مبانی نظری و پیشینه پژوهش درباره استعداد خستگی شغلی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
مبانی نظری و پیشینه پژوهش درباره استعداد خستگی شغلی دارای ۴۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مبانی نظری و پیشینه پژوهش درباره استعداد خستگی شغلی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مبانی نظری و پیشینه پژوهش درباره استعداد خستگی شغلی۲ ارائه میگردد
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مبانی نظری و پیشینه پژوهش درباره استعداد خستگی شغلی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مبانی نظری و پیشینه پژوهش درباره استعداد خستگی شغلی :
مبانی نظری و پیشینه پژوهش در باره ی استعداد خستگی شغلی
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
از زمانهای دور (دورهی کلاسیک) در مورد خستگی مطالبی به جا مانده است که شرح مفصل آن به قرن چهارم میلادی برمیگردد (هیلی[۱]، ۱۹۸۴). امّا، تا اواسط قرن هجدهم میلادی تعریفی از واژهی خستگی در زبان انگلیسی وجود نداشت و ریشهی آن هم مشخصاً معلوم نبود (هیلی، ۱۹۸۴؛کوهن،۱۹۷۶). محققان میگویند ریشهی لغت خستگی بسته به اینکه معنای اصلی آن به جنبههای جسمی یا روحی اشاره کند، متفاوت است. در میان معادلهای واژهی خستگی جسمی میتوان به لغات “دلگیر کننده[۲]، “کسالت آورنده[۳]“، “محزون[۴]” اشاره کرد، در حالی که معادلهای روحی آن شامل واژههای”ملال آور[۵]“، “یکنواخت[۶]” و واژهی فرانسوی (Ennui) است (هیلی، ۱۹۸۴؛ کوهن، ۱۹۷۶؛ اوکانر[۷]، ۱۹۶۷).
در سایر زبانها معانی دیگری از خستگی که ناشی از نحوهی کاربرد این اصطلاح است را میتوان پیدا کرد. برای مثال در زبان آلمانی، لغت”Lany Wiele”که حاکی از “گذر کند زمان” است معنی خستگی را میدهد. در زبان عبری، لغت “Lashemn”به معنای “آرزوی چیزی را کردن” و همچنین” اندوه ناشی از بیکاری” معادل واژهی خستگی است. معنی اصلی واژهی خستگی در زبان اسلاوی” Kuka”است که به معنای “تکرار و یکنواختی[۸]” است (واف، ۱۹۷۹). نهایتاً ساندبرگ و استات (۱۹۹۲) معادلهای دیگر واژهی خستگی (خسته کننده) را از زبانهای ژاپنی، چینی (ماندارین) وکرهای که تأکید بر مفاهیم “جالب نبودن[۹]“و یا “بیکار بودن[۱۰]” است راگزارش کردهاند. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد ریشهی لغت خستگی میتوان به نوشتههای آسمان[۱۱] (۱۹۷۹) و واف[۱۲] (۱۹۷۹) مراجعه کرد. کاربردهای ادبی واژهی خستگی را همچنین در آثار هیلی(۱۹۸۴)، کلاپ[۱۳] (۱۹۸۶)، کوهن (۱۹۷۶)، اسپکز[۱۴] (۱۹۹۵) میتوان یافت.
شکایات مربوط به خستگی ناشی از کار بسیار فراگیر هستند (فارن ورث[۱۵]،۱۹۹۸؛ فیشر،۱۹۸۷؛ گارسون[۱۶]،۱۹۷۵؛گست[۱۷]، ویلیامز[۱۸]، و دیو[۱۹]،۱۹۷۸؛ کومهاوسر[۲۰]،۱۹۶۵؛رابین[۲۱]،۱۹۷۶؛ اسمیت[۲۲]،۱۹۵۵؛ ترکل[۲۳]، ۱۹۷۴؛ ویات[۲۴]،فراسر، و استاک[۲۵]،۱۹۲۹)، و تجربهی عمومی خستگی در میان فرهنگهای
مختلف مکرراً گزارش شده است (ساندبرگ، لاتکین[۲۶]، فارمر و سائود[۲۷]،۱۹۹۱؛ ساندبرگ و استات،۱۹۹۲؛ ودانوویچ و وات[۲۸]،۱۹۹). برای مثال، گست و همکارانش[۲۹] (۱۹۷۸) سه نمونه از کارگران انگلیسی را به عنوان معرف همهی سطوح سازمانی مورد مطالعه قرار دادند و دریافتند که قضاوت بیش از نیمی (۵۶ درصد) از آنها این است که شغلشان به طور کلی خسته کننده است، در حالیکه ۷۹ تا ۸۷ درصد آنها میگفتند برخی از مواقع احساس خستگی میکنند. محققان نظامی خستگی شغلی را به عنوان یک مشکل رایج سربازان در پادگانهای نظامی در زمان صلح تصدیق میکنند (هریس و سگال[۳۰]،۱۹۸۵).
