بررسی عوامل ناپایدارى حکومت علوى


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 بررسی عوامل ناپایدارى حکومت علوى دارای ۵۷ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد بررسی عوامل ناپایدارى حکومت علوى  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

عوامل ناپایدارى حکومت علوى
… حکومت چند ساله امام على(ع) پس از حکومت نبوى(ص) بهترین نمونه از یک حکومت اسلامى است. درسهایى که مى توان از روند تشکیل، تداوم و زوال این حکومت آموخت نه تنها براى پیروان آن حضرت به عنوان بهترین تربیت یافته مکتب اسلام (در حد اولین امام معصوم(ع)) بلکه براى هر ناظر و تحلیل گر تاریخى هم فراوان است. وقتى گفتارهاى نغز و پربار امام(ع) را هم، در کنار واقعیتها و رخدادهاى مقطع تاریخى این حکومت بیفزاییم آنگاه جریان هدایت بخشى و درس آموزى آن عمیق تر و وسیع تر مى شود. بررسى همه جانبه مقطع تاریخى حکومت علوى(ع) موضوع تحقیق بلکه تحقیقهاى مفصلى مى تواند قرار گیرد. آنچه در یک مقاله مى توان انتظار داشت کاوش در برخى از جنبه هاى این موضوع است.
یکى از جنبه هاى قابل بحث و بررسى در حکومت علوى(ع) «عوامل ناپایدارى» این حکومت است. بررسى عوامل ناپایدارى مترتب بر این است که اصل ناپایدارى را بپذیریم. یعنى اول باید اثبات کنیم که حکومتى ناپایدار است سپس به علل و عوامل آن بپردازیم. البته در یک بررسى صرفاً علمى و ذهنى بدون توجه به واقعیتهاى خارجى هم ممکن است به طور کلى «عوامل ناپایدارى» را بررسى کنیم، چه بر این باور باشیم که از نظر تاریخى و واقعیت خارجى هم چنین ناپایدارى وجود داشته یا نه. اما موضوع سخن در اینجا واقعیت خارجى حکومت علوى(ع) است.
۱ـ مفهوم ناپایدارى حکومت
اگر پایدارى یک حکومت را به معناى دوام و همیشگى آن با ساز و کارها و ساختارهاى یکسان بپنداریم هیچ حکومتى به این معنا پایدار نیست. به قول ابن خلدون دولتها مانند اشخاص عمرهاى طبیعى دارند که با طى کردن آن از بین مى روند.[۱] اما پایدارى مى تواند به این معنا باشد که حکومت با عمر طبیعى خود باثبات و استوار باشد به گونه اى که بتواند در مقابل حوادث گوناگون مانند جنگهاى متعادل، شورشها، نارضایتى هاى مقطعى و … خود را حفظ کند و در راستاى اهداف تعریف شده خود گام بردارد. در چنین حکومتى اگر دولت مردان آن و بلکه رییس حکومت هم طى حوادث غیر منتظره اى از صحنه خارج گردند تزلزل عمده اى حاصل نمى شود. مفهوم ناپایدارى حکومت مقابل این معنا است. حکومتى ناپایدار است که با حوادثى از این قبیل متزلزل یا نابود گردد.
۲ـ ناپایدارى حکومت علوى(ع)
قبلاً لازم است توجه شود که اگر از ناپایدارى حکومت علوى(ع) سخن مى گوییم به معناى غفلت از حقانیت خود این حکومت چه در معناى فقهى سنّى آن و چه در معناى کلامى و فقهى شیعى آن نیست. پایدارى و ناپایدارى حکومتها امرى است واقعى و خارجى که تابع علل و عوامل مختلفى است و هم مى تواند در باره حکومتهاى حق و هم در باره حکومتهاى ناحق بررسى شود.
واقعیت این است که هر ناظر آگاهى به تاریخ اسلام حکومت چندساله امیرالمؤمنین امام على بن ابى طالب(ع) را حکومتى ناپایدار مى بیند، حکومتى که از ابتدا تا انتهاى خود درگیر جنگهاى داخلى بزرگ و ریشه دارى در جامعه اسلامى است نمى تواند حکومت پایدارى باشد. شاهد دیگر، تاب نیاوردن این حکومت است پس از شهادت امام على(ع) با وجود شایستگى هاى غیر قابل تردید و احترام عمومى که براى جانشین آن حضرت، امام حسن مجتبى(ع) به عنوان سبط پیامبر اکرم(ص) سراغ داریم، حکومت اسلامى تحت هدایت ایشان بیش از چند ماه دوام نیافت. سرزنشها و شکایتهاى فراوانى که امام على(ع) در باره مردمان کوفه در آن زمان دارد نشانه روشن دیگرى است از ناپایدارى این حکومت.[۲] این در حالى است که کوفه نسبت به سایر بلاد اسلامى اقبال بیشترى به این حکومت داشته است و در واقع کوفه بازوى حکومت علوى(ع) است. اساساً استقرار حضرت در کوفه که پس از سرکوب فتنه گران جنگ جمل صورت گرفت بر پایه این بینش بود که براى تثبیت حکومت، مرکز قرار دادن کوفه بهترین انتخاب است. وقتى حضرت در ربذه براى تجهیز و آماده کردن نیرو در برابر برافروزندگان جنگ جمل هست، طبق نقل طبرى به کوفیان چنین مى نویسد:
«… من شما را بر سایر بلاد برگزیدم و از شما براى مقابله با آنچه رخ داده کمک مى طلبم. پس دین خدا را یاریگر و یاور باشید …».[3]
در نقل دیگرى از همین نامه یا نامه دیگرى که در همین جریان به اهل کوفه نوشته شده آمده است:
«… من شما و اقامت در میان شما را از آن رو برگزیدم که دوستى و همبستگى شما را با خدا و رسول(ص) مى دانم …».[4]
بنابراین وقتى کوفه با این امتیاز در بین سایر سرزمینهاى اسلامى چنین است که حضرت به ویژه پس از نبرد صفین و نهروان شکایتهاى بسیار از آن دارند، حساب بقیه قلمرو اسلامى مانند مدینه، مکه، بصره و مصر روشن است. شام هم که در مقابل حکومت علوى(ع) صف آرایى داشته است.
