مقاله فلسفه اخلاق و اخلاق حاکمان از دیدگاه افلاطون


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل ورد و پاورپوینت
2120
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله فلسفه اخلاق و اخلاق حاکمان از دیدگاه افلاطون دارای ۱۷ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله فلسفه اخلاق و اخلاق حاکمان از دیدگاه افلاطون  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله فلسفه اخلاق و اخلاق حاکمان از دیدگاه افلاطون،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله فلسفه اخلاق و اخلاق حاکمان از دیدگاه افلاطون :

مقدمه

آغاز کرد به مسائل و پدیدههای جهان هستی با تأمل و تعمق نگریست. او درصدد فهم پدیدههای جهان هستی بود؛ بدین منظور که با فهم و درک بهتر آنها به شناختی عمیقتر از پدیدههای پیرامون خود دست یابد و همین امر به آشتی و هماهنگی بیشتر میان او و جهان بینجامد. همین انسان، به عنوان موجود برتر جهان هستی یا اشرف مخلوقات، این توانایی را داشت که، علاوه بر عالم پیرامون، به درون خود نیز نظر کند. او تنها درصدد شناخت پدیدههای فراتر از خود نبود بلکه با اندیشه عمیقتر دریافت که باید خود را نیز بهتر بشناسد. بر کسی پوشیده نیست که دنیای درونی انسان نه تنها دنیایی سادهتر از جهان هستی نیست که، گاه، پیچیدهتر از آن نیز است؛ بنابراین، در طول تاریخ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پست الکترونیک: sm.mirdamadi26@yahoo.com
پژوهشگر، مؤلف و ویراستار، کارشناس ارشد فلسفه اخلاق دانشگاه پیامنور
پست الکترونیک: vesal.vafa@yahoo.com

بشریت، بخشی از کوشش و همت انسانها در تاریخ فرهنگ و تمدن و اندیشه صرف شناخت ابعاد وجودی انسان شده است. انسان محور و مدار جهان هستی است؛ بنابراین، شناخت وجوه گوناگون شخصیت و مسائل روحی و روانی او اهمیتی ویژه مییابد.

از میان جنبههای مختلف مسائل بشری، اخلاق و اخلاقیات، همواره، جایگاهی ویژه و درخور داشتهاند تا جایی که شاید بتوان بزرگترین دغدغه انسان را، در طول تاریخ اندیشه بشری مسئله اخلاق دانست. از آنرو که نوع نگاه اخلاقی تکلیف انسان را با جهان هستی روشن میکند و نوع رفتار و سلوک انسانها با جهان، خدا و خویشتن، به عنوان مهمترین ارکان زندگی بشریت، به موضعگیریهای اخلاقی آنان وابسته است. جایگاه رفیع اخلاق در جهان اندیشه قرنهاست که همه فعالیتهای فکری و فلسفی اندیشمندان را به خود اختصاص داده است. از روزگار فلاسفه یونان، همچون افلاطون و ارسطو، و حتی پیش از آنها، تا امروز که عصر مدرنیته و پسامدرنیته است، یافتن پاسخ برای پرسشهای اخلاقی انسان و فهم و درک خوبی و بدی و مصادیق آنها که تبیینکننده رفتار شایسته مقام آدمی است، ذهن اندیشمندان را سرگرم خود کرده است. در طول قرنها، مکاتب اخلاقی متعددی چون رفتارگرایی، عاطفهگرایی، عینیگرایی به وجود آمده که هر کدام نشانگر سیر اندیشه بشری برای تحلیل و فهم مسائل اخلاقی و یافتن پاسخ برای آنهاست.

فلسفه اخلاق از نگاه افلاطون

از میان اندیشمندان و فلاسفه بزرگ، افلاطون، به پیروی از استاد بزرگش سقراط، از پیشگامان فلسفه اخلاق محسوب میشود. او در خلال آثار اخلاقیاش، بهویژه جمهور، در قالب محاوره، به تبیین آراء و اندیشههای اخلاقی خود پرداخت و با توجه به دیدگاه-