۲-۱-۲- مفاهیم و تصورات خستگی
اگرچه پژوهشهای انجام شده در مورد خستگی فراوان نیستند، امّا آنها بسیار متنوع هستند. تعاریف بیان شده در مورد ماهیّت خستگی تقریباً به تعداد مقالات تجربی و ادبی که در این مورد نوشته شده است میباشند، که بخش بزرگی از آنها عمدتاً به علایق و زمینههای فکری نویسندهگان مقالات بستگی دارد. برای مثال، پژوهشگران روانپزشکی، مطابق معمول خستگی را ازطریق بررسی مکانیسمهای دفاعی و روانرنجورخویی مورد مطالعه قرار میدهند، در حالیکه روانشناسان مطابق معمول خستگی را ازطریق فرسودگی ناشی از زندگی صنعتی، یکنواختی، گوش به زنگ بودن، مورد مطالعه قرار میدهند و کمتر بر جنبهی تئوری شخصیت (فردیت) تمرکز دارند. لیری[۳۱]، راجرز[۳۲]،کان فیلد[۳۳]، و کئو[۳۴] (۱۹۸۶) بر این نکته تأکید دارند که تفسیرهای گوناگون از خستگی به دلیل” سوابق وشرایط، وابستگی روانشناختی، ملازمات پدیده شناختی، و پیامدهای رفتاری میباشد” در ادامه نگاهی گذرا به چهار مفهوم رایج خستگی میشود.
۲-۱-۲-۱- دیدگاه روانکاوانه[۳۵]
اکثر مقالههای نظری موجود در مورد خستگی روانکاوانه هستند. این مقالههای نظری به بیش از ۶۵ سال
پیش بر میگردند (فنیچل[۳۶]، ۱۹۳۴، ۱۹۵۱، ۱۹۵۴؛ گرین سون[۳۷]، ۱۹۵۳؛ اُکانر، ۱۹۶۷؛ اسپیتز[۳۸]، ۱۹۳۷؛ واف، ۱۹۷۹). به نظر میآید اثر فنیچل (۱۹۳۴) اولین درمان کلینیکی باشد، که بین فرم بهنجار و آسیب شناختی خستگی (به ترتیب خستگی وضعی و خصیصهای) تمایز قائل میشود.
در تعاریف روانکاوانه از خستگی اساساً بر تعارض درون روانی (درون شخصیتی) و یا فشار روحی ناشی از سرکوب تمایلات نامناسب و غیر منطقی و رشد ناکافی من[۳۹] تمرکز میشود (دچن[۴۰]،۱۹۸۸؛ دچن و مودی،۱۹۸۷؛ آسمان، ۱۹۷۹؛ فنیچل، ۱۹۳۴، ۱۹۵۱؛ گرین سون،۱۹۵۳). برای مثال، “خستگی به عنوان حالتی از یک تنش غریزی که در آن اهداف غریزی سرکوب شدهاند امّا این تنش به عنوان خستگی احساس میشود، توصیف شده است ” (فنیچل، ۱۹۵۴: ۲۹۳)، و مشخصهی آن احساس پوچی و تنش به طور همزمان است، که درآن فرد قادر به یافتن هر گونه درگیر کردن راضی کنندهی خویش در کار نخواهد بود (وین برگ و مولر[۴۱]، ۱۹۷۴).
