بررسی مکتب بودابست


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 بررسی مکتب بودابست دارای ۴۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد بررسی مکتب بودابست  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز بررسی مکتب بودابست۲ ارائه میگردد

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی بررسی مکتب بودابست،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن بررسی مکتب بودابست :

بررسی مکتب بودابست در ۴۱ صفحه ورد قابل ویرایش

تحولات مارکسیسیم اروپایی در آغاز سده بیستم

در حالی که جامعه شناسان سده نوزدهم نظریه هایشان را درمخالفت با مارکس می پروراندند ،‌شماری از مارکسیست ها نیز کوشش همزمانی را درجهت روشن کردن و بسط نظریه مارکس به عمل آوردند.

بعد از مرگ ماکس ، نظریه مارکسیستی نخست تحت سلطه کسانی قرار گرفت که در این نظریه جبرگاریی علمی و اقتصادی می دیدند. والر شتاین این دوره را عصر « مارکسیسم سنت گرا» نامید.

«فردریک انگلس» حامی وهمکار مارکس را که تا چندین سال بعد از مرگ او زنده بود ، باید از نخستین هواداران این چشم انداز به شمار آورد. این نظر اساساً مبتنی بر این برداشت بود که نظریه علمی مارکس پرده از قوانین اقتصادی حاکم بر جهان سرمایه داری برداشته است. این قوانین سقوط گریز ناپذیر نظام سرمایه داری را نشان می‌دادند. نخستین اندیشمندان مارکسیست مانند « کارل کائوتسکی» در صدد آن برآمده بودند که شناخت درست تری از عملکرد این قوانین بیابند . این چشم انداز با مسایل گوناگونی همراه بود یکی آن که به نظر می رسید این نظریه ضرورت عمل سیاسی را که پایه اساسی موضوع مارکس است ، از بین برده است . یعنی دیگر نیازی به فعالیت سیاسی افراد و به ویژه کارگران احساس نمی‌شد.از آنجا که نظام سرمایه داری خواه ناخواه فرو می پاشید ، تنها کاری که برای آنها می ماند دست روی دست گذاشتن و ماندن در انتظار سقوط گریز ناپذیر این نظام بود . در یک سطح نظری ، مارکسیسم جبرگرایانه رابطه دیالتیکی میان افراد و ساختارهای اجتماعی وسیعتر را نادیده می‌گیرد.

این مسائل به واکنش در میان نظریه پردازان مارکسیست و رشد «مارکسیسم هگلی» در اوایل سده بیستم انجامید. آنها برای این «مارکسیست هگلی» نامیده شدند که می‌کوشیدند تعلق «هگل» به آگاهی را با علاقه جبرگرایان به ساختارهای اقتصادی جامعه در آمیزند. آنها هم به جهت تظری وهم به دلایلی عملی اهمیت داشتند . از جهت نظری ، آنها اهمیت فرد ، آگاهی و رابطه میان اندیشه و عمل ، را دوباره گوشزد کردند و از جهت عملی ، بر اهمیت عمل فردی در به راه انداختن انقلاب اجتماعی تاکید کردند.

مهمترین هوادار این دیدگاه «جورج لوکاچ» بود به گفته «مارتین ژی» «لوکاچ » «بنیانگذار مارکسیسم غربی» بود. او نویسنده‌ «طبقه و آگاهی طبقاتی» بود که سند منشور مارکسیسم هگلی تلقی می شود. « لوکاچ» در اوایل سده بیستم آغاز به آن کرد که مارکسیسم را با جامعه شناسی پیوند زند .این پیوند با رشد نظریه انتقادی در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ تسریع شد. (ریترز، ۱۳۷۹، ۵۲ – 51)

انتقاد مارکسیست های هگلی به مارکسیست های سنتی و دلایل روی آوردن به ریشه های هگلی نظریه مارکس:

بیشتر مارکسیست های سنتی جبرگرای اقتصادی بودند و عوامل اجتماعی را تحت شعاع عامل اقتصادی و تقلیل پذیر به اقتصاد می دانستند. مارکسیست های هگلی مانند « لوکاچ» به این دیدگاه اقتصادی تک بعدی انتقاد داشتند و علاوه بر عوامل اقتصادی و مادی بر عوامل ذهنی و فرهنگی نظریه مارکس نیز تاکید می‌کردند آنها برای تکمیل دیدگاه مارکسیستی و بسط‌ آن به عوامل ذهنی و فکری به ریشه های هگلی نظریه مارکس به ویژه در آثار اولیه‌اش روی آوردند. (ریترز، ۱۳۷۹ ، ۲۵۹)

جورج لوکاچ

دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی سال ۱۸۴۴ که بیشتر تحت نفوذ ذهن گرایی هگلی بود ، برای بیشتر اندیشمندان مارکسیست ناشناخته بود به هر روی در دهه ۱۹۲۰ «لوکاچ» اثر عمده‌ای «طبقه و آگاهی طبقاتی» را نوشته بود و در آن بر جبنه ذهنی نظریه مارکس تاکید ورزیده بود.

« خدمت عمده لوکاچ به نظریه مارکسیستی ، در دو مفهوم عمده‌اش ، «چیزوارگی و آگاهی طبقاتی» نهفته است.»