۳ـ عوامل ناپایدارى
موضوع اصلى سخن در این مقاله عوامل گوناگون ناپایدارى حکومت علوى(ع) است. بررسى این عوامل هم براى مردمان مؤمنى که در جامعه اسلامى زندگى مى کنند و انتظار دارند در مسیر تکاملى خود شایستگى شهروندى حکومتى با الگوى حکومت علوى(ع) را داشته باشند و هم براى حکومت گرانى که داعیه و انگیزه تشکیل چنین حکومتى را دارند بسیار درس آموز است. نکته مهم در اینجا قبل از بررسى عوامل ناپایدارى این است که گرچه به حقانیت حکومت علوى(ع) اعتراف و باور داشته باشیم و در نتیجه خواهان تشکیل و پایدارى چنین حکومتى باشیم، اما در بررسى عوامل ناپایدارى خواهیم دید که این عوامل الزاماً امور منفى و منکرى که باید از آنها احتراز کرد نیستند. برعکس بعضى از عوامل به دلیل شدت اهمیت و مطلوبیتى که داشته اند، در عمل و در شرایط خاصى، منجر به ناپایدارى حکومت شده اند. در ادامه و پس از بررسى عوامل این مطلب پى گیرى خواهد شد.
عوامل ناپایدارى حکومت علوى(ع) را ممکن است به چند دسته تقسیم کنیم. دسته اى «عوامل داخلى» هستند. منظور از عوامل داخلى وضعیتى است که در بین کسانى که طرفداران، کارگزاران و شهروندان یا تبعه حکومت علوى(ع) محسوب مى شدند وجود داشته است. دسته دوم «عوامل خارجى» است. منظور از این عوامل کسانى هستند که از ابتدا یا در ادامه حکومت علوى عملاً در مقابل این حکومت دست به اقدام زدند. بنابراین منظور از خارجى در اینجا غیر مسلمانان یا ساکنان خارج از قلمرو اسلامى نیستند. دسته سوم عوامل ارزشى است که مربوط به شخص حضرت مى شود. از این دسته با عنوان چند نکته «محافظت از ارزشها و اصول» یاد مى کنیم.
پیش از بررسى این عوامل توجه به چند نکته لازم است:
۱ـ در واقع ناپایدارى حکومت علوى(ع) چنانکه خواهیم دید حاصل دست به دست هم دادن همه این عوامل است. گرچه هر یک از این دسته عوامل مى تواند تزلزل حکومتى را موجب گردد، ولى ناپایدارى وقتى اجتناب ناپذیر است که این عوامل با هم باشند. با هم بودن این عوامل نه فقط در کنار و در عرض هم بلکه برخى از عوامل باعث مى شوند که عوامل دیگر هم در ذات خود بهتر و بیشتر عمل کنند. مثلاً بى وفایى و تفرق دلهاى اهل کوفه وقتى با تقیّد حضرت على(ع) به رعایت صداقت حکومت گران با مردمان خود و یا عدم اجبار آنان به همکارى با هر وسیله ممکن، همراه شود، در ناپایدارى حکومت خیلى بیشتر و بهتر کارگر مى افتد. از این رو، تقسیم عوامل و تفکیک آنها براى سهولت بیشتر در گزارش و تحلیل و بررسى آنهاست و گرنه، واقعیت از تعامل و هم آوایى عوامل مختلف ناشى مى شود.
۲ـ عواملى که در اینجا بررسى مى شوند هیچ حصر عقلى ندارند. تنها حاصل کاوشى هستند که نویسنده در منابع روایى و تاریخى داشته است. ممکن است بتوان با پژوهش و تأمل بیشتر عوامل دیگرى را هم رؤیت کرد. البته احتمال دستیابى به عوامل بیشتر ضررى به تحلیل و بررسى این مقدار که در اینجا مى آید نمى زند.