بر طبق دیدگاه پزشکی وین برگر و مولر (۱۹۷۴)، در تحقیقات پدیده شناختی کیفی اخیر”خستگی دائمی[۴۲]” بیان شده است:که فرد پس از اینکه برنامههای زندگی خود را با امور غیرمطلوب و برخلاف علائق خود ترکیب میکند به تدریج کسل و خسته میشود. این گونه افراد هیجانهای عاطفی دوگانهای[۴۳] احساس میکنند زیرا اصولاً ازسایر افرادی که در برخوردهای روزمرهی آنها دخالت دارند ناراحت هستند و در عین حال بطور جدی تری از دست خودشان ناراحت هستند” (بارگ دیل[۴۴]،۲۰۰۰: ۱۸۸). تحقیقات بارگ دیل (۲۰۰۰) نشان میدهد که افرادی که مستعد “خستگی دائمی هستند” شیوهی زندگی منفعل و اجتنابناپذیر را پیش میگیرند که حاصل آن خستگیی است که به جنبههای دیگر زندگی آنها نیز تسری مییابد؛ و بدین ترتیب یک دورهی پیوسته از خستگی مزمن[۴۵] و تنازعات مداوم برای غلبه بر اثرات نامطلوب را بوجود میآورد.
۲-۱-۲ -۲- دیدگاه فیزیولوژیک[۴۶]
بر طبق نظریه پردازان انگیزشی معاصر (برلین[۴۷]، ۱۹۶۰، ۱۹۶۷؛ فیسک و مدی[۴۸]، ۱۹۶۱)، افراد برای حفظ سطحی بهینه از انگیختگی تلاش میکنند. دامارد- فرای و لیرد[۴۹] (۱۹۸۹)دو نظریهی کاملاً متفاوت از نقش برانگیختگی دربروز خستگی را ابراز میکنند. دیدگاه اول میگوید که خستگی حالتی است که در آن سطح تحریک و انگیزش خارجی به نحو نامطلوبی پائین است، ومنجر به ایجاد سطح پایین انگیزش درونی میگردد. و دیدگاه دوّم مؤید این نکته است که تحریک خارجی پایین باعث ایجاد انگیختگی درونی بالا میشود تا انگیختگی پایین محیط بیرونی را جبران کند و به متمرکز کردن توجّه و حواس فرد کمک کند.
مطالعات خستگی و تغییرات فیزیولوژیکی در زمینهی برانگیختگی (پاسخهای ناگهانی پوست[۵۰]، فشار خون[۵۱]، مصرف اکسیژن[۵۲]) نتایج متنقاضی را ایجاد کردهاند. برای مثال، مطالعات زیادی وجود داردکه افزایش خستگی ( وضعی)، را متناظر با افزایش در علائم فیزیولوژیک انگیختگی گزارش کردهاند (برلین، ۱۹۶۰؛ هیل، ۱۹۷۵؛ لندن[۵۳]، شوبرت[۵۴]، و واشبرن[۵۵]، ۱۹۷۲)، و مطالعاتی وجود دارد که افزایش خستگی را متناظر با کاهش در علائم فیزیولوژیک انگیختگی گزارش کردهاند (گی ویتز[۵۶]، ۱۹۶۶؛ تکری[۵۷]، بی لی، و تاچ استون، ۱۹۷۷)، و همچنین تحقیقاتی وجود دارد که افزایش خستگی را متناظر با افزایش و کاهش توأم در انگیختگی گزارش کردهاند (بی لی، تکری، پیرل و پاریش[۵۸]، ۱۹۷۶؛ سیدل و اسمیت[۵۹]، ۱۹۷۴).
طرفداران تفسیر خستگی به عنوان شرایطی از انگیختگی خودکار تشدید شده پیشنهاد میکنند که عوامل اصلی خستگی عبارتنداز: بیقراری[۶۰]، ناکامی[۶۱]، اذّیت و آزار[۶۲]، تهییج[۶۳]، و فشار روحی[۶۴].
