شناخت عالم برزخ


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 شناخت عالم برزخ دارای ۸۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد شناخت عالم برزخ  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

«فهرست مطالب»

مقدمه    1
سخنان  دلنشین از سفر آخرت    1
گوهری که ناشناخته بود    2
گزارشی عجیب از یک واقعیت     2
تشییع دوم از یک جنازه    3
داستانی گویا از یک کتاب    4
مطالب بسیار در حجم اندک    5
فصل اول: مرگ   
خصوصیات معاد ربطی به عقل ندارد    7
آیاد مرده حرف می زند؟    8
نطق اختصاص به زبان ندارد    8
نپذیرفتن کم ظرفیتی است    9
منزل اول- مرگ    10
کیفیت قبض روح    11
خدا میمیراند یا عزراائیل یا ملائکه    12
حضور ملائکه و شیاطین هنگام مرگ    13
آسانی و سختی جانشین    14
سختی جان دادن کفاره گناهان مومن    15
قبض ارواح کفار با شکنجه    16
دوست داشتن مرگ    18
دوستی دنیا صفت کفار و سر هر گنا    20
بی صبری نتیجه غفلت از ‎آخرت    21
حضور اهل بیت (ع) هنگام نزع    23
گزارشهای پس ازمرگ    23
سوال و جواب قبر    25
دیدار ملائک عذاب و ابتدای ناراحتی    27
خداوند می ترساند    30
سعد نیز فشار قبر داشت    33
چیزهایی که موجب فشار قبر است    34
فصل دوم: برزخ   
برزخ عالمی میان دنیا و آخرت    37
شدت تاثیر و تاثر    39
ترک کمفروشی و انجام نماز اول وقت    41
حیوانات ناله اموات رامی شنوند    44
آیا می شود منکر مطالب گذشته شد؟    48
دلیل عقلی بر نبودن معاد نیست    49
آتش گرم کردن در برابر دنیا    54
مرگ هنگام نزول رحمت    56
برزخ در غیب عالم دنیا استک    59
انعکاس شعاع آفتاب در آئینه    64
هر روح دارای دو بدن است    65
ثواب و عقاب برزخ در قرآن    66
حبیب نجار در بهشت برزخی    69
بهشت برزخی برای نفس مطمئنه    71
زیارت ارواح از بستگان    75
حوض کوثر در برزخ    75
برهوت مظهر جهنم برزخ    77
غذاب برزخی ابن ملجم قاتل علی (ع)    78

 

مقدمه:

سخنان دلنشین از سفر آخرت
  از مرگ سخن بسیار رفته است اما سختی دلنشین تر از گفته های مرد الهی شهید راه محراب آیت الله شهید عبدلحسین دستغیب قدس سره در ۲۵ سال قبل سراغ ندارم با آن احاطه ای که به آیات و اخبار و کتابهای مذهبی داشت، یکماه مبارک رمضان درباره سفر آخرت سخن گفت، مرگ را دروازه حیات و ابتدای ملاقات رحمت حق شناسانید؛ از برزخ و نعمتهایش مردمان را بر سر شوق آورد و از عذابهایش ترسانید؛ با بیان آیات و اخبار شنودندگان را از گناه بازداشت و بخیرات مایل گردانید.
    روانت شاد ای معلم اخلاق و بفرموده رهبر مرشد مردم را که در زندگیت این چنین راهنمای مردم به سوی حق و دوری از باطل شدن و با شهادت ترویج بیشتری نمودی بنوشه آن رفیق عزیز: خون آیت الله دستغیب از بیانش برای انقلاب رساتر بود و دشمن خورد کن تر.
  بارها می گفت و فریاد می زد، می نوشت و منتشر می کرد که مرگ فنا نیست بلکه اول بقاء است. مکرر به خانواده های شهداء مژده می داد که قرآن مجید عزیزان شما را زنده خوانده است  ما نسبت به آنان مردهن ایم در حالی که حیات حقیقی مال آنان و ادراک کاملتر از آن ایشان است.
گوهری که ناشناخته بود
  روانت شادتر باد که با شهادتت این معنی را آشکارتر ساختی، اینک دو ماه بیش نیست از میان ما رفته؛ آنقدر کرامات از دیده و شنیده شده که همانرا از فقدانش ناراحت تر ساخته است و افسوس می خورند که چرا او را آن طوری که بود شناختند و از خرمن پرفیضش خوشه ها برنچینند.
     اینجا به مناسبت این کتاب و بحث معاد، و همچنین فرموده خودش که بارها می گفت شهدا زنده جاویدند، قضیه ای که در هفتمین روز شهادتش پیش آمد و بیشتر اهالی شیراز از آن آگاه شدند و حتی در جراید تهران نیز به چاپ رسید بازگو نماییم:
گزارشی عجیب از یک واقعیت
  با مداد اربعین حسین (ع) سال ۱۴۰۲ قمری طبق برناخه روزنامه ام به منزل پدر شهیدم رفتم. مسئول دفتر باستقبالم آمد. پس از سلام و تعارفات نخستین جملات را با گزارش خواب یک خانم علویه این طور شروع کرد:
  «علویه محترمه ای که من او را می شناسم و خانه اش در نزدیکی خانه ما است می گوید دیشب مرحوم آقا را در خواب دیدم به من فرمودند قطعاتی از بدن من لای آجرهای دیوار کوچه باقیمانده است به من ملحق کنید.»
    من نخست اهمیت ندادم و بسایر گزارشها گوش دادم و تا دو ساعت برنامه رفت و آمد افراد و کارهای معمولی ادامه یافت. سپس برای شرکت در مجلس فاتحه در مجلس فاتحه با جمعی بیرون آمدیم. نزدیکیهای محل شهادت که رسیدیم، بیاد آن خواب افتادم. به بعضی از همراهان جریان را گفتم که چنین خوابی نقل شده،     ضرری ندارد نگاهی بکنیم. به همان نظر نخست همه دیدیم ذرات مفصل از گوشت لابلای آجرهای کوچه می باشد.
تشییع دوم برای یک جنازه
  دو نفر از رفقا مأمور شدند که این ذرات قطعه قطعه شده از پیکر شهید محراب را جمع آوری نمایند (درد و کیسه پلاستیک آنها را جا دادند) قضیه به سرعت در شهر شایع گردید مخصوصاً که روز اربعین حسینی و هفتم شهداء بود و شیراز یکبارچه تعطیل بود. شب جمعه در مسجد طبق معمول و برنامه سالیانه شهید محراب مجلس دعای کمیل برقرار و انبوده جمعیت داغدار گزارش مزبور را شنیدند. در اینجا اعلام شد که در ساعت ده امشب تشییع دوم از باقیمانده پیکر آیت الله شهید به عمل می آید.
  دستجات عزاداری تا پاسی از شب در صحن حضرت احمد بن موسی (ع) سرگرم عزاداری بودند و بالاخره بیاد ملحق کردن بقیه بدن ابی عبدلله الحسین علیه السلام بنابر روایتی در روز اربعین دو کیسه محتوی اجزاء قطعه قطعه شده را به میان جمعین آوردند. پائین قبر را شکافتند و به بدن شریفش ملحق نمودند.
دو نفر دیگر نیز همین خواب را دیدند
  راستی که قضیه ای شفگت بود، فراموش کردم عرض کنم در همان روز ساعتی پس از کاوش لابلای آجرهای کوچه یکی از بستگان که در لباس روحانیت و مورد احترام است به من خبر داد دو نفر از آقایان که یکی از بستگان شهدا است چنین خوابی را دیشب دیده اند لذا قضیه صورت جدی تر بخود گرفت و من به دنبال آن مخدره علویه فرستادم که رؤیای خودت را با نام خود همسر و فامیل و آدرس دقیق بنویس. ایشان نیز اجابت نمود و هم اکنون آن نوشته پیش روی من قرار دارد و من با اجازه خوانندگان عزیزتنها به ذکر چند جمله آن برای ثبت در تاریخ و عبرت نسل فعلی و آینده دار در اینجا نقل می نمایم. این خانم چنین نوشته:
تکه گوشتم لای دیوار است
نحوه خواب:
«در باغ بزرگ بودم که آیت الله دستغیب در جلو می رفتند و من عقب ایشان بودم. آنجا باغ بود ولی آن قسمتی که آیت الله دستغیب بودند، در وسط چمن بودند که آقا عبای قهوه ای روی دوششان بود و به من گفتند که برو و به آنها بگو که تکه گوشتم لای دیوار است و چند دفعه تکرار کردند که وقتی من از خواب بیدار شدم خیلی نگران بودم.»
داستانی گویا تر از یک کتاب
 اینک خودتنان داوری کنید چقدر این رؤیای صادقانه و داستانی واقعی گویا است؛ گویا تر از یک کتاب بزرگ. آنچه در این کتاب می گوید که مرگ فناء نیست بلکه دروازه زندگی جدید است. شهداء زنده اند و نزد پرودگارشان روزی داده می شود  یا از احاطه علمی ارواح در بزرخ نسبت به جریانهای این عالم سخن می گوید از التفات روح بجسدش یاد می کند، همه واقعیت دارد خودش عملاً ثابت کرد، نشان داد که آری چنین است.
مطالب بسیار در حجم اندک
  با در نظر اجمالی به مطالب این کتاب متوجه پر محتوی بودن آن با این حجم اندک می شویم، سفر آخرت را با شیرین ترین عبارات از مرک شروع و اقسام مرگ را برای نیکان و بدان بر می شمارد، حالت اختضار را طوری برای خواننده مجسم می کند که گویی خود در حال جان دادن است.
   سپس وارد  عالم برزخ گردیده از بهشت برزخی و نعمتهایش از روی ‌آیات و اخبار مشروحاً سخن می گوید و از طرف دیگر از دوزخ و عذابهای برزخی آن پرده بر می دارد ازداستانها و رویاهای صادقانه برای تأئید مطالب شاهد می آورد و با بیانی رسا خواننده را متوجه منزل های آینده اش می نماید.
   آنگاه از مقدمات برپائی قیامت و دلیلهای معاد آیات و اخبار فشرده و کاملاً ساده سخن می گوید، از صراط و میزان بهشت و دوزخ نعمتها و غذابها طبق مدارک معتبر اظهار نظر می نماید رویه هم رفته می توان به خوبی ادعا کرد صدها مطلب جالب و خواندنی در این مقاله بخواننده عرضه شده است.
                       