۳ـ تأثیر این عوامل در ناپایدارى حکومت علوى صبغه اى عقلایى و به اصطلاح اعتبار عادى دارد. توضیح اینکه براى خواننده دقیق ممکن است این پرسش به وجود آید که چرایى تأثیر عناوین ذیل در ناپایدارى حکومتها در کجا اثبات شده است تا در اینجا مصادیق آن را براى ناپایدارى حکومت علوى(ع) به دست دهیم؟ مثلاً عنوان بى وفایى مردم یا نیرنگ بازى دشمنان به عنوان عوامل ناپایدارى چه دلیلى دارند؟ در پاسخ همین پرسش منطقى است که بر تلازم عادى این عنوانها با ناپایدارى حکومت تأکید مى کنیم. البته ممکن است در یک بررسى صرفاً نظرى تأثیر هر یک از این عوامل را در ناپایدارى حکومتها به طور کلى و به اصطلاح از جنبه کبروى به بحث و بررسى بگذاریم. ولى در اینجا با تکیه بر همان تلازم عقلایى و عادى و پیش فرض گرفتن آن قضایاى کبروى، به ارائه و تحلیل داده تاریخى در موضوع مى پردازیم.
الف ـ عوامل داخلى
عوامل داخلى ناپایدارى حکومت علوى(ع) را مى توان از روشن ترین عوامل قلمداد کرد. چنانکه قبلاً اشاره شد مراد از عوامل داخلى وضعیتى است که در مردم تحت قلمرو حکومت علوى(ع) وجود داشته است، چه طرفداران آن حضرت، چه کارگزاران و چه مردمى که تحت این حکومت زندگى مى کردند و رفتارهاى جمعى یا فردى آنها در تقویت یا تضعیف حکومت مؤثر بوده است.
غالب عواملى که ذیلاً مى آید هر یک به نحوى در تشکیل یک عامل مستقیم در ناپایدارى حکومت از جهت حوزه داخلى دخالت دارند. این عامل مستقیم همانا عدم وحدت و همدلى مردم است با حکومت. اختلافها، انتقادها و بلکه تعارضها در هر جامعه اى کم و بیش وجود دارد. اما اگر این وضعیت اصل نظام و حکومت را هدف بگیرد نتیجه اى جز ناپایدارى و تزلزل آن نظام نخواهد داشت.
عامل مستقیم دیگر در این حوزه در اختیار نداشتن کارگزاران شایسته است. خواهیم دید کارگزاران شایسته اى هم که به ندرت وجود داشتند به دلایل مختلف تا اواخر حکومت علوى(ع) غالباً از دنیا رفتند. اکنون به گزارش و تحلیل این عوامل مى پردازیم:
اول ـ پراکندگى سیاسى در جامعه
جامعه اى که امام على(ع) مى خواست در آن حکومتى به روش پیامبر اکرم(ص) پیاده کند جامعه عصر نبوى(ص) نبود. حوادث مهم و سرنوشت سازى که در مدت زمان رحلت پیامبر اکرم(ص) تا بیعت مردم با حضرت على(ع) رخ داد جامعه اى بسیار متفاوت ساخته بود.[۵] البته ریشه هاى بسیارى از این نمودهاى تفاوت، در همان عصر نبوى(ص) یا بسیار پیش از آن در تار و پود سوابق فرهنگى، سیاسى و اقتصادى این جامعه وجود داشته است ولى این حوادث است که شاخ و برگهاى آن ریشه ها را هم پرداخت و نمایان مى کند.
کاوشى در پراکندگى هاى مختلف جامعه و رسیدگى به علل و اسباب آن در دوران حکومت علوى(ع) خود مى تواند موضوع مستقلى براى یک مقاله بلکه تحقیق مفصل باشد. اما در این میان موضوعى که بیش از هر چیز دیگر در متون تاریخى به عنوان محور اصلى اختلافات در این عصر مطرح مى باشد رفتارهاى عثمان به عنوان خلیفه مسلمانها و قتل او به دست معترضان است. البته در مورد کوفه یعنى مرکز خلافت امام على(ع) به طور جداگانه بعداً سخن خواهیم گفت. اکنون به کل قلمرو حکومت امام على(ع) نظر داریم. موضوع اصلى اختلافات در این جامعه اقدامات و رفتارهاى عثمان به ویژه در چند ساله اخیر خدمت او و کشته شدن اوست در طى شورشى که در مدینه به پا شد. اقدامات عثمان به عنوان خلیفه سوم، صرف نظر از اینکه به چه نیت بود، عملاً تخم اختلاف و پراکندگى را در جامعه کاشت. البته ممکن است لااقل زمینه سازى برخى از این اقدامات را به دوران خلفاى پیش از او هم بکشانیم، اما به هر دلیل، وحدت نسبى جامعه تا حدود اواسط خلافت او پابرجا بود. قتل عثمان نیز به گونه اى که صورت گرفت خود عامل مستقلى شد در ایجاد اختلاف و آشوب. اساساً اینکه عده اى عمدتاً از خارج مدینه یعنى مرکز حکومت اسلامى وارد شوند و پس از چند روز محاصره خلیفه را تقریباً بدون مقاومتى از پاى درآورند هم بهترین شاهد است بر پراکندگى سیاسى و سستى نظام اجتماع و هم مانع مهمى بر سر پایدارى و استقرار حکومتى که مى خواهد بر ویرانه هاى همین حکومت بنا شود و رهبر آن به عنوان چهارمین خلیفه قلمداد گردد. اکنون ببینیم عمده اقدامات اختلاف برانگیز عثمان چه بوده است:
۱ـ مخالفت آشکار با برخى از احکام مسلم
در کارنامه خلیفه سوم برخى از رفتارهایى که آشکارا مخالف با احکام مسلم فقهى تلقى مى شده ثبت شده است. نمونه معروف آن خواندن نماز چهار رکعتى است در منى. در بسیارى از منابع تاریخى و روایى اهل سنت نقل است که عثمان بر خلاف سیره پیامبر اکرم(ص) و خلیفه اول و دوم و همچنین مدتى از اوایل خلافت خود، نمازهاى چهار رکعتى را در منى تمام مى خواند. نقل بخارى و مسلم چنین است که عبدالله بن عمر مى گوید: رسول الله(ص) در منى براى ما [به جماعت] نماز را دو رکعتى مى خواند. ابوبکر و عمر و عثمان در اوایل خلافت خود نیز چنین بودند. تا اینکه عثمان چهار رکعتى خواند.[۶]
این مطلب از قول چندین نفر دیگر از صحابه پیامبر اکرم(ص) که تا آن زمان بوده اند نیز نقل شده است.[۷] چنین حرکتى اعتراض صحابه را برانگیخت.[۸] از جمله گفتگویى در این باره بین عثمان و عبدالرحمن بن عوف که در به خلافت رسیدن عثمان نقش تعیین کننده اى داشته نقل شده است. در این گفتگو وقتى عبدالرحمن استدلالهاى عثمان را رد مى کند، نهایتاً تنها سخنى که مى شنود این است که «هذا رأى رأیته؛ این نظرى است که من ابداع کرده ام».[9]
علامه امینى در الغدیر موارد فراوانى از آراى فقهى خلیفه سوم را بر اساس منابع اهل سنت به نقد و بررسى گذاشته است.[۱۰] اعتراضها و اختلافهایى که این گونه رفتارها در جامعه ایجاد مى کرده دامنه دار و عمیق بوده است. در جامعه اى که بنا دارد وحدت و انسجام خود را بر اساس ارزشها و خواسته هاى دینى بنا کند وقتى احکام دینى این چنین بدون مبناى پذیرفته شده و قابل دفاع دستخوش تغییر و تحول گردد، همین انسجام و وحدت است که مورد تهدید قرار مى گیرد.
۲ـ تبعیضها و فسادهاى مالى
یکى دیگر از اقدامات اختلاف برانگیز در زمان خلیفه سوم تبعیضهایى است که به نفع افراد یا گروه خاصى صورت مى گرفته است. گفته اند نخستین تزلزلى که در حکومت عثمان واقع شد از آنجا بود که برخى اموال زکات وقتى براى عثمان آورده شد آن را به یکى از فرزندان حکم بن ابى العاص بخشید. وقتى عبدالرحمن بن عوف این واقعه را شنید آن مال را گرفت و بین مردم تقسیم کرد.[۱۱] از امام على(ع) در خطبه معروف به شقشقیه نیز بیانى کوتاه و گویا در وصف تبعیضى ها و دست اندازى ها به بیت المال در این دوره نقل شده است.[۱۲] ابن ابى الحدید در شرح همین بیان، چندین مورد از این تبعضیها را شمارش مى کند و مى گوید:
«در این دوران بنى امیه بر مردم مسلط شدند. خلیفه ایشان را بر ولایات گمارد و زمینها را بین آنها تقسیم کرد. وقتى ارمنستان فتح شد خمس اموال به دست آمده را تماماً به مروان بخشید. همین جا بود که برخى با اعتراض به او سیره شیخین را به رخ او کشیدند. عبدالله بن خالد بن اسید از او صله خواست و چهار صد هزار درهم دریافت کرد. حکم بن ابى العاص که تبعیدى رسول الله(ص) بود و ابوبکر و عمر هم او را به مدینه راه نداده بودند توسط عثمان برگردانده شد و صد هزار درهم در اختیار او قرار گرفت. مکانى در بازار مدینه که پیامبر اکرم(ص) براى همه مسلمانها گذاشته بود در اختیار عثمان بن حرث بن حکم برادر مروان بن حکم گذاشته شد. فدک را که حضرت فاطمه(س) به عنوان ملک یا میراث خود پس از پیامبر اکرم(ص) مطالبه کرده بود در اختیار مروان گذاشت. مراتع اطراف مدینه را اختصاصى خود و بنى امیه قرار داد و دیگران را از آن منع کرد و …».[13]
۳ـ کارگزاران ناشایست
سخن ابن ابى الحدید مبنى بر تسلط خاندان بنى امیه در زمان عثمان گذشت. یکى از پژوهشگران تاریخ اسلام در این باره مى نویسد: «مشکل تنها استفاده از این افراد نبود، بلکه کسانى از این خاندان بر سر کار گماشته مى شدند که مشکلات على حده داشتند[۱۴]».
