به تحصیل بودند .وبا روش نمونه گیری تصادفی ساده انتخاب شدند از تعداد کل نمونه ۱۰۰ نفر را مادران و ۱۰۰ نفر را پدران تشکیل می دهند به این ترتیب که والدین کودکان ناتوان هوشی را ۵۰ مادر و ۵۰ پدر و والدین با کودکان عادی نیز شامل ۵۰ پدر و ۵۰ مادر می باشد.

همچنین وجود مشکلات روانشناختی در پدران و مادران با کودکان ناتوان هوشی مورد مقایسه قرار گرفت . نتایج آزمون t مستقل برای دو گروه از والدین نشان داد که والدین با کودکان ناتوان هوشی مشکلات روانشناختی بیشتری را در مقایسه با والدین کودکان عادی تجربه می کنند . تفاوت بین آنها در زمینه های شکایات جسمنانی ، حساسیت فردی ، افسردگی ، اضطراب ، پرخاشگری ، روان پریشی و حالات وسواسی معنا دار بوده و در زمینه های ترس مرضی حالت پارانوئیدی تفاوت معناداری بین والدین دو گروه وجود ندارد ، نتایج آزمون t وابسته برای بررسی وجود یا عدم وجود تفاوت بین پدران و مادران با کودکان ناتوان هوشی نشان می دهد که مادران مشکلات روانشناختی بیشتری را در مقایسه با پدران تجربه می کنند و تفاوت بین پدران و مادران در زمینه های شکایات جسمانی، حساسیت بین فردی ، افسردگی ، پرخاشگری ، اضطراب ، حالات وسواسی تفاوت معنی داری وجود دارد ودر زمینه های ترس مرضی ، روان پریشی و حالات پارانوئیدی تفاوت معناداری بین پدران و مادران کودکان با ناتوانی هوشی وجود ندارد .

مقدمه

انسانها برای تامین نیازهای مادی ، معنوی و عاطفی خویش گروه تشکیل می دهند. یکی از
طبیعی ترین گروه هایی که می تواند نیازهای انسان را ارضاء کند خانواده است. فلاسفه و متفکران از دیرباز مدعی این نظریه بوده اند که خانواده نهادکلیدی در ساختار اجتماعی هر جامعه است وهرچه سلامت ورشدخانواده بیشتر باشد، بالندگی جامعه نیز افزون ترخواهد بود . برهمین اساس در فرهنگهای مختلف همواره تمهیداتی برای رشد هر چه بیشتر خانواده تدبیر شده است. با شروع تحولات نوین میل محققان به ارزشیابی عملی نظریه های موجود شدت گرفت وبه تبع آن ، نظریه مذکور نیز به محک آزمایش گذاشته شد. از جمله شاپ و یندتفلت [۱] (۱۹۹۴)نشان دادند که بین تعامل های خانواده وآسیب شناسی روانی آنان ارتباط وجود دارد. (حسینی فر ،۱۳۸۴)

خانواده یک نظام اجتماعی واز ارکان جامعه می باشد که ازطریق تفاهم بین زن وشوهر تشکیل می گردد. وظیفه خانواده مراقبت از فرزندان وتربیت انها،برقراری ارتباط سالم اعضاء با هم و کمک به استقلال کودکان است حتی اگر کودک کم توان ذهنی باشددر هر صورت کودک یکی از اعضاء نظام خانواده است. کودک کم توان ذهنی و والدین نه تنها بریکدیگر تاثیر متقابل دارند ، بلکه سایر اعضای خانواده یعنی دیگر فرزندان را تحت تاثیر قرار می دهند در این زمان آرامش خانواده از بین می رود و تمام نگاههای خانواده به سوی کودک معلول معطوف می شود، به بیان دیگر معلولیت یکی از فرزندان مانع آن می شود که خانواده بتواند کارکردهای متعارف خود را به نحوئ مطلوب داشته باشد(دیسون[۲]۲۰۰۰)از جمله این کارکردهاتامین محیطی دلپذیربرای اعضاء و ایجاد پایگاهی برای برقراری روابط اجتماعی اعضاءبا دیگران است. زن وشوهر هر کدام خودیا دیگری را مسئول تولد فرزند معلول می دانند ومشاجرات خانوادگی از همین جاشروع می شودودر نهایت ممکن است به طلاق وجدایی ،مشکلات روحی، روانی وبرهم خوردن سازگاری اعضای خانواده منجر شود.