فلسفه اخلاق و اخلاق حاکمان__ …

های معرفتی و انسانشناسی طرح اخلاقی نوینی را در تقابل با طرح رایج وجامعهپسند آن روز درافکند. افلاطون هدف فلسفه اخلاق خود را، به لحاظ فردی، بر فضیلت و رفتار فضیلتمندانه قرار داد و، از حیث اجتماعی، در پی تحقق زندگی سعادتمندانه اجتماعی انسان در مدینه فاضله بود. به عبارتی، افلاطون اجتماع آرمانی را پهنه بروز اهداف اخلاقی انسان میدانست؛ اما همین اجتماع آنگاه در مسیر درست رهنمون میگردد که بر درون انسانهایی اخلاقی و فضیلتمند متکی باشد و اخلاق و ملکات فضیلتمندانه وقتی در انسان تحقق مییابد که انواع رفتارها و ویژگیهای اخلاقی، به درستی، تعریف شوند و در اثر تکرار و تمرین و ممارست در درون انسانها ملکه شوند. بنابراین، شناخت ویژگیها و خصایل اخلاقی افراد اجتماع اهمیت ویژهای دارند. به این ترتیب، بررسی اخلاق طبقات مختلف اجتماعی، به ویژه حاکمان، ضرورت مییابد.

دروغگویی را چون دارویی میداند که گاه تجویز آن از سوی پزشک برای سلامتی جامعه مفید است؛ بنابراین، جواز دروغ گویی را برای زمامدار صادر میکند.

»پس اگر دروغ گفتن برای کسی مجاز باشد فقط برای زمامداران شهر است که هر وقت صلاح شهر ایجاب کند، خواه دشمن، خواه اهل شهر را فریب دهند.)«افلاطون، کتاب سوم، (۱۵۲ :۱۳۶۸

او، همچنین، در کتاب پنجم، در بحث لزوم جلوگیری از تولید نسل بیرویه و اصلاح نژاد، جواز توسل به دروغ و نیرنگ را برای حاکم مطرح میکند.
(همو، کتاب پنجم: (۲۸۷

عمق بحث ارتباط میان اخلاق و سیاست از دیدگاه افلاطون آنگاه مطرح میشود که با احتمال تحقق نیافتن مدینه فاضله روبه رو میشویم. بحث در این است که آیا فرد مهذب در سیاست شرکت خواهد کرد یا نه؟ افلاطون معتقد است که قطعاً شرکت خواهد کرد؛ اما

پیکنور، سال هشتم، شماره سوم

در شهری که با اخلاق او متجانس باشد. اما حتی اگر چنین شهری،اساساً، تحقق پیدا نکند بر انسان مهذب واجب است که صورت شهر آرمانی را در عالم بالا مشاهده کند و آن را سرمشق رفتار خود قرار دهد.

»گمان نمیکنم چنین شهری در هیچ نقطه جهان وجود داشته باشد. شاید نمونه آن در آسمان موجود باشد تا هر کس بخواهد بتواند آن را مشاهده کند و در استقرار حکایت نفس خود از آن سرمشق گیرد.)«همو، کتاب نهم: (۵۴۸

افلاطون در رساله جمهور پیش از آنکه خود را مصلح مدینه بخواند بر آن بوده است که، مانند سقراط، عالم اخلاق باشد و درباب عدالت ـ نه به عنوان مجدد سیاسی، بلکه با سمت معلم اخلاق ـ اظهارنظر کند. او، پیش از اثبات اینکه تنها فیلسوف میتواند قوانین صحیح را برقرار کند، نشان داده است که انسان برای اینکه نیکبخت شود باید دادگر باشد؛ یعنی به قوانین حرمت نهد. پس باید گفت که افلاطون پیش از آنکه اهل سیاست باشد از صاحب-نظران علم اخلاق به شمار میرفت. اخلاق افلاطونی دو جنبه دارد: دفاع از عدالت در مقابل تجاوزطلبی سیاسی؛ تزکیه نفس. (بریه، (۱۸۹ :۱۳۷۴

درخور ذکر است که نوع پردازش و نگاه افلاطون در کتابهای مختلف جمهور نسبت به ویژگی اخلاقی حاکمان یکدست و ثابت نیست. او ابتدا هر یک از صفات را در سطحی وسیعتر از فرد مطرح میکند. یعنی نخست به ویژگیهای کلی شهر میپردازد و آنان را به انسان به عنوان شخصیتی اجتماعی سرایت میدهد. در جای دیگر، به بررسی نفس انسانی میپردازد و با انطباق ویژگیهای اخلاقی به سلسله مراتب نفس انسانی، خصایص اخلاقی را به عنوان صفاتی درونی مطرح میکند. در جایی خویشتنداری را، همسنگ حکمت و شجاعت میشمارد (کتاب چهارم) و در جای دیگر، خویشتنداری را زیر مجموعه حکمت میداند. گاه به