مرگ:
معاد از ماده عود به معنی برگشتن است چون روح دوباره به بدن برگردانیده می شود.
  معاد از اصول دین مقدس اسلام و اعتقاد به آن واجب است که هر کس دوباره پس از مرگ زنده می شود و به جزای عقیده و عملش می رسد.
  مسأله معاد که ابتدایش مرگ و قبر و بعد برزخ و سپس قیامت کبری و پایانش بهشت یا جهنم است با این حواس ظاهری درک نمی شود هرچند اصل معاد به دلیل عقل ثابت است به تفصیلی که ذکر می شود لکن محال است کسی به تنهایی سردر بیاورد که بعد از مرگ چه خبر است غیر از وحی راه دیگری ندارد زیرا هر کس در هر عالم و مقامی است ادارکش از حدود آن عالم تجاوز نخواهد کرد مثلاً طفلی که در عالم است محال است چگونگی بزرگی عالم بیرون رحم را بفهمد و محال است بی پایانی فضا و موجودات آنرا در یابد همچنین کسی که در عالم ملک و اسیر ماده و طبیعت است چگونه می شود ملکوت را بفهمد که باطن عالم ملک است و جایگاهش پس از خلاصی از این عالم می باشد و خلاصه خصوصیات عوالم پس از مرگ نسبت به کسی که در عالم دنیا است غیب است و برای شناختن آن جز تصدیق آنچه را که حضرت آفریدگار خبر داده راهی نیست.
خصوصیات معاد ربطی به عقل ندارد
 بنابراین اگر کسی بگوید از عقل ما دور است  که پس از مرگ فلان طور شود اصلا حرفش مورد قبول نیست چون خصوصیات آن ربطی به عقل ندارد و جمیع عقلاً پشت به پشت  هم بزنند از جزئیات جریانات عالم دیگر خبری نخواهد داشت چیزی که هست آنچه را که محمد (ص) و ‌آل او فرموده اند ما هم تصدیق می نماییم زیرا آن بزرگواران معصوم و محل نزول وحی حضرت آفریدگارند.
آیا مرده حرف می زند؟
  با این بیان شبهاتی که بعضی از بیخردان می کنند معلوم شد که همه بی اساس است مانند اینکه می گویند کسی که مرد بدنش در حکم جماد است نظیر چوب خشک، دیگر سئوال وجوابش در قبرش چیست و ما اگر دهان مرده را از چیزی پر کنیم و روز دیگر قبرش را بشکافیم و جسدش را ملاحظه کنیم خواهیم دید که چیزی از دهانش خارج نشده است (جواب این شبهه به زودی روشن می شود)
نطق اختصاص به زبان ندارد
این اشکالات در  اثر بیخردی از آخرت و دستگاه آفرینش و نداشتن ایمان به غیب است این استعجابها شاهد کمی اطلاع و فهم است خیال می کند نطق مال زبان است ارواح نطقی ندارند جنبش برای پای حیوانی است ارواح جنبش ندارند، در حالی که خودش هر شب هنگام خواب گفتگوها دارد بدون اینکه زبان و لبش جنبش داشته باشد و کسیکه نزدیکش بیدار باشد صدایش را نمی شنود و همچنین سیرها دارد بدون اینکه بدنش بستر جنبش داشته باشد.
حکمت رؤیا، تصدیق انبیاء است
 حضرت موسی بن جعفر(ع) می فرماید بشر در ابتدای خلقت، رؤیا (خواب دیدن) نداشت و بعد خدا باو داد سببش آن بود که خداوند پیغمبری را برای دعوت و هدایت مردم زمانش فرستاد و او مردم را به اطاعت و بندگی پرودگار عالم امر کرد گفتند اگر ما خدای را بپرستیم در برابرش چه داریم در حالیکه دارایی تو از ما بیشتر نیست آن پیغمبر فرمود اگر اطاعت خدا کنید جزای شما بهشت است و اگر معصیت کردید و حرف مرا نشنیدید جای شما بهشت است و اگر معصیت کردید و حرف مرا نشنیدید جای شما دوزخ است گفتند بهشت و دوزخ چیست؟
پس برای ایشان هر دو را توصیف کرد و شرح داد پرسیدند کی به آن می رسیم فرمود هنگامی که مردید گفتند ما می بینیم که مرده های ما پوسیده و ریسیده و خاک می شوند و برای آنها چیزی از آنچه وصف کردی نیست و آن پیغمبر را تکذیب کردند.
   خداوند احلام (خواب دیدن) را برای آنها قرار داد در خواب دیدند که می  خورند می آشامند و حرکت می کنند می گویند می شنوند و غیره چون بیدار شدند اثری از آنچه دیده بودند ندیدند پس نزد آن پیغمبر آمدند و خوابهای خود را بیان کردند آن پیغمبر فرمود خداوند خواست حجت را بر شما تمام کند روح شما چنین است هنگامی که مردید هر چند بدنهای شما در خاک     پوسیده شود ارواح شما در عذاب است تا قیامت (یا در روح و ریحان و ناز و نعمت)
نپذیرفتن از کم ظرفیتی است
   لازمه عقل کثرت محتملات است (انما یعرف عقل الرجل محتملانه) یعنی هر مطلبی که می شنوند و محال عقلی نباشد احتمال بدهد شاید صحیح باشد و اگر خبر دهخنده اش معصوم باشد بگوید حتماً صحیح است. وقتی که کم عقل و جاهل است می گوید این حرفها چیست؟ نپذیرفتن دلیل بر کوچکی و کم ظرفیتی است که نمی تواند فوق طبیعت را دریابد مثل حیوان دوپایی است که اندازه ادراکش همین است خوردن و خوابیدن و با جنس مخالف جمع شدن است البته با خر و گاو هم اگر بگویند وقت مردن ملک می آید یا در قرستان سئوال و جواب می شود نمی تواند قبول کند چون حد ادراکش از شکم و فرجش نمی گذرد. چنانکه قبول عالیه مال بزرگی و وسعت روح است.
  شرح مسأله معاد به طور تفصیل اقتضاء ندارد آنچه که می شود از منزل اول تا آخر که در اخبار اهل بیت (ع) ذکر شده گفته می شود.
منزل اول- مرگ
   حقیقت مرگ بریده شدن علاقه روح از بدن است برای علاقه روح ببدن تشبیحات زیادی شده است بعضی گفته اند مثل کشتی بان و کشتی که مرگ، کشتی را از تحت اختیار کشتیبان بیرون می برد می گویی پای من، دست من، چشم من، من غیر از دست و پا و چشم و گوش است وقتی که می گویی رفتم درست است که تو رفتی لاکن بپایت رفتی و تو غیر از پا هستی، می گویی، دیدم؛ شنیدم، گفتم همه برگشتش به شخص واحد است این شخص، روح شریف تو است که از این مظاهر ظهور پیدا می کند روح می بیند، می شنود اما از این سوراخ چشم و گوش پس بیننده وح است این چشم آلت دیدن اوست روح چراغی است که در ظلمتکده تن روشن گردیده است از مجرای چشم و گوش و سایر حواس روشنایی می دهد.