وجود کودک معلول می تواند ضایعات واثرات جبران ناپذیری بر وضعیت بهداشت روانی خانواده داشته باشد. پدرومادرممکن است از داشتن چنین فرزندی به شدت رنج ببرندودچار حالاتی همچون افسردگی، اضطراب پرخاشگری ،ترس وخجالت شوند وآروزی مرگ داشته باشند. (ملک پور ، ۱۳۷۶).

تولد کودک معلول در روابط خانوادگی تغییراتی را ایجاد می کند به خصوص اگر معلولیتی شدید باشد یا کودک دارای معلولیتهای چندگانه باشد این تغییرها شدید خواهد بود.

معمولاً مادر بیشترین ضربه روحی را متحمل می شود و شاید بسیاری از مهارتهای مربوط به مراقبت از کودک را از دست بدهد و از طرف دیگر توجهش به دیگر اعضای خانواده کاهش پیدا کند.در چنین مواقعی نقش دیگر اعضای خانواده حساس تر و سنگین تر می شود.

واکنش اعضای خانواده تا حد زیادی به میزان سابقه فرهنگی ، باورها و ارزش های آنان بستگی دارد.همچنین تولد فرزند معلول یا ناتوان ذهنی در خانواده ای که دارای مشکلات مالی و ارتباطی است چه بسا موجب انحلال و از هم پاشیدن خانواده بشود.به تدریج کودک بزرگ می شود و والدین دل مشغولی استقلال کودک می شوند.

به راستی آیا او می تواند مستقل زندگی کند؟ بسیاری از مادران شیوه بیش حمایتی پیش
می گیرند که ممکن است برای مدت طولانی ادامه پیدا کند و متاسفانه نمی توان به راحتی بر آن غلبه کرد.این موضوع به خصوص از سال های نوجوانی به بعد اهمیت ویژه ای می یابد و ممکن است مشکلاتی را به دنبال داشته باشد.(علیزاه ، ۱۳۸۴).

فصل اول

کلیات

بیان مسئله

فرآیند تربیت کودک برای والدین لذت آور است و این در حالی است که این فرآیند با مشکلات و ناراحتی هایی نیز همراه می باشد.از والدین انتظار می رود صبور ،فهیم ، زیرک ، خوش خلق و قدرتمند باشند.حتی در مورد والدینی که دارای کودکان باهوش و سالمی هستند نیز شکیبایی ، خلوص و توانایی تفاهم زیادی لازم است . با وجود این چنین موقعیتی برای خانواده یک کودک ناتوان ذهنی پیچیده تر و مخاطره آمیز بوده و پاداش «والدین بودن» احتمالاً بسیار ناچیز است.

بررسی ها نشان داده است که بسیاری از خانواده هایی که فرزند معلول دارند معمولاً محدود
می شوند و برای این خانواده ها محدودیت هایی در زمینه فعالیت های اوقات فراغت، شرکت در ورزش ها و بهره گیری از تسهیلات اجتماعی ، استفاده از وسایل حمل و نقل وجود دارد و این خانواده ها متحمل هزینه های پزشکی زیادی می شوند.

اما گروهی دیگر از پژوهشگران به نتایج متضادی دست یافته اند آنها گزارش کرده اند که این خانواده ها با خانواده های دارای کودک عادی از نظر استرس و کنش خانوادگی تفاوتی ندارند (هانت[۳]و مارشال ،۱۹۹۴).