وى آنگاه نمونه هایى از کارگزاران ناشایست و بلکه بدنام را با استناد به منابع تاریخى به دست مى دهد. حکم بن ابى العاص تبعیدى پیش گفته که براى جمع صدقات قبیله خزاعه به کار گماشته شد. حارث بن حکم که بر بازار مدینه حاکمیت یافت. ولید بن عقبه بن ابى معیط که به نقل بسیارى از اسباب النزول، طبق آیه (… ان جائکم فاسق بنبأ …[۱۵]) فاسق نامیده شده بود به حکومت کوفه رسید. جانشین او که به دلیل اعتراض مردم از کار بر کنار شد یعنى سعید بن عاص نیز وضع چندان بهترى نداشت. عبدالله بن عامر پسردایى خلیفه که جوانى ناپخته و کارناآزموده بود ولایت بصره یافت و …[۱۶].
در کنار نقل همه یا غالب آنچه از اقدامات خلیفه سوم گزارش شده و نمونه هایى از آن در اینجا آمد، اعتراضها، اختلافها و دو دستگى هاى مردم نقل شده است. در این اختلافات همچنان که صحابه و مردم مدینه درگیر هستند، نقاط مهم قلمرو اسلامى نیز به نحوى درگیر است. مصریان، کوفیان، بصریان و بلکه شامیها در این ماجراها به نحوى دخالت دارند.[۱۷]
قتل عثمان نیز عامل مستقلى در پراکندگى و تشتت آرا و موضع گیرى ها شد. بر پا کنندگان دو جنگ جمل و صفین خود را خون خواهان عثمان معرفى مى کردند. جدلها، نزاعها و جنگهاى کوچک و بزرگ پس از این قتل تا سالها بر سر اصل قتل، قاتلان، طرفداران آنها و صاحبان خون او ادامه داشت.[۱۸]
دوم ـ ناراضیان سرشناس از حکومت علوى(ع)
دومین عامل عمده از میان عوامل داخلى ناپایدارى حکومت علوى(ع) را مى توان وجود ناراضیان سرشناس از حکومت دانست. ناراضیانى که هر یک به نحوى مى توانستند عده اى را به دنبال خود بکشانند. برخى از اینان عملاً در مقابل حکومت دست به شورش زدند و مقابل حضرت ایستادند که در ضمن عوامل خارجى ناپایدارى قابل بررسى هستند. اما برخى دیگر با وجود آنکه به هر دلیلى عملاً علم جنگ علیه حکومت به پا نداشتند ولى نارضایتى خود را هم به عناوین مختلف نشان مى دادند و به سهم خود نقشى در ناپایدارى حکومت ایفا مى کردند. کارهایى از قبیل شرکت نکردن در بسیج و فراخوانى حضرت در مقابل دشمنان، کوتاهى یا تأخیر در بیعت با ایشان، فتنه یا شبهه خواندن برخى از حوادثى که انتظار مى رفت به نفع آن حضرت در آن وارد شوند. عبدالله بن عمر، سعد بن ابى وقاص، حسان بن ثابت، زید بن ثابت و ابوسعید خدرى که هر یک به نحوى مشهور بودند از جمله این افراد هستند. در اینجا به ترتیب ذیل قالبهایى از نارضایتى این افراد را مى آوریم:
۱ـ تأخیر و سستى در بیعت
به اتفاق همه متون تاریخى، پس از قتل عثمان این مردم بودند که سراغ حضرت على(ع) رفتند و از او خواستند که بیعت را به عنوان خلیفه چهارم بپذیرد و حضرت ابتدا خلافت را رد کردند[۱۹] و بلکه بنا به برخى از نقلها به افراد دیگرى ارجاع دادند.[۲۰] با وجود این برخى از افراد سرشناس که غالباً از اطرافیان و بهره مندان از سفره بخششهاى عثمان بودند در بیعت با امام على(ع) تأخیر و سستى کردند. برخى هم هرگز بیعت نکردند.[۲۱] حسان بن ثابت، کعب بن مالک، مسلمه بن مخلد و محمد بن مسلمه از انصار و عبدالله بن عمر، زید بن ثابت و اسامه بن زید از غیر انصار کسانى هستند که در زمره مخالفان با بیعت امام على(ع) به شمار رفته اند.[۲۲] طبرى چنین نقل مى کند که مردم با امام على(ع) در مدینه بیعت کردند مگر هفت نفر: سعد بن ابى وقاص، عبدالله بن عمر، صهیب، زید بن ثابت، محمد بن مسلمه، سلمه بن وقش و اسامه بن زید.[۲۳] البته، حداقل برخى از اینها بعداً هر چند با تأخیر و سستى بیعت کردند.[۲۴]
۲ـ سرپیچى از شرکت در جنگ با شورشیان
یکى دیگر از قالبهاى نارضایتى و ناهماهنگى این افراد عدم شرکت در فراخوان برخى از جنگهایى است که حضرت براى سرکوب شورشیان عهدشکن داشته اند. شیخ مفید(ره) به نقل عده اى از مورخان مى نویسد: وقتى امام على(ع) براى نبرد جمل راهى بصره مى شدند شنیدند که سعد بن ابى وقاص، ابن مسلمه،[۲۵] اسامه بن زید و عبدالله بن عمر از همراهى خوددارى مى کنند. از این رو پى آنها فرستادند و وقتى حاضر شدند فرمودند: به من خبر رسیده که شما در کار سستى مى کنید که آن را خوش ندارم. در عین حال و با وجودى که با من بیعت کرده اید شما را به همراهى خود مجبور نمى کنم. وقتى حضرت را تصدیق کردند، فرمود: پس دلیل خوددارى شما از همراهى من چیست؟ سعد گفت: من از این مى ترسم که در این نبرد مؤمنى به دست من کشته شود. اگر به من شمشیرى مى دهید که مؤمن را از کافر باز شناسد، با شما همراه مى شوم. اسامه بن زید نیز چنین عذر آورد که شما گرامى ترین مردم نزد من هستید ولى من با خدا عهد کرده ام که با اهل لا اله الا الله نجنگم. عبدالله بن عمر نیز گفت: من از این جنگ سر در نمى آورم، از شما مى خواهم مرا بر چیزى که نمى دانم نخوانید. حضرت در پاسخ همه آنها فرمودند: هر فریفته اى سرزنش نمى شود. آیا شما بر بیعت من نیستید؟ گفتند: آرى. فرمود: بروید! خداوند مرا از شما بى نیاز خواهد کرد.[۲۶]