   مرگ یعنی جا به جا کردن چراغ- مثلاً فرض کنید که کلبه ای که چنیدن سوراخ داشته باشد چراغ گازی قرار دهید از این مجراها روشنی می دهد چراغ را که بیرون بردند تاریک می شود مرگ یعنی بیرون بردن این چراغ از بدن.
روح نسبت به بدن داخل و خارج ندارد
   لکن باید دانست که علاقه روح به بدن نه از جهت حلول است یعنی روح داخل بدن باشد نه این طور نیست چون روح مجرد است و جسم نیست داخل و خارج ندارد فقط علاقه دارد توجه تامی به بدن دارد مرگ یعنی قطع علاقه از بدن.
 واجب است که اعتقاد داشته باشیم که مرگ به اذن خداست همان کسی که روح را به بدن علاقه داد در شکم مادر تا روز آخر همان کس هم قطع علاقه می کند محیی اوست و ممیت اوست آنقدر در قرآن ذکر شده که خدا زنده می کند و خدا می میراند بعضی از عوام از عزرائیل بدشان می آید و او را دشمن می دارند دیگر نمی دانند که او پیش خود کار نمی کند او از طرف پرودگار عالم مأموریت دارد.
کیفیت قبض روح
در کیفیت قبض روح در ضمن احادیث معراج است که حاصلش این است که لوحی جلو حضرت عزرائیل است که نام همه در آن ثبت شده هر کس اجلش برسد اسمش پاک می شود و فوراً عزرائیل قبض روحش می کند در آن واحد ممکن است هزارها نفر نامشان پاک شود و عزرائیل هم قبض روحشان نماید تعجبی ندارد مثل بادی که هزار چراغ را یک مرتبه خاموش کند همه به خدا بر می گردد عزراعیل قبض روح می کند اما در حقیقت خدا میرانده چون از طرف اوست جل وعلی.
خدا میمیراند با عزرائیل یا ملائکه
  از این بیان ظاهر می شود در قرآن مجید که قبض روح را به خدا نسبت داده  و در جای دیگر نسبت به عزرائیل  و در جای دیگر به ملائکه  که اعوان و انصار عزرائیل اند هر سه صحیح است چون عزرائیل و اعوان و انصار او به امر خداوند جانها را می گیرند مانند سلطانی که به وسیلهع لکشر و سردارانش، کشوری را فتح می کنند پس صحیح است گفته می شود لکشر فلان، کشور را فتح کرد چنانچه اگر بگویند، فلان سردار فتح کرد نیز درست است و در حقیقت سلطان که تدبیر و حکمرانی لشکر با او است فتح کرده است و این مثال برای نزدیک شدن مطلب به فهم است وگرنه اصل مطلب از  اینها بالاتر است.
 بالجمله خدا در موقع مرگ جانرا می گیرد ولی متوجه باشید که پرودگار عالم دنیا را دار اسباب قرار داده از آن جمله برای مرگ هم اسبابی معین فرمودهن مانند از بام افتادن، مریض شدن، کشته شدن و غیره، البته اینها بهانه و سبب است چون بسیاری هستند که مرضهای سخت تر از او هم داشتند و نمردند پس ا ین به تنهایی موجب مرگ نمی شود، اگر پیمانه عمرش تمام شده باشد جانش را پرودگار عالم قبض می فرماید.
وگرنه چه بسیار اشخاصی که صحیح و سالم بودند، بدون هیچگونه سابقه کسالتی مردند.
شکل عزرائیل نسبت به محتضرها
  جمله دیگر راجع به ملک الموت است که وقتی برای قبض ارواح می آید شکلش نسبت به محتضر فرق می کند. روایتی دارد که حضرت ابراهیم (ع) تقاضا کرد که هیئت عزرائیل را هنگام قبض روح کافر ببیند. عرض کرد که طاقت ندارید، فرمود میل دارم ببینم، عزرائیل خودش را به هئیت نشان داد و ابراهیم دید صورت مردیست سیاه رنگ که موهای بدنش ایستاده، بدبو، لباس سیاه پوشیده، از دهان و بینی او شراره آتش و دود خارج می شود ابراهیم غش کرد، پس از به حال آن فرمود: اگر کافر هیچ عذابی نداشته باشد، بس است عذابش در دیدن تو و بالعکس هم راجع به مؤمن. 
حضور ملائکه و شیاطین هنگام مرگ
 شیاطین هم برای اغواء از طرف چپ محتضر می آیند ملائکه هم از طرف راست  کار شیاطین همیشه فریب دادن است مخصوصاً هنگام مرگ که اگر ایمانی هم باشد بدزدند، چون میزان سعادت و شقاوت آخر کار است، همان طوریکه زنده کرده می میرد و همانطوری که مرده زنده می شود  هر آرزوئی که داشته باشی هنگام مرگ با آن آرزو می میری. اگر آرزویت دیدن جمال علی (ع) است مونست جمالش می باشد. اگر آرزویت هوی و هوس  است آن هنگام نهایت طلوعش می باشد.
لکن کسی که اهل ایمان باشد خداوند وعده فرمودهن است که او را نگهدارد وشیطان را به او دستر نیست 
به ابی زکریای رازی هنگام مرگش می گفتند بگو «‌لااله الا الله» می گفت نمی گویم. حالت غشوه ای به او دست داد. پس از اینکه بهوش آمد گفت کسی به نظرم آمد که می گفت اگر می خواهی خوشبخت و سعادتمند شوی بگو «عیسی ابن الله» گفتم چون تو می گویی نمی گویم. حربه ای آمد و  او را پرت کرد حالا کلمه حقه را می گویم. آنوقت شهادتین را بر زبان حاری ساخت و از دنیا رفت.
  کسی که یک عمر از روی صدق موحد بود، چطور در آن هنگام شیطان بر او مسلط می شود؟ بلی اگر مکدت عمرش را به پیروی از شیاطین گذرانده، در آن ساعت هم انیسش شیطان است.
آسانی و سختی جانش
  در روایت تصریحاتی بسختی جان کنده شده و در بعضی تشبیه بکندن پوست از بدن زنده گردیده و در بعضی دیگر است که اگر سنگ آسیا با میخ درب قلعه را در چشم بگذراند و آن در بحرکت بیاید از سکرات مرگ آساتیر است و در برخی دیگر از رویایات سختی آن تشبیه شده باینکه بدنی را با قیچی یا اره قطعه قطعه کنند و از بعضی از محتضرین هم ناراحتی های فوق العاده مشاهده می شود که گفتنی نیست. برای بعضی هم مردن مثل بو کردن بهترین گلهاست.
   در بعضی روایات می فرماید: تغییر لباس کثیف به تمیز است و در پاره ای دیگر تشبیه به برداشتن علها و بندها از بدن شده است یعنی مرگ خلاصی پیدا کردن از محبس عالم طبیعت است.
سختی جان دادن کفاره گناهان مؤمن