کازاک[۴] و ماروین معتقدند که این خانواده ها در مقایسه با والدین کودکان عادی رضایت زناشویی یکسانی دارند.روشن است که برخی از این تناقضات ناشی از ضعف های روش شناختی از قبیل طرحهای تحقیقی ناقص ، نداشتن گروه های مقایسه یا نمونه های تحقیقی کوچک می باشد ؛ بخش دیگر به عواملی از قبیل شرایط فرهنگی ، مذهبی و محیطی مربوط می شود ،همچنین مسائل شناختی و چگونگی ارزیابی خانواده ها از وقایع، تفاوتهای فردی ،وسایل فرهنگی ، اجتماعی و اعتقادات مذهبی و سبک مقابله فردی مربوط می شود محققین در تلاشند به این مساله پی ببرند که چه عواملی در سازگاری خانواده تاثیر می گذارد و حضور و وجود کودک ناتوان ذهنی در خانواده چه مسائل و مشکلاتی را بوجود می آورد.

در کشورهای دیگر تحقیقاتی انجام شده به نتایجی دست یافته اند این تحقیقات نه جامع است و نه می توان نتایج را به همه فرهنگها تعمیم داد.

بنابراین با توجه به منابع تحقیقی کم در زمینه خانواده های دارای فرزند مبتلا به عقب ماندگی ذهنی در ایران و با توجه به شرایط فرهنگی، مذهبی و صنعتی منطقه مورد پژوهش شهر (اراک ) سوال اصلی در پژوهش حاضر این است.

سوالات پژوهش

۱) آیا والدین کودک ناتوان هوشی در مقایسه با والدین کودک عادی مشکلات روان شناختی بیشتری را تجربه می کنند؟

۲) آیا مادران کودک ناتوان هوشی در مقایسه با پدران کودک ناتوان هوشی مشکلات روان شناختی بیشتری را تجربه می کنند؟

اهمیت پژوهش

اهمیت این تحقیق شناخت هرچه بیشتر و عمیق از خصوصیات خانواده یک کودک ناتوان هوشی و به خصوص ویژگیهای والدین آنان به عنوان یک عامل موثر در رشد کودک ناتوان هوشی و یک منبع مهم اطلاعات برای مربی در جهت ارائه هرچه بهتر برنامه های آموزشی برای والدین و کودکان ناتوان هوشی است.یکی از مهمترین شرایط لازم برای سلامتی روانی وجود محیط سالم خانوادگی است این محیط در دسترس آدمی است که می توان آن را طوری تنظیم کرد که هر آینه در بهبود وضع افراد اگر موثر نباشد لااقل موجب تخریب آن نگردد.در جامعه ما اعتقاد بر این است که حمایت از نظام اجتماعی – حمایت از جامعه انسانی است .

بنابراین حجم قابل توجهی از خانواده ها در جامعه ایرانی از اثرات منفی داشتن یک کودک ناتوان هوشی و همچنین از بار مراقبتی بسیار زیاد فشارهای روانی و اجتماعی و مالی و عاطفی ناشی از داشتن یک کودک معلول رنج می برند ، این عمل می تواند ثبات خانوادگی را بهم زده و باعث بر هم ریختگی سازمان خانواده شوند.

از طرفی دیگر بسیاری از محققانی که با افراد معلول و ناتوان هوشی کار می کنند به نیت خانواده واقف هستند و همچنین اثر شگرف یک کودک معلول را بر پویایی های یک خانواده را درک میکنند.متخصصان کودکان ناتوان هوشی از تاثیرات منفی و مثبت یک کودک معلول بر خانواده با خبرند و از سوی دیگر متخصصان تعلیم و تربیت در می یابند که خانواده یک کودک معلول و ناتوان می تواند سر چشمه لایزال حمایتی برای کودکان و یک منبع گرانقدر اطلاعات برای معلم است (ماهر ،۱۳۸۵).

اهداف تحقیق:

از آن جا که والدین نقش اساسی در تعلیم و تربیت کودک دارند و می توانند در خانواده با ایجاد جو عاطفی مناسب زمینه را برای تعلیم و تربیت موفق فراهم کنند.بویژه در سالهای اولیه زندگی کودک که فقط والدین واعضای دیگر خانواده با کودک بسر می برند.تلاش و کوشش بیشتر والدین در خصوص تعلیم وتربیت کودکان موجب پیشرفت و سرعت یادگیری آنها در سنین بعدی می شود و هر چقدر والدین توجه بیشتری به کودک داشته باشد و امکانات بیشتری را برای او صرف کنند یادگیری بهتر خواهد بود.این مسئله در مورد والدین با کودکان ناتوان هوشی نیز صادق است.