نکات انتقادی:

الف) طرح موضوع نیازها برمبنای برداشتی انسان شناسانه از فرد آدمی، تردید پذیر است و مباحثه ای را پیرامون نظریه هستی شناسی وجود اجتماعی آن گونه که لوکاچ پیربسط داده بر می‌انگیزد.

ب) بررسی ارائه شده در باب ماهیت انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بسیار سطحی و جدل آمیز می نماید.

ج) دیکتاتوری بر نیازها به جای اینکه یک علت باشد به نظامی از معلول ها مربوط می‌شود که شکل حکومت نوع شوروی توانایی مهارشان را ندارد.

د) مقوله استبداد فراگیر که نویسندگان این مکتب به کار برده‌اند و مفهوم بلعیدن جامعه مدنی توسط جامعه سیاسی ( حزب حاکم) را در بر دارد بسیار تردید آمیز است البته بیشتر در باب آن چه مبنا قرار می دهد: یعنی مشخصاً امکان وجود نفس جدایی میان حوزه‌های اجتماعی و سیاسی در طی تاریخ ( محمد جعفر پوینده، ۱۳۸۱ ، ۹۷۶)

نگاهی به مکتب بوداپست نوشته فرانسوا ریویر: Francois riviere

پس از مرگ لوکاچ در ۴ ژوئن ۱۹۷۱، مقامات رسمی مدعی شدند کسانی که لوکاچ در نامه ۱۵ فوریه ۱۹۷۱ شاگرد خود دانسته و ستایش شان کرده « مبلغ عقاید باب روز، مبلغ نوعی رویزیونیسم خرده بورژوایی‌اند . ومقامات ، مفید دانستند که صفت ضد مارکسیستی را هم به آن بیفزایند. آن چه اعضای مکتب کنونی بوداپست را متحد می‌سازد این است که آنان به پیروی ازمارکس و لوکاچ، مارکسیسم را نوعی روش می‌دانند. از دید رهبران حزب کمونیست مجارستان «مارکسیسم متنوع[۱]» مفهومی نداشته ، از نظر انها ممکن نیست « در آن واحد چندین حقیقت وجود داشته باشد.» در نتیجه عجیب نیست که « جامعه شناسان مکتب بوداپست رانه درمقام دانشمند با برهان آوری علمی ، با فایل ژرفتر، بلکه فقط با محکوم سازی، در مقام دستگاه سیاسی محافظ اصول جزمی و با صرف ارجاع به نوشته‌های آیه‌وار بی اعتبار می‌کنند.

این در رد نگرش فلسفی حزب مسلط به این نکته‌ی اساسی اشاره می‌کند که هرگاه گروهی حقیقت را تماماً متعلق به خود بداند می‌تواند ‌«در پوشش دفاع از آموزه‌ی قیم ] انقلاب [ » اعمال قدرت کند. ( پوینده، ۱۳۸۱ ، ۳۱-۲۱)

نیم نگاهی به زندگی و آثار اعضای مکتب بوداپست:

« جورج لوکاچ George Lukacs » : (1885 – 1971) پسر یک بانکدار مهم مجار؛ در دانشگاه بوداپست علم حقوق خواند ( ۱۹۰۲ – 1906)؛ اصلی ترین تأثیر فلسفی لوکاچ مربوط به حوزه آلمان است او در حلقه فکری هاید لبرگ که ماکس وبر در طول سالیان ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۸ به دور خود گرد آورده بود شرکت داشت .او پیش از وقوع جنگ جهانی اول به صورت فیلسوف و منتتقد ادبی مهمی سربرآورد؛ در ۱۹۱۸ به حزب کمونیست مجارستان پیوست ؛ به مقام کمیساریای مردمی در امور فرهنگ در جمهوری شورایی مجارستان رسید (۱۹۱۹) ؛ پس از سقوط این جمهوری به وین گریخت ودر آنجا چهره‌ای مهم در جنبش کمونیستی شد؛ حضور در مؤسسه‌ی مارکس – انگلس – لنین درمسکو (۱۹۲۹ – 1931) ؛زندگی در برلین ( ۱۹۳۱ – 1933) ، اما پس از به قدرت رسیدن حزب نازی به مسکو بازگشت و همان جا نقشی فعال در مباحثه‌ها ، زیباشناسی به عهده گرفت؛ در ۱۹۴۵ به مجارستان بازگشت و نماینده پارلمان و استاد زیبایی شناسی و فلسفه فرهنگ در دانشگاه بوداپست شد؛ در اوج جنگ سرد در سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ هدف حمله‌های شدید صاحب منصبان بلند پایه حزبی قرارگرفت ؛ وزیر فرهنگ در حکومت ایمره ناگی طی انقلاب ۱۹۵۷ مجارستان ( پس از شکست انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان) به رومانی تبعید شد. ( ۱۹۵۶ – 1957)؛ در واپسین سال‌های زندگی اجازه یافت که آشکار سخن بگوید [ شایان ذکر است وی کشورش را در بیست سالگی ترک کرد و در سن ۶۰ سالگی به مجارستان بازگشت] (الکس کالینیکوس، ۱۳۸۳ ، ۵۹۶)


  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.