طور موردی و فردی، مثلاً در کتاب سوم، ویژگیهای فردی را مطرح میکند و برخی صفات را به فرمانروا و به سربازان و گاهی هم به زمامدار و هم به اهل شهر نسبت میدهد. در جای دیگر،مثلاً در کتاب چهارم، آن صفت را مختص سربازان یا زمامداران میداند. و، علاوه بر این، در جایی میگوید که اکثریت اهل مدینه فاضله، بنا بر سرشتشان، به بدی تمایل دارند و هنگامی که اقلیت شریف بر آنها حکومت کنند شهر خویشتندار و دارای اعتدال میشود. این در حالی است که در جایجای کتابسوم تربیت را برای شهریان لازم میداند و آنها را به اصول اخلاقی توصیه میکند.ظاهراً منظور افلاطون آن است که اکثریت عوام، بنابر طبعشان، تمایل به تجاوز از اصول و تعدی به حقوق یکدیگر دارند و قانون برای کنترل آنها و جلوگیری از تجاوز و تعدی به حقوق یکدیگر لازم و ضروری است. همچنین، به رغم پردازش چندگونه افلاطون به ویژگیهای اخلاقی و پراکنده بودن مباحث در جایجای کتاب جمهور، همه این مباحث به اهمیت تعلیم و تربیت شهروندان مدینه فاضله، به ویژه حاکم فیلسوف به عنوان تنها فرد شایسته زمامداری، منتهی میشود.

افلاطون در کتاب ششم پرداختن چندگونه و

مکرر به فضایل را اینگونه توجیه میکند:

»آیا این خلاف عقل نیست که انسان درباره چیزهای بیارزش همه گونه دقت به کار برد و برای پی بردن به آنها تا حد امکان موشکافی و باریکبینی به خرج دهد اما در مورد عالیترین مسائل آن اندازه تدقیق را روا ندارد؟ تا صورت تکمیل یافته آنها را ملاحظه ننماییم نباید راضی شویم.« (افلاطون، ۱۳۶۸، کتاب ششم: (۳۷۵

به هرحال، ذکر این نکته، به عنوان مقدمه، ضروری است که افلاطون اولین فیلسوفی است که انسانها را به دو دسته عوام و خواص تقسیم میکند و این امر از شناخت او درخصوص ذات انسان سرچشمه میگیرد.

چنانکه در صفحات قبل اشاره شد، از دیدگاه افلاطون هر انسانی ذاتی مخصوص به خود دارد و برای کار خاصی خلق شده است. بر این اساس، او سه گونه سرشت برای انسانها قائل شده است: سرشت طلایی، که مخصوص حاکمانِ فیلسوف است؛ سرشت نقرهای، که مخصوص جنگجویان است و سرشت آهنی، که مختص عوام است. هر کدام از این سرشتها و طبقات مربوط به آنها دارای صفاتی اخلاقی و اغلب متمایزند. بنابراین، به اقتضای موضوع، به ویژگیهای اخلاقی

حاکمان مدینه فاضله از منظر افلاطون میپردازیم.

ویژگیهای اخلاقی حاکمان از منظر افلاطون

.۱ حکمت

حکمت یکی از صفات لازمِ زمامدار و اولین صفتی است که افلاطون در کتاب چهارم به عنوان ویژگی جامعه یا انسان آرمانی مطرح میکند. او حکمت و حسن تدبیر را باهم به کار میبرد و میان حکمت و مهارت فرق قائل است. یک نجار یا پیشهور یا پزشک ماهر بر جزاتئی علم مربوط بر فنِ مورد تخصصش مسلط است اما حکیم نیست. وی زمامدار یا انسان کامل را کسی میداند که صاحب علم مملکتداری است و کسی که عالم به این عمل باشد واجد حسن تدبیر و حکمت حقیقی است و این صفت در حداقل زرینسرشت جامعه وجود دارد.

»جامعه حکمت خود را مدیون محدودترین طبقه و کوچکترین جزء خویش است که به مناسبت علمی که دارد بر شهر ریاست و حکومت میکند.« (همو، کتاب چهارم: (۲۲۷

افلاطون طبع حکیمانه را به راستی موهبتی الهی میداند؛ حال آنکه هر چیز دیگر، اعم از طبایع و فنون، از متعلقات عالم بشری است. (همو، کتاب ششم:
(۳۶۱