شیخ مفید(ره) پس از این نقل برخى انگیزه هاى واقعى این افراد را با استناد به دلایلى بیان مى کند. از جمله امید سعد بن ابى وقاص به خلافت خویش را توضیح مى دهد. سعد در نقلى دیگر از بیان عذرى که در اینجا آوردیم چنین گفته است:
«من گمان نمى کنم با موقعیت و شرایطى که دارم کس دیگرى از من به خلافت سزاوارتر باشد. از وقتى جهاد کردن مى دانسته ام، [در راه اسلام جهاد کرده ام. اگر کسى از من سزاوارتر بود من خود را سرزنش نمى کردم. به نبرد نمى پردازم مگر به من شمشیرى دهید که دو چشم و دو لب و یک زبان داشته باشد و بگوید این مؤمن است و این کافر[۲۷].»
۳ـ اعتراض به تقسیم اموال عمومى
یک مشکل اساسى براى بسیارى از مخالفان و ناراضیان حکومت علوى(ع) روش آن حضرت در تقسیم اموال عمومى بود. در همان نخستین روزهاى خلافت، صداى برخى از افراد از نحوه تقسیم اموال بلند شد. امام على(ع) که مى دانست بسیارى روش او را بر نخواهند تابید ضمن سخنانى که به نقل ابن ابى الحدید روز دوم بیعت با ایشان ایراد شد فرمود:
«… فانتم عباد الله و المال مال الله یقسم بینکم بالسویه لافضل فیه لاحد على احد و للمتقین عند الله غداً احسن الجزاء و افضل الثواب لم یجعل الله الدنیا للمتقین اجراً و لا ثواباً … فان عندنا مالاً نقسمه فیکم و لا یتخلفن احد منکم عربى و لا عجمى …[۲۸]»؛
شما بندگان خدا هستید و مال، مال خداست. به طور مساوى بین شما تقسیم مى شود. هیچ برترى براى کسى بر دیگرى نیست. و براى پرهیزگاران فردا روز قیامت بهترین پاداش و برترین ثواب فراهم است. خداوند دنیا را براى پرهیزگاران پاداش و ثواب قرار نداده است … نزد ما اموالى است که بین شما تقسیم مى کنیم و عرب و عجم از آن سهم مى برند …»
ابن ابى الحدید به نقل از استادش مى گوید: این اولین سخنى بود که مخالفان را ناخوش آمد و کینه در دل آنها کاشت.[۲۹] آنگاه این افراد را کسانى معرفى مى کند که به نشانه اعتراض به روش حضرت در تقسیم اموال آن را نپذیرفتند: طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، سعید بن عاص، مروان بن حکم و مردانى از قریش و غیر آن. سپس جلسه گفتگوى اعتراض آمیز آنها را با حضرت در فرداى آن روز نقل مى کند.[۳۰] در نقلى دیگر، اعتراض طلحه و زبیر به شیوه تقسیم اموال آمده است. آنان مى گفتند تساوى در تقسیم اموال مخالف با روش خلیفه دوم است. حضرت در پاسخ مى فرمود: این روش پیامبر اکرم(ص) و برآمده از قرآن است.[۳۱]
سوم ـ خصوصیات کوفه مرکز خلافت
غالباً عامل عمده ناپایدارى و به سامان نرسیدن حکومت علوى(ع) خصوصیات مردمان کوفه دانسته مى شود. این معنا بیش از هر چیز از شکوه ها و سرزنشهاى خود حضرت از این مردم که انتظار مى رفت از ابتدا تا انتها بازوى تواناى ایشان در از میان برداشتن موانع عمده استقرار حکومت باشند آشکار است. البته نه همه کوفیان مذموم بوده اند و نه در همه مقاطع تاریخى برخورد یکسانى داشته اند.[۳۲] در ابتداى همین نوشته اشاره شد که در اوایل خلافت امام على(ع) بیشترین امید براى یارى امام(ع) در بین مراکز مهم اسلامى آن زمان از همین کوفه مى رفت. چنان که یارى آنها در جنگ جمل و بلکه در صفین تا قبل از قضیه حکمیت کارساز و بلکه سرنوشت ساز بود. تفرقه و تشتت بعد از حکمیت بود که به اوج خود رسید. طبرى به نقل یکى از حاضران مى گوید: کوفیان همراه امام على(ع) با همبستگى و برادرى به صفین رفتند و با دشمنى، تفرقه و کینه همدیگر بازگشتند.[۳۳]
همکارى و همیارى غالب کوفیان یا لااقل امید به آن در ابتدا چنان بود که به نقل برخى از متون تاریخى تمجید و تشویق امام على(ع) را برانگیخت. در این مقطع حضرت کوفیان را با صفاتى همچون «گرامى ترین مسلمانان، راه یافته ترین به راه مستقیم، عادل ترین در رفتار، صاحب برترین سهم در اسلام و بهترین دوستان پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع)» ستوده است[۳۴]. این در حالى است که در همین مقطع صحابى نسبتاً با نفوذى مانند ابوموسى اشعرى در کوفه، با ایجاد شک و شبهه در مردم آنها را از همراهى امام(ع) بازمى داشت. وى مى گفت: «امام على شما را به نبرد در برابر مادرتان عایشه و طلحه و زبیر دو یار رسول خدا(ص) و کسانى از مسلمین که همراه آنها هستند مى خواند. من به این فتنه ها آگاهترم. وقتى رو آورد تیره و تار است وقتى پشت کند نقاب از چهره برمى گیرد. این فتنه مانند درد شکم در تن فرو مى رود و همه جا را با شاخه هاى خود در بر مى گیرد. از این رو نمى دانیم چه خواهد شد. شمشیرها را غلاف کنید و نیزه ها را کنار گذارید …[۳۵]».