والدین با کودک ناتوان هوشی پس از آگاهی از ناتوانی هوشی فرزند شان دچار شوک شده و این شوک موجب بوجود آمدن بحرانهایی در والدین می شود.اگر والدین نتوانند ناتوانی هوشی فرزند خود را بپذیرند و در این زمینه مقاومت نشان دهند موجب می شود به تعلیم و تربیت کودک توجهی نکنند.عدم توجه به تعلیم و تربیت کودک منجر به این مسئله میشود که توانایی و استعداد شکوفا نشده و نتواند به یادگیری بپردازد.

هدف از پژوهش حاضر این است که مشکلات روان شناختی گروهی از والدین کودک ناتوان هوشی و والدین کودک عادی مقایسه شود تا مشخص شود که آیا والدین با کودک ناتوانی هوشی مشکلات روان شناختی بیشتری را تجربه می کنند یا خیر؟

متغیرهای پژوهش

در پژوهش حاضر به شیوه پس رویدادی مشکلات روان شناختی ناشی از حضور کودک ناتوان هوشی در خانواده مورد بررسی قرار گرفت ، متغیرهای مورد مطالعه در این پژوهش به شرح زیر است:

متغیر مستقل : متغیر مستقل در این پژوهش عبارتست از داشتن فرزند ناتوان هوشی- نداشتن فرزند ناتوان هوشی

متغیر وابسته : در این پژوهش متغیر وابسته عبارتست از مشکلات روان شناختی والدین کودکان ناتوان هوشی و والدین کودکان عادی که شاخص آن نمراتی است که والدین در پرسشنامه ScL90 بدست می آورند.

فرضیه های پژوهش

۱) والدین کودک ناتوان هوشی مشکلات روان شناختی بیشتری را در عوامل نه گانه پرسشنامه ۹۰ ScL در مقایسه با والدین کودک عادی تجربه می کنند.

۲) مادران کودک ناتوان هوشی مشکلات روان شناختی بیشتری را در عوامل نه گانه پرسشنامه ۹۰ ScL در مقایسه با پدران کودک ناتوان هوشی تجربه کنند.

تعریف واژه ها و اصطلاحات

از واژه ها و اصطلاحات در جاهای مختلف معانی گوناگونی می توان استنباط کرد از این رو در هر متن و یا هر کار پژوهش لازم است واژه ها و اصطلاحات طوری تعریف شوند تا دقیقاً همان منظوری که پژوهشگر از آن داشته است توسط خواننده استنباط گردد (هومن ،۱۳۸۳).

تعریف متغیرهای پژوهش:

مشکلات روان شناختی[۵]:

مشکلات روان شناختی در این پژوهش مشکلاتی است که از طریق پرسشنامه SCL90مشخص می شود که شامل پرخاشگری، اضطراب ، افسردگی ،حساسیت بین فردی ، روان پریشی تصورات پارانوئیدی ، وسواس و شکایات جسمانی و ترس مرضی می باشد

عقب ماندگی ذهنی[۶]

عقب ماندگی ذهنی ناظر است بر محدودیت های اساسی در عملکرد . ویژگی آن عبارت است از :

۱) عملکرد هوشی که به طور معنی دار زیر میانگین باشد و ۲) به طور همزمان با محدودیت هایی در دو یا چند مهار سازشی زیر همراه باشد : ارتباط ، مراقبت از خود ، زندگی در خانه ، مهارت های اجتماعی ، استفاده اجتماعی ،خود راهبری ، بهداشت و ایمنی ، تحصیلات کارکردی ،اوقات فراغت و کار ، ۳) عقب ماندگی ذهنی قبل از ۱۸ سالگی ظاهر میشود (روت لاکامون ،،ترجمه ماهر ، ۱۳۸۰)

دانش آموزان ناتوان ذهنی آموزش پذیر :

در این پژوهش افرادی که عملکرد هوشی آنها بین (۷۰ تا ۵۵) و در مدارس کودکان استثنایی مشغول به آموزش هستند و در رفتار انطباقی نیز مشکل داشته باشند جامعه دانش آموزان ناتوان هوشی پژوهش را تشکیل می دهند.