  به طور کلی هیچ یک از این دو قسم جان دادن کلیت ندارد بلکه نه هر کس اهل ایمان شد آسان جان می دهد بلکه بسیاری از مومنین هستند که لطف خدای تعالی شامل حالشان می شود و بعضی از گناهانشان را به سختی جان کندن جبران می فرماید با اینکه مومن از دنیا می رود لکن چون باید پاک برود او را اصلاح می کنند و نسبت به کفار دهانه آتش و مقدمه عذابش می باشد. 
آسان جان دادن کافر بخاطر نیکی که کرده
گاه هم می شود که کفار و فساق آسان جان می دهند چون این شخص اهل عذاب است لکن در عمرش کار خوبی هم کرده آسان جان می دهد که حسابش همینجا تصفیه شده باشد مثلاً به واسطه اتفاقی که کرده یا کمک مظلومی که نموده در عوض آسان جان می دهد تا دیگر در آخرت طلبی نداشته باشد چنانکه مومن برای پاک شدنش از گناه؛ سخت جان می دهد و در حقیقت برای کافر جان دادن اول بدبختی است چه آسان و چه سخت و برای مومت هم نعمت و سعادت است چه آسان و چه سخت.
   بنابراین بهیچوجه آسانی و سختی جان دادن نسبت به مومن و کافر؛ نیکوکار و بدکار کلیت ندارد.
قبض ارواح کفار با شکنجه
 در جلد ۳ بحار حدیث شریف است که روزی خاتم الانبیا محمد (ص) بدیدن ابن عم گرامی خود علی بن ابیطالب (ع) تشریف آوردند در حالیکه ایشان چشم درد شدیدی داشتند به طوری که صدای ناله آقا را بلند کرده بود با آنکه امیرامومنین (ع) کوه صبر بود. رسول خدا(ص) خبر موحشی به علی(ع) داد که سختی درد چشم را فراموش فرمود.
  فرمود یا علی (ع) جبرئیل به من خبر داد که قبض روح کفار را که می کنند؛ عده ای از ملائکه غذاب می آیند و با تازیانه ها و سیخهای آتشین جانش را می گیرند امیرالمومنین عرض کرد یا رسول الله (ص) این طور جان دادن هم از امت شما هست؟ فرمود آری سه طایفه از مسلمانانند که این طور جان می دهند اول حاکم جوراست، دوم خورندگان مال یتیم، سوم شاهد ناحق است یعنی کسی که برخلاف حقیقت شهادت می دهد.
   اجمالا از ماست که برماست، هر کس آنچه را کرده می بیند. نتیجه اعمالمان آسان یا سخت جان دادن است.
  پناه بر خدا گاهی ممکن است بواسطه بدی اعمال بی ایمان از دنیا برود.
شاگرد فضیل بی ایمان می میرند
  تذکره ها ضمن حالات فضیل ایازتائب مشهور می نویسند: داناترین شاگردانش مریض شد به مرض موت فضیل و عده ای بعیادتش آمدند فضیل سوره یس را شروع کرد این بدبخت زیر دست استادش زد و گفت نمی خواهم قرآن بخوانی. بدبختی که یکعمر بمسجد، به مدرسه، به مجلس عبادت می آید، اهل قرآن بود؛ حالا می گوید: نمی خواه قرآن به بخوانی و شهادتین را هم نگفت و در همان مجلس مرد.
  فضیل از این قضیه خیلی اندوهکناک شد، در گوشه ای خزید و از خانه بیرون نیامد تا اینکه روح خبیث همان شاگرد را در خواب دید، از او سبب عاقبت بشریش را پرسید، گفت سه چیز در من بود  که بی ایمان از دنیا رفتم اول حسد که نمی توانستم کسی را بالاتر از خودم ببینم.
آری حسد ایمانرا چون آتش که هیزم را می خورد از بین می برد.
بی ایمان مردن در اثر گناهان
  دوم نمامی بوده یعنی میان بهم زنی  زن و شوهر را از هم جدا می کند. اگر کسی پشت سر دیگری حرف زد مبادا بروی برایش خبر ببری که لانکس فحشت داد! نه بلکه برعکس: اگر بینشان شکر آب است بگو فلانی پشت سرت خوبیت را می گفت، اینجا دروغ عیبی ندارد چون بین دو نفر را اصلاح می دهد و برعکس نمامی که بزرگترین عیب است علاوه بر اینکه کدورت و نفاق را زیادتر می کند. خیال راحت این شخص بیچاره را که برایش خبر آورده می برد، دلش را چرکین می نماید و ایجاد فتنه که بدتر از قتل است می کند. 
و سوم شرابخواری او بوده است.
بلی این سه گناه بزرگ موجب شد که کسی که عالم و فاضل و مدرس و غیره بوده بی ایمان از دنیا برود 
دوست داشتن مرگ
   مطلب مهمی که باید دانسته شود حب لقاء الله است یعنی مومن نباید از مرگ بدش بیاید و از آن وحشت داشته باشد نه آنکه آرزوی مرگ کند یا پناه بر خدا خودکشی نماید  زیرا در این عالم است می تواند از گناهان توبه کند و خود را پاک نماید و بر خیرات خود بیفزاید بلکه هر وقت خداوند مرگ او را خواست باید مرگ را در آن حال نعمت بداند زیار اگر اهل طاعت است زودتر بدار ثواب می رسد و از آثار حسنه کردارش بهره مند می گردد و اگر گنهکار است به وسیله مرگ رشته گناهکاریش گسیخته و استحقاق عقوبتش کمتر می شود.
  خلاصه عاقل باید مرگ را در وقتیکه خدا بخواهد دوست بدارد چون یگانه وسیله رسیدن به تمام سعادت اوست یعنی خلاصی از دارالغرور و رسیدن به دارالسرور و ورود بر بساط حضرت آفریدگار و وصال دوستان  حقیقی یعنی حضرت محمد و آل اطهارش علیهم السلام و سایر ارواح شریفه اخیار و ابرار است.
  و همچنین باید تأخیر مرگ و طول عمر را تا اندازه ای که خداوند خواهد دوست بدارد برای اینکه بیشتر بتواند برای این سفر مبارک و طولانی تدارک ببیند.
 علاقمندی به دنیا مذموم است  عقلاً و شرعاً
  کراهت از مرگ و دوستی ماندن در دنیا به جهت بهره مندی از خوشی ها آن چنانکه حال اکثر مردم است غلط و بیجا است عقلاً و شرعاً.
 اما عقلاً پس از اولا خوشی مطلق در این عالم یافت نمی شود تا صدمشت در دهنی نزنند لقمه ای در آن نمی گذارند کدام خوشیس است که صدها ناخوشی و ناراحتی پیش و پس آنرا نگرفته باشد؟ اگر جوانیست پیری و ناتوانی پیش آمد قعطی آن است، اگر سلامتی است که شرط اساسی هر بهره مندی از خوشیهای این عالم است در هر لحظه  انواع مرضهای گوناگون آنرا تهدید می کند اگر مال است که وسیله رسیدن به خوشیها است که به هزاران ناراحتی بدست می آید و بهزاران آفت محفوف و همراه است و اگر مقام و منصب است که با هزاران مزاحمت توأم است و از همه گذشته تمام آنها در معرض فنا و زوال است.
دل برجهان مبند که این بی وفا عروس
       