فلسفه اخلاق و اخلاق حاکمان_ …

افلاطون در کتابپنجم نیز، به مناسبت بحث شایستگی فیلسوفان برای حکومت، ویژگی اصلی فیلسوف را حکمت میداند. او میگوید: »به نظر من مفاسد نوع بشر هرگز نقصان نخواهد یافت مگر آنگاه که در شهرها فلاسفه پادشاه شوند.« (همو، کتاب پنجم: ۲۱۵ ـ(۲۱۶ اما این فیلسوف طالب و عاشق کل حکمت است نه بخشی از آن یا ظاهر آن. او به تفکر درباب حقیقت علاقه دارد و به درک زیبایی ظاهری بسنده نمیکند. وی درصدد پی بردن به مقام زیبایی فیحدذاته است.او صرفاً درصدد درک مصادیق زیبایی یا سایه زیبایی مطلق نیست و صاحب قدرت تمییز میان گمان و علم است. آن کسی که وجود زیبایی مطلق را تصدیق کند و در عین حال هم این زیبایی و هم محسوساتی را که از آن بهره دارند درک کند و چیزهای زیبا را به جای زیبایی مجرد نگیرد زندگی او زندگی حقیقی است. حکیم اهل پندار نیست، او عاشق و طالب علم حقیقی است. (همان: (۳۲۲

در کتاب ششم، به اقتضای جریان بحث و نیز به اقتضای ترفندهای سقراط، به عنوان یکی از حریفان مناظره، دوباره بحث حکمت مطرح میشود. وی همچنان درصدد اثبات این مسئله است که فقط حکیم حقیقی شایسته زمامداری است. آن کسی که به راستی عاشق علم باشد،طبعاً، برای رسیدگی به حقیقت وجود کوشش خواهد کرد و به مشاهده کثرات که وجود آنها فقط ظاهری است، اکتفا نمیکند و با استقامتی هر چه تمامتر تحقیق خود را پی می-گیرد و از عشق خویش ذرهای نمیکاهد؛ تا آنگاه که آن جزء نفس که همجنس جوهر حقیقی اشیاء و، از اینرو، مستعد درک جوهر ذات است، به حقیقت هر چیزی پی برد و، عاقبت، به یاری همان جزءنفس به قرب و وصال وجود حقیقی نائل شده و خرد و راستی تولید کند و سپس از سرچشمه علم و زندگی حقیقی بهرهمند شود. آنگاه سرانجام موقع آن فرا

__ پیکنور، سال هشتم، شماره سوم

خواهد رسید که از رنج و درد روحی برای همیشه رهایی یابد. بنابراین، پیرو یک چنین هماهنگی، حسناخلاق است و عدالت و خویشتنداری. (همو،
کتاب ششم: (۳۴۷

»فلاسفه کسانی هستند که وجود ابدی و لایتغیر را درک مینمایند و آنان که از این ادراک عاجز و در وادی کثرت سرگرداناند، درخور این عنوان

نیستند.« (همان: (۳۳۵

فیلسوف، به سبب استوار شدن حکمت در درون او، از ویژگیهای اخلاقی دیگری نیز بهرهمند میشود. این ویژگیها عبارتاند از: حفظ قوانین و سنن، راستی، فراغت از آرزوهای جسمانی و عشق به لذت روحی، خویشتنداری، دوری از دنائت طبع، نترسیدن از مرگ، دوری از ظلم و تعدی نسبت به دیگران، اجتناب از کینهتوزی و ستیزهجویی.

خلاصه آنکه، از دیدگاه افلاطون »ثروت حکیم حاکم طلا نیست بلکه حکمت و پرهیزگاری است که همانا ثروت واقعی مردمان سعادتمند است.« (همو، کتاب
هفتم: (۴۰۷

علاوه بر این، اهل حکمت آزاد و توانگر و فارغ از ترساند. زیرا آزاد آن کسی است که بنده هوا و هوس نباشد و بتواند فرمان قوه عاقله نفس را به کار بندد و توانگر کسی است که محتاج آرزوهای نفسانی نیست. او رها و بدون ترس زندگی میکند؛زیرا نه دربند لذایذ است و نه از آنها فراری است. او لذتها را به خوبی میشناسند و حتی میتوان گفت درک درستتری از لذایذ دارد. (همو، کتاب نهم: (۵۲۹ او لذایذ دیگر را در مقابل لذت وصول به حقیقت و ثبات قدم در این راه ناچیز میشمارد؛بلکه اساساً آنها را قابل مقایسه با این لذت نمیدانداو. نامِ »لذایذ اضطراری« را بر آنها مینهد؛ زیرا اگر اضطراری درکار نبود وی با این لذایذ سروکاری

نمیداشت. (همان: (۵۲۸

افلاطون، علاوه بر ویژگیهای اخلاقی فوق، برخی ویژگیهای طبیعی همچون تیزفهمی و خوشحافظه بودن را نیز شرط حصول حکمت میداند؛ زیرا افراد کمحافظه و فراموشکار ظرفیت کسب علم را ندارند.

  راهنمای خرید:
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.