(بارمک[۶۵]، ۱۹۳۷؛هیل و پرکنیز[۶۶]، ۱۹۸۵؛ استا گنر[۶۷]، ۱۹۷۵)، در حالیکه طرفداران وضعیت پایین انگیختگی معتقدند که عوامل خستگی عبارتنداز: حواسپرتی[۶۸]، خیالبافی[۶۹]، خطاهای عملکردی[۷۰] ، خمیازه[۷۱]، و خواب آلودگی[۷۲] (همیلتون،۱۹۸۱؛ میکولاس و ودانوویچ[۷۳] ،۱۹۹۳). شواهد تجربی متناقضی وجود دارد که نشان میدهند خستگی ازطریق کاهش و افزایش انگیختگی قابل تشخیص نیست.
هیل و پرکنیز (۱۹۸۵) پیشنهاد میدهند که خستگی هم از طریق یک عامل شناختی (یعنی، یکنواختی ذهنی[۷۴]) و یک عامل عاطفی (یعنی، ناکامی) مشخص میشود، امّا هیچگونه عامل روانشناختی مشخصی برای این مسئله وجود ندارد. و همچنین عنوان میکنند که” فعالیتهای جالب در فرد خشنودی هیجانی ایجاد میکند” و “فعالیتهای ملال آور در فرد سطح بالایی از ناکامی ایجاد میکند.” این محققان چنین استدلال میکنند که” هنگامی که تحریک و انگیزش به عنوان یکنواختی روحی استنباط میشوند و هنگامیکه رضایت خاطرمطلوب فرد به کمترین حد خود میرسد” خستگی افزایش مییابد و نتیجهی آن حد بالایی از خستگی و فرسودگی است (هیل و پرکینز، ۱۹۸۵). ماگینی[۷۵] (۲۰۰۰) در تأئید عقاید و نتایج کلی هیل و پرکنیز (۱۹۸۵) بیان داشته است که “خستگی هنوز درمحدودهی تحقیقات آسیب شناسی روانی و زیست شناسی روانی قرار دارد،” واینکه” آسیب شناسی خستگی نیازمند تحقیقات دقیقتر در زمینههای مشخصی میباشد” (هیل و پرکینز، ۱۹۸۵).
لیری و همکارانش[۷۶] (۱۹۸۶) همچنین خستگی را به عنوان تجربهای روحی مرتبط با فرآیندهای احساسی – شناختی بیان کردهاند. خصوصاً، در این تحقیقات بیان شده است که، میزان خستگیی که هر فرد آن را تجربه میکند مرتبط با میزان تلاش ذهنی وی برای حفظ تمرکز بر روی یک محرکی که عامل خستگی است مورد بررسی قرار گرفته است. لیری و همکارانش (۱۹۸۶) بیان داشتهاند که تلاش برای حفظ سطحی بهینه از انگیختگی، از طریق دنبال کردن محرکهای فاقد جذابیت، برای شروع خستگی ضروری است، و این همان امری است که باعث تشخیص آن از بیعلاقگی میشود. دیدگاههای بیان شده توسط لیری و همکارانش (۱۹۸۶) با جنبههایی ازدیدگاه همیلتون (۱۹۸۳؛۱۹۸۱) که بعداً در دیدگاه رشدی مورد بحث قرار میگیرد شباهتهایی دارد.
۲-۱-۲-۳- دیدگاه رشدی[۷۷]
رویکرد جدید به مفهوم خستگی یک دیدگاه رشدی را نشان میدهد. همیلتون (۱۹۸۳،۱۹۸۱) معتقد است چیزی که برای فرد جالب و معنادار است و هم ظرفیت “توجّه – قانونی” برای جلب توجّه، به میزان زیادی در طی دوران کودکی و نوجوانی رشد مییابد. این بدین معناست که همیلتون عقیده دارد عادات حواسی (برای مثال، فراهم آوردن سرگرمی ولذّت، رشد علاقه، جلوگیری از خستگی)که برای ایجاد یک هویّت جداگانه نیاز میشوند، میتواند در حد بسیار کم در طی مراحل رشد توسعه داده شوند. همیلتون (۱۹۸۳) بیان میکند که راههایی که افراد برای سرگرم کردن خودشان و مقابله با خستگی میآموزند پیآمدهای گسترده بطور بالقوهی مضر برای شخص، اجتماع و زیست بوم شناسی دارد. همیلتون (۱۹۸۱) معتقد است که “تفاوتهای فردی در توجّه و سایر صفات فردی درتنظیم زنجیرهی دامنهی تجربیات از جلب توجّه تا احساس خستگی قرار دارند با اهمیّت هستند.” (همیلتون،۱۹۸۱).