        با هیچ کس شبی بمحبت به سرنکرد

دوستی دنیا صفت کفار و سر هر گناه
  اما شرعاً- در قرآن مجید حب دنیا را یکی از صفات کفار دانسته و فرموده «رضوا بالحیوه الدنیا و اطمأنوا بها» یعنی کفار بزندگی دنیوی دلخوش شدند و به آن قرار گرفتند و نیز فرموده «ارضیتم بالحیوه الدنیا عن الآخره» یعنی آیا به جای حیات همیشگی آخرت زندگی فانی دنیوی را پسندیده اید؟ و درباره یهود می فرماید «یوداحدهم لویعمرالف سنه» هر یک از آنها دوست می دارد هزار سال در دنیا عمر کند. و آیات قرآن مجید در این باره زیاد است  و  همچنین اخبار و روایات بیشمارست در این جا حدیث مشهور نبوی (ص) در کتاب شریف اصول کافی است که «رأس کل خطیئه حب الدنیا» دوستی دنیا سر تمام گناهان است.
کراهات مرگ و گریه بر بستگان
    از آنچه ذکر شد دانسته گردید که کراهت از مرگ و دوستی بودن در دنیا از جهت دلخوشی بآن و حائل شدن مرگ بین او و آنچه که مورد علاقه اش هست، عقلاً و شرعاً ناپسند است اما اگر کراهت از مرگ و حب تأخیرش برای این باشد که بیشتر تدارک سفر آخرت کند و چون به مرگ دفتر اعمال بسته می شود مایل است دیرتر بمیرد تا بیشتر بهره ببرد، بسیار خوبست.
  اما مرگ بستگان و دوستان دوست نداشتن وحشت و ناراحتی از مرگ ایشان اگر از جهت مادی باشد غلط و بیجا است مثلاً گریه کند که چرا از خوشیهای این  عالم بریده شد یا اینکه خودش از خوشیهائی که به وسیله او به آنها می رسید محروم گردید.  ولی اگر از جهت مفارقت و جدایی باشد نظیر چندین همسفر و هم خرج که یکی از آنها جدا شود و زودتر به وطن مألوف برسد قهراً دیگران متأثر می شوند اگر این طور باشد بسیار خوبست بلکه مستحب است که برای مؤمن و ابطلاع به مفارقت و دوری او گریه کند، بخصوص در صورتی که با بودن آن مؤمن بهتر و بیشتر می توانست تدارکات توشه سفر آخرت را ببیند.
بی صبری نتیجه غفلت از آخرت
  چون بیشتر مردمان خصوصاً زنها گرفتار حب دنیا هستند هرگاه کسی از بستگانشان بمیرد سخت ناراحت شده و از پا در می آیند و جزع و بیصبری را از اندازه گذرانیده مانند کسیکه می خواهد همیشه در دنیا بماند و آنکه مرده نیست شده است، اگر می دانست آنکه مرده مسافری بوده که زودتر به وطن رسید و او هم به زودی به او ملحق خواهد شد؛ چنین بی صبری نمی کرد.
حضرت صادق (ع) مرد پسر مرده ای را دیدند که زیاد بر مرگ فرزندش جزغ می نمود و بی صبری می کرد. امام فرمود از مصیبت کوچک جزع می کنی و از  مصیبت بزرگتر (مصیبت آخرت) غافلی! اگر آماده سفر آخرت خودت بودی و در مقام تدارک آن بر می آمدی، بر مرگ فرزندت این طور جزع نمی کردی پس به فکر آخرت نبودنت مصیبتی سخت تر از مصیبت مرگ بر فرزند است.
الطاف و انعام خداوندی
 و بالجمله حال مؤمن نسبت به مرگ باید مانند حال کسی باشد که چندی خدمتگزار سلطان بوده و از طرفش او را خبر کنند که در وقت غیر معین ترا احضار می کنند تا مورد انعام و الطافش واقع شوی و پاداش خدماتت را  ببینی البته این شخص از این مژده فرحناک می شود ولی دوست دارد که دیرتر او را احضار کننند تا بتوانند خدمات بیشتری انجام دهد و کارهائی که بیشتر جلب نظر و رضایت سلطان را می کند به جای آورد. همچنین مؤمن از اصل مرگ که رسیدن به دار ثوابست خوشحال است لکن تأخیرش را دوست می دارد تا بندگی بیشتری کند و در عین این حال هر لحظه ای که اراده حتمی خداوندی به مردنش تعلق گیرد راضی و دلخوش است با حسن ظن به خداوند کریم و شوق لقای دوستانش محمد و آل علیهم السلام.
حضور اهلبیت (ع) هنگام نزع
  در روایات بسیاری ذکر شده که محمد (ص) و علی (ع) و در برخی دیگر خمسه طیبه یعنی با فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و در پاره ای دیگر تمام چهارده معصوم هنگام مرگ بر بالین حاضرند البته صورت نوریه آنها و بدن مثالی (که بعداً ذکر می شود).
  یکی از اصحاب حضرت رضا (ع) در حال مرگ بود حضرت بر بالینش تشریف آوردند در حال سکرات چشمش را روی هم گذاشته بود عرض کرد الآن رسول خدا (ص) و علی (ع) و فاطمه (ع) و حسن (ع) و حسین (ع) تا حضرت موسی بن جعفر(ع) را می بینم. و همچنین عرض کرد آقا صورت نوریه شما حاضر است. 
خلاصه از مسلمیات است که هر کس اهلبیت را هنگام مرگ ملاقات می کند و نسبت به اندازه معرفت و محبتش به آقایان بهره می برد.
  در حدیث مشهور حضرت امیرالمؤمنین (ع) بحارث همدانی است که فرمود هر کس هنگام مرگ مرا ملاقات خواهد کرد چه مومن و چه کافر  بلی چیزی که هست برای مومنین نعمت است و مشاهده جمال دلربایش از لذیذتر است  و برای کافر و منافق مظهر قهر پروردگار می باشد 
گزارشهای پس از مرگ
  پس از گرفته شدن جان، روح بالای بدن قرار می گیرد روح مومن را به آسمانها می برنمد و روح کافر را به پائین می برند وقتیکه جنازه را حرکت می دهند اگر مومن است صدا می زند مرا زودتر به منزلم برسانید و اگر کافر است می گوید عجله نکیند مرا زود به قبر نبرید، هنگام غسل دادن اگر مومن است در جواب ملک که به او می گویند آیا دلت می خواهد به دنیا برگردی می گوید نه دیگر نمی  خواهم بتعب و سختی برگردم.
  روح میت در تشییع جنازه و هنگام غسل حاضر است غسال را می بیند تشییع کنندگان را مشاهده می کند؛ صحبتشان را می شنود لذا امر شده است که در اطراف میت خیلی قال و مقال و صحبتهای متفرقه نکنند رفت و آمد زیادی ننمایند مشغول ذکر و تلاوت قرآن باشند.
 پس از اینکه او را دفن کردند به طوریکه بعضی از محدثین از اخبار استفاده کرده  اند روح علقه دیگری ببدن پیدا می کنتد وقتیکه مشیعین رد می شوند می فهمد که غریب تنها او را رها کرده اند ناراحت می شود.
   اولین بشارتیکه بمومن در قبر می دهد این است که خدا ترا و تمام تشییع کنندگانرا آمرزید.
  ضمناً مومنین مواظب باشند که رعایت مراسم مذهبی و مستحبات هنگام احتضار و غسل و کفن و دفن را بنمایند مخصوصاً مستحب است ولی میت پس از مراجعت تشییع کنندگان بر گردند و تلقینش را بگوید این آخرین تلقین است و قبل از آن هم دو تلقین وارد است یکی در حال احتضار و دوم در هنگام دفن.