دانش آموزان عادی :

شامل کلیه افرادی که در کلاس دوم تا پنجم ابتدایی قرار می گیرند و از لحاظ هوشی مشکل ندارند و در مدارس عادی مشغول به تحصیل هستند.

فصل دوم

پیشینه تحقیق

تاریخچه ناتوانی هوشی:

با مطالعه متون عقب ماندگی شاهد تحول بزرگی در خصوص توجه و مراقبت از عقب ماندگان ذهنی هستیم در جوامع مختلف چگونگی برخورد و نگرش انسانها نسبت به مسئله کودکان که دچار اشکالات مشخص شده ذهنی و جسمی هستند ، بستگی به شرایط و آگاهیهای اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی ، مذهبی و اخلاقی مردم آن جامعه دارد اما بطور کلی از نقطه نظر تاریخی ، بشر از سه مرحله فکری متفاوت نسبت به کودکان گذشته است.در مرحله اول این قبیل کودکان یا به طرق مختلف از بین برده می شدند یا از اجتماع طرد می گشتند.در مرحله دوم به این گروه با دید ترحم و حمایت نگریستند.و در مرحله سوم یعنی در سالهای اخیر، پذیرفتن کودکان عقب مانده در جامعه در کنار دیگر کودکان و استفاده از تواناییهای آنان تا آنجا که امکان پذیر باشد مطرح گردیده است (سیف نراقی ،۱۳۸۴).

از مجموع مدارک بدست آمده چنین استنباط می شود تا قرن هیجدهم این افراد مورد توجه و لطف نبوده و پزشکان از پذیرفتن و درمان آنان خودداری می کردند.

در اواسط دهه ۱۸۰۰ میلادی بسیاری از کودکان عقب مانده ذهنی را به مراکز آموزشی شبانه روزی می سپردند زیرا معتقد بودند که این کودکان در صورتی که آموزشهای فشرده کافی دریافت کنند می توانند به میان خانواده باز گردند و در جامعه عملکرد بالاتری از خود نشان دهند.طرح اولیه آموزش این کودکان بطوری که بتوانند بر ناتوانی های خود فائق آیند تحقق نیافت.به تدریج این مراکز شبانه روزی بزرگتر شدند و نهایتاً از آموزشهای فشرده به مراقبت و نگهداری گرایش پیدا کردند.این مراکز اقامتی کودکان عقب مانده در اواسط سالهای ۱۹۵۵ بیشترین کاربرد را داشتند.تا اینکه عموم مردم از شرایط غیر بهداشتی و پر از ازدحام در برخی موارد شرایط توام با سو رفتار این مراکز آگاهی یافتند و همین امر آغاز گر طلوع موسسه زدایی بود.از اواخر ۱۹۶۵ به بعد تاکنون معدودی از کودکان ناتوان ذهنی به مراکز نگهداری سپرده شده اند و مفهوم «شامل سازی» در محیطهای مدرسه و عادی سازی در موقعیتهای زندگی در میان گروهها و اکثریت شهروندان اهمیت زیادی یافته است.از زمان تصویب قانون عمومی ۱۴۲-۹۴ (قانون آموزش کودکان معلول) در سال ۱۹۷۵ نظام مدارس عمومی ملزم شدند خدمات آموزشی مناسب را برای کلیه کودکان دچار ناتوانی فراهم کنند.قانون افراد دچار ناتوانی که در سال۱۹۹۰ تصویب شد قانون فوق را اصلاح نمود و آن را گسترش داد.در حال حاضر تدارک آموزش عمومی برای کلیه کودکان و از جمله کودکان دچارآت