البته این تبلیغات در این مقطع چندان کارساز نبود و نهایتاً سپاهى نسبتاً عظیم از کوفه همراه امام(ع) در جنگ جمل فراهم آمد[۳۶].
اما کوفه تا آخر یک رنگ و یک زبان همراه و همگام امام على(ع) به عنوان رهبر حکومت اسلامى باقى نماند. ضربه عمده در قضیه حکمیت بر وحدت و همدلى این مردم با امام(ع) وارد آمد. خوارج به طور مشخص و سازمان یافته از همین جا به وجود آمدند؛ هر چند ریشه هاى فکرى و فرهنگى و بروزهاى پراکنده اى قبلاً وجود داشته است. غیر از ایجاد چند دستگى و تفرقه که در اثر حکمیت در سپاه امام(ع) به وجود آمد، روند اجراى آن که چند ماه به طول انجامید هم باعث خستگى و دودلى این سپاه که با انگیزه هایى نه چندان قوى دور هم جمع شده بودند گردید. همچنان که نبرد با خوارج در نهروان که از پى آمدهاى همین قضیه بود هم گرچه به پیروزى قاطع و سریع امام على(ع) انجامید ولى آثار منفى روانى و عاطفى خود را در مردم کوفه باقى گذاشت.
این ماجراها براى آشنایان به تاریخ اسلام و بلکه اجمالى از آن براى غالب خوانندگان معروف است. همچنان که اثرگذارى آن در ناپایدارى حکومت علوى(ع) که مرکز آن کوفه بوده روشن است. البته معروف بودن و روشن بودن این تأثیر که ما را از تطویل سخن بازمى دارد چیزى از اهمیت فراوان آن نمى کاهد. در اینجا به یک نمونه از سخنان حضرت در ملامت این مردم که نشانى است از سستى و ناتوانى آنها در یارى حکومت مشروع خود بسنده مى کنیم. این مردم همان هایى هستند که قبلاً تمجید و امید یارى آن حضرت را برانگیخته اند. اما گذشت روزگار و کوران حوادث آنها را، البته با زمینه هاى فکرى، فرهنگى، اجتماعى و سیاسى خاص، از این رو به آن رو کرده است:
«… استنفرتکم للجهاد فلم تنفروا و اسمعتکم فلم تسمعوا و دعوتکم سراً و جهراً فلم تستجیبوا و نصحت لکم فلم تقبلوا شهود کغیّاب و عبید کارباب اَتلو علیکم الحِکَم فتنفرون منها و اَعظِکم بالموعظه البالغه فتتفرقون عنها و احثکم على جهاد اهل البغى فما آتى على آخر قولى حتى اراکم متفرقین ایادى سبا. ترجعون الى مجالسکم و تتخادعون عن مواعظکم، اقوّمکم غدوه و ترجعون الىَّ عشیه کظهر الحنیَّه عجز المقوِّم و اعضل المقوِّم …[۳۷]؛
خواستم تا براى جهاد بیرون شوید در خانه خزیدید، سخن حق را به گوش شما خواندم نشنیدید. آشکارا و نهانتان خواندم پاسخ نگفتید. اندرزتان دادم نپذیرفتید. آیا حاضرانى هستید دور؟ به گفتار چون اربابان، به کردار چون مزدور؟ سخن حکمت بر شما مى خوانم از آن مى رمید؟ چنان که باید اندرزتان مى دهم مى پراکنید؟ به جهاد مردم ستمکارتان برمى انگیزانم سخن به پایان نرسیده چون مردم سبا این سو و آن سو مى روید. به انجمنهاى خویش بازمى گردید و خود را فریب خورده موعظت وا مى نمایید. بامدادان شما را راست مى کنم، شامگاهان چون کمان خمیده پشت، سویم باز مى آیید. شما را اندرز دادن سنگ خارا به ناخن سودن است و آهن موریانه خورده را با صیقل زدودن[۳۸].»