کار روانکاوانهی آسمان (۱۹۷۹)نیز همچنین میتواند در زمینهی دیدگاه رشدی تفسیرشود. بر طبق اطلاعات کلنیکی و مطالعات تحقیقاتی کودکان، آسمان بر این عقیده است که رویکرد روانکاوان گذشتهی خستگی بر اساس ویژگیهای شخصیتی که به طور گستردهای تعیین شده بود مردود میباشد. اسمان (۱۹۷۹) میگوید” نیاز به ویژگی محرکهای تأمین شدهی خارجی درشخص با یک زمینهی منظور شناختی وابسته به محیط، وهمچنین انفعّال شخصیتی افراد از عوامل مهم و بلااجتناب افزایش خستگی هستند، و این عوامل ممکن است درطی مراحل خاصی از زندگی رخ دهند.
اخیراً، گابریل[۷۸] (۱۹۸۸) رویکرد خستگی را مورد بررسی قرارداده است. اوکه با استفاده از مصاحبههای کلنیکی و مطالعهی کودکان، که به نظر میرسد از تحقیقات پیشین گرین سن (۱۹۵۳) عاریه گرفته است، عنوان میکند که ” خستگی یک حالت نفسانی و ذاتی است که شامل موارد ذیل میباشد:
۱. تمایلات عادی ۲. عدم تمایل به کار ۳. یک ایدهی منفعل (امید به اینکه دنیای خارج رضایت فرد را تأمین خواهد کرد ) ۴. آشفتگی زمانی در حالیکه زمان متوقف میشود یا به کندی هرچه تمام تر میگذرد؛ ۵. بیخیالی.” گابریل (۱۹۸۸) بیان میکندکه افراد بالغ که به شدّت احساس خستگی میکنند ممکن است به خاطر تصوّری که از هر دو نمودهای شخصی و هدفشان دارند یک شکست را در خودشان تجربه کنند.
۲-۱-۲-۴ دیدگاه صنعتی ـ انسانی[۷۹]
روانشناسان صنعتی ـ سازمانی در اوایل (برای مثال، بورنت، ۱۹۲۴، ۱۹۲۵؛ دیویس[۸۰]، ۱۹۲۶؛ هاوسر[۸۱]، ۱۹۲۲؛ مونستربرگ[۸۲]، ۱۹۱۳؛ میرز[۸۳]،۱۹۲۹؛ تامپسون[۸۴]، جی آر[۸۵]، ۱۹۲۹ ؛ وتیلس[۸۶]، ۱۹۳۲؛ ویات، ۱۹۲۷، ۱۹۲۹، ۱۹۳۹) به مشکلاتی از قبیل فرسودگی، یکنواختی، خستگی و سایر متغیرهای دیگر که مرتبط با شرایط کاری بود و میتوانست شدیداً بر عملکرد شغلی تأثیر بگذارد توجّه کردند. در انگلستان، بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۲۰، مجموعهای از گزارشات اصلی توسط هیأت تحقیق خستگی صنعتی[۸۷](IFRB)، که بعداً به عنوان هیأت تحقیق سلامت صنعتی[۸۸] (IHRB ) تغییر نام داد، منتشر شد، که نگرانی زیادی در مورد مشکلات خستگی مربوط به کار و همچنین نیاز به بررسی ارتباط بین خستگی و برونداد کار را نشان داد (بورنت[۸۹] ۱۹۲۵؛ ویات ۱۹۳۴؛ ویات و فرسر[۹۰]، ۱۹۲۹ و استاک، ۱۹۲۹؛ ویات، لنگدان[۹۱] و استاک، ۱۹۳۷).