ناتوانی طبق قانون اجباری است و این آموزش باید با کمترین محیط محدود کننده فراهم شود (کاپلان و سادوک ، ترجمه پورافکاری ، ۱۳۸۲)

علاوه بر نظام آموزشی ، سازمانهای زیادی برای دفاع از حقوق افراد عقب مانده ذهنی به وجود آمده است.از جمله آنها شورای کودکان استثنایی (CEC ) و انجمن ملی شهروندان عقب مانده (NARC) شهرت دارند.NARC به عنوان سازمان نافذ اصلی والدین کودکان عقب مانده ذهنی عمل می کند و در تصویب قانون عمومی ۱۴۲-۹۴ موثر بوده است.

برجسته ترین سازمان مدافع این حوزه انجمن آمریکایی عقب ماندگی ذهنی (AAMR) است که بیشترین نفوذ را در آگاه سازی عمومی در مورد عقب ماندگی ذهنی و نیز حمایت از تحقیقات و قانون گذاری در رابطه با عقب ماندگی ذهنی داشته است (پور افکاری ، ۱۳۸۲).

تعریف ناتوانی هوشی

تاکنون صد ها تعریف مختلف از عقب ماندگی ذهنی توسط دست اندکاران و متخصصان مختلف ارائه گردیده.باید اذعان نمود که تعریف دقیق و روشن عقب ماندگی ذهنی چندان ساده نمی باشد زیرا که عقب ماندگی ذهنی با یک شرایط یکسان و به یک میزان و با علل مشابه و آثار همانند در همه افراد عقب مانده ذهنی مشاهده نمی شود.عقب ماندگی ذهنی یک پدیده تک بعدی و یا بسیط نمی باشد بلکه یک شرایط مرکب و پیچیده ذهنی است.به همین جهت بسیاری از متخصصین ، امور تربیتی ، روانشناسی ، روانپزشکی و پزشکی سعی دارند که بر اساس تمامی دانسته ها و یافته های خود تعریف خاصی از دیدگاه تخصصی خود پیرامون عقب ماندگی ذهنی ارائه دهند (افروز ۱۳۸۰).

یکی از مضمونهای اصلی تعاریف قدیمی مربوط به ناکامی و شکست افراد عقب مانده ذهنی در سازگاری با محیط پیرامونشان بوده است.

تردگلد[۷] ۱۹۳۷ نقص ذهنی را چنین تعریف می کند ” در حالتی از رشد و تحول ذهنی ناقص از نوع و حدّی که فرد قادر نیست خود را با محیط بهنجار همنوعان به گونه ای سازش دهد که بی نیاز از سرپرستی ، کنترل یا حمایت خارجی به زندگی خود ادامه دهد”.(ماهر، ۱۳۷۷).

ادگاردال[۸] ۱۹۴۱ عقب ماندگی ذهنی را به عنوان ” بی کفایتی اجتماعی [۹]ناشی از زیر هنجاری ذهنی که به لحاظ تکوینی تثبیت شده که به پختگی رسیده [۱۰]دارای خاستگاه سرشتی [۱۱]است و ضرورتاً علاج ناپذیر می باشد” تعریف می کند (ماهر، ۱۳۷۷ )

پیاژه روانشناس سوئیسی تعریف هوش و عقب ماندگی را اینطور بیان می کند : ” هوش نتیجه تاثیر دائمی و متقابل فرد با محیط است و اگر این رابطه متقابل بصورت متعادلی صورت گیرد موجب توانایی سازگاری با محیط و پیشرفت هوش می شود.کودک در مراحل مختلف رشد تصاویر مختلفی دارد که از تصاویر ساده شروع می شود و به تصاویر پیچیده تر می رسد.گذشتن از این مراحل بستگی به تجارت زندگی او دارد” از همین جا پیاژه عقب مانده را افرادی از جامعه می داند که در مراحل پایین رشد هوشی متوقف می شوند و در آنها کشش های نهاد قوی و زیاد است (میلانی فر،۱۳۸۴).