چهارم ـ نداشتن کارگزاران شایسته
یکى دیگر از پایه هاى هر حکومت مقتدر داشتن کارگزاران شایسته است. با نگاه به تاریخ اسلام مى بینیم که شرایط از این جهت در حکومت علوى(ع) چندان فراهم نبوده است. سستى در انجام وظایف، عدم کارآیى و تجربه لازم، نداشتن فرمانبرى لازم از حضرت، افتادن در دام نیرنگ دشمنى با تطمیع و تهدید، از جمله مشکلات عمده اى است که حکومت علوى(ع) از جهت کارگزاران با آن روبه روست. هم از وقایع تاریخى و هم از نامه ها و خطابه هایى که حضرت با کارگزاران خود دارد این مشکلات خود را نشان مى دهد. علاوه بر این تعداد انگشت شمارى از یاران باوفا و مخلص مانند عمار و مالک نیز یا در صحنه نبرد با دشمن یا در راه انجام وظیفه یا به دلایل دیگر از دست رفتند.
ابن عباس را در مجموع مى توان یکى از کارگزاران نسبتاً شایسته و بلکه از نزدیکان امام على(ع) در حکومت به شمار آورد. اما برابر برخى از نقلها نامه اى عتاب آور که در نهج البلاغه هم آمده خطاب به اوست. در این نامه آمده است:
«من تو را در امانت شریک خود داشتم و از هر کس به خویش نزدیکتر پنداشتم و هیچ یک از خاندانم براى یارى و مددکارى ام چون تو مورد اعتماد نبود و امانتدار من نمى نمود. پس چون دیدى روزگار پسرعمویت را بیازرد و دشمن بر او دست برد و امانت مسلمانان تباه گردید و این امت بى تدبیر و بى پناه، با پسرعمویت نردِ مخالفت باختى و با آنان که از او به یک سو شدند به راه جدایى تاختى و با کسانى که دست از یارى اش برداشتند دمساز گشتى و با خیانتکاران هم آواز. پس نه پسرعمویت را یار بودى و نه امانت را کارساز. گویى کوششت براى خدا نبود یا حکم پروردگار تو را روشن نمى نمود و یا مى خواستى با این امت در دنیاشان حیله بازى و در بهره گیرى از غنیمت آنان دستخوش فریبشان سازى. چون مجال بیشتر در خیانت به امت به دستت افتاد شتابان حمله نمودى و تند برجستى و آنچه توانستى از مالى که براى بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند بربودى. چنانکه گرگ تیزتک برآید و بز زخم خورده و از کار افتاده را برباید. پس با خاطرى آسوده آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتى و خود را در گرفتن آن بزهکار نپنداشتى …».[39]
ابن ابى الحدید مى گوید در اینکه مخاطب این نامه چه کسى است اختلاف است. ولى از عبارتهاى به کار رفته در آن روشن است که وى از نزدیکان و معتمدان حضرت بوده است. وى احتمال وضع و جعل در این نقل را هم از این رو که همه آن را نقل کرده اند و در بیشتر متون تاریخى آمده رد مى کند. از این رو نهایتاً با توجه به شأن و منزلت ابن عباس، مى گوید من در این مسأله توقف مى کنم[۴۰] [و در آن اظهار نظرى نمى کنم].
این نامه که به نظر ابن ابى الحدید از سند قابل اعتمادى هم برخوردار است هم نشان از آن است که در آن زمان تا چه اندازه یاران و کارگزاران حضرت گرفتار خیانت و جدایى از ایشان شده اند و هم نشان از اینکه وخامت اوضاع تا بدانجا بوده که ابن عباس یا کس دیگرى هم منزلت با او در بین کارگزاران به ناشایستگى مى گراییده اند. مأیوس کننده تر جوابهایى است که از ابن عباس در پاسخ نامه هاى حضرت نقل شده است. وى در یک پاسخ خود را نسبت به بیت المال به صورتى که تصرف کرده محق مى داند و بلکه بیشتر از آن را هم حق خود مى داند و در پاسخى دیگر با تعریفى، تصرف در بیت المال را از ریختن خون مسلمان شایسته تر مى داند.[۴۱] البته ممکن است از جهت فردى و شخصى ابن عباس را با توجه به سابقه و لاحقه اى که دارد هرچند با توبه و بازگشت و یا قابل اغماض بودن چنین رفتارهایى به صورت استثنایى در مورد انسانهاى شایسته، تبرئه کنیم. اما غرض انعکاس جوّ و فضایى است که در حکومت علوى(ع) از جهت شایستگى و همراهى کارگزاران وجود داشته است.
وضعیت برخى دیگر از کارگزاران نیز به طور خاص از نامه هایى که حضرت به آنها نوشته اند روشن مى شود. از جمله منذر بن جارود عبدى،[۴۲] اشعث بن قیس،[۴۳] مصقله بن هبیره،[۴۴] کمیل بن زیاد نخعى.[۴۵] همچنین در برخى از خطابه هاى آن حضرت براى مردم کوفه چنین نقل شده است  …

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.