سئوال و جواب قبر
   از جمله چیزهایی که بایستی به آن اعتقاد داشت و جزء ضروریات مذهب شیعه است «سؤال منکر و نکیر فی القبر حق» قدر مسلم این است که شخص باید اجمالاً عقیده داشته باشد که در قبر سؤال و جوابی هست حالا به چه کیفیت است؟ آیا با این بدن جسمانی است، یا با بدر مثالی یا مثلاً در همین قبر خاکی است یا از روح سؤال کرده می شود و به واسطه علاقه ای که با بدن دارد این بدن هم متأثر می شود یا جور دیگری است اگر تصور بشود این ها را کار نداری زیرا دانستن تفصیل این امور لزومی ندارد و نیز راهی برای دانستن آنها جز اخبار نیست و در روایات بیان صریحی نرسیده بلی علامه مجلسی در جلد سوم بحارالانوار و حق الیقین فرموده است احادیث معتبره ظاهر می شود که سؤال و فشار قبر در بدن اصلی است و روح بتمام یا بعض بدن بر می گردد (یعنی تا سینه یا کمر چنانکه در بعض اخبار است) که قدرت بر فهم خطاب سئوال و جواب داشته باشد.
پرسش از عقائد و اعمال
  چیزیکه باید بدانیم آن است که از چه سؤال می شود؟ در قبر از عقاید و اعمال پرسیده می شود به او می گویند خدایت که بود، پیغمبرت که بود چه دینی داشتی؟ اینرا  از هر فردی خواه مومن خواه کافر می پرسند مگر از بچه های نابالغ و دیوانه ها و کم عقلها؛ اگر دارای عقیده حقه باشد عقایدش را ذکر می کند و شهادت به وحدانیت پروردگار و رسالت خاتم الانبیاء و امامت ائمه هدی (ع) می دهد و گرنه زبانش گنگ می شود بعضی هستند از ترس بملکین می گویند تو خدائی گاه می گویند مردم می گفتند محمد(ص) پیغمبر است قرآن کتاب خداست یعنی از  عهده جواب بر نمی آیند خلاصه اگر توانست جواب دهد دری از سمت بر نمی آیند خلاصه اگر توانست جواب دهد دری از سمت بالا باز می گردد و تا چشم کار می کند به قبرش توسعه می دهند یعنی در عالم برزخ که تا قیام قیامت طول می کشد در گشایش و راحتی است  و به او می گویند بخواب خوابیدن عروس  و اگر از عهده جواب برنیاید دری از جهنم برزخی بروی او باز می شود نفخه ای از نفخات دوزخ قبرش را آتش می زند. 
فایده سؤال و جواب در قبر چیست؟
   خدا می داند شخص مومن است یا کافر، نیکوکار است یا بدکار، پس سؤال و جواب برای چه؟
  سؤال و جواب در قبر ابتدای پیدا شدن نعمت است برای مومن. چقدر کیف می کند و لذت می برد وقتی که دو ملک را با آن قیافه های زیبا و دلربا مشاهده می کند و آن بوی گل ریحان بهشتی که همراه دارند استشمام می نماید لذا نام ایشان برای مومن بشیر و مبشر اسیت.
دیگر آنکه خود سؤال و جواب برای مومن کیف دارد بچه ها را دیده اید در مدرسه وقتی که درسشانرا خوب  خوانده باشند کیف می کنند که از آنها سؤال شود تا بروز کمال بدهند مومن هم میل دارد که از پرودگارش بپرسند تا با کمال اطمینان به یگانگی پروردگار و رسالت محبوبش شهادت دهد.
دیدار ملائک عذاب و ابتدای ناراحتی
  هر قدر که مؤمن از سؤال و جوابش لذت می برد و برای او نعمت و ابتدای آسایش است؛ برای شخص کافر هم ابتدای بدختی و شکنجه است. آمدن ملکها برای کافر موحش است. در روایات است که هنگام آمدن، صدای رعد می دهند از چشمانشان آتش می جهد، موهای آنها روی زمین می کشد، با منظره ترسناکی با میت کافر مواجه می شوند لذا نامشان برای کافر نکیر و منکر است.
در سایر پرسشها در میماند
  کسی که یک عمر با خدا کاری نداشته، خدایش نمی شناخته، معلوم است چه بر سرش می آید وقتی که از او درباره خدایش بپرسند. یک عمر خدایش پول بوده، شهرت بوده، ریاست بوده، با خدای عالم کاری نداشته است تزلزلی در او پیدا می شود که نمی تواند پاسخی بدهد. بعضی از عهده جواب بر می آیند لکن در پاسخ سؤال از پیغمبر در می مانند و بعضی هم در سایر عقاید حقه برخی هم از عهده جواب نسبت به عقاید بر می آیند لکن در پاسخ اعمال در می مانند.
از کردار پرسش می شود
در جلد سوم بحارالانوار است که یکی از عقائدش در قبر سؤال کردند، همه را به خوبی جواب دادهج
جواب داد از اعمالش پرسیدند همه را خوب جواب داد. تنها به او گفتند یادت هست روزی مظلومی را دیدی و بفریادش نرسیدی، دیدی ‌آبرویش را می ریزند.  مالش را می برند و می توانستی کمکش کنی و نکردی؟ اینجا در پاسخ درماند (از جمله واجبات اغاثه ملهوف یعنی یاری کردن و فریاد رسی ستمدیده است) که در موردی به وظیفه خودش عمل نکرده است به او گفتند که یکصد تازیانه از غذاب درباره تو حکم شده، یک تازیانه به او زدند قبرش را پر از آتش کردند. پلی برای ترک یک واجب این طور می شود.
    مقصود این است که نگوئید کار ما درست است بر فرض از دنیا بروی اعمالت را چه می کنی، آیا می توانی دعوی کنی که از جهت عمل لنگ نیستی؟ معصوم ناله می کند که «ابکی لسئوال منکر و نکیر فی قبری، من و تو چه بگوئیم؟»
انیس قبر عمل است
مسلم است هر کس در قبر انیس عملش می باشد چنانکه در قرآن مجید روایت به آن تصریح شده است از آنجمله صدوق علیه الرحمه در کتاب خصال و امالی و معانی الاخبار از قیس بن عاصم روایت کرده که با جمعی از قبیله بنی تمیم خدمت رسول خدا (ص) مشرف می شود و عرض می کند یا رسول الله (ص) ما را موعظه ای فرما که از آن بهره مند شویم زیرا ما بیابان گردیم (یعنی کمتر به زیارت حضرتت موفق می شویم) پس آن حضرت ایشان را به کلمات خویش موعظه فرمود از آن جمله:
 
ای قیس برای تو چاره نیست از قرینی که با تو دفن شود و او زنده است و با تو با او دفن می شوی در حالی که مرده ای اگر یک قرین کریمی باشد ترا گرامی تر خواهد داشت و اگر لئیم باشد ترا وا خواهد گذاشت و محشور نمی شوی مگر با او پرسیده نمی شوی مگر از او، پس آنرا قرار مده مگر صالح (باشد با او انس خواهی گرفت و اگر فاسد باشد وحشت نخواهی کرد مگر از او و آن قرین عمل تو است.
قیسی این موعظه را در همان مجلس بشعر در آورد و گفت:
تخیر خلیطاً  من فعالک انما
   