در این رابطه تعریفی که از جامعیت خوبی برخوردار بوده است و مورد قبول اکثر مجامع علمی و متخصصین فن می باشد تعریفی است که از طرف انجمن عقب مانده های ذهنی امریکا(AAMR)[12] در قالب نظری و عملی ارائه گردیده است:

” عقب ماندگی ذهنی به این سطح ازعملکرد هوشی اطلاق می شود که به طور معنی داریا قابل ملاحظه ای کمتر از حد متوسط عمل کرده و با نقایصی در رفتار سازشی توام بوده و در دوران رشد پدیدار شده است”.عملکردهوشی پائین تر از متوسط وبه میزان زیاد ، نمره ای است که از یک تست هوشی استاندارد شده بدست می آید مقدارش از نمره ۹۷تا ۹۸ درصد افراد همسن کمتر می باشد .منظور از« نقایص موجود در رفتار سازشی » ناتوانی در انجام استانداردهای مربوط به استقلال و مسئولیتهای اجتماعی است که از سن وگروه اجتماعی فرد انتظار می رود منظور از« دوره رشد»زمانی است که از تولد تا ۱۸سالگی ادامه دارد(کرک ، گالاگر ، ترجمه جوادیان، ۱۳۸۰) .

طبقه بندی کودکان ناتوان هوشی:

طبقه بندی بر اساس شدت ناتوانی هوشی

ناتوانی هوشی خفیف

(IQ بین ۵۵-۵۰ تا ۷۰) تقریباً ۸۵ درصد موارد عقب ماندگی ذهنی را تشکیل می دهند بطور کلی عقب ماندگی ذهنی خفیف تا بعد از کلاس اول یا دوم که نیازهای تحصیلی افزایش می یابد شناسایی نمی شوند این افراد تا اواخر نوجوانی اغلب تا کلاس ششم پیش می روند.علل خاص عقب ماندگی ذهنی در این گروه اغلب شناسایی نمی شود.بسیاری از بزرگسالان دچار عقب ماندگی ذهنی خفیف با حمایت مناسب می توانند زندگی مستقلی داشته باشند و خانواده خود را اداره کند (پورافکاری ، ۱۳۸۲).

ناتوانی هوشی متوسط

IQ 40-35 تا ۵۵-۵۰) حدود ۱۰ درصد موارد عقب ماندگی ذهنی را تشکیل میدهد.اکثر کودکان دچار عقب ماندگی ذهنی متوسط زبان را می آموزند و می توانند در اوایل کودکی به میزان کافی ارتباط برقرار کنند.این افراد از لحاظ تحصیلی دچار مشکل می شوند و اغلب نمی توانند پیش از کلاس دوم تا سوم پیش روند.در دوران نوجوانی مشکلات اجتماع پذیری اغلب سبب انزوای این افراد می شود و حمایت فراوان اجتماعی و حرفه ای مفید خواهد بود.این افراد در دوران بزرگسالی ممکن است تحت نظارت مناسب به کارهای کم و بیش ماهرانه بپردازند (پورافکاری ، ۱۳۸۲).

ناتوانی هوشی شدید

(IQ 25-20 تا ۴۰-۳۵) حدود ۱ تا ۲ درصد موارد عقب ماندگی ذهنی را تشکیل
می دهند.در اکثر افراد دچار عقب ماندگی ذهنی عمیق علت عقب ماندگی قابل شناسایی است.به کودکان دچار این نوع عقب ماندگی می توان برخی مهارتهای مراقبت از خود را آموزش داد و این کودکان تحت آموزشهای مناسب ممکن است بیاموزند که نیازهای خود را بیان کنند (پورافکاری ، ۱۳۸۲).

طبقه بندی برای هدفهای آموزشی :

مدارس دولتی ، سازمانهای رفاهی و بطور کلی جامعه ، مسئول تهیه تدارکاتی برای کودکان ناتوان هوشی هستند.تهیه تدارکات برای کودکان نیاز به نوعی برنامه ریزی دارد، نیاز به اقدامات اداری و همچنین فنون آموزش دارد. به این علت لازم است کودکان را نه تنها از نظر پزشکی و روانشناسی و اجتماعی بلکه از نظر آموزشی نیز طبقه بندی کرد (کرک ، جانسون ، ترجمه مهدی زاده ،۱۳۸۰).