در آمریکا تحقیق اولیهی بنیادی بارمک (۱۹۳۷،۱۹۳۹) برای اولین بار یک خط مشی تجربی را برای مطالعهی خستگی معرفی کرد که متعاقباً توسط دیگر محققان بکار گرفته شده است (مثلاً تکری، بیلی و تاچ استون، ۱۹۷۷). بارمک (۱۹۳۷) پیشنهاد کرد خستگی”یک حالت تعارض بین تمایل به ادامهی کار و تمایل به خلاص شدن از شرایطی است که اساساً بخاطر عدم انگیزه، نارضایتی از کار ایجاد میشود.” تحقیقات بارمک مشخص کرد استفاده از محرکهایی (مانند کافئین[۹۲]، آمفتامین[۹۳]، اپی درین[۹۴]) باعث کاهش خستگی میشود و این باعث بوجود آمدن فرضیهی انگیختگی[۹۵] شد ( برلین، ۱۹۶۷؛ فیسک و مادی[۹۶]، ۱۹۶۱).
۲-Healy
[۲]-Dreary
[۳]- Weary
[۴]- Doleful
[۵]- Tedium
[۶]- Monotony
[۷]- O ُConnor
[۸]- Repetition And Monotony
[۹]- Not Interesting
[۱۰]- Nothing To Do
[۱۱]-Esman
[۱۲]- Waugh
[۱۳]-Klapp
[۱۴]-Spacks
[۱۵] -Worth
[۱۶]- Garson
[۱۷]- Guest
[۱۸]- Williams
[۱۹]-Dewe
[۲۰]-Komhauser
[۲۱]- Rubin
[۲۲]- Smith
[۲۳]-Terkel
[۲۴]- Wyatt
[۲۵]-Fraser&Stock
[۲۶]-Latkin
[۲۷]-Farmer&Saoud
[۲۸]-Vodanovich&Watt
[۲۹]- Guest Et Al.
[۳۰]-Harris&Segal
[۳۱]- Leary
[۳۲]- Rogers
[۳۳]- Canfield
[۳۴]- Coe
[۳۵]- Psychoanalytic Perspective
[۳۶]-Fenichel
[۳۷]-Greenson
[۳۸]- Spitz
[۳۹]- Ego
[۴۰]- De Chenne
[۴۱]- Weinberger & Muller
[۴۲]- Habitual Boredom
[۴۳]- Emotionally Ambivalent
[۴۴]-Bargdill
[۴۵]- Chronic Boredom
[۴۶]- Physiological Perspective
[۴۷]-Berlyne
[۴۸]- Fiske
[۴۹]-Damrad – Frye And Laird
[۵۰]- Galvanic Skin Response
[۵۱]- Blood Pressure
[۵۲]- Oxygen Consumption
[۵۳]- London
[۵۴]- Schubert
[۵۵]-Washbum
[۵۶]-Geiwitz
[۵۷]-Thackray
[۵۸]- Pearl & Parish
[۵۹]-Siddle&Smith
[۶۰]- Restlessness
[۶۱]-Frutration
[۶۲]- Doodling
[۶۳]- Irritation
[۶۴]- Emotional
[۶۵]-Barmack
[۶۶]- Hill & Perkins
[۶۷]-Stagner
[۶۸]- Wandering Attention
[۶۹]- Daydreaming
[۷۰]- Performance Errors
[۷۱]- Yawning
[۷۲]- Sleepiness
[۷۳]-Mikulas
[۷۴]- Subjective Monotony
[۷۵]-Maggini
[۷۶]- Leary Et Al
[۷۷]- Developmental Perspective
[۷۸]- Gabriel
[۷۹]- Industrial/Human Factors Perspective
[۸۰]- Davies
[۸۱]-Kornhauser
[۸۲]- Munsterberg
[۸۳]- Myers
[۸۴]- Thompson
[۸۵]-Jr
[۸۶]-Viteles
[۸۷]-Industrial Fatigue Research Board
[۸۸]-Industrial Health Research Board
[۸۹]- Burnett
[۹۰]-Fraser
[۹۱]- Langdon
[۹۲]- Caffeine
[۹۳]- Amphetamine
[۹۴]- Ephedrine
[۹۵]- Arousal Hypothesis
[۹۶]-Fiske&Maddi
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.