    قرین الفتی فی القبر ماکان یفعل

اختیار کن  انیسی برای خود از کردارهایت. جز این نیست که انیس شخص در قبر کردارهای اوست.
و لابد بعد الموت من ان تعده
   
    لیوم ینادی المرء فیه فیقبل

و ناچاری بعد از مرگ آن انیس را ذخیره سازی برای روزیکه شخص در آن خوانده می شود پس حاضر می گردد (یعنی روز قیامت).
فان کنت مشغولا بشئی فلا تکن
   
    بغیرالذی یرضی به الله تشغل

پس اگر بخواهی مشغول  کاری شوی، پس سرگرم مشو جز به کاریکه رضا و خرسندی خدا در آن است.
فلن یصحب الانسان من بعد موته
   
    و من قبله الا الذی کان یعمل

پس همراه انسان پیش از مرگ و بعد از آن جز کردار هایش چیزی نخواهد بود.
الا انما الانسان ضعیف لاهله
   
    یقیم قلیلا بینهم ثم یرحل

  هان جز این نیست که انسان در این  عالم دنیا میهمانی است که اندکی نزد اهلش می ماند پس از بین آنها کوچ می کند و به قرار  گاه خود می رسد.
خداوند می ترساند
  آیات قرآنی درباره اینکه قرین انسان پس از مرگش نتیجه کردار هایش خواهد بود بسیار است و تنها به یک آیه اکتفا می شود.
   می فرماید: «یاد کن روزیرا که هر کس کردار نیک خود را در می یابد که نزدش حاضر است و همچنین کردارهای زشت  خویش را آرزو می کند که از او فاصله بگیرد و از او جدا نخواهد شد و خداوند شما را از قهرش می ترساند و خداوند ببندگان خود مهربان است (و از رأفت اوست اندرزهای بیشمار و اعلان خطرهایی که بتوسط پیغمبران خود به بشر رسانیده است.» 
صورت موحش با او است
 از کتاب اربعین سید عظیم الشأن قاضی سعید قمی منقول است که از شیخ بهائی نقل می فرماید که شیخ فرموده رفیقی در قبرستان اصفهان داشتم که همیشه بر سر مقبره ای مشغول عبادت بود و گاهی بدیدنش می رفتم روزی از او سؤال کردم از عجائب قبرستان چه دیده ای؟ گفت روز قبل در قبریستان جنازه ای را آوردند و در این گوشه دفن کردندو رفتند. هنگام غروب بوی گندی بلند شد و مرا ناراحت کرد، چنین بوی گندی در تمام عمرم استشمام نکرده بودم ناگاه هیکل موحشه و مظلمه ای همانند سگ دیدم که بوی گند از او بود. این صورت نزدیک شد تا بر سر آن ناپدید گردید. مقداری گذشت بوی عطری بلند شد که در عمرم چنین بوی خوشی نشیده بودم. در این هنگام صورت زیبا و دلربائی آمد و بر سر همان قبر محو شد(اینها عجائب عالم ملکوت است که به این صورتها ظاهر می شود) مقداری گذشت دیدم صورت زیبا از قبر بیرون آمد ولی زخم خورده و خون ‌آلود است. گفتم پروردگارا به من بفهمان این دو صورت چه بود؟ بمن فهماندند که آن صورت زیبا اعمال نیکش بود و آن هیکل موحشه کارهای بد و چون افعال زشتش بیشتر بود در قبر انیسش همانست تا کی پاک شود و نوبت صورت زیبا برسد.
فشار قبر مسلمیات است
  علامه مجلسی در حق الیقین فرموده فشار قبر و ثواب و عقاب آن فی الجمله اجماعی جمیع مسلمانان است و از احادیث معتبره ظاهر می شود که فشار قبر در بدن اصلی است و  عام نیست یعنی نه  اینکه تمام مردم بفشار قبر مبتلا می شوند بلکه تابع استحقاق و گناهکاریست و همچنین شدت و ضعف آن.
  از رسول خدا (ص) مرویست که فشار قبر برای مومن کفاره ای است برای آنچه از  او ضایع شده از ضایع کردن نعمتهای الهی.
   و «کلینی» پسند معتبر از ابوبصیر روایت کرده که گفت از حضرت صادق (ع) پرسیدم آیا از فشار قبر کسی نجات می یابد؟ فرمود پناه میبرم بر خداوند از آنچه بسیار کم است کسیکه از آن رهایی یابد.
  هنگامی که «رقیه» دختر رسول خدا (ص) مرد رسول خدا بر قبر او ایستاد و سر به آسمان بلند کرد اشک از چشمانش می ریخت و به مردم فرمود بیادم آمد آنچه بر این مظلوم واقع شده برایش رقت کردم و از خداوند رحیم خواستم خداوند رقیه را به من ببخش از فشار قبر پس خداوند آن مظلومه را به آن حضرت بخشید.
  بلی کم اتفاق می افتد که کسی فشار قبر نداشته باشد چون فشار قبر در اثر گناهان است حتی بد خلقی و بدرفتاری با زن و بچه در منزل موجب فشار قبر می شود. برای شاهد این مطلب و دانستن اهمیت فشار قبر و اینکه کمتر کسی از آن نجات می یابد؛ حدیث مشهور راجع به سعد بن معاد انصاری یاد آوری می شود.
سعد نیز فشار قبر داشت
   «سعد» رئیس انصار و فوق العاده نزد رسول خدا(ص) و مسلمین محترم بود؛ وقتی سواره می آمد رسول خدا (ص) امر فرمد که مسلمنی به استقبالش بروند، خود پیغمبر هنگام ورودش تمام قامت جلوش برمی‌خاست، حکمیت با یهودان را باو واگذار کرد، هفتاد هزار ملک در تشییع جنازه اش حاضر بودند. رسول خدا (ص) با پای برهنه چهار گوشه تابوتش را بدوش گرفت و فرمود صفوف ملائکه در تشییع جنازه سعد حاضر بودند و دست جبرئیل بود به هر طرف که می رفت منهم می رفتم: اجمالاً چنین شخص محترم نزد پیغمبر با این تشریفات تشییع و بعد هم که رسول خدا (ص) با دست خود اوئ را در قبر گذارد و مادرش صدا زد خ وش به  حالت. بهشت گوارا باد بر تو ای سعد «هنیئاً لک الجنه». حضرت فرمود از کجا می دانی که فرزندت اهل بهشت است؟ اینک سعد در فشار قبر است اصحاب پرسیدند یا رسول الله (ص) آیا مثل سعد در فشار قبر است؟ فرمود آری.
    و در روایت دیگر از امام سبب فشار قبر سعد را می پرسند. حضرت می فرماید: بواسطه خلق تنگی با اهل بیتش بوده یعنی در خانه اش با همسرش بداخلاقی می کرده است.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.