طبق راهنمای آماری و تشخیص بیماریهای روانی (۱۹۹۴، DSMIV) : در این راهنما
ناتوانی های هوشی به صورت زیر طبقه بندی شده است :

۱- ناتوانی هوشی خفیف (IQ 55-50 تا ۷۰) تقریباً معادل ناتوانی ذهنی آموزش پذیر در طبقه بندی متخصصان آموزش و پرورش است.

۲- ناتوانی هوشی متوسط (IQ 40-35 تا ۵۵-۵۰)، تقریباً معادل ناتوانی هوشی تربیت پذیر در طبقه بندی متخصصان آموزش و پرورش است.

۳- ناتوانی هوشی شدید (IQ 25-20 تا ۴۰-۳۵) حدود ۳ تا ۴ درصد ناتوانیهای هوشی را تشکیل می دهد و تقریباً معادل ناتوان هوشی حمایت پذیر در طبقه متخصصان آموزش و پرورش است.

۴- ناتوانی هوشی عمیق (IQ زیر ۲۰-۲۵) حدود ۱ تا ۲ درصد ناتوانیهای هوشی را تشکیل می دهد و تقریباً معادل ناتوان هوشی حمایت پذیر در طبقه بندی متخصصان آموزش و پرورش است.

۵- ناتوانی هوشی با شدت نا مشخص ، هنگامی مطرح است که با آزمونهای میزان شده هوشی نمی توان هوش فرد را تعیین کرد (سیف نراقی، ۱۳۸۴).

۱- کودکان ناتوان هوشی آموزش پذیر [۱۳]:

بدلیل این که شناسایی و تشخیص کودکان ناتوان ذهنی آموزش پذیر در سنین پایین به ویژه قبل از دبستان و دوره های اول دبستان بسیار مشکل می باشد تعداد قابل توجهی از آنان در مدارس معمولی ثبت نام می کنند.البته به تدریج همزمان با پیچیدگی نسبی دروس و بویژه در اواخر کلاس اول و از کلاس دوم به بعد ناتوانی ذهنی این قبیل دانش آموزان بیشتر آشکار گشته و شناسایی و تشخیص آنان آسانتر می شود.دانش آموزان ناتوان ذهنی آموزش پذیر نمی توانند بهره لازم و کافی را از برنامه های آموزشی کلاس های معمولی ببرند.این کودکان در هر حال آموزش پذیر بوده و قادر به فراگیری اطلاعات عمومی و درسهای رسمی کلاس از قبیل خواندن و حساب کردن و مهارتهای مناسب شغلی بوده و می توانند در اداره زندگی خود از تحصیل خویش بهره مند شوند (افروز، ۸۰).

۲- کودکان ناتوان هوشی تربیت پذیر[۱۴]:

این کودکان و نوجوانان می توانند انجام امور ساده و آسان را فراگیرند و قادرند خود را از خطرات عادی حفظ نموده و از عهده کارهای شخصی خود برآیند.

قوه تعمیم و تمیز آنها محدود است- امور و کارهای ساده را به آهستگی و یا تاخیر می آموزند ولی برای یادگیری مسائل پیچیده استعداد کافی وتمرکز فکری لازم را ندارند.از لحاظ عاطفی وضع متغیری دارند.خیلی زود تحت تاثیر قرار می گیرند و در برابر مخالفت دیگران عصبانیت و حملات تهاجمی از خود نشان می دهند (میلانی فر، ۱۳۸۴).

در حد بالا این گروه افرادی هستند که بهره هوشی آنها به سطح کودکان آموزش پذیر
می رسد.بنابر این از توانایی بیشتری برای یادگیری برخوردار هستند و می توان با اصولی که در آموزش آنها لازم و ضروری به نظر می رسد به آنها در جهت یادگیری کمک کرد (مک کوبین وپاترسون[۱۵] ،۱۹۸۳).

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.